پیوست | اندازه |
---|
قرآن كریم در دو آیه تعبیر «حزب الله» را به كار برده است. یكى از آنها آیه 56 سوره مائده است:
إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛ ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر او است و كسانى كه ایمان آورده اند: همان كسانى كه نماز بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند؛ و هر كس خدا و پیامبر او و كسانى را كه ایمان آوردهاند ولىّ خود بداند (پیروز است، چرا) كه حزب خدا همان پیروزمندانند.
این آیه شریفه در مورد انفاق معروف حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نماز در حال ركوع است. مفسران و محدثان شیعه و سنّى در مورد شأن نزول این آیه چنین گفتهاند كه سائلى به مسجد آمد و اظهار نیاز كرد، ولى كسى
1. این سخنرانى در تاریخ 1380/12/10 ایراد شده است.
به او چیزى نداد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه مشغول نماز و در حال ركوع بود، به آن سائل اشاره فرمود و انگشتر خود را به او داد. پس از این واقعه، آیه مزبور در شأن و مقام حضرت على(علیه السلام) نازل شد. كلمه «زكات» ـ كه در این آیه هم آمده ـ در اصطلاح قرآن كریم به زكات واجب اختصاص ندارد، بلكه اعم از انفاق واجب و مستحب است. در هر صورت، آیه در ادامه مىفرماید: كسانى كه ولایت خدا، پیامبر و مؤمنانى را كه اوصافشان ذكر شد، بپذیرند، آنان از «حزب اللّه» هستند. بنابراین خداى متعال در این آیه «اهل ولایت» و «حزب اللّه» را یكى قرار داده است.
دومین آیهاى كه تعبیر حزب الله در آن آمده، آیه 22 سوره مجادله است:
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ قومى را نیابى كه به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و (در عین حال) كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند ـ هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل اینها است كه (خدا) ایمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأیید كرده است، و آنان را به بهشتهایى كه از زیر (درختان) آن جوىهایى روان است در مىآورد؛ همیشه در آن جا ماندگارند؛ خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اینانند حزب اللّه، آرى، حزب خدا است كه رستگارانند.
خداوند در این آیه نیز اوصاف «اهل ولایت» و «حزب اللّه» را ذكر نموده و
مى فرماید: مردمى را نخواهى یافت كه ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشند و در عین حال با دشمنان خدا و پیامبر دوستى كنند؛ حتى اگر آن دشمنان پدرانشان، فرزندانشان، برادرانشان یا اهل فامیل و نزدیكانشان باشند. آرى، اگر كسى ایمان به خدا داشته باشد، هرگز با دشمنان خدا رابطه دوستى برقرار نخواهد كرد. هیچ گاه «ایمان به خدا» با «دوستى با دشمنان خدا» جمع نمىشود. آن گاه مىفرماید، پاداش عملكرد آنان این است كه خداوند ایمان را در دل ایشان ثابت كرده است: كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. پاداش دیگر آنان، تأیید به وسیله روح الهى است: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ. «روح الهى» یكى از فرشتگان بزرگ و مقرّب درگاه الهى است. این دو پاداش مربوط به «دنیا» است. پاداش اخروى آنان نیز وارد شدن به بهشت خداوند است: وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها. پاداش دیگر آنان كه از همه مهم تر است «رضوان اللّه» و خشنودى خداوند از آنان است: رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ . از نظر قرآن كریم بزرگ ترین پاداش الهى براى بندگان «رضوان الهى» است: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛1 و خشنودى خدا بزرگ تر است. این است همان كام یابى بزرگ.
اما این كه خشنودى خدا چیست و اثر آن چگونه ظاهر مىشود و اساساً چگونه این نعمت از همه نعمتهاى بهشتى بالاتر است، پرسشهایى است كه خارج از بحث فعلى مااست. به هر حال خداى متعال بالاترین پاداش را براى بندگان و اولیاى خود «رضایت» خویش قرار داده است، و اهل ولایت مشمول چنین پاداشى هستند. این رضایت یك «رضایت طرفینى» بین خدا و اهل ولایت است. هم خداوند از آنان راضى است و هم آنان از خداوند
1. توبه (9)، 72.
