قـدرت طلبـى

 

قـدرت طلبـى

 

مظاهر گوناگون قدرت طلبى

گرایشان منشعب از قدرت طلبى

اخلاق و قدرت طلبى

شرایط فعّال شدن قدرت طلبى در انسان

قرآن و قدرت طلبى

ارزش قدرت در قرآن

زمینه هاى جهت دهى قدرت

مراتب معرفت سوم

عوارض سوء قدرت

تربیت قرآنى در زمینه قدرت

خلاصه سخن

 


 

قدرت طلبى

 

یكى از گرایشهاى قوى در انسان، «میل به قدرت» یا «قدرت طلبى» است كه از نخستین سالهاى زندگى كودك در انسان ظهور مى كند و به اندازه اى كه زمینه قدرت نمایى براى طفل فراهم باشد، این گرایش در او فعال مى شود و اعمال و رفتارش را جهت مى دهد.

 

مظاهر گوناگون قدرت طلبى

با تجربه هاى ساده هم مى توان دریافت كه بچّه براى نخستین بار وقتى كارى را مى تواند انجام دهد نوعى احساس شادى در او پیدا خواهد كرد و علاقه مند به تكرار آن كار مى گردد تا قدرت بیشترى كسب كند. مثلا، نخستین بارى كه كودك مى تواند روى پاى خود بایستد، از این قدرت نمایى خود ذوق زده مى شود و یك نوع احساس غرور به او دست مى دهد كه منشأ تصمیم گیرى او بر تكرار این عمل مى شود و تلاش مى كند توان و قدرت خود را بر انجام این كار بیشتر كند.

طبیعى است براى كودك مثلا یكساله قدرتهایى مطرح مى شود كه در حوزه شناخت او قرار گرفته باشند و از آنجا كه قدرتهاى بسیارى وجود دارد كه براى چنین كودكى شناخته شده نیستند. اصلا توجّهى به آنها ندارد و اصولا، آگاه نیست از این كه انسان مى تواند به آن قدرتها نیز دست یابد.

بنابراین، به هر اندازه اى كه دایره معلومات كودك توسعه پیدا كند و از انواع

گوناگون قدرتها و امكان دستیابى انسان به آنها بیشتر آگاهى پیدا كند، میل به قدرت در او توسعه خواهد یافت و جهت روشن تر و تشخّص بیشترى پیدا خواهد كرد.

میل به قدرت در انسان یك میل فطرى است جهتش نامحدود است و تعیّن خاصّى ندارد؛ ولى، با توسعه معلومات و معارف انسان جهت و تشخّص خود را پیدا مى كند. بستگى دارد به اینكه انسان تشخیص بدهد چه كارى شدنى است و انسان مى تواند انجام دهد و چه قدرتى براى انسان دست یافتنى است و او مى تواند آن را تحصیل كند.

بنابراین، حسّ قدرت طلبى در انسان در هیچ نقطه اى صد در صد اشباع نمى شود و به توقّف و ركود نمى رسد؛ بلكه، هر آن كه زمینه جدیدى براى قدرت نمایى كشف كند و از یك قدرت نایافته آگاهى یابد كه امكان دسترسى به آن برایش حاصل باشد، در هر موقعیّتى كه باشد میل به قدرت، او را به تلاشهاى جدیدى براى دست یافتن به آن وادار خواهد كرد.

طبیعى است نخستین قدرتهایى كه براى انسان مطرح مى شود قدرتهایى محسوس تر و ملموس تر و بىواسطه جسمانى است. قدرت بر كارهایى كه از بدن سر مى زند و احتیاج به نیروى خاصّ جسمانى دارند. او مى خواهد هر چه بدنش قوى تر بشود تا بتواند كارهاى هرچه سنگین تر، سخت تر و مهمترى را انجام دهد.

پس انسان به تدریج از قدرتهاى با واسطه و ابزارى و از نیروى اهرم آگاهى مى یابد. از به كار گرفتن اهرمها و استفاده از ابزارها براى انجام دادن كارهاى بزرگترى كه مستقیماً با نیروى جسمانى و بدون استفاده از ابزار و اهرم نمى توان آنها را به انجام رساند. در این حال است كه علم و تجربه، براى استفاده از ابزارها، كم كم دخالت مى كند و این دخالت روز به روز افزایش مى یابد؛ یعنى، انسان در سایه علم و تجربه نوع دیگرى از قدرت را به دست مى آورد و هنگامى كه توانمندیهاى بدنى انسان به بالاترین حدّ متعارف خود رسید و به تعبیر قرآن مجید «بلّغ اشدّه» به این

فكر خواهد افتاد كه قدرتى فوق حدّ متعارف جسمانى را غیر مستقیم و با واسطه ابزار و اهرمها بر طبیعت و پدیده هاى طبیعى اعمال كند و این نیازمند علوم و تجربیّات خاصّى است كه باید به دست آورد تا بداند از چه وسیله اى مى تواند براى رسیدن به مقاصد خود بهره مند گردد.

در مرحله دیگر، از نوع دیگرى از قدرت بهره خواهد گرفت كه به وسیله مال و ثروت براى انسان حاصل مى شود. انسان هنگامى كه توجّه پیدا كرد كه در جامعه، پول، قدرت و توان انجام بسیارى از كارها را به او مى دهد، میل به قدرت كه در نهاد او ریشه دارد، وادارش خواهد كرد تا براى به دست آوردن پول كه قدرت افزاست دست به تلاشى پى گیر بزند تا به وسیله آن بتواند كارهایى را به انجام رساند.

بنابر این، كسب پول و ثروت ممكن است با انگیزه هاى مختلفى انجام گیرد. این نكته را قبلا نیز متذكّر شده ایم كه گاهى یك كار و تلاش در انسان با انگیزه هاى مختلف انجام مى گیرد. مثلا، همین كسب مال و فراهم آوردن ثروت براى تأمین و تهیه نیازهاى جسمانى مثل خوراك و پوشاك و امثال اینهاست؛ ولى، گاهى نیز به عنوان وسیله اى براى كسب قدرت و با انگیزه قدرت طلبى به چنین تلاشى دست مى زنیم چنانكه گاهى نیز ممكن است وسیله اى براى عبادت و پرستش باشد مثل تلاش و فعالیّت كسى كه مى خواهد پولى به دست آورد تا در راه خدا انفاق كند به ضعفا و فقرا كمك كند و یا بر اساس دستورات الهى در كارهاى عامّ المنفعه به مصرف برساند كه طبعاً، این نیز انگیزه سوّمى براى تحصیل مال و كسب ثروت خواهد بود. و سرانجام آنچنان كه در روایات آمده كه «الكادّ على عیاله كالمجاهد فى سبیل الله»(1) [كسى كه در تأمین نیازمندیهاى خانواده خود تلاش كند مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.] ممكن است انگیزه تحصیل مال در انسان سیر كردن شكم زن و فرزند و تأمین نیازها و معیشت ایشان باشد كه انگیزه الهى وى را وادار به این كار كرده است.

 


1ـ بحارالانوار، ج 103، روایت 59، باب 1.

