بخش دیگرى از اخلاق اسلامى بر محور امور مالى شكل مى گیرد. این بخش از یك سو، با مسائل حقوقى ارتباط دارد و از سوى دیگر، با مسائل اقتصادى، و نیز با مسائل سیاسى و بین المللى هم بى ارتباط نیست. با این همه ما در این جا فقط به ارزش اخلاقى آن ها توجه مى كنیم.
ارزش هاى اخلاقى اى كه در این زمینه بررسى مى شوند، به طور كلى، بر دو دسته قابل تقسیمند:
ارزش هایى هستند كه زیر مجموعه عدالتند و در پرتو عنوان كلىِ عدالت مى توان از آن ها یاد كرد.
ارزش هایى هستند كه زیر مجموعه احسان و پرتوى از ارزش اصلىِ احسان هستند. بنابراین، همان طور كه در بیان معیارهاى كلى در ارزش هایى اجتماعى گفته شد، دو اصل كلى عدل و احسان، در این زمینه اهمیت اساسى دارند و به ویژه، در مسائل مالى مى توانند تأثیر فوق العاده داشته باشند و ما در این جا هر یك از این دو دسته را جداگانه و با رعایت اختصار بررسى مى كنیم.
موضوع عدل، روابط متقابل انسان ها در جامعه است كه باید نوعى توازن بر آن ها حكمفرما باشد تا در این روابط و داد و ستدها به كسى ظلم و اجحاف نشود؛ اما آن چه زیر عنوان احسان قرار مى گیرد، یك طرفه است و موضوع ظلم و عدل شمرده نمى شود، بلكه ایثار و از خود گذشتگى خواهد بود. در امور مالى، كسانى كه به دیگران كمك بلاعوض كنند، كارشان زیر عنوان احسان قرار مى گیرد.
اساس و محور بحث در آن چه در امور مالى، زیر عنوان عدل قرار مى گیرد، احترام به
مالكیت است؛ یعنى چون هر مالى مالك خاص خود را دارد، باید حق مالكیت آنان محترم شمرده شود و مورد تجاوز و دستبرد دیگران قرار نگیرد و اگر مبادلاتى انجام مى گیرد، با مالكیت و حقوق طرفین متناسب باشد.
نخستین ارزش منفى، در زمینه امور مالى، تجاوز به اموال دیگران است كه به صورت هاى مختلف، مثل سرقت و غصب، انجام مى گیرد و زیر عناوینى چون: ظلم، منكر، فساد و دیگر مفاهیم عامه اخلاق اجتماعى قرار خواهد گرفت.
تجاوز به اموال مردم، گاهى آشكار و با زور، عنف و ارعاب و احیاناً، تهدید با سلاح انجام مى گیرد و نمونه روشنش غارتگران و راهزنانى بودند كه در سر گردنه ها با تهدید و ارعاب و ضرب و جرح و قتل، اموال مردم را از آنان مى گرفتند. این، یكى از مصادیق و نمونه هاى آشكار محاربه با خدا و افساد فى الارض است كه در قرآن كریم برایش حد تعیین شده است، آن جا كه مى فرماید:
(اِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِى الاَرْضِ فَساداً اَنْ یُقَتَّلُوا اَوْ یُصَلَبُّواْ اَوْ تُقَطَّعَ اَیْدِیهِمْ وَاَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف اَوْ یُنْفَواْ مِنَ الاَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فى الدُّنْیا وَلَهُمْ فى الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ)(1).
كیفر آنان كه با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و در زمین فساد كنند این است كه كشته یا به دار زده شوند و یا دست ها و پاهاشان برعكس قطع شود و یا از آن سرزمین تبعید شوند. این خوارىِ دنیاى آنان است و در آخرت عذابى دردناك دارند.
گاهى دیگر، تجاوز به اموال مردم، به طور مخفیانه و دور از چشم صاحب مال انجام مى شود؛ مانند این كه شب از دیوار مردم بالا مى روند یا درى را مخفیانه باز مى كنند، قفلى را مى شكنند و اموال مردم را مى ربایند كه اصطلاحاً این نوع تجاوز مالى، «دزدى» نامیده مى شود.
گاهى هم از راه حیله و تزویر، مال دیگران را از چنگشان درمى آورند كه آن هم شكل هاى مختلفى دارد.
1ـ مائده/ 33.
به طور كلى این كه «در اموال دیگران نباید تصرف كرد،» یك قضیه بدیهى مربوط به ادراكات و احكام عملى است؛ همانند قضایاى بدیهى كه در ادراكات نظرى وجود دارد. جو غالب بر اندیشه هاى فلسفى این است كه در مسائل اعتبارى یا ادراكات عملى، قضیه یا قضایاى بدیهى نداریم؛ اما به نظر مى رسد كه در اعتباریات نیز، مانند قضایاى نظرى، قضیه بدیهى داریم.
ما در جاى خود گفته ایم كه بدیهیات ـ غیر از آن چه حاكى از وجدانیات و علوم حضورى است ـ به قضایاى تحلیلى برمى گردند؛ یعنى قضایایى كه در آن ها مفهوم محمول، از تحلیل موضوع به دست مى آید، چه قضیه، مربوط به ادراكات نظرى باشد و چه ادراكات عملى و اعتبارى، در این نكته تفاوتى میان آن ها نیست.
بنابراین، هیچ اشكالى ندارد كه ما با تجزیه و تحلیل یك موضوع اعتبارى، مفهوم دیگرى را از دل آن بیرون بكشیم و سپس همین مفهوم تحلیلى را بر خود آن موضوع حمل كنیم كه در این صورت، قضیه اى كه از حمل این مفهوم تحلیلى بر آن موضوع حاصل مى آید، یك قضیه بدیهى، ولى اعتبارى خواهد بود.
اعتبارى بودن یك موضوع، مانع از این نمى شود كه از تحلیل آن، مفهوم دیگرى به دست آوریم و یا پس از تحلیل، آن مفهوم تحلیلى را بر خود آن موضوع حمل كنیم. بنابراین، هیچ چیز مانع از این نمى شود كه ما ـ على رغم آن چه تاكنون گفته اند ـ مدعىِ وجود قضایاى بدیهى در ادراكات عملى و امور اعتبارى باشیم.
مثلا در یك قضیه مى گوییم: «كسى كه مالك چیزى باشد، بر آن چیز تسلط دارد.» و این یك قضیه اعتبارى و در عین حال، بدیهى است؛ زیرا ما وقتى چیزى را ملك كسى مى دانیم، جز این معنایى ندارد كه این شخص، تسلط قانونى بر آن مال دارد؛ یعنى قانوناً مجاز است كه هر طور مى خواهد، در آن تصرف كند، هر چند كه تسلط فیزیكى بر آن نداشته و از دسترس او دور باشد.
بر این اساس، وقتى مى گوییم: «مالك یك چیز بر آن تسلط دارد.» این یك قضیه بدیهى است؛ زیرا مفهوم محمول، كه تسلط بر مال مورد نظر باشد، از تحلیل موضوع آن، كه عنوان «مالك مال» است، به دست مى آید.
بنابراین، قاعده كلى و فقهىِ «النّاس مسلّطون على اموالهم» یك قضیه بدیهى است و اگر ما هیچ روایتى و یا هیچ دلیل فقهى دیگرى هم نداشتیم كه دلالت بر اعتبار مضمون و محتواى این قاعده داشته باشد، باز هم هیچ مشكلى پیش نمى آمد؛ چرا كه این یك قضیه بدیهى و خود به خود، ثابت است و نیازى به استدلال ندارد. تنها همین كه در یك مكتب و در یك نظام حقوقى، مالكیت پذیرفته شود، تسلط بر مال نیز، خواه ناخواه، به دنبال آن پذیرفته شده است و در این قاعده، از اضافه شدن «اموال» به ضمیر «هم» استفاده مى شود كه منظور از «الناس» مالك ها هستند و شكل اصلىِ قاعده این است كه «مالك ها مسلط بر اموال خویشند» و طبعاً، از تحلیل مالكیت، مفهوم تسلط به دست مى آید.
هم چنین قضیه «لایحلّ مال امرء الاّ عن طیب نفسه» یك قضیه بدیهى و اعتبارى دیگر است؛ زیرا همان گونه كه از تحلیل مالكیت مى توان دریافت كه مالك مال، هر نوع تصرفى كه در آن بخواهد برایش جایز است، این را نیز مى توان دریافت كه براى دیگران هیچ گونه تصرفى در آن جایز نیست. همان طور كه جواز هر تصرف براى مالك را از تحلیل مالكیت مى توان بیرون كشید، منع هر نوع تصرف دیگران، بدون رضایت مالك را نیز مى توان از دل مالكیت بیرون كشید و اصلا حقیقت مالكیت، چیزى جز این نیست، خواه این ها را متن مالكیت بدانیم یا لوازم لاینفك آن، و در این، فرقى نیست بین این كه مالكیت را نوعى سلطه تفسیر كنیم یا نوعى اختصاص.
به هر حال، حرمت یا منع تجاوز به مال دیگران، یكى از محكم ترین اصول اخلاقى در همه جوامع بشرى بوده و از نوع قضایاى بدیهى است كه اعتبار آن وابسته به این نیست كه قانونگذارى آن را تصویب كند یا مردم آن را بپذیرند؛ چرا كه این، مضمون و محتواى مالكیت است و تا وقتى كه مالكیت در جوامع بشرى معتبر است، حرمت تجاوز به آن و جواز تصرفات مالكانه نیز، به عنوان یكى از فروع و توابع و لوازم غیر قابل تفكیك مالكیت، معتبر خواهد بود. بنابر این، اگر اختلافى باشد، در اصل مالكیت و شرایط آن خواهد بود كه این گونه اختلافات ضررى به بدیهى بودن این قضیه نمى زند.
پس تا آن جا كه مالكیت پذیرفته شود، یكى از فروع روشنش این است كه در همان حد، تجاوز به آن به طور آشكار و بدیهى، حرام است. از این جا است كه بدبودن تجاوز به اموال دیگران، از احكام بدیهى و آشكارى است كه هیچ انسانى در آن تردید ندارد؛ چرا
كه این ها نتیجه مالكیتند و اصل مالكیت و لوازم آن، در جوامع بشرى و حتى جوامع وحشى، معتبر است و اگر یك جامعه وحشى، به خود حق مى دهد كه به اموال جامعه یا قبیله دیگر تجاوز كند، معنایش این است كه حق دارد مالكیت آنان را سلب كند. به بیان دیگر، همان چیزى كه مجوز جنگ آن ها با دیگران مى شود، مجوز تملك اموال دیگران هم خواهد شد؛ اما همین قبیله مهاجم، در بین خودشان روابطى دارند و حرمت یكدیگر و اموال یكدیگر را رعایت مى كنند و دستبرد به آن نمى زنند حتى دزدها هم، كه اموال دیگران را مى ربایند، در روابط درون گروهىِ خود، این قانون را معتبر مى دانند و به اموال یكدیگر تجاوز نمى كنند.
قرآن كریم، دزدى و راهزنى را از نظر اخلاقى مورد بحث قرار نداده است؛ زیرا زشتىِ آن ها روشن تر از آن است كه نیاز به بیان داشته باشد، بلكه تنها به تعیین و تبیین مجازات حقوقى و حكم كیفرىِ آن ها اكتفا كرده و مى فرماید:
(وَالْسّارِقُ وَالْسّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ اَیْدِیَهُما جَزاءً بِماكَسَبا نَكالا مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ)(1).
مرد دزد و زن دزد (براى این كار زشت) دستشان را قطع كنید كه این كیفر آن ها از سوى خداوند است و خداوند مقتدر و حكیم است.
در آیه دیگر، درباره راهزنىِ مسلحانه آمده است:
(اِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِى الاَْرْضِ فَساداً اَنْ یُقَتَّلُوا اَوْ یُصَلَّبُوا اَوْ تُقَطَّعَ اَیْدِیهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف اَوْ یُنْفَوا مِنَ الاَْرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ)(2).
حقاً كسانى كه با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و در روى زمین سعى در فتنه و فساد كنند، كیفرشان جز این نباشد كه كشته شوند یا به دار زده شوند یا دست و پایشان برعكس بریده شود و یا تبعید شوند، كه این خفّت و خوارىِ آن ها در دنیا است و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.
1ـ مائده/ 38.
2ـ مائده/ 33.
