فهرست مطالب

جلسه سى و ششم: ضرورت قاطعیّت در اجراى مقرّرات اسلامى

 

جلسه سى و ششم

ضرورت قاطعیّت در اجراى مقرّرات اسلامى

1. مرورى بر مطالب پیشین

در جلسه قبل گفتیم كه عقل و وجدان انسان یك سرى بایدها و نبایدهاى رفتارى را به انسان عرضه مى‌كند و دستورات و فرمانهایى را صادر مى‌كند و در نتیجه محدودیّت‌هایى براى انسان ایجاد مى‌گردد؛ اما چون آن محدودیّت‌ها از ناحیه نیروى درونى و نهاد خود انسان به وجود آمده، موجب سلب آزادى انسان نمى‌گردد و كسى ادعا نكرده است كه حكم و توصیه‌هاى وجدان، آزادى‌هاى انسان را سلب مى‌كند. شبیه این توصیه و دستورات درونى ناشى از وجدان و عقل انسان، براى معتقدان به دین و خداوند اوامر و دستوراتى است كه از ناحیه منابع خارجى و بیرونى؛ یعنى، خدا و پیامبر صادر شده‌اند. همچنان كه وجدان و عقل از ما مى‌خواهد كه فلان كار را انجام دهیم، خداوند نیز تكالیفى را براى ما لازم دانسته است. تكالیفى كه بر اساس مصالح واقعى، كه خداوند به جهت برخوردارى از علم بى‌نهایت به آنها آگاه است، صادر گردیده است و فهم و درك آنها در افق درك عقل ناقص ما نیست. گویا در اینجا بجز عقل متّصل درونى و وجدان، خداوند به مثابه عقل منفصل بى‌نهایت كامل انسان مصالح، منافع و مفاسدى را تشخیص مى‌دهد و بر اساس آنها از ما مى‌خواهد كه كارى را انجام دهیم، چون به نفع و در راستاى مصلحت ماست، و كارى را انجام ندهیم؛ چون به ضرر ماست.

   این بخش از محدودیّت‌هایى كه براى آزادى انسان از ناحیه رابطه فردى و شخصى انسان با خدا و دین پدید مى‌آید، مربوط به مباحث فلسفه سیاست و فلسفه حقوق نیست و از نظر سیاسى مشكلى را پیش نمى‌آورد. چون همه معتقدان به خدا، بر اساس اعتقاد خود، مى‌پذیرند

كه كارهایى را انجام بدهند و كارهایى را انجام ندهند و این التزام و عملكرد مربوط به اجتماع نیست، بلكه ناشى از رابطه فردى انسان با خداست، همین‌طور كه چنین رابطه‌اى را با عقل و وجدان خود نیز دارد.

 

2. بازتاب اجتماعى رفتار انسان و ضرورت وجود حكومت

بحث در این است كه یك سلسله افعال تنها مربوط به شخص انسان و دنیا و آخرت او نمى‌شود، بلكه بر دیگران نیز اثر مى‌گذارد و نفع و ضرر آنها متوجّه جامعه و مردم نیز مى‌شود. اینجاست كه اكثر عقلاى عالم معتقدند باید دستگاهى وجود داشته باشد كه جلوى رفتارى كه به زیان اجتماع است بگیرد و كسانى را كه تخلّف مى‌كنند به مجازات برساند. پس فلسفه و ضرورت دستگاه حكومت و این كه ما نیاز به قوّه‌اى داریم كه جلوى برخى از رفتارها را بگیرد و نگذارد جامعه لطمه ببیند و متخلّفان را مجازات كند، از اینجا ناشى مى‌شود. بر این اساس، بجز آنارشیست‌ها همه مردم و دانشمندان علم سیاست و حقوق وجود دستگاه حكومت را لازم شمرده‌اند؛ امّا ارزشهاى اخلاقى و خوب و بدهایى كه عقل و وجدان انسان در ارتباط با زندگى خود شخص درك مى‌كند ربطى به حوزه سیاست و حكومت ندارد.

   سخن دیگرى كه اینجا مطرح است عبارت است از این كه بجز در مسائل فردى، شخصى و معنوى، عقل پاره‌اى از آزادى‌ها را محدود مى‌كند، آیا ممكن است دستگاه حكومتى آزادى‌ها را محدود كند؟ پاسخ این است كه در ارتباط با زندگى اجتماعى اساساً خاصیّت و اقتضاى حكومت محدود ساختن پاره‌اى از آزادى‌هاست و معنا ندارد كه كسى بپذیرد دستگاه حكومت لازم است، اما نباید جلوى آزادى‌ها را بگیرد. حكومت مقرّرات و قوانینى وضع مى‌كند و برخى رفتارها را مجاز و برخى را ممنوع مى‌سازد و اگر كسى تخلّف كرد، او را با جریمه مالى و یا زندان و یا به گونه‌هاى دیگر مجازات مى‌كند. حتّى در برخى از دستگاههاى حكومتى مثل اسلام، مجازات‌هاى بدنى و از جمله اعدام نیز در نظر گرفته شده است. پس باید این پیش فرض را بپذیریم كه اساساً وجود حكومت براى محدود ساختن آزادى‌هاى اجتماعى است و نامحدودبودن آزادى‌هاى اجتماعى مساوى است با نبود حكومت. ما یا باید بپذیریم كه

حكومت براى زندگى اجتماعى لازم است؛ یعنى، باید بپذیریم كه باید آزادى‌هاى اجتماعى و سیاسى انسان محدود باشد، یا باید بپذیریم كه حكومت براى زندگى اجتماعى انسان لازم نیست و كسى حق ندارد اِعمال مجازات و فشار داشته باشد؛ در نتیجه مردم در مسائل سیاسى و اجتماعى از آزادى مطلق برخوردار خواهند بود. با توجّه به آنچه گفتیم، روشن گردید این سخن كه «آزادى فوق حكومت و فوق قانون است» مغالطه مى‌باشد و حكومت باید آزادى‌ها را محدود سازد و اگر گفتیم هیچ كس و هیچ دستگاهى نمى‌تواند آزادى‌هاى سیاسى و اجتماعى انسانها را محدود كند؛ یعنى، حكومت لازم نیست و حكومت لغو، نامشروع، غیر قانونى و تحمیلى است.