انسان كم كم متوجّه مى شود كه با كسب نوع دیگرى از قدرت مى تواند بر نیروهاى طبیعت فائق شود تا اینجا قدرتهایى بود كه در چارچوب طبیعت به وسیله ابزار كسب مى كرد و در اینجا به فكر كسب نوع دیگرى از قدرت مى افتد كه غالب بر نیروهاى طبیعت باشد. در مرحله قبلى انسان در مقابل نیروى طبیعت عاجز بود و البته، سعى داشت تا ممكن است آنها را در مسیر هدف خود قرار دهد؛ ولى، در این مرحله سعى مى كند بر نیروهاى طبیعت غالب شود و قدرتى پیدا كند كه محكوم قواى طبیعى نباشد. او به فكر مى افتد تا به وسیله ریاضت یك قدرت روحى كسب كند كه حاكم بر قواى طبیعت باشد و نیازى به كار گرفتن آنها نداشته باشد.

سرانجام، نوع دیگرى از قدرت، قدرت اجتماعى است كه بستگى به نظام ارزشى و فرهنگى حاكم بر جامعه دارد. هر جامعه چیزهایى را وسیله قدرت و تسلّط بر دیگران و كنترل رفتارشان قرار مى دهد تا از این رهگذر در درجه اوّل اراده دیگران را تابع اراده خود كند و حتى بالاتر اینكه بر دلهاى دیگران تسلّط یابد.

 

گرایشات منشعب از قدرت طلبى

انواعى كه نام بردیم در شمار قدرت رده بندى مى شوند. اكنون مى گوییم: حبّ استقلال نیز كه یكى دیگر از گرایشات روانى انسان است ریشه در قدرت طلبى او دارد.

اینكه آدمى مى خواهد مستقلّ باشد؛ محتاج به دیگران و متّكى بر آنان نباشد، در واقع، مى توان گفت: ریشه در میل به قدرت دارد و یا منشأ آن، میل به قدرت است پس استقلال طلبى انسان از فروع میل به قدرت و شعب آن شمرده مى شود.

اینكه مى بینیم كودكان از سالهاى نخست زندگى در اعمال و رفتارهاى خود علاقه به استقلال نشان مى دهند و مثلا، دست خود را از دست پدر بیرون مى كشند تا با اتكا بر خودش راه برود و نیز این كه افراد ضعیف و ناتوان حتى المقدور سعى

دارند روى پاى خود بایستند و اگر كسى دیگر به ویژه از روى احساس ترحّم دستشان را بگیرد و راهشان ببرد ناراحت مى شوند این رفتارها و نظایر آنها نشانه آن است كه انسان دوست دارد مستقلّ باشد و خودش كار خودش را انجام دهد یعنى، میل دارد كه قدرت بر انجام كار خودش را داشته باشد.

یكى دیگر از گرایشاتى كه ریشه در قدرت طلبى دارد گرایش به این است كه طفیلى دیگران نباشد و به امید دیگران ننشیند و به عبارت كوتاه و روشن: اعتماد به نفس داشته باشد، این نیز ریشه اش قدرت طلبى انسان است.

اعتماد به نفس در صورتى تحقّق پذیر است كه انسان قدرت خودش را باور داشته باشد. ولى گاهى ممكن است با این كه شخص قدرت خود را باور دارد، بخواهد بار خود را بر دوش دیگران بگذارد. و نخواهد قدرت خودش را به كار برد كه این حالت را تنبلى یا خودخواهى گویند. بنابراین، هر نوع اتّكا بر دیگران به معنى فقدان اعتماد به نفس نیست و آنچه را در اینجا مى خواهیم بگوییم این است كه انسان وقتى مى تواند اعتماد به نفس داشته باشد كه در خودش قدرتى سراغ داشته كه به آن متّكى باشد و به عبارتى، قدرت خودش را باور داشته باشد. شخصى كه ضعیف باشد یا خود را ضعیف پندارد، نمى تواند از اعتماد به نفس بهره اى داشته باشد مگر در همان حدّى كه قدرت دارد و محدوده اى از آن را كه باور دارد.

یكى دیگر از گرایشات فرعى و منشعب از گرایش اصیل قدرت طلبى، مقام خواهى یا جاه طلبى است كسانى كه مقام مى خواهند به خاطر این است كه دیگران زیر سلطه و تحت فرمان آنها باشند تا از كار و رفتار آنان در جهت منافع و مقاصد خودشان بهره ببرند یا دلهاى دیگران مسخّر آنها باشد. البته، غالب روانشناسان، حبّ جاه و تمایل به محبوبیّت و احترام را از مقولات دیگرى حساب مى كنند؛ ولى، مى توان گفت: همه این گرایشات كه نام بردیم همگى فروع و شاخه هاى میل اصیل و ریشه دار قدرت طلبى در انسان هستند.

 

اخلاق و قدرت طلبى

قدرت طلبى از آن جهت كه یك میل فطرى است، در حوزه ارزشهاى اخلاقى قرار نمى گیرد. چنانكه سایر كششهاى طبیعى نیز از آن جهت كه غیر اختیارى هستند متصّف به حُسن و قُبح اخلاقى نمى شوند. البته، از آن جهت كه كمالى است براى انسان یا وسیله اى است براى تكامل وى از نظر وجودى و به اصطلاح فلسفى خیر است كه این ربطى به اصطلاح اخلاقى آن ندارد؛ چرا كه، اصولا، وجود فطرى و تكوینى این نوع گرایشها خارج از اختیار و در نتیجه خارج از حوزه اخلاق بوده از بار مثبت یا منفى ارزش اخلاقى بى بهره خواهد بود.

قدرت طلبى در جایى با اخلاق ارتباط پیدا مى كند كه منشأ انجام نوعى رفتار اختیارى شود و به صورت اعمال قدرت یا كسب قدرت در اعمال اختیارى انسان ظهور و بروز داشته باشد و در این صورت است كه متصّف به حُسن و قُبح مى شود.

 

شرایط فعّال شدن قدرت طلبى در انسان

نكته دیگرى در اینجا قابل ذكر است كه: این میل گرچه در درون انسان هست و شاید از آغاز پیدایش روح و اوان تعلّق آن به بدن این گرایش همراه انسان باشد؛ ولى، باید توجّه داشت كه این میل فطرى وقتى در انسان فعّال مى شود كه توأم با احساس عجز و نیاز باشد و به عبارتى میل به كسب قدرت، در هنگامى انسان را وادار به تلاش و عمل مى كند كه بداند فاقد یك نوع قدرتى است كه بدان نیاز دارد و به عبارت دیگر قدرتى مطلوب را در خارج بشناسد و بداند كه خودش از آن قدرت شناخته شده بهره اى ندارد. پس توجّه به عجز و توجّه به نیاز نسبت به قدرتى كه نسبت به آن علم و معرفت پیدا كرده است، منشأ فعّال شدن این میل طبیعى یعنى قدرت طلبى در انسان خواهد بود و انسان را وادار به تلاش و كوشش و جستجوى قدرت خواهد كرد.