در این آیه، چندین كیفر را براى محارب و مفسد فى الارض كه سلاح به دست مى گیرد، مردم را مى ترساند و اموال آنان را به یغما و تاراج مى برد، نام برده است كه حاكم بر اساس مصلحتى كه تشخیص مى دهد، یكى از كیفرهاى نامبرده را درباره او اجرا مى كند.
قرآن حكایت دارد از این كه هرگاه پیغمبر مى خواست گروهى از مردم متمایل را به اسلام هدایت كند، با ایشان بر انجام یا ترك كارهایى بیعت مى كرد كه یكى از شاخص ترین آن ها ترك سرقت بود و خداوند در یكى از آیات قرآن، به پیغمبر خطاب كرده، مى گوید:
هرگاه زنان مؤمن نزد تو آمدند تا بر این كه به هیچ وجه به خدا شرك نورزند، دزدى نكنند، زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند و ... با تو بیعت كنند، بیعت آنان را بپذیر.(1)
به هر حال، دزدى از جمله آن كارهاى ممنوعى است كه پیغمبر اسلام از گام نخست و قبل از هر چیزى، بر ترك آن از پیروان و یاران خود بیعت مى گرفت.
تجاوز به اموال دیگران و غصب حقوق مردم، غیر از دزدى، به شكل هاى گوناگون دیگرى نیز انجام مى گرفته كه شكل دزدى رسمى را نداشته اند. از این رو، از آن ها با عنوان سرقت پنهان یاد مى كنیم و از آن جا كه برخى از این نوع تجاوزهاى غیرعلنى، كم و بیش، در بین مردم رواج داشته و یا زشتى و بد بودنشان چندان مورد توجه نبوده است، قرآن كریم درباره آن ها تأكید بیش ترى دارد و با شدت بیش تر، آن ها را محكوم مى كند.
یكى از این موارد، اموال یتیمان است كه معمولا، از سوى بزرگ ترها و خویشان و سرپرستانشان مورد تجاوز قرار مى گرفت. در جامعه عرب، به دلیل وقوع جنگ هاى بسیار، قبل و بعد از اسلام، یتیمان فراوانى وجود داشتند و بر اساس سنت قبیله اىِ آن
1ـ (یا اَیُّها النَّبِىُّ اِذا جائَكَ الْمُؤْمِناتُ یُبْایِعْنَكَ عَلى اَنْ لایُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لایَسْرِقْنَ وَ لایَزْنینَ وَ لایَقْتُلْنَ اَوْلادَهُنَّ وَ لایَأْتینَ بِبُهْتانِ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ اَیْدیهِنَّ وَ اَرْجُلِهِنَّ وَ لایَعْصینَكَ فى مَعْرُوف فَبایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْلَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ) (ممتحنه/ 12).
عصر، وقتى كودكى در یك خانواده، یتیم مى شد، بزرگ آن فامیل، خود به خود، سرپرستىِ او را بر عهده مى گرفت. یك مرجع قانونى یا دستگاه قضایىِ رسمى وجود نداشت تا وقتى كودكى یتیم مى شود، قیّم رسمى برایش تعیین كند.
سرپرستى كه كودك یتیم با حمایت او و زیر نظر او بزرگ مى شد، خود را تام الاختیار مى دانست و گاهى همه اموال طفل یتیم و ضعیف را تملك مى كرد و كسى نبود كه او را از این كار، كه تجاوز به مال یتیم بود، باز دارد. هنگامى كه یتیم بزرگ مى شد، تهى دست بود و از ارث پدر چیزى در اختیار او قرار نمى گرفت. این كار رواج كامل داشت و به طور كلى مسئله تجاوز به اموال یتیمان، بسیار فراوان و به طور عادى اتفاق مى افتاد. از این رو، قرآن كریم، در این مورد، با اصرار فراوان تأكید مى كند كه بزرگ ترها با اموال یتیمان بازى نكنند و یا به اموال یتیمان جز به بهترین شكلِ تأمین مصلحت یتیم، نزدیك نشوند:
(وَآتُواْ الیَتامى اَمْوالَهُمْ وَلاتَتَبَدَّلُوا الخَبِیثَ بِالْطِّیِّبِ وَلاتَأْكُلُواْ اَمْوالَهُمْ اِلى اَمْوالِكُمْ اِنَّهُ كانَ حُوبَاً كَبِیراً)(1).
اموال یتیمان را به آنان پس دهید و اموال نامرغوب و كم ارزش خود را با اموال مرغوب و پرارزش آن ها تبدیل نكنید و اموال آن ها را آمیخته با اموال خود مخورید كه این گناهى بزرگ است.
از این آیه برمى آید كه در آن زمان، چه كارهاى نادرست و چه تجاوزهایى به اموال یتیم مى كردند؛ مانند آن كه اموال بهتر و مرغوب تر یتیم را برمى داشتند و در عوض، اموال پست تر و كم ارزش تر خود را به جاى آن ها براى یتیم مى گذاشتند و یا این كه، حد و مرزى نمى شناختند و اموال یتیم را آمیخته با اموال خود مصرف مى كردند. قرآن مردم را از این گونه كارها منع كرده و حكم مى كند كه این ها گناهانى بزرگ و نابخشودنى است.
در آیه دیگرى به طور كلى سفارش مى كند كه درباره یتیمان عدالت را رعایت كنند، آن جا كه مى فرماید:
(وَاَنْ تَقُومُواْ لِلْیَتامى بِالْقِسْطِ)(2).
در امر یتیمان به عدالت قیام كنید و رفتارتان عادلانه باشد.
1ـ نساء/ 2.
2ـ نساء/ 127.
یا توصیه مى كند كه قبل ازبلوغ یتیم، جز به بهترین شكل، دراموالش دخل و تصرف نكنید:
(وَلا تَقْرَبُواْ مالَ الْیَتیمِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ اَشُدَّهُ)(1).
به مال یتیم جز به بهترین و مفیدترین شكل ممكن براى یتیم نزدیك مشوید تا آن وقت كه بالغ شود و خودش قادر به اداره اموال خویش باشد.
سپس در آیه دیگر دستور مى دهد كه پس از بلوغ، اموال یتیم را به وى پس دهید و براى این كه متوجه شوید كه آیا از عقل و رشد و درایت كافى و توان اداره اموال خود برخوردار است وى را در بوته آزمایش قرار دهید:
(وَابْتَلُواْ الْیَتامى حتَّى اِذا بَلَغُواْ النِّكاحَ فَاِنْ انَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدَاً فَادْفَعُوا اِلَیْهِمْ اَمْوالَهُمْ وَلاتَأْكُلُوها اِسْرافاً وَبِداراً اَنْ یَكْبَرُواْ)»(2).
هنگامى كه بالغ شدند، اگر در آن ها عقل و درایت و رشد كافى یافتید (و فهمیدید كه خودشان مى توانند اموال خود را حفظ و ادراه كنند و معاملات عاقلانه انجام دهند) اموالشان را به آنان پس دهید و با اسراف و زیاده روى و شتاب و عجله، از ترس آن كه مبادا بزرگ شوند (و اموالشان از اختیار شما خارج شود) اموال آن ها را مخورید.
قرآن مشكل یتیمان را یك مشكل گسترده اجتماعى معرفى مى كند كه ممكن است دامن افراد دیگر را بگیرد و با استفاده از یك روش روان شناختىِ اجتماعى، براى اجتناب از تصرف غاصبانه در اموال یتیمان، مردم را از مكافات این گونه رفتارهاى ظالمانه و مقابله به مثل دیگران با یتیمان خود آن ها مى ترساند كه فرض كنید اینان یتیمان خود شما هستند و دیگران مى خواهند اموال یتیمان شما را بخورند. در این صورت، آیا دل شما نمى لرزد؟ مى فرماید:
(وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُواْ عَلَیْهِمُ فَلْیَتَّقُواْ اللّهَ وَلْیَقُولُواْ قَوْلا سَدیداً * اِنَّ الَّذِینَ یَأْكُلُونَ اَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً اِنَّما یَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ ناراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً)(3).
باید افراد بترسند كه اگر پس از خود، كودكان ناتوانى بر جاى نهند (گرفتار مكافات عمل
1ـ انعام/ 152.
2ـ نساء/ 6.
3ـ نساء/ 9 و 10.
خود شوند) پس باید تقواى خدا پیشه كنند و سخن درست گویند. كسانى كه اموال یتیمان را به ستم مى خورند، در حقیقت، در شكم خود آتش جهنم فرو مى بلعند و به زودى در آتش برافروخته اى مى افتند. پس اگر مى ترسید كه پس مردن شما، یتیمان و كودكان ناتوانتان مورد ظلم و تجاوز دیگران قرار بگیرند، به یتیمان دیگران ستم روا مدارید و اگر مایل نیستید كه اموال فرزندان یتیم شما مورد اجحاف و حیف و میل واقع شود، به اموال یتیمان دیگران تجاوز نكنید.
گویا قرآن مى خواهد بگوید كه اگر شما حرمت یتیم را نگه نداشتید و به اموال او دستبرد زدید، این امر به صورت یك جریان و یك سنت عمومى رواج پیدا مى كند و همه افراد جامعه دست به این كار مى زنند و به همه یتیمان ظلم و تجاوز مى شود و زشتىِ این كار ناپسند، از بین مى رود.
در آیه آخر مى فرماید: «كسانى كه مال یتیمان را به ظلم مى خورند، در واقع، آتش فرو مى بلعند!». این آیه را در زمره آیاتى برشمرده اند كه دلیل بر تجسم اعمال است؛ یعنى اعمال نیك، در صورت هایى زیبا تجسم مى یابند و رفتارهاى زشت و ظالمانه، در صورت هایى زشت و زننده و آزاردهنده.
به هر حال، خداى متعال از دو طریق مى خواهد مردم را از تجاوز به اموال یتیمان باز دارد: نخست از راه توجه دادن به مكافات هاى دنیوى، كه ممكن است دیگران با یتیمان شخص ستمگر همان كنند كه او با یتیمان دیگران كرده است.
دوم از راه گوشزد كردن عذاب اخروى كه مى فرماید: این اموال، در واقع، آتشى است كه آن ها فرو مى بلعند و حقیقت آن، در قیامت آشكار مى شود.
یكى دیگر از زشت ترین انواع ظلم در مبادلات، كم فروشى است كه قرآن بر ترك آن تأكید فراوان دارد. آیاتى در قرآن مجید از زبان حضرت شعیب(علیه السلام)حكایت از این دارند كه یكى از مفاسد شایع در میان قوم شعیب، كم فروشى بوده است.
هر پیغمبرى كه برانگیخته مى شد، با مفاسد رایج عصر خود به مبارزه برمى خاست. یكى از مفاسد اجتماعى، كه در زمان حضرت شعیب رواج داشت، كم فروشى بود؛ چنان
كه در عصر حضرت لوط، هم جنس گرایى در میان قوم لوط شایع بود و این پیغمبر با این عمل فاسد مبارزه مى كرد.
حضرت شعیب تأكید بسیارى بر دقت در مبادلات، از جهت وزن، مى كرد و پیدا است كه موضوع كم فروشى در آن زمان، رواج داشته و یك مفسده بزرگ اجتماعى بوده است. قرآن هم بر ترك این گناه زشت، تأكید فراوان دارد. از این رو، در آیات متعدد، از زبان شعیب، این مسئله را با تعبیرهاى مختلف، بازگو مى كند؛ مانند:
(وَاَوْفُواْ الْكَیْلَ وَالْمیزانَ بِالْقِسْطِ)(1).
(فَاَوْفُوا الْكَیْلَ وَالْمِیزانَ وَلاتَبْخَسُوا النّاسَ اَشْیائَهُمْ وَلاتُفْسِدواْ فى الاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)(2).
(وَلاتَنْقُصُواْ الْمِكْیالَ وَالْمیزانَ اِنّى اَراكُمْ بِخَیْر وَاِنّى اَخافُ عَلَیْكُمُ عَذابَ یَوْم مُحِیط * وَیا قَوْمِ اَوْفُوا المِكْیالَ وَالمیزانَ بِالْقِسْطِ وَلاتَبْخَسُواْ النّاسَ اَشْیائَهُمْ وَلاتَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِینَ)(3).
در مبادلات، از وزن وكیل كم نگذارید؛ من خیر شما را مى خواهم و بر شما نگران عذاب روز قیامت هستم كه شما را احاطه خواهد كرد. اى مردم! كیل و وزن را به طور كامل رعایت كنید و به مردم، كم نفروشید و در زمین به فساد برنخیزید.
