بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/13، مطابق با هجدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(17)
در جلسات گذشته این سؤال را مطرح کردیم که چرا با اینکه همه ما به عالم ابدی و برتری آن عالم اعتقاد داریم، در عمل وقتی امر دایر میشود بین سعادت اخروی با کاری که برای دنیایمان مفید است، دنیا را مقدم میداریم؟ این کار توضیح عقلپسندی ندارد، ولی بالاخره دستکم بهانهای برای خودمان داریم که این کار را میکنیم. در جلسه گذشته به یکی از این بهانهها اشاره کردیم و گفتیم ما فکر میکنیم لذائذ دنیا نقد است، اما نعمت های آخرت نسیه است، و میگوییم اگر امر بین نقد و نسیه دایر شود، عقل نقد را ترجیح میدهد. این در واقع یک مغالطه است. اجمالا اشکال این استدلال آن است که هر نقدی بر هر نسیهای مقدم نیست. عقل مقایسه میکند اگر ارزش نتایجی که بر آن امر نسیه مترتب میشود، خیلی بیش از ارزش امر نقد است، آن را ترجیح میدهد و ما در زندگی خودمان همیشه این کار را میکنیم و زحماتی که برای یاد گرفتن مهارت، برای آموختن دانش، برای پیدا کردن شغلهای پردرآمد و... میکشیم، همه زحمتهای نقد برای رسیدن به سودی نسیه است. اما درباره آخرت، این مقایسه را فراموش میکنیم و میگوییم دنیا نقد و آخرت نسیه است و نقد اولی است و دم غنیمت است؛ اکنون باید لذت دنیایمان را ببریم تا بعد ببینیم چه میشود!
یکی دیگر از چیزهایی که ناخودآگاه بهانه میشود که دنیا و لذایذ آن را بر آخرت و پاداشهای اخروی ترجیح دهیم، این است که در دنیا برای عموم مردم، چیزهایی مثل مال، مقام، محبوبیت نزد مردم و... فضلیت، شرف و افتخار به شمار میرود. اینها همه از امور دنیا و لذائذ آن است و از آنجا که انسان به دنبال این برتریهاست اینها را ترجیح میدهد. برای مثال میبینیم مردم به کسانی که دستشان از مال دنیا خالی است، اعتنایی نمیکنند. مردم میبینند که ارباب دنیا، پولدارها، زوردارها، زورمداران و اصحاب پست و مقام نزد مردم محترم هستند، زود کارهایشان میگذرد، هر جا بروند به آنها احترام می گذارند، حتی در نانوایی ابتدا به آنها نان میدهند و...؛ این است که سراغ کارهایی نمیروند که مردم به آنها بیاعتنایی میکنند. ما هم برای اینکه مردم به ما بیاعتنایی نکنند، به دنبال مال دنیا میرویم و آن را بر کارهای اخروی ترجیح میدهیم. سایر امور دنیا نیز از همین قبیل است. این باعث میشود که اینها را مغتنم بشماریم و درباره امور آخرتی خودمان را به فراموشی بزنیم.
در این رابطه امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه بیاناتی دارند که بخشی از آنها را در شب گذشته خواندیم. فرمودند: شما خود معتقدید که انبیا عزیزترین بندگان خدا هستند و شرف و افتخارشان از همه انسانها بیشتر است. اکنون ببینید وضعیت آنها از لحاظ منافع مادی و زخارف دنیا چگونه بوده است. سپس مثالهایی از فقر و گرفتاریهای زندگی رسول خداصلیاللهعلیهوآله، حضرت موسی، حضرت داوود و حضرت عیسیعلینبیناوآلهوعلیهمالسلام زدند و فرمودند: آیا میشود گفت که فضلیت این انبیا کمتر از دیگران بود که این چنین از زخارف دنیا محروم بودند؟! اگر ارزش به داشتن مال و مقام است، حضرت موسی در مقابل فرعون چه داشت؟ سلطنت فرعون در مصر کجا و پشمینهپوشی موسی کجا؟!
این نوع استدلال و بهانهگیری راهی برای نفوذ شیطان است که نگذارد مردم به دنبال امور اخروی بروند. در مقابل این رویکرد باید عاملی ایجاد کرد که انسانها را بیدار کند و به آنها بفهماند: اینکه کسی مثل فرعون به مال و مقامش میبالد و موسی را راه نمیدهد که حتی با او حرف بزند، دلیل این نمیشود که شما تابع فرعون شوید. شما باید ببینید حق کدام است و کدام حرف حساب میزنند. ببینید ادعای کدامیک درست و منطق کدام صحیح است! به این چیزهای ظاهری نباید اعتنا کرد! فرمایشات امیرالمؤمنین درباره فقر انبیا، برای چنین مقامی بیان شده است؛ یعنی ببینید پیغمبران خدا که شریفترین و بافضلیتترین انسانها و محبوبترین آنها نزد خدا بودند، اینگونه با فقر زندگی میکردند؛ بنابراین فقر و فلاکت و تهیدستی، باعث ذلت و پستی نمیباشد.
