در مباحث طرحشده پیرامون «نظریه سیاسى اسلام» ضمن تبیین دیدگاههاى اسلام، به برخى از لغزشگاههایى كه بر اثر نفوذ فرهنگ الحادى غرب در جامعه ما پدید آمده، اشاره كردیم و روى عواملى كه موجب لغزش گشتهاند تكیه داشتیم، تا مردم ما، بخصوص جوانان عزیز و آیندهسازان و وارثان این انقلاب، به آن لغزشها مبتلا نگردند. از جمله لغزشگاههایى كه در بحث پیشین نیز بدان پرداختیم، مبحث آزادى و دموكراسى است.
از آغاز نهضت مشروطیّت به این سو كه ارتباط فرهنگى ما با غرب گستردهتر گشت، فراماسونها و غربزدگان مفاهیم و ارزشهایى را كه در غرب رایج بودند و داراى رویهها و ابعاد گوناگونى بودند، به عاریت گرفتند و به ترویج آنها در جامعه اسلامى ما پرداختند. البته به دلایلى زمینه رواج آن مفاهیم ـ از جمله مفهوم آزادى و مفهوم دموكراسى ـ در جامعه ما فراهم بود: از آنجا كه مردم ما از ظلم و ستم درباریان خودكامه و مستبد به تنگ آمده بودند، براحتى به نداى آزادى پاسخ مىدادند و وقتى كسانى شعار آزادى سر مىدادند، مردم با آغوش باز از آن استقبال مىكردند و در نتیجه، آن شعار تبدیل به یك شعار همگانى و مردمى شد و طرفدارى از آزادى و آزادىخواهى مقبولیّت عام یافت. البته آنچه مردم به دنبال آن بودند، آزادى از قید حكومتهاى خودكامه و مستبد و مخالف ارزشهاى اسلامى بود. ولى آنچه غربزدگان و دستپروردگان غرب دنبال مىكردند، بُعد و رویه دیگر آن مفهوم؛ یعنى، آزادى از قید اسلام بود. آنها در پرتو آن شعار و ترویج مفهوم آزادى درصدد بودند كه مردم را از اسلام دور كنند، تا دیگر پایبند قوانین و مقرّرات و ارزشهاى اسلامى نباشند.
همچنین مردمى كه از حكومت زورمداران، خوانین و فئودالها به تنگ آمده بودند، از شعار دموكراسى استقبال كردند و در پرتو آن خواهان حاكمیت مردم بر سرنوشت خویش بودند، نه این كه حاكمان زورمدار، سرمایهداران و فئودالها سرنوشت آنها را رقم زنند. این آن بُعد و برداشتى بود كه مورد قبول و پذیرش جامعه ما قرار گرفت. اما كسانى كه این مفهوم را به طور عام ترویج مىكردند و به تقدیس و پرستش این ارمغان غرب مىپرداختند و دیگران را نیز به پرستش آن دعوت مىكردند، هدفشان از طرح شعار دموكراسى این بود كه ارزشهاى اسلامى كنار نهاده شود و دین از عرصه حیات سیاسى جامعه حذف گردد و آراء و خواست مردم جایگزین ارزشهاى اسلامى و مذهبى گردد. كسانى كه به این هدف پلید غربزدگان و فرماسونها واقف نبودند، به طور مطلق این شعار را مىپذیرفتند؛ اما كسانى كه دوراندیش و تیزبین بودند، عكسالعمل نشان دادند و در راه روشنكردن مردم و آگاهانیدن آنان نسبت به توطئه عناصر خودفروخته حتّى حاضر شدند جانشان را فدا كنند و با همه وجود اعلان كردند كه آزادى و دموكراسى مطلق كه حتّى مستلزم مخالفت با اسلام و مقرّرات اسلامى باشد، از دیدگاه اسلام و شریعتْ مطرود و محكوم است.
