بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/29، مطابق با سوم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(2)
قرار شد در این جلسات، براساس آن چه از آیات و روایات استفاده میشود، درباره عواملی که مانع از التزام به لوازم ایمان میشود، بحث کنیم. به این امید که به برکت نورانیت قرآن و کلمات اهلبیت توشهای برداریم و برای پیمودن راهی که مرضی خداست، آمادهتر شویم. در جلسه گذشته گفتیم: اولین عاملی که در منابع اسلامی در این زمینه مطرح شده است، هوای نفس است، و گفتیم که هوای نفس مفهوم شناختهشدهای است که همه ما با آن آشنا هستیم، اما کمتر بحث عمیق و جامعی دربارهاش انجام گرفته است. ما هم در سالهای گذشته به مناسبتهای مختلف، بحثهای پراکندهای در این باره داشتهایم، اما اگر خداوند به ما توفیق دهد، سعی میکنیم بحث نسبتا جامعی در این باره ارائه کنیم.
ابتدا مناسب است درباره مبادی تصوری مسئله توضیح دهیم؛ یعنی درباره معنای واژهای که دلالت بر موضوع میکند تحقیق کنیم و ببینیم معنای دقیق آن چیست، چه کاربردهایی دارد و کدام از یک کاربردهایش مورد بحث ماست؟ هوای نفس ترکیبی اضافی از دو کلمه «هوی» و «نفس» است. اجمالا نیز میدانیم که هوای نفس چیز خوبی نیست و مانع از انجام وظیفه میشود. برای «هوی» در عربی دو معنای تقریبا مختلف ذکر کردهاند. معمولا در کتابهای لغت کاربردهای مختلف یک کلمه را ذکر میکنند که بعضی از آنها حقیقت و بعضی مجاز یا استعاره است. ولی دو معنا از کاربردهای مختلف هوی خیلی از هم فاصله دارد و معمولا آنها را به عنوان مشترک لفظی ذکر کردهاند. یکی از این معانی کشیدگی است. وقتی انسان یا هر چیز دیگری به طرفی کشیده میشود، میگویند: هوی الیه؛ حتی درباره چیزی که از بالا به طرف پایین میافتد و یک نوع کشیده شدن به طرف زمین دارد، میگویند: هوی الی الارض یا سقط الی الارض. این تعبیر درباره حرکت به طرف بالا نیز به کار میرود. برای مثال هوی در آیه والنجم اذا هوی[1] را دو جور معنا کردهاند؛ برخی گفتهاند، یعنی قسم به ستاره، هنگامی که افول میکند؛ اما بعضی گفتهاند: یعنی قسم به ستاره وقتی که بالا میآید، همانگونه که خورشید از افق به طرف وسط آسمان بالا میآید و طلوع میکند. معنای دیگرِ هوی، دوستداشتن است که کاملا با معنای کشش متفاوت است و به نظر نمیرسد که جهت مشترکی داشته باشد. این هم یکی از معانی هوی است که زیاد استعمال میشود و در قرآن و روایات هم به کار رفته است.
شاید اطلاع داشته باشید که یک گرایش در بین لغویان این است که سعی میکنند بین مشترکات لفظی، معنای عام یا جهت مشترکی پیدا کنند و مصادیق و کاربردهای متعدد یک لفظ را به یک معنا برگردانند. حال این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان بین این دو معنایی که برای هوی بیان شد، معنای مشترکی پیدا کرد و آنها را به یک معنا برگرداند؟ ظاهرا درباره هوی چنین کاری ممکن است. توجیه آن نیز این است که اصلا محبت نیز یک نوع کشیده شدن و انجذاب است. هنگامی که انسان کس یا چیزی را دوست میدارد، دلش به طرف او کشیده میشود و به آن میل میکند. آن معنای مشترک همان میل و انجذاب است. این معنا وقتی در مادیات به کار میرود، لازمهاش حرکت فیزیکی از نقطهای به نقطه دیگر است، اما در امور معنوی نیز میتوان چنین چیزی را فرض کرد. هنگامی که انسان کسی را دوست میدارد، مثل این است که به طرف او کشیده میشود. به هر حال منظور از هوای نفس معنای حسی آن نیست، منظور نوعی از کشش است که تقریبا با دوست داشتن مساوی میشود. نتیجه اینکه هوی در لغت دو معنا دارد، اما در اینجا مراد انجذابی است که درباره روح و دل به کار میرود و امری معنوی است.