و یا در آیات دیگرى با تعبیر (وَزِنُواْ بِالْقِسْطاسِ المُسْتَقیمِ)(4) هر چیز را با ترازوى معتدل وزن كنید. و یا با تعبیر (وَاَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ)(5) و یا (اَلاَّ تَطْغَوْا فِى الْمیزانِ)(6).
این گونه آیات، با تأكید، مسئله كم فروشى را مطرح مى كنند و بسیارى از آن ها به زمان شعیب مربوط مى شوند و از آن جا كه در آن زمان، رواج و شیوع فراوان داشته است و به صورت یك بیمارى و ناهنجارىِ اجتماعى درآمده بود، معمولا، با تعابیرى مثل (تُفْسِدُوا فى الاَْرْضِ) یا (لاتَعْثَوا فى الاَْرْضِ مُفْسِدینَ) همراه آمده است.
غیر از آیات فوق و همانند آن ها، كه در جاى جاى قرآن، به طور پراكنده آمده اند،
1ـ انعام/ 152.
2ـ اعراف/ 85.
3ـ هود/ 84 و 85.
4ـ اسراء/ 35؛ شعرا/ 182.
5ـ الرحمن/ 9.
6ـ الرحمن/ 8.
سوره مطفّفین، (كم فروشان) به همین نام، نامیده شده و با همین تعبیر آغاز شده است:
(وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ * الَّذِینَ اِذا اكْتالُواْ عَلَى النّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَاِذا كالُوهُم اَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ)(1).
واى بر كم فروشان، آنان كه كالا را از دیگران به طور كامل دریافت مى كنند و هنگامى كه مى خواهند به خریدار تحویل دهند، كمش مى گذارند (و جنس را ناقص تحویل مشترى مى دهند و یا زیادتر از حق خود برمى دارند).
آیات كم فروشى، همگى به مقدار و مسائل كمّى نظر دارند. حال اگر تقلّب، كمّى نباشد و خریدار از جهت كیفیّت جنس، مغبون شده و كلاه سرش رفته باشد، نه از جهت كمیّت، در این صورت، حكم چیست؟
پاسخ این است كه هر چند كه همگىِ این آیات، به تقلّبات كمّى نظر دارند و حكم به حرمت كم فروشى كرده اند، اما باید توجه داشت كه ملاك این حكم، در دیگر تقلّبات مبادلاتى نیز جارى است؛ یعنى كم فروشى از لحاظ كیفیت را نیز مى توان مصداق «افساد»، كه غالباً به دنبال نهى از كم فروشى آمده است، به حساب آورد.
ملاك حرمت در كم فروشى، رعایت نكردن عدالت در داد و ستد است. ملاك این است كه به یكى از دو طرف، ظلم مى شود. بنابر این، باید ثمن و مثمن توازن و تعادل داشته باشند و اكل به باطل نباشد و نظام اقتصادى به هم نریزد، استثمار و بهره كشى در كار نباشد و همان طور كه این ملاك ها حكم كم فروشى را مشخص كرده، حكم دیگر تقلبات و ابعاد كیفى را نیز مشخص خواهد كرد كه بر اساس همین ملاك ها مى توان به زشتى و بطلان معامله اى حكم كرد كه در آن، پول گندم مرغوب بگیرند و به جاى آن، گندم نامرغوب تحویل دهند و یا خوب و بد را به شكلى درهم آمیزند كه طرف گمان كند خوب است و متوجه آمیختگى آن با بد نشود.
دسته اى دیگر از معاملاتى كه در قرآن كریم، منع شده اند، معاملات غیر عقلایى است كه
1ـ مطفّفین/ 1 ـ 3.
از آن با تعبیر «اكل مال به باطل» یاد شده است. اساس مبادله بر این است كه عوض و معوّض، با هم توازن داشته و از نظر ارزش، متناسب باشند. حال اگر معامله به صورتى انجام گیرد كه این حكمت، در آن رعایت نشود، به هر شكلى كه باشد، به صلاح جامعه نیست و باید از آن جلوگیرى شود.
البته گاهى منظور از عقد، بخشش است و یا بنابر مسامحه و گذشت است، مانند صلح، كه در این صورت، وضع فرق مى كند؛ اما اگر منظور، مبادله واقعى و پایاپاى باشد، دیگر نباید به هیچ یك از دو طرف مبادله، اجحاف شود والا باید از آن جلوگیرى كرد.
یك نمونه از معاملات غیرعقلایى، كه بر اساس غرض صحیح استوار نیست و منشأ فساد و نزاع و سقوط افراد مى شود، قمار است كه در قرآن كریم در دو مورد، از آن نهى شده است. در یك مورد مى فرماید:
(یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما اِثْمٌ كَبِیرٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَاِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما)(1).
از تو درباره شراب و قمار مى پرسند، بگو: در این دو، گناهى بزرگ است و نفعى براى مردم؛ ولى گناه آن دو، از نفع آن ها بسى بزرگ تر است.
در مورد دوم مى فرماید:
(یا اَیُّها الَّذِینَ امَنُواْ اِنَّما الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ و الاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * اِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ اَنْ یُوْقِعَ بَیْنَكُمُ العَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فى الْخَمرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَعَنْ الصَّلوةِ فَهَلْ اَنْتُمْ مُنْتَهُونَ)(2).
اى كسانى كه ایمان دارید، محققاً شراب و قمار و... پلید و شیطانى هستند. پس، از آن ها پرهیز كنید، باشد كه رستگار شوید. شیطان مى خواهد از طریق شراب خوارگى و قماربازى دشمنى و كینه شما را به هم برانگیزد و از راه خدا و نماز بازتان دارد. پس آن ها را رها كنید.
این آیه به غیر عقلایى بودن و مفاسد مترتب بر شراب خوارى و قماربازى اشاره مى كند؛ چرا كه با یك كار بیهوده و بى فایده، ممكن است در چند لحظه، شخص از اموال خود محروم شود و طرف دیگر، به اموال بادآورده دست یابد كه این واقعاً نمى تواند یك
1ـ بقره/ 219.
2ـ مائده/ 90 و 91.
عمل عقلایى باشد و هیچ فایده معقولى بر آن مترتب نمى شود. از این جا است كه هرگاه، شخصى كه زندگىِ خود را باخته است، به یاد طرف مقابل مى افتد كه بدون هیچ گونه زحمت و تلاش و كوششى اموال وى را كه با زحمت و رنج فراوان به كف آورده بود، تصاحب كرده است، دشمنى و كینه اش به او برانگیخته مى شود و چه بسا مفاسد بزرگ ترى نیز بر آن بار شود و كمر به قتل یكدیگر بیندند.
رشوه مالى است كه به قاضى مى دهند تا به نفعشان حكم كند و با همراه كردن قاضى با خود، به طرف مقابل خود ظلمى روا دارند.
خداوند در قرآن كریم مى فرماید:
(وَلاتَأْكُلُواْ اَمْوالَكُمْ بَیْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَتُدْلُواْ بِها اِلىَ الحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِیقاً مِنْ اَمْوالِ الْنّاسِ بِالاِْثْمِ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)(1).
مال هایتان را در میان خود، به باطل مخورید و آن را به صورت رشوه به حكام و قاضیان ندهید تا در نتیجه، گروهى بتوانند اموال مردم را به ظلم و ستم بخورند در حالى كه شما مى دانید.
گناه رشوه، بسیار بزرگ است كه دامن رشوه گیرنده و رشوه دهنده، هر دو را مى گیرد و به آتش جهنم و عذاب الهى گرفتارشان مى سازد. و پیدا است كه اگر كار قاضى، كه با گرفتن رشوه از یك طرف، به طرف دیگر ظلم و ستم روا مى دارد و به ناحق حكم مى كند گناهى بزرگ است. رشوه دهنده نیز با این كار خود، وى را در انجام این ظلم، ترغیب و یارى مى كند كه قرآن به صراحت مؤمنان را از چنین كمك هایى برحذر مى دارد.
یكى دیگر از كارهاى مالى، كه قرآن، به شدت، مسلمانان را از دست زدن به آن نهى فرموده، رباخوارى است. معامله ربوى، كم و بیش، در همه زمان ها و در همه جوامع
1ـ بقره/ 188.
وجود داشته است و امروزه نیز وجود دارد. به ویژه در عصر پیامبر اسلام این عمل رواج بسیار داشته و یكى از مفاسد اقتصادى جامعه جاهلى بوده است.
برخورد قرآن با پدیده رباخوارى، بسیار تند و تهدیدآمیز است و ما در این جا به نمونه هایى از آن اشاره مى كنیم:
(اَلَّذینَ یَأْكُلُونَ الرِّبوا لایَقُومُونَ اِلاّ كَما یَقُومُ الَّذِى یَتَخَبَّطُهُ الشَّیطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلكَ بِاَنَّهُمْ قالُواْ اِنَّما الْبَیْعُ مِثْلُ الْرِّبوا وَاَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبوا فَمَنْ جائَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَاَمْرُهُ اِلى اللّهِ وَمَنْ عادَ فَاُوْلئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ)(1).
كسانى كه ربا مى خورند نمى ایستند (یا در قیامت از قبر برنمى خیزند) مگر همانند كسى كه با تأثیر شیطان دیوانه شده باشد. این كه (اینان) مرتكب رباخوارى مى شوند، بدان علت است كه مى گویند (و معتقدند) كه خرید و فروش هم مثل ربا است و (چون خرید و فروش حلال است پس ربا هم حلال است در صورتى كه خداوند خرید و فروش را حلال و رباخوارى را حرام و منع كرده است. پس آن كس كه اندرز خداوند به او رسید و (تحت تأثیر آن موعظه و اندرز) به این عمل زشت پایان داد، خداوند از گذشته او درگذرد و در پایان، سر و كارش با خدا باشد و هر كس كه به این عمل باز گردد، همراه آتش خواهد بود و در آن جاودان بماند.
در جاى دیگر مى فرماید:
(یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبوا وَیُرْبى الصَّدَقاتِ وَاللّهُ لایُحِبُّ كُلَّ كَفّار اَثیم)(2).
خداوند سود رباخوارى را نابود كرد و صدقات را فزونى بخشید و او مردم بى ایمان و گنه كار را دوست نمى دارد.
و در آیه دیگر آمده است:
(یا اَیُّها الَّذِینَ امَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مابَقِىَ مِنَ الرِّبوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنینَ * فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَاِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ اَمْوالِكُمْ لاتَظْلِمُونَ وَلاتُظْلَمُونَ)(3).
اى كسانى كه ایمان دارید، تقواى خدا پیشه كنید و دنباله رباخوارى را اگر واقعاً ایمان
1ـ بقره/ 275.
2ـ بقره/ 276.
3ـ بقره/ 278 و 279.
دارید، رها كنید و هرگاه رباخوارى را ترك نكردید، در واقع به جنگ با خدا و رسول برخاسته اید و اگر پشیمان شدید، سرمایه اصلىِ شما مال خودتان باشد كه در این صورت، نه كسى به شماو نه شما به كسى ستم مى كنید.
خداوند در یكى دیگر از آیات قرآن، میان ربا و انفاق مقایسه اى مى كند و به مردم، این حقیقت را گوشزد مى كند كه شما چون مى خواهید مالتان رشد كند و سود بیش ترى ببرید، دست به رباخوارى مى زنید؛ ولى این را بدانید كه نزد خداوند، ربا سود نیست، بلكه زیان است و در عوض، انفاق و دادن زكات و صدقات، كه به گمان شما زیان است، نزد خداوند سود حساب مى شود.
آن چه را به صورت ربا به دست مردم مى دهید تا در میان اموال آنان رشد كند، این مال، نزد خدا رشد نمى كند (و شما حق ندارید چیزى بیش از اصل سرمایه از او پس بگیرید) و آن چه را به زكات مى دهید و خشنودىِ خدا را با آن طلب مى كنید، نزد خدا چندین برابر خواهد شد.(1)
پس اگر واقعاً، طالب سود هستید مالتان را انفاق كنید تا هفتصد برابر و بیش تر شود و یا قرض الحسنه بدهید و پاداش آن را از نزد خدا دریافت كنید؛ ولى اگر اموال خود را به ربا دادید، به طمع آن كه در بین اموال مردم رشد كند و از اموال آنان به مال شما اضافه شود، این چنین رشدى را خداوند نمى پذیرد و این كار، در همین دنیا هم شما را سعادتمند نخواهد كرد.
خداوند در یكى از آیات مذكور، در یك تشبیه یا در ضمن یك مثال، مى گوید: رباخوار جز همانند كسى كه شیطان با او تماس حاصل كرده و دیوانه اش نموده است، برنخیزد.