جُرم شهید شیخ فضلالله نورى(قدس سره) این بود كه با دموكراسى و مشروطه غربى كه ارزشهاى دینى و الهى را نادیده مىگرفت مخالفت مىكرد و در برابر مشروطه مطلقه، مشروطه مشروعه را مطرح مىكرد. او مىگفت: ما مشروطه را به طور مطلق نمىپذیریم و مشروطهاى را مىپذیریم كه موافق شرع و احكام و قوانین اسلامى باشد، ولى دیگران دم از مشروطه مطلقه زدند و برایشان مهم نبود كه موافق شرع باشد و یا نباشد؛ و براى پیشبرد هدف ننگین خویش آن روحانى عالى مقام را به اتّهام طرفدارى از استبداد و مخالفت با مشروطه به دار آویختند و به شهادت رساندند. البته این جدال و كشمكش بین اصولگرایان و اسلامخواهان از یك سو، و دگراندیشان و غربزدگان از سوى دیگر، تاكنون ادامه دارد.
در سال گذشته، به مناسبتى ما در مورد آزادى و دموكراسى بحث كردیم و گفتیم كه در جامعه ما
آزادى مطلق قابل قبول نیست و آنچه در فرهنگ اسلامى ما و در قانون اساسى پذیرفته شده، آزادى مشروط است. طبق اصل چهارم قانون اساسى، اصول قانون اساسى و قوانین موضوعه و مصوّبات مجلس و مقرّراتى كه مراجع ذىصلاح وضع مىكنند، در صورتى معتبرند كه با عموم و اطلاق ادله شرعى مغایرت و مخالفت نداشته باشند. پس حتّى اگر یكى از اصول قانون اساسى با عموم و اطلاق آیات و روایات مخالفت داشت، فاقد اعتبار است ! مردم ما به این قانون اساسى كه داراى چنین پشتوانه محكم اسلامى است رأى دادند. بر این اساس، مردمى كه براى احیاى اسلام انقلاب كردهاند و در قانون اساسى خود نیز خواهان حفظ جایگاه و منزلت مقرّرات و احكام اسلامى شدهاند، محال است كه زیر بار ارزشهاى غیر اسلامى بروند؛ و از دیدگاه این مردم كه همان دیدگاه اسلام است، آزادى در چارچوب احكام و ارزشهاى اسلامى مورد پذیرش است.
پس از طرح آن بحث، بسیارى از ارباب مطبوعات به مخالفت با ما پرداختند و مقالات فراوانى علیه ما منتشر كردند و ما را متّهم كردند به ضدیّت با آزادى و دموكراسى و طرفدارى از استبداد و حكومت خودكامه، حتّى گفتند كه فلانى مىخواهد ایران را به دوران ارتجاع و ما قبل از مشروطیت برگرداند ! سرانجام نویسندگان مسلمان و منصف به آنچه ما گفتیم اعتراف كردند و گفتند: آزادى مورد قبول جامعه ما كه مىشود از آن دفاع كرد، آزادى مشروع و در چارچوب قوانین و احكام اسلامى است؛ مسؤولان نظام نیز بارها به این مطلب تصریح كردهاند و مىكنند.
در مباحث قبل نیز گفتیم كه حكومت و قوه مجریه باید برخوردار از قدرت فیزیكى و قوه قهریه باشد تا با استفاده از آن بتواند متخلّفان را سر جاى خود بنشاند و مجرمان را مجازات كند و باید براى این مقصود به قوه قهریه توسّل جست. اگر چنین قوهاى در اختیار دولت اسلامى نباشد، در سطح جامعه مقرّرات و قوانین اسلامى ضمانت اجرایى نخواهد داشت. این چیزى است كه بجز آنارشیستها و كسانى كه اصلا وجود حكومت را لازم نمىدانند، همه
نظامهاى دنیا پذیرفتهاند و همگى قوه قهریه را براى دولت لازم مىدانند. پس دولت اسلامى، براى حفظ امنیّت و نظام جامعه و نیز براى اجراى احكام و حدود الهى و قوانین جزایى اسلام، باید از قوه قهریه استفاده كند. همچنین اگر عدهاى علیه نظام اسلامى قیام كردند و دست به آشوب و اغتشاش زدند، دولت موظّف است كه با توسّل به قوه قهریه آشوبگران را سر جاى خود بنشاند.
