اكنون پس از آن كه درباره حقوق انسان و از آن جمله، رعایت و احترام به شخصیت و حفظ آبرو و حیثیت اعضاى جامعه، كه جزو مهمترین حقوق اجتماعىِ انسان در اسلام بود، سخن گفتهایم، مناسب است درباره آدابى كه لازم است اعضاى جامعه در معاشرت خود با یكدیگر رعایت كنند و طبعاً، ارتباط تنگاتنگى با مسئله رعایت احترام و حفظ حیثیت و موقعیت افراد دارد و در قرآن كریم، بر رعایت آنها تأكید شده است، نكاتى را یادآورى كنیم.
در اینباره، در قرآن كریم، به طور كلى به دو دسته از آیات برمىخوریم:
نخست، آن آیاتى هستند كه به عموم افراد مربوط مىشوند و به آداب و دستوارتى اشاره دارند كه عمومىاند و همه ملزم به رعایت آنها هستند و یا عمومىاند و درباره همه افراد و اعضاى جامعه باید رعایت شوند.
دسته دوم، آیاتى هستند كه در اصل، عمومى نیستند و آدابى را مطرح مىكنند كه به رسول اكرم(ص) مربوط مىشوند؛ ولى چنان كه بعداً توضیح خواهیم داد، این دسته از آیات نیز توسعهپذیرند و ثانیاً و بالعرض، دیگران را هم دربر مىگیرند.
1. دسته نخست، كه آداب عمومى را مطرح مىكنند و به عموم افراد و اعضاى جامعه مربوط مىشوند، درباره آداب مختلفى سخن مىگویند كه به كیفیت رفتن به خانه دیگران، یا تناول از غذاى دیگران، یا كیفیت برخورد و ملاقات با دیگران و نظایر اینها مربوط مىشوند و در این زمینهها توصیهها و دستوراتى دارند كه بر شخص مسلمان و مؤمن رعایت آنها ضرورى و یا دست كم مطلوب و مستحسن است. ما در اینجا به ترتیب به بعضى از این آداب و آیات مربوط به آنها اشاره مىكنیم.
یك مسلمان هنگامى كه مىخواهد وارد خانه دیگران شود، این كار، از نظر اسلام، آدابى دارد كه باید آنها را رعایت كند. نخستین مورد از آداب ورود به خانه دیگران و یا حتى برخورد و ملاقات با دیگران، سلام و استیناس است.
سلام كردن به صاحب خانه و انس گرفتن با او، كه طبعاً با نوعى احوالپرسى و تعارفات انجام مىگیرد، جزو نخستین و مهمترین آداب اسلامى است كه هنگام رفتن به منزل دیگران لازم است رعایت شود و نمىتوان سرزده و بىسر و صدا وارد خانه مردم شد، بلكه در گام نخست و قبل از هر چیز باید با نرمى و آرامش، او را متوجه ورود خود كرد و با او ارتباط دوستانه و انس برقرار نمود تا وحشتزده، مضطرب و نگران نشود، به او گمان بد نبرد و عكسالعمل نامطلوبى از خود نشان ندهد. سپس با سلام و درود و سپاس، محبت و همدلىِ خود را به وى منتقل كرد و او را از خود كاملا مطمئن ساخت.
قرآن كریم در تعدادى از آیات به سلام كردن توصیه كرده، یا از سلام به شكلى ستایشآمیز یاد مىكند. در یك آیه مىفرماید:
یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلى اَهْلِهَا ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون(1).
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، به هیچ خانهاى جز خانه خود وارد مشوید مگر پس از آن كه قبلا انس بگیرید (تا ساكنان آن، متوجهآمدن و برخورد دوستانه شما شوند) و به اهل خانه سلام كنید كه این براى شما بهتر است، باشد كه متوجه (اهمیت این دستور) شوید.
در آیه دیگرى مىفرماید:
فَاِذَا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِكُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَیِّبَةً كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاْیاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون(2).
پس چون داخل خانههایى شدید، به خودتان سلام كنید كه این یك تحیت (و دعاى زندگى) پر بركت و پاكیزهاى از سوى خدا است. خداوند این چنین آیات خود را براى شما بازگو مىكند، شاید بیندیشید.
نكته جالبى كه توجه مفسران را به خود جلب كرده این است كه چرا خداوند در این آیه، به مؤمنان دستور مىدهد كه به هنگام ورود بر خود سلام كنند؟
1. نور/ 27.
2. نور/ 61.
آنان دو پاسخ متفاوت به این سؤال دادهاند كه خالى از لطف نیست و مىتوان هر یك از آن دو پاسخ را با قرائن و شواهدى تأیید كرد:
بعضى گفتهاند: منظور اصلىِ آیه این است كه به اهل خانه سلام كنید؛ ولى از آنجا كه مؤمنان به منزله یكدیگر شمرده شدهاند، سلام به دیگران، سلام به خویش تلقى شده است. این گونه اطلاق در قرآن، موارد مشابهى نیز دارد كه خداوند «انفسكم» را به دیگرانى اطلاق كرده است كه از جهت خاصى به منزله خود انسان شمرده شدهاند؛ مانند:
لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِیَارِكُم(1).
خون خود را نریزید و خود را از خانههاتان بیرون مكنید.
و مانند:
فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَ أَبْناءَكُمْ وَنِساءَنَا وَنِساءَكُمُ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُم(2).
پس بگو: بیایید ما و شما فرزندانمان و زنانمان و خودمان را دعوت كنیم.
كه در دو آیه بالا منظور از «انفس» خود اشخاص مورد خطاب نیست؛ زیرا معنا ندارد كه خود را بكشد یا خود را از خانه خود بیرون و در به در كند و یا خود را دعوت كند.
بعضى دیگر از مفسران، از این آیه و از جمله فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِكُم استفاده كردهاند كه اگر به هنگام ورود، كسى در خانه نباشد، باز هم سلام كردن لازم است؛ ولى از آنجا كه صاحبخانه یا كس دیگرى در خانه نیست، شخصى كه وارد مىشود، باید به خودش سلام كند؛ چنانكه در یكى از سلامهاى نماز هم به خودمان سلام مىكنیم و مىگوییم: «السّلام علینا و على عباد الله الصالحین»؛ سلام بر ما و بر بندگان شایسته خدا.
قرینهاى كه مىتواند مؤید این دیدگاه باشد، این است كه سراسر این آیه، ظهور دارد در این كه انسان در خانهاى هست كه صاحب خانه نیست یا وارد خانهاى مىشود كه صاحب خانه حضور ندارد، در چنین مواردى كه صاحبخانه حضور ندارد، انسان ممكن است شك كند كه صاحبخانه راضى به تناول از غذا و خوردنىها هست یا نه. آیه شریفه حكم مىكند كه در این صورت، تناول از غذاهاى این منازل اشكالى ندارد و ظاهراً جملههاى آخر آیه هم در مورد همین خانهها است كه هر چند صاحبخانه نیست، اما شما به خودتان سلام كنید.
1. بقره/ 84.
2. ال عمران/ 61.
به هر حال، سلام كردن، درود و تحیتى پر بركت و پاكیزه است از سوى خداوند. پر بركت است كه آثار خوب و مفیدى در زندگىِ اجتماعىِ انسان دارد. پاكیزه است؛ زیرا با طبع انسان، سازگار است و نفوس انسانى، آن را مىپسندند. مردم از سلام خوششان مىآید و با آن، احساس آرامش مىكنند.
غیر از آیاتى كه در بالا آورده شد، آیات بسیار دیگرى نیز داریم كه هر یك به شكل خاصى سلام را مطرح كردهاند. و ما به چند نمونه از آنها اشاره مىكنیم:
دسته دیگرى از آیات، درباره سلام به انبیا سخن مىگویند، پیغمبر اسلام و یا دیگر پیامبران. در یكى از آیات، خداوند به پیغمبر مىفرماید:
وَ إِذا جاءَكَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِه وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیم(1).
وقتى آنان كه به آیات ما ایمان دارند، پیش تو آیند، بگو: سلام علیكم خداوند بر خویش رحمت را فرض داشته و هر كس كه از روى جهالت كار زشتى بكند، سپس پشیمان شود، توبه كند و خود را اصلاح كند، خداوند بسیار بخشنده و مهربان است.
ممكن است این آیه ناظر به مؤمنانى باشد كه از مكه مهاجرت مىكردند و در مدینه نزد پیغمبر(ص) مىآمدند؛ ولى چنان كه مىدانیم، مورد، مخصص نیست و آیه شامل دیگران هم مىشود؛ اما این نكته، قابل تأمل است كه در هر حال، سلام در این آیه، ظهور بیشترى در امنیت و آرامشبخشیدن دارد؛ زیرا در مورد مهاجران است كه از دیار خود، یعنى شهر مكه، به دیار غربت، یعنى مدینه مىرفتند و در آنجا خویشاوند و فامیلى نداشتند و طبیعى بود كه احساس ناامنى كنند و نگران باشند.
و اگر درباره همه مؤمنان باشد، باز هم چون این افراد تازه ایمان آوردهاند و قبلا عامل به آداب و رسوم و دستورات اسلامى نبودهاند، طبعاً نگران گذشته خویش و گناهانى كه قبل از اسلام از آنان سرزده است، خواهند بود. از این رو، خداوند به وسیله پیغمبر خود و با خطاب فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْكُم به آنها امنیت و آرامش مىدهد تا نگران گذشته خویش نباشند. جملههاى آخر آیه نیز، كه از رحمت و بخشش خدا و از توبه سخن گفتهاند، شاهد و مؤیدى بر این حقیقتند.
1. انعام/ 54.
در قرآن كریم، در ضمن نقل داستان انبیا، آمده است كه ملائكه به ایشان سلام گفتند؛ مثلا در داستان حضرت ابراهیم (ع) در چند آیه، این مطلب تكرار شده است كه وقتى فرشتگان، براى تخریب شهر لوط آمدند، اول نزد ابراهیم رفتند و در آغاز ملاقات، به آن حضرت سلام كردند؛ مانند:
وَلَقَد جاءَتْ رُسُلُنَا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرَى قالُواْ سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْل حَنِیذ * فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا اُرْسِلْنَا إِلى قَوْمِ لُوط(1).
هنگامى كه فرستادگان ما نزد ابراهیم رفتند تا او را مژده دهند، به او سلام گفتند. و ابراهیم به آنان جواب داد. و پس از درنگى برایشان گوساله بریانشدهاى آورد؛ اما هنگامى كه دید آنان دست به طعام نمىبرند، نگران شد. آنان (كه متوجه ترس و نگرانىِ ابراهیم شده بودند) به او گفتند: مترس، كه ما فرستاده خدا به سوى قوم لوط هستیم.
و مانند:
وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ * اِذْ دَخَلُوا عَلَیْه فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُم وَجِلُونَ * قالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَم عَلِیم(2).
آنان را از مهمانان ابراهیم خبر بده، هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام كردند.ابراهیم به آنان گفت: ما از شما بیمناكیم. گفتند: مترس، كه ما تو را به آوردن پسرى دانا بشارت مىدهیم.
