رابطـه انسان با خـودش

 

    

بخش سـوّم

  

رابطـه انسان با خـودش

 

  

 

  

كلیــات

 

 

رابطه انسان با خود یعنى چه؟

 

 

علم النفس و اخلاق

ابعاد و ویژگیهاى نفس

طرح پیشنهادى

نفس: هرمى سه بعدى

پیوند همیشگى ابعاد نفس

   

 

   

رابطه انسان با خود یعنى چه؟

 

در این بخش، نخستین پرسشى كه مطرح مى شود و پاسخى درخور مى طلبد درباره عنوان این بخش یعنى «رابطه انسان با خودش» خواهد بود. در تعبیر «رابطه انسان با خود» ابهامى وجود دارد و معنى واقعى اینكه كسى با خودش رابطه داشته باشد مشخّص نیست؛ چراكه، رابطه معمولا بین دو موجود جداى از هم در نظر گرفته مى شود كه دو طرف رابطه را تشكیل مى دهند. پس اینكه مى گوئیم رابطه انسان با خودش چه معنى دارد و چگونه مى توان تصوّر كرد كه یك موجود دو طرف رابطه را داشته باشد؟

در پاسخ مى توان گفت: گرچه انسان یك موجود مشخّص است اما از آنجا كه روح مجرّد و بدن مادّى دارد و از این دو حقیقت مختلف تركیب شده مى تواند دو طرف رابطه را تشكیل دهد. و بنابراین، منظور از رابطه انسان با خودش همان رابطه روح با بدن خواهد بود. و رابطه روح با بدن را در واقع مى شود گفت همان رابطه انسان است با خودش؛ چراكه، روح و بدن هیچیك بیگانه از خود انسان نیستند.

در ارتباط با این پاسخ در توجیه رابطه انسان با خود باید بگوئیم: گرچه این پاسخ بخودى خود وجه صحیحى خواهد بود؛ ولى، نسبت به مشكلى كه ما داریم نمى تواند بیانگر دقیق عنوان و موضوع مورد بحث ما در اینجا باشد؛ زیرا، مسائلى كه ما در نظر داریم تحت عنوان رابطه انسان با خود مطرح كنیم از این وسیعتر است و توجیه فوق گنجایش همه آنها را ندارد؛ یعنى، مسائل مربوط به رابطه انسان با

خودش كه مورد بحث ما قرار مى گیرد، تنها در دائره ارتباطات روح با بدن خلاصه نمى شود؛ چراكه، ما زیر این عنوان، علاوه بر رابطه روح با بدن، روابط درون روحى و به عبارتى رابطه روح با روح را نیز بررسى مى كنیم و شاید بتوان گفت: این بخش در بحث ما نقش اساسى تر و محورى ترى دارد كه بررسى كنیم ببینیم انسان چگونه باید به تدبیر روح و به اصطلاح بتدبیر نفس خویش بپردازد جهات نفسانى و روانى خودش را چگونه باید تنظیم، و چه ملكاتى را در این رابطه باید كسب كند. بنابراین، اگر رابطه با خود را بمعنى رابطه روح با بدن بگیریم این عنوان براى آنچه كه ما مى خواهیم بررسى كنیم كافى نیست.

پاسخ دیگرى كه به پرسش فوق ممكن است داده شود بدین شیوه خواهد بود كه گاهى گفته مى شود انسان دو تا «من» و یا دو تا «خود» دارد یا گفته مى شود «من» و «خود» و بر این اساس منظور از رابطه انسان با خود؛ یعنى، رابطه یكى از «من»هاى انسان با «من» دیگر او و یا رابطه «من» انسان با «خود» انسان خواهد بود.

این پاسخ هم بنظر ما پاسخ درستى نیست و تعبیر فوق تعبیرى مسامحه آمیز است. اینكه انسان با تعابیر مختلف دو «وجود» یا دو تا «من» یا دو «روح» و یا دو «خود» داشته باشد با وحدت حقیقت نفس سازش ندارد و اصولا، منظور گوینده از این تعابیر روشن نیست و از آنجا كه این تعابیر خودش مجمل و نیازمند تفسیر است نمى تواند در توضیح عنوان بحث بما كمكى كند.

سوّمین پاسخى كه به پرسش فوق مى توان داد اینست كه در تفسیر «رابطه انسان با خود» بر رابطه «من» فردى انسان با «من» اجتماعى وى تأكید كنیم. گاهى گفته مى شود انسان یك «من» فردى دارد و یك «من» اجتماعى و «من» فردى انسان با «من» اجتماعى ارتباط دارد و محتواى عنوان بحث ما چیزى جز همین ارتباط نخواهد بود.

باید بگوئیم كه: پاسخ سوّم نیز علاوه بر اینكه تعبیرى مسامحه آمیز است

نمى تواند بیانگر منظور ما از عنوان «رابطه انسان با خود» باشد؛ زیرا، من اجتماعى انسان به اخلاق اجتماعى انسان مربوط مى شود كه در بخش سوّم بحث اخلاق در قرآن جاى دارد و ما پس از اتمام این بخش به آن خواهیم پرداخت و اكنون، در این بخش و تحت عنوان «رابطه با خود» صرفاً آن مسائلى را كه مربوط به فرد است بررسى خواهیم كرد.