گفتیم كسانى كه آزادى را مطلق و بدون حد و مرز و به عنوان یك ارزش استثناناپذیر مطرح مىكنند، و در مقابل، خشونت را به عنوان یك ضدّ ارزش مطلق قلمداد مىكنند و مىگویند: حتّى در مقابل كسانى كه علیه نظام قیام مىكنند و دست به خشونت مىزنند، نباید خشونت نشان داد و باید با مهربانى، رأفت و رحمت الهى و اسلامى با آنها برخورد كرد؛ بىشك نگرش آنان نادرست است و اگر در مقابل مجرمان و متخلّفان برخورد جدّى و قاطعى صورت نگیرد و در موارد لزوم، از قوه قهریه و زور و خشونت استفاده نشود، زمینه براى تكرار آشوبها و جنایات فراهم مىآید. حتّى ممكن است كسانى از چنین موضعى تفسیر غلط داشته باشند و وقتى گفته مىشود كه در مقابل آشوبگران و كسانى كه مساجد را به آتش كشیدند و چادر از سر خانمها برداشتند و اموال مردم را آتش زدند و رعب و وحشت ایجاد كردند، باید با لبخند و عطوفت و مهربانى برخورد كنیم، این را چراغ سبزى براى آشوبگران تلقّى مىكنند كه شما مجدداً مىتوانید دست به آشوب و اغتشاش بزنید! این تلقّى و برداشت، ناصحیح و مطابق با اسلام نیست. اسلام دستور مىدهد كه درباره محارب و مفسد فىالارض مجازات سختى اعمال گردد.
به طور كلى تخلّف از مقرّرات دولتى و توسّل به خشونت گاهى جنبه فردى دارد و گاهى جنبه عمومى و اجتماعى. جنبه عمومى و اجتماعى آن در صورتى است كه یك گروه متشكّل و سازمانیافتهاى دست به قیام مسلّحانه علیه حكومت بزنند. در فقه از این گروه به «بُغاة» و «اهل بَغْى» تعبیر شده است. یكى از اقسام جهاد اسلامى كه در اسلام مطرح شده، جهاد با این دسته؛ یعنى، جنگ با اهل بغى است. اگر كسانى در گروههاى سازمانیافته، علیه حكومت اسلامى، قیام مسلّحانه كردند، باید با آنها جنگید، تا تسلیم حكومت اسلامى شوند و نباید با آنان سازش
كرد. یك وقت توسّل به خشونت علیه حكومت و قیام علیه مقرّرات حكومت، سازمان یافته و گروهى نیست، بلكه در قالب حركتهاى فردى است و یك نفر و یا دو نفر با استفاده از اسلحه گرم و یا سرد امنیّت جامعه را مختل مىكنند و به اموال و ناموس مردم تجاوز مىكنند و به ایجاد رعب و وحشت مىپردازند. در فقه اسلامى این افراد «محارب» شناخته مىشوند. در مقابل محارب لازم نیست لشكركشى شود، بلكه این افراد در دادگاه اسلامى محكوم به مجازات مىشوند و دولت اسلامى موظّف به اجراى حكم قاضى اسلامى است.
بر حسب تشخیص قاضى، یكى از چهار حكمى كه اسلام درباره محارب و مفسد فىالارض تعیین كرده اجرا مىگردد: 1. یا او را به دار مىآویزند 2. یا او را با شمشیر و یا گلوله اعدام مىكنند 3. یا دست راست با پاى چپ و یا دست چپ با پاى راست او را مىبرند 4. یا او را از كشور اسلامى تبعید مىكنند:
«إِنَّمَا جَزَاؤُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِى الاَْرْضِ فَسَاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاَف أَوْ یُنْفَوا مِنَ الاَْرْضِ ذلِكَ لَهْمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ.»(1)
كیفر آنها كه با خدا و پیامبرش به جنگ بر مىخیزند و اقدام به فساد در روى زمین مىكنند، (با تهدید اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله مىبرند،) فقط این است كه اعدام شوند، یا به دار آویخته گردند یا دست و پاى آنها، به عكس یكدیگر، بریده شوند؛ و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایى آنها در دنیاست، و در آخرت مجازات عظیمى خواهند داشت.
