عواطف و احساسات

 

عواطف و احساسات

مفهوم عاطفه

عواطف طبیعى اوّلى و عواطف ثانوى

عواطف طبیعى

قرآن و عواطف طبیعى مثبت

عواطف تركیبى

نوسان در عواطف طبیعى

عواطف منفى

آثار متنوع عواطف

جنبه هاى ارزشى عواطف

احساسات و انفعالات

غم و شادى

پشیمانى، خشم و خشنودى

ترس، امنیت، یأس و امید

عناوین و ابعاد روانى انفعالات

آثار ظاهرى انفعالات

 


 

عواطف و احساسات

 

مفهوم عاطفه

گفتیم یكى از ابعاد انسان، بُعد لذّت و سعادت است، انسان فطرتاً، طالب لذّت است و لذّت خویش را از مجارى مختلفى دنبال مى كند: یكى از مجارى لذّت انسان، غرایز بود كه مورد بررسى قرار گرفت.

عواطف، دوّمین نوع از انواع مجارى لذّت انسانى است. آنچه كه از عاطفه، مورد نظر ماست، ممكن است با اصطلاح روانشناسى آن، انطباق كامل نداشته باشد. عاطفه از نظر ما، انجذابى است نفسانى كه یك انسان، نسبت به انسانى دیگر، در خود احساس مى كند و مى توان آن را به رابطه بین آهن و آهن ربا تشبیه نمود. انسان در چنین حالتى احساس مى كند كه به طرف انسان دیگرى كه مورد عاطفه اوست كشیده مى شود.

واژه عطف، در فرهنگ عرب كه ریشه كلمه عاطفه مورد بحث ماست، نیز در مفهوم توجّه و میل چیزى به چیز دیگر به كار رفته، با این تفاوت كه در مفهوم اصطلاحى «عاطفه» مورد نظر ما، عطف و توجّه مطلق نیست؛ بلكه، محدود به مواردى است كه طرف توجّه انسان، یك انسان باشد نه چیز دیگر.

 

عواطف طبیعى و عواطف ثانوى

عواطف انسانى، ریشه هاى مختلفى دارند و به صورتهاى گوناگون ظهور پیدا

مى كند. ریشه عاطفه، گاهى نفعى است كه از كسى به انسان مى رسد و گاهى لذتى است كه از دیدن دیگران مى برد مثل آنكه: انسان از دیدن انسان هاى زیبا لذت مى برد. و بواسطه این لذّت به سوى آنها كشیده مى شود و گاهى نیز انسان، بدون واسطه و خود به خود، به طرف دیگرى كشیده مى شود؛ هرچند كه نه از زیبایى و نه از منفعت او، برخوردار نباشد و یا حتى از جانب او متحمل زیان و خسارت نیز بشود كه در اینصورت، چیز دیگرى غیر از زیبایى و منفعت، منشاء خیزش عاطفه خواهد شد.

بنابراین، مى توانیم عواطف را، با توجه به آنچه كه گفتیم، به دو دسته اساسى تقسیم كنیم:

 

عواطف طبیعى اولى و عواطف ثانوى

عواطف اولى، كششهایى است كه انسان، بدون آن كه نفعى ببرد یا زیبایى خاصّى در بین باشد، در خود، نسبت به دیگرى احساس مى كند. مثل: عاطفه مادر به فرزند كه نفع و زیبایى، واسطه و منشأ این عاطفه نیست. فرزند، هرچند كه خیلى هم زشت باشد و هیچ نفعى براى مادر خود نداشته و یا حتى زیان و خسارت هم داشته باشد، مورد محبّت مادر است. این نوع عواطف را اصلى، اوّلى و طبیعى نام مى گذاریم.

عواطف ثانوى، آنها هستند كه مطلوب در آنها در اصل، چیز دیگرى است و شخص مورد عاطفه، از آن جهت كه واسطه دستیابى انسان به آن خواهد بود، مورد محبّت قرار مى گیرد. مثلا انسان كسى را كه به او احسان كند دوست مى دارد؛ ولى، این یك میل طبیعى نیست، بلكه انسان اصالتاً خودش را دوست مى دارد و ثانیاً و بالعرض، كسى را كه واسطه دستیابى او به سود و منفعتش شود.

عاطفه اى كه بین معلم و شاگرد هست، یك عاطفه ثانوى است، زیرا، رابطه

تعلیم و تعلّم واسطه پیدایش این عاطفه است و صرفنظر از آن، این عاطفه بر معلم و شاگرد حاكم نیست.

 

عواطف طبیعى

مصداق روشن عواطف طبیعى، روابط خانوادگى و قوى تر از همه آنها رابطهمادر و فرزندى و پدر و فرزندى و در مرتبه ضعیفتر، رابطه برادر و خواهرى است. حتى افراد یك فامیل كه خویشاوندى دورترى دارند، با هم رابطه عاطفى دارند و  البته، هر چه كه خویشاوندیشان دورتر باشد رابطه عاطفى آنها ضعیفتر خواهد شد.

البته، گاهى ممكن است یك عامل خارجى سبب شود كه خویشاوندى دورتر نزد انسان محبوبتر از خویشاوندان نزدیكترش باشد؛ ولى، این دیگر به رابطه خویشاوندى صرف، مربوط نمى شود و از مراتب عاطفه طبیعى نیست؛ بلكه، جنبه ثانوى دارد. مثل آن كه كسى پسر عموى خود را بیش از عموى خویش دوست بدارد، كه این نمى تواند عاطفى طبیعى باشد؛ بلكه، عامل خارجى دارد و عاطفه ثانوى است، مثل آن كه از اخلاق ویژه اى برخوردار باشد.

عواطف طبیعى اولى كه حاصل خویشاوندى است، هر چه واسطه خویشاوندى كمتر باشد قوى تر و هر چه واسطه بیشتر باشد ضعیفترند.

 

قرآن و عواطف طبیعى مثبت

در قرآن كریم از آیاتى چند، مى توان رابطه عاطفى نامبرده را استشعار كرد از آن جمله، آیات مربوط به داستان مادر موسى(علیه السلام) است. هنگامى كه موسى متولّد شد، مادرش با الهام الهى، او را در صندوقى گذاشت و در رود نیل انداخت؛ ولى، آیات قرآن در دو مورد نشان مى دهد كه مادر، به شدت مضطرب و نگران حال موسى بود.

 

در یك جا مى گوید:

«وَاَصْبَحَ فُؤادُ اُمِّ مُوسى فارِغاً اِنْ كادَتْ لَتُبْدى بِه لَولا اَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مَنَ الْمُؤْمِنینَ وَقالَتْ لاُِخْتِه قُصّیهِ فَبَصُرَتْ بِه عَنْ جُنُب وَهُم لا یَشْعُرُونَ.»(1)

[مادر موسى دلش تهى شد اگر دل او را محكم نمى كردیم تا ایمانش محفوظ ماند، نزدیك بود (كه از شدت اضطراب و نگرانى) راز خود آشكار كند. و به خواهرش گفت: از پى او برو، خواهرش رفت و از كنارى او را دید در حالى كه آنان متوجّه او نمى شدند].

در جاى دیگر مى گوید:

«اِذْ تَمْشى اُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ یَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ اِلى اُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَیْنُها وَلا تَحْزَنَ.»(2)

[هنگامى كه خواهرت آمد و گفت: آیا شما را هدایت كنم به كسى كه او را نگهدارى كند، پس تو را به دامن مادرت برگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین مباشد].