اكنون، پس از ردّ پاسخهاى فوق ببینیم سرانجام منظور از «رابطه با خود» چه مى تواند باشد؟ مى توان گفت: منظور از رابطه با خود در واقع رابطه شؤون و ابعاد نفس با یكدیگر است؛ یعنى، روح انسان گرچه موجودى واحد و بسیط است، مع الوصف، باید توجّه داشته باشیم كه همین موجود واحد از شؤون مختلفى برخوردار و، با تعبیرى روشنتر، داراى ابعادى گوناگون است كه این ابعاد با هم ارتباطاتى دارند. و ارتباطات ابعاد و شؤون گوناگون نفس منشأ انتزاع یك سلسله مسائلى در اخلاق مى شود و ما در واقع با عنوان رابطه انسان با خودش به اینگونه مسائل اشاره مى كنیم و از آن مسائل با این عنوان نام مى بریم. براى توضیح بیشتر ناگزیر به یكى از اصول موضوعه علم اخلاق اشاره مى كنیم كه در واقع مربوط به علم روانشناسى است و در آنجا باید تبیین شود.

 

علم النّفس و اخلاق

علم اخلاق با علوم مختلفى ارتباط دارد، و با فلسفه اخلاق ارتباطى روشنتر، و از آن جمله پیوند محكمى نیز با روانشناسى دارد.

اصولا، اخلاق، خواه بمعنى صرف ملكات نفسانى باشد و خواه بمعنائى وسیعتر و اعمّ از ملكات نفسانى تا شامل افعال اختیارى انسان نیز بشود؛ یعنى، جایگاه تبیین افعال خوب و بد هم در علم اخلاق باشد، در هر حال بستگى شدیدى با نفس دارد؛ چراكه، ملكات و افعال اختیارى هر دو از پدیده هاى نفسانى هستند و

كیفیّت شكل گرفتن آنها در یك فرآیند و رابطه واقعى انجام مى گیرد كه طبعاً یك بحث واقعى و موضوعى و یك كاوش و تلاش علمى حقیقى را طلب خواهد كرد؛ یعنى، صرف نظر از ارزش گذارى كه انسان روى كارهاى خوب و بد مى كند كه این كار در محدوده علم اخلاق انجام خواهد شد، خود واقعیّت هاى نفسانى و جریاناتى كه در واقع بر تكوّن نفسانیات مى گذرد نظیر كیفیّت شكل گیرى ملكات اخلاقى در روح انسان و چگونگى پدیدارشدن افعال اخلاقى از نفس و وضع دیگر جریانات نفسانى، نیز بنوبه خود تحقیق و بررسى و كاوشهائى علمى را طلب مى كنند تا در «علم اخلاق» بتوانیم با بصیرت كافى و شناختى درست از نفسانیات، به بررسى مسائل اخلاقى بپردازیم و از آنجا كه اینگونه مطالب ارزشى نیستند تا در «علم اخلاق» بررسى شوند بلكه در زمره واقعیّتهاى خارجى جاى دارند كه لازمست در تحقیقى علمى به كشف آنها بپردازیم ناگزیر با یكى از رشته هاى علوم حقیقى تناسب موضوعى خواهند داشت و مناسبترین رشته اى كه باید عهده دار كاوش در نفس و نفسانیات شود رشته «روانشناسى» خواهد بود.

موضوع «روانشناسى» خود بخود اقتضا دارد تا ما آنچه را در حوزه نفس انسانى تحقّق پیدا مى كند، از آن جهت كه پدیده اى است مربوط به نفس؛ یعنى، موضوعى خاصّ كه موجودیّتى واقعى دارد در علم مربوط به این موضوع مورد بررسى قرار دهیم و علم مربوط به آن چیزى جز «روانشناسى» نیست.

گرچه روانشناسى امروز از این مسیر منحرف شده و اغلب مكتبهاى روانشناسى، از آنجا كه علم را منحصر مى كنند در آنچه كه قابل مشاهده و تجربه حسّى باشد، اینگونه مسائل درون نفسى و غیر محسوس را كه در بوته آزمایش و تجربه حسى قرار نمى گیرند جزء مسائل علمى به شمار نمى آورند. تسلّط گرایش به تجربه حسّى در محافل علمى مغرب زمین موجب شده كه روانشناسى در دائره رفتار انسانى محدود بشود و بسیارى از روانشناسان «علم روانشناسى» را، بدین لحاظ كه

رفتار انسان قابل مشاهده و تجربه حسى است، به علم رفتار انسان تعریف كرده اند. آنان مبادى رفتار و حالات و ملكات نفسانى را كه قابل آزمایش و تجربه حسى و اندازه گیرى نیستند از موضوع روانشناسى خارج دانسته اند و بعضیشان آنها را به فلسفه علم نفس مرتبط كرده اند.

این نظر كه موضوع روانشناسى باید منحصر به مطالعه رفتار باشد نخستین بار در اوائل قرن حاضر توسط روانشناس آمریكائى معاصر ج. ب. واتسون ارائه شد. واتسون این نظر را پیش كشید كه اگر قرار باشد روانشناسى بصورت یك علم درآید داده هاى آن باید قابل مشاهده و قابل اندازه گیرى باشد.

واتسون معتقد بود كه تنها از طریق مطالعه آنچه افراد انجام مى دهند یعنى، مطالعه رفتارهاى افراد مى توان یك علم عینى روانشناسى بوجود آورد.