نهایت خشنودى را دارند: رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. در نهایت مىفرماید: اینان حزب اللّه هستند و فلاح و رستگارى براى آنان خواهد بود: أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
از مطالعه و تطبیق این دو آیه (56 مائده و 22 مجادله) به خوبى به دست مىآید كه اهل بیت(علیهم السلام) مصداق تام و كامل «حزب الله» هستند. بالاترین مراتب رستگارى از آنِ ایشان است و علاوه بر آن، در این دنیا همواره مورد تأیید خداوند هستند: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ. اگر ادعا كنیم این گونه تأیید الهى (تأیید بِرُوح مِنْهُ) بزرگ ترین نعمت الهى در این دنیا است، سخنى به گزاف نگفته ایم. در این عالم نعمتهاى فراوانى وجود دارد كه همه انسانها اعمّ از مؤمن و كافر در آن شریكند؛ مثل: حیات، عقل، سلامتى، خوراك، پوشاك و مسكن. اما در این میان نعمتهایى نیز وجود دارد كه مختص كسانى است كه از عقل خود به درستى استفاده كنند. اگر انسانى از عقل خود به درستى استفاده كند خداوند بر نورانیت عقلش مىافزاید. نعمت هدایت در ابتدا در اختیار همگان است، اما تنها كسانى كه اهل تقوا هستند از این نعمت استفاده مىكنند. نتیجه آن نیز این است كه استحقاق بهره مندى از امدادها و تأییدهاى غیبى الهى را پیدا مىكنند. در این بین، بالاترین مرتبه برخوردارى از تأیید غیبى الهى نیز این است كه خداوند به وسیله فرشتهاى بسیار با عظمت و عالى مقدار كسى را تأیید كند. این فرشته انسان را در مقابل شیطان و سایر عوامل انحراف حفظ نموده و نمىگذارد مغلوب شیطان واقع شود. در هر صورت، این گروهى كه شایستگى دریافت تأییدات الهى را با مراتب مختلف آن پیدا مىكنند «حزب الله» نامیده مىشوند.
در مقابل «حزب الله»، گروه دیگرى هستند كه قرآن آنها را «حزب
الشیطان» نامیده است. تعبیر «حزب الشیطان» در قرآن فقط در آیه 19 سوره مجادله آمده و قرآن قبل از آن كه در همین سوره (آیه 22) از «حزب الله» و اوصاف آنان سخن بگوید، طى چند آیه (آیات 14 تا 19) از «حزب الشیطان» و ویژگىهاى آنان سخن گفته است. «حزب الله» كسانى هستند كه خدا را به «ولایت» پذیرفتهاند و او را «ولىّ» خویش قرار داده اند. پس از پذیرش ولایت الهى نیز هنگامى كه براى ایشان پیامبرى معرفى گردد، «ولایت پیامبر» را پذیرا مىگردند. آنان هم چنین پس از ولایت پیامبر، ولایت جانشینان آن حضرت، یعنى «ولایت ائمه» را نیز مىپذیرند. در این حالت، آخرین وظیفه خویش را به انجام رساندهاند و خداوند نیز بالاترین پاداش خود را به آنان عطا مىكند. در مقابل، «حزب الشیطان» از ولایت خدا، ولایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ولایت ائمه(علیهم السلام) بى بهرهاند و خود را تحت ولایت شیطان قرار دادهاند و او را فرمان مىبرند.
باید توجه داشت كه ولایت الهى و ولایت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین و ائمه اطهار(علیهم السلام) داراى مراتب مختلفى است و همه كسانى كه از این ولایت برخوردارند در یك درجه نیستند. براى رسیدن به بالاترین مراتب این ولایت به دو چیز نیاز است: 1. معرفت و شناخت؛ 2. داشتن اراده قوى و التزام عملى.
در طول تاریخ اسلام تا كنون، عدهاى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را شناخته و به آن حضرت ایمان آوردهاند و آنچه در اختیار داشتهاند در راه تقویت اسلام به كار برده و در این امر از خود كوتاهى نشان نداده اند؛ اما مشكل آنان در «شناخت جانشین پیامبر» بوده است. البته همیشه هم در این كار مقصّر
نبوده اند، بلكه بسیارى از آنان توفیق شناخت نصیبشان نگشته است و اگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) براى آنان ثابت مىشد از پذیرش آن ابایى نداشتند. اینان از جهت ولایت ائمه(علیهم السلام) در استضعاف یا كمبود معرفت قرار گرفته اند.
عده دیگرى نیز در عامل اول (شناخت) مشكلى نداشتهاند و مشكل آنان در عامل دوم بوده است. آنان در عمل از خود كوتاهى و تقصیر نشان داده و وظیفه عملى خود را به جا نیاورده اند.
در سوى دیگر نیز كسانى كه همه مراحل معرفت، اعم از معرفت خدا، معرفت رسول خدا و معرفت جانشینان پیامبر را به دست آورند و در مقام عمل نیز دستورات آنان را به كار بندند و از امتحان سرفراز و پیروز بیرون آیند، مصداق «حزب اللّه» بوده و فلاح مطلق براى چنین افرادى است: أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.1
بنابراین انسان براى درآمدن در زمره «حزب الله» و «اهل ولایت» نیازمند دو توفیق از ناحیه خداوند است: یكى توفیق در كسب معرفت و شناخت، و دیگرى توفیق عمل به معرفت كسب شده. یكى از امتحانهاى دشوار الهى نیز در «مقام عمل» آن گاه ظاهر مىشود كه منافع و لذتهاى زندگى دنیایىِ یك شخص با اعتقاداتش هم خوانى و هم سویى نداشته باشد؛ به عبارت دیگر، چنان چه بخواهد بر طبق اعتقاداتش عمل كند، مجبور باشد از بعضى لذتها و خوشىها صرف نظر كند. در چنین جایى زمینه امتحان براى او فراهم مىشود: آیا منفعت و لذت خویش را مقدم بدارد یا بدان چه ایمان آورده ملتزم شود؟! آیا اگر چنین امتحانى براى ما پیش بیاید، به پیمان و بیعتى كه با اولیاى خدا بسته ایم وفادار خواهیم ماند؟!
