صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه چهارم؛ آثار شوم پیروی از هوای نفس

تاریخ: 
دوشنبه, 31 ارديبهشت, 1397

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/31، مطابق با پنجم رمضان 1439 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

 (4)

آثار شوم پیروی از هوای نفس

اشاره

در جلسه گذشته گفتیم که از دیدگاه اسلام، کاری ارزش اخلاقی دارد که هم حسن فعلی داشته باشد و هم حسن فاعلی. ضمنا اشاره کردیم که همه این‌ها ذومراتب است. صرف‌نظر از دیدگاه اسلامی همه مردم می‌دانند که کارهای خوب مراتبی دارد؛ بعضی خوب است، بعضی خوبتر است و بعضی خوبترین است. کارهای بد نیز همین طور است و همه گناه‌ها در یک سطح نیستند؛ گناهی بد است، گناهی بدتر است و گناهی بدترین است. نیت نیز که ملاک حسن فاعلی است، همین طور است؛ ارزش برخی از نیت‌ها پایین است، نیت بدی نیست، اما خیلی هم ارزشمند نیست، بعضی‌ از نیت‌ها بسیار ارزشمندتر است و ارزش‌مندی برخی نیت‌ها به اندازه‌ای است که عقل انسان‌‌های متعارف از درک آن ناتوان است.