در تفسیر این آیه و تحلیل این تشبیه، بعضى از مفسران گفته اند: منظور این است كه رباخوار در قیامت، سر از قبر برنمى دارد مگر همانند شخصى دیوانه. او مبهوت، متحیّر و دیوانه محشور مى شود؛ ولى بعضى دیگر گفته اند: این حالت بهت و دیوانگى، در همین دنیا براى رباخوار حاصل مى شود؛ یعنى كسانى كه به رباخوارى عادت كنند، در
1ـ (وَ ما اتَیْتُم مِن رِباً لِیَرْبُوَا فِى اَمْوالِ النّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَاللّهِ وَ ما اتَیْتُمْ مِنْ زَكوة تُریدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ) (روم/ 39).
واقع، حالتى جنون آمیز پیدا خواهند كرد و دائماً در فكر چك و سفته هستند، حتى در خیابان هم كه راه مى روند، گویى در عالم دیگر سیر مى كنند و متوجه خود و اطرافشان نیستند، بلكه همه هوش و حواس و فكر خود را به پول و سرمایه و سودش سپرده اند و ممكن است حالتشان در قیامت هم تحقق عینىِ همین وضع روحى در این عالم باشد. قرآن با این تشبیه، مسلمانان را متوجه مى كند كه با دست زدن به رباخوارى، خود را به این وضع مبتلا نكنند تا عقل و هوش از سر آن ها نرود.
رباخوارى نزد خداوند تا آن اندازه زشت و ناپسند است كه در بعضى آیات، به منزله كفر و حتى جنگ با خدا معرفى شده است:
(یا اَیُّها الَّذِینَ امَنُواْ لاتَأْكُلُواْ الرِّبا اَضْعافاً مُضاعَفَةً وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَاتَّقُواْ النّارَ الَّتِى اُعِدَّتْ لِلْكافِرِینَ)(1).
اى ایمان داران! چندین برابر ربا نخورید (یا اموال خود را با گرفتن ربا چندین برابر نكنید) و از خدا بترسید، باشد كه رستگار شوید و بترسید از آتشى كه براى كفّار آماده شده است.
این آیه، به دو مطلب اشاره دارد: نخست این كه رباخوارى سبب تراكم و تمركز ثروت مى شود، بدون كار و زحمت و به طور نامشروع.
دوم آن كه رباخوار در حكم كافر است.
در بعضى دیگر از آیات، خداوند قوم یهود را به خاطر رباخوارى نیز به شدّت ملامت و مذمت مى كند كه آنان با آن كه از گرفتن ربا و خوردن مال مردم به باطل و به ناحق، منع شده بودند، ربا مى گرفتند. از این رو، مستحق نكوهش و مذمتند و اشاره اى نیز به این دارد كه آنان كه ربا مى خوردند، به ظاهر یهودى بودند و در واقع، كافر بودند و دین یهود را نیز قبول نداشتند.
تعابیرى كه از آیات نقل كردیم، در برخورد با رباخواران بسیار تند و تهدیدآمیز بود؛ ولى از همه تعابیر، تندتر و تهدید آمیزتر آن است كه مى گوید: اگر رباخوارى را ترك نكنید، در واقع، با خدا و رسول خدا اعلان جنگ داده اید:
(فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ)(2).
1ـ آل عمران/ 130 و 131.
2ـ بقره/ 279.
و این شاید به این علت باشد كه رباخوارى، غیر از آثار زشت اخلاقى، منشأ اختلال و فساد اقتصادى در جامعه مى شود و افرادى را وامى دارد تا به جاى كار و تلاش مفید، تن به تنبلى و تن آسایى دهند و از سود سرمایه خود ـ كه حاصل رنج و تلاش طاقت فرساى افراد ضعیفى است كه زیر این بار، كمر خم مى كنند ـ ارتزاق كنند و سرمایه خود را روز به روز افزایش دهند و در نظام اقتصادى و اجتماعى، بحران و اختلال ایجاد كنند.
گفتیم كه مسائل اخلاقى، كه بر محور امور مالى مطرح مى شوند، به دو دسته قابل تقسیمند: نخست مسائلى كه زیر عنوان عدل و ظلم قرار مى گیرند؛ یعنى ملاك ارزش آن ها در اصل، عدل یا ظلم است.
دوم مسائلى كه زیر عنوان احسان قرار دارند و ملاك ارزش آن ها اصل احسان است. بحث درباره مسائل دسته اول را در بخش گذشته مطرح كردیم. اكنون در توضیح كارهاى دسته دوم، كه بر اساس احسان شكل مى گیرند، باید بگوییم: روابط دسته دوم در جایى شكل مى گیرد كه از یك طرف، كارى به نفع طرف دیگر انجام مى شود؛ ولى توقع نمى رود كه از طرف دیگر، عمل مالىِ متقابلى صورت گیرد؛ یعنى كارى مالى است؛ ولى اساس آن بر معاوضه و مبادله مادى نیست. كمك هاى مالى اى كه افراد به فرد خاصى یا به جامعه مى كنند هم، در این بخش قرار دارند.
در قرآن كریم، در این باره عناوین مختلفى، مانند زكات، انفاق، صدقه و اطعام و نیز عناوینى كه نقطه مقابل آن ها حساب مى شوند، به چشم مى خورد كه بعضى از آن ها منحصر به موارد احسان است و مفهوم بعضى از آن ها اعم است و جزء زیر مجموعه عدالت نیز قرار مى گیرد.
مثلا ماده «انفاق» به معناى خرج كردن و هزینه كردن است و این عنوان، شامل نفقه هایى مانند نفقه همسر و فرزندان و حتى مالى كه انسان در مصارف شخصىِ خود هزینه مى كند، نیز مى شود؛ ولى «انفاق فى سبیل الله»، كه مورد بحث ما است، از موارد
احسان خواهد بود؛ زیرا كارى است كه توقع كار دیگرى در ازاى آن از طرف مقابل نمى رود و آن چنان كه قرآن مجید در وصف آن، از قول افراد محسن و نیكوكار نقل مى كند، این كار را تنها براى خدا انجام مى دهند؛ چنان كه در آیه شریفه آمده است:
(وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكیناً وَیَتیماً وَاَسیراً * اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُریدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلاشُكُوراً)(1).
به خاطر دوستىِ خدا به مسكین و یتیم و اسیر غذا دهند و (گویند) تنها براى كسب خشنودىِ خدا شما را اطعام كنیم و از شما هیچ توقع پاداش و حتى انتظار تشكر و سپاس نداریم.
این آیه نشان مى دهد كه این نوع كارها، یعنى كارهایى كه اساس آن ها احسان است، تنها براى رضاى خدا انجام مى شود و انتظار خدمت متقابل یا كارى مادى از طرف مقابل در ازاى آن نمى رود. بنابراین، مى توان گفت: یكى از ویژگى هاى بارز احسان، همین است كه براى خدا باشد و در زمره عبادت ها قرار دارد، نه معاملات، برخلاف عدل كه بر موارد و مصادیق معاملات هم صدق مى كند. اكنون جاى آن است كه برخى موارد احسان را به طور گذرا بیان كنیم.
عنوان «زكات» در اصطلاح ما، نوعى مالیات واجب شرعى است، مالیاتى كه از طرف شارع مقدس، حدود و متعلقات و مقدار و نصاب و مصارفش تعیین شده است؛ ولى در اصطلاح قرآن و در اصل لغت، اختصاص به آن مالیات خاص ندارد. به بیان دیگر، زكات در قرآن كریم، اعم است از زكات واجب، كه در شرع تعیین شده، و احسان هایى كه انسان به اشخاص مستمند مى كند؛ مانند آن كه در قرآن آمده است:
(الَّذِینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ)(2).
كه شأن نزول آن، چنان كه مفسران گفته اند و در روایات آمده است على(علیه السلام) است كه در حال ركوع، انگشترىِ خود را درآورد و به نیازمندى داد كه در مسجد از مردم كمك مى خواست.
1ـ انسان/ 8 و 9.
2ـ مائده/ 55.
بنابر این، اصطلاح «زكات» در قرآن، اعم از اصطلاح فقهى آن و اصطلاح رایج بین متشرعه است و شامل صدقات مالىِ مستحب نیز مى شود، بلكه در بسیارى از موارد، كاربردهاى دیگرى نیز دارد كه به مسائل مالى مربوط نمى شوند.
لفظ زكات، در قرآن كریم، بیش از سى بار به كار رفته است كه در بیش تر این موارد، همراه با نماز، و با تعابیر مختلف، بر انجام آن دو، تأكید شده است:
(واَقامَ الصَّلوةَ وَ اتى الزَّكاةَ»(1) یا «وَاَقِیمُوا الصَّلوةَ واتُوا الزَّكاةَ)(2).
(وَالمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ)(3).
(لَئِنْ اَقَمْتُمْ الصَّلاةَ وَاتَیْتُمُ الزَّكاةَ)(4).
و از قول حضرت عیسى(علیه السلام)آمده است:
(وَاَوْصانى بِالْصَّلاةِ وَالزَّكاةِ مادُمْتُ حَیّاً)(5)
این تعبیرها پیوستگىِ این دو عمل عبادى، و اهمیت زكات را در فقه و اخلاق اسلامى نشان مى دهند؛ یعنى اهمیت اخلاقىِ آن به اندازه اى است كه قرین و همپایه نماز شمرده شده است.
زكات، گرچه از مصادیق احسان است و اساس آن بر تبادل مادى نیست، ولى در آیات قرآن آثار مفهومىِ مهمى بر آن بار شده است. خداوند در یكى از آیات، پس از فرمان به خواندن نماز و دادن زكات مى فرماید:
(وَماتُقَدِّمُواْ لاَِنْفُسِكُمْ مِنْ خَیْر تَجِدُوهُ عِنْدَاللّهَ اِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ)(6).
آن چه از خیر (مال) كه از پیش براى خویش مى فرستید، نزد خدا خواهید یافت.
خداوند در این آیه با چنین تعبیرى مى خواهد بگوید: على رغم آن كه گمان مى كنید با دادن زكات، چیزى را از كف داده و مالى از جیب شما رفته است، باید بدانید كه در واقع، چیزى از كف نداده اید؛ زیرا آن چه را براى خدا به فقرا داده اید، براى خود شما نزد خدا محفوظ مى ماند و هنگامى كه كاملا به آن نیاز دارید، به شما بازگردانده خواهد شد.
1ـ بقره/ 177.
2ـ بقره/ 43.
3ـ نساء/ 162.
4ـ مائده/ 12.
5ـ مریم/ 31.
6ـ بقره/ 110.
خداوند این حقیقت را اظهار داشته تا از این راه، به زكات دهنده كمك كند و انگیزه وى را در دادن زكات تقویت كند و او بتواند به سادگى انجام وظیفه كرده، در حل مشكلات اقتصادى و اجتماعى، مؤثر باشد.
خداوند در جاى دیگر مى فرماید:
(وَما آتَیْتُمْ مِنْ زَكاة تُرِیدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ المُضْعِفُونَ)(1).
آن چه از اموال خود زكات دهید و خشنودىِ خدا را خواستار باشید، همان براى شما چندین برابر خواهد شد.
پس نه تنها خود مال محفوظ مى ماند، بلكه بر اساس این آیه، رشد هم مى كند و چندین برابر مى شود. خداوند در آیات متعدد، بر این پاداش معنوى تأكید مى كند:
(لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ)(2)، (سَنُؤْتِیهِمْ اَجْراً عَظیماً)(3)، (لاَُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَیِّاتِكُمْ)(4) و (وَرَحْمَتى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْء فَسَاَكْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّكاةَ)(5).
همان طور كه مى بینیم، خداوند، با این تعابیر گوناگون، از وجود پاداش معنوىِ زكات خبر مى دهد و در ضمن، به ابعاد آن نیز اشاره مى كند كه اولا پاداشى بزرگ است، ثانیاً گناهان گذشته زكات دهنده را جبران مى كند و ثالثاً نسبت به آینده نیز دوام دارد و زكات دهنده، در آینده نیز مورد لطف و رحمت فزاینده خداوند قرار مى گیرد.