1. مجادله (58)، 22.
مطلبى كه مناسب است در این جا كمى درباره آن تأمل كنیم این است كه اصولا منظور از ولایت خدا، ولایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ولایت ائمه معصومین(علیهم السلام) چیست؟ براى پاسخ به این سؤال ابتدا باید یادآور شویم كه معمولاً همه واژههاى یك زبان عیناً به زبان دیگر قابل ترجمه نیست. كسانى كه با زبان شناسى و زبانهاى مختلف آشنا هستند و یا دستى در ترجمه دارند به این مطلب واقفند. براى مثال، گاه در ترجمه یك لغت از زبانى به زبان دیگر نمىتوان یك كلمه كه به طور دقیق آن واژه را به زبان دیگر برگرداند پیدا كرد و باید از دو یا چند كلمه كمك گرفت. یكى از واژههایى كه در برگردان از فارسى به عربى چنین مشكلى دارد واژه «ولایت» است.
«ولایت» را گاه به «دوستى» ترجمه مىكنند. اگر این معنا را بگیریم، اهل ولایت كسانى هستند كه اهل بیت(علیهم السلام) را دوست مىدارند. گاهى نیز «ولایت» را به «اطاعت» معنا مىكنند. طبق این معنا، اهل ولایت یعنى كسانى كه از اهل بیت(علیهم السلام) اطاعت مىكنند. گاه نیز این كلمه را به «نصرت»، «سرپرستى» و... معنا مىكنند.
قرآن كریم در موارد متعددى این كلمه را به كار برده است؛ مثلاً مىفرماید: ولىّ شما تنها خدا و پیامبر او است و كسانى كه ایمان آورده اند، همان كسانى كه نماز به پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند... .1 مصداق این «ولىّ»، حضرت امیر(علیه السلام) و پس از آن، ائمه معصومین(علیهم السلام) هستند. اكنون این پرسش مطرح است كه «ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) » و «ولایت ائمه(علیهم السلام) » به چه معنایى است؟
1. مائده (5) آیه 55ـ56.
اگر ولایت را در این قبیل آیات به معناى «دوست داشتن» بگیریم، در عالم اسلام افرادى كه از این ولایت محروم باشند بسیار كم هستند؛ حتى مىتوان گفت امروزه دیگر اثرى از چنین افراد و گروههایى وجود ندارد و نسل آنان منقرض شده است. در زمانهاى گذشته عدهاى به عنوان «ناصبى» یا «خارجى» با اهل بیت(علیهم السلام) سر آشتى نداشتند و با آنان دشمنى مىورزیدند. به هر حال، در مورد چنین كسانى باید در اصل ایمانشان نسبت به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) شك كرد. با توجه به توصیهها و سفارشاتى كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره اهل بیت(علیهم السلام) فرموده است، به طور طبیعى همه افرادى كه به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ایمان دارند، بایستى اهل بیت: را نیز دوست داشته باشند.
در هر صورت، امروزه به سختى مىتوان مسلمانى را یافت كه ولایت به معناى دوستى اهل بیت(علیهم السلام) را نداشته باشد. بنده با مسلمانان كشورهاى مختلف تماس و معاشرت داشتهام و از نزدیك دیدهام كه همه آنان به اهل بیت(علیهم السلام) علاقه دارند. برخى از این مسلمانان كه از برادران اهل تسنن هستند، در مقام محبت و اظهار دوستى حتى از ما شیعیان پیشى مىگیرند. یك بار به اتفاق متولى آستانه حضرت معصومه(علیها السلام) به كشور مالزى سفر كرده بودیم. در یكى از روزها صبحانه را مهمان یك روحانى سنّى مذهب از اهل مصر بودیم. در مجلس ما مهمان دیگرى از اهل مصر نیز حضور داشت. مهمان مصرى قصیدهاى در مدح اهل بیت(علیهم السلام) خواند كه بنده و متولى آستانه حضرت معصومه(علیها السلام) هر دو به گریه افتادیم. آرى، یك سنّى مذهب در یك كشور غریب، در مدح حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) شعرى آن چنان زیبا و عالى مىسراید كه انسان را تحت تأثیر قرار مىدهد! در همین سفر به یكى از شیوخ اهل سنّت كه اهل مصر بود و
از طرف «رابطة العالم الاسلامى» ـ وابسته به عربستان ـ در محلى به كار فرهنگى و تبلیغى مشغول بود، گفتم: گویا شما به اهل بیت(علیهم السلام) علاقه داشته و آنان را دوست مىدارید؟ در پاسخ گفت: چه مىگویى؟! صحبت از دوستى مىكنى! نَحْنُ مَفْتُونُونَ بِاَهْلِ الْبَیْتِ؛ ما شیفته و شیداى اهل بیت(علیهم السلام) هستیم!