این جمله، در وادى ایمن، در ضمن جملات دیگرى به موسى وحى شد و نظیر همین جمله در سوره قصص هم با كمى تفاوت آمده است آیات، به خوبى گویاى عاطفه مادر و فرزندى است: از اضطراب و نگرانى موسى، و از غم از دست دادن او، و شادى و چشم روشنى از بازگشت او، وجود این عاطفه مشهود است.

به هر حال، عاطفه و علاقه مادر به فرزند، یك امر كاملا طبیعى است و میان هر مادرى نسبت فرزندش هر چه كه باشد وجود دارد. البته، این هم ممكن است كه بعضى از عوامل خارجى، این عاطفه را ضعیف كند و یا از بین ببرد و در طول تاریخ، بوده اند كسانى كه فرزندان خود را كشته یا زنده به گور مى كردند؛ ولى، اینها انحراف از فطرت است كه تحت بعضى از شرایط محیطى، اجتماعى یا روانى پیدا مى شده است اما میل طبیعى و فطرى هر مادر و پدرى این است كه با بچه اش مأنوس باشد و او را دوست بدارد.

 


1ـ قصص/ 10.

2ـ طه/ 40.

عاطفه پدر و فرزندى نیز از بعضى آیات قرآن استفاده مى شود. از آن جمله، قرآن در حكایت داستان نوح آورده است كه وقتى در زمان او طوفان شد و مردم در شُرُف هلاكت قرار گرفتند، حضرت نوح(علیه السلام) به فرزندش گفت:

«یا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَلا تَكُنْ مَعَ الْكافِرینَ.»(1)

[فرزندم بیا و با ما سوار كشتى شو و همراه با كافران مباش].

این دعوت كه نوح از فرزندش مى كند، غیر از دعوتى است كه او تاكنون از مردم كرده بود. او سالیان دراز، بیش از نهصد سال، مردم را به دین، دعوت كرده بود؛ ولى، مردم با او مخافت و دشمنى كرده بودند تا آنجا كه نوح از آنان ناامید شده بود؛ ولى، اكنون كه فرزند را در حال غرق شدن مى بیند، با این كه از دعوت مردم ناامید شده، عاطفه خاصّ پدر و فرزندى او را وامى دارد تا از فرزندش با اصرار بیشترى بخواهد از كفّار كناره گیرى كند و همراه مؤمنین سوار بر كشتى شود.

بار دیگر، هنگامى كه فرزند را دید در آب فرو مى رود، از خدا خواست نجاتش دهد.

«وَنادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقاَلَ رَبِّ اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى وَاِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَاَنْتَ اَحْكَمُ الْحاكِمینَ.»(2)

[نوح پروردگار خویش را ندا داد و گفت: پروردگارا، فرزند من از خاندان من است و وعده تو حقّ است و تو بهترین حاكم استى].

خدایا تو وعده كرده بودى اهل مرا رهایى بخشى و این هم فرزند و اهل من است. خداوند، در پاسخ نوح فرمود:

«اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح»(3) وعده اى كه دادیم به این فرزند مربوط نمى شود زیرا كه او فردى ناشایسته است.

 


1ـ هود/ 42.

2ـ هود/ 45.

3ـ هود/ 46.

نوح در این تعابیر، توجّه ویژه خود را بیش از آنچه كه به نجات همه انسانها داشت، به نجات فرزند خویش ابراز مى دارد كه نشانه عاطفه خاص پدر و فرزندى است؛ یعنى عاطفه طبیعى كه پدر، منهاى هر خصوصیّت به فرزند خویش دارد.

این عاطفه متقابلا از سوى فرزند نیز نسبت به پدر خود وجود دارد و قرآن به این رویه عاطفه نیز اشاره دارد. در داستان ابراهیم و سخنانى كه میان او و پدر خوانده اش آزر ردّ و بدل گردیده آمده است كه آزر به او مى گوید: از من دور شو. ابراهیم در پاسخ وى مى گوید: «درود و سلام بر تو، به زودى، براى تو از خدا طلب مغفرت مى كنم و او خواهد پذیرفت.»(1) این همان وعده اى است كه ابراهیم به وى داد و در قرآن نیز آمده است:

«وَما كانَ اِسْتِغْفارُ اِبْراهیمَ لاَِبیهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها اِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ اَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ.»(2) كه به همین وعده اشاره دارد.

این عاطفه فرزندى بود كه ابراهیم را واداشت تا در چنین وضعى كه پدر، او را از خود رانده است، به او درود مى فرستد دعا مى كند و از خداى متعال عفو و بخشش او را طلب مى كند.

بى تردید، ابراهیم دیگر بت پرستان را دعا نكرد و به آنان وعده استغفار نداد، اما نسبت به این شخص كه یك رابطه خانوادگى با او داشت، این وعده را داد و این نشانه عنایت خاصى است كه به او داشت و اگر پدر حقیقى او مى بود، این عاطفه، به طریق اولى و شدیدتر و قوى تر، وجود مى داشت.

 

عواطف تركیبى

گاهى جهات خاصّى موجب مى شوند كه محبّت شدیدترى بین افراد خانواده به وجود آید، در واقع آنها جنبه هاى ثانوى عاطفه است كه به این جنبه طبیعى اوّلى،


1ـ مریم/ 41 تا 47.

2ـ توبه/ 114.

ضمیمه مى شوند. مثل آن كه فرزند انسان، صالح، مؤدّب، عالم، عابد، نیكوكار، زیبا یا مؤمن باشد. یا نسبت به پدر و مادر خود، بیش از فرزندان دیگر، توجّه و خدمت كند كه چنین فرزندى قطعاً، بیش از فرزندان دیگر، مورد محبّت و عواطف والدین قرار خواهد گرفت.

در این موارد، خصوصیات و ضمایم خارجى سبب تقویت عاطفه طبیعى خانوادگى شده و در واقع، عاطفه در اینجا تركیبى است از عاطفه طبیعى اوّلى و عواطف ثانوى.

در قرآن مجید مى خوانیم كه حضرت یعقوب(علیه السلام) علاقه بیشترى نسبت به یوسف داشت. در اینجا در واقع، عوامل مختلف و ویژگیها و كمالات خاصّ یوسف موجب شدّت محبّت و عاطفه طبیعى پدرى شده بود؛ تا جایى كه دیگر برادران به وى رشك بردند و از روى حسادت حتى حاضر شدند او را به چاه بیندازند.

آنان با خود گفتند: با اینكه ما جوانان نیرومندتر و پركارترى هستیم، مع الوصف، یوسف و برادرش، نزد پدر محبوبترند. گفتند: پدر ما گمراه است كه یوسف را بیش از ما دوست مى دارد و سرانجام، یوسف را به چاه انداختند.

علاقه یعقوب به یوسف، به حدّى شدید بود كه از فراق او دائماً گریه مى كرد تا آن كه چشمهایش نابینا شد و هنگامى كه، برادران یوسف پس از سالها او را در مصر یافتند و مى آمدند تا خبر زنده بودن وى را به یعقوب برسانند و او را از غم برهانند، قبل از آمدن كاروان و رسیدن خبر، یعقوب به خاطر همین رابطه و عاطفه قوىِّ پدر و فرزندى ، از این امر آگاه شد و گفت: من بوى یوسف را استشمام مى كنم.

