حقوق و مصالح اعضاى جامعه

فصل هشتم

حقوق و مصالح اعضاى جامعه

  • حق حیات و حفظ نفوس
  • انگیزه قتل از نظر قرآن
  • منشأ پیدایش سنت دختركشى در عرب
  • ارزش احیاى نفوس
  • عوامل بازدارنده از قتل نفس
  • حق حیات و حفظ نسل
  • حفظ آبرو و صیانت از شخصیت
  • بدگمانى، تجسس و غیبت
  • تهمت و افترا
  • استهزا و تمسخر
  •  دیدگاه قرآن درباره استهزا
  • قرآن و نكوهش تمسخر انبیا
  • برنامه تربیتىِ اسلام
  • ترش رویى و بى اعتنایى
  • كنترل حقوقى و اخلاقىِ هتك حیثیت
  • مبارزه با عوامل تجاوز به حیثیت
  • عوامل و شرایط پیدایش حسد
  • دیدگاه قرآن
  • تأثیرهاى اجتماعىِ حسد
  • درمان اساسى

مقدمه

درباره كلیات روابط اجتماعى و ارزش هاى عامى كه در این زمینه قابل طرحند، قبلا بحث شد. درباره تقسیمات آن ها به طور كلى مى توان گفت: روابطى را كه در جامعه بین افراد و اعضاى آن برقرار مى شود، اعم از آن ها كه داراى ارزش هاى مثبت یا منفى اند، مى توان بر دو بخش كلى تقسیم كرد:

   نخست آن ها كه خود به خود، داراى ارزش مثبت یا منفى هستند.

   دوم آن ها كه ارزششان بستگى به قرارداد انسان ها دارد. در مورد بخش دوم، آن چه كه مربوط به قراردادها است، به طور كلى، زیر عنوان عهد و عقد قرار مى گیرد و ما قبلا درباره اهمیت و ارزش وفاى به عهد و لزوم رعایت قراردادها و پیمان ها بحث كرده ایم.

   اكنون در مورد بخش نخست، یعنى آن روابط اجتماعى كه صرف نظر از قرارهاى اجتماعى و به خودى خود، داراى ارزش هستند، مى توان گفت: روابط انسانى و اجتماعى از جهت بار ارزشى كه دارند، بر چند دسته تقسیم مى شوند. چنان كه قبلا گفتیم، ارزش و مطلوبیت زندگىِ اجتماعى، ریشه در مصالح مادى و معنوىِ انسان دارد؛ چرا كه مصالح مادى و معنوىِ انسان، تنها در سایه زندگىِ اجتماعى تحقق مى یابد و یا دست كم در جامعه، بهتر تأمین مى شود. پس در حقیقت، تأمین مصالح اعضاى جامعه، محور و اساس ارزش هایى اجتماعى خواهد بود. اینك باید بگوییم كه مصالح انسان ها را، كه اساس ارزش ها هستند، به طور كلى مى توان به چند دسته مختلف تقسیم كرد:

   نخستین و عمده ترین مصالح انسان در زندگى، حفظ نفس است. بنابراین، عمده ترین و مهم ترین چیزى كه جامعه و مدیریت جامعه باید در حفظ و حراست آن، تلاش فراوان كند، نفوس و جان هاى اعضاى جامعه خواهد بود.

   دومین دسته از مصالح انسان، به حفظ حیثیت و عرض و آبروى اعضاى جامعه مربوط مى شود اعم از حیثیت هاى فردى و شرافت، شخصیت و آبروى خود افراد و حیثیت و آبروى نوامیس و متعلقات آنان.

   سومین دسته از مصالح انسان، حفظ اموال او است. در زندگىِ اجتماعى، اموال هر یك از اعضا باید حفظ شود، از سوى دیگران مورد تجاوز و تهدید قرار نگیرد و باعث اضطراب و نگرانى اعضاى جامعه نشود.

   چهارمین دسته از مصالح انسانى، مربوط به رفع اختلافاتى است كه در مورد حقوق نامبرده و اموال و اعراض، میان اعضاى جامعه پدید مى آید. در هر یك از سه بخش گذشته، حقوقى براى یك یك اعضاى جامعه منظور شده كه همه افراد، مكلف به رعایت آن حقوق هستند. حال اگر در مورد این حقوق، بین اعضاى جامعه اختلافى رو دهد، باید دستگاه قضایىِ جامعه به آن رسیدگى كند و در این جهت نیز اصول، ضوابط و ارزش هایى وجود دارد كه دستگاه قضایى به هنگام دادرسى و رسیدگى به حقوق مظلومان و رفع مخاصمات و منازعات و اختلاف ها آن ها را در نظر داشته و بر اساس آن ها حكم مى كند.

   پنجمین نوع از روابط انسانى و مصالح اجتماعى، این است كه افراد و اعضاى جامعه در كنار حفظ حقوق خویش، مسئولیت دارند كه هم خودشان حقوق دیگران را رعایت كنند و هم مردم دیگر را به حفظ حقوق دیگر اعضاى جامعه وادار سازند و از این رهگذر سبب شوند كه ارزش هاى اخلاقى در جامعه رواج یابند، عدل و داد برقرار شود و ظلم و فساد ریشه كن گردد.

   ششمین دسته از مصالح انسانى و اجتماعى را مى توان در توسعه فرهنگى و بالا بردن سطح علمى و آگاهىِ اعضاى جامعه و در قالب رابطه تعلیم و تعلّم و آموزش و پرورش خلاصه كرد. در این رابطه، افراد از یكدیگر استفاده علمى كرده، از نظر دانش و آگاهى رشد مى كنند. این نیز از مصالح مهم اجتماعى و ارزش هاى عمده انسانى است. پس باید فضاى سالمى براى تبادل آگاهى ها و اطلاعات وجود داشته باشد تا این مصلحت بزرگ تأمین شود. مصلحت انسان، تنها در این كه جان، مال و عرض و آبرویش محفوظ بماند، خلاصه نمى شود و لازم است علاوه بر آن ها، در جهات علمى هم رشد كند و روز به روز بر علوم عقلى و نقلى، فیزیكى و متافیزیكى و تخصص اعضاى جامعه افزوده شود تا بتوانند روى پاى خود بایستند، نیازهاى پیچیده مادى و معنوى خود را برآورند و از این رهگذر، عزت و استقلال خود را پاسدارى كنند.

حق حیات و حفظ نفوس

حق حیات و حفظ نفوس، به طور طبیعى، بر دیگر حقوق انسان ها تقدم دارد. البته بسیارى از مطالبى كه در این زمینه هست، نیازى به توضیح و تفصیل ندارد؛ ولى براى آن كه نظام اخلاقى اسلام روشن شود، باید به مهم ترین آن ها فهرستوار اشاره كنیم.

   همه انسان ها موظفند حیات خویش را حفظ كنند و به حیات انسان هاى دیگر تجاوز نكنند. طبعاً در ارتباط با این حق انسانى، دو ارزش مثبت و منفى بسیار مهم مطرح مى شود كه عبارتند از: ارزش مثبت مربوط به احیاى نفوس، و ارزش منفى مربوط به قتل نفس.

   موضوع قتل نفس در آیات بسیارى از قرآن كریم به صورت هاى گوناگون مطرح شده كه مى توان آن ها را بر سه دسته عمده تقسیم كرد:

   یك دسته از این آیات، در مقام نهى از قتل نفس و بیان عظمت، آثار، عوارض، اقسام و احكام این گناه است؛ مانند:

(وَ مَا كانَ لِمُؤْمِن اَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً اِلاّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى اَهْلِهِ اِلاّ اَنْ یَصَّدَّقُوا فَاِنْ كانَ مِنْ قَوم عَدُوٍّ لَكُمْ و هُو مُؤْمِنٌ فتَحْرِیرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَ اِنْ كانَ مِنْ قَوْم بَینَكُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ اِلى اَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرِینِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِن اللّهِ و كانَ اللَّهُ عَلِیماً حَكِیماً * وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها و غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ واَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً)(1).

هیچ مؤمنى نباید مؤمن دیگرى را به قتل رساند مگر آن كه از روى خطا و اشتباه اتفاق بیفتد كه در این صورت هم باید بنده مؤمنى را آزاد كند و خونبهاى آن را به اهل و عیال او تسلیم كند، مگر آن كه ورثه، دیه را به قاتل ببخشند و اگر مقتول از دشمنان شما (و محارب با شما) باشد، تنها آزاد كردن بنده مؤمن كافى است و اگر از كسانى است كه با شما پیمان دارند، خونبها به اهلش بدهد و بنده مؤمنى آزاد كند و اگر نیافت دو ماه متوالى روزه بگیرد. این توبه اى است از سوى خداوند، و خداوند دانا و حكیم است. و هر كس مؤمنى را عمداً بكشد، كیفرش آتش جهنم خواهد بود كه در آن براى همیشه عذاب شود، خدا بر او خشم و لعن كند و عذابى هولناك برایش مهیا سازد.


1ـ نساء/ 92 و 93.

(مِنْ اَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِى اِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نفَس اَوْ فَساد فِى الاَرْضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً و مَنْ اَحیاها فَكَانَّما أَحَیا النّاسَ جَمِیعاً)(1).

   بدین سبب بر بنى اسرائیل حكم كردیم كه هر كس شخصى راـ بدون آن كه كسى را كشته باشد یا فسادى در زمین كرده باشد ـ بكشد، مثل این است كه همه مردم را كشته باشد و هر كس به دیگرى حیات و زندگى بخشد، مثل آن است كه همه مردم را حیات و زندگى بخشیده است.

(وَ لاَتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ اِلاّ بِالحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)(2).

هیچ كس را كه خدا (خون و جان) او را محترم داشته است، نكشید مگر به حق این را خدا به شما توصیه مى كند، باشد كه بیندیشید.

(وَ لا تَقْتُلُوا اْلنَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ اِلاّ بِالْحَقِ و مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً)(3).

هرگز كسى را كه خدا محترم داشته، نكشید مگر به حكم حق و كسى كه به ستم كشته شود، به ولىّ او قدرت و حق قصاص بر قاتل مى دهیم تا در انتقام از قاتل اسراف نكند كه او را خدا حمایت كرده است.

   این آیات و آیات دیگرى مثل آن ها(4) عمل قتل نفس را با بیان هاى مختلف منع و نكوهش كرده و كیفر آن كس را كه دست به این گناه بزرگ بزند، سنگین دانسته و به احكام مختلف آن، مانند قصاص، دیه، كفاره و اقسام و احكام آن اشاره كرده است.

   دسته اى دیگر از آیات، به نكوهش كسانى پرداخته اند كه مرتكب قتل نفس شده اند، به ویژه بنى اسرائیل كه بسیارى از انبیا، مصلحان، عدالت خواهان و بندگان مخلص خدا را كشتند، در این آیات مورد حمله و نكوهش بسیار قرار گرفته اند و مى توان گفت كه تقریباً همه این آیات، مربوط به بنى اسرائیل است كه انبیا و همه كسانى را كه در اندیشه اصلاح مردم و دعوت به خیر و عدالت بودند و بسیارى از انسان هاى بى گناه را به قتل مى رساندند؛ مثل آیه:


1ـ مائده/ 32.

2ـ انعام/ 151.

3ـ اسراء/ 33.

4ـ مانند: فرقان / 68.

(وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَب مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَهُّمْ كانُوا یَكْفُرُونَ بِایاتِ اللَّهِ و یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ)(1).

مهر ذلت و خوارى بر پیشانىِ ایشان زده شد و به خشم خدا گرفتار شدند. این بدان جهت بود كه به آیات خدا كفر مىورزیدند و انبیا را به ناحق مى كشتند.

و آیه هاى:

(و اِذْ اَخَذْنا مِیثاقَكُمْ لاتَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لاتُخْرِجُونَ اَنْفُسَكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ ثُمَّ اَقْرَرْتُمْ و اَنْتُمْ تَشْهَدوُنَ * ثُمَّ اَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ اَنْفُسَكُمْ و تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْكُمْ مِنْ دِیارِهِمْ)(2).

هنگامى كه از شما (بنى اسرائیل) پیمان گرفتیم كه خون یكدیگر نریزید و یكدیگر را از خانه هاتان بیرون نكنید كه شما بر آن اقرار كردید و خود گواه آن هستید. سپس همین شما یكدیگر را مى كشتید و گروهى از خودتان را از خانه هاشان بیرون مى راندید.

(اَفَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى اَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلوُنَ)(3).

آیا هرگاه فرستاده اى از سوى خدا پیامى براى شما آورد كه با هواى نفس شما سازش نداشت، سرپیچى كردید، پس گروهى را تكذیب كرده و گروهى دیگر را به قتل مى رسانید.

(قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ اَنبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)(4).

بگو: (اى بنى اسرائیل) پس چرا پیامبران خدا را از گذشته تاریخ مى كشتید اگر مؤمن بودید؟

(اِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِایاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ و یَقْتُلوُنَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب اَلِیم * اُوْلئِكَ الَّذِینَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْیا وَالاخِرَةِ وَما لَهُمْ مِن ناصِرِینَ)(5).

حقاً آنان كه به آیات خدا كفر مىورزند و پیامبران را به ناحق مى كشند و كسانى از مردم را كه به عدالت امر مى كنند، مى كشند، آنان را به عذابى دردناك بشارت ده. اعمال آنان در دنیا و آخرت حبط و بى اثر مى شود و یار و یاورى ندارند.


1ـ بقره/ 61.

2ـ بقره/ 84 و 85.

3ـ بقره/ 87.

4ـ بقره/ 91.

5ـ ال عمران/ 21 و 22.

   هم چنین آیه هاى 181 تا 183 از سوره آل عمران و آیه 155 از سوره نساء، همگى اشاره به قتل هایى دارند كه در طول تاریخ اتفاق افتاده و گروهى ستم پیشه، پیوسته به كشتن انسان هایى شایسته و عدالت خواه دستشان را مى آلودند؛ زیرا برنامه هاى اصلاحى و دین و آیین آنان را، كه از سوى خدا به مردم عرضه مى كردند، منطبق با هواها و تمایلات نفسانى خود نمى یافتند و منافع خویش را در خطر مى دیدند؛ اما در همه این آیات، به ویژه به بنى اسرائیل به عنوان قاتلان و تبهكاران و ستم پیشگان اشاره شده كه مقتول و قربانىِ آنان پیامبران خدا و عدالت خواهان و صالحان بودند.

   دسته سوم، قتل نفس هاى خاصى مانند كشتن فرزندان، كه در میان عرب مرسوم بوده است، محكوم مى كند. این آیات نیز بر دو گروه كلى تقسیم مى شوند:

   گروه نخست، آیاتى هستند كه ظاهر آن ها درباره قتل فرزندان، اعم از پسر و دختر است؛ مانند:

(قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُواْ اَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْم)(1).

كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهالت كشتند، حقاً زیانكارند.

(وَ لا تَقْتُلُواْ اَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ واِیّاهُمْ)(2).

فرزندان خود را از ترس گرسنگى مكشید، ما شما و آنان را روزى مى دهیم.

(وَ لا تَقْتُلُواْ اَوْلادَكُمْ خَشْیَةَ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاكُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِیراً)(3).

فرزندان خود را از ترس گرسنگى نكشید، ما ایشان و شما را روزى مى دهیم و محققاً كشتن آنان اشتباه بزرگى است.

   گروه دوم، آیاتى است درباره دختركشى كه این هم در بین عرب جاهلى مرسوم بوده است؛ مانند:

(وَ اذا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِاَىِّ ذَنْب قُتِلَتْ)(4).

هنگامى كه از دختران سؤال شود به كدام گناه كشته شده اند.


1ـ انعام/ 140.

2ـ انعام/ 151.

3ـ اسراء/ 31.

4ـ تكویر/ 8 و 9.

(وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِاْلاُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِیمٌ * یَتَوارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنَ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَیُمْسِكُهُ عَلى هُون اَم یَدُسُّهُ فِى التُّرابِ اَلاساءَ ما یَحْكُمُونَ)(1).

هنگامى كه یكى از آنان را به تولد فرزند دخترش مژده مى دادند، در حالى كه خشم خود را پنهان مى داشت (از ناراحتى) صورتش سیاه مى شد و از بدى مژده اى كه به او داده بودند، از میان مردم متوارى و پنهان مى شد در این اندیشه جانكاه كه آیا او را با خفت و خوارى نگاه دارد یا در خاك دفنش كند آگاه باشید بد بود حكمى كه مى كردند.

   از این آیه چنین استفاده مى شود كه جو اجتماعىِ آن زمان، آن چنان بوده است كه وقتى دختردار مى شدند گویى كه دچار ننگ بزرگى شده اند و در وضع ناراحت كننده اى قرار مى گرفتند كه یا باید با خوارى و سرافكندگى او را نگاه مى داشتند و یا با بى رحمى در خاك دفنش مى كردند.

انگیزه قتل از نظر قرآن

از نظر روان شناسى، در مورد بزهكاران این پرسش مطرح مى شود كه انگیزه انسان در كشتن انسان دیگر چیست و چرا بعضى از انسان ها دست به این گناه بزرگ مى زنند؟ عملى كه در قرآن كریم، شاید پس از شرك، بزرگ ترین گناهان شمرده شده است، آن جا كه مى فرماید:

(وَ مَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتعَمِّداً فَجَزائُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ و اَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً)(2).

هركس كه از روى عمد انسان مؤمنى را بكشد، به كیفر آن، در جهنم جاودان مى ماند، خداوند بر او خشم گیرد و او را از رحمت خود دور كند و عذاب بزرگى برایش فراهم آورد.

   برخورد این آیه با كسى كه مؤمنى را بكشد، بسیار تهدیدآمیز و تند است كه اگر كسى مؤمنى را از روى عمد به قتل برساند، كیفرش جهنم است و براى همیشه در عذاب آن به سر مى برد. چنین كسى مورد غضب و لعن خدا است و خداوند عذاب بزرگى براى وى فراهم كرده است.


1ـ نحل/ 58 و 59.

2ـ نساء/ 93.

   بدون شك ارتكاب هر گناهى براى تأمین یكى از خواسته هاى نفسانى است كه البته این خواسته ها متفاوتند و هر كدام از آن ها در بخشى از اخلاق فردى و اجتماعىِ انسان ریشه دارد. در قرآن كریم به چند انگیزه روانى براى قتل اشاره شده است كه عبارتند از:

الف) حسد

یكى از عوامل روانىِ قتل، از نظر قرآن، حسد است. قرآن حسد را عامل نخستین قتلى كه در روى زمین رخ داده است، معرفى كرده و مى فرماید:

(واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرْبَاناً فَتُقُبَّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما یتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ)(1).

خبر دو فرزند حضرت آدم را به حق بر آنان تلاوت كن، آن هنگام كه هر دو، قربانى كردند، پس خداوند قربانى یكى از آن دو را قبول كرد و قربانىِ دیگرى را قبول نكرد. آن كه قربانى اش قبول نشده بود، از ناراحتى به دیگرى گفت: تو را خواهم كشت و او در پاسخ وى گفت: خداوند تنها عمل كسانى را مى پذیرد كه با تقوا باشند.

   از این آیه استفاده مى شود كه در زمان حضرت آدم مراسم قربانى وجود داشته و
این دو برادر كه به نقل روایات، فرزندان بىواسطه حضرت آدم، با نام هاى هابیل و
قابیل، بودند، به دستور پدرشان عبادت قربانى انجام دادند؛ ولى تنها قربانى هابیل پذیرفته شد و گفته اند كه علامت قبولى قربانى این بود كه آتشى بیاید و قربانى
را بسوزاند.

   برادر دیگر، یعنى قابیل، كه قربانى اش پذیرفته نشده بود، به شدت خشمگین شد و آتش حسادت به برادرش هابیل، در دل وى زبانه كشید. از این رو، به برادرش حمله ور شد تا او را بكشد. هابیل به او گفت: علت آن كه قربانىِ تو پذیرفته نشد، این است كه تو اهل تقوا نبودى و اگر تو در پىِ كشتن من هستى، من هیچ گاه در پىِ كشتن تو نخواهم بود؛ زیرا این كار گناه بزرگى است و من مرتكب چنین گناهى نمى شوم؛ اما سرانجام، قابیل برادرش هابیل را كشت.


1ـ مائده/ 27.

   از این آیات به روشنى استفاده مى شود كه منشأ نخستین قتلى كه در روى زمین به دست قابیل اتفاق افتاد، حسد بوده است و نیز استفاده مى شود كه اخلاق فردى در حوادث اجتماعى تأثیر مى گذارد. پس مسائل اجتماعى را نباید به كلى از مسائل فردى جدا داشت. اخلاق و ارزش هاى اجتماعى از ریشه هاى روانى و ابعاد و انگیزه هاى فردى سرچشمه مى گیرند و تقسیم كردن اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى، در واقع، بر اساس موضوع ها و متعلقات آن ها است. در این كه اخلاق ریشه روانى دارد و سرچشمه اش در مبادىِ نفسانى و انگیزه هاى روانىِ افراد است، فرقى بین اخلاق فردى و اجتماعى نیست.

ب) خوگرفتن به عقاید و ارزش هاى خرافى

دومین عامل قتل نفس در انسان عبارت است از خو گرفتن و عادت كردن به آداب و رسوم، ارزش ها و عقاید و روش زندگىِ خاصى كه احیاناً، ممكن است این آداب و رسوم و ارزش ها و روش ها ظالمانه و این عقاید و افكار، بى پایه و نادرست باشند و بدین سبب نیز مورد حمله و مذمت مصلحان جامعه قرار گیرند؛ اما ممكن است افراد جامعه، آن چنان به این افكار و آداب خو گرفته و زندگى شان با آن ها در آمیخته باشد كه حمله به آن ها را از نظر سیاسى و اقتصادى، زیانبار و توهین به خود تلقى كنند. همین امر انگیزه برخورد و درگیرى آنان با مصلحان جامعه و احیاناً، موجب ضرب و قتل و تبعید آنان و پیروان آنان خواهد شد. كسانى علیه عقاید، افكار و رفتار خرافى حاكم بر یك جامعه قیام مى كردند و مردم آن جامعه را به حق و عدل دعوت مى نمودند؛ مانند پیامبران و پیروان راستینشان كه مردم را از بت پرستى و شرك بر حذر مى داشتند و به پذیرش دین حق و رفتار صحیح و خداپسندانه دعوت مى كردند. در مقابلِ ایشان كسان دیگرى با انگیزه هاى مختلف موضع مى گرفتند، انگیزه هایى چون جاه طلبى، تكبر، مال دوستى، خودخواهى و خودمحورى.

   منطق مخالفان انبیا این بود كه شما چه كار به عقاید و اعمال مردم دارید، هر كس هر عقیده و مرامى دارد، براى خودش محترم است. سخنان مخالفان پیامبرانى چون حضرت شعیب و لوط، كه قرآن آن ها را نقل كرده است، از این قبیل بود:

(اَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَتْرُكَ ما یَعْبُدُ ابائَنا اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فِى اَمْوالِنا مانَشاءُ)(1).

(آنان به پیامبران مى گفتند:) آیا به خاطر نماز تو، باید از بت ها و معبودهاى پدران و بزرگان خویش دست برداریم و نتوانیم به هر گونه كه مى خواهیم، در اموال خود تصرف كنیم.

   انبیا در برابر این سخنان مخالفان خود، از رسالتشان دست برنمى داشتند و براى دست یابى به آرمان هاى الهى به تلاش خود ادامه مى دادند. و متقابلا، مردمى كه تلاش و تبلیغ انبیا را تهدیدى براى خود و توهین به خویش تلقى مى كردند، ناچار به اذیت و آزار آنان مى پرداختند، از شهر و دیار خود به جاى دیگر تبعیدشان مى نمودند و یا به قتل تهدیدشان مى كردند. گاهى از مرحله تهدید مى گذشتند و دست خود را به خون آنان مى آلودند كه از آن جمله، قوم بنى اسرائیل بودند كه به نقل قرآن، پیامبران و پاكان بسیارى را، در طول تاریخ، به خاطر مخالفت آنان با خواسته هاى خود كشته اند.

ج) طمع در اموال دیگران

عامل سوم در قتل هاى متعارف، طمع در اموال دیگران است. كسى كه مى خواهد اموال شخص دیگرى را تصاحب كند، و تا او زنده است نمى تواند به خواسته خود برسد. گاهى این انگیزه در وى چنان قوى است كه او را وادار به قتل صاحب مال مى كند تا بدین وسیله، مانع دست یابى به این خواسته اش را از پیش پاى خود بردارد.

د) تحریك عواطف منفى

عامل چهارم قتل، عامل عاطفىِ خاصى است. هنگامى كه در برخوردها بین افراد اختلافى پیش مى آید و عواطف یكى بر ضد دیگرى تحریك مى شود، گاهى كار به زد و خورد مى كشد و گاهى نیز به قتل یكى از دو طرف منتهى مى گردد. البته این اختلاف ها متنوعند و ممكن است در اصل بر سر مسائل مادى، اقتصادى، سیاسى و غیره باشد؛ اما آن چه كار را به جاى خطرناك مى كشاند، عمل و عكس العملى است كه در ضمن منازعه


1ـ هود/ 87.

و معارضه پیش مى آید، تنور نزاع را داغ تر مى كند و عواطف هر یك را علیه دیگرى بیش از پیش تحریك مى كند تا این كه به این نقطه خطرناك مى رسد.

هـ) ترس از گرسنگى

ترس از گرسنگى، سبب مى شد كه در جامعه عرب جاهلى، بعضى از مردم بینوا بچه هاى خود را بكشند و بدین وسیله، از نان خورهاى خود بكاهند. قتلى كه با چنین انگیزه اى انجام مى شد، اختصاص به دختران نداشت و شر آن دامنگیر همه فرزندان پسر و دختر مى شد.

   قرآن كریم درباره این جنایت و از بین بردن انگیزه آن مى فرماید:

(لا تَقْتُلُوا اَوْلادَكُمْ مِنْ اِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ اِیّاهُمْ)(1).

بچه هایتان را از ترس گرسنگى نكشید، ما هم به شما و هم به فرزندانتان روزى مى دهیم.

   ظاهر آیه نشان مى دهد كه ترس از قحطى و گرسنگى، كه در میان عرب هاى جاهلىِ قبل از اسلام كم نبود، كسانى را وا مى داشت تا عائله شان را كم كنند و از تعداد نان خورهاى خود بكاهند. سه آیه از آیه هاى گذشته، ترس از گرسنگى و سنگینىِ هزینه زندگى را عامل قتل دانسته و ضمن محكوم كردن آن، نگرانى از آن را بى جا دانسته اند.

و) غیرت و حمیّت بى ج

عامل دیگر، عار و ننگ بى جا و غیرت بى موردى بود كه بعضى از اعراب جاهلى نسبت به نوامیس خود احساس مى كردند و آنان را به كشتن دختران معصوم خویش وامى داشت. این عامل نیز در آیات متعددى از قرآن و شاید با شدت بیش تر و تعبیرهاى تندتر محكوم شده است. منشأ این سنت غلط در میان اعراب جاهلى، یك اندیشه باطل و فكر غلط بوده است. عرب جاهلى داشتن دختر را عار مى دانست و گاهى از روى حماقت، براى آن كه دامنشان به چنین عارى آلوده نشود، دختران معصوم خود را مى كشتند.


1ـ انعام/ 151.

   تعابیر بعضى از آیات قرآن نشان مى دهد كه این پندار غلط وجود داشته است، آن جا كه مى فرماید:

(اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُْنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِیمٌ * یَتَوارى مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ اَیُمْسِكُهُ عَلى هُون اَمْ یَدُسُّهُ فِى التُّرابِ اَلاَساءَ ما یَحْكُمُونَ)(1).

   این آیات مى گویند: همین كه به یكى از آنان خبر مى دادند كه دختردار شده است، صورتش از ناراحتى سیاه مى شد و خشم خود را پنهان مى كرد، خودش را مى خورد و جرأت نمى كرد در بین مردم ظاهر شود، بلكه از خبر ناگوارى كه به او داده بودند، از مردم مى گریخت و در این اندیشه فرو مى رفت كه چگونه خود را از این بلایى كه دامنگیرش شده است برهاند. آیا با تحمل خفّت و شرمندگى نگاهش دارد و یا در خاك دفنش كند و خود را از این وضع اسفبار برهاند؟ به این سرشكستگى در جامعه تن دهد و یا خود را از ننگ و عار داشتن دختر رها سازد؟

   بنابراین، اثبات وجود سنت دختركشى و این كه علت آن، ننگ و عار بى جا و احمقانه عرب جاهلى بوده، براى ما مسلمان ها، با وجود چنین آیات روشنى نیازمند سند و مدرك تاریخى نیست و آیات با صراحت كافى از این سنت خبر مى دهند.

منشأ پیدایش سنت دختركشى در عرب

درباره این كه چگونه این سنت در میان جامعه عرب به وجود آمده بود، تحلیل هاى روان شناختى و جامعه شناختىِ بسیارى ارائه شده كه از تاریخ مى توان شواهدى، هر چند غیر یقینى، در تأیید آن ها به دست آورد؛ ولى مى توان گفت كه معروف ترین، مهم ترین و نخستین چیزى كه سبب این گرایش غلط بوده، این است كه از یك سو، در جنگ هاى بسیارى كه بین اعراب اتفاق مى افتاد، اكثر اسراى ارتش شكست خورده، كه به دست طرف پیروز گرفتار مى شدند، زنان و دختران بودند. از سوى دیگر، حمیّت و غیرت عرب ها از این كه دختران یا همسرانشان به دست دشمن بیفتند و مورد تجاوز قرار بگیرند، سخت جریحه دار مى شد. این دو امر، سبب مى شد كه آنان سعى كنند كه از همان ابتدا دخترى نداشته باشند تا اگر در جنگى شكست خوردند، دیگر این مصیبت كه ناموسشان به دست دیگران بیفتد، دامنشان را نگیرد.


1ـ نحل/ 58 و 59.

   بنابراین، مى توان گفت كه علت اصلىِ شكل گیرىِ این سنت غلط، افراط در حمیّت و غیرت بى جا بوده است. شكى نیست كه انسان باید غیرت داشته باشد و از ناموس خود حمایت كند. این یك خلق ممدوح و پسندیده است؛ اما نه در این حد افراطى كه خود آن طرف را بكشد كه مبادا به دست دشمن بیفتد! این انحراف ها و افراط و تفریط ها است كه سبب شكل گیرىِ این سنت هاى غلط مى شوند و كم كم، این مصیبت ها و فاجعه ها را به بار مى آورند. قرآن در مقام هشدار به مردم، توصیه مى كند كه این سنت هاى غلط را رها كنند و براى مبارزه با این سنت ها به اصلاح نفس پرداخته، از حمیّت بى جا و تعصب افراطى، خود را دور سازند.

ارزش احیاى نفوس

قرآن، در مقابل ارزش منفىِ قتل نفس، ارزش مثبت احیاى نفوس را قرار داده، مى فرماید:

(مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس اَوْ ِفَساد فِى اْلاَرْضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ الْنَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ اَحْیاها فَكَاَنَّما اَحْیا الْنّاسَ جَمِیعاً)(1).

هر كس شخص دیگرى را، بدون آن كه كسى را كشته باشد یا فسادى در زمین كرده باشد، بكشد، مثل آن است كه همه مردم را كشته است و هر كس شخص دیگرى را زنده كند، مثل آن است كه همه مردم را زنده كرده باشد.