بنابراین اگر «ولایت» به معناى «دوستى» باشد به زحمت مىتوان كسى را یافت كه ادعاى اسلام داشته باشد و در عین حال اهل بیت پیغمبر را دوست نداشته باشد. البته در صدر اسلام منافقانى یافت مىشدند كه در ظاهر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اظهار علاقه مىكردند، ولى در واقع به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ایمان نداشتند و به همین دلیل نیز رابطه آنان با اهل بیت پیامبر خوب نبود.
به هر حال، در مسأله ولایت، امرى بالاتر و فراتر از دوست داشتن اهل بیت(علیهم السلام) مطرح است و مقصود از ولایت اهل بیت(علیهم السلام) تنها اظهار محبت و دوست داشتن آنها نیست.
شاید بهترین و بارزترین چیزى كه مىتواند مقصود از ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیهم السلام) را روشن كند «حدیث غدیر» است. داستان غدیر به طور متواتر از بزرگان اسلام، اعم از شیعه و سنّى نقل شده است. عدهاى عمر خویش را در راه تبیین این مسأله صرف كرده اند. یكى از آن افراد در عصر ما علامه امینى رضوان الله علیه است. كتاب شریف «الغدیر» كه حاصل عمر آن بزرگوار محسوب مىشود دایرة المعارفى بزرگ و جامع، درباره حدیث غدیر و ماجراى فراموش نشدنى غدیر خم است. مرحوم علامه امینى این كتاب را در چندین جلد به نگارش در آورده كه متأسفانه هنوز جلدهاى آخر آن به
چاپ نرسیده است. آن مرحوم براى تألیف این مجموعه ارزشمند زحمات زیادى كشید و خون دل فراوان خورد كه در این جا مجال ذكر آن نیست. در هر صورت، «مسأله غدیر» مسألهاى بسیار مهم و از هر حیث درخور توجه و تأمل است.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پیش از عزیمت براى آخرین حج خویش، كه به «حجة الوداع» معروف گشت، دستور داد اعلام كنند همه مسلمانان و كسانى كه مىتوانند، از همه نقاط سرزمین اسلامى، براى فراگرفتن مناسك حج عازم مكه شوند. به همین دلیل در آن سال پرجمعیت ترین اجتماع مسلمانان در آن روزگار، اعمال حج را به همراه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به جاى آوردند. اعمال حج به پایان رسید و مسلمانان براى عزیمت به شهر و دیار خود از مكه خارج شدند. هنگامى كه به محلى رسیدند كه راه كاروانها از یكدیگر جدا مىشد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور دادند كه همه توقف كنند و بارها را بر زمین بگذارند. طبق آنچه در روایات اسلامى آمده، دلیل این كار پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز این بود كه جبرئیل نازل شد و از سوى پروردگار متعال پیام مهمى آورد كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىبایست آن را در همان جا به مردم اعلام كند. نزدیك ظهر بود و آفتاب به شدت مىتابید. آن حضرت دستور دادند كسانى كه جلوتر رفتهاند بازگردند و هم چنین صبر كردند تا كسانى كه هنوز نرسیده بودند به آنان ملحق شوند. پیام مهمى در كار است كه باید همه مسلمانان حضور داشته باشند.
آیا مىتوان گفت این همه تشریفات براى این نكته بود كه آن حضرت بفرمایند: على را دوست بدارید؟! مگر پیش از این آیات متعددى درباره محبت اهل بیت وارد نشده بود؟ مگر آن حضرت بارها در طول زندگى خویش درباره مودت و محبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) سفارش
نفرموده بود؟! اساساً چه احتیاجى بود كه در آخرین سال حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و در آن آفتاب سوزان و آن اجتماع بسیار عظیم به مردم پیام محبت داده شود؟!
به اجماع شیعه و سنّى، در آن روز این آیه شریفه نازل شد:
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرِینَ؛1اى پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى، و خدا تو را از گزند مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه كافران را هدایت نمىكند.