به هر حال، حضرت یعقوب محبت فوق العاده اى بیش از رابطه عادى پدر و فرزندى و قوى تر از رابطه او با سایر فرزندانش به یوسف داشت كه منشأ آن، كمالات خاصّ یوسف بود. پس چند عامل براى آن وجود داشته: یكى عامل طبیعى پدر و فرزندى كه مشترك میان همه فرزندان بود. دوّم، كمالات خاصّ یوسف كه منشأ عاطفه ثانوى او مى شد، و عاطفه یعقوب نسبت به او، یك عاطفه مركّب بود.

 

نوسان در عواطف طبیعى

این رشته از عواطف، كه به طور طبیعى بین انسانها وجود دارد، در همه مواردش یكسان نیست، بلكه، به تناسب دورى و نزدیكى نسبت خویشاوندى، از شدت و ضعف برخوردار است. نسبت به فرزند و والدین كه از هر كسى به انسان نزدیكترند، این عاطفه، قوى تر و شدیدتر است؛ ولى، هر چه كه این نسبت دورتر باشد، این رابطه عاطفى نیز ضعیفتر مى شود تا به پایین ترین و ضعیفترین رابطه عاطفى طبیعى اوّلى مى رسیم كه نسبت به هر انسانى از هر نژادى كه باشد و هر قدر هم از ما دور باشد، مى توانیم آن را در خود احساس كنیم.

این عاطفه در وسیعترین سطحش كه به هر انسانى تعلّق دارد، خیلى ضعیف و كم رنگ است، ولى، در بعضى شرایط استثنایى، مثل این كه مدّتى در بیابانى تنها و سرگردان باشد و هیچ انسانى را ندیده باشد. به روشنى مورد توجه قرار مى گیرد و اگر چشمش به یك انسان بیفتد، هر چند هیچ سود و منفعتى هم در بین نیست و رابطه خویشاوندى ویژه اى وجود ندارد، مثل این است كه گمشده خود را یافته است و به سرعت با او انس خواهد گرفت.

 

عواطف منفى

در اینجا سؤال این است كه آیا همانطور كه عاطفه طبیعى مثبت داریم، عاطفه طبیعى منفى هم وجود دارد؟ و آیا بدون وجود علّت خارجى، انسان نسبت به انسان یا انسانهاى دیگر احساس نفرت مى كند؟

در پاسخ باید بگوییم: وجود عاطفه منفى طبیعى در انسان، قابل اثبات نیست و نمى توان گفت: همانگونه كه یك عاطفه مثبت طبیعى بین پدر و فرزند هست، یك عاطفه طبیعى منفى هم در انسان، نسبت به بعضى از انسانهاى دیگر وجود دارد. زیرا، نه تجربه وجود آن را اثبات مى كند و نه از قرآن كریم مى توان به وجود آن پى برد.

 

البته، در عواطف ثانوى، هم نوع منفى وجود دارد و هم مثبت. زیرا، عواطف ثانوى، غیر مستقیم و تحت تأثیر عوامل خارجى در روان انسان به وجود مى آیند و عوامل مختلف، منشأ تحقق عواطف مختلف هستند: برخى از عوامل، عواطف مثبت را پدید مى آورند و عوامل دیگرى، عواطف منفى و كدورت و نفرت، دشمنى و كینه را ایجاد مى كنند.

ریشه و اساس عواطف ثانوى باز مى گردد به این كه شخص دیگرى واسطه دستیابى به یكى از مطلوبهاى انسان و یا عامل از دست دادن آن بشود كه در نتیجه، عواطف ثانوى مثبت و منفى در روان انسان تحقّق خواهد یافت. مثلا، انسان علم را دوست مى دارد، غذا و پوشاك و مسكن مى خواهد، پول و مال را، غیر مستقیم و براى تحصیل نیازهاى ابتدایى چون غذا و پوشاك، مطلوب مى داند؛ حال، اگر شخص دیگرى اینها را در اختیار او بگذارد و واسطه تحصیل این مطلوبهاى انسان شود، مورد محّبت و عواطف مثبت انسان قرار خواهد گرفت.

برعكس، اگر كسى سبب محروم شدن انسان از یكى از مطلوبها و ارزشهاى نامبرده شود، او كه واسطه از دست دادن مطلوبهاى انسان شده است، مورد نوعى عاطفه منفى انسان قرار خواهد گرفت.

 

آثار متنوّع عواطف

آیا اثر عواطف، به لذّت از دیدن و ملاقات یا بودن و مصاحبت با شخص دیگر منحصر است و یا علاوه بر آن، آثار دیگرى نیز دارد؟

در پاسخ مى گوییم: آثار عواطف، منحصر در آثار نامبرده نیست. گاهى مى شود كه انسان، در حال عادى، از ملاقات یا مصاحبت شخصى هیچگونه لذّت نمى برد؛ مع الوصف، اثر دیگرى از وجود عاطفه نسبت به او خبر مى دهد. زیرا، همین شخصى كه در حال عادى، عاطفه اى نسبت به او احساس نمى كنیم، همین كه بیمار شود یا

مشكل دیگرى برایش پیش بیاید، در خود، نسبت به او احساس همدردى مى كنیم و از رنج او رنج مى بریم و با كمال میل حاضریم در حدّ توان به او كمك كنیم. بالطبع، این هم اثر دیگرى است كه وجود مرتبه دیگرى از عواطف انسانى را نشان مى دهد.

این یك حسّ همدردى است كه در انسان، نسبت به انسانهاى دیگر و یا حیوانات وجود دارد. وقتى انسان مى داند موجود دیگرى داراى شعور است و رنج و لذّت را درك مى كند، در هنگام گرفتارى، خودش را به جاى او مى گذارد و از ناراحتى او رنج مى برد و به كمك و مساعدت او اقدام خواهد كرد.

این هم یك میل طبیعى و یك عاطفه خدادادى است و ممكن بود خدا انسان را طورى بیافریند كه هرچند دیگران را هم دوست بدارد ولى، از رنج و ناراحتى آنان متأثّر و ناراحت نشود.

ولى، خداوند حالت دلسوزى و ترحّم را به انسان داده و او نسبت به انسانها و حیوانات صدمه دیده، این حالت را در خود احساس مى كند، با این تفاوت كه این عاطفه، با درك و شعور موجودى كه مورد عواطف او هستند، رابطه خاصّى دارد و از این روست كه این عاطفه نسبت به انسان، بیشتر از حیوانات است و در بین حیوانات هم، نسبت به هر حیوانى كه درك و شعورش بیشتر باشد، عاطفه انسان نسبت به آن بیشتر است و هر چه كه حیات در آنها ضعیف تر باشد، عاطفه ترحّم و دلسوزى انسان، نسبت به آن، كمتر خواهد بود، تا برسد به حیواناتى كه ضعیف ترین مراتب حیات را دارند و انسان كمترین عاطفه را نسبت به آنها در خود احساس مى كند.

حیواناتى كه یك نوع احساس متقابل، نسبت به انسان دارند و انسان را درك مى كنند، بیشتر مورد دلسوزى و عاطفه انسان قرار مى گیرند. بعضى از گربه ها با انسان انس مى گیرند، بچه ها هم با آنها خیلى انس مى گیرند. در جوامع غربى، هستند كسانى كه سگشان را بیش از فرزندان خود، دوست مى دارند، علت این

است كه این حیوانات هم، نسبت به انسان، احساس مشترك دارند و حالاتى از خود نشان مى دهند كه شخص مى فهمد آن حیوان هم متقابلا، او را دوست مى دارد و با چنین حیوانى رابطه عاطفى متقابل برقرار مى سازد.