   بدیهى است كه معناى احیاى نفوس وزنده كردن مردم، این نیست كه انسان ها به كسى حیات و زندگى بخشند؛ زیرا این كارى است خدایى و انسان ها قادر به چنین كارى نیستند. پس منظور از احیاى نفوس، ابقاى حیات آن ها و جلوگیرى از قتل و هلاكتشان خواهد بود.

   بعضى از مفسران گفته اند: منظور از احیاى نفوس در آیه مذكور، احیاى معنوىِ آن ها است؛ اما باید توجه داشت كه صرف نظر از احیاى معنوى، احیاى ظاهرى و مادى هم چون به شكل هاى مختلفى ممكن است انجام گیرد، مى تواند مورد نظر باشد؛ مانند آن


1ـ مائده/ 32.

كه انسان كسى را كه در دست دشمن گرفتار شده و جانش در خطر است، از دست دشمن برهاند و زندگىِ وى را از خطر و هدر رفتن نجات دهد. چنین كسى، در واقع، نفسى را كه در معرض هلاكت بوده است، احیا كرده و وسیله ادامه حیاتش را فراهم آورده است. هم چنین مانند كسى كه شخص دیگرى را، كه تحت تأثیر عوامل طبیعى در معرض مرگ قرار گرفته است، مثلا زیر آوارمانده یا در حال غرق شدن است، نجاتش دهد و او را از مرگ برهاند كه در واقع، مانند این است كه او را احیا كرده باشد.

عوامل بازدارنده از قتل نفس

اكنون سؤال این است كه چگونه مى توان با قتل نفس مبارزه كرد و براى جلوگیرى از ارتكاب این گناه بزرگ چه كارهایى لازم است انجام شود. بدیهى است كه موضوع پرسش ما در این جا غیر از ایجاد مانع فیزیكى است كه مثلا كسى دست قاتل را بگیرد و او را از ارتكاب قتل باز دارد. منظور از این سؤال آن است كه چگونه باید فكر و انگیزه اى را در انسان به وجود آورد كه دست به ارتكاب این گناه بزرگ نزند؟

   در پاسخ به این پرسش باید گفت: از دید قرآن كریم و دیگر منابع اسلامى، مهم ترین چیزى كه مى تواند انسان را از این عمل زشت باز دارد، توجه به آثار وخیم و نتایج تلخى است كه بر این گناه بار مى شود، كیفرى كه در این عالم دارد، مجازاتى كه در جهان دیگر براى آن منظور شده و دیگر آثار تلخ اجتماعى، حقوقى و اقتصادىِ آن؛ مانند قصاص، دیه و انزوا و بى آبرویى. آرى، توجه به این آثار، از مهم ترین عوامل باز دارنده است كه مى تواند انگیزه قتل نفس را در انسان ضعیف یا نابود كند.

   البته عامل باز دارنده دیگر، توجه به این حقیقت است كه انسان مملوك خدا است و هیچ كس حق ندارد در مملوك خداوند، بدون اذن او تصرف كند؛ اما این عامل، تنها مى تواند براى كسانى مؤثر باشد كه احساس این مسئولیّت و انگیزه كمال طلبى و ارزش خواهى در آنان بیدار و فعال باشد؛ یعنى حد نصابى از ایمان و خداشناسى را داشته باشند، یك خداشناسىِ فعال و زنده. چنین كسانى توجه دارند انسان هاى دیگر مملوك ما نیستند و ما نمى توانیم در مرگ و زندگىِ آنان دخالت كنیم. البته، با دادن پول مى توانیم مالك كار ایشان بشویم؛ ولى از هیچ راهى نمى توانیم مالك جانشان شویم.

حتى در آن جا هم كه كسى مالك شرعىِ انسانى دیگر مى شد، معنایش مالكیت وجود او، حیات و زندگىِ او، فكر او و سایر شئون وجودىِ او نبود، بلكه منظور، تنها مالكیت كار او بود و حق داشت كه او را به برخى كارها وا دارد و از نتایج آن ها سود برد.

   بنابراین، توجه به این حقیقت كه هر انسان یك موجود مستقل و مملوك خداى متعال است و بدون اجازه او نمى شود در مملوك او دخل و تصرف كرد، كسانى را كه حد نصاب ایمان و خداشناسى را داشته باشند، از دست زدن به این كار باز مى دارد. ترس از عذابى است كه بر این گناه عظیم بار مى شود. شیوه تربیتىِ عمومىِ قرآن كریم، این است كه در هر موردى براى باز داشتن انسان از دست آلودن به گناه، بیش از هرچیز، انسان ها را از آثار سوء و عذابى كه بر آن بار مى شود، بترساند و سپس آنان را به آثار مطلوب و ثمرات خوب و شیرینى كه بر ترك گناه مترتب مى شود، ترغیب كرده، از این طریق، او را به ترك گناه تشویق كند. این انذار و تبشیر یا مژده دادن و ترسانیدن، در همه جاى قرآن، توأم هستند، هر چند كه شاید موارد انذار بیش تر و چشمگیرتر از بشارت دادن باشد.

   بنابراین، در درجه اول براى انسان هاى خداشناس و خداباور، شناخت و ایمانشان كافى است كه آنان را از ارتكاب این گناه بزرگ باز دارد و در درجه دوم، براى عموم مردم توجه به آثار تلخ و نتایج سوء گناه و ثمرات شیرین ترك گناه مؤثرتر است و تا حد بسیارى این عامل، آنان را از دست زدن به این گناه باز مى دارد؛ اما بعضى از انسان ها ایمانشان به قدرى ضعیف است كه تذكر این آثار هم آنان را از ارتكاب گناه باز نمى دارد و گاهى در هنگام شدت عصبانیت و خشم، حالتى برایشان پیش مى آید كه این عامل نیز در آن هنگام كارآیىِ خود را از دست مى دهد. براى چنین افرادى، این مجازات هاى دنیوى مى توانند تأثیر و باز دارندگىِ بیش ترى داشته باشند.

   براى بسیارى از گناهان، در قرآن كریم، حدود یا قصاص و یا دیه تعیین شده است و در خود آیات نیز اشاره به این نكته هست كه اجراى این كیفرها براى جلوگیرى از ارتكاب جرم است. خداوند در یك آیه مى فرماید:

      (وَ لَكُمْ فِى الِقصاصِ حَیاةٌ یا اُوْلِى اْلاَلْبابِ)(1).

      اى خردمندان! براى شما در اجراى حكم قصاص، زندگى و حیاتى نهفته است.


1ـ بقره/ 179.

   بدیهى است براى كسى كه به حكم قصاص كشته مى شود، دیگر حیاتى نیست؛ چنان كه مقتول هم دیگر زنده نمى شود. بنابراین، منظور آیه این است كه اجراى قصاص منشأ حفظ حیات و بقاى زندگىِ سایر افراد و اعضاى جامعه خواهد بود و جلوگیرى مى كند از این كه دیگران دست به قتل بزنند و زندگىِ دیگران را به خطر بیندازند.

   آیه دیگرى مى فرماید:

(وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ)(1).

كسى كه مظلومانه كشته شود، ما به ولىّ او قدرت قانونى (بر قصاص) داده ایم تا در قتل و آدم كشى زیاده روى نشود.

   اگر براى ولىّ مقتول، قدرت قانونى بر قصاص قرار داده نشده بود، به خاطر انتقام جویى هاى متقابل، در قتل و آدم كشى زیاده روى مى شد.پس وجود این قدرت قانونى براى ولىّ مقتول، مانع مى شود از این كه دیگران دست به چنین كارى بزنند. بنابراین، قصاص، دیات، حدود و امثال این ها راه هاى مختلفى هستند كه براى جلوگیرى از این عمل بسیار خطرناك پیش بینى شده اند.

حق حیات و حفظ نسل

گفتیم كه نخستین چیزى كه در جامعه باید رعایت شود، حفظ حیات اعضاى جامعه است. اكنون به دنبال آن لازم است مسئله حفظ نسل را، كه از فروع و شاخه هاى حفظ نفس است، مورد توجه قرار دهیم؛ یعنى علاوه بر آن كه باید زندگىِ افراد موجود جامعه حفظ شود، نسل جامعه نیز باید باقى و سالم بماند و آیندگان باید مصونیت جانى و سلامت روانى داشته باشند.

   در این رابطه مسائلى مانند فحشا و هر آن چه كه به سلامت نسل لطمه مى زند، مطرح و احكام آن بیان مى شود؛ اما از آن جا كه در گذشته به مناسبت هایى این موضوعات مطرح شده اند، در این جا فقط به صورت اشاره و گذرا مى گوییم كه آن مسائل، جنبه اجتماعى هم دارند؛ مثلا طغیان در غریزه جنسى، افراط در اشباع آن و استفاده از طرق


1ـ اسراء/ 33.

نامشروع، علاوه بر این كه مانع از كمالات دیگر نفس مى شود، براى جامعه هم زیان بار و خطرناك خواهد بود، اساس جامعه را تهدید و نسل آینده را تباه مى كند.

حفظ آبرو و صیانت از شخصیت

بخش دوم از مسائلى كه در این جا مطرح مى كنیم، حفظ شخصیت افراد است كه پس از حق حیات، در ردیف مهم ترین حقوق انسانى است. افراد در جامعه، غیر از آن كه باید تأمین جانى داشته باشند، باید عِرض و آبرو و حیثیت و كرامت و شرافتشان در جامعه محفوظ بماند و مورد تجاوز دیگران قرار نگیرد.

   در این زمینه مسائل مختلفى در قرآن كریم مورد توجه قرار گرفته كه در كتاب هاى اخلاقى مطرح شده اند؛ اما ما در این جا همه را تحت عنوان «حفظ آبرو و صیانت از شخصیت» مى آوریم.

بدگمانى، تجسس و غیبت

در یكى از آیات قرآن كریم آمده است:

(یا اَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِ اِنَّ بَعْضَ الظَّن اِثْمٌ وَ لاتَجَسَّسُوا وَ لاَیَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً اَیُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ یَأْكُلَ لَحْمَ اَخِیهِ مَیْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُواْ اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ تَوّابٌ رَحِیْمٌ)(1).

اى اهل ایمان! از بسیارى از گمان ها خوددارى كنید كه بعضى از آن ها پندارهایى غلط و گناه است و درباره یكدیگر تجسس و پرس و جو مكنید و غیبت یكدیگر را نكنید. آیا هیچ یك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (هرگز، چون شما) از این كار نفرت دارید. پس تقواى خدا پیشه كنید كه او بسیار توبه پذیر و رحیم است.

   در این آیه با ترتیب جالبى از سه كار زشت نهى شده كه هر یك از آن سه، تقریباً مى توان گفت كه گناهى بزرگ تر از گناه قبلى است.

   در مرحله نخست، مسلمانان را نهى مى كند از این كه به مؤمنانى كه تشكیل دهنده اعضاى اصلى جامعه اسلامى هستند، سوءظن و گمان بد داشته باشند؛ زیرا این بدبینى


1ـ حجرات/ 12.

به افراد، منشأ تجاوز به شخصیت ایشان مى شود و در واقع، مسئله حفظ شخصیت اعضاى جامعه را از این نقطه شروع مى كند كه حتى در دلتان هم به مؤمنان گمان بد نبرید.

   در مرحله دوم، پس از مرحله بدگمانى، نوبت به مرحله تحقیق درباره لغزش هاى دیگران مى رسد كه از آن نیز در این آیه نهى شده است. بنابراین، علاوه بر پرهیز از گمان بد، پى گیر لغزش هاى دیگران هم نباید بود. كسانى در زندگى شخصىِ خود و در پنهان ممكن است كارهاى نادرستى بكنند، اما وقتى خود آنان پنهان كارى مى كنند، شما تجسس نكنید كه از عیوبشان آگاه شوید.

   مرحله سوم، غیبت است كه اگر از عیب كسى آگاه شدید، آن را براى دیگران بازگو نكنید و دیگران را به وى بدگمان و از عیوب و اسرارش باخبر نسازید و آبرویش را در جامعه نریزید.

   حكمت كلىِ این دستورات در این است كه هر اندازه كه روابط اعضاى جامعه با هم دوستانه تر و صمیمى تر باشد و انس بیش ترى با هم داشته باشند، به هم نزدیك تر خواهند بود و اهداف زندگى اجتماعى آنان بهتر تحقق پیدا مى كند. پس باید از آن چه كه سبب بدگمانى و بدبینى آنان به هم مى شود و دوستى و صمیمیت و انس و الفت آنان را تضعیف مى كند، جلوگیرى كرد.

   وقتى با واقع بینى به جامعه بنگریم، به این نتیجه خواهیم رسید كه اعضاى جامعه اسلامى نیز معصوم نیستند و خواه و نا خواه، لغزش ها، اشتباهات و نقص هایى در كار و زندگى شان وجود دارد. حال، با این وضع اگر بنا باشد كه هركسى خودسرانه خطاهاى دیگران را پى گیرى و كشف كند و به رخش بكشد یا به دیگران بگوید، هیچ اعتمادى بین افراد جامعه باقى نمى ماند.

   خداى متعال راضى نیست كه آبروى مؤمنان ریخته شود و ستّار بودن خداوند، اقتضا مى كند كه خطاها و كم بودهاى افراد از نظر دیگران پوشیده باشد. مصالح جامعه اسلامى نیز اقتضا مى كند كه این لغزش ها و كم بودها و مسائل مربوط به زندگىِ شخصىِ افراد براى دیگران آشكار نشود. تجربه نیز این را به ما آموخته است كه تا هنگامى كه به كسى خوشبین هستیم، گرایش قلبىِ ما، كه یك گرایش برخاسته از روابط ایمانى در راه خدا و در طریق كمال انسانى است، به سوى او بیش تر خواهد بود و بر عكس، اگر از لغزش هاى

وى آگاه شویم و بدانیم كه مرتكب گناهانى شده است، طبعاً علاقه ما به او كم مى شود. او نیز متقابلا در مورد ما همین حالت را پیدا خواهد كرد.

   اگر این وضع در جامعه شیوع پیدا كند، دیگر افراد جامعه به هم محبتى نخواهند داشت و این بى محبتى و كم لطفىِ عمومى، سبب از هم گسیختگى جامعه اسلامى مى شود. در روایتى از امیرالمومنین(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: «لَوْتَكاشَفْتُمْ ماتَدافَنْتُم»؛(1) اگر از اسرار هم آگاه مى شدید، جنازه یكدیگر را دفن نمى كردید.

   خداوند متعال نخواسته كه مردم به هم بدبین و از هم متنفر باشند و بغض و كینه یكدیگر را در دل داشته باشند. براى آن كه این حالت پیش نیاید و دل هاى مؤمنان از هم دور نشود و عملا، بر زندگىِ اجتماعى شان اثر منفى نگذارد، باید سعى كرد كه اسرار مردم پوشیده بماند و كسى در پىِ آگاهى از آن ها نباشد. اگر هم اتفاقاً از آن ها مطلع شد، براى دیگران بازگو نكند.

   البته، مانند همه جا، در این موارد نیز استثناهایى وجود دارد كه هم علماى اخلاق و هم فقها، آن ها را در كتاب هاى خویش مطرح كرده اند؛ مثلا یكى از این موارد استثنا، مشورت درباره دیگرى است كه اگر صلاح اندیشىِ مشورت كننده، متوقف بر بازگوكردن عیب آن شخص باشد، ذكر این عیب و افشاى این اسرار براى مشورت كننده اشكال اخلاقى و شرعى ندارد.