 

با توجّه به آنچه گفتیم معلوم مى شود كه قدرت طلبى در انسان ریشه طبیعى و فطرى دارد و جزو تمایلات اصیل انسان است. اما در فعّال شدن و جهت یابى خود و در وادار كردن انسان به تلاش و فعالیّت، نیازمند سه شرط دیگر مى باشد كه همه آن سه شرط از مقوله معرفت، توجّه و شناخت هستند و عبارتند از:

1 شناخت یك نوع قدرت خارجى.

2 شناخت عجز و ناتوانى خود و فقدان آن قدرت.

3 نیازى كه به آن قدرت در خود احساس كند.

بنابراین، همانطور كه حبّ ذات، خود به خود، منشأ هیچ فعلى در انسان نمى شود، قدرت دوستى انسان نیز، به تنهایى، منشأ فعالیّت وى نمى شود؛ بلكه، باید همراه شرایط نامبرده باشد و در یك جمله بداند كه فاقد یك نوع قدرتى است كه نیاز به آن دارد و باید واجد آن باشد و از اینجاست كه خیلى از روانشناسان گفته اند: عامل فعالیّت انسان نیاز است و نیاز، انسان را وادار به كار و تلاش مى كند، سپس با دادن چنین نقشى به آن، درباره ماهیّت و حقیقت آن به بحث و برّرسى پرداخته اند.

حقیقت این است كه خود نیاز از آنجا كه به اصطلاح فلاسفه، یك امر عدمى و نوعى نداشتن و نیستى است نمى تواند آنچنان كه روانشناسان گمان كرده اند عامل فعالیّت انسان باشد. پس نیاز چیزى نیست تا بتواند چنین نقشى ایفا كند و این، همانطور كه در بالا گفتیم: احساس نیاز است كه عامل فعالیّت انسان مى شود؛ یعنى، وقتى انسان احساس نیاز كرد، میل به داشتن و یافتن آن در انسان فعّال مى شود و در واقع منشأ تأثیر علاقه اى است كه انسان به غنى دارد و مى خواهد نیازش رفع شود؛ ولى، این میل، كى و كجا فعّال مى شود؟ آن وقتى كه به نداشتن خود توجّه داشته باشد. به هر حال ما نمى خواهیم، همانند اكثریّت روانشناسان، بگوییم: عامل فعالیّت نیاز است؛ ولى، این را نباید فراموش كرد كه احساس نیاز شرط لازم فعالیّت شخص خواهد بود.

 

قرآن و قدرت طلبى

اكنون، پس از ذكر مقدّمه بالا سؤال این است كه آیا میل به قدرت با همه شؤون و مظاهرش از نظر قرآن یك میل فطرى محسوب مى شود و آیا شاهدى از آیات قرآن مى توان بر این مطلب ارائه داد؟

در پاسخ باید بگوییم: آیات زیادى در قرآن هست كه غیر مستقیم مى شود فطرى بودن قدرت با همه شؤونش را از آنها استنباط كرد؛ ولى از بعضى از آیات شاید بتوان مستقیماً و بطور روشن و بدون احتیاج به استلزامات این مطلب را استفاده كرد.

داستان حضرت آدم(علیه السلام) و وسوسه شیطان را كه در قرآن كریم آمده است، در این زمینه ملاحظه مى كنیم:

وقتى شیطان مى خواهد آدم را وسوسه كند تا او را به تناول از آن شجره منهیّه وادار سازد به او مى گوید:

«یا آدَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْك لا یَبْلى.»(1)

[(شیطان آدم را وسوسه كرد و) گفت:

اى آدم، آیا تو را هدایت كنم به درخت جاودانگى و سلطنت و قدرت بى زوال؟]

بر اساس آنچه از این آیه استفاده مى شود: شیطان براى وسوسه آدم و فریب دادن او بر دو چیز تكیه كرد تا توجّه وى را جلب و او را وادار به خوردن از آن شجره كند:

نخست روى خلود و جاودانگى آدم تكیه كرد و به او گفت: اگر مى خواهى تو را به شجرة الخلد یا درخت جاودانگى رهنمون شوم درختى كه هرگاه از آن بخورید جاودانه خواهید شد؛ یعنى، خواست از گرایش به بقاء انگیزه جاودانگى كه در جان آدم ریشه داشت استفاده كند كه این فعلا مورد بحث ما نیست بلكه میل دیگرى جز قدرت طلبى است كه در آینده درباره آن به بحث و بررسى مى پردازیم.

 


1ـ طه/ 120.

بار دوم روى قدرت تكیه كرد و خواست از مطلوب بودن آن و گرایشى كه آدم نسبت به آن دارد سوء استفاده كند و آدم را به بیراهه بكشاند. از این رو، به وى گفت: آیا مى خواهى ترا به سلطنت بى زوال و كهنه نشدنى هدایت كنم؟ «سلطنت» و به تعبیر موجود در خود آیه «ملك» در واقع سمبل قدرت است. بزرگترین قدرت انسان عبارت از تسلط بر دیگران؛ یعنى، قدرت اجتماعى است. و تسلّط بر دیگران یا قدرت اجتماعى همان است كه، ما از آن به «سلطنت» تعبیر مى كنیم و در قرآن از آن به «ملك» تعبیر شده است.

آرى شیطان سپس به او گفت:

اگر جاودانگى و قدرت بى زوال مى خواهى باید از این شجره (شجرة الخلد یا درخت جاودانگى) تناول كنى.

سپس قرآن حكایت مى كند كه آدم و حوّا تحت تأثیر وسوسه هاى شیطان قرار گرفتند و فریب وعده وعیدهاى او را خوردند.

«فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْءاتُهُما.»(1)

[پس (آدم و حوا) از آن شجره خوردند و عورتهاشان برایشان ظاهر و آشكار گردید].

و این به خوبى نشان مى دهد كه گرایش به جاودانگى و قدرت در آدم و حوا ریشه داشته است كه آنان را وادار به انجام این كار منهى كرد تا آن قدرت را به كف آورند.

در واقع، از داستان فوق، مى توان فهمید كه شیطان روانشناس ماهرى بود و مى دانست كه در نهاد انسان میل به قدرت وجود دارد و نقشه اش این بود كه از وجود این میل سوء استفاده كند و آدم و حوا را به بیراهه بكشاند و او این كار را كرد و موفّق هم شد و این نشانگر وجود این میل در فطرت انسان است و دلالت دارد بر این كه آدم حتّى قبل از آنكه هبوط كند و به این عالم بیاید، از چنین میل فطرى


1ـ طه/ 121.

برخوردار بوده و همین میل او منشأ سوء استفاده شیطان و فریب خوردن آدم از وى گردیده است.

در آیه دیگر آمده است كه:

«فَوَسْوَسَ لَهُما الشَّیْطانُ لِیُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْاتِهِما وَقالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ اَنْ تَكُونا مَلَكَیْنِ اَوْتَكُونا مِنَ الْخالِدینَ.»(1)

[پس شیطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه كه بر آن دو پوشیده بود از عورتهاشان بر آن دو آشكار شود و گفت: پروردگارتان از خوردن این شجرة بازتان نداشته است براى آن كه (با خوردن آن) فرشته (یا سلطان) مى شوید یا جاودان و مخلّد مى مانید].