خدا به پیامبرش مىفرماید: اگر این پیام را به مردم نرسانى، اصل رسالت خویش را ابلاغ ننموده اى: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ؛ و در ابلاغ این پیام از مردم نترس، خدا تو را محافظت مىفرماید: وَ اللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ. آیا گفتن این سخن كه: «على را دوست بدارید» آن قدر خطرساز بود كه براى اقدام به آن باید حفاظت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خداوند تضمین شود؟!
از این رو باید گفت كه مسأله غدیر فراتر از محبت و مودت است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آن روز مسأله «ولایت» را مطرح كرد و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىُّ مَوْلاهُ. اكنون سؤال این است كه معناى این ولایت چیست؟
«ولایت» از ماده «ول ى» بوده و آن در هنگامى است كه دو چیز در كنار هم یا پشت سر هم به گونهاى قرار گیرند كه مانعى بین آنها نباشد؛ براى مثال گفته مىشود: هذا العدد یلى عدداً آخر؛ یعنى: این عدد دنبال عدد دیگر
1. مائده (5)، 67.
است؛ مانند عدد سه كه دنبال عدد دو است. براى توضیح آن مىتوان از واژههاى «ارتباط»، «پیوند» و «اتصال» استفاده كرد كه البته هیچ كدام معادل دقیقى براى این كلمه نیستند.
هر گاه این واژه در مورد دو موجود ذى شعور، مانند دو انسان، به كار رود، بدان معنا است كه یك رابطه قوى بین آن دو وجود دارد كه تمام شؤون وجودى ایشان را فرا گرفته است. رابطهاى كه در این حالت بین دو انسان وجود دارد با رابطهاى كه بین دو جسم وجود دارد متفاوت است. به دیگر سخن، ماده «ول ى» معناى عامّى دارد كه هر گاه در مورد انسان به عنوان یك موجود ذى شعور به كار رود، باید شؤونات انسانى را در پیوند دو انسان مدّنظر قرار داد. پیوند مورد نظر پیوندى است كه دو انسان را چنان به هم نزدیك مىكند كه هیچ مانعى بین آن دو باقى نمىماند.
شؤون اصلى انسان را مىتوان سه چیز دانست: 1. شناخت (بینش) 2. عواطف و میلها (گرایش) 3. كُنش، كه حاصل جمع و برآیند دو مورد قبل، یعنى بینش و گرایش است. هرگاه ماده «ول ى» در مورد دو انسان به كار رود بدان معنى است كه آنها تا بدان حد به یكدیگر نزدیك شدهاند كه در امور سه گانه فوق یكى گشته اند؛ یعنى شناختها و معرفتهاى ایشان شبیه هم است، عواطف و احساسات آنها به هم آمیخته و همدیگر را دوست دارند، و در نهایت رفتارشان نیز مشابه هم است. مفهوم حقیقى ولایت بیان گر چنین رابطهاى است.
بنابراین رابطه ولایت، رابطهاى طرفینى است و دو طرف نسبت به یكدیگر داراى تأثیر و تأثر هستند. طبیعى است وقتى دو دوست فكرشان یكى و عواطف آنها مشترك شد، در عمل و رفتار یكدیگر اثر مىگذارند. هم این در او اثر مىگذارد و هم او در این مؤثر است:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض؛1 و مردان و زنان با ایمان، اولیاى یكدیگرند.
هم این مؤمن ولىّ آن مؤمن است و هم آن مؤمن، ولىّ این مؤمن است و هر دو در یكدیگر اثر مىگذارند. البته موجود ذى شعور تنها به انسان اختصاص ندارد و گاه ممكن است این رابطه بین «انسان» و «خدا» به وجود بیاید.
درمواردى كه رابطه «ولایت» بین «انسان» و «خدا» برقرار مىشود، آیا این رابطه بدان معنا است كه خدا در ما اثر مىگذارد و ما نیز در خدا اثرگذار هستیم؟! پاسخ روشن است: مسلّماً در این حالت، تعامل و تفاعل در میان نیست، بلكه تأثیرگذارى تنها از جانب خدا است. رابطه ولایت بین انسان و خدا بدین معنى است كه شناخت انسان، شناخت خدایى، محبتش محبت خدایى و رفتارش رفتار خدایى مىشود. چنین انسانى خدا را بیش از همه دوست دارد:
وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ؛2 كسانى كه ایمان آوردهاند به خدا محبت بیشترى دارند.
بنابراین در رابطه ولایت بین خدا و انسان، خدا از انسان تأثیر نمىپذیرد، و اساساً خداوند تحت تأثیر هیچ موجودى واقع نمىشود. البته در این جا نیز ولایتْ طرفینى است. هم گفته مىشود:
1. توبه (9)، 71.
2. بقره (2)، 165.
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا؛1 و هم گفته مىشود: اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیًّا وَلِىُّ اللّه، و یا: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛2 آگاه باشید كه بر اولیاى خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند.