   مورد دیگر، در جایى است كه مصالح جامعه، تجسس درباره اسرار یا ذكر عیب هاى كسى را ایجاب كند. آن جا كه مى خواهند مقامى را به كسى واگذار كنند و جان و مال مسلمان ها را در اختیار او بگذارند، نباید به حسن ظن ظاهرى اكتفا كرد، بلكه لازم است در گزینش افراد دقت كافى بشود. موارد دیگرى نیز هست كه در آن ها تجسس و تحقیق یا افشاى اسرار و غیبت، به حكم ثانوى جایز است؛ اما اصل این است كه در زندگىِ اجتماعى، عیب مسلمان ها براى هم آشكار نشود، افراد درباره عیب هاى یكدیگر تجسس و پشت سر هم غیبت نكنند كه از دید قرآن، این كار بسیار زشت بوده و مانند آن است كه كسى گوشت تن برادر مرده خود را بخورد.


1ـ بحار، ج 77، ص 385، باب 15، روایت 10.

تهمت و افتر

مرحله چهارم، تهمت است كه از غیبت هم بدتر خواهد بود؛ زیرا غیبت اظهار عیب واقعى یك شخص براى دیگران است؛ اما در تهمت، عیبى را كه در واقع، شخص متهم ندارد، به او نسبت مى دهند. از این رو، از این كار بسیار زشت و زیان بار، در قرآن كریم، در موارد بسیار، نهى و نكوهش شده است. روشن است كه اگر چنین كارى در جامعه رایج شود، امنیت و آبروى افراد تهدید مى شود.

   در اجتماعى كه افراد آن، به خود حق بدهند كه به دیگران تهمت بزنند و نسبت هاى دروغ و ناروا به آنان بدهند، اعضاى آن، احساس امنیت و آرامش نمى كنند، پیوسته در اضطراب به سر مى برند، نسبت به هم احساس بدبینى مى كنند و با این وضع، جامعه رو به ویرانى مى نهد. چنین افرادى نمى توانند با هم انس بگیرند و مهربان باشند و نمى توانند هم كارى، هم یارى و هم زیستىِ خوبى داشته باشند و در راه تحقق اهداف اسلام با هم تلاش كنند.

   خداوند در این باره مى فرماید:

(وَ مَنْ یَكْسِبْ خَطِیئَةً اَوْ اِثْماً یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ اِثْماً مُبِیِناً)(1).

هر آن كس كه خود كار نادرستى انجام داده، آن را به شخص دیگرى نسبت دهد (و مسئولیتش را به عهده دیگران بیندازد تا خود را تبرئه كند) چنین كسى بهتان زده و مرتكب گناهى آشكار شده است.

و در آیه دیگرى مى فرماید:

(وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ ما اكْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً واِثْماً مُبِیناً)(2).

كسانى كه به مردان و زنان مؤمن كارهاى زشت و زننده اى رانسبت بدهند كه انجام نداده اند و از این راه به ایشان اذیت و آزار برسانند، حقاً كه تهمت زده اند و مرتكب گناه آشكارى شده اند.

   در آیه دیگر، خداوند، مورد خاصى را كه در زمان رسول خدا(ص) اتفاق افتاد، یعنى داستان افك معروف و تهمتى كه به دو مسلمان زدند، یادآورى كرده، با تعبیرات بسیار شدیدى آن را محكوم مى كند و در ضمن آن، دستورات آموزنده اى مى دهد:


1ـ نساء/ 112.

2ـ احزاب/ 58.

(لَو لا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِاَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا اِفْكٌ مُبِینٌ)(1).

چرا مردان و زنان مؤمن هنگامى كه این تهمت را شنیدند، گمان خیر به خودشان نبردند و چرا نگفتند كه این یك تهمت آشكار است.

   در این آیه، جمله «چرا گمان خیر به خودشان نبردند» تعبیر بسیار لطیفى است و اشاره دارد به این كه مؤمنان باید همه اعضاى جامعه خود را، كه افراد مؤمنند، یكى بدانند و همگان را از خود حساب كنند و هر چه را كه درباره خود نمى پسندند، درباره آنان هم نپسندند؛ زیرا گمان بد بردن درباره دیگر مؤمنان را گمان بد درباره خودشان بر شمرده است. پس مؤمن همان طور كه وضع خودش براى خودش روشن است، به خود گمان بد نمى برد و از حیثیت و آبروى خویش به سختى دفاع مى كند، باید به مؤمنان دیگر نیز گمان بد نبرد و از حیثیت ایشان به سختى دفاع كند. بنابراین، نخستین وظیفه مؤمن در برابر چنین جریانى آن است كه آن را تكذیب كند و با قاطعیت بگوید كه این یك تهمت و افتراى آشكار است.

   دومین وظیفه او این است كه به گسترش آن دامن نزند و شایعه پراكنى نكند و بداند كه این كار گناه سنگینى است. خداوند در دنباله این داستان مى فرماید:

(اِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِاَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِاَفْواهِكُمْ مالَیْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَاللّهِ عَظِیمٌ)(2).

(اگر فضل خدا نبود شما را عذاب سختى در مى گرفت) آن هنگام كه این تهمت نابه جا را كه به آن علم نداشتید، از زبان یكدیگر مى شنیدید و دریافت مى كردید و با دهان خود، آن را به دیگران منتقل مى كردید و این كار (یعنى ریختن آبروى دیگران) را بى اهمیت و ساده به حساب مى آورید، در صورتى كه این كار نزد خداوند گناهى است بزرگ.

   عرض و آبروى مؤمن، مانند خون و جان او محترم است و حریم مؤمن حریم خدا است، چیزى نیست كه هر كس به سادگى وارد آن شود، حرمت مؤمن را هتك كند، حریمش را در هم بشكند و هر چه مى خواهد، بگوید. خداوند به این مسئله بسیار اهمیت داده و به دنبال آن مى فرماید:


1ـ نور/ 12.

2ـ نور/ 15.

(لَوْ لا اِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مایَكُونُ لَنا اَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ * یَعِظُكُمُ اللَّهُ اَنْ تَعُودُواْ لِمِثْلِهِ اَبَداً اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)(1).

چرا وقتى این شایعه را شنیدید، نگفتید: ما حق نداریم چنین حرفى بزنیم. اى خداى پاك و بى عیب! این تهمت بزرگى است. خداوند شما را نصیحت مى كند كه اگر مؤمن هستید، هرگز چنین كارهایى را تكرار نكنید، در ریختن آبروى دیگران و نشر شایعات مشاركت نداشته باشید.

   آیات به روشنى دلالت دارند بر این كه هر جا آبروى مؤمنى در خطر است، دیگران موظف به دفاع از او هستند و باید به طور صریح و قاطع آن نسبت را تكذیب كنند و بگویند كه چنین چیزى نیست و ما حق نداریم این حرف ها را بزنیم.

   در پى این آیه، آیه دیگرى درباره حفظ آبرو و صیانت از شخصیت مؤمنان، آمده كه بسیار آموزنده و با اهمیت است. این آیه مى فرماید:

(اِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ اَنْ تَشِیعَ اْلفاحِشَةُ فِى الَّذِینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اَلِیمٌ فِى الدُّنْیا وَاْلاخِرَةِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)(2).

كسانى كه دوست دارند كارهاى زشت و ناروا در میان مؤمنان رایج گردد (و انجام آن عادى شود) در دنیا و آخرت گرفتار عذابى دردناك خواهند بود. خداوند آگاه است؛ ولى شما (محاسبات و ارزیابى هایى كه از این كارها مى كنید، ناقص است و) نمى توانید بفهمید ( كه این كارهاى ناروا و این شایعه پراكنى ها چه اندازه خطرناك است و مصالح جامعه مسلمانان را تهدید مى كند).

استهزا و تمسخر

از جمله عوامل تهدید شخصیت اعضاى جامعه، استهزا و تمسخر دیگران است؛ برخى، رو در رو، دیگران را با تمسخر و استهزا تحقیر مى كنند تا بدین وسیله، شخصیت آنان را خرد كنند. این روش نیز، از روش هاى شیطانى و رایجى است كه در همه جوامع وجود دارد.


1ـ نور/ 16 و 17.

2ـ نور/ 19.

   این گروه از متجاوزان وقتى مى بینند كسى هم سلیقه خودشان نیست یا ممكن است در ارتباط با مال یا مقام یا سایر شئون زندگى مزاحمتى برایشان ایجاد كند، براى این كه نگذارند او پیشرفت كند و در جامعه، جایى براى خود باز كند، او را به باد استهزا مى گیرند و با تمسخر و تحقیر، شخصیتش را خرد مى كنند.

   این كار در میان همه اقوام رواج داشته حتى انبیا را نیز به همین روش مى كوبیدند. هنگامى كه پیغمبرى در میان یكى از اقوام مبعوث مى شد، یكى از عكس العمل هاى رایج در میان همه اقوام، این بود كه او را مسخره كنند تا در جامعه موقعیتى پیدا نكند و مردم گوش به سخنان او ندهند.

   بدیهى است استهزاى انبیا بدترین نوع مسخره است؛ زیرا وجود پیامبران در جامعه، بزرگ ترین نعمت خدا و تحقیر شخصیت و مسخره كردن آنان، كفران بزرگ ترین نعمت خدا و بزرگ ترین خیانت به جامعه خواهد بود؛ اما در درجه پایین تر به طور كلى، مسخره كردن، درباره هر كسى كه باشد، ارزش منفى دارد. البته هر چه شخصیت فردى محترم تر، مفیدتر و در پیشگاه خدا بالاتر باشد، به همان نسبت، تمسخر او زیان بارتر و داراى ارزش منفى بیش ترى خواهد بود.

   به هرحال، هر عضوى از اعضاى جامعه، موقعیتى دارد كه باید از این موقعیت، در راه تأمین مصالح و منافع اسلامى استفاده شود و تحقیر او سبب مى شود تا كارى كه از وى به سود جامعه برمى آید، درست انجام نگیرد و استفاده لازم را از او نبرند. روشن است كه این كار به زیان جامعه خواهد بود و علاوه بر این، ممكن است در نفوس افراد هم آثار بدى از خود به جا بگذارد و روح انتقام گیرى و ضربه زدن متقابل را در طرف برانگیزد؛ زیرا همه مردم، مانند پیغمبر و امام معصوم نیستند كه تا این اندازه بتوانند خویشتن دارى كنند و این تمسخرها و تحقیرها را نادیده و نشنیده بگیرند. گاهى ممكن است ایشان را به غم و اندوه هاى سخت و ناراحتى هاى روانىِ شدید دچار سازد به طورى كه نه تنها از موقعیت اجتماعى، بلكه از زندگىِ فردى شان هم ساقط شوند.

دیدگاه قرآن درباره استهز

قرآن كریم درباره این موضوع، تأكیدها و توصیه هاى بسیارى دارد كه مى توان آن ها را به چند دسته تقسیم كرد:

   نخست، آیاتى كه به طور كلى دستور مى دهند كه هیچ مرد و زن مؤمنى نباید مؤمن دیگرى را مسخره كند؛ مانند:

(یا اَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْم عَسَى اَنْ یَكُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساء عَسَى اَنْ یَكُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ)(1).

اى كسانى كه ایمان آورده اید! هیچ گروهى نباید گروه دیگرى را استهزا كند كه شاید آنان از خودشان بهتر باشند و هم چنین نباید زنانى زنان دیگر را استهزا كنند كه شاید آن زنان دیگر از خودشان بهتر باشند.

   دوم، آیاتى كه حوادث عینىِ اتفاق افتاده را بیان مى كنند و زشتى و خطر آن ها را یادآور مى شوند. این حوادث عینى، در بعضى موارد از سوى كفار، در بعضى موارد از سوى منافقان و در مواردى نیز به دست افراد سست ایمان اتفاق افتاده اند. مثل آیه:

(زُیِّنَ لِلَّذِینَ كَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ امَنُوا وَ الَّذِینَ اتََّقَوا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اللَّهُ یَرزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب)(2).

زندگى دنیا در نظر كفار، زیبا و باشكوه جلوه كرده، مؤمنان را استهزا مى كنند در حالى كه مقام پرهیزگاران در روز قیامت بالاتر از ایشان است و خدا هركس را بخواهد، بى حساب روزى مى دهد.

   دنیا در چشم كفار، زیبا و باشكوه است و بر عكس آن ها، مؤمنان توجه بیش از حد به زندگىِ دنیا ندارند، بلكه آن را وسیله اى براى رسیدن به آخرت مى دانند و اهتمامشان به دنیا در حدى است كه براى سعادت ابدى شان مفید باشد. از این رو، در میان مؤمنان كسانى بودند كه اموال خود را در راه اسلام صرف كرده و خود تهى دست ماندند و یا به علل دیگرى فقیر شدند و كفار، كه دشمن اسلام و جامعه اسلامى بودند، اینان را مسخره مى كردند. خداوند، در آیه بالا پس از ذكر این جریان كفرآمیز، مؤمنان كفر ستیز را، كه اسلام را تقویت كرده و بر آن پایدارى مى نمودند، دلدارى مى دهد كه در برابر آنان خود را نبازید و بدانید كه نزد خدا و در روز قیامت، مقام و مرتبه شما بسیار بالاتر از آنان است.

   مى توان از جمله آخر آیه، (وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب)، این نكته را استفاده كرد


1ـ حجرات/ 11.

2ـ بقره/ 212.

كه علت تمسخر كفار، فقر مؤمنان بوده است. از این رو مى فرماید: خداوند است كه روزىِ هر كس را به هر اندازه كه بخواهد، مى دهد.

   منافقان نیز با این كه تظاهر به اسلام مى كردند و در جامعه اسلامى و میان مسلمانان زندگى مى كردند، مؤمنان واقعى را به بهانه هاى گوناگون، به ویژه، به خاطر انفاق ها و صدقاتشان مورد تمسخر و استهزا قرار مى دادند كه بعضى از آیات به این حقیقت اشاره دارند؛ مثل آیه:

(اَلَّذِینَ یَلْمِزُونَ المُطَّوِّعِینَ مِن الْمُؤْمِنِینَ فِى اْلصَّدَقاتِ وَالَّذِینَ لایَجِدوُنَ اِلاّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنهُمْ وَلَهُمْ عَذابٌ اَلِیمٌ)(1).

كسانى كه عیب جویى مى كنند از آن مؤمنانى كه در صدقات، بیش از حد واجب انفاق مى كنند و آن مؤمنانى كه ضمن تهى دستى، از صدقه دادن از آن مقدار ناچیز اموالى كه در اختیار دارند، مضایقه نمى كنند، و آنان را مسخره و تحقیر مى كنند خداوند آن ها را مسخره و تحقیر خواهد كرد و عذاب دردناكى در انتظارشان خواهد بود.

   چنان كه از این آیه استفاده مى شود، منافقان دو گروه از مؤمنان و خوبان جامعه اسلامى را استهزا مى كردند: یكى آنان كه بیش از حد واجب، حتى به دادن صدقات مستحبى مى پرداختند تا با اطاعت هاى مستحبى و انقیاد كامل، خشنودىِ خداوند را به دست آورند و دوم آن مؤمنان كه صدقاتشان بسیار كم بود و از دادن كمك بیش تر ناتوان بودند؛ مانند مؤمنان تهى دست جامعه اسلامى ایران در زمان جنگ با عراق. اینان نیز با اموال محدودى كه داشتند، به هزینه جنگ كمك مى كردند. آرى، هم در عصر ما (عصر انقلاب اسلامى) و هم در صدر اسلام كسانى بودند كه بسیار مایل بودند كمك كنند؛ اما دستشان خالى بود و در عین حال، كمك هاى ناچیزى كه توان آن را داشتند، با كمال میل و رغبت و اخلاص انجام مى دادند. منافقان نادان چنین افرادى را با چشمك زدن و پوزخند و اشاره و كنایه استهزا مى كردند كه با چه چیزهایى مى خواهند دولت اسلام را تقویت كنند؛ اما كسانى كه این مؤمنان مخلص را مسخره مى كنند باید بدانند كه طرف حسابشان خدا است و خدا آنان را به مسخره مى گیرد و در مقابل این كارها عذاب دردناكى برایشان فراهم كرده است.