 

3. اشاره‌اى به منشأ مشروعیّت حكومت و اشكالات دموكراسى

پس از آن كه پذیرفتیم جامعه باید برخوردار از حكومتى قانونى و مشروع باشد كه آزادى‌هاى اجتماعى و سیاسى را محدود مى‌سازد، دو مسأله اساسى پیش روى ماست: یكى این كه حكومت از كجا مشروعیّت یافته است و به چه حقّى حكومت آزادى‌ها را محدود مى‌كند؟ دیگر، این كه حكومت تا چه حد مى‌تواند آزادى‌ها را محدود سازد؟

   در ضمن بخشهاى گذشته روشن شد كه به اعتقاد ما جز در سایه نظریه سیاسى اسلام، مشروعیّت حكومت توجیهى روشن، مقبول و عقل‌پسند ندارد. چون اگر بگوییم در پرتو حكومت، مردم خودشان آزادى‌هاى خود را محدود مى‌سازند، صرف نظر از این كه هر كس اگر خواست مى‌تواند آزادى‌هاى خود را محدود و رفتارش را كنترل كند و دیگر نیازى به دستگاه حكومت ندارد تا رفتار او را كنترل كند، آن نظر داراى پارادوكس و تناقض است؛ براى این كه كسى كه مى‌خواهد آزاد باشد، هیچ گاه نمى‌آید رفتار و آزادى‌هاى خود را محدود كند. آخرین و بهترین نظریه‌اى كه امروزه در باب مشروعیّت حكومت در دنیا مطرح است و اكثر مردم دنیا آن را پذیرفته‌اند، این است كه افراد بخشى از حقوق خود را به حكومت واگذار مى‌كنند. یعنى انسان كه بر سرنوشت خود حاكم است و مى‌تواند براى رفتار خود مقرّرات و قوانینى را جعل كند و آزادى‌هاى خود را محدود سازد، این حق را به حكومت واگذار مى‌كند

كه قوانین و مقرّراتى را جهت اداره زندگى اجتماعى او وضع كند و به اجراى آن بپردازد. این واگذارى حقّ حكومت و حاكمیّت به دستگاه حكومت، امروزه در دنیا به عنوان دموكراسى شناخته مى‌شود.

   اشكالات زیادى بر تئورى نظام دموكراسى در مفهوم جدید آن وارد است و ما تنها به سه اشكال بسنده مى‌كنیم:

 

اشكال اول

آیا انسان حقّ هر نوع تصرف، ایجاد محدودیّت و فشارى را بر خود دارد؟ یعنى حتّى انسان حق دارد خود را مجازات كند؟ شكى نیست كه همه حكومت‌هاى رایج در دنیا براى تخلّفات از قانون مجازات‌هایى را در نظر گرفته‌اند. براى برخى از تخلّفات مجازات زندان را قرار داده‌اند و برخى از تخلّفات و جرایم موجب مجازات‌هاى بدنى و شكنجه و حتّى اعدام مى‌گردد. حال آیا انسان حق دارد خودكشى كند، كه در نتیجه بتواند حقّ اعدام خویش را به دیگرى واگذار سازد؟ اگر انسان حقّ خودكشى داشته باشد مى‌تواند به دیگرى اجازه دهد كه قانونى وضع كند و بر اساس آن اگر برخى از جرایم را مرتكب شد او را به مجازات اعدام محكوم كند. اما ما شك نداریم كه كسى حقّ خودكشى ندارد، چون انسان اختیار جان خود را ندارد تا هر گاه بخواهد آن را از بین ببرد، جان انسان از آنِ خداست و كسى حقّ صدمه واردكردن به آن را ندارد. حتّى بر اساس بینش دینى و فقهى ما انسان حقّ آسیب و زیان رساندن به بدن خویش را ندارد. كسى نمى‌تواند بدن خود را زخمى سازد و مثلا دست و یا انگست خود را ببرد؛ چون بدن انسان به خداوند تعلق دارد و انسان مالك و صاحب اختیار آن نیست. در این صورت، چطور انسان مى‌تواند حقّ وضع و تصویب قوانین كیفرى و جزایى را به حكومت واگذار كند و به حكومت اجازه دهد كه مجرمان و متخلّفان را به مجازات برساند و دست دزد را قطع كند و برخى را به اعدام محكوم سازد؟

 

اشكال دوم

بر فرض كه بپذیریم انسان حقّ هر نوع تصرفى را در جان و بدن خود دارد و مى‌تواند به بدن