پس كسانى كه به آشوب و شورش علیه حكومت و نظام اسلامى دست زدند، محارب و مفسد فى الارض هستند و باید مجازات اسلامى در حقّ آنها اجرا گردد و به هیچ وجه كیفر و مجازات اسلامى برداشته نشده است. كسانى كه مخالف فرهنگ اسلامى هستند مىگویند مجازات و احكام اسلامى خشونتآمیز است و به طور كلّى هر رفتار خشونتآمیز محكوم است. ما در بحثى كه در ارتباط با خشونت ارائه دادیم، گفتیم همانطور كه آزادى مطلق
1. مائده/ 33.
مطلوب و ستوده نیست، مطلق خشونت نیز مذموم و محكوم نیست. بلكه برخى از خشونتها روا و لازم است و باید در مقابل كسانى كه به خشونت متوسّل مىشوند، با خشونت رفتار گردد والاّ اگر با آنان با مدارا و رأفت رفتار شود، بواقع به آنان چراغ سبز نشان داده شده كه مىتوانند دوباره دست به آشوب و اغتشاش بزنند و زمینه براى اقدامات بعدى آشوبگران فراهم مىآید.
در سال گذشته، در گوشه و كنار كشور ما آشوبهاى محدودى رُخ داد كه به دلایلى مسؤولان صلاح دانستند كه با آشوبگران مماشات شود و برخورد قاطعانه انجام نگیرد؛ همین برخورد مسالمتجویانه و رأفتآمیز و مسامحه آنان باعث گردید كه بار دیگر آشوبى به راه بیفتد كه البته دامنه و خسارات و تبعات آن فراوان و غیر قابل تحمّل گشت. اگر با این آشوبگران و مفسدین فىالارض برخورد نشود و كیفر اسلامى در حقّ آنان اجرا نگردد، هیچ تضمینى وجود ندارد كه بار دیگر آشوبگران به بهانهاى آشوب دیگرى به راه نیندازند و مجدداً از فضاى دانشگاه سوء استفاده نكنند. البته دانشجویان عزیز و مسلمان ما بسیار هوشیار و موقعشناساند و از اغتشاش و آشوب مبرّا هستند. اما هستند كسانى كه از احساسات پاك دانشجویان سوء استفاده مىكنند و زمینه را براى آشوب دیگرى فراهم مىآوردند.
پس اگر با آشوبگران برخورد قاطع صورت نگیرد و به قول آقایان برخورد خشونتآمیز نشود، چه تضمینى وجود دارد كه باز این آشوبها تكرار نگردد. باید توجه داشت كه اگر اسلام احكام جزایى سختى را در مورد دزد و سایر جنایتپیشهگان و بخصوص محارب در نظر گرفته است، براى این است كه دیگر كسى جرأت نكند دست به جنایت و آشوب بزند و دشمنان و آشوبگران و متخلّفان از كیفر جنایت خود بترسند. چه این كه موضوع ترساندن دشمن و مُجرم حكمت بزرگى دارد كه قرآن نیز بدان اشاره كرده است و باید مسلمانان و سیاستگزاران بدان توجه داشته باشند:
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَ
اخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ...»(1)
هر نیرویى در توان دارید، براى مقابله با آنها [=دشمنان] آماده سازید؛ و (همچنین) اسبهاى ورزیده (براى میدان نبرد)، تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و (همچنین) گروه دیگرى غیر از اینها را كه شما نمىشناسید و خدا آنها را مىشناسد.
از جمله مواردى كه خشونت حتّى از ناحیه مردم تجویز شده است، آنجاست كه مردم احساس كنند كه كیان اسلامى در خطر است و توطئهاى علیه نظام اسلامى شكل گرفته است و دولت اسلامى به تنهایى قادر به دفاع از نظام اسلامى نیست. چون وقتى دولت اسلامى پى برد كه توطئهاى علیه نظام شكل گرفته، وظیفه دارد كه خود اقدام كند، حال اگر اقدام دولت كافى نبود، مردم موظّفاند كه به كمك دولت اسلامى بشتابند و از كیان اسلام و نظام دفاع كنند. چنانكه همه شاهد بودند كه پس از آشوبها و اغتشاشهایى كه توسط اوباش و اراذل و عوامل مزدور بیگانه در تیرماه امسال رخ داد و نظام در خطر جدّى قرار گرفت و قواى دولتى به تنهایى قادر به مهار آشوبها و فرو نشاندن آنها نبودند، مردم و بسیجیان عزیز به كمك آنان شتافتند و به سرعت به غائله و فتنه عوامل بیگانه خاتمه دادند؛ و برخى از مسؤولان عالىرتبه نظام نیز تصریح كردند كه آن غائله به همّت بسیجیان عزیز فرو نشانده شد.