رفتارگرائى، عنوانى كه نظرگاه واتسون به خود اختصاص داد، مسیر روانشناسى را در طىّ نیمه اوّل قرن حاضر شكل گیرى كرد و خلف آن؛ یعنى، (روانشناسى محرك پاسخ) هنوز هم به ویژه در سایه پژوهشهاى ب. ف اسكینر، روانشناس دانشگاه هاروارد، از نفوذ فراوانى برخوردار است. در روانشناسى محرك پاسخ (S-R) بررسى مى شود كه چه محركهائى پاسخ هاى رفتارى را فرا مى خوانند، چه پاداشها و تنبیه هائى این پاسخ ها را پایدار نگه مى دارد و چگونه مى توان رفتار را با تغییر الگوهاى پاداش و تنبیه تغییر داد(1)».

بهرحال ما، همانطور كه در بالا گفتیم، معتقدیم كه شناختن پدیده هاى نفسانى داخل در موضوع علم روانشناسى است؛ چراكه، علم منحصر نیست به آنچه كه از طریق تجربه حسّى ثابت مى شود؛ بلكه، این كاملا امكان پذیر است كه از راههاى دیگرى غیر از تجربه حسّى نیز اعتقاد یقینى و جزم به حقائق و واقعیّت هاى موجود


1ـ زمینه روانشناسى/ تألیف سه روانشناس ریتال. اتكینسون، ریچاردس.

انكینسون، ارنست، ر. هلگارد، ترجمه جمعى از مترجمین ایرانى، ص 25.

و ویژگیها و خصوصیّت وجودى آنها حاصل شود و اعتقاد یقینى، از هر طریقى كه حاصل شود، علم است، خواه از راه تجربه حسّى و یا از هر طریق دیگرى غیر از آن.

صرف نظر از این مشكل و پاسخى كه به آن دادیم، روانشانسى درباره واقعیّات نفس بحث مى كند و شأن آن كشف حقائق نفسانى و نفسانیّات واقعى موجود در جهان تكوین خواهد بود. نه آنچه كه باید باشد یا نباید باشد؛ زیرا، بایدها و نبایدهاى مربوط به نفسانیّات به «علم اخلاق» مربوط مى شود. آنچه مربوط به واقعیّات نفسانى است مربوط مى شود به «علم روانشناسى» كه طبعاً، تقدّم دارد بر بایدها و نبایدهاى آن و مثل همه جاى دیگر در مورد نفسانیّات نیز بر ما لازم است نخست چیزهائى كه هست بشناسیم تا بدانیم كه چه كارى را باید انجام داد. تا این حقائق را نشناسیم كه نفس انسان چه جور چیزى است؟ چه شؤونى و چه ابعادى و چه استعدادهائى دارد؟ ساختمان نفس چگونه است و...؟ درباره بایدها و نبایدهاى نفسانى و یا افعال اختیارى از بعد اخلاق و اینكه باید چنین شود و نباید چنان شود و چه كارى خوب است و چه كارى بد؟ چه ملكه اى از فضائل است و كدامش از رذائل و ... نمى توانیم اظهار نظر كنیم و تصمیمى بگیریم. تربیت انسان از این لحاظ مانند پرورش یك درخت است و كسى كه مى خواهد در این میدان قدم بگذارد درست مثل كسى است كه مى خواهد نهالى را پرورش دهد؛ یعنى، در گام نخست باید ببیند آن نهال از كدام نوع از درختان است؟ چه قابلیّتها و استعدادهائى دارد؟ تأثیر طبیعى آب و هوا در آن چگونه است؟ و چه موادّى در تغذیه و رشد آن مؤثّر خواهد بود؟ چه مقدار مى تواند رشد كند و چه ثمراتى مى تواند ببار آورد و مسائلى نظیر اینها را قبلا، باید بدانیم تا پس از آن بفهمیم كه چگونه باید آن درخت را تربیت كرد؟ چه مقدار آب و چه مقدار كود لازمست برایش فراهم نمود؟ و در كدام منطقه جغرافیائى و آب و هوا باید به پرورش آن مبادرت كنیم؟ اجمالا، تا ندانیم كه ماهیّت این درخت چیست و چه مى تواند بشود و بالفعل و بالقوّه چه

چیزهائى دارد؟ نمى توانیم درباره تربیت و پرورش آن بحث و بررسى كنیم و تصمیمى بگیریم.

نفس انسان هم وقتى از این زاویه مى نگریم دقیقاً، مثل یك نهال است با این تفاوت كه از پیچیدگى بیشترى برخوردار است و در زمینه نفس ما با پدیده اختیار و اراده و میل و شناخت و ویژگیهاى دیگرى كه آن را از یك موجود مادّى سروساده متمایز خواهد ساخت سروكار داریم ویژگیهائى كه درخت و دیگر موجودات غیر مختار از آنها بهره اى ندارند.

اخلاق، مى خواهد كیفیّت تدبیر و تربیت نفس را به ما بیاموزد. این وظیفه و كار و شأن علم اخلاق است كه در زمینه هاى تربیتى فوق ما را راهنمائى كند؛ ولى، انجام این وظیفه و اقدام به این راهنمائى تربیتى در «علم اخلاق» وابسته به اینست كه قبل از گام نهادن در درون محدوده علم اخلاق، روشن شده باشد كه نفس چه هست؟ چه استعدادها و چه مایه هائى دارد تا در «علم اخلاق» كه یك علم ارزشى است بتوانیم بحث كنیم درباره اینكه چه باید بشود؟ چه مراحلى از رشد و كمال را باید بپیماید؟ چه ملكاتى را باید كسب كند و كدام صفت رذیله است و باید از صفحه نفس بزداید؟ چه كارى خوب است و باید انجام دهد و كدام كار زشت است و ترك آن لازم.