خود آسیب و زیان برساند و حیات خود را از بین ببرد. در این صورت، این حق را به حكومت واگذار مى‌كند و بواقع كسانى كه به حكومت رأى داده‌اند، دستگاه قانونگذارى را وكیل خود قرار داده‌اند كه در ارتباط با زندگى اجتماعى آنها قوانین و مقرّراتى كه بخشى از آنها قوانین حقوقى و كیفرى نیز هست، به تصویب برسانند؛ و همچنین قوه مجریه را به عنوان وكیل خود برگزیده‌اند تا به اجراى قوانین بپردازد. اما در اینجا انسان تنها مى‌تواند حقّ تصرف در خود را به حكومت واگذار كند و حق ندارد به حكومت وكالت دهد كه در دیگران نیز تصرف كند و حقوق و آزادى‌هاى آنها را سلب گرداند. بر فرض كه انسان بتواند خود را مجازات كند و به حكومت اجازه دهد كه اگر تخلّف كرد او را مجازات كند؛ در اینجا او حق دارد كه اختیارات خود را به حكومت واگذارد و آن را وكیل خود سازد كه به جاى او تصمیم بگیرد و عمل كند، اما حق ندارد كه به حكومت اجازه دهد دیگران را مجازات كند.

   اصطلاح رایج دموكراسى به این معناى كه مردم به حكومت وكالت مى‌دهند و آن را وكیل و نماینده خود قرار مى‌دهند كه به وضع و اجراى قوانین بپردازد و عملا در نظامهاى دموكراسى دنیا، اگر حكومت با اكثریّت آراء؛ یعنى، نصف آراء به اضافه یك رأى و یا بیشتر انتخاب شود، مى‌تواند قوانین و مقرّراتى را براى اداره كلّ جامعه و از جمله افرادى كه به حكومت رأى نداده‌اند، وضع كند و به اجرا گذارد. در واقع، وقتى بیش از نیمى از مردم، نه همه آنها، به مقرّرات و سازمانى رأى دادند، آن مقرّرات و سازمان حكومتى قانونى و رسمى مى‌گردد و آحاد جامعه لازم است كه در برابر آنها تمكین داشته باشند. سؤال جدّى این است كه كمتر از نیمى از مردم به حكومت رأى نداده‌اند و آن را وكیل خود نساخته‌اند كه از جانب آنها تصمیم بگیرد، چطور حكومت حقّ وضع قوانین و مقرّرات مربوط به حوزه زندگى اجتماعى آنها را دارد و به چه حقّى بر آنها حكم مى‌راند و در صورتى كه تخلّفى از آنان سر زد، به مجازات آنها مى‌پردازد؟ پس هیچ راه عقل پسندى براى این كه حكومت به زور و فشار بتواند بر مخالفان و كسانى كه به آن رأى نداده‌اند حكومت كند و با تحكّم و تحمیل، آنان را ملزم به اطاعت خویش كند، وجود ندارد.

اشكال سوم

موكّل حق دارد كه وكیل خود را عزل كند و یا تصمیم و رأى او را لغو و بى‌اثر سازد. پس اگر كسى نماینده‌اى را براى مجلس انتخاب كرد و سپس از رأى خود برگشت، باید بتواند آن نماینده را از مقام خود عزل كند. بعلاوه، وكیل حق دارد تنها به آنچه مورد خواست و نظر موكّل اوست رأى دهد و حق ندارد بر خلاف نظر موكّلان خویش رأى دهد. حال وقتى همه مردم و یا نیمى از مردم مخالف تصویب قانونى هستند، حكومت به چه حقّى آن را به اجرا مى‌گذارد؟ نتیجه آنكه: ملاك عقل‌پسندى براى مشروعیّت دموكراسى وجود ندارد. تنها چیزى كه نظریه‌پردازان نظام دموكراسى مى‌گویند، این است كه دموكراسى و حاكمیّت نمایندگان و منتخبان اكثریّت مردم بهترین شیوه و راهى است كه مى‌توان براى اداره كشور و جامعه برگزید. چون اگر حكومت از سوى اقلیّت انتخاب شود و به خواست آنها عمل كند، حقّ اكثریّت مردم ضایع مى‌گردد و در نتیجه دست به شورش مى‌زنند و بى‌شك مهاركردن شورش آنها دشوار است. از این رو، بنا بر ضرورت باید حكومت از ناحیه اكثریّت مردم انتخاب شود و طبق خواست آنها عمل كند؛ نه این كه حكومت از مشروعیّت عقل پسندى برخوردار است.

 

4. مشروعیّت حكومت در اسلام

از دیدگاه اسلامى، همان عقلى كه به انسان مى‌گوید: فلان كار خوب است و فلان كار بد، همان عقلى كه به انسان مى‌گوید: پدر، مادر، معلم و مردم بر تو حقّى دارند و تو باید حقّ آنها را ادا كنى، به انسان مى‌گوید: خدایى كه جهان، تو و همه انسانها را آفریده، حقوقش بر انسان از حقوق دیگران بیشتر و عظیم‌تر است و انسان باید آنها را ادا كند. حال خدایى كه ما را آفریده است و مالك وجود ما و همه انسانهاست و همه چیز با اراده او وجود مى‌یابد و اگر اراده كند هر چیزى نابود مى‌شود، اگر كسى را براى اجراى احكام و قوانین خود معیّن كرد، او مشروعیّت پیدا مى‌كند و دیگر نیازى به پذیرش و یا عدم پذیرش مردم نیست. وقتى خداوندى كه بیشترین حقوق را بر انسانها دارد ـ بلكه همه حقوق در اصل از اوست ـ حقّ حكومت و ولایت بر مردم را به پیامبر، امام معصوم و یا جانشین امام معصوم واگذار كرد، او حق دارد

احكام الهى را، در جامعه، پیاده كند؛ چون از ناحیه كسى نصب شده است كه همه هستى، همه خوبى‌ها، حقوق و زیبایى‌ها از اوست.