در آیهاى دیگر آمده است: «هنگامى كه حضرت ابراهیم(ع) مىخواست از آزر جدا شود، به او سلام كرد و گفت: به زودى از خدا برایت طلب مغفرت مىكنم كه او به من مهربان است.»(3)و این از موارد سلام وداع است؛ یعنى همانطور كه انسان به هنگام برخورد و در آغاز ملاقات، به مخاطب خود سلام مىكند، در هنگام جدا شدن از او نیز خوب است كه سلام كند. این كار، هم اكنون نیز در میان اعراب مسلمان، مرسوم است و آنان به هنگام جدا شدن، به یكدیگر سلام مىكنند.
1. هود/ 69 و 70.
2. حجر/ 51 ـ 53.
3. (قَالَ سَلامٌ عَلَیْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّى إِنَّهُ كَانَ بى حَفِیّاً). (مریم/ 47).
دسته سوم، آیاتى هستند كه در آنها خداوند به بندگانش سلام كرده است. در یك آیه، خداوند به موسى و برادرش، هارون خطاب مىكند كه بروید به سوى فرعون و به او بگویید: ما فرستادگان خداى توییم. بنى اسرائیل را همراه ما بفرست و آنان را شكنجه مكن و در آخر آیه، با توجه به این كه معجزاتى به آنان داده بود تا نشانه رسالت و صدق گفتارشان باشند، مىفرماید: پیام مرا به فرعون برسانید و به او بگویید:
قَدْ جِئْنَاكَ بِآیَة مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى(1).
ما معجزات و نشانههایى از سوى پروردگارت آوردیم و درود و سلام بر آن كس كه راه هدایت را دنبال كند.
خداوند در دو آیه به طور عموم، بر همه انبیا سلام فرستاده است. در یكى مىفرماید:
وَسَلامٌ عَلى الْمُرْسَلِین(2).
و در دیگرى مىفرماید:
قُلْ الْحَمْدُلِلَّهِ وَسَلامٌ عَلى عِبَادِه الَّذِینَ اصْطَفَى(3).
ستایش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزیده خدا.
در آیات متعددى نیز خداوند به افراد خاصى سلام فرستاده است. در یك آیه، درباره حضرت یحیى مىگوید:
وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّا(4).
سلام و درود خدا بر او (حضرت یحیى) باد، روزى كه پا به جهان گشود و روزى كه مىمیرد و روزى كه دوباره زنده شود.
در آیه دیگرى، از زبان حضرت عیسى درباره خودش آمده است:
وَالسَّلامُ عَلَىَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیّا(5).
رحمت و سلام خدا بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مىمیرم و روزى كه دوباره زنده خواهم شد.
1. طه/ 47.
2. صافات/ 181.
3. نمل/ 59.
4. مریم/ 15.
5. مریم/ 33.
در چند آیه نیز خداوند پس از نقل سرگذشت برخى از انبیا بر آنان درود مىفرستد:
سَلاَمٌ عَلى نُوح فِى الْعَالَمِینَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِین(1).
سَلاَمٌ عَلى إِبْرَاهِیمَ * كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِین(2).
سَلاَمٌ عَلى مُوسى وهَارُونَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِین(3).
سَلاَمٌ عَلى إِلْ یَاسِینَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِین(4).
سلام بر نوح، ابراهیم، موسى، هارون و الیاس كه آنان از بندگان با ایمان و نیكوكار ما بودند و ما این گونه به نیكوكاران پاداش خواهیم داد.
و باز درباره حضرت نوح، پس از فرو نشستن طوفان مىفرماید:
قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَبَرَكَات عَلَیْكَ وَ عَلى أُمَم مِمَّنْ مَعَك(5).
به نوح خطاب شد كه از كشتى فرود آى كه سلام و بركات و رحمت ما بر تو باد و بر آن گروههایى كه پیرو تو و با تواَند.
دسته چهارم، از آیات سلام، متضمن سلام فرشتگان به انسانهاى مؤمن و نیكوكار است. آیاتى از قرآن كریم، حكایت از این دارند كه وقتى مؤمن قبض روح و یا وارد بهشت مىشود، فرشتگان به او سلام مىكنند؛ مانند:
اَلَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیْكُمُ ادْخُلُوا اْلجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُون(6).
كسانى كه فرشتگان به پاكیزگى قبض روحشان كنند و به آنها گویند: سلام بر شما، به خاطر كارهاى نیكتان داخل بهشت شوید.
وَالْمَلاَئِكَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ كُلِّ باب * سَلاَمٌ عَلَیْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبى الدَّار(7).
1. صافات/ 79 ـ 81.
2. صافات/ 109 ـ 111.
3. صافات/ 120 ـ 122.
4. صافات/ 130 ـ 132.
5. هود/ 48.
6. نحل/ 32.
7. رعد/ 23 و 24.
فرشتگان از هر در بر آنان وارد شوند و بگویند: سلام بر شما كه صبر كردید و جایگاه خوبى در آخرت دارید.
اُوْلئِكَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلاَماً * خالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاما(1).
به ایشان به خاطر صبرشان، قصرهاى بهشتى پاداش داده شود و تحیت و سلام به ایشان گفته شود و در آن جاودان بمانند.
دسته پنجم، آیاتى هستند كه مىگویند: تحیت مؤمنان در بهشت، سلام است؛ مانند:
وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَم(2).
تحیت و تعارف مؤمنان در بهشت، سلام است.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِیما(3).
تحیت مؤمنان، در روزى كه وارد بهشت شوند، سلام است و پاداش خوبى براىشان آماده شده است.
این آیات و امثال آنها همگى نشانه اهمیت سلام هستند و دلالت دارند بر این كه سلام كردن از آداب مهم اسلامى است. این اهمیت تا جایى است كه در بعضى از آیات، دین اسلام، «سلام» تلقى شده و برنامههاى اسلام، "سبل السلام" نامیده شده است؛ مانند:
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِینٌ * یَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَم(4).
محققاً از سوى خداوند، نورى و كتاب و نوشتهاى روشن براىتان فرستاده شد تا خدا به وسیله آن، هر كس را كه خشنودى او را دنبال كند، به راههاى امنیت و سلامتى هدایت كند.
قرآن در چنین آیاتى، در واقع مىخواهد اهمیت اسلام و قرآن را بیان كند و با این هدف مىفرماید: خداى متعال به وسیله قرآن، راههاى سلام و امنیت را به مردم نشان مىدهد و یكى از مهمترین ویژگىها و امتیازات قرآن در این است كه مردم را به سوى راههاى سلام، هدایت مىكند.
1. فرقان/ 75 و 76.
2. یونس/ 10؛ ابراهیم/ 23.
3. احزاب/ 44.
4. مائده/ 15 و 16.
در اسلام به مؤمنان سفارش و تأكید شده است كه به یكدیگر سلام كنند. پیغمبر اكرم(ص) به زنان و كودكان نیز سلام مىكردند. سلام با سلامتى همخانواده است و مفهومش این است كه هیچ خطر و تهدیدى از سوى سلام كننده، متوجه مخاطب او نیست. این شعار اسلامى، كه به عنوان تحیت و تعارف، به هنگام رو به رو شدن و ملاقات مسلمانها با هم، از سوى هر یك به دیگرى، ادا مىشود، در قرآن كریم، انجام آن، با تأكید سفارش شده است.
شاید یكى از حكمتهاى سلام این باشد كه هر انسانى در زندگىِ خود پیوسته، نگرانىها، ترسها و اضطرابهایى دارد و با هر كسى هم كه برخورد مىكند، چون احتمال مىدهد كه از سوى او ضررى متوجهش شود، نوعى نگرانى و اضطراب به او روى مىآورد. بنابراین، نخستین چیزى كه در هر ملاقات و برخورد انسانها مطلوب و شیرین است، بر طرف شدن این نگرانى و دلهره خواهد بود تا انسان احساس آرامش كند و مطمئن شود كه از سوى آن شخص، ضررى به او نمىرسد و خطرى او را تهدید نمىكند؛ چرا كه هیچ چیز براى انسان مهمتر از دفع ضرر نیست و پس از این است كه مىتواند احساس آرامش كند، درست برخورد كند و درست تصمیم بگیرد.
بنابراین، در اولین برخورد، بهترین چیزى كه باید مسلمانها رعایت كنند، دادن امنیت و آرامش به طرف مقابل و مخاطب خویش است تا مطمئن شود كه از طرف مقابل ضررى متوجه او نیست. مسلمانان موظفند با سلامكردن به یكدیگر، در لحظه برخورد، این احساس را در روان یكدیگر ایجاد كنند كه این، مسئله بسیار مهمى است و ما نمىتوانیم درست آن را ارزیابى كنیم كه چقدر براى زندگىِ انسان اهمیت دارد تا آنجا كه مىتوان گفت: پایه و اساس دیگر ابعاد زندگىِ انسان است.
اهمیت و ارزش سلام تا آنجا است كه بهشت، كه سمبل نعمت، و آسایش و زندگىِ شیرین انسان است، "دار السلام"، نامیده شده و به نوبه خود، اهمیت سلامتى و امنیت را مىرساند.
امنیت و سلامت، از دید همه اندیشمندان مكتبهاى سیاسى نیز اهمیت والایى دارد و نخستین، مهمترین و عمومىترین هدف هر نظام سیاسى، تأمین امنیت و سلامت و آرامش افراد جامعه است كه پس از فراغت از آن مىتواند براى اهداف دیگر قدم بردارد. از این رو است كه مكتبهایى دیگر، غیر از اسلام نیز بر این حقیقت تأكید كرده و دیدگاهها و نظریاتى بر
اساس آن ارائه دادهاند و حتى بعضى از آنها در این مورد، راه افراط و مبالغه را پیمودهاند؛ از آن جمله، پیروان مكتب اگزیستانسیالیسم معتقدند كه زندگى با دلهره و اضطراب توأم است و اصلا زندگى بدون دلهره و اضطراب، امكان و تحقق خارجى ندارد.
به هرحال، این حقیقتى آشكار است كه نخستین چیزى كه مورد توجه یك موجود باشعور، به ویژه انسان قرار مىگیرد و براى وى ارزش حیاتى دارد، احساس امنیت و آرامش در زندگى است، احساس این كه جان و مال و هر چیز دیگرى كه او به آنها علاقه دارد، از هیچ سویى تهدید نمىشود و هیچ زیانى به وى نمىرسد.
بنابراین، در روابط اجتماعى، نخستین چیزى كه باید تأمین شود، همین احساس امنیت و آرامش خاطر انسان است این اساس و پایه اصلى زندگىِ انسان است كه اگر تأمین نشود، زندگىِ اجتماعى، براى او هیچ ارزشى ندارد.
در واقع، سلام كه یك تحیت و تعارف رسمىِ اسلامى است، به معناى دعا و درخواست همین امنیت و سلامتىِ مخاطب است. از این رو، در قرآن كریم، در برخى موارد، واژه سلام با كلماتى كه معناى امنیت دارند، همراه است كه این تقارن لفظى، خود، قرینه تقارن مفهومىِ سلام و امنیت است؛ مانند:
هُوَ اللَّهُ الَّذى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ العَزِیزُ الْجَبَّار(1).
او است خدایى كه جز او خدایى نیست. او سلطان مقتدر جهان است، پاك از هر عیب و آلایش است، امنیت بخش و نگهبان جهانیان و قاهر و مقتدر و جبّار است.