راز اصلى ارتباط «روانشناسى» با «علم اخلاق» در همینجا نهفته است و در همین ارتباط علم اخلاق، یك سلسله اصول موضوعه را پایه و اساس كار خود قرار مى دهد كه از روانشناسى گرفته خواهد شد؛ و بویژه، اتكّاء و وابستگى بخش مربوط به «رابطه انسان با خود»، كه هم اكنون به آن پرداخته ایم، به این اصول بیشتر و ارتباط آن با روانشناسى عمیقتر است.

 

ابعاد و ویژگیهاى نفس

روانشناسان درباره خصوصیات نفس، ویژگیهاى ذاتى نفس، جنبه هاى غریزى و

ابعاد فكرى نفس بحثهاى زیادى كرده اند. آنان براى نفس گرایشهاى خاصى اثبات كردند كه در ابتدا غریزه اش نامیدند؛ ولى، بعد كه براى غریزه(1) تعریف خاصّى ذكر شد این تعبیر را تغییر دادند و بجاى آن از تعابیر دیگرى مثل سائق(2) یا انگیزه و نظائر آندو در اشاره به گرایشهاى نامبرده استفاده كردند.

آنان همانطور كه گفتیم: گرچه از این گرایشات نفسانى سخن بمیان آورده اند، اما تا آنجا كه ما اطلاع یافته و بررسى كرده ایم در هیچ مكتب روانشناسى، این انگیزه هاى ذاتى و امور غریزى نفس درست بررسى نشده و نظریه كامل و شاملى درباره آنها ابراز نكرده اند. فى المثل بعضى گفته اند: انسان دو غریزه دارد و بعضى دیگر گفته اند: سه غریزه و بعضى هم تا دوازده غریزه و یا حتّى چهارده و هیجده و بالاتر را نیز برشمرده اند.

«فروید معتقد بود كه دو نیروى اساسى امّا ناهشیار وجود دارد كه عوامل انگیزش نیرومندى در تعیین رفتار هستند «غریزه هاى زندگى» كه در رفتار جنسى تجلّى مى كنند و «غریزه هاى مرگ» كه زمینه ساز اعمال پرخاشگرانه هستند(3)».

«مكدوگال در كتابش بنام روانشناسى اجتماعى (1908) غرائز زیر را عنوان كرده است اكتساب، سازندگى، كنجكاوى ،گریز، جمعگرائى، ستیزه جوئى، تولید مثل، نفرت، خوارى طلبى و ابراز وجود.

بعدها مكدوگال فهرست خود را تا هیجده غریزه گسترش داد كه بعضى از آنها به نیازهاى خاصّ جسمانى مربوط بودند با اصلاح و تركیب این غرائز وى سعى داشت تمام رفتار آدمى را تبیین كند(4)».

 


1ـ غریزه یك نیروى زیستى فطرى است كه جاندار را از پیش آماده مى سازد كه تحت شرائط مناسب شیوه خاصى عمل كند.

2ـ سائق حالتى از برانگیختگى است كه تحت تأثیر یك نیاز زیستى بوجود مى آید.

3ـ زمینه روانشناسى، ترجمه جمعى از مترجمین ایرانى، ج 1، ص 511.

4ـ زمینه روانشناسى، ج 1، ص 511 و 510.

اندكى بعد آشكار شد كه براى تبیین ظرائف رفتار آدمى باید فرض كرد كه انبوه دیگرى از غرائز نیز وجود دارد. به این ترتیب بود كه رفتارهائى مانند همچشمى، رازپوشى، فروتنى، پاكیزگى، تقلید، ستمگرى، خوش مشربى و حسادت به عنوان غرائز شناخته شدند در نهایت تقریباً همه رفتارى را كه به تصوّر مى آمد مى شد در ردیف غرایز جاى داد(1)».

بهرحال درباره اینكه گرایشهاى اصلى نفس چه چیزهائى هست هنوز نظر قاطعى ابراز نشده و آنچه را كه تاكنون گفته اند، به اعتراف خودشان در مرحله تئورى و فرضیه است و هنوز بمرحله قطعیّت و قانونیّت نرسیده است.

بنابراین، ما از روانشناسى موجود به عنوان یك اصل قطعى نمى توانیم چیزى را دریافت كنیم كه انگیزه هاى اصلى انسان و استعدادها و مایه هاى فطریش را براى ما مشخّص سازد و زمینه ساز بحث هاى اخلاقى و اصول موضوعه علم اخلاق شود جز آنچه را كه در بالا گفتیم كه به عنوان تئورى مطرح كرده اند.

 

طرح پیشنهادى

در این زمینه، ما طرحى را براى شناختن غرائز، انگیزه و مایه هاى اصلى نفس بر اساس مشاهدات درونى و تجارب باطنى پیشنهاد مى كنیم كه فقط مى تواند راهنمائى باشد براى تنظیم مباحث، و در آن مشخّص مى شود كه چگونه وارد این بحث شویم و چگونه مسائل و مطالب آنرا دسته بندى كنیم.