   بنابراین، در درون نظریه حكومت اسلامى كه بر اساس آن حاكم اسلامى از طرف خداوند حقّ اجراى قوانین و احكام الهى را دارد و مى‌تواند با مجرمان و متخلّفان برخورد كند و آنان را به مجازات برساند، هیچ نوع تعارض وجود ندارد و آن نظریه منطبق با اصول عقلانى است. البته این نظریه نزد كسانى قابل قبول است كه معتقد به خداوند باشند و الّا اگر كسى خداوند را قبول نداشت، مسلّماً این نظریه را نمى‌پذیرد و ما ابتدا باید وجود خداوند و اصل توحید را براى او اثبات كنیم، آن گاه اگر معتقد به خداوند گردید و مسلمان شد، جاى آن دارد كه بنشینیم و درباره نظریه اسلام در باب حكومت با او بحث كنیم. پس نزد كسانى كه معتقد به خداوند، پیامبر و دین اسلام هستند، معقول‌ترین راهى كه مى‌توان براى مشروعیّت حكومت تصور كرد، این است كه خداى هستى‌آفرین در راستاى رعایت مصالح جامعه حقّ حكومت بر مردم را به یكى از بندگان خود واگذار و او را براى حكومت نصب مى‌كند.

   در پرتو آشنایى با اسلام و همچنین شناخت نظریه سیاسى اسلام، در مى‌یابیم كه فوق حقوقى كه انسانها بر یكدیگر دارند، حقّ دیگرى وجود دارد و آن حقّ خداوند بر انسانهاست. بر این اساس، اگر خداوند به بنده خود فرمان دهد كه كارى را انجام دهد، ولو به ضرر او باشد، باید انجام دهد؛ چون وجود بنده ملك خداست و به او تعلق دارد و او مى‌تواند در ملك خود تصرف كند. البته خداوند به جهت لطف، كرم و رحمت بى‌كرانش به زیان و ضرر مخلوقات خود امر و نهیى صادر نمى‌كند و او ضرر كسى را نمى‌خواهد و اوامر و نواهى او به نفع انسانها و به خیر و مصلحت دنیا و آخرت آنهاست. اگر به جهت اجراى دستورات خداوند زیانى در دنیا متوجه آنها گردد و مثلا چند روزى از لذّت‌ها و نعمت‌هاى مادّى آنها كاسته شود، خداوند در آخرت جبران مى‌كند و هزاران برابر آنچه در دنیا از آنها گرفته شده بود، به آنها پاداش و عوض مى‌دهد.

 

5. پیامبران و شیوه هدایت مردم

با این نگرش، خداوند پیامبرانش را فرستاد تا مردم را به آنچه خیر و صلاح دنیا و آخرتشان

در آن است دعوت كنند. فرستاده و پیامبر خدا ابتدائاً راهنمایى و دعوت به حق مى‌كند و آیات الهى را بر مردم مى‌خواند و با آگاهى‌دادن به آنها و بالا بردن سطح شناخت و معرفت آنها، زمینه پذیرش حق و تكالیف الهى را فراهم مى‌آورد. بواقع، در این مرحله پیامبر نقش عقل منفصل را ایفا مى‌كند و بدون این كه فشارى و تحمیلى بر مردم داشته باشد و بدون این كه آزادى‌هاى آنها را سلب كند، فهم آنها را بالا مى‌برد تا زمینه انتخاب و گزینش آزادانه در آنها فراهم آید و آزادانه به سوى پذیرش اسلام و احكام تعالى بخش آن رهنمون گردند.

   پیامبر براى این مبعوث مى‌گردد كه حق و باطل را به مردم بشناساند و آنان را بین دوراهى حق و باطل قرار دهد، تا آنان آگاهانه یا راه حق را برگزینند و یا راه باطل را. براى این منظور او نمى‌تواند بزور مردم را به رسالت خود دعوت كند و با فشار در افكار مردم تصرف كند، این خلاف اراده الهى است. اراده الهى به این تعلق گرفته است كه مردم پس از آگاه شدن به حق و باطل آزادانه هر یك را خواستند برگزینند. پس فرستاده خدا در آغاز دعوت خویش باید با مردم تماس برقرار كند و با آنان اُنس بگیرد و با آنان سخن گوید و با دلایل عقلى و ارائه معجزات و آیات الهى پیام خود را به مردم برساند و حق را به آنان بشناساند.

   پیامبران الهى، در راستاى دعوت مردم به خداوند و آیات او و استقرار نظام الهى، هیچ‌گونه تحمیل و اجبارى را در حقّ مردم روا نمى‌داشتند و در مرام آنها به آزادى انسانها و انتخاب آگاهانه مردم توجّه خاصّى مى‌شده است و در واقع بیش از سایر نظامها آزادى‌هاى مردم را محترم مى‌شمردند و تلاش و سعى آنها بر این بود كه مردم در مواجهه با دعوت و نظامى كه ارائه مى‌شد، از انتخاب كاملا آزادى برخوردار باشند. این بدان روست كه هدف خداوند از آفرینش انسان این است كه او موجودى آزاد و انتخاب‌گر باشد و با اراده آزاد خود حق را بپذیرد و به آن هدایت گردد و بهره‌گیرى انبیاى الهى از تحمیل و زور، در راستاى دعوت خویش و استقرار نظام الهى، با هدف خداوند ناسازگار است. اگر بنا باشد كه انسان با اجبار و زور راهى را برگزیند، چه بسا حقانیّت آن راه را نشناسد و حتّى ممكن است معتقد باشد كه آن راه صحیح نیست؛ و براى تشخیص درستى و حقانیّت راهى باید ابتدا به انسان آگاهى و شناخت داد و راه را براى انتخاب آزاد او هموار ساخت. باز از آن جهت كه هدف خداوند این