مراتب نیت

درباره برخی از کارها این سؤال مطرح شده بود که آیا اگر این‌ها از غیر مؤمن سر بزند یا نیت انسان از انجام آن‌ها خدا نباشد، هیچ ارزشی ندارند؟ البته در گذشته بحث‌های مختصری در این‌باره داشته‌ایم، ولی برای تأکید آن‌ها، اشاره می‌کنم که اثبات مراتب خوبی افعال احتیاج به بحث ندارد و همه آن را درک می‌کنند؛ برای مثال، مراتب احترام در مواردی که به کسی فقط سلام کنیم، یا به او هدیه بدهیم، یا برایش بایستیم و دستش را ببوسیم، تفاوت می‌کند. این تفاوت در خدمت‌های اجتماعی نیز روشن است؛ مراتب ارزش در مواردی که به کسی صدقه‌ مختصری داده شود یا بدهی او ادا شود یا دیه‌اش پرداخت شود و از قتل نجات پیدا بکند، با هم تفاوت می‌کند. حال این را مقایسه کنید با کسی که امتی را از بلا، ذلت و پستی نجات می‌دهد؛ کاری که انبیا و ائمه معصوم‌صلوات‌الله علیهم‌اجمعین انجام دادند و در زمان ما امام(ره) مرتبه‌ای از آن را انجام داد. نیت نیز همین طور است؛ گاهی نیت انسان فقط این است که کاری کند که عقلا خوششان بیاید. مثل انسانی که طبعا راستگو است و وقتی از او می‌پرسید که چرا راست می‌گویی؟ می‌گوید: وقتی انسانی خوب و راستگویی باشد، همه خوششان می‌آید و برای جامعه مفید است. کسانی به مرتبه‌ای که کمی بالاتر از این است، فکر می‌کنند و مثلا می‌گویند این کار ثواب دارد. اما بعضی از نیت‌ها برای افعال وجود دارد که امثال ما نمی‌توانیم حقیقتش را درک کنیم. امام صادق‌علیه‌السلام فرمود: بعضی‌ها عبادت می‌کنند تا از آتش جهنم مصونیت پیدا کنند، بعضی‌ها عبادت می‌کنند تا به درجات بهشت و ثواب‌های بهشتی نائل بشوند، وَلَكِن اعْبُدهُ حُبّاً لَه؛[1]‏ من چون خدا را دوست دارم، عبادت می‌کنم. این دوست دارم، یعنی‌چه؟ چه محبتی منشأ چنین عبادتی می‌شود که اگر شب تا صبح به درگاه خدا سر به سجده بگذارد و گریه کند، خسته نمی‌شود؛ نه‌تنها خسته نمی‌شود، برای هر لحظه‌ عبادتش نیز خدا را مستحق شکر می‌داند. شاید کسانی بوده یا باشند که در آن حال اصلا به ذهن‌شان خطور نمی‌کند که بهشت و جهنمی نیز هست؛ کسی که در آغوش معشوق خود است، به چیز دیگری فکر نمی‌کند. یکی از همسران پیغمبر اکرم (ص) می‌گوید: شبی نوبت من بود که حضرت در اتاق من استراحت کنند. موقع خواب شد و خوابیدیم. پس از مدتی پیغمبر اکرم آرام از بستر بلند و مشغول نماز شدند. خب نماز خواندن در شب عادی بود و زیاد دیده بودم، اما بعد از نماز دیدم که حضرت سر به سجده گذاشتند و خیلی آرام آرام طوری که  من بیدار نشوم، ذکری را تکرار می‌کنند. کم‌کم متوجه صدای هق‌هق و گریه حضرت در حال سجده شدم. حس کنجکاویم تحریک شد که چرا پیغمبر نیمه شب سر بر زمین گذاشته و این طور گریه می‌کند؟! آرام آرام خودم را نزدیک ایشان کشاندم تا گوشم به صدای ایشان نزدیک باشد و ببینم چه می‌گویند. دیدم در حال سجده می‌گوید: الهی لاتَکِلْنی الی نَفْسی طَرْفَة عَیْنٍ أبَدا؛ خدایا! مرا یک آن به خودم وامگذار! من تعجبم بیشتر شد. پیغمبر معصوم، شریف‌ترین مخلوق خدا، نیمه شب، سر به سجده گذاشته، این چه دعایی است که می‌کند؟! بالاخره صبر کردم تا سر از سجده برداشتند. بلند شدم و گفتم: یا رسول‌الله! مگر خداوند گناهان شما را نمی‌آمرزد؟ مگر خود شما نفرمودید که خدا در بهشت چه مقاماتی به شما می‌دهد و شما دیگران را شفاعت می‌کنید؟! این چه حالی است که من در شما می‌بینم؟ حضرت در جواب فرمود: أَ فَلَا أَكُونُ عَبْداً شَكُورا؛[2] من نباید شکر خدا را به جا بیاورم؟! این همه نعمت‌ را او داده است، پس من دست‌کم از او تشکر کنم. تشکر از خدا این است که بگویم اگر تو ندهی من چیزی ندارم. اگر یک آن مرا به خودم وابگذاری، چیزی از خودم ندارم. انسان هیچ‌گاه فکر می‌کند که یک شکر خدا این است، که کسی که روز را به زحمت گذرانده و سختی‌ها کشیده است، نیمه‌شب بلند شود و مشغول عبادت شود و بدون این‌که گناهی کرده باشد، فقط برای شکر خدا، این‌گونه در حال سجده گریه کند؟! عقل ما به این مسایل نمی‌رسد، اما آن‌چه از این عبادات و امثال آنها می‌فهمیم نیز شاید یک هزارم آن حقیقتی نباشد که خود رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌گویند. روشن است که ارزش آن عبادت به حسن فاعلی‌ آن بود و خودش فرمود که برای شکر است. ولی ما اصلا نمی‌توانیم حقیقت این شکر را بفهمیم. ما حداکثر وقتی غذای لذیذی می‌خوریم، می‌گوییم: الحمدلله؛ چه غذای خوبی! بنابراین نیت نیز مراتبی دارد و به حسب مراتب نیت، افعال ارزش‌های مختلفی پیدا می‌کنند.