میفرماید: فَتَأَسَّ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ؛ ای شنونده ! تو از پیغمبری الگو بگیر که از همه انبیا پاکتر و پاکیزهتر است. فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى؛ اگر میخواهی به کسی تأسی کنی، بهترین الگو پیغمبر است. بهترین کسیکه انسان میتواند خودش را به او منسوب کند، پیغمبر اسلام است که بالاترین بنده خداست و ارتباط با ایشان، بالاترین افتخار است . وَأَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ؛ محبوبترین بندگان نزد خدا، کسی است که به پیغمبر اقتدا کند و در رفتارش از او اقتباس کند. در فرازهای قبل اشارهای به زندگی پیغمبر کرده بودند. در اینجا بیانات دیگری را اضافه میکنند.
قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ «قضم» واژهای عربی است و به این معناست که تکهای کوچک از نانی خشک را با دندان خرد کنید. حضرت میفرماید: پیغمبر اکرم به دنیا همچون تکه نانی که باید یک تکهاش را با دندان خرد کنند، نگاه میکرد و حتی گوشه چشمی هم به دنیا ندوخت. گاهی انسان به چیزی به صورت معمولی نگاه میکند، ولی گاهی چشم طمع، امید یا اعجاب به چیزی دارد و آن طور به آن نگاه میکند. پیامبر اسلام از ایننوع نگاه، حتی نیمنگاهی به دنیا نکرد. أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا كَشْحاً؛ ما در فارسی وقتی میخواهیم بگوییم کسی از کاری خودش را کنار کشید، این اصطلاح را به کار میبریم و میگوییم از آن کار پهلو تهی کرد. این اصطلاح در عربی نیز بسیار شایع است. هضم کشحا؛ یعنی پهلویش را خالی کرد. میفرماید: أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا كَشْحاً؛ پیغمبر کسی بود که از همه بیشتر از دنیا دوری میکرد و از آن پهلو تهی میکرد تا اصلا با آن برخورد نکند.
وَأَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً؛ کسی که شکمش از همه گرسنهتر بود. هیچ کس کمخوراکتر از پیغمبر نبود. شکم ایشان همیشه خالی بود و به اندازه قوت لایموتی برای اینکه زنده بماند، لقمهای میخورد. عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَهَا؛ در روایات آمده است که جبرئیل خدمت پیغمبر اکرم آمد و عرض کرد که خدای متعال به شما مقام نبوت را داده است و به من فرموده که اگر شما مایل هستید، سلطنت دنیا را در اختیار شما بگذاریم. حضرت فرمودند: من دوست دارم که یک روز شکمم سیر باشد و شکر خدا را بکنم و یک روز شکمم گرسنه باشد و از خدا طلب روزی کنم. من با سلطنت دنیا کاری ندارم. وَعَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَیْئاً فَأَبْغَضَهُ؛ ایشان دانست که خدا چیزی (تعلقات دنیوی) را دشمن میدارد، او هم آن را دشمن داشت. وَحَقَّرَ شَیْئاً فَحَقَّرَهُ؛ دانست که خدا دنیا را حقیر شمرده است، او هم دنیا را حقیر شمرد. وَصَغَّرَ شَیْئاً فَصَغَّرَهُ؛ خدا دنیا را کوچک شمرده بود، او نیز دنیا را کوچک شمرد.
در ادامه حضرت به نکتهای اشاره میفرماید که این از نکتههای ابتکاری است و کمتر در روایات دیگر آمده است. میفرماید: اگر عیب ما فقط همین بود که چیزی را که پیغمبر دشمن میداشت، دوست میداریم و چیزی که ایشان کوچک میشمرد، بزرگ میشماریم، کافی بود که ما از در خانه خدا رانده بشویم. انسانها با کسی که دشمنشان را دوست بدارد، چگونه معامله میکنند؟ خداوند دنیا را کوچک شمرده، ولی ما آن را بزرگ میشماریم و به آن اهمیت میدهیم. خداوند آن را دشمن دانسته است، ولی ما آن را دوست میداریم. آیا این برای رویارویی با خدا کافی نیست؟! وَلَوْ لَمْ یَكُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَتَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَمُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ؛ تعبیر کوبندهای است. قرآن درباره کسانیکه با خدا و پیغمبرش مخالفت میکنند، دو تعبیر را به کار میبرد. یک تعبیر، تعبیر شقاق است؛ میفرماید: وَمَن یُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ.[1] شقاق یعنی چیزی را دو بخش کنند؛ یکی این طرف و یکی آن طرف. به اصطلاح میگوییم: تو آن طرف جو، من این طرف جو! این تعبیر در هنگامی به کار میرود که دو چیز با هم هیچ ارتباطی ندارند و رو در روی هم هستند. تعبیر دیگر، تعبیر «محادة» است؛ میفرماید: مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ.[2] محادة نیز به معنای مرزبندی بین دو چیز است. امیرالمؤمنین میفرماید: برای اینکه جزو کسانی باشیم که اهل شقاق با خدا هستند و روی در روی خدا ایستاده و با او میستیزند، همین کفایت میکند که ما چیزی را دوست میداریم که خدا و پیغمبرش دشمن میداشتند، و چیزی را بزرگ میشماریم که آنها کوچک میشمردند.