است كه انسانها آزادانه و آگاهانه و با معرفت مسیر حق و آیات الهى را بپذیرند، خداوند با معجزه راه حق را به مردم تحمیل نكرده و اراده او به این تعلق نگرفته بود كه حتّى با معجزه انتخاب آگاهانه مردم را سلب گرداند و در اراده آزاد آنها تصرف كند تا بى‌اختیار حق را بپذیرند و در برابر آن از خود مقاومتى نشان ندهند. از این‌رو خداوند فرمود:

«لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ یَكُونُوا مُؤْمِنِینَ. إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ ایَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ.»(1)

(اى پیامبر) گویى مى‌خواهى جان خود را از شدّت اندوه از دست‌دهى، به جهت این كه آنها ایمان نمى‌آورند! اگر ما اراده كنیم، از آسمان بر آنان آیه‌اى نازل مى‌كنیم كه گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد.

 

6. لزوم كنارنهادن موانع هدایت مردم

باید درنظر گرفت پس از آن كه خداوند توسط فرستادگانش مردم را به حق هدایت كرد و راه حق را از راه باطل باز شناساند، تا آنان با شناخت و معرفت صحیح و البته با انتخاب آزادانه خود راه هدایت را برگزینند؛ گروهى مستكبر و منفعت‌طلب كه با سوء استفاده از جهل و نادانى مردم سرمایه‌هاى انبوهى فراهم ساخته‌اند و دعوت انبیاء و هدایت مردم را مانعى بزرگ در برابر اهداف و منافع شیطانى خود مى‌بینند، به مبارزه با پیامبر خدا بر مى‌خیزند و نمى‌گذارند كه او با مردم سخن گوید و آیات حق را بر آنان بخواند تا هدایت شوند. آنان با اِعمال شكنجه و آزار و اذیّت‌هاى فراوان و ایجاد مشكلات طاقت‌فرسا مانع هدایت مردم مى‌گردند. خداوند، در قرآن كریم، از این گروه كه مانع هدایت انسانها مى‌گردند به «ائمة الكفر» و سردمداران فساد و تباهى نام مى‌برد و فرمان مى‌دهد كه پیامبر و یارانش با آنان مبارزه كنند و آنها را از سر راه خود بردارند؛ چون وجود آنها و استمرار فعالیت و حركت شیطانى و باطل آنها موجب نقض غرض الهى است. چرا كه خداوند مى‌خواهد همه انسانها هدایت شوند و راه حق و باطل را بشناسند، اما آنان مانع مى‌شوند.


1. شعراء/ 3 ـ 4.

«... فَقَاتِلُو أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ.»(1)

با پیشوایان كفر پیكار كنید، چرا كه آنها پیمانى ندارند؛ شاید (با شدّت عمل) دست بردارند.

   اگر كسى در مسیرى رانندگى مى‌كند و سر راه خود به صخره و سنگ بزرگى بر مى‌خورد، براى این كه بتواند به راه خود ادامه دهد، مجبور است كه آن سنگ را كنار زند و از این رو همه سعى و تلاش خود را به كار مى‌گیرد تا آن را از سر راه بردارد و اساساً هر عاقلى موانعى را كه سر راه او وجود دارد، بر مى‌دارد. خداوند نیز براى این كه اهداف حكیمانه‌اش در جهان تحقق یابد و براى این كه انسانها هدایت شوند، دستور مى‌دهد كه پیامبر و یارانش و اساساً همه مسلمانان در گستره تاریخ با موانع هدایت؛ یعنى، زورگویان عالم، سلاطین، ستمگران، مال‌پرستان و همه قدرت‌هاى شیطانى كه مانع هدایت مردم شده‌اند، بجنگند و آنان را نابود سازند.

   حاصل آنكه: خداوند دستور داده است كه با موانع هدایت انسانها و اهل كفر و باطل با خشونت و زور برخورد شود و اِعمال خشونت را در حقّ آنان تجویز مى‌كند. خداوند نمى‌فرماید به روى آنها لبخند بزنید و با خوشرویى و تبسّم و با خواهش و تمنّا از آنان بخواهید كه اجازه دهند شما مردم را هدایت كنید! اگر آنها خواهش‌پذیر بودند و با زبان خوش دست از رفتار زشت خود بر مى‌داشتند كه مستكبر نمى‌شدند. اساساً خوى آنها استكبار و ددمنشى و طغیان‌گرى است. آنها مى‌خواهند انسانهاى دیگر را بَرده و سرسپرده خود سازند و شیره جانشان را بمكند و اجازه نمى‌دهند كه منافعشان در خطر بیفتد و از این رو، نمى‌گذارند مردم به راه حق هدایت شوند و پیرو پیامبر و فرستاده خدا گردند. بى‌تردید براى مؤمنان و هدایت‌پیشه‌گان راهى جز برخورد خشونت‌آمیز با آنها نیست و از این جهت خداوند در قرآن به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دستور مى‌دهد كه با آنها بجنگد و با خشونت، درشتى و خشم با آنان روبرو گردد. همان پیامبرى كه در جایى خداوند در وصفش مى‌فرماید:


1. توبه/ 12.

«فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»(1)

(به بركت) رحمت الهى در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدى، و اگر درشتخوى و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى‌شدند.

   در جاى دیگر از او مى‌خواهد كه با درشتى با كفار برخورد كند و با آنان بجنگد و غلظت خشونت را در حقّ آنان روا دارد:

«یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَیهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.»(2)

اى پیامبر، با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگیر؛ جایگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى است.

   در جاى دیگر خداوند به پیامبر دستور مى‌دهد با كسانى كه مال و جان مسلمانان را در خطر افكنده‌اند و با خشونت با آنان رفتار مى‌كنند، مقابله به مثل كند و با كمال خشونت با آنان بجنگد:

«وَ قَاتِلُوا فِى سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَكُمْ ... وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوكُمْ...»(3)

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى‌جنگند، نبرد كنید... و آنها را [كه از هیچ‌گونه جنایتى اِبا ندارند]هر كجا یافتید، به قتل برسانید؛ و از آنجا كه شما را بیرون ساختند = [مكه]، آنها را بیرون كنید.

 

7. لزوم صیانت از ارزشهاى الهى و نفى ارزشهاى غربى

آیین مبارزه و جهاد با دشمنان، شجاعت، غیرت، حمیّت و تعصّب دینى، علاقه به دین، فداكارى و ایثار بزرگ‌ترین و والاترین ارزشهاى اسلامى هستند كه موجب حفظ هویّت دینى، حیات، استقلال و آزادى مسلمانان مى‌گردند. اما فرهنگ استكبارى غرب درصدد است كه با عرضه یك سلسله ارزشهاى واهى خودخواسته و خودساخته، مثل نفى مطلق خشونت، آنها را از ما بگیرد؛ از این جهت است كه مرتب مى‌گویند خشونت مطلقاً مذموم و محكوم است!


1. ال عمران/ 159.

2. توبه/ 73.

3. بقره/ 190 ـ 191.

   آرى، ما نیز قبول داریم كه خشونت ابتدایى مذموم و محكوم است، اما آیا خشونت براى رفع خشونت و خشونت براى جلوگیرى از ظلم، ستم، آدم‌كشى، آشوب، تجاوز به حقوق، جان، مال و ناموس مردم؛ و بالاتر از همه خشونت براى جلوگیرى از خیانت به اسلام كه همه هستى مسلمانان فداى آن باد هم محكوم است؟ مسلماً چنین خشونتى نه تنها محكوم و مذموم نیست، بلكه لازم و خواست هر مسلمانى است. حال چگونه از ما انتظار دارند كه در برابر از بین بردن ارزشهاى دینى‌مان و گرفتن مقدّساتى كه از جان براى ما عزیزتر است و حاضریم جانمان را فداى آنها كنیم، بنشینیم و لبخند بزنیم؛ پس خداوند قوه غضب را براى چه آفریده است؟ براى چه احساس خشم و قهر را در ما قرار داده؟ آیا نباید در برابر مشتى خشونت‌گر، خائن و مزدور برخوردى نشان دهیم و حتّى وقتى دین ما را در خطر قرار مى‌دهند هم اقدامى نكنیم و خشونت نشان ندهیم؛ بلكه آرام سر جاى خود بنشینیم و تبسّم كنیم؟! پس آیه: «وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» براى كیست؟ براى چه خدا فرمود:

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ...»(1)

محمد فرستاده خداست، و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند.

   مى‌گویند اسلام با خشونت مخالف است، بگویید اسلام با كدام خشونت مخالف است؟ یك سلسله مفاهیم مبهم را به عنوان ارزشهاى مطلق عرضه مى‌كنند تا حقایق را بپوشانند، تا روح شهادت‌طلبى، ایثار و شجاعت را از مردم بگیرند و به جاى آن عدم حسّاسیّت، عدم تعصّب و غیرت دینى و ملّى و روحیه تساهل و تسامح را در مردم رواج دهند. مرتب دم از تساهل و تسامح مى‌زنند، آیا با كسى هم كه جان ما را در خطر قرار داده باید تساهل و تسامح داشت؟ آیا با كسى كه به ناموس انسان خیانت مى‌كند هم باید تساهل و تسامح داشت؟ آیا با كسى كه مى‌خواهد دین ما را كه از جان و ناموس بر ایمان عزیزتر است بگیرد هم با تسامح و تساهل رفتار كنیم؟

   بنابراین، قبل از این كه حكومت اسلامى استقرار یابد، باید به روشنگرى پرداخت و مردم


1. فتح/ 29.

را هدایت كرد و راه را به آنان نمود. در این مرحله، نباید با درشتى با مردم سخن گفت، نباید با خشونت و اِعمال قوه قهریه در پى تحقّق حكومت اسلامى بود. همچنین در این مرحله، فریبكارى، وعده‌هاى كذب و اساساً بهره‌گیرى از هر عاملى كه مانع هدایت صحیح مردم مى‌شود، خطاست. در این مرحله، باید با كمال متانت، بردبارى، حوصله، صبر، و با كمال صراحت و صداقت و بر اساس منطق و عقل با مردم سخن گفت تا به حقیقت رهنمون گردند و از غفلت و جهل نجات یابند. البته باید موانع را از سر راه برداشت و با كسانى كه مانع هدایت مردم مى‌شوند مبارزه كرد، تا زمینه براى گرایش مردم به حق فراهم آید. وقتى مجموعه‌اى از مردم به حق گرویدند، كماكان براى افزون شدن پیروان حق و گسترش جامعه اسلامى و الهى باید فعالیت‌هاى فرهنگى و راهنمایى و ارشاد مردم با صبر و تحمّل فراوان تداوم یابد؛ چنانكه خداوند نیز در قرآن پیامبر را به صبر و تحمل در راستاى ابلاغ رسالت خویش دعوت مى‌كند و از او مى‌خواهد كه در برابر سختى‌ها، ناسزاها، دشنام‌ها، برخوردهاى خشن و آزارها صبر و تحمّل پیشه سازد تا مردم به حق هدایت شوند:

«فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.»(1)؛ پس صبر كن آن گونه كه پیامبران اولواالعزم صبر كردند.