پس حتّى اگر توطئهاى علیه نظام اسلامى در كار بود ـ گرچه عدهاى از آن غافل بودند و وجود توطئه را احساس نكردند ـ اما دلایل روشن و شواهد قطعى بر وجود توطئه براى ما وجود داشت و راهى بجز اِعمال خشونت براى خنثىكردن توطئه وجود نداشت، خشونت واجب و لازم است. چنانكه امام فرمود: در اینجا تقیه حرام است و باید قیام كرد، ولو بلغ مابلغ. وقتى اصل اسلام در خطر است، نه جاى تقیه مداراتى است و نه تقیه خوفى، باید براى دفاع از اصل اسلام بپا خاست، حتّى اگر هزاران نفر كشته شوند. بنابراین، در صورتى كه برخى قصد براندازى نظام و سرنگونى آن را داشتند، ولو دیگران و به هر دلیلى متوجه خطر نشدند و یا صلاح ندیدند كه اقدام كنند، وقتى با دلایل قطعى روشن براى مردم ثابت شد كه كیان اسلام
1. انفال/ 60.
و نظام در خطر جدّى قرار گرفته است، واجب است كه خودشان اقدام كنند؛ پس در اینجا نیز اِعمال خشونت جایز است.
معناى سخن ما این نیست كه در همه جا باید دست به خشونت زد. بنده تئوریسین خشونت نیستم، بلكه معتقدم كه رحمت و مهربانى اصل است و تنها به هنگام ضرورت و اضطرار باید دست به خشونت زد. سخن من این است كه وقتى دولت اسلامى وجود دارد، باید بر طبق رأى دادگاه و مقامات ذىصلاح دولت اسلامى عمل شود؛ اما اگر كار از دست دولت اسلامى خارج شد و براى حفظ اسلام و نظام راهى جز قیام خشونتآمیز مردمى نبود، خشونت واجب است.
به دنبال مطالبى كه راجع به خشونت بیان كردم، مطبوعات غربگرا براى نقد عرایض من بسیج عمومى دادند و مقالات فراوانى در روزنامهها ارائه گشت. البته بنده شخصاً از همه كسانى كه در موافقت و یا مخالفت سخنان بنده سخن گفتند و یا مقاله نوشتند، تشكر مىكنم و معتقدم كه نه تنها بررسى و نقّادى این مطالب و مباحث، در مطبوعات، زیان ندارد؛ بلكه موجب روشنگرى و آگاهى مردم مىگردد و باعث مىشود كه مردم بر عقاید خود راسختر گردند و وظایفشان را بهتر درك كنند. البته به شرطى كه مطبوعات یك سویه قضاوت نكنند و حرف طرفین را كامل و جامع منعكس سازند. ولى متأسفانه گزارشات ناقصى به عرض برخى از مسؤولان رساندهاند و قسمتهایى از سخنان بنده را گزینش كردهاند و در اختیار آنان قرار دادهاند كه موجب ناراحتى آنان و اقدام به موضعگیرى عجولانه آنان علیه ما شده است.
ما از دیگران انتظار نداریم كه سخنان ما را تأیید كنند و همچنین بیم و هراسى از مخالفت آنان نداریم. ما براى انجام وظیفه الهى و شرعى خود سخن مىگوییم، حال اگر كسى از سخنان ما خوشش آمد، كه آمد؛ و اگر از سخنان ما خوششان نیامد، ما به وظیفهمان عمل كردهایم و كار را به خدا واگذار مىكنیم و هراسى از تهدیدها و توهینها نداریم. ولى از كسانى كه منادى «تولرانس» و تحمّل افكار دیگران و خواهان جامعه چندصدایى و پلورال هستند، انتظار
داشتیم كه بزرگوارانه و با سعه صدر به همه سخنان ما گوش دهند. چه بسا پس از شنیدن همه سخنان ما، همه آنها را تصدیق مىكردند و اگر نظر مخالفى نیز داشتند، با دلیل و منطق به مباحث ما پاسخ مىگفتند؛ نه این كه با الفاظى كه دور از نزاكت و ادب است علیه ما موضع بگیرند.