خداوند در این آیه، از میان اسماى الهى، "السلام" و "المؤمن" را كه بمعناى امنیت دهندهاند، در كنار هم آورده است كه نشانه نزدیكىِ این دو اسم خداوندند. خدا است كه سلامتىِ افراد را تأمین، خطر را از ایشان دفع و امنیت را براىشان ایجاد مىكند.
در آیه دیگرى مىخوانیم كه در روز قیامت به مؤمنان گفته مىشود:
اُدْخُلُوها بِسَلاَم آمِنین(2).
وارد بهشت شوید با سلامتى و در حال امنیت.
در این جا نیز كلمه سلام در كنار یكى از مشتقات كلمه امن، به معناى امنیت آمده است.
1. حشر/ 23.
2. حجر/ 46.
انسان با گفتن "سلام علیكم" ممكن است یكى از دو منظور را داشته باشد: گاهى منظور این است كه به مخاطب خود بفهماند كه از طرف من سلامتىِ شما تأمین مىشود یا از سوى من خطرى شما را تهدید نمىكند و زیانى به شما نمىرسد. گاهى نیز منظور این است كه من خواهان امنیت شما هستم و از خداوند براى شما سلامتى و دفع ضررها و خطرها را طلب مىكنم؛ یعنى به قصد دعا مىگوید: «سلام علیكم». به بیان دیگر، ممكن است منظورش «سلام منّى علیكم» باشد و یا «سلام من الله علیكم». البته در بین افراد معمولى، بیشتر این معنا منظور است كه از طرف او، كه سلام كننده است، خطرى متوجه مخاطبش نیست؛ اما كسى كه بینش توحیدى دارد و در همه حال، متوجه خدا است، هنگامى كه سلام مىكند، در واقع، به مخاطب خود دعا مىكند و سلامتى را از خدا براى او مىخواهد؛ زیرا بر اساس بینش توحیدى خود، سلامتى را مانند هر چیز دیگر، از سوى خدا مىداند و خودش را در برابر خداوند، مؤثر نمىداند. از خدا مىخواهد كه براى مخاطبش سلامت ایجاد كند و او را از خطرها حفظ كند كه در این صورت، سلام هم اداى احترام است و هم دعا.
یكى دیگر از آداب معاشرت در اسلام، جواب سلام است كه مىتوان گفت: از یك نظر، اهمیت بیشترى نسبت به سلامكردن دارد و در قرآن كریم، مورد تأكید قرار گرفته است. خداوند در آیهاى مىفرماید:
وَإِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَیْئ حَسِیبَا(1).
هنگامى كه به شما سلام و دعا كردند، پس بر شما است كه به شكلى بهتر از آن، او را سلام و دعا كنید یا (دست كم) همان سلام و دعا را به خود او برگردانید، كه خداوند براى هر چیزى حساب باز مىكند (و به طور كامل به حساب هر نیك و بدى مىرسد).
كلمه «تحیت»، كه در این آیه به كار رفته، از ماده حیات است و در حقیقت، نوعى دعا و درخواست ادامه زندگى براى مخاطب خواهد بود. گویا در اصل، رسم بر این بوده كه در برخوردها و ملاقاتها، براى اداى احترام، به یكدیگر مىگفتند: «حیّاك الله» و به تعبیر
1. نساء/ 86.
فارسى، «زنده باشى»؛ چنان كه در شعارها هم "زنده باد" مىگویند. كلمه تحیت، در حقیقت و دراصل، به معناى گفتن همین جمله «حیّاك الله» یا «زنده باد» است؛ اما بعدها، توسعه داده شده و اصطلاحاً، به هر سخنى كه در برخوردها براى اداى احترام گفته مىشود، بلكه به هر عملى كه به منظور اداى احترام، انجام شود، كلمه تحیت اطلاق شده است.
البته در هر فرهنگ یا جامعهاى، ممكن است هنگام ملاقات، گفتن جمله خاصى یا انجام عمل خاصى، به نشانه اظهار محبت، مرسوم باشد كه اصطلاحاً، واژه "تحیت" به همه آنها اطلاق خواهد شد؛ اما تحیت در فرهنگ و آداب اسلامى، در ملاقاتها چیزى جز سلام نیست. از این رو، در آیات متعدد قرآن كریم، كلمه تحیت همراه با كلمه سلام آمده است و یا سلام، مصداق رسمى و شناخته شده اسلامىِ آن مطرح شده است. در یك آیه مىخوانیم:
وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلاَما(1).
آنجا (در بهشت) با تحیت و سلام یكدیگر را ملاقات كنند.
در آیهاى دیگر آمده است:
وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَم(2).
تحیت آنان در بهشت سلام است.
و در آیهاى دیگر:
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاَم(3).
تحیت و پذیرایىِ مؤمنان، روزى كه خدا را ملاقات كنند، سلام (از سوى خدا) است.
به هر حال، تحیتى كه به عنوان شعار اسلام تعیین شده "سلام" است و گفتن آن، مستحب؛ اما جواب دادن به آن، واجب خواهد بود.
پاسخ هر تحیتى در آداب و فرهنگ اسلام باید كاملتر از آن و یا دست كم، مطابق آن باشد؛ مثلا اگر كسى بگوید: "سلام علیكم"، در پاسخ او باید گفت: "سلام علیكم و رحمة الله". و یا اگر بگوید: "سلام علیكم ورحمة الله" در پاسخ او باید گفت: "سلام علیكم و رحمة الله و بركاته".
1. فرقان/ 75.
2. یونس/ 10 و ابراهیم/ 23.
3. احزاب/ 44.
البته هر كس با هر نوع تحیتى كه با ما برخورد كند، بهتر و مطلوبتر این است كه به او پاسخ داده شود؛ اما اگر كسى با جمله "سلام علیكم" به ما تحیت بگوید، پاسخ دادن به آن شرعاً واجب خواهد بود و اگر با كلام دیگرى، غیر از "سلام" به ما تحیت بگوید، پاسخ دادن به آن مستحب است.
یكى دیگر از تحیتها و تعارفهایى كه در روایات بر آن تأكید شده، جمله خاصى است كه خطاب به كسى كه عطسه كرده است، گفته مىشود. این تحیت، در روایات و در اصطلاح متشرعان «تسمیة العاطس» نامیده شده و با عبارت "یَرْحَمُكَ اللّه" كه متضمن دعا و درخواست رحمت براى كسى است كه عطسه كرده است، ادا مىشود و او نیز در پاسخ باید بگوید: «یَغْفِرُاللّهُ لَكَ»، كه متضمن دعاى عفو و بخشش براى گوینده تحیت است.
همچنین هنگامى كه كسى آب مىنوشد، یا فردى عزیزى را از دست داده و یا در موارد دیگرى از این قبیل، كه غم یا شادى براى افراد پیش مىآید معمولا تحیتها و تعارفات و نیز پاسخهاى خاصى در بین افراد متشرع رایج و معمول است. شاید بتوان به طور كلى گفت كه هر كس، هرگونه محبتى را اظهار كند و هر نوع احترامى كه در مورد كسى به جا مىآورد، خواه به صورت دادن هدیه باشد یا گفتن تسلیت و یا تهنیت، مستحب است كه پاسخ محبت و احترام او، به شكل مناسبى داده شود و از جمله مواردى كه در روایات، بر آن تأكید شده، لزوم پاسخدادن به نامه است:
«ردّ جواب الكتاب واجب كوجوب ردّ السلام»(1).
پاسخدادن به نامه، مانند پاسخ گفتن به سلام، لازم است.
دومین مورد از آداب شرعىِ ورود به خانه دیگران، اجازه خواستن از صاحب خانه است. انسان متشرع و مسلمان، حق ندارد بدون گرفتن اجازه از صاحب خانه، وارد خانه او شود، بلكه باید نخست، رضایت او را به دست آورد و از او اجازه بگیرد. خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
1. كافى، ج 2، ص 670، روایت 2.
یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذلِكمُ خَیْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِنْ قِیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیم(1).
این آیه به مؤمنان سفارش مىكند كه بدون اجازه، به خانه دیگران وارد نشوند و اگر صاحب خانه اجازه ورود نداد و از او خواست كه برگردد، باید برگردد.
وارد شدن به خانه دیگران چند صورت دارد:
نخست این كه انسان مىداند كه صاحبخانه از آمدن او به خانهاش راضى است.
دوم این كه مىداند كه صاحبخانه از آمدن وى به خانهاش ناراضى و ناراحت است.
سوم آن كه شك دارد و نمىداند كه صاحبخانه از رفتن او به خانهاش خشنود مىشود یا ناخشنود و ناراضى است؟
بدیهى است كه اگر بداند صاحبخانه ناراضى است و یا پس از اجازهخواستن، پاسخ رد بشنود، به دستور صریح قرآن، نباید وارد آن خانه شود:
وَ اِنْ قِیلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ اَزْكى لَكُم.
اگر صاحبخانه اجازه نداد و گفت: برگردید، پس بازگردید كه این براى شما بهتر است.
یا اگر به هر شكل بداند كه صاحبخانه راضى به ورود او است، مىتواند وارد خانه او شود؛ اما باید بداند كه ورود به خانه دیگران آدابى دارد كه رعایت آنها لازم است: یكى از آداب ورود به خانه دیگران این است كه سر زده وارد نشود. اگر كسانى با هم روابط دوستانه دارند یا كسانى براى حاجتى كه به شخص خاصى دارند، باید به منزل وى بروند، نباید سرزده، و بدون اجازه به خانه او وارد شوند؛ چون ممكن است وى آمادگى براى پذیرش را نداشته باشد و یا در حالى باشد كه مایل نیست كسى او را در آن حال ببیند. این است كه در قرآن تأكید مىشود كه پیش از ورود به منزل دیگران، توجه آنان را جلب كنید.
قرآن در اینباره، جمله حَتّى تَسْتَأْنِسُوا را به كار برده و از واژه "استیناس" بهره مىبرد. استیناس، انجام كارى است كه توجه صاحبخانه را جلب كند و او را به گونهاى متوجه حضور و ورود خود كند. بعضى روایات در توضیح استیناس مىگویند: منظور این است كه صاحب خانه را صدا بزنید، یا با سرفه كردن و یا شكلى دیگر، مانند گفتن «یا الله» توجه وى را جلب كنید، تا آماده پذیرش شما شود و ورود سر زده شما باعث وحشت و نگرانى او نشود.
1. نور/ 27 و 28.
حال، اگر بخواهد وارد خانه كسى شود، اما كسى در خانه نبود تا از او اجاره بگیرد، باز هم نباید وارد شود؛ زیرا این آیه مىفرماید: اگر كسى را در خانه نیافتید، داخل نشوید تا این كه به شما اجازه داده شود. بنابراین، وقتى كسى در خانه نیست، طبعاً اجازهاى هم داده نمىشود و نتیجهاش این است كه نباید وارد شد.