انجذاب دل مراتبی دارد و گاهی فقط دوست داشتن ساده است، اما گاهی به حد عشق میرسد. در شعری که منسوب به حضرت سیدالشهداصلواتاللهعلیه است که در گودال قتلگاه آن را انشاء فرمودهاند، هوی به این معنا بهکار رفته است. میفرماید: ترکت الخلق طرّاً فی هواکا/ وأیتمت العیال لکی أراکا؛ یعنی من همه چیز را رها کردم فقط به خاطر محبت تو. در اینجا مراد از هوی عالیترین مرتبه محبت است. طبعا تأثیر این محبت در رفتار انسان نیز مراتبی دارد؛ اگر شدید باشد اثر آن بسیار روشن است و حرکت را یکسره میکند و جایی برای انتخاب مخالف آن نمیگذارد، ولی گاهی میلی است که با میل دیگری تزاحم پیدا میکند و بسته به اینکه شرایط چه چیزی را ایجاب کند، انسان یک طرف را ترجیح میدهد.
در قرآن نیز پیروی از هوای نفس با تعبیرات مختلفی به کار رفته است که حکایت از این شدت و ضعف در میل و محبت دارد. در بسیاری از آیات تعبیر «اتّباع» درباره پیروی از هوای نفس آمده است؛ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ.[2] «اتّباع» یعنی راه افتادن دنبال چیزی، متّبع به کسی میگویند که دنبال کس یا چیزی راه بیافتد. گاهی محبت و هوای نفس به جایی میرسد که اصلا خاطرخواهش میشود و آن را به عنوان معبود میپرستد؛ أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛[3] کسانی هستند که هوای نفسشان، خدا و مبعودشان است. بنابراین پیروی از هوی گاهی خیلی عادی است، مثل اینکه انسان کسی را در خیابان ببیند، خوشش بیاید و دنبالش راه بیافتد؛ اما گاهی آن قدر قوی است که اصلا جای انتخاب برای انسان نمیگذارد و سر تا پا، توجه به او میشود و در او ذوب میشود.
قبل از بیان معنای «نفس»، ذکر این مقدمه مناسب است که گاهی یک واژه برای معنایی عام وضع میشود، معنایی که مصادیق متعددی دارد و این واژه بر همه آنها اطلاق میشود، سپس در شرایط، محیط یا اشخاص خاصی به آن معنا قیدی زده میشود و کمی دایره آن معنا محدودتر میشود. در این صورت آن واژه دو اصطلاح پیدا میکند که یکی همان معنای لغوی است و دیگری، معنای عرفی آن است. عرفها نیز مختلف است و یکی از آنها عرف متشرعه است. در محیطی که مردم مقید به دین هستند، واژههای بسیاری را میتوان یافت که در اصل لغت معنای عامتر یا گاهی خاصتری دارند، ولی در محیط دینی معنای ویژهای پیدا میکنند و قید خاصی به آنها زده میشود و بار معنایی جدیدی پیدا میکنند. در این صورت گاهی در محیط دینی الفاظ به معنایی به کار میرود، که در محیط غیر دینی آن معنا را ندارد. برای مثال اگر در اینجا مسئله فقهی زوج و زوجه مطرح شود، هیچگاه سراغ زوج به معنای اینکه اتم مرکب از الکترون و پروتون است و این دو با هم جفتاند، نمیرویم. روشن است که در اینجا مراد از جفت، جفت خاصی است و درباره زن و مردی است که ازدواج کرده باشند و با هم قرار زندگی مشارکتی داشته باشند که احکام خاصی دارد. اما کلمه زوج در عرف بسیار وسیع است و در قرآن نیز به همان معنای عامش زیاد به کار رفته است. نتیجه اینکه برای فهم معنا باید به عرف تخاطب یعنی آن فضایی که این گفتوگو در آن انجام میگیرد، توجه داشت، و اینکه این کلمه در این فضا با چه خصوصیتی به کار میرود و چه معنایی از آن اراده میشود.
یکی از معانی کلمه نفس، معنای تاکیدی (یعنی «خودم») است. برای مثال میگوییم: من خودم این کار را کردم. در اینجا واژه خودم، معنای خاصی ندارد و تأکید بر آن فاعل است؛ یعنی کس دیگری در این کار دخالت نداشت و من خودم بودم که این کار را کردم. روشن است که این «خود» برای شیء، موجود یا ماهیت خاصی وضع نشده است و فقط نقش تأکید را دارد. گاهی کلمه نفس در عربی به این معنا استعمال میشود؛ جاء زید نفسه؛ یعنی خودش آمد. این نفس هیچ معنای دیگری ندارد و تأکید معنای قبلی است. در قرآن نیز مواردی وجود دارد که نفس به این معنا استعمال شده و جمع آن، انفس است.
معنای دیگر نفس، شخص است. گاهی در عربی به جای اینکه بگویند یک شخص، میگویند یک نفس. خداوند در ابتدای سوره نساء میفرماید: خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ؛ شما را از یک شخص آفریدیم. در اینجا نفس به معنای شخص است و هیچ معنای دیگری ندارد و از اینکه در ادامه آیه میفرماید: وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا، روشن میشود این نفس واحده خود حضرت آدم بوده است که همسرش از بقیه طینت او خلق شده است.