شیطان بدین وسیله آدم را فریب داد و گفت: چون با خوردن این شجره ملك مى شوید و یا جاودان مى مانید خداوند از آن بازتان داشته است.

در این آیه «ملكین» را بعضى از قرّاء به كسر لام قرائت كرده اند و در این صورت است كه با آیه قبلى از هماهنگى بیشترى برخوردار است، چرا كه، ملك به كسر لام كه در این آیه به كار رفته است صفت از ملك «به ضمّ میم» خواهد بود كه در آیه بالا وجود دارد.

بنابر این مى توان گفت: این قرائت از اولویّت برخوردار است، چرا كه در این صورت، تكیه گاه هر دو آیه بر قدرت و جاودانگى است و شیطان با استفاده از گرایش آدم به این دو او را وسوسه كرده است.

حال اگر ملكین را در آیه مورد بحث به فتح لام هم قرائت كنیم چنانكه قرائت كرده اند باز هم با توجیهى كه ما مى كنیم، قابل تطبیق با آیه گذشته خواهد بود. یعنى، از آنجا كه ملائكه مظهر قدرت بودند مى توان گفت: در این آیه نیز شیطان از راه قدرت طلبى آدم او را وسوسه كرده است و اصولا، شاید ریشه مُلك و ملائكه و مِلك و مَلَك همه یك چیز باشد و همه آنها با تسلّط و قدرت ارتباط داشته باشند؛


1ـ اعراف/ 20.

یعنى، ملك (به كسر میم) یك تسلّط اعتبارى است بر اشیا، ملك به ضمّ میم یك تسلّط اعتبارى است بر اشخاص و انسانها و مَلَك به فتح لام و میم نیز شاید با آن دو هم ریشه باشد؛ یعنى، مَلَك به معنى فرشته، بواسطه قدرتى كه دارد مَلَك نامیده شده است كه مى توان از قرآن بر این مطلب شاهد تأیید كننده اى نیز آورد. قرآن در تعریف جبرئیل كه یكى از فرشتگان است مى گوید:

«ذِى قُوَّة عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكین.»(1) [قدرتمندى كه در نزد خداوند داراى مقام است.] و یا در آیه دیگر از با تعبیر شدید القوى یاد شده «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى(2)»[آن را (فرشته) پرقدرت به وى یاد داده است] البته، بر اساس بعضى از تفاسیر كه مصداق شدید القوى را جبرئیل دانسته است.

به هر حال اینگونه آیات كه به نحوى در تعریف فرشته وحى قدرت را مطرح كرده و با این عنوان به او اشاره نموده اند نیز مى توانند قراین تأیید كننده اى باشند بر این مطلب كه مَلَك به فتح لام یا ملائكته كه به معنى فرشته و فرشتگان هستند با واژه ملك به ضمّ میم و ملك به كسر میم هم خانواده بوده و ریشه مشترك دارند و مفهوم قدرت در آن ملحوظ گردیده است. بنابر این، این احتمال هم در آیه وجود دارد كه اگر «ملكین» را به فتح لام هم قرائت كنیم در واقع از ملك به عنوان سمبل قدرت نام برده است و خواسته است به آدم بگوید كه اگر شما هم مى خواهید به صورت دو ملك؛ یعنى، دو موجود قدرتمند درآیید باید از این درخت تناول كنید.

هماهنگى و تطبیق این آیه با آیه قبل نیز كه در آن آدم با تعبیر «مُلك لا یبلى» [قدرت نافرسودنى] مورد وسوسه شیطان قرار گرفته بود قرینه دیگرى است و مى تواند گواه بر این باشد كه ملكین در این آیه لازم است به شكلى بر مفهوم قدرت دلالت داشته و با «ملك لا یبلى» به نحوى هماهنگ باشد. حال خواه به این شكل كه


1ـ تكویر/ 20.

2ـ نجم/ 5.

آن را مِلكین به كسر لام قرائت كنیم و یا به این شكل كه ملك به فتح لام و به معنى فرشته را سمبل قدرت بدانیم و در هر حال در این آیه نیز همانند آیه گذشته شیطان، آدم را از راه قدرت طلبى و میل به جاودانه زیستن وسوسه كرده و او را فریفته است.

نتیجه اینكه با توجّه به دو آیه فوق مى توان دریافت كه از دید قرآن، میل به قدرت در انسان ریشه فطرى دارد.

 

ارزش قدرت در قرآن

دوّمین پرسشى كه در مورد قدرت جلب توجّه مى كند این است كه نظر قرآن در باره بار ارزشى مثبت یا منفى به كارگیرى این میل چیست؟ آیا قرآن دربست آن را خوب مى داند و یا دربست بد مى داند و یا این كه بین موارد آن تفصیل مى دهد.

در پاسخ به پرسش بالا مى گوییم: اصولا، نباید توقّع داشت كه قرآن به طور دربست انسان را از اعمال یك میل فطرى باز دارد؛ زیرا، هم از نظر عقلى و هم از نظر قرآنى آنچه را كه خداى متعال در فطرت انسان قرار داده لغو و بیهوده نیست بلكه زمینه تكامل وى را فراهم مى كند وجود یك میل طبیعى در انسان نمى تواند مطلقاً خطرناك باشد و بنابراین، لازم نیست و نباید به كلّى سركوب بشود. نتیجه سخن فوق این است كه سركوب كلّى یك میل فطرى را نه عقل مى پذیرد و نه آیات قرآن تأیید مى كند.

شاید از آیه فطرت «فِطْرَةَ اللّهَ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها(1)» و آیاتى دیگر نظیر آن، بتوان استفاده كرد آنچه را كه خدا بر انسان عطا كرده و در نهادش آفریده براى این است كه وسیله اى براى تكاملش باشد و بر این اساس استفاده از آن را دربست منع نخواهد كرد و اگر در ارتباط با آن منعى وجود داشته باشد، مربوط به كمیّت و كیفیّت، تحصیل یا به كار گیرى آن و به منظور دادن جهت صحیح به آن خواهد بود.

 


1ـ روم/ 30.

زمینه هاى جهت دهى قدرت

اكنون این سؤال مطرح مى شود كه آیا تحصیل قدرت از هر طریقى و براى هر مقصد و هدفى، درست است؟ این سؤال خود به خود گویاى این حقیقت است كه به كارهاى اختیارى انسان مربوط مى شود: آن كارهاى اختیارى كه به نحوى با قدرت مربوط مى شود خواه منشأ قدرت باشد و خواه ناشى از آن و در هر حال گزینش و انتخاب انسان در آن نقش دارد.

از سوى دیگر، گزینش، انتخاب و انجام كار اختیارى، حتى اگر براى كسب قدرت باشد، به نوبه خود پیوسته توأم با علم و قدرت خواهد بود؛ چرا كه، این، سنّت و قانون هر فعل اختیارى است كه بدون علم و قدرت قابل انجام نیست.

تحصیل قدرت از كانال كارهاى اختیارى، ناگزیر باید به كمك علم و شناخت انجام گیرد و اگر درك درستى در این رابطه داشته باشیم، به كمك آن مى توان در كسب قدرت و به كار گیرى آن جهت صحیح را رعایت نمود تا كارهایى كه در این مسیر انجام مى شوند از نظر اخلاقى ارزشمند باشند.