البتّه براى اثبات اینكه چنین انگیزه هائى در انسان وجود دارد مى توان از آیات قرآن كریم هم شواهدى بدست آورد گواینكه در الگو و مدلش نمى توان این طرح را به قرآن نسبت دارد.

بهرحال، بنظر مى رسد كه ما ابتدا خوب است ساختمان نفس را در نظر بگیریم و


1ـ زمینه روانشناسى، ج 1، ص 511.

آن را بررسى كنیم تا معلوم شود كه به اصطلاح روز، نفس چه ابعادى دارد. آن ابعادى را كه مى توان به عنوان چهره ها و شؤون خود نفس تلقّى كرد سپس به بررسى انگیزه هائى بپردازیم كه در واقع از ابعاد نامبرده نفس پدید آمده و بمنزله ثمرات پیوند این ابعاد با یكدیگر است.

 

نفس: هرمى سه بعدى

بمنظور درك روشن نفس، و براى آنكه الگوى ویژه اى از نفس داشته باشیم، از طریق تشبیه معقول به محسوس كمك گرفته نفس را به هرمى تشبیه مى كنیم كه سه سطح جانبى دارد. اینكه مى گوئیم: سه سطح به تناسب شناخت و برداشتى است كه ما از نفس داریم و مى خواهیم بر اساس آن طرح پیشنهادى خود را ارائه دهیم هر چند ممكن است با دقّت بیشتر معلوم شود كه نفس ابعاد بیشترى دارد و در اینصورت شبیه به هرمى است كه ابعاد بیشترى داشته باشد.

در تصویرى كه ما تاكنون از نفس داریم و اساس طرح پیشنهادى ما را تشكیل مى دهد نفس، سه بعدى است و به هرمى داراى سه سطح جانبى شباهت دارد.

حال اگر بپرسید چرا به هرم تشبیه شده و وجه شبه آن دو چیست؟ در پاسخ مى گوئیم تشبیه به هرم بدین لحاظ است كه تا نقطه رأس هرم نمایانگر وحدت مقام نفس باشد كه همه سطوح مفصل و متعدّد به اجمال در آن نقطه متّحد مى شوند یا بوحدت مى رسند؛ چنانكه، برعكس نیز از نقطه واحد رأس با همین مقام وحدتى كه دارد شؤون مختلفى پدید مى آید یا ظاهر و متجلّى مى شود. پس نتیجه مى گیریم كه همه این چهره ها در حاقّ وجود نفس و در اعماق آن یكى هستند یا یك چیزند. و ما براى آنكه این وحدت نفس را مجسّم سازیم تا بشكل محسوس و آشكار نمایانده بشود آن را به رأس هرم تشبیه كردیم و گفتیم: این هرم مشبّه به ما داراى سه سطح جانبى است تا نمایانگر شؤون مختلف نفس و ابعاد سه گانه آن باشد كه بترتیب

عبارتند از:

1ـ بعد آگاهى و شناخت نفس؛ یعنى، آنچه كه از مقوله علم و ادراك است. علم از ابعاد روشن نفس است و میدانیم كه نفس با آنكه بیش از یك حقیقت ندارد و یكى بیشتر نیست در ذات آن، علم نهفته است و علم، عین وجود نفس خواهد بود.

2ـ بعد قدرت، چهره دومى است كه براى نفس در نظر مى گیریم. هر یك از ما در وجود خودمان این معنا را درك مى كنیم كه از توانائیهائى برخوردار هستیم. توانائى؛ یعنى، آنچه كه مبدأ فعالیّت ما مى شود. و منظور ما از فعّالیّت در كارها و تلاشهاى جسمانى خلاصه نمى شود؛ یعنى، حتّى وقتى هم كه بدن ما فعّالیّت نمى كند و نمى توانیم در خارج روى چیزى اثر بگذاریم باز هم از قدرت بى بهره نیستیم و همان ما را توانمند مى سازد و وامیدارد تا در داخل نفس و روان مخفى خویش به فعالیّت هاى درونى و پنهان بپردازیم مثل آنكه چیزى را درك كنیم تصور كنیم تصدیق كنیم، یا درباره كارى تصمیمى بگیریم. اراده اى كه از نفس برمى خیزد مبدأى دارد آن مبدء كه سرچشمه كارها و خاستگاه فعّالیّتها و تحرّك نفس است حقیقتى است نهفته در ذات نفس و درون روح.

3ـ بعد محبّت سرانجام سوّمین چهره اى است كه مى شود براى نفس در نظر گرفت و با تعابیر مختلفى مى توان بدان اشاره كرد. كمترین چیزى كه در این مرتبه بر آن تأكید مى كنیم «حبّ نفس» است. قطعاً، در مرتبه ذات نفس محبّت به خود نفس و بتعبیرى خود دوستى وجود دارد.