اما با وجودى كه در این جا نیز ولایت، طرفینى است، تأثیر تنها از یك طرف است. به دیگر سخن، رابطه اتصال و پیوند دوطرفى است، هم انسان به خدا و هم خدا به انسان نزدیك است؛ ولى تأثیر و تأثر، طرفینى نیست.
علاوه بر دو فرد انسان، یا خدا و انسان، رابطه ولایت گاهى نیز بین «فرد» و «جامعه» برقرار مىشود:
النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛3 پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر (و نزدیك تر) است.
در این جا یك طرف رابطه ولایت، شخص «پیامبر» و طرف دیگر آن «امت اسلامى» است. گاهى از این ولایت به «ولایة النبى على الأُمة» تعبیر مىشود. به طور كلى هر گاه «ولایت امر» گفته مىشود، ارتباط مجموعهاى از انسانها با «ولىّ امر» منظور است. بنابراین «ولىّ امر مسلمین» كسى است كه داراى ارتباط نزدیك و محكم با مردمى است كه در امور اجتماعى و سیاسى، بدون هیچ فاصلهاى پشت سر او حركت مىكنند و از او اثر مىپذیرند.
ولایت در اصل تنها براى خدا است: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.4 اما ممكن است
1. همان، 257.
2. یونس (10)، 62.
3. احزاب (33)، 6.
4. بقره (2)، 257.
خداوند خود براى افراد دیگرى نیز جعل ولایت كند؛ چنان كه این كار را در مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) انجام داده است:
إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛1 ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر او است و كسانى كه ایمان آورده اند: همان كسانى كه نماز بر پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
خداوند پس از خویش كه ولایت ذاتى و اصیل بر انسانها دارد، بالاترین مرتبه ولایت را براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) قرار داده است. او بالاترین انسانى است كه مؤمنان باید رابطه ولایت با او برقرار كنند. آنان چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) را «ولىّ» خود قرار مىدهند، از این رو شناخت و معرفت خویش را تابع او مىسازند و دینشان را از او فرا مىگیرند:
كَما أَرْسَلْنا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِنا وَ یُزَكِّیكُمْ وَ یُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ یُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛2 همانطور كه در میان شما، فرستادهاى از خودتان روانه كردیم كه آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاك گرداند، و به شما كتاب و حكمت مىآموزد و آنچه را نمىدانستید به شما یاد مىدهد.
البته این تبعیت و دنباله روى بر اساس محبت است و مؤمنان بالاترین رابطه محبت را با پیامبر(صلى الله علیه وآله) برقرار مىسازند.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛3 بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى كنید
1. مائده (5)، 55.
2. بقره (2)، 151.
3. آل عمران (3)، 31.
تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است.
اگر در دوست داشتن خدا صادق هستید باید تابع من (پیامبر) باشید؛ چون من نماینده خدا بوده و بیان كننده خواستههاى خداوند از شما هستم.
اگر كسى دیگرى را دوست داشته باشد، در پى آن است كه بداند محبوبش از او چه مىخواهد تا آن را انجام دهد. از این رو این آیه نیز مىفرماید، اگر خدا را دوست دارید باید در پى خواست خداوند و پیروى از آن باشید. خواست خدا را هم پیامبر براى شما بیان مىكند. از این رو اگر واقعاً به خداوند محبت راستین دارید، باید از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اطاعت كنید. دلیل این امر نیز آن است كه شما به طور مستقیم با خدا مرتبط نیستید و خواستههاى او را دریافت نمىكنید؛ بنابراین نمىدانید محبوبتان از شما چه مىخواهد:
وَ ما كانَ اللّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ؛1 و خدا بر آن نیست كه شما را از غیب آگاه گرداند، ولى خدا از میان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى گزیند.
شما خود در آن مرتبه از وجود و كمال نیستید كه بتوانید به طور مستقیم با خدا رابطه داشته باشید، ولى خداوند كسانى را انتخاب كرده كه آنان این لیاقت را دارند و از طریق آنان خواسته هایش را به شما مىرساند. اكنون كه خواستههاى خداوند از طریق پیامبر به شما رسید، اگر در دوست داشتن خدا ثابت قدم هستید، از تعالیم پیامبر تبعیت كنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.
آیا براى عاشق چیزى مطلوب تر از این وجود دارد كه معشوقش او را دوست داشته باشد؟! آیا چیزى براى او خوش آیندتر از این هست كه بداند
1. همان، 179.
معشوقش از وى راضى و خشنود است؟! براى عاشق، دیدن لبخند معشوق و جلب رضایت او بسیار شیرین است. حال اگر این معشوق خداى متعال باشد، رضایت او بالاترین ارزش است:
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛1 و خشنودى خدا بزرگ تر است. این است همان كام یابى بزرگ.