شناختها و معارفى كه در این مرحله مفید است و انسان را در تعیین جهت صحیح كسب قدرت و تشخیص آن قادر مى سازد چند نوع خواهد بود كه آنها را یادآورى مى كنیم:

نخست آن كه معرفت او نسبت به انواع مختلف و كمّ و كیف و عمق قدرت در حدّى باشد كه به هر مرحله اى از قدرت دست یافت، آن را نقطه نهایى قدرت خودش تلقّى نكند و بر این گمان باطل نباشد كه قدرت به دست آمده او همه قدرتى است كه انسان، استعداد و ظرفیّت تحصیل آن را دارد. انسان قدرتهاى زیاد، تنوع و پیچیده اى را مى تواند به كف آورد و در این مسیر عقربه وجودى انسان و گرایشات فطرى وى نامحدود را نشان مى دهد و هیچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و همین رمز تلاشها و فعالیّتهاى پى گیر وى براى كسب قدرتهاى گوناگون است. حال اگر در اثر

انحراف از فطرت و برخلاف مقتضاى آن به یك قدرت محدود كه تدریجاً برایش حاصل شده دلخوش و راضى شد، طبیعى است كه از تلاش و فعالیّت دست بر مى دارد. انسان در اثر نادانى و نقص معرفت، وقتى چیزى را به دست آورد واجد آن مى شود آنچنان ذوق زده شده و به آن دل مى بندد كه در همان حدّ متوقّف خواهد شد.

و چنانكه گفتیم مثل نخستین روزهایى كه كودك مى تواند روى پاى خود بایستد كودك به همین حدّ ناچیز از قدرتى كه پیدا كرده است، به خاطر نداشتن درك از مراحل بالاتر، خیلى مغرور مى شود و دلش مى خواهد این كار را تكرار كند. كسانى در سالهاى پنجاه یا شصت سالگى به همین خوى كودكانه مبتلا هستند، با كسب یك قدرت ناچیز مغرور مى شوند و به آن، دل مى بندند و تمام توجه آنها به آن قدرتى است كه پیدا كرده اند.

فى المثل، كسى كه فرمانده لشكر مى شود وقتى فرمان حركت مى دهد هزاران نفر به حركت در مى آیند و وقتى فرمان توقّف مى دهد مى ایستند و این امر براى كسى كه زمینه هاى معرفتى و اخلاقى مناسب این قدرت را براى خود فراهم نكرده باشد، خود به خود غرور آور خواهد بود و بیش از اندازه به این وضعیّت دل خوش مى دارد كه هزاران نفر تحت فرمان دارد كه همگى تابع او هستند و او لازم نیست كه تابع آنها باشد و هنگامى كه همه حواسّ و توجهش متمركز آن قدرتى شود كه پیدا كرده، از بسیارى از كمالات بالاتر و قدرتهاى برتر غافل شده از تلاش و حركت باز مى ماند و از دستیابى به آنها محروم خواهد شد؛ و خطرناكتر آن كه در نهایت، این حالت و دلبستگى به قدرت، در او منشأ صفات رذیله بسیار و به دنبال آنها اعمال ناشایسته فراوانى خواهد شد كه براى خود وى و دیگران زیانبار و خسارت آور خواهد بود.

بنابراین، نتیجه مى گیریم، كه بر انسان لازم است پیوسته به نقص ها و نیازهایش

بیشتر توجّه داشته باشد تا به آنچه كه دارد؛ زیرا، توجّه انسان به چیزهایى كه دارد منشأ حركت تكاملى او نمى شود؛ بلكه، یك نوع دلبستگى، سكون و ركود ایجاد خواهد كرد و او را در همین مرحله پایبند و متوقّف مى سازد و برعكس، معرفت و توجّه انسان به نیازها و نقص ها و كمبودها او را به تلاش و حركت به منظور ترمیم آنها و تكمیل خود وا مى دارد و از این طریق روز به روز قدرت، توان و كمال بیشترى به دست مى آورد.

این یك اصل كلّى و همگانى است كه وقتى به قدرتى یا هر چیزى دیگرى دست یافت اگر به آن دل بست و توجّهش در آن متمركز شد او را از ترقّى باز مى دارد، خواه قدرت اجتماعى براى او ایده آل و هدف نهایى باشد و یا آنچنانكه اسلام تعلیم مى دهد، هدف ایده آل نباشد. پس براى آن كه دائماً در ترقّى و رو به كمال باشد باید به نقصها و نیازها توجّه كند.

دوّمین نوع معرفت كه در زمینه قدرت براى انسان لازم و مفید است، شناخت این حقیقت است كه قدرتهاى انسان در این جهان مادّى همگى ابزارى و مقدّمى هستند. قدرتى كه در بدن حاصل مى شود، یك كمال وجودى است كه براى ما مطلوبیّت و ارزش روانى دارد، اما ارزش اخلاقى اش در گرو آن است كه بدانیم این قدرتها هدف نیستند؛ بلكه، وسیله هستند براى دستیابى به یك قدرت بالاتر.

این معرفت و شناخت نوع دوّم نیز در جهت دهى صحیح انسان و دست زدن به كارهاى قدرتى: اعم از كارهایى كه منشأ قدرت اند و آنها كه ناشى از قدرت، او را كمك مى كنند و در صورت فقدان این نوع شناخت، زمینه غرور و توقّف و انحراف و دست زدن به كجرویها و مفاسدى كه به برخى از آنها اشاره خواهیم كرد فراهم مى شود.

سرانجام نوع سوّمى از معرفت كه از دیدگاه اسلام مورد اهمیّت است و كلید بسیارى از كمالات و مقامات انسانى به شمار مى رود در زمینه قدرت نیز نقش

كلیدى خود را ایفا خواهد كرد و آن معرفت و توجّه انسان به این حقیقت است كه قدرت او ، مانند همه چیزهاى دیگرى كه به دست آورده، در حقیقت مال خودش نیست، بلكه، مالك اصلى آن و قادر حقیقى خداست و او این قدرت را بطور عاریه در اختیار انسان قرار داده و به او فرصتى داده تا از این قدرت براى تكامل حقیقى خود استفاده كند.

 

مراتب معرفت سوم

این طرز معرفت همان بینش توحیدى است و داراى مراتب و درجات مختلفى خواهد بود:

افراد عادى كه در مراتبى از معرفت هستند، كم و بیش مى توانند بعضمراتب این حقیقت را درك كنند؛ ولى، مراتب كامل این معرفت براى اولیاىخدا حاصل مى شود كه به مقام توحید صفاتى مى رسند و مشاهده مى كنند كه سرچشمه همه قدرتها قدرت لایزال الهى است و دیگر قدرتها مظاهرى از قدرتاو هستند.