1ـ توبه/ 79.

قرآن و نكوهش تمسخر انبی

آیاتى هم داریم درباره استهزا و تمسخر انبیا توسط مخالفان ایشان كه مى توان آن ها را به چند دسته تقسیم كرد:

   نخست، آیاتى كه به طور كلى از این حقیقت تلخ اجتماعى و تاریخى خبر مى دهند كه هیچ پیغمبرى در طول تاریخ، در هیچ جامعه اى مبعوث نشد مگر آن كه مورد استهزاى برخى افراد آن جامعه قرار گرفت؛ مانند:

(یا حَسْرَةً عَلى العِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُول اِلاّ كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ)(1).

واى بر بندگان كه هیچ رسولى از سوى خدا به سویشان نیامد جز آن كه او را به تمسخر و استهزا گرفتند.

      (وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُول اِلاّ كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ)(2).

      (وَ ما یَأْتِیهِمْ مِن نَبِىٍّ اِلاّ كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ)(3).

   آیات بالا با تعابیر گوناگون، ضمن بیان از این حقیقت مسلّم تاریخى كه انبیاى خدا مورد تمسخر مردم نادان قرار مى گرفتند، این عمل زشت را نكوهش مى كنند.

   دوم، آیاتى كه به بیان بدىِ عاقبت و عذاب كسانى پرداخته اند كه پیامبران را مسخره مى كردند؛ مانند:

(وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُل مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانوُا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ)(4).

رسولان پیش از تو نیز مورد استهزا قرار گرفتند؛ ولى (كیفر) كارهاى استهزا آمیزشان، خود آنان را احاطه كرد (و عذاب دامنشان را گرفت).

(وَ اِذا عَلِمَ مِنْ ایاتِنا شَیْئَاً اتَّخَذَها هُزُواً اُوْلِئكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ)(5).

هر گاه به چیزى از آیات، آگاه شوند، آن را به تمسخر گیرند. اینان برایشان عذابى خوار كننده است.

   بعضى از این آیات، اشاره دارند به این كه استهزا كنندگان حسرت مى خورند و از كار


1ـ یس/ 30.

2ـ حجر/ 11.

3ـ زخرف/ 7.

4ـ انبیاء/ 41.

5ـ جاثیه/ 9.

خود پشیمان مى شوند؛ آن جا كه مى فرماید:

(اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى مافَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّهِ وَ اِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِینَ)(1).

(در آن روز) هركسى (به خود آید و) بگوید: واى بر من كه جانب امر خدا فرو گذاشتم (در حق خود ظلم كردم) و وعده هاى خدا را مسخره نمودم.

   بعضى از آیات نیز به پاداش نیك مسخره شوندگان و دلجویى از ایشان مى پردازد؛ مانند:

(فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سُخْرِیّاً حَتَّى اَنْسَوْكُمْ ذِكْرِى وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ اِنِّى جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا اَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ)(2).

شما(پیامبران و) كسانى را كه به آنان ایمان آوردند به تمسخر گرفتید آن كه شما را از خود غافل نمودم، مرا فراموش كردید و به آنان پوزخند زدید. من امروز آنان را به خاطر آن كه در برابر خنده ها و تمسخرهاى شما صبر پیشه كردند، پاداش نیك دهم و محققاً هم آنان رستگار خواهند بود.

   در بعضى از آیات به ریشه روانىِ این تمسخرها و سبك سرى ها این گونه اشاره شده كه این برخوردهاى نابخردانه و دور از منطق با انبیا و اولیا و آیات خدا، در بدكردارى و آلودگىِ اخلاقى و عملى آنان ریشه دارد و سرانجام، به تكذیب آیات خدا و تمسخر آن ها منتهى خواهد شد؛ مانند:

(ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ اَساؤُ السُّوءَى اَنْ كَذَّبُوا بِایاتِ اللَّهِ وَ كانُواْ بِها یَسْتَهْزِؤُنَ)(3).

سپس سرانجام كار آنان كه مرتكب گناه و كارهاى زشت شوند این است كه آیات خدا را دروغ بدانند و به تمسخر گیرند.

   بعضى دیگر از آیات قرآن كریم، كه درباره استهزاى انبیا سخن مى گویند، موارد مشخصى را مطرح مى كنند. یكى از این موارد، استهزاى قوم نوح(ع) است. حضرت نوح كه بیش از هزار سال از عمر شریفش گذشته بود، وقتى از دعوت قوم خود مأیوس شد، به ساختن كشتى پرداخت تا به هنگام طوفان و عذاب الهى، مؤمنان و پیروان وى با


1ـ زمز/ 56.

2ـ مؤمنون/ 110.

3ـ روم/ 10.

سوارشدن بر كشتى از عذاب الهى و غرق شدن در آب نجات یابند؛ اما قوم او با مشاهده این كه حضرت نوح در جایى كشتى مى سازد كه اثرى از آب و دریا نیست، او را مسخره مى كردند. خداوند از این جریان خبر داده و مى گوید:

(وَ یَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَیهِ مَلاٌَ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ اِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیهِ عَذابٌ مُقِیمٌ)(1).

(نوح) به ساختن كشتى پرداخت و هر گروهى از قوم، كه بر او مى گذشت، (چون در بیابان بى آب، كشتى مى ساخت) او را مسخره مى كردند. نوح به آنان مى گفت: اگر امروز شما ما را مسخره مى كنید، ما نیز شما را به همین شكل مسخره خواهیم كرد و به زودى مى فهمید كه چه كسى گرفتار عذاب و خوارىِ همیشگى خواهد شد.

   مورد دیگر، پوزخند و استهزاى فرعونیان است كه موسى را به تمسخر گرفته بودند. خداوند در این باره مى فرماید:

(فَلَمّا جَائَهُمْ بِایاتِنا اِذا هُمْ مِنْها یَضْحَكُونَ)(2).

هنگامى كه (موسى با قیافه شبانى و چوب دستىِ خود) به سوى فرعونیان آمد، شروع كردند به خندیدن و مسخره كردن (كه ببین چه كسى سلطنت ما را تهدید مى كند).

   یكى دیگر از این گونه موارد، كه قرآن در آیات متعدد، به آن اشاره مى كند، استهزاى كفار و مشركین قریش و بت پرستان مكه است نسبت به پیامبر بزرگوار اسلام، كه در یك آیه مى فرماید:

(وَ اِذا رَأَوْكَ اِنْ یَتَّخِذُوُنَكَ اِلاّهزُوُاً اَهذا الَّذِى بَعَثَ اللّهُ رَسُولا)(3).

و هنگامى كه تو را دیدند، جز به استهزا و تمسخر تو نیندیشند كه آیا این است آن كسى كه خداوند به عنوان رسول خود به سوى ما گسیل داشته است؟

   خداوند در بعضى از آیات مى فرماید كه گفته هاى پیغمبر و آیات خدا را مسخره مى كردند(4) و در بعضى دیگر خبر مى دهد كه مؤمنان و پیروان رسول خدا را مسخره مى كردند:


1ـ هود/ 38 و 39.

2ـ زخرف/ 47.

3ـ فرقان/ 41.

4ـ صافات/ 12 و 14؛ جاثیه/ 9.

(اِنَّ الَّذِینَ اَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِینَ امَنُوا یَضْحَكُونَ * وَ اِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ * وَ اِذا انْقَلَبُوا اِلى اَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهینَ)(1).

مجرمان نسبت به مؤمنان پوزخند مى زدند و هنگامى كه از كنارشان مى گذشتند، به هم چشمك مى زدند و آنان را مسخره مى كردند و هنگامى كه به خانه هاشان برمى گشتند، نزد زن و فرزندانشان كارها و رفتار مؤمنان را وسیله سرگرمىِ خود قرار مى دادند و مى خندیدند.

برنامه تربیتىِ اسلام

قرآن كریم، براى آن كه افراد را از دست زدن به این كار ناشایسته باز دارد، برنامه تربیتى ویژه اى دارد و در مقام آموزش و تربیت مؤمنان مى گوید:

(یا اَیُّهَا الَّذِینَ امَنوُا لایَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسَى اَنْ یَكوُنوُا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِن نِساء عَسَى اَنْ یَكُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاتَلْمِزُوا اَنْفُسَكُمْ وَ لاتَنابَزُوا بِاْلاَلْقابِ بِئْسَ اْلاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْیْمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاُوْلئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)(2).

   در این آیه، خداى متعال، نخست به مؤمنان سفارش مى كند كه مبادا مؤمنان یكدیگر را مسخره كنند. بعد بر اساس یك تحلیل روان شناختى دست روى ریشه روانى و علت اصلىِ این كار زشت گذاشته، مى فرماید: چه بسا كسانى را كه بد مى پندارید و نقص ها و كمبودهایى در آنان سراغ دارید و بدین جهت آنان را مسخره مى كنید، از خود شما بهتر و نزد خدا عزیزتر از شما باشند.

   این آیه شریفه، نكته اخلاقىِ بسیار مهمى را گوشزد مى كند كه هم جنبه فردى دارد و هم جنبه اجتماعى، و آن این است كه هیچ كس حق ندارد دیگرى را پست تر از خود بداند كه چنین اندیشه اى براى مؤمن و روح ایمانى و تربیت اسلامى و الهى وى بسیار زیان بار خواهد بود. مؤمن براى آن كه تكامل روحى داشته باشد، باید همواره خود را پست ببیند و نزد خودش ذلیل باشد.

   این كه مى گوییم: مؤمن عزیز است و مؤمن را باید عزیز داشت، بدان معنا است كه بر دیگران لازم است كه عزت مؤمن را حفظ كنند؛ اما هر مؤمنى باید در درون خود و نسبت


1ـ مطفقین/ 29 ـ 31.

2ـ حجرات/ 11.

به خود، احساس كوچكى و پستى كند و در برابر به خداى متعال باید فروتن باشد و احساس ذلت داشته باشد.

   امام سجاد(ع) در یكى از دعاهاى خود عرض مى كند: «بار خدایا! هر عزتى كه در چشم مردم به من مى دهى، به این بنده ات عنایتى كن تا به موازات آن، ذلت خود را بیش تر احساس كنم و به من توفیق بده كه هر قدر در چشم مردم بزرگ تر و عزیزتر مى شوم، نزد خود، كوچك تر و حقیرتر گردم. مبادا عزت و اقتدار ظاهرى، مرا به غرور و خودپسندى مبتلا سازد.(1)

   این یك روش بسیار مؤثرى است براى خودسازى كه انسان هیچ گاه، خود را بهتر از دیگران نبیند، پیوسته خود را كوچك، حقیر و ناقص ببیند و در پىِ اصلاح نفس و خودسازى باشد. اسلام در برنامه ترتیبىِ خود، پیوسته این روش را توصیه و دنبال مى كند. نقل است كه خداى متعال خطاب كرد به حضرت موسى (ع) كه بار دیگر كه براى مناجات به كوه طور آمدى، موجودى پست تر از خود را همراه خود بیاور. موسى(ع) براى اجراى این فرمان، در پىِ آن شد تا موجودى پست تراز خود را، براى همراه بردن به كوه طور پیدا كند. در بین انسان ها هر چه جستجو كرد، نتوانست كسى را بیابد كه او را پست تر از خود بشمارد؛ زیرا ممكن بود كه همو نزد خدا مقامى والا داشته و عزیز باشد كه دیگران از آن بى خبر باشند. حتى اگر گنهكار هم باشد، این دلیل بر پستىِ قطعى او نیست؛ زیرا ممكن است در پیشگاه خدا و به دور از چشم خلق توبه كند و پاك شود. این بود كه به سراغ حیوانات رفت تا موجود پست ترى را از میان حیوانات پیدا كند و همراه خود ببرد؛ اما به نظرش رسید كه حیوانات هم بى اذیت و آزارند و گناهى ندارند، پس چگونه مى شود گفت كه آن ها پست ترند؟ تا رسید به سگى متعفن. خواست آن را همراه خود ببرد؛ ولى فكر كرد كه این حیوان بى گناهى است، در حالى كه انسان ها گنهكارند و ممكن است به خاطر گناه، نزد خداوند از آن سگ هم پست تر باشند.

   سرانجام، حضرت موسى دست خالى به كوه طور برگشت. خطاب شد كه چرا به مأموریتت عمل نكردى؟ موسى در جواب عرض كرد: خدایا! من نتوانستم چنین موجودى را بیابم. خطاب شد: اگر آن سگ را آورده بودى، نامت را از طومار انبیا محو مى كردیم.


1ـ «وَ لاتَرْفَعْنِى فى النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها وَلا تُحْدِثْ لى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لى ذِلَّةً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسى بِقَدَرِها» (دعاى مكارم الاخلاق).

   این داستان، یك نكته مهم تربیتى را به ما مى آموزد كه هیچ گاه نباید از آن غفلت كنیم. انسان نباید هیچ انسان دیگرى را، به ویژه اگر مؤمن باشد و حتى اگر گنهكار هم باشد، از خود پست تر به حساب بیاورد و هیچ گاه نباید درباره خود، نسبت به دیگران، گمان بالاتر و بهترى داشته باشد. چه بسا افراد و انسان هاى پاك و پاكیزه و عالى مقامى كه ممكن است سقوط كرده و از آن افراد گنهكار پست تر شوند.

   البته ما به هنگام انجام وظایف و تكالیف خود، مأمور به ظاهر هستیم و به افراد به ظاهر پرهیزگار احترام مى گذاریم و گنهكار را امر به معروف و نهى از منكر مى كنیم؛ اما هیچ گاه نباید تنها با دیدن این ظواهر، دیگرانى را از خود پست تر بینگاریم و خود را از آنان بالاتر به حساب آوریم. در این زمینه، در روایات فراوانى به مؤمنان توصیه شده كه هیچ مؤمنى را تحقیر نكنند، شاید او از اولیاى خدا باشد و آنان وى را نشناسند؛ زیرا خداوند، اولیاى خود را در میان مردم پنهان كرده است. پس به هیچ كس نباید با چشم حقارت نگریست.

   بر این دو توصیه اخلاقىِ مهم ـ یكى این كه خود را از دیگران پست تر به حساب آوریم و در نفس خود احساس كوچكى كنیم و دوم آن كه هیچ مؤمن دیگرى راتحقیر نكنیم كه شاید از اولیاى خدا باشد ـ آثار مهم تربیتى، اخلاقى و اجتماعى بار خواهد شد؛ زیرا وقتى خود را كوچك و پست تر به حساب آوریم، در فكر تطهیر و تزكیه و تعالى و تكامل خویش بر مى آییم و بر تلاش و فعالیت خود در این زمینه مى افزاییم و وقتى، باور كنیم كه اولیاى خدا در بین مردمان، مخفى و پنهانند، هیچ كس را تحقیر نمى كنیم، بلكه به همه احترام مى گذاریم تا روابط اجتماعى ما محكم و استوار، و احساس محبت و همدردى و تعاون، در میان همه اعضاى جامعه برقرار گردد.

   تحقیر و كوبیدن شخصیت دیگران، علاوه بر عوارض اخلاقى، خسارت ها و زیان هاى بزرگ اجتماعى نیز به دنبال دارد و هستى و كیان جامعه را تهدید مى كند. كم ترین زیان آن پیدایش دشمنى و رفتن صفا و صمیمیت از میان اعضاى جامعه است كه این، موجب عدم هم دلى، هم یارى، هم كارى و هم زیستى در جامعه است.