حیوانات دیگرى كه چنین نیستند، مثل: سوسك و كرم و نظایر آنها كه انسان در آنها چنین حالتى را درك نمى كند، چنین عاطفه اى را هم نسبت به آنها در خود نمى یابد؛ در عین حال، از این كه ببیند همین حیوانات بى احساس هم، بى جهت اذیّت مى شوند ناراحت مى شود.

این هم یك نوع عاطفه انسانى است و مى شود گفت: كمالى است براى انسان كه این عاطفه را داشته باشد. از اخلاق انبیا و اولیاى خدا این است كه هیچ موجود داراى روح را اذّیت نمى كردند و از آزار رساندن به آنها خوددارى مى كردند.

البته، اصل این عاطفه در انسان، فطرى است؛ ولى، وجود آن در همه یكسان نیست؛ بلكه، در شرایط تربیتى متفاوت و محیط هاى گوناگون، این عاطفه نیز در افراد، داراى شدّت و ضعف است.

در برابر انسانهاى كاملى كه در بالا یاد كردیم، هستند كسانى كه در شرایط تربیتى غلط، به جایى مى رسند كه نه تنها از آزار انسانها یا حیوانات ناراحت نمى شوند؛ بلكه، دلشان مى خواهد انسان یا حیوانات را بیازارند و از تماشاى آن لذّت مى برند و این انحراف از فطرت پاك و اصیل انسانى است.

بعضى از فلاسفه غرب، با بدبینى خاصّى، انسان را موجودى ستم پیشه قلمداد كرده اند كه تمایل به آزار دیگران دارد. ولى، باید توجّه داشت كه انسان ذاتاً نسبت به هیچ موجودى احساس و عاطفه منفى ندارد. عواطف منفى از هر نوعش كه باشد، عارضى است و بر اثر عوامل خارجى، در روح انسان به وجود مى آید كه، در این نوشته با عنوان عاطفه ثانوى از آنها یاد كردیم، عواطفى كه محیط، فرهنگ، تربیت و عقده هاى شخصى، موجب پدید آمدن آنها مى شود.

 

جنبه هاى ارزشى عواطف

اكنون، با توجّه به این كه گفتیم: تقویت و تضعیف عواطف فطرى، اختیارى است و پدر، مادر، آموزگار و خود انسان مى توانند در جهت دهى، تقویت، تضعیف و خیزش آنها نقش مؤثّر داشته باشند و آنها را به دلخواه خود و بر اساس اصول صحیح، تربیت كنند و در رشد یا سركوب عواطف تأثیر بگذارند.

از اینجاست كه عواطف نیز هرچند در اصل، فطرى و غیر اختیارى هستند با توجّه به این ابعاد اختیارى، در دایره اخلاق و امور ارزشى قرار مى گیرند و شایسته است كه از این زاویه نیز آنها را مورد بحث و بررسى قرار دهیم.

با توجّه به آنچه كه گفتیم، اكنون سؤال این است كه از دیدگاه اسلام، انسان در ارتباط با عواطف خود، فرزندان یا دانش آموزان خود چه وظیفه اى دارد؟

در پاسخ باید گفت: قاعده كلّى كه ما تاكنون دنبال كرده ایم این بوده كه ارزیابى رفتار و صفات انسان ملاكهایى دارد كه مورد تزاحم واقع مى شود. اگر ارضا یا تقویت یك میل، هیچ تأثیرى بر سایر ابعاد وجودى انسان نداشته باشد، در این صورت، نه ارزش مثبت دارد و نه منفى، بلكه، یك امر طبیعى است.

در اینجا بویژه مى توان گفت: تقویت عواطف، خود، به اجمال، مرتبه اى از ارزش را دارد، هرچند كه از دیدگاه اسلام كافى و در حدّ نصاب نباشد. ما در «فلسفه اخلاق» به این نتیجه رسیدیم كه ارزش، حدّ نصابى دارد كه اسلام كمتر از آن را به حساب ارزش اصلى نمى گذارد. نصاب ارزش اسلامى كار، آن است كه انگیزه انسان در انجام آن الهى باشد؛ ولى، یك مرتبه پایین تر از آن هم هست كه انسان را آماده مى كند تا كارهاى خود را با چنین انگیزه اى بتواند انجام دهد و كارهاى خود را به حدّ نصاب ارزش برساند.

بنابراین، آن كارهایى كه از حدّ نصاب ارزش برخوردارند، فاعل خود را به سعادت اخروى مى رسانند و آن كارهایى كه از ارزش كمتر برخوردارند، ما را براى رساندن ارزش كارها به حدّ نصاب خود آماده مى كنند.

 

مثلا، سخاوت از چنین ارزشى برخوردار است و به خودى خود، انسان را وارد بهشت نمى كند؛ ولى، عذاب شخص سخاوتمند را كم مى كند. چون شرط ورود در بهشت، ایمان به خداست. اخلاق و رفتارى كه سرچشمه اش ایمان به خدا باشد، سعادت را در بهشت براى انسان فراهم مى كند.

«عواطف» نیز، كه در اینجا مورد بحث ماست، همانند سخاوت، ارزشى كمتر از حدّ نصاب را، خود به خود، دارا هستند مثلا: وقتى نظر شخص به حیوان مجروح و گرسنه اى مى افتد، دلش بسوزد و در فكر آب، نان، غذا و معالجه او برآید: اگر این كار را از روى ایمان و براى خدا انجام دهد حدّ نصاب ارزش را دارد اما اگر ایمان هم نداشته باشد، باز هم كار او، نوعى ارزش و مطلوبیّت را دارد و چه بسا همین خصلت انسان را به خدا نزدیك كند و به ایمان آوردن موفّق سازد.

در آیات و روایات، شواهد زیادى داریم بر اینكه حالت رأفت و رحمت، خود به خود، نزد خداى متعال مطلوب است. خداوند در قرآن، اصحاب حضرت عیسى(علیه السلام) را، به لحاظ رأفت و رحمتشان، تمجید كرده، مى گوید:

«وَجَعَلْنا فى قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفةً وَرَحْمَةً.»(1)

[و در دلهاى آنان كه حضرت عیسى را پیروى كردند رأفت و رحمت قرار دادیم].

در روایات آمده است كه حتى ترحّم و رسیدگى به یك حیوان گرسنه و تشنه، ممكن است، موجب نجات انسان؛ و آزار یك حیوان، موجب عذاب او بشود.

نقل است: عربى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را دید كه امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را نزد مردم مى بوسیدند. از آنجا كه در بین اعراب مرسوم نبود و بوسیدن فرزند در پیش دیگران را سبك مى شمردند، عرب با تعجب گفت: معلوم مى شود به این بچه ها خیلى علاقه دارید و ادامه داد من چند فرزند دارم كه هنوز هیچكدامشان را نبوسیده ام. حضرت فرمود از من دور شو كه مى ترسم عذابى بر تو نازل شود و من هم به عذاب تو بسوزم.

 


1ـ حدید/ 27.