حد نصاب ارزش

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که پایین‌ترین مرتبه حسن فاعلی چیست؟ گاهی انسان کاری را که حسن فعلی دارد، برای مردم مفید است و از آن استفاده می‌کنند، به این نیت انجام می‌دهد که مردم را فریب بدهد و بر آن‌ها مسلط بشود. می‌خواهد در انتخابات رأی بیاورد و بعد هر کاری دلش می‌خواهد انجام بدهد. حاضر است ثروتش را هم خرج کند تا در انتخابات برنده بشود. خب ممکن است کار خیلی خوبی باشد، اما آیا برای خودش نیز فایده‌ای دارد؟ ممکن است از این کار قصدی نداشته باشد و فقط به‌خاطر این‌که این پست یا مقام را دوست دارد و از آن خوشش می‌آید، این کار را انجام می‌دهد، چنان‌که ممکن است قصد داشته باشد که بر مردم مسلط بشود و بتواند به ظلم‌هایی که دلش می‌خواهد، برسد. اما از این بدتر هم می‌شود و آن در جایی است که می‌خواهد پست و مقامی پیدا بکند تا بتواند حق را نابود کند. در ظاهر کارهای خوب می‌کند تا مردم به او رأی بدهند، دوستش بدارند و با او همراهی کنند تا بتواند مسیر حق را عوض کند. در این عالم از این نمونه نیز کم نیست. داعشی‌ها از این دسته‌اند. همین سردمداران آمریکا برای چه این کارها را می‌کنند؟ جز این‌ است که با دین اسلام و جمهوری اسلامی و نظام اسلامی دشمنی دارند. خودشان هم این را می‌گویند. اوائل این دشمنی را مخفی می‌کردند و گاهی چیزهایی از دهان‌شان می پرید، اما اکنون صریحا می‌گویند که این ایران است که نگذاشت ما به اهداف‌مان برسیم و کمی تهمت نیز به آن اضافه می‌کنند و می‌گویند این ایران است که مانع امنیت ماست. همان‌طور که ملاحظه می‌فرمایید ارزش‌های منفی هم با یکدیگر تفاوت دارند؛ حدی از ارزش وجود دارد که فی‌الجمله قابل ستایش است و نیتش هم نیت خوبی است، اما از نظر مبانی اسلامی، حد نصاب ارزش را ندارد. در گذشته بحث کوتاهی در این‌باره داشتیم  که از نظر اسلام برخی از کارها حتی به لحاظ نیتشان دارای ارزش هستند، اما اسلام حد نصابی برای ارزش قائل است و می‌گوید این‌کارها به آن حد نرسیده‌اند. حد نصابی که اسلام می‌پذیرد آن است که موجب سعادت ابدی بشود. این به آن معنا نیست که کارهایی که به این حد نرسند، هیچ ارزشی ندارند. نمونه بارز این مسئله، حاتم طایی است. در روایتی آمده است که در قیامت حاتم طایی را در جایی قرار داده و لباسی به تن او می‌پوشانند که آتش جهنم او را نمی‌سوزاند. روشن است که این با آن کسی که از همان ابتدای مرگ به اعماق جهنم می‌افتد، خیلی تفاوت دارد. ولی به‌هر حال حد نصاب ارزش را ندارد و بهشت‌آور نیست. این هم مرتبه‌ای از ارزش مطلوب است. به نیت او هم بستگی دارد؛ برای این‌که او واقعا می‌خواست بندگان خدا راحت باشند و زندگی خوبی داشته باشند؛ به دنبال این‌ هم نبود که از او تعریف کنند یا به پست و مقامی برسد؛ چیزی هم از کسی نمی‌خواست؛ طبق مقتضای فطرت الهی کارهای خوب را دوست می‌داشت و می‌خواست بهترین باشد، اما در همین حد می‌فهمید. اگر کسی فهمید که اسلام حق است و از روی عناد با آن مخالفت کرد و مسلمان نشد، فساد و ارزش‌های منفی‌اش بیش از ارزش مثبتش است و اهل نجات و صلاح نخواهد بود. در این صورت از آن کسانی خواهد بود که خداوند درباره آن‌ها می‌فرماید: أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ یَعْمَلُونَ.[3] اما اگر در شرایطی بوده که نفهمیده یا اگرچه تنبلی کرده و تحقیق نکرده، ولی انسان بدذات و خبیثی نبوده که به فکر اذیت مردم باشد، این همان موردی است که نمادش حاتم طایی است. حد نصاب ارزش از دیدگاه اسلام که موجب دخول در بهشت می‌شود، ایمان و عمل صالح است. به همین جهت گفتیم که ریشه همه ارزش‌های اسلامی، ایمان است و اگر این نباشد سایر ارزش‌ها به حد نصاب نمی‌رسد.