بنابراین، وجود این گونه پاداش هاى معنوى، هر چند كه دادن زكات را هم به صورت یك «مبادله» مطرح مى كند، ولى اولا این مبادله، مادى نیست، بلكه عوض آن، اجر و پاداش معنوى خواهد بود و ثانیاً این عوض را از طرف مقابل خود ـ كه مورد احسان وى قرار گرفته و زكات را دریافت كرده است ـ مطالبه و یا از او دریافت نمى كند؛ بلكه زكات را به فقیر مى دهد و پاداش آن را از خدا مى گیرد یا طلب مى كند. بنابراین، این كه در برابر دادن زكات، اجر و پاداشى طلب یا دریافت مى كند، منافاتى ندارد با این كه آن را جزو مصادیق احسان برشمریم؛ هم چنان كه با عبادت بودن و كار اخلاقى بودن زكات،
1ـ روم/ 39.
2ـ بقره/ 277.
3ـ نساء/ 162.
4ـ مائده/ 12.
5ـ اعراف/ 156.
ناسازگار نیست، هر چند كه یك كار اخلاقى مى تواند درجات بالاترى نیز داشته باشد؛ ولى این عملكرد نیز از آن جا كه پاداش آن معنوى است نه مادى، جزو كارهاى عبادى و اخلاقى خواهد بود.
لفظ صدقه در قرآن، بسیار آمده است. صدقه نیز همانند زكات، در اصطلاح متشرعه، مفهوم خاصى پیدا كرده و تنها بر كمك هاى مالىِ مستحبى، كه شخص وظیفه شناس و متعبد، علاوه بر تكلیف واجب خود، به فقرا مى دهد، اطلاق مى شود كه نقطه مقابل زكات واجب مالى است؛ اما در قرآن، صدقه نیز همانند زكات، مفهومى بسیار گسترده دارد و علاوه بر صدقات مستحب، بر زكات واجب هم اطلاق مى شود؛ چنان كه در این آیه آمده است:
(اِنَّما الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكینِ وَالْعامِلینَ عَلَیْها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقابِ وَالْغارِمینَ وَفى سَبیلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبیلِ فَریضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلیمُ حَكیمٌ)(1).
صدقات تنها براى نیازمندان، مساكین، كارگزاران آن، كسانى كه باید دل هاشان را به دست آورد، در راه آزاد شدن بردگان، وامداران، در راه خدا و براى در راه ماندگان باید صرف شود و این فریضه اى است از سوى خداوند و خداوند دانا و حكیم است.
در این آیه، واژه صدقه در مورد زكات واجب به كار رفته و راه هاى مصرف آن را نیز برمى شمارد.
صدقه در قرآن، در موارد مستحبى نیز به كار رفته و حتى در مواردى مثل مهریه ازدواج نیز از مشتقات همین ماده استفاده شده است:
(وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً)(2).
در این جا «صدُقه» به ضم دال، كه هم ریشه با صدقه است، بر مهریه زن اطلاق شده است.
مى توان گفت كه در مجموع بیش از بیست مورد در قرآن از واژه صدقه و مشتقات آن مانند: تصدق، صدُقه، مصدقین، مصدقات، متصدقین و متصدقات استفاده شده است.
1ـ توبه/ 60.
2ـ نساء/ 4.
در قرآن درباره صدقه، تعابیر زیبایى آورده شده و یا نتایج جالبى بر آن بار شده كه افراد را به آن ترغیب مى كند؛ مثل آن كه مى فرماید:
«اگر صدقه خود را مخفى بدارید، بهتر است و گناهان شما را جبران مى كند و در هر حال، خداوند از كارهاى شما آگاه است»(1).
و «با گرفتن صدقه، آنان را پاكیزه گردان»(2).
و «چندین برابر آن را پس خواهند گرفت»(3).
و «خدا آنان را پاداش مى دهد»(4).
و «خداوند برایشان زمینه بخشش و پاداش عظیم فراهم كرده است»(5).
یكى از تعبیرهاى رایج كه در این باره به كار رفته، قرض دادن به خدا است. در شش آیه، خداوند به بیان هاى مختلف، مردم را به قرض دادن به خدا ترغیب مى كند یا كسانى را كه به خدا قرض داده اند، مى ستاید؛ مانند:
(مَنْ ذا الَّذِى یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضَاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ)(6).
كیست كه به خدا قرض حسن بدهد تا خداوند آن را برایش چندین برابر كند.
این مطلب، در چند جاى قرآن با تعابیر مختلف تكرار شده است.
بعضى گمان مى كنند كه منظور از این آیات، همان مالى است كه مردم به هم وام مى دهند؛ اما باید توجه كرد كه منظور اصلى از قرض دادن به خدا در این آیات، همان صدقه دادن و انفاق كردن است و خداوند براى تشویق مردم به انفاق و دادن صدقه، از این تعبیر استفاده كرده است تا به مردم بفهماند كه مالى كه صدقه مى دهند، از بین نمى رود، بلكه آن را به خدا قرض مى دهند و نزد خدا محفوظ است و هنگامى كه به شدت به آن نیاز دارند، از او پس خواهند گرفت.
1ـ بقره/ 271.
2ـ توبه/ 103.
3ـ حدید/ 18.
4ـ یوسف/ 88.
5ـ احزاب/ 35.
6ـ بقره/ 245.
تعبیر اطعام مسكین، یكى از موارد صدقه، زكات و انفاق و اخص از آن ها است. این تعبیر، در چند آیه آمده است و به ویژه، با بیان هاى تهدیدآمیز از كسانى یاد شده است كه به سرنوشت فقرا و نیازمندان، كه حتى به شام شب و قوت لایموت خود محتاجند، بى توجه و از آن ها غافلند. در یك آیه آمده است:
(یَتَسائَلُونَ * عَنِ الُْمجْرِمینَ * ماسَلَكَكُمْ فى سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ المُصَلّینَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكینَ)(1).
از بزهكاران پرسیده مى شود كه چه چیز شما را به جهنم درانداخت و آن ها در پاسخ مى گویند: ما نمازخوان نبودیم و نیازمندان را اطعام نكردیم.
در آیه دیگر مى فرماید:
(وَاَمّا اِذا ما ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبّى اَهانَنِ * كَلاّ بَلْ لاتُكْرِمُونَ الیَتیمَ * وَلاتَحاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكینِ)(2).
چون براى آزمودن انسان روزى بر وى تنگ كند، گوید: پروردگارم مرا خوار كرد، نه هرگز چنین نیست، بلكه (علت خوارى و تنگ دستىِ شما این است كه) یتیمان را نوازش نكردید و بر اطعام نیازمندان، یكدیگر را ترغیب نكردید.
از بعضى آیات استفاده مى شود كه ریشه بى توجهى به فقرا، بى اعتقادى و تكذیب روز قیامت است:
(اَرَاَیْتَ الَّذى یُكَذِّبُ بِالدِّینِ * فَذلِكَ الَّذِى یَدُعُّ الیَتیمَ * وَلایَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكینِ)(3).
آیا مى بینى آن كس را كه دین را تكذیب مى كند، پس او همان است كه یتیم را به حال خود گذارد و بر غذا دادن به مسكین ترغیب نكند.
آرى اطعام یك انسان گرسنه، در روز بیچارگى و گرسنگى، از دید قرآن ارزش والایى دارد و بى توجهى به چنین انسانى در این وضعیت، خشم خدا را به شدت برمى انگیزد.
خداوند در آیات دیگرى در ستایش متقین به عنوان یكى از صفات بارز و برجسته، بر
1ـ مدثر/ 40 ـ 44.
2ـ فجر/ 16 ـ 18.
3ـ ماعون/ 1 ـ 3.
این حقیقت تأكید مى كند كه:
(فى اَمْوالِهمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ والَْمحْرُومِ)(1).
در اموال خود، حق معیّنى براى نیازمندان و محرومان قرار مى دهند.
در این آیات، از زكات یا صدقه، با عنوان «حق معلوم» یاد شده است این حق معلوم، همان مقدارى است كه باید به عنوان زكات واجب به نیازمندان داده شود و یا اعم از آن است و شامل مقدار بیش ترى نیز كه خود شخص، براى دادن صدقات مستحبى، معیّن و معلوم مى كند، نیز مى شود.
تعبیر دیگر در این باره، تعبیر «اعطاء» است كه در سوره «لیل» به كار رفته است:
(فَاَمّا مَنْ اَعْطى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنى * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسَْرى * وَاَمّا مَنْ بَخِلَ واسْتَغْنَى * وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى)(2).
پس آن كس كه بذل و بخشش كند، تقوا پیشه سازد و به كار نیك اذعان داشته باشد، كار را بر او آسان گیریم و آن كس كه بخل ورزد، از لطف خدا احساس بى نیازى كند و كار نیك را تكذیب كند، كار را بر وى سخت كنیم.
بیانات قرآن كریم درباره انفاق، گوناگون است. در بعضى آیات، تنها به دادن زكات و صدقات و انفاق و اطعام فقرا فرمان داده است و یا كسانى كه این كارها را انجام مى دهند، مى ستاید و به همین امر كردن یا توصیف، بسنده مى كند؛ اما در موارد دیگرى نیز براى تشویق مردم به دادن صدقات و ترغیب به انفاق، از شیوه هاى دیگرى استفاده مى كند كه بعضى از آن ها را بیان مى كنیم:
یكى از شیوه هاى قرآن این است كه به مردم مى گوید: از دادن این گونه اموال نگران نباشند؛ زیرا این اموال از جیب آنان نمى رود و برایشان محفوظ مى ماند و روزى كه به آن نیاز دارند، به آن ها پس داده خواهد شد و بیش تر منظور این است كه در جهان آخرت به آن ها برمى گردد.
این گونه بیانات براى آن است كه انسان گمان نكند مالى را كه به زحمت به دست
1ـ معارج/ 24 و 25.
2ـ لیل/ 5 ـ 10.
آورده، با انفاق كردن از بین مى رود و در نتیجه، از آن جا كه متمایل به حفظ آن است، از انفاق خوددارى كند، بلكه بداند كه انفاق، بهترین وسیله براى حفظ مال است. در حقیقت، باید عكس این را گفت؛ یعنى مالى را كه در راه هاى دیگر صرف كنند، از بین مى رود و مالى را كه در راه خدا به فقرا و محرومان تقدیم كنند، باقى و محفوظ تلقى كنند كه این، بهترین شیوه تشویق مردم به انفاق و كمك به محرومان است.
خداوند در قرآن این شیوه را به كار برده و مى فرماید:
(وَما تُقَدِّمُواْ لاَِنْفُسِكُمْ مِنْ خَیْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ)(1).
آن چه را از اموال كه از پیش براى خود مى فرستید، آن ها را نزد خدا خواهید یافت.
و در آیه دیگرى مى فرماید:
(وَماتَقُدِّمُواْ لاَِنْفُسِكُمْ مِنْ خَیْر تَجِدُوهُ عِنْدَاللّهِ هُوَ خَیْراً وَاَعْظَمَ اَجْراً)(2).
آن چه را كه براى خود از پیش مى فرستید، نه تنها از بین نمى رود، بلكه آن را در حالى بهتر و با پاداشى بزرگ تر نزد خدا خواهید یافت.
و در آیه اى دیگر مى فرماید:
(وَماتُنْفِقُواْ مِنْ خَیْر یُوَفَّ اِلَیْكُمْ وَاَنْتُمْ لاتُظْلَمُونَ)(3).
آن چه را از مال خود كه انفاق كنید، به طور كامل به شما بازگردد و در مورد آن، هیچ ستمى به شما نخواهد شد و هیچ زیانى نمى كنید.
شیوه دیگر قرآن این است كه انفاق به فقرا را نوعى قرض دادن به خداوند متعال تلقى كرده، تا مشوق مردم به این كار باشد و آنان بدانند كه وقتى مالى را به فقیر و مستمند انفاق مى كنند، در واقع، این مال خود را به خدا قرض داده اند و خدا وامدار آنان خواهد بود و طبیعى است كه خداوند وام خود را ادا خواهد كرد. اگر كسى بداند كه مالش را به خدا مى دهد و خداوند هم دوباره این مال را به او برمى گرداند ـ چون امین است و هیچ كس از او امین تر نیست ـ انگیزه او براى انفاق، بیش تر خواهد شد.
سومین شیوه اى كه قرآن كریم براى تشویق مردم به انفاق، به كار برده، وعده پاداش و مغفرت و خطاپوشى به كسانى است كه انفاق مى كنند:
1ـ بقره/ 110.
2ـ مزمل/ 20.
3ـ بقره/ 272.
(الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرّاً وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُم یَحْزَنُونَ)(1).
كسانى كه اموال خود را شب و روز در خفا و آشكار انفاق مى كنند، پس پاداششان نزد خدا محفوظ است و ترسى بر آنان نیست و غمگین نشوند.