متأسفانه، ما براى پاسخگویى به همه كسانى كه در سخنرانىها و روزنامهها و مطبوعات اظهار محبت كردند و به نفع و یا ضرر ما مطلب ارائه دادند و در دو هفته اخیر صدها مقاله ارائه دادند، فرصتى براى ارائه پاسخ كتبى نداریم و همچنین در این مجال نمىتوانیم به تك تك آنها جواب شفاهى بدهیم. از این رو، از پاسخ به آنها خوددارى مىكنیم و امید آن داریم كه همه آنها با قصد قربت و براى رضاى خدا موضعگیرى كرده باشند. ما وظیفه خود مىدانیم مطالبى را كه لازم و به نفع جامعه اسلامى است، همراه با دلیل و منطق بیان كنیم؛ اگر كسانى خوششان نیامد، انتظار داریم كه با انصاف و منطق به ما پاسخ گویند.
در اینجا لازم مىدانم كه از مباحثى كه راجع به خشونت و فروعات آن ارائه دادیم جمعبندى كنم: اصولا واژه «خشونت» كه واژهاى عربى است و در زبان و ادبیات فارسى نیز استعمال مىگردد، به معناى درشتى و زبرى است، و در مقابل آن واژه «لین» است كه به معناى نرمى مىباشد. در قرآن، در مقابل واژه «لین» واژه «خشونت» به كار نرفته است، بلكه واژه «غلظت» به كار رفته است؛ و در واقع، آن دو مترادف هستند. چنانكه ما در فارسى الفاظ مترادف فراوان داریم، در عربى نیز الفاظ مترادف فراوان هستند و در قرآن، از بین آن واژگان مترادف، گاهى تنها یك واژه استعمال شده است و گاهى هر دو واژه به كار گرفته شده است و گاهى از هر یك از واژگان معناى خاصّى اراده شده، مثلا از «قلب» معنایى برداشت شده است و از «فؤاد» معناى دیگرى. گاهى آن واژهها جابهجا نیز به كار گرفته شدهاند. در قرآن در مقابل واژه «لین» كه به معناى نرمى است، واژه «غلظت» به كار رفته است، چنانكه خداوند خطاب به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
«فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»(1)
به بركت رحمت الهى در برابر آنان [=مردم] نرم (و مهربان)شدى؛ و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مىشدند.
در فارسى، غلظت به معناى درشتى به كار نمىرود، بلكه در فرهنگ ما «غلظت» عموماً درباره مایعات استعمال مىشود و مثلا مىگویند فلان شیره غلیظ است؛ اینجا غلظت به معناى سفتى به كار رفته است؛ و برگردان واژه «غلظت» كه در عربى در مقابل «لین» به كار رفته است، در فارسى «خشونت» است كه ما در باره آن بحث كردیم و گفتیم چنانكه برخى مىگویند، خشونت مطلقاً و در همه جا مذموم نیست؛ بلكه در مواردى تنها خشونت مذموم نیست، بلكه واجب نیز هست.
در مورد آزادى گفتیم، مفهوم آزادى كه در فرهنگ سیاسى و ادبیات سیاسى ما مطرح است، ابتدا به عنوان ترجمه واژه «لیبرالیسم»(2) كه در غرب رایج است، به كار گرفته مىشد. همچنین واژه «تحمّل» كه در مقابل خشونت به كار مىرود، برگردان و ترجمه واژه «تولرانس»(3) است كه در زبان انگلیسى استعمال مىگردد و یا «تالرنس» فرانسوى است. به هر حال، این مفهوم و اصطلاح در ادبیات غرب رایج است. البته اشكالى ندارد كه مفهوم و اصطلاحى كه در زبان بیگانه كاربرد دارد و برخوردار از شفافیّت و معناى رسایى است، ما عین همان اصطلاح و یا معادلش را در ادبیات خودمان وارد كنیم و مورد بهرهبردارى قرار دهیم. اما نكتهاى كه نباید از آن غفلت داشت این است كه گاهى این مفاهیم وارداتى داراى حدود و قیود و بارهاى معنایى ویژهاى هستند و در آنها بارهاى ارزشى متناسب با فرهنگى كه آن اصطلاح در آن شكل گرفته، اِشراب شده است. یعنى وقتى در فرهنگى واژهاى به كار مىرود، یك بار ارزشى مثبت و یا منفى نیز دربر دارد، اما وقتى آن واژه به فرهنگ دیگرى ـ كه با فرهنگ مبدء بیگانه است ـ
1. ال عمران/ 159.