البتّه، ما معتقدیم كه محبّت موجود در ذات نفس منحصر به «خود دوستى» یا «حبّ ذّات» نیست؛ بلكه، عشق به خدا و پرستش او نیز جزء گرایشهاى فطرى انسانست كه ریشه در ذات نفس دارد؛ چنانكه، در مورد بعد اوّل و نخستین چهره نفس نیز بر این باوریم كه علم و آگاهى انسان منحصر در علم به نفس نیست؛ بلكه، علم به علّت و آفریدگار و به اصطلاح خداشناسى نیز رویه دیگر درك فطرى و غیر

اكتسابى انسانست كه در ذات نفس هر چند بشكل ضعیف وجود دارد و البته قابل تقویت است تا آنجا كه مى رسد در حدّ یك درك حضورى روشن. چنانكه، بعد قدرت در نفس نیز منشأ سیر الى اللّه مى شود و از این رو، مى توان گفت: قدرت نیز همانند علم و محبّت، كه هر كدام نسبتى با نفس و نسبتى با خدا مى داشتند، نسبتى هم با خدا دارد و منشأ سیر الى اللّه مى شود؛ یعنى، در واقع انسان در نفس خود بطور فطرى او را مى شناسد و دوست مى دارد و مى تواند به سوى او سیر و حركت كند.

بنابراین، علم و قدرت و محبّت در عین اینكه ابعاد نفس انسان هستند از همان اوّل بطور فطرى، هر چند بشكل ضعیف، جهت نامحدودى را نشان مى دهند و ارتباطى با خداى متعال دارند. اما بلحاظ رعایت توان و ادراك عمومى ما در تبیین طرح بر علم به نفس و حبّ نفس تأكید و توجّه كردیم.

سه بعدى را كه براى نفس نام بردیم در مقام بساطت نفس؛ یعنى، در نقطه رأس هرم عین نفس است؛ ولى، وقتى به مقام تفصیل مى آید، چهره هائى مختلف و جداگانه متفاوت از یكدیگر تجلّى و ظهور پیدا مى كنند كه با سه واژه علم، محبّت و قدرت هر یك با مفهومى ویژه خود از آن سه چهره یاد مى كنیم. در مقام تفصیل مفاهیم علم با محبّت، محبّت با قدرت و قدرت با علم همه با هم متفاوت و متمایز و مشخّص از یكدیگرند. این سه رویه و یا سه سطح را در هر موجود ذى شعور مى شود اثبات كرد و بر این اساس هم مى شود گفت: صفات ذاتى هر موجود مجرّدى علم، قدرت و محبّت است.

علم و قدرت و محبّت در مقام وحدت و بساطت نفس كه بمنزله رأس هرم است بهم مى پیوندند و عین هم مى شوند؛ یعنى، در آنجا بیش از یك حقیقت وجود ندارد كه ما با تعبیر نفس از آن یاد مى كنیم؛ ولى، هر چه به قاعده هرم نزدیك تر مى شویم این اجمال به تفصیل بیشترى گرایش پیدا مى كند؛ یعنى، زاویه بازتر مى شود و

حقائقى كه رنگ یكى از این سه بعد را بیش از ابعاد دیگر دارند در درون آن جاى مى گیرد و به اصطلاح، بصورت مفصّلترى تجلّى مى كند؛ ولى، بهرحال، ساختمان خود نفس صرف نظر از چیزهائى كه بعداً كسب مى كند یا در آن پدید مى آید از این سه چیز تشكیل مى یابد و این سه مفهوم از آن انتزاع مى شود.

در توضیح بیشتر آنچه كه تاكنون، با تشبیه نفس معقول به هرم سه بعدى محسوس، درباره نفس و شؤون مختلف وحدت و كثرت و علم و قدرت و محبّت مربوط به نفس گفتیم مى توان گفت: در واقع، محتواى هرم نفس را یك جوشش، یك حركت و یك میل تشكیل مى دهد. نفس دائماً مى خواهد حركت كند و سیرى داشته باشد و چون این حركت خارج از ذات نفس نیست از یك نظر مى شود گفت: خود نفس عین این حركت و عین این پویش است. هر كسى در درون خود میلى بسوى حركت و پیشرفت مى یابد و هیچكس از وضع ساكن و آرامى كه دارد خرسند نیست و آثار و علائم ظاهرى این میل روانى و نفسانى را مى توان در دوران مختلف زندگى انسان از سن كودكى تا جوانى و كمال بصور مختلف و با مظاهر گوناگون مشاهده كرد.

در اینجا مناسب است به یك نكته ذوقى اشاره كنیم كه هر چند استدلالى نیست؛ ولى، از ظرافت قابل توجهى برخوردار و تأییدى خواهد بود از روایات معصومین بر آنچه كه در بالا آوردیم. بعضى از روایات دلالت دارند بر اینكه روح از ریح مشتق شده است و با توجه به اینكه روح انسان همان نفس انسانى است هر چند ظاهر اینگونه روایات تبیین یك رابطه لفظى و لغوى است مبنى بر اینكه روح و ریح در اصل داراى یك مادّه مشترك هستند ولى، مى توان گفت: اشعارى نیز بر این نكته باشد كه نفس؛ یعنى، همان روح انسانى همانند باد از یك حالت تحرّك و وزش و صعود و هبوط برخوردار است و اشاره اى بر اینكه اصولا، حقیقت روح، همانند حقیقت باد كه چیزى جز حركت هوا و تغییر و تحوّل جوّى نیست، چیزى جز

حركت و تحوّل نفس نخواهد بود و همانطور كه حیثیت و هویّت باد به حركت و تحوّل آنست این حیثیت در روح نیز ملحوظ خواهد بود و حركت، ذاتى نفس انسانى است. آرى از اینگونه روایات فهمیده مى شود كه «حقیقت نفس انسان حركت و ذات آن جنبش و پویش است». و حتّى نه تنها اشاره و اشعار بلكه در یك روایت بر این نكته تصریح شده است كه روح نیز همانند ریح، متحرّك است(1)».