اكنون سؤال این است كه آیا كسانى هم كه اهل همان خانهاند و رفت و آمد بسیار دارند، باید هر بار اجازه بگیرند؟ توضیح این كه مواردى هست كه رفت و آمد افراد و برخوردشان با یكدیگر، بسیار زیاد است؛ مثلا اهل یك خانه، گر چه در اتاقهاى جداگانه زندگى كنند، ولى با هم رفت و آمد و برخوردهاى فراوانى دارند. فرزندان وارد اتاق پدر و مادر مىشوند و یا برعكس. آیا اینان نیز هر بار كه مىخواهند وارد اتاق دیگرى شوند، باید اجازه بگیرند؟ سفارش اسلام درباره اینگونه افراد چیست؟
خداوند درباره چنین افرادى، در قرآن كریم مىفرماید:
یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِینَ مَلَكَتْ أَیْمانُكُمْ وَالَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا اْلحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّات مِنْ قَبْلِ صَلاَةِ اْلفَجْرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَكُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَمِنْ َبعْدِ صَلاةِ اْلِعشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرات لَكُمْ لَیْسَ عَلَیْكُمْ وَلا عَلَیْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیْكُم بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاْیَاتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیم(1).
اى مؤمنان! خدمتكاران شما كه در منزل كار مىكنند و كودكانى كه به حد تكلیف نرسیدهاند، در سه مورد، اگر خواستند نزد شما بیایند، باید اجازه بگیرند: یكى قبل از نماز صبح، دوم به هنگام ظهر كه لباسها را بیرون آورده و در حال استراحت هستید و سوم پس از نماز عشا (كه این سه، وقت استراحت است و انسان مىخواهد آزاد و رها باشد) و پس از این سه هنگام، باكى بر شما و ایشان نیست كه دور و بر شما آمد و رفت كنند و با هم باشید. این گونه خداوند آیات خود را برایتان بیان مىكند و خداوند دانا و حكیم است.
آنچه را این آیه توصیه كرده است، در مورد خدمتكاران و كودكان نابالغ است؛ اما اگر فرزندان به حد تكلیف رسیدند، باید مثل دیگران اجازه بگیرند؛ یعنى غیر از سه وقتى كه در آیه نام برده شده است، هر وقت دیگر هم كه مىخواهند وارد شوند، باید اجازه بگیرند.
1. نور/ 58.
در مورد خوردن از غذاى دیگران در خانه آنان، اصل كلى بر ممنوعبودن این كار است؛ اما در بعضى موارد، كه هر چند اجازه صریحى از طرف صاحبخانه نباشد، ولى معمولا انسان علم به رضایت صاحب خانه دارد، اصل بر رضایت او از این كار است و اگر كسى راضى نباشد، باید آن را آشكار كند. خداوند در قرآن كریم، این موارد را بر شمرده و مىفرماید:
وَلاَ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُیُوتِكُم أَوْ بُیوُتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُیُوْتِ اُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوَانِكُم اَوْ بُیُوتِ اَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمَامِكُم أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوَالِكُمْ اَو بُیُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مامَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِكُمْ لَیْسَ عَلَیْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِیعَاً أَوْ أَشْتَاتا(1).
بر شما باكى نیست كه از خانه خود یا پدرانتان یا مادرانتان یا برادر و خواهرانتان یا عموها یا عمههاتان یا دایىهاتان و یا خالههاتان و یا از منزلهایى كه كلید آن در دست شما است و یا از خانه دوستتان، چیزى بخورید. آرى بر شما باكى نیست كه دستهجمعى یا پراكنده بخورید.
مفسران گفتهاند: منظور از "بیوتكم" خانه فرزندان است؛ یعنى خانه فرزندانتان به منزله خانه خودتان است.
از این آیه استفاده مىشود كه خویشاوندان نزدیك براى استفاده از خوردنىها در خانه یكدیگر نیازى به اجازه گرفتن ندارند. همچنین در خانه دوستان یا خانهاى كه كلیدش را در اختیار انسان گذاردهاند، براى خوردن، اجازه جداگانه لازم نیست. در واقع، باید گفت كه در این گونه موارد، اذن فحوى وجود دارد و متضمن اجازه این گونه تصرفات هست.
یكى دیگر از آداب معاشرت، كه در قرآن كریم به آن سفارش شده، این است كه در محافل و مجالس، جمع و جور بنشینند تا جاى نشستن براى كسانى كه وارد مجلس مىشوند، باشد و یا هنگامى كه كسى وارد مجلس شد، برایش جا باز كنید تا بتواند در جاى مناسبى بنشیند.
معمولا، مجالس و محافل، داراى ظرفیت محدودى هستند، به طورى كه اگر همه افراد
1. نور/ 61.
بخواهند آزاد بنشینند، جا براى دیگران تنگ مىشود و در نتیجه، همه نمىتوانند در جاى مناسب بنشینند. از این نظر، قرآن توصیه مىكند كه هنگامى در مجلسى نشستهاید، اگر گفته مىشود: جا باز كنید، تنگتر بنشینید و جا به دیگران بدهید كه خدا هم به كار شما وسعت دهد و یا اگر گفتند: برخیزید تا شخص محترمى بنشیند، برخیزید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فى الَمجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیر(1).
اى اهل ایمان! در مجالس، هر گاه به شما گفتند: جا براى دیگران باز كنید، جمع و جور بنشینید و به آنها جا بدهید تا خدا به كار شما توسعه دهد و وقتى گفته مىشود: برخیزید، برخیزید. خداوند كسانى را كه داراى ایمان و علم هستند، درجاتى از رفعت و بلندىِ مقام مىدهد و به آن چه كه مىكنید آگاه است.
در واقع، این آیه شریفه، دو سفارش روشن دارد و یك سفارش ضمنى. سفارش نخست ـ كه مىشود گفت: عمومیت دارد و رعایت آن بر همه لازم است ـ این است كه مسلمانها در مجالس و محافل خود تا حد ممكن، جمع و جور بنشینند تا افراد بیشترى بتوانند در آن مجلس شركت كنند و از آن بهره ببرند.
البته این سفارش تا آنجا عملى است كه امكان تنگتر نشستن وجود داشته باشد؛ اما اگر ظرفیت مجلس تكمیل شد، دیگر این سفارش، عملى نخواهد بود.
سفارش دوم ـ كه خصوصىتر است و جنبه همگانى ندارد، بلكه در مورد بعضى افراد شاخص و ممتاز باید رعایت شود ـ این است كه در همان حال هم كه مجلس پر است و جایى براى تازه وارد نیست، بر مسلمانان لازم است كه در مورد افرادى كه امتیاز علمى یا تقوایى و ایمانى دارند، ایثار كنند و به احترامشان جاى خود را به آنان بدهند.
سفارش ضمنىاى كه مىتوان از این آیه استفاده كرد، رعایت مقام و موقعیت و احترام افراد دانشمند و مؤمن و با تقوا است در دادن جاى مناسب به آنان براى نشستن در مجلس؛ زیرا از یك سو مىدانیم كه علت حكم صریح این آیه درباره ایثاركردن و جادادن به بعضى افراد، لزوم رعایت احترام آنها است و از سوى دیگر، چون معمولا در هر مجلس، جاهاى
1. مجادله/ 11.
مختلفى وجود دارد، اگر احترامگذاشتن به افرادى كه احترامشان لازم است، ایجاب مىكند كه در جاى خاصى از مجلس بنشینند، باید آن جاى خاص را به او داد، هر چند به این صورت باشد كه این شخص، از آنجا برخیزد و در جاى پایینترى بنشیند.
البته باید توجه داشت كه شأن نزول آیه این است كه مسلمانها نزد پیغمبر در حلقه تنگ مىنشستند و كسانىكه بعداً مىآمدند و با پیغمبر كار داشتند، به او دست نمىیافتند. این سفارش خداوند، در اصل براى این بوده كه همه بتوانند نزد پیغمبر خدا بروند.
یكى دیگر از آدابى كه از سیره پیغمبر اكرم(ص) استفاده مىشود و در قرآن كریم نیز به آن اشاره شده است و براى كسانى كه رهبرى و مدیریت عدهاى را بر عهده دارند، اهمیت بسیار دارد، شنیدن و تحمل گفتهها و انتقادات دیگران است؛ زیرا دیگران با چنین كسانى كه به گونهاى شاخص هستند، به طور طبیعى، بسیار سروكار دارند، به آنان مراجعه مىكنند و انتقادات و پیشنهادهایى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مىكنند كه معمولا بسیارى از آنها بهجا و قابل قبول نیست.
این رهبران، پیشوایان و مدیران، باید چگونه عكس العملى در برابر این سخنان داشته باشند و چه وظیفهاى در برابر چنین افرادى دارند؟ براى پاسخدادن به این پرسش، به آیهاى از قرآن كریم اشاره مىكنیم كه از آن، سیره و روش پیغمبر در اینباره، كه اسوه و مقتداى مؤمنان است، روشن مىشود. پیغمبر اكرم(ص) همیشه به سخن دیگران گوش مىدادند و اگر هم سخن او درست نبود به رویش نمىآورند. رعایت این روش در پیغمبر چشمگیر بود، تا آنجا كه منافقان، آن را یك عیب مىشمردند مىگفتند: پیغمبر گوش شنوایى است و هر كس، هر چه مىگوید، گوش مىكند. خداوند، این حقیقت را این گونه بیان مىكند:
وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْاُذُنُ خَیْر لَكُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ امَنوُا مِنْكُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَلَیم(1).
بعضى از ایشان پیامبر خدا را مىآزارند و مىگویند: او گوش است. بگو: گوش خوبى است براى شما، ایمان به خدا و اعتماد به مؤمنان دارد و براى مؤمنان از شما رحمت است، و كسانى كه رسول خدا را مىآزارند، برایشان عذابى دردناك خواهد بود.
1. توبه/ 61.
در این آیه، در جمله یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِین دو تعبیر متفاوت آمده است. یكبار «یؤمن بالله» با «باء» به كار رفته و به اصطلاح متعدى شده و در یكبار، «یؤمن للمؤمنین» با «لام». این اختلاف در دو تعبیر، پرسشى را براى مفسران ایجاد كرده است كه چرا در یكى با «باء» و در دیگرى با «لام» آمده است؟
به نظر مىرسد فرق بین این دو تعبیر در این است كه یكى اشاره به تصدیق خبر دارد و دیگرى به تصدیق مخبر. توضیح آن كه كلمه «یؤمن»، كه متضمن معناى تصدیق است، اگر با حرف «باء» متعدى شود، دلالت بر تصدیق واقعیت و محتواى خبر دارد؛ مثلا «ایمان بالله» به معناى تصدیق وجود خداى متعال است و ایمان به انبیا و كتابهاى آسمانى، به معناى راست شمردن ادعاى پیامبران و تصدیق صحت محتواى كتابهاى آسمانى است.
اما هنگامى كه یؤمن با حرف «لام» متعدى مىشود، دلالت بر تصدیق گوینده دارد، اعم از آن كه سخنش را هم مطابق با واقع بداند یا نداند. پس معنایش این است كه دروغ عمدى به گوینده نسبت نمىدهد؛ اما معنایش این نیست كه محتواى سخن او را هم تصدیق مىكند. بنابراین، این برخورد پیغمبر، زود باورى و سادهاندیشى نیست، بلكه لطف و بزرگوارى و اغماض است. هنگامى كه یكى از مؤمنان به پیغمبر اكرم (ص) خبرى مىداد، پیغمبر(ص) اگر هم مىدانست كه خلاف مىگوید، به روى او نمىآورد كه تو دروغ مىگویى، بلكه با لطف و بزرگوارى از كنار آن مىگذشت و یا اگر نیاز بود، درباره آن تحقیق مىكرد. پس این رفتار، از اوصاف حمیده پیغمبر بوده و تعبیر آیه، براى ایشان، تعبیرى ستایش آمیز است.