نداشتن عاطفه و رأفت، انسان را از كمالات انسانى، دور و برعكس، عطوفت و مهربانى، انسان را به كمال نزدیك مى كند. نیز در روایات آمده است: كسى كه بچه اش را دوست بدارد، خدا به داشتن این خصلت، به خود او هم ترحّم مى كند و از عذاب نجاتش مى دهد.

برخى از مكتبهاى اخلاقى غرب، محبّت و رحمت را داراى ارزش مطلق و آن را اساس همه ارزشها مى دانند و بویژه، اخلاق پروتستان مسیحى بر این مطلب تأكید فراوان دارد. هرچند كه در عمل اینگونه نیستند؛ ولى، تبلیغ فراوانى مى كنند كه انسان باید همه را دوست بدارد.

از دیدگاه اسلام، عواطف، داراى ارزش مطلق نیستند؛ بلكه، ارزش آنها بستگى به ملاكهاى دیگرى دارد. از آیات و روایات، استفاده مى شود كه عواطف باید كنترل شود و در صورت تعارض با ارزشهاى دیگر نمى توان همه جا آنها را ترجیح داد؛ بلكه، لازم است با افراط عواطف مبارزه كرده، آنها را تحت راهنمایى و كنترل عقل قرار دهیم.

خداوند در قرآن كریم در مورد اجراى حدّ بر مرد یا زن زناكار، به مسلمانان دستور مى دهد كه:

«وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دینِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ.»(1)

[و هرگز درباره آنان در دین خدا رأفت و ترحّم روا مدارید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید].

البته، انسان از این كه ببیند انسان دیگرى، اذیّت مى شود، آبرویش مى ریزد، ناراحت خواهد شد؛ تا جایى كه شاید از روى دلسوزى با اجراى حدّ الهى موافق نباشد و یا معتقد به نرمش بیشتر و سختگیرى كمترى باشد. مثل این كه: حدّ در خلوت و دور از چشم مردم بر او جارى شود. ولى، باید توجّه داشت كه در اینجا، دلسوزى و عاطفه انسان با یك مصلحت اقوى تزاحم دارد. در اینگونه موارد؛ رفتن


1ـ نور/ 2.

به دنبال عواطف همانند آزاد گذاشتن غرایز و شهوات لجام گسیخته، جامعه را در منجلاب فساد و گناه غوطهور مى سازد؛ تا جایى كه دیگر جلوگیرى از آن امكان پذیر نیست و نسل و ناموس و آبروى همه تهدید خواهد شد.

در چنین مواردى با وجود مصلحت قوى تر، دیگر جایى براى اعمال عواطف نیست. از این رو است كه خداوند مى فرماید: هرگز درباره زناكاران ترحّم روا مدارید. اینجا جاى كنترل عواطف است.

در آیات دیگرى، خداوند، ما را از دوستى و اظهار محبّت نسبت به دشمنان خود برحذر داشته و به برخورد و درشتى با آنها ترغیب مى كند كه در بخش اخلاق اجتماعى به تفصیل درباره آن بحث خواهد شد.

خلاصه سخن آن كه: از آیات، روایات و سخنان فوق، نتیجه مى گیریم كه عواطف گرچه ذاتاً داراى نوعى ارزش هستند از این رو، تا حدّى مى توانند بر توفیقات، بیفزایند و از عذاب و عقاب انسان بكاهند؛ ولى، اوّلا، ارزش آنها مطلق نیست؛ بلكه، ملاكهاى دیگرى اساس ارزش آنها خواهد بود و ثانیاً، ارزش آنها در حدّ نصاب ارزش اسلامى اعمال و رفتار انسان نیست؛ تا بتوانند خود به خود، منشأ سعادت او شود.

آخرین بُعدى كه در طرح پیشنهادى، براى روح انسان در نظر گرفته شد، بُعد احساسات و انفعالات است. این بُعد، در عین آن كه سطحى تر از دیگر ابعاد وجود انسان است، از همه آنها نیز وسیعتر است. یعنى، از آنجا كه تحت تأثیر سایر ابعاد وجودى انسان است و در ظاهر بدن، به صورت گرفتگى و انبساط چهره یا انزوا طلبى و معاشرت و یا دلسردى و فعّالیّت و مانند آنها، آثار و عوارض ظاهرى و چشمگیر خود را نمایان مى سازد، ما آن را سطحى تر از دیگر ابعاد تلقّى مى كنیم.

بنابر این، انفعالات، حالاتى كم و بیش، محسوسند كه داراى ریشه هاى محسوس در اعماق نفس و روان انسان هستند و مى توان آنها را به تغییرات شاخ و

برگ درختان تشبیه كرد كه از تحوّلات ریشه ها سرچشمه مى گیرد.

از سوى دیگر، چون انفعالات تحت تأثیر هر یك از ابعاد روحى به وجود مى آید و چنان نیست كه یك شاخه اى مجزّا از شاخه هاى دیگر باشد، مى توان گفت: گستره این بُعد وسیعتر از دیگر ابعاد وجودى انسان است.

احساسات و انفعالات، داراى شعبه ها و شاخه هاى گوناگون و آثار و ظواهر متنوّعى هستند كه در اینجا تعدادى از آنها را توضیح مى دهیم:

 

غم و شادى

هنگامى كه انسان مطلوبى دارد كه ممكن است مربوط به هر یك از ابعاد قبلى انسان باشد اگر مطلوبش تحقّق پیدا كرد، حالتى به او دست مى دهد به نام «شادى»، و «سرور» و هرگاه، مطلوب او تحقّق نیافت و یا مطلوبى كه داشت از دستش رفت، حالت دیگرى به وى دست خواهد داد به نام «غم» و «اندوه».

به همین جهت، انفعالات نفسانى، اختصاص به یكى از ابعاد وجودى انسان ندارد؛ بلكه، هر یك از خواسته هاى قبلى را در نظر بگیریم به هر یك از ابعاد انسان كه مربوط باشد دستیابى به آن یا فقدانش، زمینه پیدایش شادى و غم در روح انسان را فراهم مى كند.

فى المثل: انسان به زندگى و سلامتى خودش علاقه دارد، حال، اگر كسى احساس كند زندگى و سلامتى خود را از دست مى دهد، محزون و غمگین مى شود و بر عكس، كسى كه بیمار است یا تهدید به مرگ مى شود، حال اگر سلامتى خویش را باز یابد و یا متوجّه رفع خطر شود «مسرور» و «شادمان» مى شود.

نیز انسان «قدرت» را دوست مى دارد. حال اگر كسى احساس كند قدرت از دستش مى رود و عاجز و ناتوان خواهد شد، اندوهگین مى شود و برعكس، اگر كسى قدرتى كه نداشته است به دست آورد «شادمان» خواهد شد.

 

همچنین، انسانى كه به «مال» و «فرزند» علاقه دارد با از دست داده آنها «محزون» و از دستیابى به آنها «شاد» مى شود.

نمونه هاى نامبرده گواه روشنى است بر آنچه قبل از این ادّعا كردیم كه انفعالات روانى مانند «غم و شادى»، گستره وسیعترى دارد و شامل همه ابعاد و گرایشهاى انسانى مى شود و از همه آنها اثر مى پذیرد.