گاهی نفس در موردی استعمال میشود که مصداق آن روح است؛ در این استعمال اصلا به بدن توجه نمیشود. در قرآن نیز استعمال نفس در این معنا وجود دارد. برای مثال، در آیه 93 از سوره انعام درباره قبض روح کفار میفرماید: وقتی ملائکه برای گرفتن جان کفار میآیند، با شدت و با بیاعتنایی به آنها میگویند: أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ؛ جان بکنید! جانتان را در بیاورید! منظور از نفس در اینجا مجموع بدن و روح نیست. بدنشان اینجاست و فرشتگان نمیخواهند بدن را بکنند، بلکه منظور فقط روح آنهاست.
تا کنون سه معنا برای نفس مطرح کردیم. همانگونه که ملاحظه میفرمایید هیچکدام از این سه معنا دارای بار ارزشی نیست و معنای خوبی و بدی ندارد. اما گاهی فضای تخاطب معنای نفس را تغییر میدهد و قرینهای مقامی وجود دارد که نفس در آنجا بار ارزشی منفی دارد. برای مثال نفس در این گفته حضرت یوسفعلینبیناوآلهوعلیهالسلام که فرمود: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ،[4] هر چه باشد، بار ارزش منفی دارد. میگوید: نفس به بدی فرمان میدهد. روشن است که نفس در اینجا در موردی به کار رفته که بار ارزش منفی دارد و مذموم بودن نیز در آن نهفته است. گفتیم که در شرایطی به یک کلمه که دارای معنای عامی است، قیدی زده میشود و اختلاف استعمال به وجود میآید. ولی همه به این اختلاف استعمالات توجه ندارند. نفس، حتی در خود قرآن، معانی و کاربردهای مختلفی دارد و در همه جا بار ارزشی منفی ندارد و عدم توجه به این مسایل باعث ابهامهایی در اینباره میشود. بیان این مطالب شاهدی برای عزیزان روحانی است که توجه داشته باشند که اگر قبل از بحث درباره الفاظ آیات و روایات، در مفهومشناسی دقت نکنیم، ممکن است در ضمن بحث دچار مغالطه شویم.
اکنون این سؤال مطرح میشود که هوای نفس در چه شرایطی بد است؟ روشن است که اگر نفس به معنای شخص باشد، هوای نفس به معنای چیزی است که شخص دوست میدارد. حضرت آدم چه چیزی را دوست میداشت؟ بندگی خدا که هوای نفسِ بد نیست! همچنین اگر نفس به معنای روح باشد نیز چیز بدی نیست. هوای نفس در این صورت به معنای چیزی است که روح میخواهد، و روح حیات انسان است و چیز بدی نیست. بنابراین معنای منفی هوای نفس از همان کاربردهای خاصی است که در شرایط و محیطی خاص برای نفس پیدا شده است.
اگر توجه کرده باشید، در کتابهای اخلاقی تعبیر «جنگ نفس و عقل» شایع است. کمتر کتاب اخلاقی مذهبی وجود دارد که در آن به این تعبیر اشاره نشده باشد که عقل و نفس آدمیزاد همیشه با هم میجنگند و اگر عقل غالب شود، انسان کار خوب میکند و اگر نفس غالب شود، انسان کار بد میکند. خب در اینجا نفس به چه معنایی است؟ روشن است که نفس به معنای شخص یا روح انسان، با عقل دشمنی ندارد. عقل یکی از قوای روح است و با روح جنگی ندارد. نفس در اینجا، کاربردی خاص از آن است که در فضای اخلاقی مطرح میشود و در آن از خوب و بد، حلال و حرام، مذمت یک کار یا ستاش آن و حسن و قبح اخلاقی بحث میشود.