از این آیه، هر چند كه مستقیماً درباره پیغمبر است، مىتوان استفاده كرد كه دیگر رهبران و كسانى كه مرجع مردم هستند، باید در رفتارشان با دیگران، صبور، پر تحمل و بردبار و به اصطلاح، گوش خوبى براى شنیدن سخنان مردم باشند. هنگامى كه كسى سخنى را مىگوید، درست گوش بدهند و به گوینده نشان دهند كه به سخنان او ارج مىنهند و او را تصدیق مىكنند. و حتى اگر هم سخن او را نادرست مىدانند، با بزرگوارى از كنار آن بگذرند كه مىتوان گفت: در واقع، این شكر نعمت رهبرى، ریاست و مدیریتى است كه خداوند در اختیارشان قرار داده و محبوبیتى است كه در بین مردم دارند.
یكى دیگر از آداب اسلامى در معاشرت، این است كه در مجالس عمومى، كه دیگران هم
نشستهاند و ما را مىبینند، از سخنگفتن درِ گوشى و به اصطلاح، پچپچ كردن، بپرهیزیم. در جمعى كه افراد مختلف حضور دارند، اگر دو نفر با هم به طور خصوصى و درِ گوشى صحبت كنند، طبعاً این كار سبب رنجش دیگران مىشود و برایشان سؤالانگیز است كه چرا مىخواهند مطالبى را از آنان پنهان دارند و چرا آنان را نامحرم و بیگانه مىدانند؟
البته در بعضى موارد، ممكن است این كار ضرورت پیدا كند؛ مانند آن كه باید یك مسئلهاى خصوصى را به كسى بگوید و نمىخواهد دیگران بفهمند. در این صورت، اگر بتواند باید آن را در جایى كه دیگران نباشند به او بگوید؛ اما گاهى وقت تنگ است و باید زودتر، مطلب را به او گفت، هر چند كه در بین جمع باشد. در این صورت، سخنگفتن درِ گوشى، اشكالى ندارد؛ مانند آن كه مسئلهاى مربوط به مسائل حكومتى یا اسرار نظامى باشد كه نباید دیگران از آن مطلع شوند.
قرآن كریم درباره نجوا و سخن درِ گوشى، توصیههایى دارد كه آنها را در آیات متعدد مطرح كرده است. در بعضى آیات، به طور كلى سفارش دارد كه در سخنان درگوشى و نجواهایتان تقوا را رعایت كنید و توجه داشته باشید كه خداوند سخنان محرمانه شما را مىشنود. بنابراین، چیزى نگویید كه خلاف مصلحت اسلام و خلاف تقوا باشد.
در بعضى آیات، نجواهاى خلاف مصلحت را منع كرده، مردم را از ارتكاب آن بر حذر مىدارد. و سرانجام، در بعضى دیگر از آیات، نجوا را در حالت ضرورت و با انگیزههاى صحیح مجاز دانسته است و برخى از موارد استثنایى را نام مىبرد.
در اینجا آیات نجوا را گروهبندى كرده و سپس مطالب لازم را یادآورى مىكنیم:
الف) بعضى آیات حاكى از آنند كه خداوند از راز نجوا كنندگان آگاه است و به حساب آنان مىرسد. این آیات، بیشتر جنبه تهدید دارند؛ مانند:
اَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِى السَّمَواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ مَا یَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلاَثَة اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ اَدْنى مِنْ ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما كانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْء عَلِیم(1).
آیا نمىبینى كه خدا از آنچه در آسمان و زمین است، آگاهى دارد؟ هیچ رازى را سه
1. مجادله/ 7.
كس با هم زیرگوشى نگویند مگر آن كه خدا چهارم آنها باشد و پنج كس نگویند جز آن كه خدا ششمین آنها باشد و نه كمتر و نه بیشتر از این نگویند مگر آن كه خدا هر كجا كه باشند، با آنان است و سپس در قیامت، آنها را به اعمال و كردار خود خبر خواهد داد كه او به همه چیز دانا است.
و مانند:
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْكَ وَ اِذْ هُمْ نَجْوَى اِذْیَقُولُ اْلظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورا(1).
ما از خود آنان به سخنان رمزى و زیر گوشى، كه به هنگام شنیدن گفتار تو مىگویند و مىشنوند، آگاهتریم آن گاه كه ستمكاران مىگویند: جز از مردى سحرزده پیروى نمىكنید.
و مانند:
اَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلاّمُ اْلغُیُوب(2).
آیا نمىدانند كه خدا از راز و رمز و نجواى آنان آگاه و داناى به غیبها است؟
و آیه:
أَمْ یَحْسَبُونَ اَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَكْتُبُون(3).
آیا گمان دارند كه ما راز و رمز و نجوایشان را نمىشنویم؟ آرى مىشنویم و فرستادگان ما نزدشان هستند و آنها را مىنویسند.
ب) برخى آیات ظهور در مذمت یا نهى از هر نجوایى به طور مطلق دارند؛ مانند:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُواْ عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْه(4).
آیا آنان را ندیدى كه از نجوا و راز گفتن منع شدند سپس باز گشتند به آنچه كه از آن منع شده بودند؟
و مانند:
1. اسراء/ 47.
2. توبه/ 78.
3. زخرف/ 80.
4. مجادله/ 8.
إِنَّمَا النَّجْوَى مِنْ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنوُا(1).
سخن زیر گوشى و نجوا یك كار شیطانى است براى آنكه مؤمنان را غمگین و نگران سازد.
و مانند:
لاَ خَیْرَ فى كَثِیر مِنْ نَجْوا هُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ اِصْلاَح بَیْنَ اْلنَّاس(2).
هیچ خیر و صلاح در نجواهایشان نیست مگر آن كس كه در نجواهاى خود به دادن صدقه یا انجام كار خوب و یا اصلاح میان مردم فرمان دهد.
این آیه، به ظاهر هر گونه نجوا و سخن زیر گوشى را مذمت كرده و تنها برخى از موارد نجوا را از این حكم استثنا كرده است.
ج) بعضى از آیات، نجوا را بر دو بخش كلى تقسیم كردهاند: یكى از دو بخش را نهى و به دیگرى فرمان مىدهند؛ مانند:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنوُا إِذا تَنَاجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالاِْثْمِ وَالْعُدْوانِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ وَتَناجَوْا بِاْلبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى إِلَیْهِ تُحْشَرُون(3).
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! هر گاه سخنى به راز مىگویید (مواظب باشید كه) هرگز بر بزهكارى و دشمنى و مخالفت با رسول مگویید و بر اساس نیكى و خداترسى نجوا كنید.
در واقع، نهى در این آیه، مقید است نه مطلق؛ چنان كه به نجوا درباره نیكى و تقوا فرمان مىدهد. هر چند ممكن است این امر نیز بیش از این دلالتى نداشته باشد كه نجوا در این گونه موارد بىاشكال است و منعى ندارد. البته بدیهى است كه نجوا در بعضى موارد، متضمن مصالحى است كه حسن آن را ایجاب مىكند.
د) بعضى آیات، حكمت نهى از نجوا را بیان مىكنند. بعضى از آنها به انگیزه نجوا كننده و بعضى دیگر به بدىِ خود به خودى و مطلق نجوا اشاره دارند. آیههاى 8 و 9 از سوره مجادله به انگیزه نجوا كننده اشاره دارند و نجواهایى را كه بر اساس انگیزههاى سوء باشند (گناه و
1. مجادله/ 10.
2. نساء/ 114.
3. مجادله/ 9.
دشمنى و مخالفت با خدا و پیامبر باشند) نهى مىكنند؛ اما آیه 10 همان سوره مطلق نجوارا، كه باعث سوء ظن ونگرانى وحزن واندوه مؤمنان مىشود، بد وشیطانى دانستهاست.
هـ) بعضى از آیات نیز مواردى از نجوا را استثنا كردهاند و آنها را نه تنها بىاشكال دانسته، بلكه ستودهاند؛ زیرا، مصلحت موردىِ آنها در حدى است كه مفسده نجوا را تحت الشعاع قرار مىدهد؛ مانند:
لا خَیْرَ فى كَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَیْنَ اْلنَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیما(1).
در بسیارى از نجواهاشان خیر و صلاحى نیست مگر آنان كه پنهانى مردم را به دادن صدقه یا انجام كارهاى نیك یا اصلاح میان مردم فرمان دهند و كسى كه براى خدا و در طلب رضاى او چنین كند، پاداش بزرگى به او مىدهیم.
از آیات مذكور، نكاتى استفاده مىشود كه به بعضى از آنها اشاره مىكنیم:
نخست آن كه خدا همه جا حضور دارد و همراه انسانها است و از راز و رمز آنان آگاه است. منظور از همراه بودن خدا همین است، نه این كه خدا را در عرض موجودات دیگر بر شمریم و مانند آنها به حساب آوریم.
دوم آن كه در مورد اثم و عدوان و معصیت رسول، كه در بعضى آیات آمده، مىتوان گفت: اثم گناهى است كه خداوند، مسلمانان را از انجام آن نهى كرده است؛ اما تجاوز به دیگران نیست؛ مانند نوشیدن شراب. عدوان در مقابل اثم و به معناى تجاوز به دیگران و تضییع حقوق آنان است. معصیت رسول ـ كه در مقابل اثم آمده ـ به معناى نافرمانىِ پیغمبر اكرم در امور ولایتى و حكومتى است.
توضیح این كه بیانات و اوامر پیغمبر دو گونهاند: گاهى ابلاغ رسالت الهى و انتقال پیامهاى خداوندند كه در این صورت، اطاعت پیغمبر به اطاعت خدا بر مىگردد و پیغمبر نقشى جز انتقال دستورات الهى ندارد. گاهى نیز اوامرى هستند كه شخص پیغمبر اكرم(ص) از سوى خود صادر مىكند، هر چند اینها نیز در چارچوب اختیاراتى است كه خداى متعال به ایشان
1. نساء/ 114.
مرحمت فرموده و بر اساس ولایتى است كه از سوى خدا بر مردم دارد. معصیت رسول، به معناى سرپیچى و مخالفت با پیغمبر در اینگونه دستورات نوع دوم، یعنى دستورات حكومتى و ولایتى است.
سوم آن كه آیات، گروهى را نكوهش مىكنند كه از گفتن راز و رمز و نجوا كردن منع شدند؛ اما با وجود این، برگشتند و مرتكب همان كار شدند كه از آن منع شده بودند. علت اصلىِ نكوهش آنها این است كه در مورد كارهاى خلاف و گناه و تجاوز به دیگران و مخالفت با رسول خدا و سرپیچى از اوامر او نقشه مىكشیدند و از منافقان بودند. از این رو، هنگامى هم كه به حضور پیغمبر مىرسیدند، او را به گونهاى استهزا آمیز تحیت و سلام مىگفتند. همچنین مؤمنان را از چنین نجواها منع كرده، به آنان توصیه مىكند كه اگر قرار است راز و رمزى داشته باشند و نجوا كنند، درباره كارهاى خیر و بر اساس تقوا و خدا ترسى باشد.