   آیه بالا، علاوه بر تمسخر، كارهاى دیگرى را نیز كه سبب تحقیر دیگران و كوبیدن شخصیت آنان مى شود، ممنوع مى شمارد؛ مانند چشمك زدن، دست انداختن و نام بد روى دیگران گذاشتن. به طور كلى مى توان گفت كه هر چند این آیه شریفه موارد خاصى

را نام مى برد، مثل: (لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَكُم وَ لا تَنابَزُوا بِالاَْلْقابِ)ولى روشن است این موارد، تنها ذكر نمونه هایى است و غرض اصلى آن است كه شخصیت دیگران از هیچ راهى، مورد حمله و هجوم قرار نگیرد. ضربه زدن به شخصیت دیگران، در جامعه، به هر شكل كه باشد، محكوم و ممنوع است و سبب مى شود كه ایمان انسان تبدیل به فسق گردد و از نظر معنوى سقوط كند؛ چنان كه جمله (بِئْسَ الاِْسْمُ الفُسُوقُ بَعْدَ الاِْیمانِ) در انتهاى آیه، گواه بر چنین مطلبى است و نشان مى دهد كه اگر مؤمن دست به این كارها بزند، فاسق مى شود و این نام زشت بر او اطلاق خواهد شد.

   بنابراین، هر گونه برخورد خشونت آمیز و توهین آمیز، با مؤمنان، خواه به وسیله زبان باشد و خواه با رفتار، از نظر اسلام بسیار نكوهیده است و آثار اجتماعى ویرانگرى به دنبال دارد. دو نفر كه رو در رو، به یكدیگر فحش بدهند یا بدگویى كنند و یا كار آن ها به زد و خورد بكشد، دیگر نمى توانند به هم محبت كنند و یا در فعالیت هاى اجتماعىِ مشترك هم كارى داشته باشند.

ترش رویى و بى اعتنایى

ترش رویى و بى اعتنایى نیز آثار ویرانگرى بر جامعه و روابط اجتماعى دارد، دل افراد جامعه را از هم دور مى سازد و انس و محبت آنان به یكدیگر را كم كرده، احساس مسئولیت و هم دردى آن ها را ضعیف مى كند. بنابراین، همه اعضاى جامعه باید با روى باز و گرمى و صمیمیت با هم برخورد كنند و به سرنوشت یكدیگر بى توجه نباشند. به ویژه، كسانى كه موقعیت اجتماعى دارند و به نوعى مردم را رهبرى و ارشاد مى كنند، یا معلم و مربى یا مدیر و كارفرما هستند و با زیردستان سر و كار دارند، حتماً باید این مسئله را رعایت كنند. خداوند در قرآن كریم مى فرماید:

(عَبَسَ وَ تَوَلَّى * اَنْ جائَهُ اْلاَعَمى * وَ مایُدْرِیكَ لَعَلَّهُ یَزََّكَّى * اَوْ یَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَى)(1).

از این كه نابینایى به سویش آمد، عبوس و ترش روى گشت. تو چه مى دانى، شاید او تربیت و تزكیه شود یا خدا را به یاد آرد و یاد خدا وى را سود بخشد.


1ـ عبس/ 1 ـ 4.

   در این آیات، خداوند كسى را به خاطر عبوس بودن و ترش رویى كردن با یك فرد نابینا نكوهش مى كند كه نشان مى دهد این عمل از نظر اخلاقى داراى بار منفى است. حال، هر كس این كار را كرده باشد، فرقى نمى كند. در مورد این كه فاعل «عَبَسَ» كیست و چه كسى به آن نابینا بى اعتنایى و ترش رویى كرده، اختلاف است. مشهور بین مفسران شیعه این است كه شخصى در مجلس پیغمبر اسلام(ص) از ورود یك فرد نابیناى فقیر به آن مجلس ناراحت شد. از او خوشش نیامد و نگذاشت در كنارش بنشیند. خداوند هم او را این گونه نكوهش كرده و براى آن كه بى اعتنایى وى با آن فرد نابینا را با بى اعتنایى پاسخ داده باشد، تعبیر "عبس" را ـ كه فعل غایب است ـ بدون ذكر فاعل به كار برده است تا دلالت بر بى اعتنایى خداوند به او داشته باشد.

   قرآن هم چنین در ضمن حكایت نصایح لقمان به فرزندش، به این صفات زشت هم اشاره كرده، مى فرماید:

(وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلْنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور * وَ اْقصِدْ فِى مَشْیِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ اَنْكَرَ الاَصْواتِ لَصَوْتُ اْلحَمِیرِ)(1).

هرگز از مردم رخ متاب (و به آن ها بى اعتنایى مكن) و بر روى زمین با غرور و تبختر راه مرو، كه خداوند هیچ متكبر خودستا را دوست نمى دارد. در رفتارت میانه رو باش و آرام سخن بگو، كه زشت ترین صداها صداى الاغ است.

   لقمان حكیم در این نصایح، فرزندش را از ترش رویى با مردم و بى اعتنایى به ایشان، كه سبب رنجش خاطر و دورى دل ها مى شود، منع كرده است و خداوند با نقل آن در قرآن مجید، بر بدىِ آن تأكید مى كند. ذكر این صفت زشت در میان صفات زشت دیگرى چون تكبر، خودستایى، غرور و تبختر، دلیل بر هماهنگى و هم سنخىِ آن ها بوده و نشان مى دهد كه همان ارزش منفى كه بر آن ها بار مى شود، بر ترش رویى و بى اعتنایى نیز بار مى شود.

   ترش رویى و بى اعتنایى، زیان هاى معنوى و اخلاقى دارند، پیوندهاى اجتماعى را تهدید مى كنند و افراد را به یكدیگر كم احساس و بى توجه خواهند كرد. در مقابل،


1ـ لقمان/ 18 و 19.

گشاده رویى، تواضع و فروتنى، و مهر و محبت، ملایمت و مانند این ها دل ها را جذب و علاقه، محبت و توجه متقابل دیگران را جلب مى كند و بر احساس مسئولیت اعضاى جامعه در برابر یكدیگر مى افزاید. خداى متعال در قرآن مجید خطاب به پیغمبر اكرم مى فرماید:

(فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَو كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ القَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ)(1).

این از آثار رحمت خدا است كه تو با مردم، نرمخو، ملایم و مهربان هستى و اگر تندخو و دل سنگ بودى، مردم از پیرامون تو پراكنده مى شدند. پس (از نادانى ایشان درگذرو) آنان را ببخش و برایشان از درگاه خدا طلب مغفرت كن.

   نرمخویى و مهربانىِ پیامبر، تجلىِ رحمت خداوند است تا مردم حول این محور گرد آیند و از هدایت الهى و راهنمایى پیغمبر خدا بهره مند گردند و جامعه به سعادت برسد.

كنترل حقوقى و اخلاقىِ هتك حیثیت

اكنون كه روشن گردید كه مسئله امنیت آبرو و حیثیت، نقش مهمى در تحكیم روابط اجتماعى و هم زیستىِ انسان ها دارد و ضربه خوردن حیثیت افراد، پیوندهاى اجتماعى و هم زیستىِ مسالمت آمیز را تهدید مى كند این پرسش مطرح مى شود كه چگونه مى توان از ضربه خوردن آبرو و حیثیت افراد و اعضاى جامعه پیشگیرى كرد؟

   در پاسخ باید گفت كه براى پیشگیرى از ضربه هاى حیثیتى، از دو عامل و انگیزه حقوقى و اخلاقى استفاده مى شود.

   در میدان حقوق، همه نظام هاى حقوقى، كم و بیش، تجاوز به حیثیت و آبروى افراد دیگر را جرم تلقى مى كنند و براى مرتكبان آن، مجازات هایى مثل زندان و جرایم نقدى قرار داده اند. در اسلام نیز براى بعضى از موارد، كه اهمیت زیاد دارند، مجازات هایى تعیین شده كه در اصطلاح فقهى یا نظام حقوقىِ اسلام، به آن ها «حدود» گفته مى شود و در باب مستقلى از كتاب هاى فقهى، به نام كتاب «حدود»، كمّ و كیف آن ها تبیین مى شود.


1ـ ال عمران/ 159.

یكى از موارد عمده اى كه در فقه اسلام، داراى حد است، دادن نسبت ناروا و متهم كردن افراد به فساد و فحشا است كه در فقه، به آن "قذف" گفته مى شود.

   اگر كسى نسبت كار زشت و ناروایى، مثل زنا یا لواط، به دیگرى بدهد، شرعاً باید حد قذف بر او جارى شود؛ زیرا با این ادعا حرمت فرد متهم را هتك و حیثیت او را بر باد داده است؛ مگر آن كه بتواند به كمك چهار شاهد عادل، درستى مدعاى خویش را اثبات كند. در غیر این صورت، حتى اگر سه شاهد عادل هم بر درستىِ گفته او شهادت دهند، علاوه بر فرد مدعى، آن سه شاهد را نیز مجازات خواهند كرد. در مواردى هم كه حد شرعى تعیین نشده، اسلام به حاكم شرع اجازه داده است كه با صلاح دید و تشخیص خود، متجاوز را مجازات كند. این نوع مجازات ها را در اصطلاح فقه "تعزیر" مى نامند.

   و اما از نظر اخلاقى یا پیشگیرى از تجاوز متجاوز با شیوه هاى اخلاقى، چگونه مى توان انگیزه هایى در درون افراد به وجود آورد كه خود به خود، از این كارها اجتناب كنند و به علاج این بیمارىِ خویش بپردازند؟

   در پاسخ باید گفت كه اسلام با دو شیوه اخلاقى به علاج این بیمارى پرداخته است كه یكى از این دو، تأثیرش سریع تر و گسترده تر است و دیگرى عمیق تر و پایدارتر.

   شیوه نخست، توجه دادن به آثار سوء و نتایج تلخى است كه براین كارها بار مى شود و سعادت افراد را به خطر مى اندازد. توهین به دیگران، غیبت كردن و تهمت زدن به آن ها علاوه بر این كه آبروى فرد مورد تجاوز را در جامعه مى برد، براى خود افراد متجاوز نیز آثار بد و ثمرات تلخى به دنبال دارد؛ مثلا باعث نقص و كمبودى در كمالات نفسانىِ آنان مى شود و در نهایت، سعادت اخروى و زندگىِ جاودان آنان را تهدید مى كند.

   قرآن در تربیت اخلاقىِ خود، به خوبى از این روش استفاده مى كند. از طریق انذار یا ترسانیدن انسان از نتایج تلخ كارهاى زشت خود و تبشیر یا مژده دادن به نتایج شیرین كارهاى خوب، وى را به كارهاى خوب وامى دارد و از كارهاى بد دور مى سازد.

   بنابراین، از نظر اخلاقى براى كسى كه مى خواهد خودش را از آلودگى ها پاك كند، یكى از راه هاى مؤثر این است كه درباره آثار بدِ گناهان بیندیشد و به مفاسدى كه به بار مى آورند، به ویژه آن ها كه سعادت جاودانىِ وى را تهدید مى كنند، توجه كافى مبذول

دارد. بدیهى است كه براى مؤمن نشأه ابدى و سعادت جاودانى، اهمیت فوق العاده دارد و هنگامى كه متوجه باشد كه تجاوز به حریم حیثیت دیگران، سعادت و آخرت او را تهدید مى كند و مجازات ها و كیفرهاى دردناكى را به دنبال دارد، خود به خود، از آن خوددارى خواهد كرد. این توجه، بهترین انگیزه و عامل نیرومندى است كه شخص مؤمن به آخرت و ابدیت را از دست زدن به آن گناه باز مى دارد.

   اگر مؤمن توجه كند كه پاداش كارهاى نیكى كه با زحمت انجام داده است، به حساب كسى گذاشته مى شود كه وى غیبت او و هتك حرمت و حیثیت وى را كرده است یا با تهمت زدن آبرویش را ریخته است، هیچ گاه دست به این كار زیان بار و پر خسارت نمى زند، غیبت كسى را نمى كند و به هیچ كس تهمت نمى زند؛ زیرا باور و ایمان دارد و مى داند كه این كار، خسارت بزرگ و زیان جبران ناپذیرى براى خود به بار مى آورد و در جهان دیگر، كه به كوچك ترین كارهاى نیك خود نیاز حیاتى دارد، قادر نیست از آن ها استفاده كند.

   روش دوم، عمیق تر است و راه علاج ریشه دارترى را مطرح مى كند، هر چند كه در سطح محدودترى تأثیرگذارى دارد. در این شیوه، توصیه این است كه انسان درباره انگیزه اى كه وى را به این كار وامى دارد، بیندیشد تا بفهمد كه چرا مى خواهد دست به این كار بزند و این كه مى خواهد به حیثیت دیگران تجاوز كرده، خود را به این گناه آلوده كند چه علتى دارد؟ و پس از آن كه آن عمل تجاوز كارانه را ریشه یابى و علت یابى كرد، از طریق علت به درمان آن بپردازد كه اگر در این صورت، علت را ریشه كن كنیم، این كارها و تجاوزها، كه آثار و معلول هاى آن هستند، خود به خود، ریشه كن مى شوند.

   به عبارتى روشن تر، گو این كه تجاوز حیثیتى به روابط اجتماعى مربوط مى شود؛ ولى همه آن ها انگیزه هاى فردى، علل روحى و روانى هستند و در خصوصیات اخلاق فردى ریشه دارند و به طور كلى، این یك حقیقت قطعى است كه پیوسته اخلاق اجتماعى، در اخلاق فردى ریشه دارد و جداى از آن نیست. در واقع، ارزش هاى مثبت و منفى در روابط اجتماعى، ثمرات یك سلسله ارزش هاى فردى است و ملكاتى كه افراد در روح و جان خود كسب مى كنند، در سطح جامعه تأثیر خود را مى گذارند و ثمرات تلخ و شیرین به بار مى آورند. اگر این ملكات، فاضله باشند، منشأ اخلاق و خصائل پسندیده اجتماعى مى شوند و اگر رذیله باشند، منشأ كارها و رفتارهاى ناشایسته اجتماعى و برخوردهاى

نادرست با دیگران خواهد شد. بنابراین، براى ریشه كن كردن، مفاسد اجتماعى، باید ریشه هاى آن را در خصوصیات اخلاقى و روانىِ افراد جستجو كرد و با یك تحلیل روان شناختى، انگیزه افراد را در این گونه كارها شناسایى نمود.

   در قرآن كریم و روایات نیز، به این حقیقت اشاره شده كه مفاسد اجتماعى، ریشه روانى دارند و براى اصلاح این مفاسد و ترویج فضایل اجتماعى، باید آن ریشه هاى روانى را شناخت و به اصلاح روح پرداخت.

   به طور كلى مهم ترین عواملى كه سبب مى شوند انسان شخصیت دیگران را در جامعه تحقیر كند و آبرویشان را بریزد، دو عاملند كه با هم ارتباطى نزدیك دارند: یكى حسد و دیگرى خودخواهى.

   این دو عامل، تأثیرشان در تجاوزهاى حیثیتى خلاصه نمى شود و در تجاوزهاى دیگر انسان هم تأثیر فراوان دارند؛ ولى از آن جا كه نسبت به غیبت و عیب جویى و به طور كلى هتك حیثیت، تأثیر ویژه و آشكارترى دارند، به خصوص در این جا مى توان آن دو را به عنوان دو عامل اصلى مطرح ساخت.

الف) حسد

ما قبلا گفتیم كه یكى از انگیزه هاى قتل نفس، حسد است و انگیزه اولین قتلى كه بر روى زمین اتفاق افتاده، یعنى قتل هابیل به دست قابیل، بنا به گفته قرآن حسد بوده است. در داستان یوسف نیز چیزى كه برادرانش را برانگیخت كه او را در چاه بیندازند، حسد بوده است؛ چنان كه قرآن مى فرماید:

(اِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَاَخُوهُ اَحَبُّ اِلى اَبینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ اَبانا لَفِى ضَلال مُبِین * اقْتُلُوا یُوسُفَ اَوْاطْرَحُوهُ اَرْضاً یَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ اَبِیكُمْ وَ تَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمَاً صالِحینَ)(1).