نتیجه پیروی از هوای نفس در قضاوت

روشن است که از نظر قرآن، پیروی از هوای نفس ارزشی منفی است، اما آیات قرآن نسبت به مراتب پیروی از هوای نفس، هم از نظر لحن و هم از نظر شدت و ضعف، متفاوت است. نسبت به یک مرتبه‌ از آن، خطاب به حضرت داوود می‌فرماید: یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ؛[4] ما به تو مقام حکومت و قضاوت را دادیم، اما وظیفه‌ات این است که مواظب باشی به حق حکم کنی. چیزی که می‌تواند تو را از حکم کردن به حق باز بدارد و از این‌که بتوانی وظیفه‌ات را انجام بدهی مانع شود، اتباع هواست. در قضاوت باید خودت را از همه نفع و ضررها پاک کنی و در محیطی کاملا بی‌طرف، به فکر هیچ منفعتی برای خودت نباشی! پیروی هوای نفس تو را از راه حق باز می‌دارد و گمراهت می‌کند. شاید در گوشه و کنار کشور ما هم یک قاضی‌ باشد که خودش نیز متوجه نیست که چرا این‌گونه حکم می‌کند، ولی با چند واسطه ملاحظاتی دارد و در هنگام قضاوت میل دارد که به نفع یک طرف حکم کند. حتی متوجه علت این میل نیز نیست و فقط می‌بیند که خوشش می‌آید که به نفع این طرف حکم کند. خداوند به حضرت داوود می‌فرماید: اگر این‌طور شد، از حق منحرف می‌شوی. إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛ وقتی این طور شد، فراموش می‌کنی که حسابی در کار است و روزی از تو می‌پرسند که چرا این‌گونه قضاوت کردی و تو جواب قانع‌کننده‌ای نداری، و در این صورت، دچار عذاب شدید الهی می‌شوی. حضرت داوود جنایتی نکرده بود، اهل تبعیت از هوای نفس هم نبود، اما خداوند می‌خواهد پیغمبرش را نصیحت کند و او را متوجه‌ کند که مبادا انحراف پیدا کنی و به اشتباه بیفتی. لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى! دنبال دلخواه نباش! ببین خدا چه می‌خواهد!

رابطه ترس از خدا با جلوگیری از هوای نفس

 در آیه دیگر خطاب به مؤمنان می‌فرماید: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛[5] جایگاه کسی که از خدا بترسد و خودش را از هوای نفس باز بدارد، بهشت خواهد بود. این آن ارزش حد نصاب است.