چهارم آن كه در مجموع، آیات قرآن مؤمنان را از نجوا و سخن محرمانهاى نهى مىكنند كه محتوایش نامطلوب و خلاف حق و مصلحت باشد. پس هر نجوا و سخن درِ گوشى گفتن نامطلوب نیست، بلكه نجوایى نامطلوب است كه مرتكب گناه و نافرمانىِ خدا، یا مرتكب عدوان و تجاوز به دیگران و یا مخالفت با دستورات حكومتىِ پیغمبر خدا باشد.
البته باید به این حقیقت توجه داشته باشیم كه هر چند نجوا را به دو بخش تقسیم كردیم كه یك بخش آن ممنوع و بخش دیگر آن مجاز و یا پسندیده است، ولى باید بدانیم كه قاعده كلى، ترك نجوا است، حتى اگر منشأ اثم و عدوان و معصیت رسول هم نباشد؛ زیرا همان طور كه گفتیم، سخن درِ گوشى و اسرار آمیز، منشأ سوء تفاهم خواهد شد و نه تنها براى دیگران سؤال برانگیز است، بلكه دل ها را از هم دور و افراد را به هم بدبین و در دل آنان كدورت ایجاد مىكند.
بنابراین، نجوا به طور كلى مذموم است مگر آن مواردى كه مصلحت ایجاب مىكند. هر چند كه اگر منشأ گناه و تجاوز و نافرمانىِ پیغمبر خدا باشد، مذمومتر و نكوهیدهتر خواهد بود و گناه بیشترى دارد. از اینجا است كه اولا، بعضى از آیات و روایات، مطلق نجوا را نهى كردهاند. ثانیاً، در همان مواردى استثنایى كه نجوا مصلحت دارد نیز، اگر ممكن باشد، به جاى سخن درِ گوشى در مجلس عمومى، بهتر است در خلوت سخن بگویند تا عوارض سوء نجوا را نداشته باشد و البته اگر جز نجوا راه دیگرى نیست، طبعاً باید از این طریق به كار خیر اقدام كرد.
ثالثاً، بعضى آیات در موارد نجوا و سخن درِ گوشى با پیغمبر، دادن صدقه را قبل از نجوا توصیه كردهاند كه شاید علتش همین باشد كه بسنجند آیا كار آنان این ارزش و اهمیت را دارد كه براى آن مرتكب این كار به ظاهر ناپسند شوند و آیا مصلحت آن بر مفسده نجوا مىچربد و آیا حاضرند براى آن پولى خرج كنند و هزینه را بر به عهده بگیرند؟ اگر چنین نیست، این كار را نكنند و این خود به خود، باعث محدودشدن نجوا خواهد شد و در نتیجه، وقت پیامبر را كمتر خواهند گرفت.
پنجم آن كه از مجموع آیات به دست مىآید كه ما به طور كلى سه نوع نجوا داریم:
1ـ نجوایى كه بر اساس نیكى و خدا ترسى و براى تأمین مصلحتى عمده باشد، كه اشكالى ندارد.
2ـ نجوایى كه اساس آن بر گناه و تجاوز به دیگران و سرپیچى از حكم پیغمبر خدا است، كه مسلّماً از گناهان است و باید ترك شود.
3ـ نجواى عادى و معمولى كه مصلحتى بر آن مترتب نمىشود؛ اما متضمن گناه و تجاوز و مخالفت با پیغمبر خدا هم نیست. این نوع نجوا، هر چند كه مفاسد نوع دوم را ندارد، اما باید بدانیم كه نجوا، خود به خود، منهاى مصالح و مفاسدى كه بر آن بار مىشود، كار مطلوبى نیست و اطلاق آیه إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا(1) شامل این مورد معمولى نیز مىشود.
این كه در یك مجلس عمومى و در حضور دیگران، دو نفر با هم درگوشى سخن بگویند، خواه موضوع گفتگوى آنان بد باشد یا خوب، این كار، خود به خود، خلاف ادب است؛ چرا كه دیگران از این طرز صحبت محرمانه دلگیر خواهند شد. به یگانگىها و همدلىها لطمه مىزند و دلها را از هم دور مىكند. پس یك كار شیطانى است.
ششم آن كه انگیزههاى شیطانى و نادرستى كه انسان را وادار به نجوا مىكند، مختلفند. مثلا انگیزه بعضى افراد از نجوا خودنمایى است. آنان مىخواهند وانمود كنند كه ما راز و رمزى و سخنان محرمانهاى با فلان شخص ـ كه مثلا موقعیت و اعتبار خاصى در جامعه داردـ داریم كه دیگران نباید از آن آگاه شوند.
این گونه انگیزهها، خود به خود و با صرف نظر از آثار سوئى كه بر عمل نجوا و سخن در گوشى مترتب مىشود و نیز با صرف نظر از مفاسدى كه به محتواى نجواى به اثم و عدوان و
1. مجادله/ 10.
مخالفت با رسول مربوط مىشود، ارزش منفى دارند و نوعى بیمارىِ اخلاقى و روانى به شمار مىروند.
در قرآن كریم به این جریان اشاره شده كه در زمان پیغمبر اكرم(ص) عدهاى اصرار فراوان بر ملاقات خصوصى با پیغمبر خدا داشتند؛ اما از آنجا كه این كار، مشكلاتى را براى پیغمبر اكرم(ص) به وجود مىآورد، هم وقت آن حضرت را مىگرفت و از كارهاى مهمتر بازش مىداشت و هم آن عده، در واقع، از این كار، سوء استفاده مىكردند و مىخواستند وانمود كنند كه ما با پیغمبر، سخنان محرمانهاى داریم كه این در نظر دیگران صورت خوشى نداشت. از این جا بود كه خداى متعال دستور داد هر كس ملاقات خصوصى مىخواهد و سخن محرمانهاى دارد، باید قبل از ملاقات با آن حضرت، مبلغى را به عنوان صدقه بدهد.
نقل است تنها كسى كه به این دستور خداوند در قرآن كریم، عمل كرد، امیرالمؤمنین على(ع) بود كه از آن پس هر گاه مىخواست با رسول خدا سخنى بگوید، قبلا یك درهم صدقه مىداد و غیر از او هیچ كس دیگر، به این دستور عمل نكرد. از این رو بود كه خداوند متعال این آیه را نسخ كرد و فرمود: آیا ترسیدید كه اگر قبل از نجوا صدقهاى به نیازمندان بدهید، فقیر بشوید؟ حال كه شما به این دستور عمل نكردید، خدا هم بر شما بخشید و این حكم را از شما برداشت. بروید و دیگر تكالیف خود را عمل كنید، نمازتان را بخوانید، روزهتان را بگیرد و كارهاى خیر بكنید.(1)
به هر حال، آیه 12 سوره مجادله، كه پیش از ملاقات خصوصى با پیغمبر، دستور صدقه مىدهد، از آیات نسخ شده است كمتر كسى در این حقیقت تشكیك كرده است؛ ولى با آمدن این دستور در آیه مذكور، معلوم شد كسانى كه اصرار داشتند با پیغمبر اكرم (ص) ملاقات خصوصى كنند و سخن محرمانه بگویند، این ملاقاتهاى خصوصى و سخنان محرمانه، براى خود آنها ارزش یك درهم را هم نداشته است و عملا، نشان دادند كه مصلحت مهمى در كار خود نمىدیدهاند.
انگیزه بعضى دیگر چنان كه در آیات قرآن كریم آمده، گناه و سرپیچى از احكام خدا، تجاوز به حقوق دیگران و یا مخالفت با پیغمبر خدا بوده است كه زمام ولایت و حكومت بر
1. ءَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَات فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ إللّهُ عَلَیْكُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُوَنَ(مجادله/ 13).
جامعه را از سوى خداوند متعال، در دست گرفته بود. بدى این انگیزه نیز روشن و بدیهى است و قرآن در موارد متعدد، آن را محكوم مىكند و ارزش منفىِ آن را گوشزد مىكند، اینان را در زمره منافقان بر مىشمرد و به صراحت، مسلمانان را از آنان بر حذر مىدارد. همان منافقانى كه پیوسته براى مخالفت با پیغمبر برنامهریزى مىكردند و حتى در مجالس عمومى نیز با یكدیگر، سخنان محرمانه زیر گوشى، براى براندازىِ دستگاه دین و تجاوز به دیگران و مخالفت با پیغمبر، مىگفتند هنگامى هم كه نزد پیغمبر حاضر مىشدند، او را به شكل تمسخرآمیز و ناشناختهاى تحیت مىگفتند و گاهى به جاى گفتن سلام، كه تحیت شناخته شده اسلامى بود، كلمه «سام» را كه در زبان عبرى به معناى مرگ است، به كار مىبردند و چنین وانمود مىكردند كه دارند به او احترام مىگذارند و تحیت مىگویند.
البته، همان طور كه قبلا گفتیم، نجوا كارى است شیطانى كه منشأ نگرانى و اندوه دیگران مىشود، خواه نجوا كننده، چنین انگیزهاى داشته باشد یا نداشته باشد. بدین دلیل بود كه گفتیم: نجوا، خود به خود، و به طور مطلق، ارزش منفى دارد و جز در مواردى كه مصلحت محتوایى آن مىچربد، نباید مرتكب این عمل شد. حال، اگر انگیزه نجواكننده نیز تفرقهانگیزى و ایجاد نگرانى و اندوه در دیگران باشد، كه خواه ناخواه، بر نجوا مترتب خواهد شد، این نیز انگیزه سوئى دیگرى است كه بدىِ عمل وى را دو چندان خواهد كرد؛ چرا كه علاوه بر سوء فعلى، سوء فاعلى نیز دارد و علاوه بر آن كه این فساد بر عمل نجوا، خود به خود و با هر انگیزهاى كه باشد، مترتب خواهد شد، انگیزه فاعل و نجواكننده نیز ایجاد نگرانى و ترس در دیگران است و در این صورت، عمل او از دو لحاظ، شیطانى خواهد بود.
هفتم آن كه همان طور كه قبلا تذكر دادیم، از بعضى آیات مىتوان دریافت كه نجوا به طور مطلق ارزش منفى دارد؛ اما مسلّماً مواردى وجود دارد كه در آنها مصلحت عمده مورد نجوا بر مفسده آن مىچربد كه طبعاً این گونه موارد، استثناشده و ممنوع نیست. بنابراین، اصل و قاعده عمومى در نجوا بر ارزش منفىِ آن است كه این اصل، در همه موارد، جارى و بر همه آنها حاكم است، مگر آن كه دلیل خاصى بیاید و مورد یا موارد خاصى را استثنا كند و دلیل این قاعده عمومى را تخصیص بزند.
درباره این موارد استثناشده و دلیل خاص آنها، كه دلیل آن قاعده كلى را تخصیص مىزند، مىتوان به بعضى از آیات قرآن اشاره كرد كه مىفرماید:
لاَ خَیْرَ فى كَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَیْنَ النَّاسِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرَاً عَظِیما(1).
هیچ فایده و خیرى در نجوایشان نیست، مگر آن كس كه (بدین وسیله) به دادن صدقه یا انجام كار نیك یا اصلاح میان مردم فرمان دهد و كسى كه در طلب رضاى خدا چنین كند، به زودى او را پاداشى گران خواهیم داد.