در توضیح سخن فوق باید بگوییم: معرفت به این حقیقت كه همه قدرتها در نهایت از آن خدا و ملك حقیقى اوست در همه انسانها یكسان نیست؛ بلكه، سطوح مختلفى دارد و به اصطلاح داراى عرض عریضى مى باشد: آنچه براى افراد عادى و متوسّط میسور است درك و تصدیق این حقیقت است كه انسان این قدرت را نداشته و خداوند آن را به وى عطا فرموده است. دیروز نمى توانست از زمین برخیزد و امروز مى تواند و ممكن است یك بیمارى مجدّداً او را با همه نیرویى كه دارد زمین گیر سازد. همچنین، قبلا فلان قدرت علمى و یا موقعیّت اجتماعى را نداشت و امروز آن را به دست آورده و این هم ممكن است كه بعد با عروض فراموشى و غفلت و یا در یك تغییر و تحوّل اجتماعى، آن را از دست بدهد. اینگونه

تغییر و تحوّلها و به دست آوردن ها و از دست دادنها، همگى گویاى این حقیقتند كه قدرتهاى نامبرده و نظایر آنها هیچ یك ذاتى انسان و غیر قابل انفكاك از او نیستند؛ بلكه، عَرَضى، قابل انفكاك و قابل انتقالند.

با دیدن اینگونه تحوّلات، فرد معمولى و متوسط هم حقایق نام برده را مى فهمد و درك خواهد كرد كه انسان مجموعه اى از ناتوانیها و نداریها است و قدرت یا هر چیز دیگرى را خدا به انسان مى دهد و این صورت ساده اى از معرفت انسان به خود و خداى خویش است؛ ولى، انسان به تدریج در مسیر تكامل روحى و معنوى علاوه بر این مرحله دانستن كه آن را «علم الیقین» گویند قادر است به مرحله «عین الیقین» و سپس به مرحله «حق الیقین» برسد و این حقیقت را عیناً مشاهده كند و شهوداً دریابد و این چیزى فوق پذیرش ذهنى و قبول عقلى خواهد بود.

 

عوارض سوء قدرت

بنابراین، ما براى آن كه به اعمال و كارهاى قدرتى خود جهت صحیح بدهیمـ اعمّ از كارها و اعمالى كه منشأ قدرتند و در طریق تحصیل آن قرار مى گیرندو كارهایى كه ناشى از قدرتند و با استفاده از قدرتى كه داریم به آنها دست مى زنیم لازم است به اینگونه معارف كه در بالا نام بردیم دست پیدا كنیم و اگر عارف بهاین حقایق نباشیم با دستیابى به قدرتى هرچند ناچیز به صفات زشت و نكوهیده اى چون غرور، تكبّر برترى طلبى، خودخواهى، خود محورى و نظایر آن مبتلاخواهیم شد و همین صفات است كه منشأ بزرگترین خیانتها و جنایتها درعالم انسانى و اجتماعى مى شوند. و در تاریخ زندگى بشر قدرتمندان را واداربه چه ظلمها و ستمهایى كه نكرده اند، ولى، قبل از دیگران دودش به چشمخود شخص خواهد رفت و از انعكاسها و آثار این صفات رذیله در رنج و عذاب خواهند بود.

 

تربیت قرآنى در زمینه قدرت

قرآن كریم درباره قدرت و بالا بردن معارف و شناختهایى كه ما را در دادن جهت صحیح به قدرت كمك مى كند رهنمودهایى دارد كه در اینجا به نمونه هایى اشاره مى كنیم:

در بعضى آیات تأكید بر این است كه قدرت در اصل، اختصاص به خداى متعال دارد؛ چنانكه در یك آیه مى فرماید:

«إِنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعاً.»(1) [همه قدرت از آن خداوند است].

و در آیه دیگرى همین مفهوم را با تعبیر دیگر و با استفاده از واژه عزّت اظهار داشته مى گوید:

«مَنْ كانَ یُریدُ الْعِزَةَ فَلِلّهِ الْعِزَةُ جَمیعاً.»(2)

[هر كس عزّت (و قدرت) خواهد پس (باید بداند كه) محقّقاً هر عزّتى از آن خداست و (باید از او بخواهد)].

و از آنجا كه مفهوم لغوى عزّت «شكست ناپذیرى» است با واژه قدرت از نظر مفهومى خیلى نزدیك خواهد بود و جاه و مقام اجتماعى هم كه عزّت نامیده مى شود، به لحاظ این است كه پیوسته، با قدرت، ملازمه دارد و تأیید مى كند كه جاه طلبى نیز چهره اى از قدرت طلبى مى باشد و آیات دیگرى نیز این حقیقت را تأیید مى كنند، یعنى، عزیز را در مورد خداى متعال در جایى به كار برده كه مناسبت با قدرت دارد و نه مفهوم دیگر مانند آیه:

«اِنَّ اللّهَ لَقَوىٌ عَزیزٌ.(3)» و آیه «وَلَئِنَ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیمُ.»(4)

 


1ـ بقره/ 165.

2ـ فاطر/ 10.

3ـ حج/ 40.

4ـ زخرف/ 9.

[هرگاه از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمین را آفریده است حتماً مى گویند آنها را عزیز علیم آفریده است].

عزیز در آیه نخست در كنار قوى قرار گرفته و در آیه دوّم بر كسى اطلاق شده كه آسمانها و زمین را آفریده، و این قدرت است كه با آفریدن مناسبت دارد نه محبّت. آرى، آفرینش منوط بر دو حقیقت علم و قدرت است و كسى كه چنین جهانى را آفریده از قدرت مطلق و علم مطلق برخوردار است و از این رو است كه عزیز همراه با علیم به كار رفته. چنانكه در آیه «اَخَذْناهُمْ اَخْذَ عَزیز مُقْتَدِر»(1) عزت با اقتدار توأم شده است.

آیات دیگرى هم با لفظ عزت و هم با تعبیر قوّت، گویاى آن است كه هر كس عزّت و یا قدرت مى خواهد باید از سرچشمه اصلى آنها یعنى خداى متعال بخواهد. در یك آیه آمده است كه:

«مَنْ كانَ یُریدُ الْعِزَةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً.»(2)

[آن كس كه در جستجوى عزّت است پس (باید بداند كه) محقّقاً هر عزّتى در اصل از آن خداوند خواهد بود].

و در آیه دیگر مى گوید:

«ماشاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ.»(3)

[جز قدرت خدا قدرتى نیست].

و هیچ قوّت و قدرتى نیست جز با خواست خداوند.

فرعونها و نمرودها و دیگر طغیانگران جهان كسانى كه به این حقایق معرفت كافى نداشتند و زمینه هاى معرفتى لازم و كافى را یا فراهم نكرده و یا از آن غفلت


1ـ قمر/ 42.

2ـ فاطر/ 10.

3ـ كهف/ 39.

ورزیده بودند به انحراف از مسیر حقّ و گرفتار شدن به صفات زشت بویژه غرور قدرت و طغیان مبتلا گردیدند. فرعون با غرور و نخوت در میان قوم خود فریاد مى كرد كه:

«اَلَیْسَ لى مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الاَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلا تُبْصِرُونَ.»(1)

[آیا سلطنت و پادشاهى مصر از آن من نیست؟ و آیا این نهرها زیر پاى من جارى نیست آیا نمى بینید].