و معنى سخن فوق، با توجه به روح معارف اسلامى و محتواى آیات قرآن كریم، این مى شود كه روح انسان حركتى است بسوى اللّه تبارك و تعالى. در این زمینه به یك آیه اشاره مى كنیم كه خداوند در آن مى فرماید:

«یا اَیُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحَاً فَمُلاقیهِ.»(2)

[اى انسان محقّقاً تو بسوى پروردگارت سیر و تلاش مى كنى پس او را ملاقات خواهى كرد].

از آیه فوق مى توان استشعار كرد كه حقیقت وجود نفس و روان انسان، كدح و تلاش و پویش است و انسان موظّف است این حركت را جهت دهد و در مسیر صحیح هدایت كند. به عبارتى روشنتر از آیه فوق مى توان دریافت كه اصل حركت و تلاش و سیر بسوى ربّ امرى قطعى و جبرى است كه خواه و ناخواه انجام مى شود و انسان بخواهد یا نخواهد قیامت را درك مى كند و بملاقات ربش نائل مى آید. اما جهت دهى این حركت جبرى، امرى است اختیارى. از این روى، در آیه دو نوع هدف براى این حركت ذكر شده یكى هدف اصل حركت كه خواه و ناخواه انجام مى شود و نهایتاً انسان ربّ خود را ملاقات خواهد كرد یعنى اصل ملاقات. دوم كیفیّت ملاقات است كه اگر انسان براى این حركت جبرى، جهت درستى انتخاب كرده باشد، ملاقاتش با پروردگارش بگونه اى است كه خشنودى وى را


1ـ اصول كافى، ج 1، كتاب التوحید، باب الرّوح، ح 3. محمدبن مسلم قال سألت اباعبدالله(علیه السلام) عن قول الله عزوجل و «نفخت فیه من روحى» كیف هذا النفخ؟ فقال: ان الروح متحرك كالریح و انما سمى روحاً لانه اشتق اسمه من الریح و انما اخرجه عن لفظه الریح لان الارواج مجانسة للریح و انما اضافه الى نفسه اصطفاه على سائر الارواح.

2ـ انشقاق/ 6.

بهمراه دارد و خرسند و سربلند خواهد بود و اگر در حركتش جهت صحیحى را دنبال نكرده باشد، تلخ و ناگوار است و موجب تلخكامى وى مى شود.

از این رو، بدنبال آیه فوق مى فرماید:

«فَاَمّا مَنْ اُوْتِىَ كِتابَهُ بِیَمینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسیراً وَیَنْقَلِبُ اِلى اَهْلِهِ مَسْرُورَاً وَاَمّا مَنْ اُوْتِىَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً وَیَصْلى سَعیراً.»(1)

[پس آنكس كه كتاب او به دست راستش داده شود به آسانى حساب پس خواهد داد و با سرور و خوشحالى به اهل خود باز گردد و آنكس كه كتاب او از پشت سر به او داده شود فریاد كند و به آتش در افتد].

وقتى حركت نفس را نسبت به هدف آن مى سنجیم خواهیم دید كه از یك سو انجذابى است بسوى خدا؛ یعنى، در واقع هدف است كه او را بطرف خود مى كشد خدا است كه انسان را سیر مى دهد بطرف خودش. و از سوى دیگر، حركتى است كه نفس انجام مى دهد به عنوان باز هم تشبیه معقول بمحسوس، مثل جاذبه میان آهن و آهن ربا است وقتى آهن را نگاه مى كنیم مى بینیم سیر مى كند بطرف آهن ربا و هنگامیكه آهن ربا را مورد توجّه قرار مى دهیم ملاحظه مى كنیم آهن را بطرف خود مى كشد و جذب مى كند.

بین نفس و مبدء هستى نیز چنین جذب و انجذاب و سیر و حركتى هر چند نه آنچنان جذب و انجذاب كور و تاریك؛ بلكه بسیار متفاوت با آن در ذات و نهاد نفس وجود دارد كه البتّه، در آغاز كاملا روشن و آگاهانه نیست؛ ولى، با تكامل نفس تدریجاً بصورتى آگاهانه براى خود انسان روشن و آشكار مى شود.

 

پیوند همیشگى ابعاد نفس

از مقام بساطت نفس كه مى گذریم و به مقام تفصیل و كثرت شؤون نفس


1ـ انشقاق/ 11 7.

مى رسیم، نخستین حقیقتى كه طرح مى شود ابعاد سه گانه نفس؛ یعنى، علم و قدرت و محبّت یا حبّ نفس است كه به بیان آنها پرداختیم و اكنون، پس از روشن شدن ابعاد نفس نوبت آن رسیده است تا به طرح این حقیقت همّت گماریم كه ابعاد نامبرده نفس؛ یعنى، علم و محبّت و قدرت براى همیشه ارتباطى ناگسستنى و پیوندهائى پیچیده و درهم تأثیر و تأثّرى عمیق دارند.