صدر این آیه، نجوا را بدون فایده معرفى كرده و زبان نكوهش درباره آن دارد و سپس مواردى را استثنا مىكند.
نخستین مورد استثناشده، جایى است كه كسى به منظور كمك به فقرا و براى آن كه قدم مفید و خوبى به نفع محرومان برداشته باشد، به طور محرمانه و زیرگوشى، دیگران را به دادن صدقه و كمك مالى به فقرا وا مىدارد. كسانى هستند كه خودشان امكان مالى براى دادن صدقه و كمك مالىِ مستقیم به فقرا را ندارند؛ اما زبان گویا و نفوذ كلمه دارند و مىتوانند ثروتمندان را به دادن صدقه وادار كنند. طبیعى است كه این گونه كارها از ظرافت خاصى برخوردار است و باید همه ابعاد و جوانب آن را در نظر داشت تا این كار، كه از جهت مالى و اقتصادى خیر است، از جهات دیگر، به فقرایى كه آبرومند و با شخصیت و داراى عزت نفسند، لطمه نزند و آبرویشان را در میان جمع نریزد. این است كه براى آن كه آبروى آنان ریخته نشود، ناگزیر است محرمانه با دیگران سخن بگوید و آنان را به دادن صدقه وادار كند. در غیر این صورت، حرمت فقرا شكسته مىشود و زشتىِ گدایى از بین مىرود و ممكن است سبب شود كسانى كه با عفّت و مناعت زندگى مىكنند، به تدریج به جاى تكیه بر كار و تلاش خود، با گدایى از دیگران زندگىِ خود را بگذرانند. علاوه بر این، ممكن است بسیارى از افراد نیازمند، از خیر چنین كمكى بگذرند.
مورد دوم، در امر به معروف است. كسى كه مىخواهد دیگرى را امر به معروف كند، اگر بخواهد سخنش مؤثر باشد، نباید او را در بین مردم و در حضور دیگران شرمنده و خجلت زده كند، بلكه لازم است به طور خصوصى و محرمانه و با سخنان زیر گوشى به او بفهماند كه باید آن كارهاى خیر را انجام دهد یا فلان كار بد را ترك كند. بنابراین، هر گاه در مجلسى یا در میان جمعى لازم دید كسى را به كار خیرى دعوت كند یا از كار زشتى باز دارد، باید محرمانه با او
1. نساء/ 114.
حرف بزند. نجوا در این مورد، نه تنها اشكالى ندارد، بلكه كارى خداپسند خواهد بود و پاداشى گران دارد.
مورد سوم، اصلاح میان مردم و رفع اختلافات است كه آن هم كارى ظریف است و باید با درایت خاص و دقت انجام شود تا بتواند در روحیه دو طرف، تأثیر داشته باشد. از این رو، ناگزیر باید محرمانه و زیر گوشى با دو طرف صحبت كند و حتى اگر لازم شد با توریه كردن و یا حتى گفتن مطالبى كه حقیقت ندارد، از زبان هر یك به دیگرى، دل آن دو را به هم نزدیك كند و احساس و عواطف متقابل آن دو را در مورد یكدیگر برانگیزد تا پس از پیدایش انعطاف، كار اصلاح به انجام رسد؛ اما اگر همان مطالب محرمانه و زیر گوشى را، كه براى انعطاف و اصلاح آن دو لازم است، بلند بگوید، ممكن است در همان گام نخست، با موضعگیرىِ تند آن دو روبهرو شود و كار را دشوارتر كند.
این است كه در چنین مواردى نجوا نه تنها بى اشكال است، بلكه چون اهداف مهمى را دنبال مىكند، در پیشگاه خدا پاداش بزرگى نیز خواهد داشت. در آیهاى دیگر مىخوانیم:
وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذى إِلَیْهِ تُحْشَروُن(1).
(هر گاه راز مىگویید و محرمانه حرف مىزنید) بر اساس نیكى و خیر خواهى و خدا ترسى راز بگویید و محرمانه حرف بزنید و تقواى خدایى را پیشه كنید كه نزد او محشور خواهید شد.
این آیه نیز بر قاعده كلىِ نجوا و آیاتى كه نجوا را بد معرفى كردهاند، بدون آن كه بر مورد یا موارد خاصى دست بگذارد، یك استثناى كلى را ذكر كرده كه افراد در سخنان محرمانه و نجواهاى خود، جانب خیر و نیكى به دیگران و تقواى خدا را نگاه دارند و سخنان محرمانه آنها با ملاحظات خاص و رعایت همه اطراف و جوانب باشد كه نجواكردن آنها در این صورت، اشكالى ندارد.
طبیعى است كه رعایت این دو شرط، یعنى نیكى به دیگران و تقواى الهى، شخص را وا مىدارد كه اولا، نجوا و سخنان محرمانهاش سبب گناه و معصیت خدا نشود. ثانیاً، سبب تجاوز به حقوق دیگران نگردد. ثالثاً، مخالفت با رسول خدا و سرپیچى از اوامر و دستورات حكومتى ولىّ بر حق نباشد. رابعاً، انگیزه سوئى وى را وادار به این كار نكرده باشد. و خامساً، تا مصلحتى ایجاب نكرده دست به این كار نزند.
1. مجادله/ 9.
بنابراین، این جمله از آیه شریفه، در مورد همه موارد استثنایى، بدون آن كه موارد خاصى را نام برده باشد، جامع و مانع است و به همه شرایط و جوانب آنها نظر دارد.
2. دسته دوم از آیات قرآن، كه به آداب ویژه رسول اكرم(ص) پرداختهاند، به مسلمانان دستور مىدهند كه در مورد پیغمبر خدا لازم است آدابى را رعایت كنند كه در اینجا باید به بعضى از آنها بپردازیم و درباره كمّ و كیف آنها سخن بگوییم:
خداوند در آغاز سوره حجرات مىفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَىِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیم.
اى مؤمنان! بر خدا و رسول خدا پیشى نگیرید و تقوا و پرهیز از خدا را پیشه كنید كه خداوند شنوا و دانا است.
جمله «لا تُقَدِّمُوا» در آیه بالا به ضم «تا» و از باب تفعیل است كه متعدى است و مفعول مىگیرد و در فارسى معنایش این است كه كسى یا چیزى را بر پیغمبر و خدا مقدم ندارید. بنابراین، با جمله «لاتَقْدِمُوا» به فتح «تاء» كه فعل لازم و به این معنا است كه جلو نیفتید و پیشى نگیرید، تفاوت دارد.
بعضى گفتهاند: گر چه این فعل از باب تفعیل و متعدى است، اما از آنجا كه مفعول این فعل، مانند مفعول افعال دیگرى چون: «یَعْلَموُن» و «تَعْلَمُون» مورد توجه نیست و به حساب نمىآید، باید بگوییم: این جمله، همان معناى «لا تَقْدِمُواْ» را دارد و معناى جلو نیفتادن و پیشى نگرفتن را مىدهد؛ زیرا مفعولش مورد غفلت قرار مىگیرد.
ولى مىتوان گفت كه این جمله، در واقع، همان معناى: «لاتُقَدِّمُوا أَنْفُسَكُمْ» را دارد؛ یعنى خود را از خدا و پیغمبر، جلو نیندازید. بنابراین، فعل «لاتُقَدِّموُا» مفعول دارد؛ ولى مفعول آن، كلمه «أَنْفُسَكُم» است كه به اصطلاح، مقدر خواهد بود. بنابراین، همان معناى «لاَتَقَدَّمُوا» به فتح «تاء» را دارد كه یك فعل لازم است. از این رو است كه آن را معمولا «پیشى نگیرید» و «جلو نیفتید» معنا كردهاند.
هر چند شاید بهتر این باشد كه بگوییم: «أَنْفُسَكُمْ» از مصادیق بارز مفعول این فعل است؛
ولى مفعول آن ممكن است مصادیق دیگرى نیز داشته باشد و مفهوم جمله، این است كه نه خودتان و نه غیر خودتان، هیچ كس را از خدا و پیغمبر جلو نیندازید. بنابراین، تشبیه این جمله، به جملههایى مانند: «یَعْلَمُونَ» و «تَعْلَمُونَ» خوب است؛ اما همان طور كه بعضى از علما گفتهاند، مفعول این فعلها به این دلیل حذف شده كه در ذهن شنونده، شامل هر مصداق مناسبى بشود و به مصداق خاصى محدود نگردد. در هر حال، روشنترین و آشكارترین مصادیق مفعول آن، «انفسكم» است و بیش از هر چیز، دلالت بر این دارد كه خود را از خدا و پیغمبر جلو نیندازید و بر آنان پیشى نگیرید.
در تفسیر المیزان آمده است: چیزى كه در این آیه به مؤمنان توصیه شده، در واقع، جزء كارها و صفات فرشتگان است كه خداوند در یكى از آیات قرآن مىفرماید:
وَ قالُوا اِتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِاْلقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُون(1).
(مشركان) گفتند كه خداى متعال داراى فرزند است. خدا پاك و منزه است (از داشتن فرزند) بلكه آنان (فرشتگان) بندگان شایسته خدا هستند كه هرگز بر خداى متعال پیشى نگیرند و مطیع فرمان او باشند.
اكنون این پرسش مطرح مىشود كه پیشى گرفتن بر خدا و رسول، یعنى چه و بر كدام كارهاى انسان اطلاق مىشود؟ در پاسخ مىگوییم: پیشى گرفتن بر خدا و رسول خدا، شكلهاى مختلفى دارد كه بعضى از آنها حرام و بعضى دیگر، مذموم و نكوهیدهاند و بهتر است انجام نشوند. بنابراین، در زمینه هر كارى، پیش از آن كه یك مسلمان از جانب خود، حكمى صادر كند، لازم است دریابد كه خدا و رسول درباره آن، چه مىگویند و مطیع فرمان آنان باشد.
غیر از آنچه گفته شد، پیشى گرفتن بر خدا و رسول، دامنه گستردهاى دارد و بر موارد گوناگون دیگرى نیز صدق مىكند؛ تا آنجا كه بعضى از مفسران گفتهاند كه مؤمنان حتى به هنگام راه رفتن، نباید پیشاپیش پیغمبر حركت كنند كه عملى نكوهیده است و یا به هنگام نشستن نباید قبل از پیامبر بنشینند و یا در موقع خواندن نماز نباید جلوتر از او بایستند و یا نباید جلوتر از قبر آن حضرت بایستند. به هر حال، رعایت چنین آدابى را در مورد رسول اكرم اسلام، با استناد به همین جمله از آیه كریمه، لازم دانستهاند و طبیعى است كه احترام به پیغمبر خدا لازم است وعمل بهآن چهاحترام بهایشان ایجابكند، امرى مستحسن خواهد بود.
1. انبیاء/ 26 و 27.
پرسش دیگر در این جا درباره اضافه شدن كلمه «الله» است. به راستى پیشىگرفتن از خدا یعنى چه؟
برخى از مفسران گفتهاند: منظور اصلىِ آیه، منع از پیشى گرفتن از پیغمبر است و اضافه شدن كلمه «الله» براى دلالت بر این حقیقت است كه احترام به پیغمبر، احترام به خدا است.