سپس دوباره به سیره رسول خداصلی اللهعلیهوآله میپردازند و میگویند: وَلَقَدْ كَانَ یَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَیَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ؛روی زمین مینشست و غذا میخورد؛ یعنی حتی روی فرش نمینشست. کیفیت نشستن ایشان، همانند نشستن بردگان در مقابل موالی بود. مستحب است هنگام نشستن بر سر سفره یک پا را بلند کرده و متواضعانه روی یک پا بنشینند. این روشی است که پیغمبر اکرم برای نشستن بر سر سفره داشتند. وَیَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ وَیَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ؛ وقتی کفش یا لباسشان پاره میشد، خودشان به آن وصله میزدند. وَیَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ؛ بر الاغ برهنه سوار میشدند و یکی را هم پشت سرشان سوار میکردند. اینطور نبود که بگویند چرا این الاغ پالان یا تجهیزات دیگر ندارد.
َیَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَیْتِهِ فَتَكُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ یَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَیِّبِیهِ عَنِّی؛ روزی یکی از همسران پیغمبر، پردهای تهیه کرده بود که روی آن تصاویری کشیده شده بود، و آن را در خانه آویزان کرده بود. پیغمبر اکرم وقتی نگاهشان به این پرده افتاد، فرمودند: این پرده را از جلوی چشم من دور کن! این تصاویر مرا متوجه دنیا میکند. به جای اینکه توجه من به آخرت باشد، اینها توجه من را به دنیا میکشد. فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْیَا وَزَخَارِفَهَا؛ وقتی به این پرده نقشدار نگاه میکنم، توجهام به دنیا جلب میشود.
این سیره پیغمبر بود. آن خوراکش، آن وصله کردن لباس و دوختن کفشش، و آن سوار شدنش بر الاغ برهنه! آیا خداوندی که این وضعیت را برای پیغمبرش مقدر فرموده بود، قصد اهانت به ایشان داشت، یا نه اینها علامت اهانت خداوند به ایشان نبود؟! فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ؛ خوب است کسی با عقل خودش فکر کند که آیا علت این وضع فقیرانه پیغمبر این بود که خداوند میخواست به ایشان اهانت کند یا این احترامی برای ایشان بود؟ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَاللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِیمِ ؛ اگر بگوید که خدا به ایشان اهانت کرده که این تقدیرات را برایش فراهم کرده بود، قطعا دروغ گفته و بهتان بزرگی به خدا زده است. خداوند هیچگاه به پیغمبر اهانت نمیکند. او عزیزترین بندگان خداست. وَإِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ؛ اما اگر بگوید: این نیز احترام و نعمتی بود که خداوند به ایشان داده بود، پس معلوم میشود که کسانیکه این طور نبودند، مورد اهانت خدا بودهاند؛ کسانیکه متکبرانه راه میرفتند، به خود میبالیدند،کارهایشان را نوکرها انجام میدادند، مرکبشان چنین و چنان بود. حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ وَزَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ؛ زیرا دنیا را نصیب آنها کرد درحالی که آن را از نزدیکترین دوستان خودش باز داشت.