 

پشیمانى، خشم و خشنودى

تحقّق یا از دست رفتن مطلوب انسان، به تناسب ویژگیها، اضافات و یا عوامل مختلفى كه دارد، آثارى بر آن، بار مى شود كه هر یك از آنها را با عنوان ویژهیادآورى مى كنیم:

مطلوب انسان، یك وقت با كار خودش به دست مى آید یا از دست مى رود و یك وقت، دیگران، واسطه دستیابى انسان به مطلوب خود یا از دست دادن آن مى شوند.

اگر كسى خودش سبب خسارت خود شده و كارهاى خودش باعث از دست دادن مطلوبش شده است، از حالتى كه به وى دست مى دهد، با عنوان «ندامت» و «پشیمانى» یاد مى كنیم؛ ولى، باید توجّه داشت كه پشیمانى، چیزى جز «اندوه» نیست كه ویژگى خاصّى دارد: ویژگى اش این است كه خود انسان با اختیار خود و كارهاى خود، زمینه فقدان آن مطلوب و عروض این حالت را فراهم كرده است.

ولى، اگر شخص دیگر سبب شده كه ما این مطلوب را از دست بدهیم، حالتى به ما دست مى دهد «خشم» نام دارد. پس خشم نیز با اندوه هم ریشه است با این ویژگى كه شخص دیگر، واسطه خسارت، و عروض این حالت شده است و اگر شخص دیگرى واسطه دستیابى انسان به مطلوبش شود، حالت خشنودى از آن شخص، به انسان دست مى دهد.

 

ترس، امنیّت، یأس و امید

همچنین، اگر از دست دادن مطلوب، به آینده مربوط مى شود، خواه آینده نزدیك یا دور، از اندیشه خسارت و زیانى كه در آینده ممكن است گریبان ما را بگیرد، حالتى به ما دست خواهد داد كه آن را «خوف» یا «ترس» نام مى نهیم. و متقابلا، اگر انسان بداند در آینده خطرى وى را تهدید نمى كند حالتى به وى دست مى دهد كه از آن با عنوان «امنیّت» و «آسودگى» یاد مى كنیم.

اگر انتظار داشته باشد كه در آینده به یكى از خواسته هایش نایل آید، یا زیانى از او برطرف شود، حالتى پیدا خواهد كرد كه به آن، «امید» یا «رجاء» مى گویند و هنگامى كه مطمئن شود كه در آینده به خواسته خود نمى رسد، یا زیانش برطرف نمى شود، حالت دیگرى به نام «یأس» و «ناامیدى» به وى دست خواهد داد.

بنابراین، مى توان گفت: در حقیقت، وسعت مفاهیم در این باب از دو جهت است: یكى این است كه شامل همه خواسته هاى انسان، اعمّ از حبّ ذات، حبّ كمال، علم، قدرت و انواع لذّتها مى شود و تحقّق و عدم تحقّق آنها انواع غمها و شادیها را به دنبال دارد.

دوّم آن كه اختلاف اضافات و حیثیّاتى مثل: زمان گذشته یا آینده، با اختلاف نسبت فعل به خود انسان یا فاعل دیگرى موجب تنوّع انفعالات مى شود و به تناسب هر یك از آنها مفهوم خاصّى انتزاع مى شود.

مثلا، حالت انسان را در فقدان فرزند در نظر مى گیریم كه نسبت به گذشته، «غم و اندوه» است و نسبت به آینده «خوف و ترس». اگر خودش سبب شده باشد، «پشیمانى» پدید مى آید و اگر دیگرى موجب از دست رفتن او باشد، «خشم» در انسان حاصل مى شود. در همه موارد بالا، متعلّق حالات و انفعالات نفسانى، مرگ فرزند است؛ اما با توجّه به زمانها و نسبتهاى مختلف، حالات گوناگون و عكس العملهاى متعدّد پدید مى آید.

 

عناوین و ابعاد روانى انفعالات

در قرآن كریم، از احساسات و انفعالات انسانى فراوان و با عناوین مختلفى یاد شده و مهمترین عناوین مزبور عبارت است از:

فرح، سرور، حبور، مرح و بطر، از یك سو و مفاهیم حزن، اسى، اسف، ضیق صدر، بخوح و ندامت از سوى دیگر.

مفهوم رضا و كظم از یك طرف و مفاهیم سخط، غضب، كراهت، غیظ از طرف دیگر. همینطور، مفهوم خوف، خشیّت، اشفاق، رهبت و وجل كه تقریباً مترادفند و مفاهیم امن، سكینه و اطمینان قلب، و نیز مفهوم رجاء در مقابل یأس، قنوط و ابلاس.

 

آثار ظاهرى احساسات و انفعالات

آثار جسمى شادى و انبساط روح، گشاده رویى و خنده و آثار جسمى غم و اندوه، گرفتگى چهره؛ انزوا طلبى افسردگى و گریه است. البته، در بعضى موارد نیز، گریه، در اثر شوق و شادى به انسان دست مى دهد.

آثار جسمى و ظاهرى احساسات و انفعالات را در قرآن كریم، مى توان تحت عناوین مختلفى جستجو كرد. مثل: ضحك، استبشار، اسفار و قرة عین، و در مقابل آنها مفاهیمى مثل: بكاء، عبوس، قمطریر، غَبَره، مغبّره و كالحون یا مثل جزع به معنى بى تابى در مقابل صبر و حلم؛ و عجله كه در مورد ترس از فوت منفعت به كار رفته است. اینها و نظایرشان، از مفاهیم اخلاقى است كه با توجّه به انفعالات نفسانى و عكس العمل انسان در برابر حوادث، انتزاع مى شود.

 

ارزش اخلاقى احساسات و انفعالات

احساسات و انفعالات، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارند؟ پاسخ این است كه این گونه حالات، تا آنجا كه غیر اختیارى باشد، از نظر اخلاقى، خنثى است و هیچ بار ارزشى مثبت یا منفى ندارد.

 

هر انسانى، به طبع خود، وقتى متوجّه خطرى مى شود كه او را تهدید كند، حالت «خوف» بر او مستولى مى شود. در چنین وضعى این یك حالت طبیعى است كه بى اختیار، براى انسان پیش مى آید و هنگامى كه به مطلوبى دست پیدا كرد، شاد مى شود. این هم حالت طبیعى دیگرى است كه خارج از اختیار انسان، به او دست مى دهد و حتى، براى انبیا و اولیاى خدا هم، در چنین پیش آمدى، این حالت پیش مى آمده و قرآن كریم، در بسیارى از آیات، چنین حالاتى را به انبیا نسبت داده است.(1)

این حالات، تا آنجا كه یك انفعال طبیعى و جبرى است، فعل اخلاقى شمرده نمى شود، ارزش مثبت یا منفى ندارد و قابل ستایش یا نكوهش نیست؛ ولى، در ادامه آنها، عكس العملهایى كه انسان، به تناسب این حالات انجام مى دهد، اختیارى هستند و بنابراین، در دایره اخلاق قرار مى گیرند كه داراى ارزش مثبت یا منفى و قابل ستایش یا نكوهشند.

این حالات، مانند دیگر حالات ادراكى، وقتى تحقّق مى یابند كه انسان نسبت به مورد یا عامل خارجى آنها آگاهى و توجّه پیدا كند. توجّه به این عامل خارجى، گاهى به صورت دفعى و غیر اختیارى حاصل مى شود. مثل آن كه نگاهش مى افتد به شیر درّنده اى كه آماده حمله به اوست و بى اختیار از آن مى ترسد.