آرى ویژگى فكرى و اخلاقى فرعون كه او را به سقوط كشاند و جنایتهاى بزرگى را به دستش جارى ساخت این بود كه اوّلا، او این قدرتها را اصالةً از آن خود مى دانست و در ثانى او قدرت خود را بالاترین حدّى از قدرت مى دانست كه انسان ظرفیّت رسیدن به آن را دارد.

و بر همین اساس بود كه سرمستانه ادّعاى خدایى كرد و آشكارا به مردمش مى گفت:

«اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى.(2)» [من بالاترین ربّ و صاحب اختیار شما هستم.] و نمرود نیز تا آنجا از معرفت دور شد و در ظلمت و جهل فرو رفته بود كه مى گفت:

«اَنَا اُحْیى و اُمیتُ.(3)» [من هستم كه زنده مى كنم و مى میرانم.] زیرا، قدرت، بر زنده نگهداشتن دیگران و یا كشتن آنان دارم.

قدرت در مراحل مختلف در رفتار انسان، ظهور و بروزهاى گوناگون دارد و در بعضى موارد، منشأ انحرافهاى بزرگى خواهد شد. از این رو، قرآن كریم قدرت و مفاسد آن را زیر ذرّه بین گذارده و با بیان روشن به مردم اخطار مى كند تا با توجّه كامل، از گام نخست، گرایشهاى خود را به طرز صحیح، جهت دهند و اندازه معتدل را در همه موارد رعایت كنند تا با انحراف تدریجى و زاویه گرفتن از خط مستقیم فطرت و راه تعادل، در نهایت، كارشان به اینجاها نكشد. اگر حركتى كه ناشى از


1ـ زخرف/ 51.

2ـ نازعات/ 24.

3ـ بقره/ 258.

قدرت طلبى انسان است به طرز صحیح هدایت نشود شخص در آغاز دچار انحراف اخلاقى و در مرحله بعد مرتكب گناهان كبیره مى شود و در نهایت به كفر و شرك و فرعونیّت مبتلا خواهد شد. بنابر این، آغاز و انجام و مسیر انسان در ارتباط با قدرت طلبى، روشن است و هرگاه در خود، آغاز انحراف را احساس كردیم باید بدانیم كه در مسیر خطرناكى قدم گذاشته و راه طغیان و فرعونیّت را در پیش گرفته ایم و این كه به كجاى این مسیر و چه نقطه اى از این حركت انحرافى برسیم بستگى به اندازه همّت ما(!) دارد. آن كس كه در این مسیر، همّت بلند داشته باشد مى شود خود فرعون و هرقدر ضعیف تر باشد به همان میزان پایین تر از مقام فرعون را دریافت خواهد كرد! اشكال كار فرعون برترى طلبى وى بود. «اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الاَْرْضِ.»(1) [محقّقاً فرعون در آن سرزمین برترى یافت.] و یا در آیه دیگر و به تعبیر دیگر «وَاِنَّ فِرْعَوْنَ لَعال فى الأرْضِ.»(2) در صورتى كه خداوند در آیه دیگرى برترى طلبى را نسبت به جهان جاودان آخرت انسان زیانبار و خطرناك مى داند و مى گوید:

«تِلْكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوَّاً فى الأرْضِ وَلا فَساداً.»(3)

[این جهان آخرت را قرار داده ایم براى كسانى كه به دنبال فساد و برترى طلبى در روى زمین نباشند].

اكنون این سؤال مطرح مى شود كه آیا آیاتى كه ما از برترى طلبى باز مى دارند، این مفهوم را القا مى كنند كه انسان باید قانع باشد و هیچ گاه در فكر صعود به مقامهاى بالاتر نیفتد؟ در این صورت، آیات فوق ما را امر به ركود، ایستادن و توقّف كرده اند و این خلاف اصلى است كه تاكنون بر آن تأكید داشته و گفته ایم: آدمى هیچ وقت نباید به آنچه كه دارد قانع و بر آن متوقّف شود، بلكه، پیوسته باید نداریها و كمبودها مدّ نظر و مورد توجّه او باشند تا با جبران آنها واجد كمالات بیشترى شود.

 


1ـ قصص/ 4.

2ـ یونس/ 83.

3ـ قصص/ 83.

در پاسخ سؤال فوق باید بگوییم: این آیات هیچگاه ما را وادار به ركود و توقّف نمى كنند، بلكه، این حقیقت را به ما مى آموزند كه برتریهائى مادّى و زمینى، كه خیلى ها بدان دل بسته اند، حقیقت ندارند، بلكه، برتریهاى دروغین هستند كه انسان را از وصول به برتریهاى حقیقى باز مى دارند. بینش قرآنى به ما مى آموزد كه برتریهاى مادّى، در واقع، هدف نهایى و آخرین نقطه تعالى انسان نیستند. و مطلوبیّت ذاتى ندارند بلكه، در حدّ ابزار و وسیله اى بیش نیستند و ارزش آنها ارزشى غیرى است كه در پرتو ارزش ذاتى اهداف نهایى و در مسیر وصول به آنها تحقّق مى یابد. برتریهاى مادّى نمى توانند درد انسان را دوا و نیاز فطرى وى را برطرف سازند. بلكه، سرابى بیش نیستند و اسباب بازى و گول زننده اند. برتریهاى مادّى نقش پستانك را بازى مى كنند كه كودك را از اینكه پستان پر شیر، مادر را جستجو كند باز مى دارد و انسان با دل بستن به این برتریهاى غیر حقیقى، در واقع خود را فریب مى دهد، از طلب و جستجوى برتریهاى حقیقى باز مى ماند، به فساد و انحراف مى افتد و سقوط خواهد كرد.

قرآن به ما مى آموزد كه انسان، در مسیر این گرایش، اگر درست قدم بردارد و در جهت صحیح حركت كند چنان اوج مى گیرد كه در جوار خداى عزیز و مقتدر مطلق قرار مى گیرد كه خداوند مى فرماید:

«اِنَّ الْمُتَّقینَ فى جَنّات وَنَهَر فى مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلیك مُقْتَدِر.»(1)

[محقّقاً، پرهیزكاران در باغها و نهرها قرار دارند در جایگاه درست نزد پادشاه قدرتمند جاى مى گیرند].

قدرت حقیقى انسان در این است كه در سایه قدرت خدا بر همه چیز تسلّط پیدا كند. قدرتى كه با حركت صحیح از زندگى و ستایش و عبادت خدا و فناء در قدرت او به دست آورده و در واقع، این قدرت خداست كه از این مجرا ظاهر مى شود. میل


1ـ قمر/ 55 و 54.

به قدرت در وجود انسان قرار داده شده براى این كه انسان را در این مسیر و به سوى این نقطه سیر بدهد و قدرت حقیقى انسان این است كه بنده خدا بشود تا قدرت خدا در وجود او ظاهر گردد.

بنابراین، اكتفا كردن به قدرتهاى محدود مادّى، دنیوى و اعتبارى و دلبستگى به آن به طورى كه انسان را از وصول به این قدرت حقیقى برتر باز دارد كارى است نادرست، و قرآن نیز همین را محكوم كرده است نه قدرت طلبى به هر شكلش را.