هنگامى كه برادران یوسف گفتند: یوسف و برادرانش نزد پدرمان از ما عزیزتر و محبوب ترند، در حالى كه ما چند برادریم و حقاً كه پدر ما در گمراهىِ آشكارى است. بیایید یوسف را بكشید یا در دیارى دور از پدر بیفكنیدش تا روى پدر و توجه او را به سوى خود معطوف كنید و بعد از آن مردمى شایسته باشید.


1ـ یوسف/ 8 و 9.

   چون پدر علاقه بیش ترى به یوسف و برادر مادرى اش داشت، برادران بزرگ تر، كه از مادر جدا بودند، به او و برادرش حسد بردند و همه داستان یوسف و حوادث تلخ و شیرین او از همین نقطه شروع شد. در این جا مى خواهیم بگوییم كه حسد از مهم ترین و اصلى ترین عوامل هتك حیثیت افراد از راه تهمت و غیبت و غیره است. حسدـ كه نخستین عامل این گونه تجاوزها است ـ انواع و اقسام مختلفى دارد و دقیق تر این است كه بگوییم: تحت تأثیر عوامل مختلفى برانگیخته شده و انسان را وادار به عكس العمل خاصى مى كند.

   یكى از موارد شایعى كه حسد را در انسان بر مى انگیزد و او را وادار به غیبت و عیب جویى و تمسخر و مانند آن ها مى كند، جمال و زیبایى است كه البته این نوع حسد در میان خانم ها بیش تر مشاهده مى شود. هنگامى كه مى بینند دیگرى از نعمت جمال و جذابیت بیش ترى برخوردار است و مى تواند محبوبیت بیش ترى در نظر دیگران پیدا كند، سعى مى كنند تا نقطه ضعفى در او بیابند یا عیبى برایش بتراشند و در همه جا مطرح كنند تا تأثیر جمال و جذابیت وى را از بین ببرند.

   دومین عامل عمده انگیزش حسد و غیبت و عیب جویى، مزایاى علمىِ دیگرى است. كسى كه معلومات بیش ترى دارد، ممكن است مورد حسد دیگران قرار گیرد و سعى كنند كه موقعیتش را نزدمردم تضعیف كنند، ضعف هایش را شناسایى و به دیگران معرفى كنند تا نتواند از توان علمىِ خود، در جامعه بهره بردارى كند.

   در بعضى موارد، تقواى افراد پارسا و پرهیزكار نیز از این جهت موجب حسد دیگران مى شود كه افراد متقى، با تقوایى كه دارند، موقعیت اجتماعىِ ویژه اى به دست مى آورند و محبوب دل مردم مى شوند. افراد حسود براى آن كه از محبوبیت آنان بكاهند و از افزایش آن جلوگیرى كنند، در جستجوى نقطه ضعف هاى ایشان برمى آیند تا شاید عیبى در آنان بیابند و یا نقصى براى شان بتراشند كه بتواند با اشاعه آن، ضربه اى شخصیتى بر ایشان وارد سازند.

   بنابراین، حسد از مهم ترین عواملى است كه انسان را وادار به تجاوز به حیثیت و تخریب موقعیت و تضعیف شخصیت دیگران مى كند و براى دست یابى به این هدف، او آنان را به كارهایى چون توهین، تمسخر، غیبت و تهمت وا مى دارد. به روشنى، این گونه

اعمال، از گناهان كبیره و تجاوز آشكار است و اسلام آن ها را به شدت تحریم و عامل آن ها را مستحق كیفر دانسته است.

   اما متأسفانه، این نوع گناهان، گناهان شایع و رایجى هستند كه تا سطوح بالایى از طبقات جامعه را فرا مى گیرند؛ به ویژه، در دنیاى سیاست و براى دست یابى به قدرت و در رقابت هایى كه براى رسیدن به موقعیت هاى اجتماعى، بین افراد و گروهها درمى گیرد، از این راه ها و ابزار زشت و نكوهیده و از این گناهان بزرگ، استفاده مى شود. از این رو باید از درگاه خداى متعال با ابتهال و تضرع بخواهیم كه جامعه را از این ورطه هلاكت برهاند تا مبادا ارزش هاى انسانى و اسلامى را در راه دست یابى به موقعیت هاى اجتماعى زیر پا بگذاریم.

ب) خودخواهى

دومین عامل تجاوز حیثیتى، خودخواهى است. برخى انسان ها براى آن كه خود را در چشم دیگران بزرگ جلوه دهند، سعى دارند به هر شكل، حریف را از میدان بیرون كنند. این شیوه، در فعالیت هاى سیاسى كار برد فراوان دارد. سیاستمداران وقتى احساس مى كنند رقیب سیاسى شان دارد از آن ها پیش مى افتد و موقعیت اجتماعىِ بهترى به دست مى آورد، به ترور شخصیت وى مى پردازند و به اصطلاح، افشاگرى مى كنند تا مانع رشد او شوند.

مبارزه با عوامل تجاوز به حیثیت

اكنون سؤال مى شود كه ریشه ها و عوامل به وجودآمدن حسد، خودخواهى و قدرت طلبى ـ كه از عوامل مهم تجاوز حیثیتى هستند ـ چیست و چگونه باید با آن ها مبارزه كرد؟

   گاهى تصور مى شود كه این گونه صفات، جزء ابعاد فطرى و غریزىِ انسان هستند و از این رو، همه افراد را در بر مى گیرند. از بعضى روایات هم مى توان بر این مدعا شاهد آورد كه هیچ انسانى از حسد مصون نیست. البته، خداى متعال مؤمن را تا وقتى كه حسد خویش را اظهار نكرده باشد و به انگیزه آن، مرتكب كارى نشده و عملا تجاوزى نكرده

باشد، مؤاخذه نمى كند.(1) بعضى دیگر بر این باورند كه گروهى از انسان ها و نه همه آن ها، داراى صفت حسد هستند. اینان در تأیید سخن خود، به این حقیقت استشهاد مى كنند كه این حالت، از همان ابتدا در كودكان وجود دارد و در رفتار آن ها ظهور و بروز مى كند تا آن جا كه حتى كودكان شیرخوار نیز احساس حسادت دارند. پس نمى توان گفت كه این گونه صفات از راه تربیت نادرست اجتماعى در آن ها به وجود آمده است و عامل خارجى دارد.

   اما به نظر مى رسد كه دیدگاه فوق، از دقت كافى برخوردار نیست و ما نمى توانیم حسد را جزء ابعاد فطرىِ انسان و از خواسته هاى اصیل وى قلمداد كنیم؛ زیرا هیچ گاه نمى توان گفت كه انسان از آن جهت كه انسان است، باید دیگران را از نعمت هایشان محروم ببیند و خواستار زوال آن ها باشد؛ چون معناىِ حقیقى حسد، این است كه انسان وقتى دیگران را در نعمتى ببیند، خواهان محروم شدن وى از آن نعمت باشد. آرى، هیچ گاه نمى توان ادعا كرد كه فطرت انسان چنین اقتضایى دارد.

   بنابراین، حق این است كه بگوییم: حسد جزء گرایش ها و خواست هاى اصیل انسان نیست، بلكه یك صفت فرعى و ثانوى است كه در راه ارضاى برخى خواسته هاى اصیل تر انسان خودنمایى مى كند. اكنون لازم است درباره این مدعا، توضیح بیش ترى داده شود.

عوامل و شرایط پیدایش حسد

حسد صفتى است كه در زمینه خاصى خودنمایى مى كند و عوامل و شرایط خاصى لازم است تا این صفت در انسان ظاهر شود و كارهاى وى را جهت دهد:

   نخست آن كه علاوه بر انسان حسود، وجود انسان دیگرى كه مورد حسد قرار گیرد، ضرورى است. اگر انسان محسود یا مورد حسدى نباشد، هیچ گاه، زمینه براى تحقق حسادت فراهم نمى شود.

   دوم آن كه شخص محسود، از نعمت مخصوص و جالب توجهى بهره مند باشد.


1ـ بحار الانوار، ج 2، باب 33، ص 280، روایت 47.

«رفع عن امتى تسعه الخطاء والنسیان وما اكرهوا علیه وما لایعلمون وما اضطروا الیه والحسد و...».

   سوم آن كه نعمتى كه وى از آن بهره مند است، به شكلى محدود و مورد تزاحم باشد؛ چرا كه اگر نعمت ها به طور فراوان، و در اختیار همه باشد دیگر، نعمتى كه در دست یك فرد باشد، حسادت دیگران را برنمى انگیزد.

   بنابراین، حسد در انسان هنگامى تحقق پیدا مى كند كه ببیند شخص دیگرى نعمتى در اختیار دارد كه یا خودش مورد تزاحم است و یا وسیله اى است براى یك موقعیت ویژه و مورد تزاحم؛ مانند آن كه آن نعمت، محبوبیت و موقعیت اجتماعىِ ویژه اى براى صاحب خود به همراه بیاورد. در این جا است كه انسان وقتى آن نعمت یا موقعیت اجتماعىِ ویژه را در دست دیگرى مى بیند، احساس مى كند كه در این صورت، دست رسى به آن، مشكل یا ناممكن است و بدین علت، حسادت در او برانگیخته و شعله ور مى شود كه شخص محسود و متنعم را عامل محروم شدن خود از آن نعمت و موقعیت تلقى مى كند و آرزویش این است كه اى كاش آن شخص این نعمت را نمى داشت تا خود حسود مى توانست از آن نعمت یا موقعیت ویژه، بهره مند شود.

   از مطالب بالا به این نتیجه مى رسیم كه حسد یك گرایش فطرى براى انسان نیست؛ زیرا آن چه كه انسان به طور فطرى مى خواهد، رفع نیازهاى اصیل خویش و دست یابى به كمالاتى است كه استعداد آن ها را دارد و اگر ببیند به نعمتى نیازمند است كه در اختیار شخص دیگرى است، حسادت وى به او برانگیخته مى شود؛ مثلا كودكى كه بچه دیگرى را در آغوش مادر خود مى بیند، به او حسادت مىورزد؛ زیرا مى بیند كه با وجود كودك دیگر، او از محبت و توجه مادرش محروم شده است.

   بنابراین، متنعم بودن دیگران، مستقیماً احساس خاصى در انسان به وجود نمى آورد، بلكه از آن جا كه منشأ محروم شدن خود انسان خواهد شد، حسادت را در انسان ایجاد خواهد كرد.

   پس حسادت، خود به خود و مستقیماً یك احساس فطرى نیست، بلكه نتیجه یك احساس فطرىِ دیگر و دنباله یك گرایش اصیل دیگر است و خود، جنبه فرعى دارد و یك گرایش ثانوى است.

   ممكن است درباره مثال بالا سؤال شود كه اگر نیاز اصلىِ كودك به محبت مادر است، چرا در بعضى موارد، توجهى به مادر نمى كند؛ اما همین كه مادر، كودك دیگرى را در

آغوش گرفت، احساس حسادت مى كند؟ پاسخ به این پرسش این است كه در واقع، وقتى مادر كودك دیگرى را در آغوش مى گیرد، توجه این كودك به این نیاز خاص خود جلب مى شود؛ یعنى كودك، پیش از آن نیز به نوازش مادر نیاز دارد، هر چند كه ممكن است به آن توجهى نداشته باشد. هنگامى كه مادرش به نوازش كودك دیگر مى پردازد، توجه وى به نیازى كه خود او به نوازش مادر دارد، جلب مى شود و مى ترسد كه از آن محروم شود.

   به بیان دیگر، عامل انگیزش حالت حسادت، فعالیت انحرافىِ حب ذات و خود دوستى است كه وقتى انسان، دیگرى را واجد یك نعمت و خود را فاقد آن ببیند و در مقایسه خود با آن شخص، خود را كم تر از وى احساس كند، به جاى آن كه براى به دست آوردن آن نعمت و بالا بردن خویش تلاش كند و به حد او برسد، آرزوى زوال نعمت او را مى كند و همّ خود را در این راه مصروف مى دارد كه او با از دست دادن نعمتش پایین بیاید و به حد این شخص، كه فاقد آن نعمت است، برسد.

   بنابراین، حب ذات، به جاى آن كه شخص را وادار به كسب مثل آن نعمت و كمال كند و یا حتى كوشش كند تا كمال بالاترى را نیز به دست آورد، حالت حسادت را در وى برمى انگیزد و به جاى آن كه به تقویت و تكامل خود بپردازد، آرزو مى كند كه طرف دیگر هم ضعیف و كوچك شود تا با او مساوى گردد. پس حسد یك پدیده حساس و پیچیده است نه یك كشش طبیعى ساده تا گفته شود: انسان فطرتاً حسود است و مى خواهد دیگران نعمتى را نداشته باشند.

   بنابراین، مجموعه اى از علل و عوامل، دست به دست هم مى دهند و شرایط پیچیده خاصى فراهم مى شوند و این میل انحرافى را به وجود مى آورند. اگر این شرایط به وجود نیایند، احساسى به نام حسادت در انسان تحقق نمى پذیرد؛ مثلا در مورد امور معنوى، تزاحم و محدودیتى وجود ندارد. علم و دانشى كه براى یك نفر فراهم است، براى دیگرى نیز قابل دست یابى خواهد بود و یا دست یابى تقوا و پرهیزكارى براى همه كس امرى ممكن است. پس مورد حسد قرار نمى گیرند، مگر به لحاظ آثار مادىِ محدود و مورد تزاحمى كه بر آن ها بار مى شود.

   بنابراین، حسد یك امر فطرى و یك گرایش اصیل در روان انسان نیست، بلكه دو علت در برانگیختن آن نقش دارند:

   یكى این كه انسان حسود، متنعم بودن دیگران را به خاطر وجود تزاحم، عامل محروم شدن خود بداند.

   دوم آن كه وقتى دیگرى را مهتر و بزرگ تر مى بیند، به علت انحرافى كه در فعالیت غریزه حب ذات یا خود دوستى پیش مى آید، به جاى آن كه آن نعمت و موقعیت را براى خود نیز بخواهد تا خود را به او برساند، زوال آن نعمت و موقعیت را از شخص مورد حسد خویش مى خواهد تا او سقوط كند و با خودش مساوى شود.

دیدگاه قرآن

در قرآن كریم آیاتى داریم كه به این جزئیات توجه فرموده، براى درمان آن ها هم چاره اندیشى كرده است. در قرآن كریم نقل شده است كه بعضى از اهل كتاب آرزو داشتند كه مؤمنان، كافر باشند و در كنار آن مى فرماید: علت این آرزو و درخواست آن ها حسدورزى به مؤمنان است:

(وَدَّ كَثِیرٌ مِنْ اَهْلِ الكِتابِ لَوْ یَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ)(1).

بسیارى از اهل كتاب (یهود و نصارى) پس از آن كه حق برایشان روشن شد، از روى حسد آرزو داشتند كه شما را پس از ایمانتان به سوى كفر باز گردانند.

   آنان خود ایمان نیاوردند با آن كه بیش تر آن ها پى به حقانیت پیامبر اسلام و گمراهىِ خویش برده بودند و پیغمبر را خوب مى شناختند؛ اما زیر بار نمى رفتند و سخنان حق او را نمى پذیرفتند؛ ولى به مؤمنان، كه در مسیر درستى قرار گرفته بودند و روز به روز بر شوكت و عظمتشان افزوده مى شد، رشك مى بردند و آرزویشان این بود كه مؤمنان كافر بودند و تلاش مى كردند كه آنان را به جرگه كفار برگردانند.

   این حقایق، تحلیل هایى بى پایه و اساس نیست، بلكه، قرآن خود تصریح دارد كه علت این خواسته، حسد بوده، نه دلسوزى براى مؤمنان و هدایت آن ها به سوى حق، (به زعم خودشان)؛ زیرا این را دریافته بودند كه حق با اسلام و با مؤمنان است و خودشان


1ـ بقره/ 109.