گاهى هم توجّه به عامل خارجى ترس، با اختیار خود انسان حاصل مى شود. مثل آن كه با اندیشه و كاوش و تحلیل اختیارى خود، از وجود یك عامل تهدید كننده، آگاه مى شود.

آگاهى از عامل ترس، در صورت اوّل كه غیر اختیارى است، خارج از حوزه اخلاق، است؛ ولى، در صورت دوّم، در حوزه اخلاق است و موضوع ارزش اخلاقى و مورد ستایش و نكوهش قرار مى گیرد.

مثل آن كه انسان، درباره عظمت الهى، هستى و انسان بیندیشد و متوجّه قهر و


1ـ ر.ك: هود/ 70؛ نمل/ 10؛ قصص/ 31؛ الذاریات/ 28؛ ص/ 22.

غضب الهى و عذابهاى آخرت شود كه به طبع، حالت «رعب و ترس» در روان او به وجود خواهد آمد. چنین خوفى با توجّه به این كه از راه مقدّمات اختیارى براى انسان حاصل شده اختیارى خواهد بود و در این صورت است كه، نه تنها آثار ترس؛ بلكه، خود ترس و عوامل آن نیز از آنجا كه اختیارى اند در حوزه اخلاق و موضوع ارزش اخلاقى هستند.

یا مثل این كه انسان فكر كند درباره چیزى كه موجب «امنیّت» خاطرش مى شود كه آن هم یك حالت اختیارى است و با مقدمات اختیارى فراهم شده. در بعضى موارد نیز كه «خوف» یا «امنیّت» به صورت قهرى و غیر اختیارى حاصل شده، ممكن است تداوم آن، اختیارى باشد چنانكه، عكس این فرض نیز امكان دارد.

بنابراین، در ایجاد اینگونه حالات و انفعالات نفسانى، اختیار و عوامل اختیارى، از یك سو، در حدوث یا در بقا و یا هم در حدوث و هم در بقاى آنها و از سوى دیگر، در تقویت، یا تضعیف و یا در هدایت و جهت دهى آنها نقش اساسى دارد.

احساسات و انفعالات نفسانى، به دلیل همین كه از ابعاد مختلفى كه گفتیم، تحت تأثیر اختیار و عوامل اختیارى اند، وارد حوزه اخلاق مى شوند و موضوع ارزشهاى اخلاقى اند. چرا كه، آنها هم خودشان در حدوث و بقا و در تقویت و تضعیف و جهت یابى، اختیارى و زاییده عوامل اختیارى اند و هم به ویژه، آثار عملى كه بر این حالات بار مى شود، و عكس العملهایى كه تحت تأثیر این حالات انجام مى دهد، به صورت روشنترى، اختیارى انسانند.

بعضى از افراد، ضعف نفس دارند و هنگامى كه در چنین موقعیتهایى قرار مى گیرند، ضعف از خود نشان مى دهند و از كنترل خویش ناتوانند. در وقت عصبانیّت، سخنان خارج از نزاكت مى زنند، كارهاى نادرست انجام مى دهند و گویى اختیار از آنها سلب مى شود. البته، نه آن كه صد در صد، از آنان سلب شده باشد؛ بلكه، اختیار ضعیفى دارند و مى توانند با تمرینها و تلقینهایى خود را كنترل

كنند. در چنین اشخاص و مواردى، به همان اندازه كه انسان اختیار دارد، در كارهاى او ارزش اخلاقى مطرح خواهد بود.

اكنون، سؤال این است كه ملاك خوبى و بدى افعالى كه ما به دنبال این حالات نفسانى كه از جهات مختلف تحت تأثیر اختیار انسان هستند انجام دهیم چیست؟

پاسخ این است كه همان ملاك كلى كه در همه موارد بر آن تكیه كرده ایم، در اینجا نیز حاكم خواهد بود. آن ملاك، تزاحم و عدم تزاحم آنها با كمالات نفسانى بود. اگر یك كار اختیارى، انسان را از كمالات برترى محروم كند، آن كار، نامطلوب است و ارزش منفى دارد. برعكس، اگر یك كار اختیارى، زمینه دستیابى انسان به خواسته هاى بیشتر، ارزنده تر و كامل تر را فراهم آورد، آن كار، مطلوب است و ارزش مثبت دارد.

ترس و اندوه، خشنودى و سرور، امید و ناامیدى و سایر مفاهیمى كه اشاره كردیم اگر انسان را از كمالات والاتر باز دارد، به طبع، نامطلوب است و به اندازه اى كه اختیارى انسان باشد ارزش منفى اخلاقى دارد.

آنچه گفتیم ارزشى بود كه در پرتو ارزش آثار و نتایج این حالات، به خود انسان نسبت داده مى شد؛ ولى، از سوى دیگر، از آنجا كه این حالات، تابع عوامل و زمینه هاى پیشین هستند، ارزش منفى یا مثبتى به تبع ارزش آن عوامل و زمینه هاى قبلى نیز خواهد داشت.

مثلا، ترس انسان از این است كه مطلوبش به خطر افتاده، حال، باید دید آن مطلوب چیست و مقدار مطلوبیتش چقدر است؟ آیا مطلوبى دنیوى است یا اخروى، مادّى است یا معنوى، جسمى است یا روحى؟ چه اثرى دارد وبا چه چیز، تزاحم پیدا مى كند؟

همه این مسایل، در ارزیابى احساسات و انفعالات، تأثیر دارند.

مثلا، كسى كه مال را دوست مى دارد، باید دید كه چرا دوست مى دارد؟ كسى كه یك كامیون یا كشتى از اموال خود را، براى كمك به رزمندگان به جبهه مى برد، مسلماً، در نگهدارى آن تلاش مى كند و پیوسته، نگران است كه از بین نرود؛ ولى،

ترس او از این جهت نیست كه ثروتش از دست مى رود؛ بلكه، از این روست كه این مال به جبهه و این كمك، به رزمندگان نرسد و در كار جهاد با دشمن خللى ایجاد شود. چنین ترسى، خیلى مطلوب و ارزشمند است.

مع الوصف، همین ترس هم، مطلوب بودنش حدّ و حدودى دارد یعنى از جهت كمّى و كیفى، در حدّى مطلوب است كه تلاش وى را براى حفظ و مواظبت از آن زیاد كند. اما در حدّ وسواس به گونه اى كه او را از سایر وظایفش باز دارد مطلوب نیست.

برعكس، كسى كه تنها ترس او از این است كه اموالش از دست برود، ثروتش كم شود، یا زمینه تمتّعات دنیوى و بساط عیش و نوشش به هم بخورد، چنین ترسى اگر در لحظه نخست هم غیر اختیارى و خارج از حوزه اخلاق باشد؛ ولى، تداوم آن در اختیار انسان است و در بینش اسلامى، مطلوب نیست.

مال و ثروت، لذایذ دنیوى، هدف نیست؛ بلكه، وسیله آزمایش انسان است و در دنیا گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن یا با از دست دادن آن آزمایش مى شود. با داشتن مال و ثروت، آزمایش مى شود تا معلوم شود آن را در چه راهى صرف مى كند؛ و با فقر با از دست دادن ثروت آزمایش مى شود تا معلوم شود كه صبر مى كند و متانت و عزّت نفس خود را حفظ مى كند و یا شكیبایى خود را از دست مى دهد و جزع و فزع مى كند و كارش به دریوزگى مى كشد.