به هر حال، لازمه پذیرش ولایت الهى آن است كه شناخت خود را از خدا دریافت كنید؛ و محبت او را به دل داشته باشید. هر گاه چنین رابطه معرفت و محبتى با خدا برقرار كردید، طبیعتاً رفتارتان باید تابع اراده او باشد. این همان «ولایة اللّه» است. مرتبه نازل این ولایت در رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تحقق پیدا مىكند. پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز این ولایت در حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) متجلى است. آن حضرت در آیه شریفه 55 سوره مائده به «الذین آمنوا...» معرّفى شده است. بنا به گفته محدثان و مفسران شیعه و سنّى، این آیه در شأن حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل گشته است. پس از آن حضرت نیز سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) با ادله خاص مشمول این ولایت هستند.
بنابراین تردیدى نیست كه هر كس واقعاً ایمان داشته و تحت ولایت الهى در آمده باشد، باید از «ولایت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)» بهره مند باشد و با تمام وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دوست بدارد و از دستورات آن حضرت پیروى كند.
مسلمانان و كسانى كه از «ولایت رسول الله(صلى الله علیه وآله)» برخوردار شده اند، در این كه باید شناختهاى دینى خود را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دریافت كنند اختلافى ندارند. اختلاف در این است كه پس از آن حضرت سخن چه كسى حجت است و
1. توبه (9)، 72.
براى شناخت هایمان باید به چه كسى رجوع كنیم. اكثر مسلمانان معتقدند كه بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) كسى كه بتواند به ما به طور مستقیم شناخت صحیح و یقینى بدهد وجود ندارد! بنابراین سخن هیچ كس حجت نیست و ما حجتى غیر از قرآن كه كلام خدا است نداریم! در مقابل، گروهى دیگر معتقدند كه ادله متعددى وجود دارد كه تكلیف مسلمانان را پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) روشن كرده است؛ نظیر این آیه: إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛1
و هم چنین حدیث معروف ثقلین: إنّى تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كِتَابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِى... .2
در این حدیث، عترت پیامبر، عِدل و هم سنگ كتاب خدا معرفى شده اند. از این رو از آن استفاده مىشود كه اعتبار سخن آنان همانند كلام خدا مىباشد. به همین دلیل هم هست كه ما شیعیان به خاندان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) همانند خود آن حضرت عشق مىورزیم؛ چه این كه ائمه اطهار(علیهم السلام) همانند پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در نزد خدا داراى قرب و منزلت هستند.
ولایت الهى كه ابتدا در رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تحقق یافته، پس از آن حضرت در كسى جلوه گر مىشود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) منزلت او را نسبت به خود، مانند منزلت هارون(علیه السلام) به موسى(علیه السلام) دانسته است؛ یعنى آن كسى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) خطاب به او فرمود:
أنْتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إلاّ أنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى؛3 تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، جز این كه بعد از من پیامبرى نیست.
1. مائده (51)، 55.
2. بحار الانوار، ج 23، باب 7، روایت 69.
3. همان، ج 21، باب 27، روایت 5.
بر اساس اسناد و مدارك معتبرى كه شیعه و سنّى نقل كرده اند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) این حدیث را خطاب به امیرالمؤمنین على(علیه السلام) فرموده است. بر اساس این حدیث، همانگونه كه حضرت هارون(علیه السلام) جانشین حضرت موسى(علیه السلام) بود، حضرت على(علیه السلام) نیز جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و تفاوت آنها فقط در «نبوت» و «امامت» است. از این رو اهل بیت(علیهم السلام) عِدل رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به شمار مىروند.
بدین ترتیب اگر كسى در پذیرش «ولایت خدا» صادق باشد، لازمه آن، پیروى از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و پذیرش ولایت آن حضرت است. هم چنین، اگر كسى در پذیرش «ولایت رسول خدا» صادق باشد، لازمه اش پذیرش «ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام)» و پیروى از آنان است؛ چرا كه آنان جانشینان آن حضرت و اطاعتشان به منزله اطاعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است. تبیین این نكته براى مردم، بسیار ضرورى است؛ چرا كه فقط در این حالت دین مردم كامل گشته و اعتقادات آنان از نقص و كمبود در امان خواهد بود. هم چنان كه در روایات فراوان و متعدد وارد شده، دین بدون پذیرش ولایت پیامبر و ائمه(علیهم السلام) دین كاملى نخواهد بود.1
پس از كسب «معرفت و شناخت» نسبت به ائمه اطهار(علیهم السلام) ، در مرحله بعد نوبت به «عمل» مىرسد. لازم است در مقام عمل نیز معصومان(علیهم السلام) را الگوى خویش قرار داده، از آنان پیروى كنیم. براى مسلمانان فرماندهاى وجود دارد كه باید فرمان او را اطاعت و به دنبال او حركت كنند؛ یعنى همان چیزى كه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در روز غدیر بدان توصیه كرد: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. این همان چیزى است كه بر اساس آن، دین كامل گردید: الْیَوْمَ
1. برخى از این روایات را در گفتارهاى پیشین همین كتاب ذكر كردیم.
أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً.1 اهمیت این مسأله به حدى بود كه جا داشت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آن تشریفات را در غدیر فراهم سازد. آن حضرت دست كم هفتاد هزار نفر را در صحراى خشك و در زیر آفتاب سوزان نگاه داشتند تا پیام ولایت به آنان ابلاغ گردد. آیه قرآن نازل شد كه اگر این پیام را به مردم نرسانى رسالت تو ناتمام و دین ناقص است.
پر واضح است كه صِرف دوست داشتن على(علیه السلام) چندان اهمیت نداشت كه آن همه تشریفات براى آن فراهم گردد و یا بر اساس آن، دین كامل گردد. این دوستىاى است كه باید با پیروى عملى از آن بزرگوار و فرمان بردارى از آن حضرت همراه باشد. این دوستى هیچ گاه با دوستى دشمنان خدا و رسول سازگارى ندارد:
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛2 قومى را نیابى كه به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و (در عین حال) كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند ـ هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل اینها است كه (خدا) ایمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خویش تأیید كرده است، و آنان را به بهشتهایى كه از زیر [درختان] آن جوىها
1. مائده (5)، 3.
2. مجادله (58)، 22.
روان است در مىآورد؛ همیشه در آن جا ماندگارند؛ خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اینانند حزب خدا. آرى، حزب خدا است كه رستگارانند.
در این آیه خدا به پیامبرش مىفرماید: نمىتوانى مردمى را پیدا كنى كه ایمان به خدا و قیامت داشته باشند و در عین حال با دشمنان خدا دوستى داشته باشند! امكان ندارد كسانى كه در قلب و دل خویش به دشمنان خدا احساس تمایل مىكنند و مخفیانه با آنان سر و سرّى دارند، ایمان به خدا و قیامت داشته باشند. گرچه خودشان قَسَم یاد مىكنند كه ایمان داریم، ولى قرآن مىفرماید دروغ مىگوید:
إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَكاذِبُونَ؛1 چون منافقان نزد تو آیند، گویند: «گواهى مىدهیم كه تو واقعاً پیامبر خدایى.» و خدا [هم ] مىداند كه تو واقعاً پیامبر او هستى، و خدا گواهى مىدهد كه منافقان سخت دروغ گویند.
منافقان ادعا مىكنند كه جز اراده خیر، صلاح و اصلاحات، قصد دیگرى نداریم! ولى قرآن مىگوید: خدا شهادت مىدهد كه این عده دروغ مىگویند. آنان جز منافع مادى خویش، چیزى دیگر را انتظار ندارند. آنان مىترسند كه دشمنان مسلط شوند و آن گاه كلاهشان پس معركه باشد؛ از این رو از هم اینك براى ارباب خوش رقصى مىكنند:
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْر مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلى
1. منافقون (63)، 1.
ما أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نادِمِینَ؛1 مىبینى كسانى كه در دل هایشان بیمارى است، در دوستى با آنان شتاب مىورزند. مىگویند: «مى ترسیم به ما حادثه ناگوارى برسد.» امید است خدا از جانب خود فتح یا امر دیگرى را پیش آورد تا از آنچه در دل خود نهفته داشتهاند پشیمان گردند.
منافقان مىگویند: شاید حادثهاى پیش آید و مصیبتى به ما رسد و آن گاه سرمان بى كلاه بماند! اما خداوند مىفرماید: باشد كه خدا ورق را برگرداند و آن تهدیدات علیه خود دشمنان تحقق یابد و مكر الهى طومار آنان را در هم بپیچد. در آن روز كسانى كه با دشمنان خدا رابطه برقرار كرده و با آنان هم نوایى مىكنند سخت پشیمان مىگردند. با عنایت الهى، دیر نیست آن روزى كه آمریكا رسوا شود و هیمنه ابرقدرتى اش در هم بشكند. در آن روز كسانى كه تا پیش از آن دم از این مىزدند كه چارهاى جز ارتباط با آمریكا نداریم، نخواهند توانست از خجالت سر بلند كنند و چارهاى ندارند جز این كه به اشتباه خود اعتراف كرده و رابطه با آمریكا را نفى كنند.
مؤمنان به خدا و قیامت، با دشمنان خدا دشمناند و هرگز با آنان رابطه دوستى برقرار نمىكنند. اینان همان «حزب اللّه»اند كه داراى ولایت حقیقى هستند و در نهایت، پیروزى و رستگارى از آنان خواهد بود:
وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ؛2و هر كس خدا و پیامبر او و كسانى را كه ایمان آوردهاند ولىّ خود بداند (پیروز است، چرا كه) حزب خدا تنها پیروزمندانند.
1. مائده (5)، 52.
2. همان، 56.