اینها درباره پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بود. حضرت در آخر هم جملهای درباره خودشان میفرمایند. مثل اینکه کسی بگوید شما میفرمایید باید از پیامبر الگو بگیریم، شما از پیامبر چه اقتباس کردید؟ وَاللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا؛ «مدرع» جلیقهای بوده است که در هنگام سرما روی پیراهن کرباسی میپوشیدند. مدرع حضرت چند بار پاره شده بود و حضرت آن را فرستاده بودند که وصله کنند. حضرت میفرماید: آن قدر این مدرع را فرستادم و وصله کردند که دیگر خجالت میکشم آن را برای وصله بفرستم. قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ؛ کسی به من گفت: دیگر این را دور نمیاندازی؟! خیال میکرد از بخل من است که این را نگه میدارم. فَقُلْتُ اعْزبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى؛[3] این ضربالمثلی در عربی است. گروهی مسافر بودند و شبهنگام دو دسته شدند؛ عدهای راه را ادامه دادند، شب نیز راه را حرکت کردند، از گردنه گذشتند و صبح به مقصدشان رسیدند، اما دسته دیگر تنبلی کردند و خوابیدند. صبح که شد، دیدند عدهای از مسافرها رفتهاند و نیستند. اکنون تنها هستند، و خسته و کوفته بدون بلدراه باید این راه را بروند. عند الصباح یحمد القوم السری؛ شبروی را هنگام صبح میستایند؛ یعنی ارزش شبروی صبح معلوم میشود. وقتی انسان شب رفت و تاریکی و سختیها را پشت سر گذاشت و به مقصد رسید، صبح که میشود خوشحال میشود، اما اگر شبروی نکرده بودیم و همان جا مانده بودیم، چه بسا گرفتار دزد و چیزهای دیگر نیز میشدیم. حضرت میخواهند بفرمایند: ما اگر این سختیهای دنیا را تحمل میکنیم، روزی از این بیاعتنایی به دنیا، شاد خواهیم شد، اما دیگران وقتی پای حساب و کتاب و سپس ابتلا به عقوبت گناهانی که مرتکب شدهاند، پیش میآید، بر سر خود میزنند. دیگر کار از کار گذشته است و چارهای ندارند.
بعضی از دوستان امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه به دلائلی نزد معاویه میرفتند. گاهی به خاطر فقر و پریشانی میرفتند؛ چون معاویه در بذل و بخشش بهخصوص بخششهای هدفدار کوتاهی نمیکرد و از این راه میخواست دیگران را صید کند. حتی عقیل برادر امیرالمؤمنین بعد از آنکه از حضرت خواست سهمش از بیتالمال را کمی افزایش بدهد و حضرت قبول نکرد، پیش معاویه رفت. یکی از کسانی که پیش معاویه رفت، شخصی به نام ضرار بن حمزه بود. معاویه میدانست که این فرد از زندگی و سیره امیرالمؤمنین کاملا مطلع است و خیلی به ایشان علاقه دارد. این بود که او را نگه داشت و گفت: برای من کمی از علی تعریف کن، ببینم علی چه میکرد و زندگیاش چگونه بود!
ضرار میگوید: رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَقَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَهُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَیَبْكِی بُكَاءَ الْحَزِینِ؛ شب تاریکی به نخلستانی رفتم و علی را دیدم که ایستاده و محاسنش را به دست گرفته و زار زار با حزن و اندوه گریه میکند. وَهُو یَقُولُ: یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْكِ عَنِّی؛ نصف شبی، در تاریکی محض که دیگر پردههای شب نیز افتاده بود و دیگر چشم چشم را نمیدید، اتفاقا علی را دیدم که در محراب عبادت ایستاده، دست به محاسن گرفته و زار زار گریه میکند؛ دنیا را خطاب قرار میدهد و میگوید: برو کنار! از من دور شو! أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؛ آمدهای متعرض من بشوی و مرا فریب بدهی یا نه، خیلی به من علاقه داری که سراغ من آمدهای؟! لَا حَانَ حِینُكِ؛ خدا نکند که تو متعرض من بشوی و یا به من اشتیاق پیدا کنی و مرا دوست بداری! هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیكِ؛ برو دیگری را فریب بده! برو این دام بر مرغ دگر نه/ که عنقا را بلند است آشیانه. قَدْ طَلَّقْتُك ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا؛ تو را همانند همسری که سه بار طلاق دادهاند و دیگر قابل رجوع نیست، طلاق دادم.
فَعَیْشُكِ قَصِیرٌ؛ زندگی تو خیلی کوتاه است. ممکن است دنیا به نظر ما خیلی بلند باشد، اما مقیاس علی، مقیاس الهی است و دنیا را با آخرت ابدی میسنجد. وَخَطَرُكِ یَسِیرٌ؛ تو اهمیتی نداری. نقشی در سعادت من نداری. وَأَمَلُكِ حَقِیرٌ؛ آرزوهایی که برای تو باشد، آرزوهای بسیار پست و ناچیز است. سپس حضرت صدا را بلند کرد و گفت: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَطُولِ الطَّرِیقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِیمِ الْمَوْرِد.[4] این متن نهج البلاغه است! محاسنش را دست گرفته بود، زار زار گریه میکرد و میگفت: امان از اینکه این سفر چقدر طولانی است! این راه چقدر دور است و توشه علی چقدر کم است! آن جایی که میخواهم برسم، چه جای عظیمی است! میخواهم به پیشگاه الهی بروم و این توشه محدود، متناسب با آن مقام نیست.