از انگیزه ها آغاز مى كنیم كه مى توان آنها را به یك لحاظ در زمره شعب و فروع و شاخه هاى حبّ نفس و خود دوستى كه یكى از ابعاد سه گانه نفس بود به شمار آورد گرچه بلحاظ دیگر همانطور كه حبّ نفس از دو بعد دیگر نفس یعنى علم و قدرت جدا نبود مى توان گفت: انگیزه هاى فرعى آن نیز گرچه مجالى و مظاهر و فروع حبّ نفس هستند؛ ولى، با آن دو بعد دیگر؛ یعنى، علم و قدرت نیز ارتباط قوى دارند؛ چراكه، انگیزه هاى انسانى، كششها و جاذبه هائى هستند امّا نه همانند كششها و جاذبه هاى مغناطیسى كور و تاریك؛ بلكه، جاذبه هاى و كششهائى كه كم و بیش با ادراك و آگاهى در هم آمیخته اند و پیوسته به چیزهائى تعلّق مى گیرند كه بنحوى هر چند ضعیف براى انسان شناخته شده باشد حال خواه بنحو ادراك فطرى یا اكتسابى و خواه بنحو ادراك اجمالى و یا تفصیلى و ... بهرحال این علم و آگاهى و ادراك است كه به انگیزه ها و تمایلات فطرى جهت مى دهد و موجب خیزش و بیدارى و رشد و بارورى و شكوفائى آنها خواهد شد.

چنانكه، از سوى دیگر این انگیزه هاى اصلى و فرعى در واقع كانالهاى حركتها، تلاشها و كوششهاى انسان هستند كه بنوبه خود مظاهر و مجالى بُعد نفسانى قدرت خواهند بود.

بنابراین، در واقع مى توان گفت: كه این اتّصال و ارتباط و پیوند بین علم و قدرت و محبّت در نفس انسان تا به آخر و در همه فروع و شاخه ها و شعبه ها بنحوى وجود دارد ؛ هر چند، اینهم ممكن است كه در هر زمینه اى یكى از این سه بعد ظهور و تجلّى بیشترى داشته باشد نسبت به دو بعد دیگر.

 

بنابراین، بخوبى روشن است كه دو بعد نفسانى علم و قدرت، نسبت به سوّمین بعد نفس؛ یعنى، حبّ نفس: در تجلّى و ظهور آن در جهت دهى و هدایت آن در خیزش و بیدارى آن در رشد و شكوفائى آن در تكثیر فروع و شاخ و برگهاى آن چه تأثیر چشمگیرى دارند، تا آنجا كه بدون علم و قدرت، هیچگاه، حبّ نفس نمى توانست برخوردار باشد از این رشد و شكوفائى و بارورى عظیم كه با یك نظر دقیق مى توان گفت: در یك جمله تمام تلاشها و فعالیتها و حركتهاى انسانى در طول عمر خود از هر نوع كه باشد مادّى و معنوى، دنیوى و اخروى، فردى و اجتماعى همه و همه آثار و مظاهر تمایلات متنوّع و پیچیده انسان هستند و نهایتاً، در اساس و ریشه خود به «حبّ نفس» برمى گردند.

ولى، دقیقاً، مى توان گفت: این تأثیر و تأثّر نسبت به ابعاد دیگر نفس؛ یعنى، بعد علم و قدرت نیز وجود دارد و هر یك از این دو نیز در رشد و شكوفائى و تفصیل و فروع خود متأثّر از دو بعد دیگر نفس خواهند بود.

نفس در مقام اجمال عین علم به نفس است امّا بتفصیل كه مى آید علوم مختلف حضورى و حصولى تحقق پیدا مى كنند علم به قوا علم به افعال و انفعالات و سرانجام، همه علومى كه به اشیاء خارجى پیدا مى كنیم در درون خود نفس تحقّق پیدا مى كنند. علم در نفس از آن نقطه اجمال جوانه مى زند، مى روید و رشد مى كند. و سرانجام، بصورت یك درخت كهن و قوى شاخ و برگ و فروع آن روز بروز زیاد مى شود تا آنجا كه فضاى بزرگى را پر كند و بر همه چیز و همه جا سایه افكند. و این یك حقیقت آشكار و روشن است كه با ملاحظه كمى مى توان بدان دست یافت.

آنچه را كه ما مى خواهیم در اینجا بگوئیم همانست كه درباره حبّ نفس هم گفتیم كه دو بُعد دیگر در این رشد و شكوفائى تأثیر عظیم دارند به این معنى كه قدرت و حبّ نفس دو عامل نیرومند در تفصیل علم بنفس هستند و باعث رشد و شكوفائى و بالندگى و تكثیر فروع و شاخ و برگهاى آن مى شوند، چنانكه با تأثّر از آن

نیز روز به روز قدرت انسان افزایش مى یابد و تمایلات پیچیده ترى در انسان نمود و ظهور پیدا خواهد كرد.

و تمام آنچه را كه درباره حبّ نفس و علم گفتیم: در مورد قدرت نیز دقیقاً صدق مى كند. قدرت نیز در انسان روز به روز به رشد و شكوفائى بیشترى مى رسد و هر روزى كه بر انسان مى گذرد توان انجام كارهائى را پیدا مى كند كه قبلا نمى توانست انجام دهد. قدرت تخریب و تعمیر و ویران نمودن و آبادكردن و خلق و ابداع و آفرینش و ابتكار و اختراع و اكتشاف او همچنان سیر صعودى دارد، اما چه كسى مى تواند تأثیر علم و حبّ نفس را در این تحوّل عظیم قدرت انسان و تفصیل عجیب آن از نقطه اجمالى كه داشت انكار كند.