برخى دیگر گفتهاند: چون احكام شرعى، در اصل از سوى خداوند است، اگر كسى درباره یك موضوع، پیش از آن كه حكمش از سوى خداوند صادر شده باشد، اظهار نظر كند و حكمى از سوى خود صادر كند، این عمل، خود به خود، پیشى گرفتن بر خداوند است و به حكم آیه شریفه، نباید افراد درباره احكام موضوعات اظهار نظر كنند، بلكه باید ببینند خدا و رسول خدا درباره آن موضوعات چه حكمى دارند.
خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاتَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِاْلقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلئِكَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُم لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ * اِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ * وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَكَانَ خَیْراً لَهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیم(1).
اى مؤمنان! صداهاتان را از صداى پیغمبر بلندتر نكنید و درشت با وى سخن مگویید آن چنان كه با همدیگر سخن مىگویید، كه اعمالتان خنثى و باطل مىشود و شما نمىفهمید. آنان كه در پیشگاه رسول خدا صداهاشان را پایین مىآورند، خداوند دلشان را براى تقوا آزموده و برایشان بخشش و مغفرت و پاداشى بزرگ خواهد بود. آنان كه از پشت اتاقها تو را (بلند) صدا مىكنند، بیشترشان نمىفهمند و اگر صبر مىكردند تا به سویشان بیرون شوى، برایشان بهتر بود و خدا بخشنده و مهربان است.
در این آیهها نكاتى یاد آورى شده است:
1. حجرات/ 2 ـ 5.
نخست آن كه در حضور پیامبر، صداى مؤمنان نباید بلندتر از صداى پیغمبر باشد، آهنگ سخن گفتنشان نباید درشتتر از آهنگ سخن پیامبر باشد، كه این یك نوع بىادبى است.
دوم آن كه وقتى پیغمبر را صدا مىزنند، آرام و آهسته و با ادب او را صدا بزنند نه با داد و فریاد و بىادبانه، آنچنان كه بعضى از اعراب، با صداى بلند فریاد مىكردند: یا محمد! قرآن در بیان آداب معاشرت اسلامى، تأكید دارد كه این كار درستى نیست و اگر كسى با پیغمبر چنین رفتار كند، اعمال نیك او خنثى و بى اثر خواهد شد. قرآن به مؤمنان و كسانى كه با پیغمبر آرام سخن مىگویند و صداهایشان را پایین مىآورند، وعده بخشش و پاداش عظیم مىدهد و متقابلا، كسانى كه ادب را رعایت نمىكنند و با فریاد او را مىخوانند، بى عقل و نابخرد معرفى مىكند و اعمال نیك آنها را بى اثر مىداند.(1)
مطلب دیگرى كه به سفارش قرآن كریم، مىبایست درباره پیغمبر اكرم رعایت مىكردند، این بود كه وقت او را نگیرند و مزاحم او نشوند. كسانى، گاه و بىگاه، سرزده به خانه پیغمبر مىرفتند و وقت او را زیاد مىگرفتند. یا اگر براى خوردن غذا مثلا، به منزل پیغمبر دعوت مىشدند، به جاى آن كه سر ظهر بروند و پس از صرف غذا هم زیاد معطّل نكنند تا پیغمبر خدا
1. قرآن در آیه فوق با جمله أَنْ تَحْبَطَ اَعْمَالُكُمْ این حقیقت را بیان كرده است. اكنون سؤال مىشود كه منظور از حبط عمل در اینجا چیست؟ در پاسخ به این سؤال، بعضى گفتهاند: منظور این است كه ثواب اعمال كسى كه با پیغمبر رعایت ادب را نكند، كم مىشود.
پاسخ دوم این است كه اگر این كار توهین به پیغمبر تلقى شود و پیغمبر را اذیت كند، این سبب ارتداد او خواهد شد و شخص مرتد، اعمال نیكش حبط مىشود؛ چنان كه خداوند مىفرماید: وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ كافِرٌ فَأُوْلئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ (بقره/ 217).
پاسخ سوم این است كه این كار توهینآمیز نسبت پیغمبر، گناه كبیره است و بعضى از گناهان كبیره، اعمال نیك انسان را از بین مىبرند؛ چنان كه متقابلا، اجتناب از كبایر، آثار گناهان كوچك انسان را از بین مىبرد كه در اصطلاح قرآن، به آن تكفیر سیّئات گفته شود: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرَعَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُْم مُدْخَلا كَرِیماً (نساء/ 31) و یا مىفرماید: إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ؛ كارهاى نیك، كارهاى بد را از بین مىبرند. (هود/ 114).
شیعه معتقد است بعضى گناهان، اثر همه اعمال نیك گذشته انسان را از بین مىبرند؛ ولى بعضى دیگر، تنها ثواب بعضى از اعمال را از بین مىبرند كه باید موارد آنها را در كتاب و سنت جستجو كرد. بههر حال، اذیت و آزار و توهین به پیغمبر از گناهانى است كه باعث حبط عمل انسان مىشود و آثار كارهاى نیك انسان را از بین مىبرد.
بتواند به كارهاى مهم خود برسد، بدون ملاحظه مىرفتند و مىنشستند و گپ مىزدند؛ اما پیغمبر خجالت مىكشید به آنان بگوید: بروید تا بتواند به كارهاى خود و جامعه اسلامى رسیدگى كند.
قرآن كریم به چنین كسانى توصیه مىكند كه اگر به خانه پیغمبر دعوت شدید، ملاحظه وقت پیغمبر را بكنید و قبل یا بعد از غذا بیهوده وقت او را نگیرید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبىِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعَام غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَلكِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلاَ مُسْتَئْنِسِینَ لِحَدِیث إِنَّ ذلِكُم كَانَ یُؤْذِى النَّبىَّ فَیَسْتَحْیى مِنْكُمْ وَاللَّهُ لا یَسَتحْیى مِنَ اْلحَق(1).
اى مؤمنان! داخل خانه پیغمبر نشوید مگر خود او به شما اجازه دهد و شما را به خوردن غذا در خانه خود دعوت كند. در این صورت هم، زودتر نیایید تا آنجا چشم انتظار آمدن ظروف غذا بنشینید، بلكه هنگامى كه دعوت شدید، داخل شوید و پس از صرف غذا پراكنده شوید و آنجا سرگرم سخنگفتن نشوید كه این كار شما پیغمبر را اذیت مىكند؛ ولى او شرم دارد از اینكه به شما بگوید؛ ولى خداوند از گفتن حق شرم نمىكند.
جمله غَیْرَ ناظِرِینَ اِناه در آیه شریفه، به این معنا است كه به انتظار آوردن ظروف غذا ننشینید و اشاره به كسانى است كه زودتر مىرفتند و در آنجا مىنشستند و منتظر بودند كه چه وقت غذا را مىآورند و كى سفره را مىاندازند. خداوند در این آیه، آنان را به خود دارى از این كار ترغیب مىكند.
به نظر مىرسد این آیه، تعدادى از آداب اسلامى را كه باید درباره پیغمبر خدا رعایت شود، به مسلمانان گوشزد كرده است:
نخست آن كه، به آنان توصیه كرده است كه وقت پیغمبر را بیهوده نگیرند و او را به شنیدن سخنان غیر لازم مشغول نكنند.
دوم آن كه، بدون اجازه به خانه پیغمبر نروند.
سوم آن كه، در صورت دعوت براى خوردن غذا نیز به همان زمان خوردن غذا اكتفا كنند و بگذارند قبل و بعد از غذا پیغمبر به كارهاى مهمى كه دارد رسیدگى كند و زودتر نروند به انتظار آوردن غذا بنشینند یا پس از غذا نیز مزاحم وقت او نشوند.
1. احزاب/ 53.
نقل شده است از مرحوم حاج شیخ محمد كاظم شیرازى كه مىگوید: «یك روز هنگام نماز مغرب از منزل خارج شدم، دیدم مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى ـ اعلى الله مقامه ـ جلوى منزل، قدم مىزنند. من با تعجب از این كه ایشان در این موقع، در آنجا قدم مىزد، جلو رفتم و سلام كردم و معلوم شد كه آمده بودند مبلغى پول به من بدهند.
به ایشان گفتم: چرا شما زحمت كشیدید؟ مىفرمودید تا من خدمت شما برسم. او در پاسخ گفت: من با شما كار داشتم و مىبایست خودم بیایم. گفتم: چرا درِ خانه را نزدید و مرا خبر نكردید؟ در پاسخ گفت: مىدانستم كه هنگام نماز از منزل بیرون مىآیید، دیگر نخواستم مزاحم شوم؛ قدم زدم تا شما بیرون بیایید.»
آرى این از لطیفترین آداب اسلامى است كه مردان خدا و اولیاى الهى، خود را به رعایت آن ملزم مىدانند و شخصیتى این چنین كه از مراجع تقلید آن دوران بودهاند، مثلا براى دادن شهریه، به منزل شاگرد خود مىروند و حتى در آنجا هم راضى نمىشوند كه با زدن درِ خانه، مزاحم او شوند، بلكه قدم مىزند تا او خود از خانه بیرون بیاید و این براى ما كه پیرو این مردان بزرگ هستیم، درس بزرگى است.
آن چه در این بخش گفته شد، آدابى بود كه در قرآن به مؤمنان توصیه شده است تا درباره پیغمبر، به آنها پاى بند باشند؛ اما باید توجه داشت كه هر چند رعایت آنها در مورد پیغمبر واجب است؛ ولى مسلماً رعایت آنها در مورد دیگران هم مطلوب و ارزشمند خواهد بود، به ویژه در مورد كسانى كه امتیاز دینى داشته باشند، رعایت آنها ارزش بیشترى خواهد داشت و چنان كه قبلا هم اشاره شد، این گونه آیات دسته دوم نیز، كه در اصل به پیغمبر مربوط مىشوند، قابل تعمیم و توسعه هستند و دیگران را هم در بر مىگیرند و چه خوب است كه انسان با همه شخصیتهاى دینى و یا كسانى كه احترامشان به شكلى لازم است، این گونه آداب را رعایت كند. حتى بعضى از این آداب، خود به خود و با صرف نظر از این كه در مورد چه كسانى باشند، رعایتشان مطلوب و نشانه تخلق فرد به اخلاق اسلامى و انسانى است. آهسته و ملایم سخن گفتن، وقت دیگران را نگرفتن و امثال آنها از آدابى است كه به شهادت وجدان، خود به خود، مطلوب است و بعضى از جملههاى خود این آیات نیز گواه بر این مطلب است. هنگامى كه خداوند مىفرماید: اِنَّ اَنْكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر(1) تا زشتىِ رعایت
1. لقمان/ 19.
نكردن این ادب اسلامى را گوشزد كند، این نشان مىدهد كه این عمل، عمل زشتى است و در مورد هر كس كه باشد، فرق نمىكند. بنابراین، هر چند آیه سوره حجرات در مورد پیغمبر است و توصیه مىكند كه با پیغمبر بلند سخن نگویید و او را از وراى اتاقها صدا نزنید، ولى این تعبیر، زشتىِ این عمل را نشان مىدهد و رعایت آن، خود به خود، مطلوب و عدم رعایت آن، زشت و ناپسند است و همه زشتىِ آن را در وجدان خود احساس مىكنند.