عقل همیشه نماد دستور به کارهای خوب است و سرّ آن نیز این است که کار عقل فکر کردن و پیگیری نتایج کار است و براساس نتایجی که بر یک کار مترتب میشود، میگوید این کار را خوب است یا اینگونه آن را باید انجام دهی تا به این نتایج مطلوب برسی. عقل میگوید: اگر این کار اینگونه انجام بگیرد، بهشت میآورد و اگر طور دیگری انجام بگیرد، جهنم را به دنبال دارد. اما نفس یعنی آن چیزی که خود انسان میخواهد، صرف نظر از فکر کردن، تعلیم دیگران و توجه به آثاری که بر آن مترتب میشود. انسان در درون خودش غرایز و میلهایی دارد. برای مثال وقتی گرسنه میشود، میل به غذا پیدا میکند. این طبیعت انسان است و خداوند روح انسان را طوری آفریده است که وقتی گرسنه میشود، دوست دارد غذای چرب و شیرینی بخورد. این برای خود انسان است و احتیاج به فکر کردن و سنجیدن آثار و لوازمش با چیزهای دیگر را ندارد. همین که انسان گرسنه شود، چیزی برای خوردن میخواهد. این حکم نفس است؛ یعنی خود انسان بدون ضمیمه کردن افکار و توجه به امور خارج از نفس، به آن تمایل دارد. بنابراین نفس همان قوهای است که این ادراکات غریزی را دارد. خود انسان است که اینها را میخواهد، از این رو به آن نفس میگویند. نفس این ادراکات غریزی را دارد و مثلا به این غذا میل پیدا میکند، اما حساب اینکه این غذا حلال یا حرام است را نمیکند. میگوید: بخور! خوشمزه است. این کار نفس نیست که بگوید من اگر این را بخورم، چه میشود، آیا مال مردم است یا نیست، آیا این حق من است یا نیست، این کار ثواب دارد یا عقاب و آیا حلال است یا حرام. این کار نفس نیست. غریزه این چیزها را نمیفهمد. گرسنه میشود، میگوید: بخور! نیازهای جنسی پیدا میکند، میگوید: ارضا کن!
این عقل است که به این میاندیشد که این کار در همین جا، در خانوادهام، در محیط، در شهر، در زندگی تا دم مرگ، حتی بعد از آن تا روز قیامت چه لوازمی دارد و و بالاخره آیا باعث میشود که من به بهشت بروم یا به جهنم. عقل باید همه اینها را حساب کند تا بگوید این کار را بکن یا نکن. اما حکم نفس فقط برخاسته از غرایز است؛ همان غرایزی که در حیوانات نیز وجود دارد. این است که این دو غالبا با هم سازگار نیستند. غالبا آن چیزی که انسان بر اساس غریزه میخواهد، همان چیزی نیست که عقل میگوید؛ انسان روزه میگیرد، غریزه میگوید: غذا بخور، اما عقل میگوید: نخور! وقتی انسان به سن بلوغ میرسد، غرایز حیوانیاش تقویت میشود و آن غریزه میگوید: هر جایی که شد به هر وسیلهای اعمال غریزه کن؛ شرطی ندارد! اما عقل میگوید: حساب کن که اگر این طور عمل کردی چه نتایجی بر آن بار میشود و فکر آن را هم باید کرد.
این دو غالبا با هم نمیسازند؛ البته گاهی اتفاق میافتد که با هم در یک سو باشند. برای مثال، ازدواج چیزی است که هم غریزه انسان به آن تمایل دارد، هم عقل به آن حکم میکند و هم دستور شرع است. البته فرض ما این است که عقل و شرع با هم همراه هستند؛ کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع وکلّ ما حکم به الشرع حکم به العقل. کسانی تصور کردهاند که گاهی حکم شرع با حکم عقل نمیسازد. این اشتباه است ؛ آن عقلی که آنها میگویند، همان چیزی است که به آن «وهم» میگوییم.
جنگ بین نفس و عقل به این معناست که غرایز انسان اقتضائاتی دارد که همیشه با حکم عقل موافق نیست. پیروی از هوای نفس یعنی پیروی از غرایزی که در ما وجود دارد، بدون اینکه به حکم عقل و حکم شرع نظر داشته باشیم. نفس در اینجا با معنای فلسفی آن که در کتاب النفس از آن بحث میشود، ارتباطی ندارد. این نفس کاربرد خاصی است که در محیط علم اخلاق از آن بحث میشود و در مقابل عقل است، اما در فلسفه نفس همان روح است و عقل از قوای آن است، و در این کاربرد، عقل با نفس هیچ تضادی ندارد.
تا اینجا معنای لغوی و معنای اصطلاحی دو واژه هوی و نفس را بیان کردیم و معلوم شد هوای نفسی که مانع التزام به لوازم ایمان میشود، چیزی است که انسان به حسب غرایزش به آن میل دارد، ولی عقل با آن موافق نیست و شرع به آن اجازه نمیدهد. ولی نفس اصطلاحات دیگری مثل نفس لوامه و نفس مطمئنه نیز دارد، و هر نفسی بد نیست. هنگامی نفس بد است و معنای بد دارد که در مقابل عقل و شرع قرار گیرد. این معنا برای نفس در فضایی مطرح میشود که صحبت از ارزشها و خوب و بدهاست، اما در جایی که بخواهیم حقیقت چیزی را بشناسیم، نفس فقط روح انسان است و هیچ بار ارزشی مثبت و منفی ندارد.
و صلی الله علی محمد و آلهالطاهرین.