چیزهایی که در کارهای اختیاری ما تأثیر می‌گذارند، از دو منشأ خوف یا رجاء سرچشمه می‌گیرند. کاری که انسان انجام می‌دهد یا برای این است که به نفعی برسد یا می‌خواهد از ضرری محفوظ بماند. خوف از خدا مانع گناه می‌شود، چنان‌که امید به رحمت خدا باعث می‌شود که انسان از خدا اطاعت کند. در این‌جا بحث درباره مخالفت با چیزی است که انسان نسبت به آن میل دارد و این مخالفت نیازمند ترس از ضرر آن است. به طور طبیعی امید به رحمت الهی باعث این نمی‌شود که انسان از گناه خودداری کند. امید بیشتر در انگیزش برای اعمال ایجابی، مثل خواندن نماز و انجام عبادات مؤثر است، اما خوف در جایی است که انسان در معرض خطر است و باید خودش را نگه دارد تا در آتش نلغزد. به این مناسبت ابتدا می‌فرماید: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ. یعنی به مدد خوف الهی از پیروی هوای نفس جلوگیری می‌کند. ابتدا کششی به سوی گناه دارد و اگر خوف از خدا و توجه به مقام الهی نبود، چه‌بسا فریب می‌خورد و در همان مهلکه هوای نفس و اطاعت شیطان می‌افتاد. این تعبیر نیز، تعبیر شدیدی نیست. می‌فرماید: اگر دلتان می‌خواهد که به بهشت بروید، خودتان را کنترل کنید و تابع هوای نفس نشوید. اما لحن برخی دیگر از آیات بسیار شدیدتر می‌شود و این از آن‌روست که اتباع نفس در این موارد خطرهای عظیمی برای انسان می‌آفریند. برخی از آن‌ها حتی به خود انسان محدود نمی‌شود و دیگران را نیز مبتلا می‌سازد. گاهی امتی را درگیر فساد، گناه، جنایت و عذاب ابدی می‌کند. از یک نفر شروع می‌شود، ولی دایره این فساد گسترش پیدا می‌کند و به خانواده و فرزندانش می‌رسد. گاهی از آن‌ها نیز تجاوز می‌کند و به همسایه‌ها، همشهریان و اهل کشورش می‌رسد و ملتی را از رحمت الهی محروم می‌کند. چنین کسانی در امتحان حتما رفوزه می‌شوند و راه برگشتی ندارند.

نهی از معاشرت با اهل هوای نفس

هدف از آفرینش انسان در این عالم این بود که در معرض امتحان قرار بگیرد تا با اختیار خودش مسیرش را تعیین کند. همه این مشکلات، سیل، زلزله، قتل، جنایت و... مقدمه این است که هر کسی سرنوشت خودش را با اختیار خودش انتخاب بکند. گفتیم گاهی فساد هوای نفس آن‌چنان گسترش پیدا می‌کند که نه‌تنها خود انسان را جهنمی می‌کند، بلکه باعث جهنمی شدن دیگران نیز می‌شود. در این موارد قرآن فقط نمی‌گوید که تو خودت هوای نفس را کنترل کن و کنار بگذار، بلکه می‌گوید با آن‌هایی که اهل هوا هستند نیز معاشرت نکن؛ حتی اصلا به آن‌چه می‌گویند، گوش نده! فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا؛[6]اصلا این‌ها را رها کن! این‌ها دیگر هدایت نمی‌شوند و هر کاری بکنی نتیجه‌ای ندارد. این‌ها راه جهنم را انتخاب کرده‌اند. ما کسی را مجبور نمی‌کنیم که به بهشت برود. خودشان انتخاب کرده‌اند و می‌خواهند به جهنم بروند و این سرنوشت برایشان تعیین شده است. آن قدر در این راه به هوای نفس دامن زده‌ و عادت کرده‌اند که نمی‌توانند آن ‌را رها کنند. به دست خودشان، خودشان را به چاه انداخته‌اند. تو مواظب باش به آتش آن‌ها نسوزی! وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛[7] این کسانی که دنبال هوای نفس رفتند، دیگر کارشان از این حرف‌ها گذشته است، مواظب باش سخن آن‌ها در تو اثر نکند! آن‌ها به دنبال راحتی خودشان هستند و می‌خواهند از این مسایل استفاده کنند. مواظب باش آن‌ها تو را گمراه نکنند. مثلا به تو پیشنهاد بدهند و بگویند: ما خیر شما را می‌خواهیم، باید با آمریکا سازش کنید و چاره‌ای نیست و اگر نکنید چنین و چنان می‌شود. در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: فَلاَ یَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لاَ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى؛[8] در این آیه نیز خداوند به پیغمبر نمی‌گوید تو از هوای نفس پیروی نکن! می‌گوید: مواظب باش! آن‌هایی که دنبال هوای نفس رفتند، تو را از یاد خدا غافل نکنند و از انجام وظیفه‌ات باز ندارند.