 

8. قاطعیّت در اجراى قوانین و مبارزه با دشمنان نظام

وقتى بر اساس اراده الهى حكومت اسلامى تشكیل شد، باید احكام و قوانین اسلامى در جامعه اجرا گردد و به مانند حكومت‌هاى دیگر در مواردى باید از قوه قهریه استفاده كرد، حكومت باید از ابزارهاى لازم جهت برخورد با متخلّفان برخوردار باشد، باید براى متخلّفان و مجرمان زندان، جریمه و مجازات در نظر بگیرد و باید از نیروهاى نظامى و انتظامى‌جهت مبارزه با دشمنان خارجى و سركوب آشوبهاى داخلى استفاده كند؛ و حكومت نمى‌تواند تنها به توصیه اخلاقى اكتفا كند. حاكمى كه از قوه قهریه برخوردار نیست و فقط به توصیه و تذكر اكتفا مى‌كند، معلم اخلاق است نه حاكم!


1. احقاف/ 35.

   پس از آن كه حكومت اسلامى و حكومت حقّى تشكیل شد و مردم آن حكومت را پذیرفتند و با آن بیعت كردند و حكومت مشغول اجراى احكام و قوانین اسلامى و رسیدگى به امور كشور و مردم گردید، اگر كسانى آشوب و شورش كردند، باید با آنها مبارزه كرد. چنانكه در فقه اسلامى آمده است كه در برابر آشوبگران كه اصطلاحاً «اهل بغى» نامیده مى‌شوند، جهاد واجب است. چنانكه على(علیه السلام) با آشوبگران مبارزه كرد و آنها را سرجاى خود نشاند.

   على(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر كه مردم حاضر نشدند با ایشان بیعت كنند و در نتیجه حكومت در اختیار دیگران قرار گرفت، به ارشاد و راهنمایى مردم پرداختند و در طول 25 سال این وظیفه را ادامه دادند و از حكومت كناره گرفتند. اما وقتى جمعیت انبوهى از نقاط گوناگون كشورهاى اسلامى، مثل مصر و عراق و نیز مردم مدینه، اطراف منزل ایشان جمع شدند و با ایشان بیعت كردند و حاضر شدند ایشان را به عنوان امام و مقتداى خویش بپذیرند، حضرت حجّت را بر خود تمام دیدند و حكومت بر مردم را پذیرفتند. چون یا وجود آن جمعیت عظیم و بیعت آنان كه در تاریخ اسلام بى‌نظیر بود، توجیهى براى كناره‌گرفتن از حكومت باقى نماند و ایشان مجبور شدند كه حكومت را بپذیرند؛ با این كه هیچ علاقه‌اى به حكومت بر مردم نداشتند و تنها احساس وظیفه الهى در پرتو بیعت مردم موجب پذیرش حكومت از سوى ایشان گردید، چنانكه فرمودند:

«أَمَّا وَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لاَ یُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِم وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُوم لاََلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ اَوَّلِهَا وَ لأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز...»(1)

به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر این بیعت‌كنندگان نبودند و یاران حجت بر من تمام نمى‌ساختند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را بر نتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این كار را از دست مى‌گذاشتم و پایانش را چون آغازش مى‌انگاشتم، و چون گذشته خود را كنار مى‌كشیدم و مى‌دیدید كه دنیاى شما را به چیزى نمى‌شمارم و حكومت را پشیزى ارزش نمى‌گذارم.


1. نهج البلاغه، خ 3

   چند صباحى كه از حكومت حضرت گذشت، دنیاپرستان و كسانى كه خواهان تبعیض و بى‌عدالتى بودند و خود را برتر از دیگران مى‌شمردند و تحمّل عدالت على(علیه السلام)را نداشتند و نیز كسانى كه در حكومت على(علیه السلام) مطامع شیطانى و حكومت غاصبانه و غیر مشروع خویش را در خطر مى‌دیدند و نیز انسانهاى به ظاهر زاهد و عابدى كه عارى از بینش و درك صحیح و روشن از محتواى اسلام بودند و سطحى‌نگرى و تحجّر آنان مانع از درك منطق قوى على(علیه السلام) گشته بود، گروهى پس از گروهى دیگر به آشوب و شورش پرداختند و جنگ جمل، صفّین و در نهایت جنگ نهروان را بر حضرت تحمیل كردند. اینجا حضرت به عنوان حاكم اسلامى كه حكومت و احكام و قوانین الهى را در خطر مى‌دید چه وظیفه‌اى داشت؟ آیا حضرت باید دست روى دست مى‌گذاشت و تماشا مى‌كرد و جلوى آشوبگران را نمى‌گرفت، چون خشونت محكوم و مذموم است؟