2. Liberalism.
3. Tolerance.
منتقل مىگردد، بار ارزشى خود را از دست مىدهد، و یا بالعكس بار ارزشى جدیدى از زبان دوم كسب مىكند. توضیح این كه:
همان طور كه «آزادى» از فرهنگ غرب در ادبیات ما وارد شد و به دلیل این كه این واژه در غرب گستره وسیعى داشت و به معناى بىبندوبارى جنسى نیز به كار مىرفت كه در جامعه ما مطرود بود و هرگز چنین برداشتى در فرهنگ ما و براى مردم مسلمان ما قابل تحمّل نبود، ما مجبور شدیم كه با توجه به ارزشهاى اسلامى و ملّى خود، قیودى را به آزادى اضافه كنیم و خواهان آزادى مشروع و آزادى در چارچوب ارزشهاى اسلامى گردیم و بصراحت اعلام كنیم كه ما آزادى مطلق را قبول نداریم. همچنین مفهوم «خشونت»، در اصطلاح جدید، از فرهنگ غرب وارد فرهنگ ما شد و بر خلاف غرب كه به مقتضاى فرهنگ خویش مطلقاً آن را مذموم و محكوم مىدانست، ما به طور مطلق آن را ضدّ ارزش نمىدانیم، چنانكه آزادى را به عنوان ارزش مطلق نپذیرفتیم. بلكه ما خشونت عارى از منطق را كه بىجا و مخالف اخلاق انسانى باشد، مذموم مىدانیم و معتقدیم كه در مواردى خشونت موجّه و به مقتضاى عقل و تأمینكننده مصالح جامعه است؛ كه در این صورت بار منفى نخواهد داشت.
پس وقتى واژه «تولرانس» از فرهنگ غرب وارد ادبیات ما مىشود، ما قبل از آن كه به طور مطلق آن را مطلوب معرفى كنیم، باید به خاستگاه آن توجه كنیم و ریشه آن را پیگیرى كنیم و بنگریم در ادبیات غرب این واژه به چه معنى و برخوردار از كدام بار ارزشى مثبت و یا منفى است و اساساً با چه انگیزهاى این واژه در فرهنگ غرب رایج گشته است و با چه انگیزهاى آن را به فرهنگ و ادبیات سیاسى ما منتقل كردهاند؟ و نیز بنگریم كه آیا پس از انتقال آن واژه در مفهوم آن تغییرى ایجاد شده است و یا نه؟
مفهوم «تولرانس» از جمله ارمغانهاى فرهنگ مدرن غربى است كه پس از رنسانس بتدریج رشد كرد و قبول عام یافت و امروز یكى از مشخصههاى اصلى فرهنگ الحادى غرب شناخته مىشود. [سابقاً نیز عرض كردیم كه وقتى از فرهنگ غربى نام مىبریم، منظورمان فرهنگ همه ساكنان مغرب زمین نیست؛ چون در آنجا انسانهاى موحّد و متدیّن فراواناند، بلكه منظورمان فرهنگ الحادى مسلط بر غرب است كه در غرب نیز مخالفان زیادى دارد.]