چهارمین شیوه قرآن آن است كه انفاق را منشأ رستگارى انسان معرفى مى كند. انسان ها در محدودیت ها و تنگناهایى گرفتارند و مانند آن است كه در دامى افتاده باشند كه نمى توانند از آن رهایى یابند. تعلقات مادىِ انسان و گرفتارى هاى او در این جهان، او را از اوج گرفتن به سوى كمال و سعادت ابدىِ خود باز مى دارد و محروم مى كند. پس این تمایلات و تعلقات، همانند دام هایى هستند كه همه انسان ها در معرض سقوط در آن ها قرار دارند. كسانى كه از این دام ها رها شوند، در قرآن با نام «مفلح» از آنان یاد شده است و در مورد كسانى كه انفاق مى كنند، خداى متعال همین تعبیر را به كار برده است:
(وَاَنْفِقُواْ خَیْراً لاَِنْفُسِكُمْ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(2).
مالى براى خود انفاق كنید و كسانى كه از بخل و پستىِ نفس خود محفوظ بمانند، رستگار خواهند بود.
این آیه در دو جاى قرآن تكرار شده است.
كسانى كه انفاق نمى كنند، بیمار و مبتلا به «شحّ نفس»، یعنى گرفتگى و تنگنا هستند. از دید قرآن، بخل ورزیدن، امساك كردن و نگه داشتن مال، «شحّ نفس» و نوعى گرفتگى و تنگنا است كه انسان به آن مبتلا مى شود. اگر كسى از این خطر محفوظ ماند، رستگار است، از آن بندها رها شده و از آن خطر، نجات یافته است.
تعبیر «وقایت» در مورد حفظ از خطر به كار مى رود. وقتى خطرى متوجه انسان مى شود و او خود را از آن خطر دور كند، قرآن در این مورد، از مشتقات كلمه «وقایة» و «اتقاء» بهره مى گیرد؛ یعنى خوددارى كردن و خود را حفظ كردن.
تعبیر «و من یوق» (كسى كه از خطر حفظ شود) فعل مجهول از ماده «وقایت» و اشاره به این است كه خدا باید او را حفظ كند؛ چون طبع انسان، خود به خود، به این خطر گرایش دارد و خواه ناخواه، به آن دچار خواهد شد. از این رو است كه نمى فرماید: «وَمَنْ
1ـ بقره/ 274.
2ـ تغابن/ 16؛ حشر/ 9.
یَقِ نَفْسَهُ»؛ یعنى كسى كه خود را حفظ كند؛ بلكه به صورت فعل مجهول مى فرماید: «وَمَنْ یُوقَ» یعنى كسى كه حفظ شود و منظور این است كه خدا او را حفظ كند.
این گونه تعبیر، از تعبیرهاى رایج توحیدىِ قرآن است تا بشر را به این حقیقت متوجه كند كه هر چیزى از ناحیه خدا است و در كارهاى خیرى كه توفیق انجام آن ها را پیدا مى كند، خدا است كه او را به خیر موفق خواهد كرد و اگر از شرّى هم نجات پیدا كند، خدا او را نجات داده است. «شحّ نفس» از صفاتى است كه انسان بنا بر طبع حیوانىِ خود، به آن دچار مى شود، مگر كسى كه خدا او را حفظ كند.
پس راه سعادت و رستگارىِ انسان در این است كه از اموال خود به نیازمندان انفاق كند تا هم مشكل اقتصادىِ آنان حل شود و هم تمرینى براى خود انسان باشد تا نیرومند شود، با نفس شیطانىِ خود بجنگد و در دام پستى ها و بخل ها و تنگ نظرى هاى آن و به اصطلاح قرآن، در دام شحّ نفس گرفتار نیاید.
پنجمین شیوه قرآن در تشویق مردم به انفاق این است كه به آنان وعده داده كه انفاقشان را چندین برابر پاداش دهد و غیر از این، امتیازهاى دیگرى هم به آنان بدهد. در یك آیه مى فرماید:
(اِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضَاً حَسَناً یُضاعِفْهُ لَكُمْ وَیَغْفِرْلَكُمْ وَاللّهُ شَكُورٌ حَلِیمٌ)(1).
اگر مالتان را به خدا قرض دهید، خداى متعال نه تنها خود آن مال، بلكه چندین برابر آن را به شما برمى گرداند و گناهان شما را نیز مى بخشد.
در آیه دیگرى در این باره مى خوانیم:
(مَنْ ذا الَّذِى یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضَاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً كَثیرةً وَاللّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَاِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(2).
كیست كه به خداوند قرض الحسنه بدهد تا مال او را چندین برابر كند و به او برگرداند و خدا است كه مى گیرد و مى دهد و به سوى او بازمى گردید.
پس خداوند از مالى كه گرفته است، نه تنها كم نمى گذارد، بلكه چندین برابرش مى كند. علاوه بر این، خدا گناهانش را نیز مى آمرزد و بعد نویدى از آن بالاتر مى دهد، البته به كسانى كه اهل معرفت باشند، مى فرماید:
1ـ تغابن/ 17.
2ـ بقره/ 245.
(وَاللّهُ شَكُورٌ حَلِیمٌ)؛ یعنى (خداوند علاوه بر این كه پاداش مى دهد و مال آنان را چند برابر مى كند و گناهانشان را مى بخشد) از ایشان تشكر هم مى كند. و این از همه آن ها ارزشش بیش تر است.
و در آیه دیگر مى فرماید:
(لَنْ تَنالُواْ البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَماتُنْفِقُواْ مِنْ شَىْء فَاِنَّ اللّهَِ بِهِ عَلِیمٌ)(1).
هرگز به نیكویى نخواهید رسید و نیكوكار نخواهید بود مگر از آن چه دوست دارید، انفاق كنید و آن چه انفاق مى كنید، خداوند به آن آگاه است.
هر انسانى طالب بر و نیكى است و همه مى خواهند خوب و نیكوكار باشند. خداوند در این آیه، از این خواسته فطرىِ انسان، براى تشویق او به انفاق و احسان استفاده كرده است.
شیوه دیگر قرآن، براى ترغیب به اطعام و انفاق، نكوهش بخلورزى و تنگ نظرى است. قرآن از كسانى كه بخل مىورزند، مخصوصاً كسانى كه وظایف واجبشان را هم انجام نمى دهند، نكوهش مى كند و مؤمنان را به چند بیان، از بخلورزیدن و خوددارى از احسان و انفاق برحذر مى دارد. در یك جا مى فرماید:
(هااَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُواْ فى سَبِیلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَمَنْ یَبْخَلْ فَاِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللّهُ الغَنىُّ وَاَنْتُمُ الفُقَراءُ)(2).
شما همان هایید كه براى انفاق در راه خدا دعوت شده اید، پس برخى از شما بخل مىورزید و هر آن كس كه بخل مىورزد، در حقیقت، به خودش بخل ورزیده است (زیرا به پاداش بزرگ انفاق دست نمى یابد) و خدا بى نیاز است و شما نیازمند به او.
كسى كه بخل مىورزد، در واقع، به خودش بخل كرده و مانند این است كه از خوراك و لباس و دیگر نیازمندى هاى خود، كم مى گذارد و خود را از این نعمت ها محروم مى سازد. مال براى این است كه انسان از آن براى رفع نیازهاى زندگى استفاده كند و وسایل راحتى و آسایش خویش را فراهم سازد. بنابراین، اگر كسى حتى به خودش هم بخل ورزد و از دارایى اش در راه آسایش خود استفاده نكند، كار احمقانه اى كرده است. كسانى كه انفاق نمى كنند، در واقع، مانند این است كه به خودشان بخل كرده اند؛ زیرا در
1ـ ال عمران/ 92.
2ـ محمد/ 38.
سختى ها نیاز شدیدى به این انفاق خواهند داشت؛ یعنى در جهان آخرت و در شرایطى كه نیاز فراوان دارند، اگر در این عالم انفاق كرده باشند، چندین برابرش به صورت پاداش در آن عالم به آنان بازمى گردد و نیازشان را برطرف مى كند؛ اما اگرانفاق نكرده باشند، در آن جا دستشان خالى است و هیچ چیز نمى تواند در آن شرایط به دادشان برسد. پس گویى در این جا كه انفاق نكرده اند، در واقع، به خود ستم كرده و به خویشتن بخل ورزیده اند و این اموال را از خود دریغ داشته اند.
بدتر از اینان كسانى هستند كه مانع خیر دیگران نیز مى شوند نه تنها خود بخل مىورزند، بلكه دیگران را هم از انفاق و كمك به فقرا باز مى دارند. خداوند درباره این گروه، تعبیر بسیار تند و تهدیدآمیزى دارد، مى فرماید:
(اَلْقِیا فى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّار عَنید مَنّاع لِلْخَیْرِ مُعْتَد مُرِیب)(1).
هر كافر معاند را به جهنم درافكنید، آن كس كه دیگران را از كار خیر باز دارد و ستمگر و در شك و ریب است.
غالباً كسانى كه بخیل هستند، نه تنها خودشان از انفاق خوددارى مى كنند، بلكه دیگران را هم نصیحت مى كنند كه اموالشان را در این راه ها صرف نكنند؛ مانند منافقان كه خودشان انفاق نمى كردند و به دیگران هم سفارش مى كردند كه:
(لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا)(2).
به آنان كه نزد پیامبر هستند، انفاق نكنید تا از اطراف وى پراكنده شوند.
یا مؤمنان را مسخره مى كردند كه اموال خود را به دیگران مى دهند كه البته اینان غیر از بخل، انگیزه سیاسى هم داشتند و در واقع، با پیغمبر خدا و دین خدا در ستیز بودند.
در آیه دیگر مى فرماید:
(اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَیَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهیناً)(3).
1ـ ق/ 24 و 25.
2ـ منافقون/ 7.
3ـ نساء/ 37.
كسانى كه خود بخل مىورزند و دیگران را هم به امساك و بخل ورزیدن و انفاق نكردن فرمان مى دهند و آن چه خدا از نعمت هاى خود به آن ها داده است، از دیگران پنهان مى كنند (كافرند) و ما براى كافران، عذابى خواركننده فراهم كرده ایم.
كسانى كه بخیل هستند، براى آن كه كار خود را موجه جلوه بدهند و به اصطلاح، شریك جرم پیدا كنند، سعى مى كنند تا دیگران را هم مانند خود كنند تا بخلورزىِ آن ها با كثرت افراد، نمودى نداشته باشد و براى آن كه نیازمندان به سراغشان نیایند یا دولت اسلامى از ایشان مالیات طلب نكند، اموال خود را پنهان مى كنند. قرآن اینان را كافر دانسته كه دچار عذاب كافران خواهند شد. البته كفر در قرآن به معناى عامى به كار رفته است. گاهى به معناى كفرانِ نعمت آمده است، گاهى به معناى كفر اعتقادى و گاهى نیز در مورد كفر در فروع؛ مانند آن كه درباره كسى كه به حج نرود یا نماز نخواند، تعبیر كفر به كار رفته و لازمه كفر، عذاب خواهد بود: (وَاَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهیناً).
در آیه هاى دیگرى از قرآن، در این باره، از تعبیر «كنز» كه نتیجه بخلورزى و ترك انفاق است، استفاده شده است:
(وَالَّذِینَ یَكنِزُونَ الذَّهَبَ والْفِضَّةَ وَلایُنْفِقُونَها فى سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب اَلیم * یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِها جِباهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذا ماكَنَزْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ فَذُوقُواْ ماكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ)(1).
كسانى كه طلا و نقره جمع كنند و ثروت اندوزى كنند و آن را در راه خدا انفاق نكنند، آنان را به عذابى دردناك بشارت ده، روزى كه (آن طلاها و نقره ها) در آتش جهنم گداخته شود و سپس پیشانى ها، پشت ها و پهلوهاشان را با آن ها داغ كنند. این است نتیجه آن چه از زر و سیم كه براى خود ذخیره كردید. پس بچشید طعم آن ها را كه ذخیره كردید و براى خود اندوختیید.
بنابراین، كسانى كه انفاق در راه خدا كنند، خدا مالشان را نگه مى دارد و در قیامت
1ـ توبه/ 34 و 35 و مشابه آن در سوره حدید، آیه 23 و 24 كه مى فرماید: (وَاللّهُ لایُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور * الَّذِیِنَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الحَمیدُ) كه قرائن نشان مى دهد بیش تر انگیزه سیاسى داشته اند.