چنین ترس نكوهیده اى نیز درجات متفاوتى از ارزش منفى را دارد و اگر انسان را وادار به گناه و انجام كار خلاف شرع كند حرام خواهد بود. مثل این كه براى حفظ اموالش از وسایل نامشروع استفاده كند و یا پس از نابودى، براى جبران آنها به مال دیگران دست اندازى كند.

در چنین وضعى، لازم است كه انسان با تلاش و اندیشه صحیح، ترس و نگرانى را از خود دور كند و توجّه به این حقیقت كند كه متاع دنیا وسیله آزمایشى بیش نیست و در سرنوشت نهایى انسان، چندان تأثیرى ندارد. پس تأثّر ثروت و ترس از دست دادن

آن، نباید انسان را وادار به كار نامشروع یا كفران و ناسپاسى و یا جزع و فزع كند.

متقابلا، ترس و اندوه خوب و ارزشمند هم داریم كه بسته به ارزش آثار و اعمالى كه از آن پدید مى آید درجات متفاوتى از ارزش مثبت را خواهد داشت.

فى المثل، خدمت و احسان به پدر و مادر، موجب سعادت دنیا و آخرت انسان مى شود. حال اگر كسى از فقدان والدین خود، اندوهگین شود، از این جهت كه دیگر نیستند تا به آنان خدمت كند و به ثواب احسان به والدین برسد، در این صورت، چنین اندوهى، مطلوب و ارزشمند است. البته، همین نوع ترس و اندوه نیز تا حدّى مطلوب است كه انسان را وادار به كارهاى خیر بیشتر مى كند. مثل آن كه برایشان صدقه بدهد، دعا كند، قرآن تلاوت كند نماز بخواند و ثواب آنها را به پدر و مادر از دست رفته خود اهدا كند نه این كه به حدّى برسد كه او را از انجام سایر وظایفش باز دارد.

چنین ترس و اندوهى، ارزش والایى دارد چون باعث انجام كارهائى مى شود كه كمالاتى را براى فرزند و خیرات و بركاتى را براى والدین در بر خواهد داشت. اما اگر از حدّ بگذرد مثل آن كه به جاى تلاش مفید، از فرط اندوه تنها بنشیند و به سر و روى خود بزند، چنین ترس یا اندوهى مطلوب نیست. زیرا آثار مفید و نتایج سودمندى نداشته است و در روایات، از این به سرزدنهاى بى فایده، با عنوان «جزع» نكوهش شده است.

یا آن كه غم از دست دادن والدین یا فرزندان، او را به انزوا بكشاند، از كار و فعالیّت روزانه اش باز دارد، درس و مباحثه اش را تعطیل كند و از انجام وظایف واجب باز بماند، در همه این موارد، حدّ معقول در غم و اندوه، رعایت نشده و فاقد ارزش مثبت است.

بر ماست كه در همه زمینه ها، رفتار بزرگان را مدّ نظر و سرمشق قرار دهیم. نقل است كه مرحوم صاحب جواهر(رحمه الله) فرزندى داشته كه خیلى مورد علاقه او بوده و در جوانى او را از دست داده است. شبى كه فرزندش جوانمرگ شد، جنازه اش را در اطاقى گذاشتند، تا هنگام صبح تشییع كنند و به خاك سپارند.

در آن شب، این پدر داغدار، در كنار جسد فرزند، به نوشتن كتاب جواهر مشغول

بوده است. مى گویند، او در آن شب نشست و گفت خدایا اگر مى دانستم، كار دیگرى هست كه ثوابش براى فرزند من بیشتر از نوشتن كتاب جواهر است، آن كار را مى كردم؛ ولى، چون مهمتر از آن، كار دیگرى را نمى شناسم، امشب را تا به صبح به نوشتن آن مى پردازم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مى كنم.

او به قدرى به كار نوشتن جواهر و ارزش والاى آن، ایمان داشت، كه هیچ عبادتى را بالاتر از آن نمى دانست و با كمال آرامش تا صبح به آن كار پرداخت.

اكنون هم، در شرایطى هستیم كه هر كس در هر موقعیّت كه باشد و به هر اندازه اى كه نیرو داشته باشد باید به انجام تكالیف واجبى كه به عهده اش آمده است بپردازد و نباید مسؤولیّتها و تكالیف بزرگ خود را، تحت تأثیر احساسات و غم و اندوه زیاد به دست فراموشى بسپارد.

سرور و شادى هم گاهى انسان را به فعالیّت بیشترى وا مى دارد؛ زیرا، در حالت شادى و نشاط، كارهاى جسمى و فكرى انسان بهتر پیش مى رود و چنین شادى و سرورى مطلوب است.

ادخال سرور در دل مؤمنین و مزاح و شوخى با آنها به ویژه در سفر كه موجب سرور و شادى دوستان همراه انسان مى شود، به خاطر آثار مطلوبى كه بر آن مترتّب خواهد شد، شرعاً، مستحب است.

متقابلا، در مواردى نیز، شادى و سرور در افراد موجب مى شود كه از مصالح معنوى و اخرویشان غافل شوند. چون شادى، خود به خود خوشایند است، انسان میل دارد این حالت ادامه پیدا كند. حال اگر ادامه اش به وسایل نامشروع باشد یا موجب انجام كارى نامشروع شود، در این صورت، ارزش منفى دارد. اما اگر به این حدّ نرسد، دست كم، موجب غفلتهایى مثل غفلت از خدا و آخرت و غفلت از انجام تكالیف مهمّ اجتماعى انسان خواهد شد و به هر اندازه كه انسان را از آنچه گفتیم غافل كند، در همان حدّ ارزش منفى خواهد داشت.

 

خداوند مى فرماید:

«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تُلْهِكُمْ اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذالِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.»(1)

[اى كسانى كه ایمان آورده اید اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا باز ندارد و هر كس كه چنین كند زیانكار است].

این همان شادى و انبساط منفى است كه از داشتن مال و فرزند به انسان دست مى دهد؛ ولى، از حدّ مى گذرد؛ تا آنجا كه انسان را از یاد خدا و انجام تكالیف خود باز مى دارد.

پس ملاك كلّى، در همه احساسات و انفعالات و ارزش مثبت و منفى آنها، كمیّت و كیفیّت تأثیرى است كه در دست یافتن انسان به كمالات انسانى و اهداف نهایى یا از دست دادن آنها دارد.

انسان مؤمن، باید طورى تربیت شود كه دستیابى به زخارف دنیا و از دست دادن آنها روح او را دچار تلاطم نكند، بلكه در هر دو حال، آرامش و متانت خود را حفظ كند و تنها در اندیشه انجام تكلیف باشد. خداوند مى فرماید:

«لِكَیْلا تَأْسَوا عَلى مافاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما اتاكُمْ.»(2)

[تا به آنچه كه از دست مى دهید، تأسّف نخورید و به آنچه كه به دست مى آورید شادمان نشوید].

زیرا مال و فرزند و سایر امور دنیا هدف نیستند؛ بلكه وسیله آزمایش انسانند و نباید به دست آوردن آنها انسان را سرمست كند یا فقدان آنها او را از انجام كارها و وظایفش باز دارد و از حركت در صراط مستقیم الهى منحرف و از كمال و هدف نهایى، غافل سازد.

 


1ـ منافقون/ 9.

2ـ حدید/ 23.

قبل