   اما حضرت براى حفظ حكومت اسلامى و كیان اسلام شمشیر كشید و با یاغیان و سركشان جنگید و در جنگ جمل برخى از اصحاب پیامبر و حتّى طلحه و زبیر كه سالها در ركاب پیامبر شمشیر زده بودند، به قتل رسیدند. با این كه زبیر پسر عمه حضرت بود و به پاس جانفشانى‌ها و رشادت‌هایش در ركاب پیامبر، آن حضرت او را دعا كرده بودند. حضرت نفرمود: زبیر، تو پسر عمّه من هستى، بیا با هم دوست باشیم و من با تو كنار مى‌آیم و خواسته‌ات را تأمین مى‌كنم. بلكه حضرت بر این عقیده بود كه حكومتش بر حق است و كسانى كه به طغیان و سركشى و مخالفت با آن نظام بر مى‌خیزند، باید سركوب شوند. لذا وقتى به مخالفت و سركشى پرداختند، آنها را ارشاد و نصحیت كرد؛ وقتى نپذیرفتند، با شمشیر آنان را سر جاى خود نشاند و گروهى را به قتل رساند. چرا كه حضرت حق خدا و مسلمانان را بالاتر از مطامع شخصى افراد مى‌دید و براى حفظ نظام اسلامى لازم دید كه خشونت نشان بدهد؛ چون براى حفظ نظام اسلامى اِعمال خشونت و شدّت عمل را واجب مى‌دانست.

 

9. هشیارى مردم در مقابل توطئه‌گران و مزدوران

قبل از انقلاب اسلامى كه هنوز حكومت اسلامى تشكیل نشده بود، امام خمینى(قدس سره) نیز با

سخنرانى‌ها و بیانیه‌هاى خویش به روشنگرى مردم و هدایت آنها مى‌پرداخت و دولت را نصحیت مى‌كرد؛ اما وقتى مردم با امام بیعت كردند و حاضر شدند جان خود را براى اسلام فدا كنند و دست دشمنان خدا را از كشور كوتاه كنند و حكومت الهى و اسلامى را در این سرزمین حاكم كنند، امام مسؤولیّت حكومت را پذیرفت و فرمود: من با مشروعیّت و ولایتى كه خداوند به من داده و با تكیه بر یارى و كمك شما مردم توى دهن این دولت مى‌زنم و دولت تعیین مى‌كنم. یعنى امام، به عنوان ولىّ فقیه، حق حكومت و ولایت بر مردم را داشت و ولایتش برخوردار از مشروعیّت الهى بود، اما تا مردم به صحنه نیامده بودند و با ایشان بیعت نكرده بودند، این ولایت تحقق عینى نیافته بود؛ اما با بیعت مردم و حضور چشمگیر آنان در صحنه‌هاى انقلاب و اعلام وفادارى و جانفشانى در راه اسلام و تبعیّت از رهبرى، آن ولایت الهى تحقق عینى یافت و حكومت اسلامى شكل گرفت.

   بى‌تردید این حكومت اسلامى كه به قیمت خون صدها هزار شهید شكل گرفت و تداوم یافت و باوجود خیل عظیم نیروهاى فداكار و وفادار به انقلاب كه از مرزهاى كشور و نیز از ارزشهاى انقلاب و دستاوردهاى بزرگ آن پاسدارى مى‌كنند، نباید به وسیله عدّه‌اى مزدور آسیب ببیند. این مردم فداكار به چند نفر مزدور و خودفروخته اجازه نمى‌دهند كه مصالح اسلام، مال، جان و ناموس مردم را به خطر اندازند. كسانى كه در این مرحله [و روزهاى پس از 18 تیرماه سال 1378] كه مشتى آشوبگر، مزدبگیر و جیره‌خوار بیگانگان به خیابانها ریختند و آشوب به راه انداختند و اموال مردم را آتش زدند و به یغما بردند و ناموس مردم را هتك كردند و حتّى مسجد آتش زدند، باز هم مى‌گویند نباید در برابر آنان خشونت نشان داد و اسلام اجازه نمى‌دهد اِعمال خشونت شود، یا اسلام را نشناخته‌اند و یا مى‌خواهند به اسلام و مسلمین خیانت كنند!

   با ناز و نوازش لبخند كه نمى‌شود جلوى آشوبگر را گرفت، باید با قوه قهریه و خشونت و شدّت عمل با آنان برخورد كرد و با قدرت جلوى آنان را گرفت و دیگر نباید اجازه دهیم كه این حوادث تلخ در كشور ما تكرار گردد. مردم ما فریب این سخنان را نمى‌خورند و به سخن كسى كه مى‌گوید خشونت همیشه و مطلقاً ممنوع است گوش نمى‌دهند و اگر تاكنون صبر كرده‌اند و

خون دل خورده‌اند، به جهت اطاعت از فرمان مقام معظم رهبرى است، وگرنه هرگاه مردم فداكار ما احساس كنند كه مقام معظم رهبرى قلباً به امرى راضى است، براى تحقق آن خواسته از جانشان مایه خواهند گذاشت. چنانكه همه دنیا دیدند و شنیدند كه وقتى مقام معظم رهبرى امر به سكوت و رعایت آرامش كردند، مردم به جهت اطاعت از ایشان و رعایت مصالح عمومى نظاره‌گر بودند و خون دل مى‌خوردند و تا ایشان اشاره نكردند به خیابانها نریختند و تظاهرات نكردند. اما همین كه وقت آن رسید كه اِعلان وفادارى به انقلاب كنند و به دشمنان نشان دهند كه ما همواره در صحنه دفاع از اسلام و انقلاب حاضریم، تظاهرات عظیمى در سراسر كشور براه انداختند كه دشمنان و مردم دنیا را به شگفتى وا داشت.