بهتر و بیش تر از آن را به ایشان مى دهد و كسانى كه ثروت اندوزى مى كنند و طلاها و نقره ها را ذخیره مى كنند، همان اموال، سبب عذابشان مى شود و هر چه بیش تر اندوخته اند، اموال دیگران را غصب كرده یا حق دیگران را نداده اند، بیش تر عذاب مى شوند و به آنان گفته مى شود: این است حاصل آن چه جمع كرده اید. پس بچشید و از آن استفاده كنید.
در آیه دیگرى، تعبیر دیگرى شبیه همین تعبیر، در بیان نتیجه تلخ جمع مال و بخلورزى و ثروت اندوزى، به كار رفته است:
(وَلایَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مابَخِلُواْ بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَلِلّهِ میراثُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ)(1).
كسانى كه در آن چه خداوند از فضل و نعمت خود به آن ها داده، بخل مىورزند، گمان نكنند كه این به نفعشان است، بلكه این كار به زیان آن ها خواهد بود و در قیامت طوقى مى شود و به دور گردنشان مى پیچد (كه آنان را آزار خواهد داد) و در نهایت، هر چه هست براى خدا مى ماند و خدا به آن چه انجام مى دهید، خبیر و آگاه است.
گاهى قرآن، براى ترغیب مردم به انفاق، از شیوه داستانى استفاده مى كند كه در این جا یكى از آن ها را نقل مى كنیم. در سوره قلم آمده است: چند برادر با هم باغى داشتند كه میوه هاى خوبى به بار آورده بود؛ ولى آن ها توطئه كردند تا پیش از آن كه فقرا به سراغشان بیایند، صبح خیلى زود بروند و میوه هاى باغ را بچینند تا این كه با دیدن فقرا مجبور نشوند مقدارى از آن ها را به آنان بدهند و چون نیتشان این بود، خدا بلایى نازل كرد و باغشان سوخت. صبح كه آمدند، هیچ میوه اى باقى نمانده بود:
(اِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّةِ اِذْ اَقْسَمُواْ لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ * وَلایَسْتَثْنُونَ * فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَهُمْ نائِمُونَ * فَاَصْبَحَتْ كالْصَّریمِ * فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ * اَنِ اغْدُواْ عَلى حَرْثِكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صارِمینَ * فَانْطَلَقُواْ وَهُمْ یَتَخافَتُونَ * اَنْ لا یَدْخُلَنَّها الْیَوْمَ عَلَیْكُمْ مِسْكِینٌ * وَغَدَواْ عَلى حَرْد قادِرِینَ * فَلَمّا رَأَوْها قالُواْ اِنّا لَضالُّونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ)(2).
1ـ ال عمران/ 180.
2ـ قلم/ 17 ـ 27.
ما كافران را همانند صاحبان آن باغ، مبتلا كردیم: صاحبان آن باغ قسم خوردند كه صبح زود میوه اش را بچینند و چیزى از آن خارج نكنند و به فقرا ندهند. این بود كه شبانگاه كه آن ها در خواب بودند، آتشى و بلایى بر باغ افتاد كه درختانش چون خاكستر شد. صبحگاه (برادران و صاحبان باغ ) یكدیگر را صدا كردند كه برخیزید، صبح زود به باغ بشتابید تا میوه ها را بچینیم. پس برخاستند و رفتند به سوى باغ و در بین راه، آهسته در گوش هم مى گفتند: مواظب باشید! امروز در باغ فقیرى بر شما وارد نشود، و با اشتیاق و قدرت به سوى باغ شتافتند. پس چون باغ را به آن حال و وضع دیدند، از تصمیم خود پشیمان شدند و با هم گفتند: ما گمراه شدیم، بلكه ما محروم و بى چاره ایم.
اینان غافل بودند از این كه مالك اصلى، خدا است و همه چیز در دست قدرت او است و باید امانت دار او باشند و خواستند نیازمندان را از این همه نعمت خدادادى محروم كنند؛ ولى بعد متوجه اشتباه خود شدند و با باغ سوخته رو به رو گشتند.
برادرى كه اهل خیر بود، به برادران دیگر گفت: این كیفر توطئه و بدخواهىِ شما است كه تصمیم گرفتید فقرا را محروم كنید. از این رو، همه با هم به اشتباه خود اعتراف كردند و متوجه شدند كه بدخواهى و بخلورزىِ آن ها به محروم شدن خودشان از نعمت هاى باغ انجامید.
این داستان، براى آنان كه چشم و گوش بازى دارند، بسیار آموزنده است. نعمت هاى دنیا هم در دست خدا است و اگر خدا در اموالشان حقوقى تعیین كرد، نباید گمان كنند كه این باجى است كه خدا از آن ها مى گیرد، بلكه همه این نعمت ها را خدا در اختیارشان قرار داده تا در بوته آزمایش قرارشان دهد و مى تواند این اموال را از ایشان پس بگیرد. پس بهتر این است كه حقوق دیگران را رعایت كنند تا هم در دنیا اموالشان از آفات مصون بماند و هم در آخرت چندین برابر به آن ها پاداش داده شود.
از دید قرآن، انفاق، به هر صورت، مطلوب نیست، بلكه باید شرایط ویژاى در آن رعایت شود كه در این جا از آن ها یاد مى كنیم:
نخست آن كه شخص انفاق كننده نباید با انفاق خود بر شخص مورد انفاق منّت بگذارد و سبب اذیت و آزار شخص فقیر شود؛ زیرا منّت گذاردن و ایذاى وى، ارزش
انفاق را از بین مى برد و با این وصف، نه تنها فایده اى از این انفاق به انفاق كننده نمى رسد كه شاید به علت رنجش مؤمن و خفیف كردن او، گناهكار هم باشد.
خداوند در قرآن مى فرماید:
(الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فى سَبِیلِ اللّهِ ثُمَّ لایُتْبِعُونَ مااَنْفَقُواْ مَنَّاً وَلا اَذىً لَهُم اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ * قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَة یَتْبَعُها اَذىً وَاللّهُ غَنِىٌّ حَلِیمٌ * یا اَیُّها الَّذِینَ امَنُواْ لاتُبْطِلُواْ صَدَقاتِكُمُ بِالمَنِّ وَالاَْذَى كَالَّذى یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَلایُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوان عَلَیْهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لایَقْدِرُونَ عَلى شَىْء مِمّا كَسَبُوا وَاللّهُ لا یَهْدى الْقَوْمَ الْكافِرینَ)(1).
آنان كه مال خود در راه خدا ببخشند و به دنبال انفاق و بخشش خود، منّت و آزارى بر فقیر نداشته باشند، پاداششان نزد پروردگارشان محفوظ است و ترس و اندوهى ندارند. گفتار خوش (و عذرخواهى) و گذشت، بهتر از صدقه اى است كه به دنبال آن، اذیت و آزار باشد و خداوند بى نیاز و بردبار است. اى آنان كه ایمان دارید! صدقات و انفاق هاى خویش را با منّت گذارى و آزار (شخصى كه به او كمك كرده اید) باطل نكنید، همانند كسى كه مال خود براى ریا و خودنمایى انفاق مى كند و هیچ به خدا و روز جزا ایمان ندارد. مَثَل این شخص مَثَل سنگى است كه قدرى خاك و غبار روى آن باشد، پس باران تندى بر آن ببارد (همه خاك و غبار آن را بشوید) و سنگ را صاف و بى هیچ حاصلى رها كند. اینان بر هیچ نتیجه اى از آن چه كرده اند، دست نیابند و خداوند جماعت كافر را هدایت نمى كند.
بنابر این، یكى از شرایط انفاق این است كه با احترام همراه باشد و به شخصیت طرف لطمه نزند، وگرنه چنین انفاقى در پیشگاه خدا پاداشى ندارد. این یكى از موارد حبط است؛ یعنى برخى از كارهاى زشت، كارهاى خوب را بى اثر مى سازد.
دومین شرط انفاق این است كه ریاكارانه و به انگیزه جلب توجه دیگران انجام نشود كه البته ترك ریا در همه افعال عبادى و اخلاقى، معتبر است؛ اما چون در مورد انفاق، ریاكارى و آلودگىِ نیت، بسیار اتفاق مى افتد، قرآن كریم، درباره آن بیش تر هشدار مى دهد كه مواظب اخلاص نیت خود، به ویژه در انفاق هاى مستحبى باشید كه ریاكارى
1ـ بقره/ 262 ـ 264.
و تظاهر و خودنمایى، آفت بزرگى براى كارهاى خیر و به ویژه، انفاق خواهد بود. راستى چه خسارت بزرگى است كه مالى را كه انسان در طول عمر، با رنج و زحمت اندوخته و بعد هم آن را در راه خیر صرف كرده است، با انگیزه خودنمایى باطلش كند.
قرآن در بعضى از آیات، آن انفاقى را مطلوب دانسته كه براى خدا باشد؛ مثلا در سوره دهر از كسانى كه مالشان را تنها در راه خدا انفاق مى كنند، ستایش كرده، مى فرماید:
(اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلاشُكُوراً)(1).
شما را تنها براى خشنودىِ خدا اطعام مى كنیم و چشم داشتى از شما براى پاداش یا قدردانى و تشكر نداریم.
روایات شیعه و اهل سنت، این آیات شریفه را مربوط به اهل بیت دانسته اند كه یتیم و فقیر و مسكین را اطعام مى كردند؛ اما كوچك ترین انتظار پاداش و قدردانى را از كسى نداشتند و تنها انگیزه آنان خشنودىِ خدا بود.
در آیه دیگر آمده كه:
(وَما آتَیْتُمْ مِنْ زَكاة تُرِیدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ)(2).
... آن چه را كه صدقه دهید و قصد شما تنها خشنودىِ خدا باشد، آن ها است كه زیاد و چندین برابر مى شود.
پس اگر مى خواهید مالتان در نزد خدا زیاد شود و بهره اى كه مى خواهید از این مال ببرید، چند برابر اصل آن باشد، آن را در راه خدا و با قصد خالص انفاق كنید. این آیه به روشنى نشان مى دهد كه شرط مطلوب بودن زكات و زیاد شدن آن، اخلاص است.
قرآن در مقام بیان ارزش كار مؤمنان كه به خاطر خدا انفاق مى كنند، مى فرماید:
(مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فى سَبِیلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّة اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى كُلِّ سُنْبُلَة مِأَةُ حَبَّة وَاللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ)(3).
انفاق در راه خدا مثل دانه اى است كه بكارند و سبز شود و هفت خوشه به بار آورد كه در هر خوشه، صد دانه باشد و خدا به كسانى كه قصد خالص داشته باشند، بیش تر از این هم مرحمت مى كند كه خداوند دارا و دانا است.
1ـ دهر/ 9.
2ـ روم/ 39.
3ـ بقره/ 261.
برعكس، كسانى كه اخلاص ندارند و از روى ریاكارى و تظاهر، انفاق مى كنند و اعتقادى به خدا و روز جزا ندارند، انفاق آن ها هیچ ارزشى ندارد و هیچ چیز از آن دستگیرشان نمى شود. كار اینان همانند كشت و كار روى سنگى است كه روى آن غبارى و خاك كمى وجود داشته باشد كه با یك بارش تند، هیچ چیز از آن نمى ماند.
اگر كسى به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد، خدا را با مردم در یك ردیف قرار نمى دهد، چه رسد به این كه آنان را بر خدا مقدم بدارد و انفاق خود را براى خشنودىِ مردم انجام دهد. از این جا است كه در قرآن به این حقیقت اشاره مى كند و ریاكارى را با بى ایمانىِ به خدا و روز جزا همراه مى آورد.
كسى كه به آخرت ایمان داشته باشد و خداشناس باشد، كارش را به گونه اى انجام مى دهد كه ثواب اخروى و ابدى داشته باشد و به تحسین و خشنودىِ دیگران توجه چندانى ندارد. مالى كه از روى ریاكارى انفاق شود، مثل دانه اى است كه بر روى سنگى كه خاك كمى روى آن هست، كاشته شود كه دلشان مى خواهد آن جا بماند و رشد كند و بار بدهد، در صورتى كه یك باران تند، این خاك ها و دانه ها را از روى سنگ مى شوید و آن چه برجا مى ماند، سنگ صاف و شفافى است كه هیچ اثرى از خاك و دانه روى آن نیست و نه تنها هیچ نتیجه اى و ثمره اى از آن گرفته نمى شود كه اصل آن نیز از بین خواهد رفت.