براى ریشهیابى مفهوم تولرانس باید عرض كنیم كه اولا: در فرهنگ مسلّط غرب همه ارزشها ـ اعم از ارزشهاى اخلاقى، ارزشهاى اجتماعى، ارزشهاى حقوقى و سیاسى ـ امور اعتبارى هستند و ریشه عقلانى و واقعى ندارند. به عبارت دیگر، ارزشها تابع خواستها و سلیقههاى مردم هستند. نمىشود گفت كه چیزى و اعتقاد و باورى براى همیشه و براى همه داراى ارزش است. بلكه به نظر غربىها مادامى كه جامعه آن را مىپذیرد، ارزشمند است و اگر روزى سلیقه مردم تغییر كرد، همان ارزش تبدیل به ضدّ ارزش مىگردد. ثانیاً: اعتقادات و باورهاى دینى را نیز در شمار همان ارزشهاى اعتبارى قرار مىدهند و فرد را در گزینش آنها و یا طرد آنها آزاد مىبینند و آنها را در حدّ یك سلیقه تنزل مىدهند:
همان طور كه افراد بر اساس سلایق خود رنگ لباسشان را بر مىگزینند، مثلا كسى دوست دارد كه لباس سُرمهاى بپوشد و دیگرى لباس مشكى مىپوشد و دیگرى نیز لباس قهوهاى مىپوشد، و نمىشود كسى را مذمّت كرد كه چرا رنگ قهوهاى را انتخاب كرده است و یا خاكسترى را؛ چون هر كسى در انتخاب سلیقه خود آزاد است، همچنین افراد ارزشها و گزارههاى دینى را بر اساس سلیقه و خواست خود انتخاب مىكنند و نمىشود كسى را محكوم كرد كه چرا تو به فلان دین اعتقاد دارى و یا اعتقاد ندارى، و چرا به فلان اعتقاد دینى توهین مىكنى و به طرد و نفى آن مىپردازى. بالاتر از این، اگر كسى به یكباره اعتقادات دینى خود را كنار نهاد و ارزشهاى دینى جدیدى را برگزید، نمىشود او را محكوم كرد؛ چون تغییر عقیده او درست به مانند تغییر سلیقه او در انتخاب رنگ لباس است!
اما از دیدگاه اسلام و فرهنگ اسلامى، مقدّسات و ارزشهاى دینى به مراتب از جان، مال و ناموس و بستگان عزیزتر است. حال اسلامى كه به ما اجازه مىدهد كه حتى تا سر حدّ جان از مالمان دفاع كنیم، آیا به ما اجازه دفاع از مقدّسات دینى را نمىدهد؟ گرچه آن آقا كه اكنون یكى از نمایندگان شوراى شهر تهران است اجازه داد كه مردم علیه خدا نیز تظاهرات كنند، اما بر اساس فتواى همه مراجع تقلید و اجماع فقهاى شیعه و سنّى كه همه مسلمانان نیز بر آن اتفاق دارند، حتّى اگر كسى در بیابانى و محلّ خلوتى و به دور از چشم پلیس به خدا، پیامبر و مقدّسات و ضروریّات دین اسلام اهانت كرد و امكان تحویل او به پلیس و یا دادگاه اسلامى
نبود، بر هر فرد مسلمانى لازم است كه به جرم اهانت به مقدّسات اسلام او را اعدام كند. بر اساس همین نگرش اسلامى بود كه امام راحل(قدس سره) فتواى قتل سلمان رشدى مرتد را صادر كردند و سایر فقهاى شیعه و سنّى نیز آن را تأیید كردند. این نقطه اختلاف ما با فرهنگ غربى است و چیزى است كه اسلام قبول دارد، اما غرب نمىپذیرد.
وظیفه دینى و غیرت دینى به ما اجازه نمىدهد كه شاهد اهانت به مقدّسات اسلام باشیم و ساكت بمانیم و اسلام براى دفاع از مقدّسات دینى خشونت را تجویز كرده است. وقتى اسلام و مقدّسات از جان و مال خود و فرزندانمان عزیزتر است، ما مىتوانیم براى دفاع از آنها حتّى جان خود را به خطر افكنیم. از این جهت اگر كسى به مقدّسات دینى توهین كرد انسان مىتواند او را مجازات كند. حتّى اگر احتمال بدهد كه فردا او را دستگیر مىكنند و به محاكمه مىكشند كه چرا فلانى را كشتى و تو حقّ چنان كارى را نداشتى و او نتواند مهدورالدمبودن مقتول را اثبات كند و در نتیجه به اعدام و قصاص محكوم مىگردد، باز او به عنوان وظیفه دینى خود مىتواند اقدام به مجازات آن اهانتكننده پلید و گستاخ كند مگر اینكه اقدام او موجب فساد بیشترى باشد.