گمراهند. درباره مؤمنان نیز مراتب ضعیف ترى از این نوع حسد ظهور و بروز دارد و ممكن است افرادى مؤمن، به كسانى كه داراى ایمانى قوى تر و تقوایى چشمگیرتر و در نتیجه، موقعیتى بهتر در جامعه هستند، رشك برند و با دیدن مقام و موقعیت والاى آنان در جامعه، به جاى آن كه در تقویت ایمان و دست یابى به كمالات بیش تر براى خود تلاش كنند، در این آرزو باشند كه ایمان آنان ضعیف شده، از كمال و موقعیت اجتماعىِ خود سقوط كنند.

تأثیرهاى اجتماعىِ حسد

به روشنى مى توان گفت كه یكى از عوامل آشكار اختلاف و دشمنى میان فرقه هاى مختلف مسلمان، در طول تاریخ اسلام، حسد بوده است كه آگاهانه یا ناآگاهانه، تأثیر منفىِ خود را بر روابط میان گروه هاى مسلمان داشته است.

   گاهى انسان به بهانه هایى از دیگران عیب جویى مى كند، عیب هاى كوچك آنان را بزرگ جلوه مى دهد، عیبى كه ندارند، برایشان مى تراشد و یا حتى، نقاط امتیاز و كمال آنان را عیب، و نقاط مثبتشان را ضعف آنان وانمود مى كند. گاهى خود انسان متوجه نیست كه چرا تا این حد در مورد دیگران حساسیت دارد یا گمان مى كند كه در انجام این گونه كارها انگیزه درستى دارد؛ مثلا عمل او به منظور انجام وظیفه شرعى است یا براى آن كه اسلام به خطر نیفتد و به مسلمانان لطمه نخورد، دیگران را تضعیف مى كند و آبرویشان را مى ریزد تا زمام جامعه به دست آن ها نیفتد و اسلام و مسلمانان تهدید نشوند؛ اما اگر كمى به تجزیه و تحلیل درونىِ خود بپردازد، متوجه این حقیقت خواهد شد كه رشك و حسادت به دیگران، او را وادار به این گونه كارهاى نسنجیده و نكوهیده كرده است؛ ولى نفس با حیله ها و تزویرهاى عجیب و پیچیده اى كه دارد، حسادت ها و كارهاى رشك آلود خود را زیر چنین پوشش هایى مخفى مى كند و با چنین رنگ و لعاب هایى نمایش مى دهد تا هم راحت تر بتواند به چنین كارهایى دست بزند و هم قادر به توجیه كارهاى زشت خویش براى دیگران باشد.

   بنابراین، حسد یك احساس فعال است و نقش چشمگیرى در حركت ها، كارها و تصمیم هاى انسان دارد، ریشه بسیارى از اختلافات و درگیرى ها و مشكلات اجتماعى

است. اهمیت آن به حدى است كه در بعضى روایات، حسد یكى از ریشه هاى كفر شمرده شده است.

   بر ما لازم است كه با این مصیبت بزرگ اخلاقى، هم به عنوان یك خُلق نكوهیده فردى و صفت رذیله اخلاقى و هم از آن جهت كه منشأ بسیارى از مفاسد اجتماعى است، با شدت و قاطعیت مبارزه كنیم.

   بیمارى هاى روانى، مثل حسد، كه در روح و روان افراد ریشه دارند، ممكن است گاهى جامعه اى را از نعمت هاى بزرگى محروم كنند، پایه حكومت اسلامى را متزلزل سازند، امنیت و آرامش جامعه را بر هم بریزند و مصالح اسلام و مسلمانان را در معرض تهدید و نابودى قرار دهند. ما باید با دقت و تلاش فراوان، خود را از این صفت زشت و جامعه را از این بلاى بزرگ برهانیم.

درمان اساسى

گرچه ما مى توانیم با غیبت، از طریق توجه به مفاسد و عواقب آن، مبارزه كنیم؛ اما درمان اساسىِ غیبت در این است كه ببینیم ریشه روانىِ آن چیست؛ یعنى به جاى توجه به آثار و نتایج سوء غیبت، علل و عوامل آن را مورد توجه قرار دهیم كه اگر بتوانیم ریشه آن را از بین ببریم، اصلاحات و خودسازى ما عمیق تر و تأثیر اجتماعىِ آن بیش تر خواهد بود. آرى، بهترین راه مبارزه با مفاسد اجتماعى، پیدا كردن ریشه هاى روانى و فردىِ آن ها است. اگر ما از این نقطه شروع كنیم، با حسد به مبارزه بپردازیم و دل خود را از این كثافت و آلودگى نفسانى پاك كنیم، غیر از غیبت، بسیارى دیگر از بیمارى هاى روانى و آثار زشت عملى نیز، كه بر حسد مترتب مى شوند، خود به خود، از بین خواهند رفت.

   براى مبارزه با حسد، هم معرفت و شناخت، كه در همه مسائل اخلاقى نقش مهمى دارد، و هم رفتار و تمرین عملى مى توانند مؤثر باشند. تهذیب نفس ـ چه تخلیه نفس از رذائل و چه تحلیه و زینت بخشى آن به فضائل ـ از اندیشیدن و علم و معرفت شروع مى شود، با تمرین عملى تداوم مى یابد و در نهایت، آثار آن، به صورت ملكات ثابتى در نفس انسان محقق و ماندگار خواهد شد.

   اكنون براى آن كه بدانیم چه نوع افكار و اندیشه هایى، در این زمینه، مفید است، موارد حسد را به طور اجمال بررسى مى كنیم.

   نخست در تعریف حسد باید گفت: عبارت است از آرزو كردن زوال نعمتى از صاحب آن نعمت. نعمت هایى كه شخص حسود خواستار زوال آن ها است، داراى انواع مختلفى هستند كه به تنوع آن ها حسد نیز متنوع خواهد بود.

   گاهى منشأ حسد، نعمت هاى خدادادى است كه خود افراد در دست یابى به آن ها هیچ نقشى ندارند؛ خواه این نعمت یك نعمت جسمى باشد؛ مانند جمال طبیعىِ یك انسان كه خود شخص، هیچ نقشى در تحصیل جمال طبیعىِ خود ندارد؛ و خواه یك نعمت روحى و روانى باشد؛ مثل برخى از امتیازات مربوط به استعداد و ذكاوت و بهره هاى هوشى، كه كم و بیش، مایه آن، خدادادى است؛ چرا كه افراد از ابتداى تولدشان از نظر هوش كاملا مساوى نیستند. هم تجارب ساده و هم دقت هاى دقیق علمى نشان مى دهند كه زمینه هوشىِ نوزادهاى انسان، در آغاز تولد یك سان نیست. پس مى توان فهمید كه درجات هوش، تا حدود بسیارى خدادادى است و كسانى كه هوششان كم تر است، مخصوصاً محصلان، در بعضى موارد، به افراد دیگرى كه بهره هوشى و فراست آنان بیش تر است، رشك مى برند.

   گاهى نیز منشأ حسد، نعمت هاى اكتسابى است كه خود افراد با سعى و تلاش خود به دست مى آورند؛ مثلا كسى كه زحمت كشیده و پس انداز چندین ساله، خانه خوبى ساخته یا ماشین خوبى خریده است، مورد حسد دیگران قرار مى گیرد. البته اگر دیگران هم این اندازه زحمت را مى كشیدند، مى توانستند مانند آن خانه یا ماشین را تهیه كنند؛ اما یا زحمت نكشیدند و تلاشى نكردند و یا با ولخرجى و اسراف و ریخت و پاش پس اندازى نكردند و نتوانستند خانه یا ماشین مورد نظر را فراهم آوردند و اكنون كه مى بینند خودشان از چنین نعمتى بى بهره اند و دیگرى از آن بهره مند است، به او رشك مى برند و آرزو مى كنند كه كاش او هم مانند خودشان از این نعمت بى بهره بود.

   در زمینه نعمت هاى خدادادى، راه مبارزه با حسد، توجه به این حقیقت است كه آن نعمت را خداى متعال به وى داده است و اگر شخص حسود، قدرى بیندیشد، به این نتیجه خواهد رسید كه رشك بردن به این نعمت، به مخالفت با كار خدا بر مى گردد كه چرا این نعمت را به او داده است و تلاش براى سلب آن نعمت از شخص متنعم و پیشگیرى از بهره مندىِ وى از آثار آن، معارضه و رویارویى با خداوند در تدبیر عالم

است. كسى كه ایمان دارد، هیچ گاه رو در رو با خداى عالم قرار نمى گیرد و در پى مخالفت با كارهاى او بر نمى آید؛ اما از آن جا كه به این حقیقت نكوهیده توجه ندارد كه دشمنىِ او به دشمنى با خدا برمى گردد، به شخص محسود رشك مى برد و با او دشمنى مىورزد. اگر به این حقیقت، توجه مى داشت، این گونه دشمنى نمى كرد.

   آرى، كسانى كه مى خواهند خود را از این بیمارى برهانند یا شخص حسود را تهذیب كنند، راهش این است كه خود به این حقیقت، توجه كنند و یا آن شخص دیگر را به این حقیقت توجه دهند كه هر چه بیش تر در این زمینه فكر شود، عامل حسد در وى ضعیف تر خواهد شد.

   در مورد نعمت هاى اكتسابى هم اگر معرفت نسبتاً كاملى داشته و به این حد رسیده باشد كه دست خدا و قضا و قدر الهى را حتى در زمینه كارهاى اختیارى و نعمت هاى اكتسابى ببیند، از طریق این معرفت مى تواند براى اصلاح بیمارىِ حسد، در خود یا دیگران، تلاش كند؛ مثلا علمى كه كسى تحصیل كرده یا مالى كه به دست آورده، یك نصیب خدادادى است، هر چند كه فعالیت اختیارىِ خود شخص متنعم نیز در این مورد بى اثر نیست؛ ولى حتى فعالیت اختیارىِ وى هم با قدرت و توفیقات الهى تحقق پیدا مى كند. بنابراین، دشمنى در این مورد نیز به یك شكل سر از مخالفت با قضا و قدر الهى در مى آورد.

   اما در مورد كسانى كه به این حد از معرفت و ایمان نرسیده اند، باید از راه هاى دیگرى وارد شد كه برایشان مفیدتر باشد؛ مانند آن كه فكر كند كه این نعمت را دیگران و از آن جمله، شخص حسود هم مى تواند به دست آورد یا فكر كند كه زوال نعمت دیگران، هیچ فایده اى براى شخصى كه رشك مى برد، در بر ندارد. اندیشه هایى از این قبیل مى تواند تا حد بسیارى آتش حسد را، كه در درونش زبانه مى كشد، فرو نشاند و از رنج درونىِ خود یا كسى را كه مى خواهد او را اصلاح كند، بكاهد.

   البته گاهى تزاحم به گونه اى است كه مثلا، اگر شخص مورد حسد نمى بود، آن نعمت و موقعیت نصیب شخص مى شد؛ مانند برخى نامزدهاى انتخاباتى كه براى دست یابى به یك موقعیت اجتماعى هستند و یكى از ایشان داراى امتیازات بیش ترى است. در این جا دیگرى با این اندیشه كه اگر او نبود، نوبت به خودش مى رسید و خودش مى توانست به

چنین قدرت و موقعیتى دست یابد، به وى رشك مى برد؛ زیرا زوال نعمت از او مقدمه آن است كه خودش بتواند به آن نعمت دست یابد.

   در چنین مواردى، تدبیر مشكل تر مى شود و باید از معرفت دیگرى استفاده كرد. در این جا باید چنین بیندیشیم كه نعمت هاى دنیا وسیله آزمایش انسانند و هر كه نعمت بیش ترى در اختیار داشته باشد، مسئولیت بیش ترى نیز خواهد داشت، هر كه بامش بیش برفش بیش تر. بنابراین، خود این نعمت ها منشأ سعادتى براى انسان نمى شوند و بستگى به این دارد كه انسان از آن ها چگونه استفاده كند. ممكن است این نعمت، منشأ كمال او نباشد و نتواند از آن به طرز درست استفاده كند كه در این صورت، آن نعمت، نه تنها براى او فایده اى در بر ندارد، بلكه نقمت و عذاب خواهد بود.

   هم چنین باید چنین بیندیشیم كه بر فرض كه دست یابى به آن نعمت، به صلاح ما هم باشد و باعث سعادت ما شود و فساد و فتنه و نقمت نباشد، اما باید آن را با تلاش خود و خواست خدا به كف آوریم، بدون آن كه زوال آن نعمت از دیگرى را بخواهیم؛ یعنى تلاش ما باید مثبت و مفید باشد نه تخریبى و زیان بار.

   در این صورت، تلاش انسان مفید است و در پىِ اصلاح خویش و رفع نقاط ضعف و كسب امتیازات براى خود خواهد بود، مقدماتى را فراهم مى كند تا لیاقت و شایستگىِ داشتن آن نعمت را در خویش فراهم كند. این گونه خواستن و فعالیت كردن ـ بر خلاف حسد ورزى و آرزوى زوال نعمت از دیگران كه یك آرزو و تلاش ویرانگر است ـ كاملا مفید و سودمند خواهد بود.

   هم چنین باید بیندیشد كه حسد ورزى، یك زیان عاجل و خسرانى است كه نقداً بر خویش وارد مى كند، آسایش روح و سلامتىِ جسم خویش را به خطر مى اندازد، یك صفت رذیله اخلاقى را كسب مى كند، سعادت ابدىِ خود را به دست خود تهدید مى كند و خداى متعال را از خود ناراضى و ناخرسند مى سازد. مجموعه این افكار و اندیشه ها در سطوح مختلف، سبب مى شود تا انسان به مفاسد حسد، این صفت مذموم و زیان بار، پى ببرد و تصمیم بگیرد كه خود را از این آلودگى پاك كند.

البته باید توجه داشت كه تنها اندیشه و مفاهیم ذهنى براى اصلاح رفتار انسان كافى و كارساز نیستند، بلكه علاوه بر فكر، باید تصمیم بگیرد و اعمال و رفتار خود را تغییر دهد

و على رغم احساس حسادت و بر خلاف هواى نفس خود، سعى كند در برابر شخص محسود، عملا رفتارى بر خلاف مقتضاى حسد داشته باشد؛ مثلا وقتى احساس مى كند كه دوست دارد او را تحقیر كند، تصمیم بگیرد به جاى تحقیر، به او احترام بگذارد، یا وقتى كه دوست دارد به او بزرگى بفروشد، سعى كند در برابر او تواضع و فروتنى كند و در این رفتار خود باقى بماند تا بتواند این صفت رذیله را از نفس خود ریشه كن سازد.

   البته تذكر این نكته لازم است كه آن چه تاكنون گفتیم، به مواردى مربوط مى شود كه شخصى نعمتى را از راه درست به دست آورده و انسان به او حسادت مىورزد؛ اما در بسیارى موارد، كسانى از راه هاى نامشروع و با حیله و تزویر و غیبت و تهمت، دیگران را از میدان خارج مى كنند و در این زمینه سیاسى یا اقتصادى، خودشان به ناحق صاحب موقعیت هاى اجتماعى مى شوند و یا الاف و الوفى به دست مى آورند و از این راه به جو سیاسى و اقتصادىِ جامعه لطمه وارد مى كنند. در این صورت، برخورد با چنین افراد و گروه ها و طبقاتى لازم است و به حسادت و رشك ورزى مربوط نمى شود.

   بنابراین، مفهوم و محتواى مطالب گفته شده، این نیست كه مسلمان سر در لاك خود فرو برد و هیچ كارى به كار افراد و اعضاى جامعه نداشته باشد، بلكه باید سعى كند كه در كارها و فعالیت هاى خود، انگیزه شرعى و اخلاقى داشته باشد و حسد و دیگر صفات زشت و نكوهیده، وى را وادار به عكس العمل هایى نكند.