در آیه دیگرى درباره ارزش اخلاص و انفاق با اخلاص مى فرماید:
(وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وتَثْبیتَاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبْوَة اَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ اُكُلَها ضِعْفَیْنِ فَاِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ)(1).
مثل آنان كه مال خود براى خشنودىِ خدا انفاق كنند، مثل باغى است كه در زمینى بلند و بر روى تپه اى باشد كه رگبارهاى تند و یا باران هاى ملایم و طولانى بر آن ببارد و میوه و ثمره دو چندان دهد و خدا به آن چه مى كنید، آگاه است.
كسانى كه انفاق مى كنند براى خدا مثل این است كه باغى حاصلخیز در سرزمینى بلند و روى تپه اى داشته باشند و باران كافى و متنوع بر آن ببارد و میوه هاى گوارا و رنگارنگ فراوان ثمر دهد.
1ـ بقره/ 265.
در آیه دیگرى آمده است:
(وَالَّذِینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَلایُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَمَنْ یَكُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً)(1).
كسانى كه اموال خود براى خودنمایى و ریاكارى انفاق مى كنند و به خدا و روز جزا ایمان ندارند (شیطان یار آن ها است) و كسى كه شیطان یار و همراه او باشد، بد یار و یاورى دارد.
از این آیه نكته هاى جالبى استفاده مى شود: نخست آن كه آیه اشعار مى دارد بر این كه ریاكار ایمان به خدا و روز جزا ندارد و یا اگر دارد، بسیار ضعیف است كه اگر ایمان محكمى داشت، كارش را براى خشنودىِ غیر خدا انجام نمى داد. به خاطر این رابطه میان ریاكارى و بى ایمانى یا ضعف ایمان است كه در قرآن، در موارد متعدد، ریاكارى را همراه بى ایمانى ذكر كرده و این یك امر تصادفى نیست، بلكه حكایت از یك رابطه میان این دو پدیده دارد.
دوم، كه شاید آن هم برگرفته از نكته نخست باشد، این است كه ریاكاران در واقع، رفیق شیطانند و كسى كه رفیق شیطان باشد، عاقبت خوبى نخواهد داشت؛ چرا كه شیطان پیوسته انسان را به بى راهه مى كشاند و ایمان محكمى هم در ریاكار نیست تا سپرى باشد و با آن بتواند در برابر شیطان از خود دفاع كند.
سومین شرط انفاق، از دید قرآن، پنهان كردن آن است. مسلمان باید سعى كند كه مخفیانه صدقه بدهد و كمكى كه به فقرا مى كند، در برابر دید مردم نباشد؛ زیرا این پنهانكارى دو حسن دارد:
یكى آن كه شخص از ریاكارى مصون مى ماند؛ زیرا انفاق او در پیش چشم دیگران نیست تا بخواهد خودنمایى كند و دچار ریاكارى شود و در نتیجه، كار خود را تباه سازد.
دوم آن كه شخصیت نیازمندى كه انفاق وى را مى پذیرد، بیش تر حفظ خواهد شد و آبرویش جلوى دیگران نمى ریزد.
بنابراین، صدقه دادن پنهانى، هم فایده فردى براى انفاق كننده دارد كه دچار ریاكارى نمى شود و به اخلاص نزدیك تر است و هم فایده اجتماعى دارد كه آبروى فقراى مؤمن
1ـ نساء/ 38.
در جامعه حفظ مى شود. خداوند در این باره مى فرماید:
(اِنْ تُبْدُوا الْصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِىَ وَاِنْ تُخْفُوها وَتُؤْتُوها الفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَیُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَیِّئاتِكُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ)(1).
اگر صدقات و انفاق هاى خود را آشكار بدهید، خوب است و اشكالى ندارد؛ ولى آن را مخفیانه به فقرا بدهید، برایتان بهتر است و گناهانتان را جبران مى كند و خداوند به آن چه مى كنید، آگاه است.
البته اگر صدقات را آشكار بدهند نیز از این نظر ممكن است خوب باشد كه دیگران را ترغیب به این كار خواهد كرد؛ یعنى آن هم یك فایده اجتماعى دارد. در هر حال، موقعیت ها مختلف است و به انگیزه شخص مربوط مى شود كه براى چه آشكارا صدقه مى دهد.
چهارمین شرط انفاق در قرآن، مرغوب بودن مالى است كه انفاق مى شود؛ یعنى از چیزهاى بى ارزش و دور ریختنى و چیزهایى كه خود انفاق كننده به آن رغبتى ندارد، نباید انفاق كند. البته معناى این سخن آن نیست كه اگر مالى دارد كه مورد نیاز خودش نیست، آن را به فقرا ندهد، بلكه منظور این است كه پیوسته به فكر این نب
اشد كه چیزهاى واپس زده و دور ریختنىِ خود را انفاق كند، بلكه بكوشد از چیزهایى كه دوست دارد و از اموال مرغوب و مورد علاقه او است، انفاق كند.
خداوند در این باره مى فرماید:
(لَنْ تَنالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُواْ مِمّا تُحِبُّونَ وَماتُنْفِقُواْ مِنْ شَىْء فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ)(2).
هرگز به نیكى دست نیابید مگر آن چه را كه خود دوست دارید انفاق كنید.
این آیه روى همین شرط تأكید دارد. اولیاى خدا وقتى از مالى خوششان مى آمد، همان را در راه خدا انفاق مى كردند.
در آیه دیگر آمده است:
(یا اَیُّها الَّذِینَ امَنُوا اَنْفِقُواْ مِنْ طَیِّباتِ ماكَسَبْتُمْ وَمِمّا اَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَلاتَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُون وَلَسْتُمْ بِاخِذِیهِ اِلاَّ اَنْ تُغْمِضُواْ فِیهِ وَاعْلَمُواْ اَنَّ اللّهَ غَنِىٌّ حَمِیدٌ)(3).
1ـ بقره/ 271.
2ـ ال عمران/ 92.
3ـ بقره/ 267.
اى كسانى كه ایمان دارید، از اموال پاكیزه و مرغوبى كه با كسب و كار خود فراهم كرده اید و از آن چه از دل زمین براى شما رویانده ایم، انفاق كنید و قصدتان این نباشد كه از اموال بد و نامرغوب، كه هیچ گاه خودتان چنین مالى را از كسى نمى پذیرید، به دیگران انفاق كنید مگر آن كه از بدى و نقص آن اغماض كنید، و بدانید كه خدا بى نیاز و ستوده است.
از این آیات استفاده مى شود كه ما نباید اموالى را كه خود به آن ها رغبتى نداریم و آن ها را نمى پسندیم، حاتم بخشى كنیم و چیزى كه در واقع، دورانداختنى است، به فقرا ببخشیم. پس آن چه را كه مى بخشیم، نباید معیوب و ناقص باشد، مگر این كه عیب و نقص آن جزئى و قابل چشم پوشى باشد. انفاقى سازنده است و موجب كمال انسان مى شود كه از اموال مرغوب و دوست داشتنى باشد.
جالب این است كه معمولا خداوند در چنین مواردى، انفاق كننده را متوجه غنا و بى نیازىِ خود مى كند؛ مثل آن كه در آیه اخیر مى فرماید: (وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ غَنِىٌّ)شاید به این علت كه وقتى مؤمن چیزى را براى خدا به فقرا انفاق مى كند، گویى در واقع، آن را به خداوند تسلیم مى كند. شاید به همین علت است كه گاهى با تعبیر «اقرضوا اللّه» از آن یاد كرده است، و این هشدارى است به انفاق كننده كه فكر نكند گیرنده انفاق، یك انسان ضعیف و نادار است و هر چه به دستش آمد، به او بدهد و حساب حیثیت و آبروى او را نكند، بلكه باید بداند كه طرف او خداوند غنى و بى نیاز است كه هر چیزى را نمى شود به او هدیه داد، بلكه آن چه را انفاق مى كنیم، باید دوست داشتنى باشد. و نیز نپندارد كه تأكید خداى متعال بر اتفاق، ناشى از این است كه نیازى به انفاق مردم دارد و خودش از رفع نیازهاى بندگان تهیدستش عاجز است!
افراد گوناگونى هستند كه دادن زكات به آن ها بى اشكال است و استحقاق گرفتن زكات را دارند. قرآن این گروه ها را چنین معرفى مى كند:
(وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوى الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسّائِلِینَ وَ فِى الرِّقابِ)(1).
1ـ بقره/ 177.
(نیكوكار كسى است كه ایمان به خدا آورد...) و مالى را كه دوست دارد به خویشاوندان، یتیمان، نیازمندان، در راه ماندگان و گدایان بدهد و در آزاد كردن بردگان به كار گیرد.
(قُلْ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْر فَلِلْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبِینَ وَالیَتامى وَالْمَساكِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ)(1).
بگو آن چه را از اموال خود انفاق مى كنید، به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و نیازمندان و در راه ماندگان انفاق كنید.
(وَبِالْوالِدَیْنِ اِحْساناً وَبِذى الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساكِینِ والْجارِ ذى الْقُرْبى وَالْجارِ الْجُنُبِ وَالصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمامَلَكَتْ اَیْمانُكُمْ)(2).
و به پدر و مادر احسان كنید و نیز به خویشان و فامیل و یتیمان و فقرا و همسایگان خویشاوند و همسایگان بیگانه و دوستان نزدیك و در راه ماندگان و بردگان (همه را از احسان خود بهره مند سازید).
در این آیات، مجموعاً، گروه ها و افراد بسیارى نام برده شده اند كه به طور كلى و اجمالا، از صدقات و زكات بهره مند مى شوند؛ ولى غیر از این، نكته دیگرى نیز هست و شاید از آیات قرآن هم استفاده شود و آن عبارت است از «اصل رعایت مراتب»؛ یعنى هر چند نامبردگان در آیات مذكور استحقاق دریافت صدقات را دارند، ولى در میان آن ها سلسله مراتبى وجود دارد كه در صورت محدودیت زكات لازم است آن سلسله مراتب رعایت شود.
كسى كه مى خواهد انفاق كند، اگر پدر و مادرى نیازمند دارد، در مرتبه نخست، لازم است به آنان توجه و احسان كند و پس از اینان نوبت به خویشاوندان و فامیل هاى نیازمند مى رسد. تا این ها باشند نوبت به بیگانگان نمى رسد. هم چنین پس از اینان، همسایگان و بعد دوستان اولویت دارند و هر گاه، از نامبردگان كسى نیاز به انفاق شما نداشت و نوبت به دیگران رسید، باز هم اولویت با كسانى خواهد بود كه نیازشان بیش تر است و در تنگناى زندگى و مشكلات گرفتار آمده اند؛ مانند یتیمان بى سرپرست، نیازمندان به ضرورت هاى حیاتى، مثل غذا و... یا در راه ماندگان كه در غربت گرفتار شده اند و راه چاره اى ندارند.
مؤمن به هنگام انفاق باید این ظرافت ها و ریزه كارى ها را در نظر داشته باشد. از
1ـ بقره/ 215.
2ـ نساء/ 36.
این جا است كه در آیات متعدد، در این زمینه، پیوسته پدر و مادر، در صدر همه قرار گرفته اند. و قبل از همه، احسان به پدر و مادر و سپس خویشان توصیه شده است و بعد یك به یك، افراد مستحق تر و نیازمندتر نام برده شده اند.
این نكته تا آن جا قابل ملاحظه است كه خداوند هنگامى كه سفارش همسایگان را مى كند، باز هم ترتیب را رعایت كرده است. نخست همسایگانى را نام مى برد كه نسبت خویشاوندى دارند و پس از آن ها همسایگان بیگانه را: (وَالجارِ ذى الْقُرْبى وَالجارِ الجُنُبِ).
شاید بتوان گفت: این نوعى نظم و تقسیم مسئولیت است كه اگر همه رعایت كنند، كسى محروم باقى نمى ماند و از بركات این احسان ها و انفاق ها همه بهره مند مى شوند؛ اما اگر این نظم و سلسله مراتب رعایت نشود، چه بسابعضى از مستحقان، مورد انفاق و احسان افراد متعددى قرار گیرند و بیش از مقدار نیاز به آن ها برسد و در كنار آن ها بعضى دیگر، محروم بمانند و هیچ كس به آن ها توجه نكند.
البته تفصیل مطالب در مورد افراد مستحق انفاق و رعایت مراتب و شرایط و... در كتاب هاى فقهى آمده است ما در این جا به همین مقدار بسنده مى كنیم و طالب تفصیل را به این كتاب ها ارجاع مى دهیم.