پس اشكال قدرتهاى مادّى و دنیوى در همین بازدارندگى آنها است و اگر انسان را متوقّف نمى كردند و مانع ترقّى و تعالى انسان نمى شدند و عوارض سوء اجتماعى و اخلاقى به دنبالشان نبود، تحصیل آنها اشكالى نداشت. سلیمان پیامبر الهى از خداوند قدرت فوق العاده اى را طلب مى كرد و به تعبیرى كه در قرآن آمده مى گفت:

«وَهَبْ لى مُلْكَاً لا یَنْبَغى لاَِحَد مِنْ بَعْدى.»(1)

[(خدایا) و به من قدرتى عطا فرما كه براى هیچ كس دیگرى پس از من روا نباشد].

ولى، همین قدرتى را كه به شدّت از خدا طلب مى كرد، هدف اصلى او نبود و به آن دلبستگى نداشت؛ بلكه، قدرت را مى خواست تا در سایه آن، دین خدا و آیین حقّ را ترویج و قدرتمندان مشرك و غیر مسلمان را به سوى اسلام و آیین الهى بكشاند. بنابراین، او چنین قدرتى را مى خواست تا از آن به صورت وسیله اى براى وصول به كمالى برتر بهره بردارى كند. از اینجاست كه مى بینیم او هیچ گاه از قدرت فوق العاده خود سوء استفاده نمى كرد.

به جایى از قدرت رسیده بود كه قرآن درباره او مى گوید:

«یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحاریبَ وَتَماثیلَ وَجِفان كَالْجَوابِ وَقُدُور راسیت.»(2)

 


1ـ ص/ 35.

2ـ سباء/ 13.

[(جنّیان) آنچه را كه (سلیمان) مى خواست، از قبیل معابد و عمارات و ظروف بزرگى چون حوضها و دیگهایى ثابت كه در زمین نصب كرده و كار گذارده بودند، براى او مى ساختند].

و در حدّى اوج گرفته بود كه نه تنها بر انسانها بلكه، بر جنّیان نیز آنچنان كه قرآن گفته است فرمان مى راند، ولى، با چنین قدرتى او خودش یك لقمه نان جو خشك مى خورد و مغرور قدرت خویش نبود.

اگر انسان به هر مقامى كه رسید به ضعفهاى خود بیندیشد و به نداریها و ناتوانیها توجّه داشته باشد، هیچ گاه متكبر نمى شود. انسانهاى شایسته و اولیاى خدا هر چه قدرتشان بیشتر مى شود، ضعف خود را بیشتر درك مى كنند و متواضع تر مى شوند؛ یعنى مشاهده مى كنند كه این قدرت مال آنها نیست، بلكه، هرچقدر زیاد هم كه باشد قدرت الهى است كه در اختیار آنان قرار داده است و منهاى قدرت الهى انسان ذاتاً چیزى از خود ندارد و نیز هر چقدر كه قدرتشان هم زیادتر بشود با معرفت بالایى كه دارند، خود را در سیطره قدرتى بالاتر مى بینند كه این قدرتها در مقایسه با آن بسیار ناچیز خواهد بود. چنانكه هر چه علم انسان بیشتر مى شود ضعف خودش را بیشتر مى فهمد و این یك موضوع اعجاب انگیزى است در روند علم. یك طفل نوآموز به جز از چند درس معمولى و رایج از چیز دیگر اطلاع ندارد تا توجّه پیدا كند كه آنها را مى داند یا نمى داند. و دایره معلومات و مجهولات او از دید خودش در همان چند درس مدرسه ابتدایى منحصر مى شود. از وجود چیزى به نام فیزیك یا شیمى اصولا اطلاعى ندارد تا از علم و جهل خود نسبت به محتواى آن با خبر باشد.

ولى هر چه بر معلوماتش افزوده شود، مى فهمد كه مجهولات بیشترى دارد. چنانكه اگر علم انسان، علم حقیقى باشد مى فهمد كه آن علم ذاتاً مال خودش نیست و هر چه علمش كاملتر باشد بیشتر پى به نادانى خود مى برد و مى داند علمى كه دارد مال خداست و از اینجاست كه قرآن با تعبیر لطیف خود كه مى گوید:

 

«اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَمیدُ.»(1)

[شما نیازمندان به خدا هستید و خداوند بى نیاز و ستوده است].

خداوند با این تعبیر توجّه مى دهد كه انسان نباید هیچ گاه فقر ذاتى خویش را فراموش كند تا برسد به آن كمالى كه مى تواند برسد.

اولیاى خدا هر چه بر علمشان افزوده مى شود به همان نسبت بر تواضعشان افزوده مى شود و بیشتر اقرار به جهل مى كنند و هر چه بر قدرتشان افزوده شود، بیشتر در پیشگاه خداوند اظهار عجز مى كنند و نسبت به مردم متواضعتر مى شوند كه البته در هر دو مورد این روند، نتیجه درجات بالاى معرفت ایشان خواهد بود.

 

خلاصه سخن

پس توجّه به ضعف و عجز، انسان را متواضع و راه پیشرفت و تعالى را به روى انسان باز مى كند و برعكس، توجّه به قدرت انسان را مغرور و متكبّر مى كند و راه ترقّى و تعالى را بر او مى بندد.

نكته دیگر آن كه تحصیل قدرت بى اشكال است اما باید بدانیم كه:

اوّلا: قدرت حقیقى چیست؟

ثانیاً: این قدرتهاى مادّى جز وسیله و ابزارى براى رسیدن به قدرت ابدى نیستند و نمى توانند مطلوب بالّذات باشند.

ثالثاً: كسب همین قدرت وسیله اى نباید موجب سلب قدرت دیگران و تجاوز به حقوق آنان شود،

رابعاً: این قدرتها در اصل از ما نیست بلكه قدرت خداست كه ما از آن بهره مند مى شویم. پس كسى كه نعمت الهى قدرت به او داده مى شود، شكر این نعمت اقتضا مى كند تا از آن به نحو صحیح استفاده كند،

 


1ـ فاطر/ 15.

و خامساً، هر چه بر قدرت، افزوده شود، سرانجام محكوم قدرت خدا هستیم و قدرت او بر قدرت ما احاطه دارد.

اگر توجّه به اینگونه حقایق نداشته باشیم، قدرت براى ما عوارض نامطلوبى به همراه خواهد آورد و از جمله با غرور و تكبّر همراه خواهد بود چنانكه خداوند در آیه:

«وَاِذا قیلَ لَهُ اِتَّقِ اللّهَ اَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ.(1)» به همین دستاورد بد و خطرناك اشاره دارد كه [وقتى گفته مى شود تقواى خدا داشته باش قدرتش او را به گناه وا مى دارد].

او نسبت به قدرتش آنچنان دلبسته مى شود كه براى دستیابى یا حفظ آن ممكن است دست به كارهاى ناشایسته و هولناك بزند. آرى، این قدرت و حفظ قدرت است كه وى را به اینگونه كارها وا مى دارد و نیز این دلبستگى وى را در همین جا متوقّف خواهد كرد و روح علوّ و عتوّ و برترى طلبى را آنچنان كه قبلا گفتیم به دنبال خواهد داشت.



1ـ بقره/ 206.