گمراهی؛ نتیجه پیروی از هوای نفس

شاید شدیدترین لحن قرآن در این زمینه مربوط به این آیه باشد که می‌فرماید: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛[9] کسی‌که دلخواه خودش را می‌پرستد و او را به جای خدا اخذ کرده است. به جای این‌که در هر کاری ببیند خدا اجازه می‌دهد یا نمی‌دهد، می‌بیند دلش می‌خواهد یا نمی‌خواهد. این همان فرهنگی است که امروز در جهان الحادی حکم‌فرماست. نتیجه این رویکرد نیز این است؛ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ؛ ما به زحمت می‌توانیم این جمله را معنا کنیم! می‌فرماید: با این‌که علم داشت، خداوند او را گمراه کرد. گمراه یعنی انسان راه را نداند و آن را گم کند، ولی خداوند می‌فرماید با این‌که می‌دانند، خدا گمراه‌شان کرده است. مصیبت بسیار بزرگی است! انسان وقتی جاهل است، اگر راه خطایی هم برود، ممکن است از کسی بپرسد یا کسی راهنمایی‌اش کند و برگردد، اما وقتی آگاهانه راه خطا را انتخاب کند، چگونه هدایت می‌شود؟ ممکن است نسبت به این انتخاب خیلی هم خوشحال باشد؛ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا.[10] ممکن است انسان شب که می‌خوابد، در ذهنش این باشد که من فردا می‌خواهم فلان کار را به نفع کشورم انجام بدهم و مردم را از فقر نجات بدهم. برای این منظور باید کاری کنم که آمریکا تحریم‌ها را بردارد. در این صورت اقتصاد کشور رواج پیدا می‌کند، مردم سود می‌برند، زندگی و درآمد‌شان خوب می‌شود و از فقر نجات پیدا می‌کنند، اما توجه ندارد که سیاست‌های خودش باعث ایجاد فقر شده است، و او کسانی را سر کار آورده که با رشوه و رانت‌خواری و... منافع مردم را به خطر انداخته‌اند. فراموش می‌کند که برای چه فلان وزیر را انتخاب کرده است. فراموش می‌کند که او را چون میلیاردر بود و ریزه‌کاری‌های تجارت خارجی را می‌دانست، سر کار آورده بود، تا با او همکاری بکند و هر استفاده‌ای که می‌خواهد ببرد، حتی اگر به ضرر چند میلیون خلق کشور باشد. با این وصف، می‌گوید: برای این‌که مردم را از فقر نجات بدهم، باید با آمریکا بسازیم؛ یعنی تسلیم شویم و عذرخواهی کنیم تا تحریم‌‌ها را بردارند، تا کمی اقتصاد رواج پیدا کند. ممکن است در سطحی از آگاهی، باورش این باشد که می‌خواهد  فقر مردم را برطرف کند، غافل از این‌که هم خودش، هم مردمش، هم دینش و هم خون‌های شهدا را پایمال کرده است، ریشه انقلاب را کنده است و تا روز قیامت هر چه فساد بر این کار مترتب شود، به گردن اوست. أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ؛ انسان کودنی نیست. این‌گونه نیست که مسائل سرش نشود، علم دارد، تجربه دارد، سیاست و اقتصاد سرش می‌شود، به مردم هم می‌خواهد خدمت کند، اما باورش نمی‌شود که می‌شود با آمریکا درافتاد. می‌گوید: مگر می‌شود؟ امریکا کدخدای عالم است. یک امامی باید باشد که بگوید آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. با خدا باش! وقتی انسان خدا را فراموش کرد این‌گونه می‌شود. اگر خدا را کنار بگذاریم، همه حساب‌ها درست است؛ واقعا در مقابل ثروت، تکنولوژی، سیاست‌مداران، تجربه‌های سیاسی وجنگی آن‌ها کم می‌آوریم، اما ما چیزی داریم که آن‌ها ندارند؛ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ؛[11] ما خدا را داریم. وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ؛ کسی‌که خدا را فراموش کند، دیگر قوای اداراکی‌اش درست کار نمی‌کند و نمی‌تواند حقیقت را بشناسد. خداوند بر دلش (همان قوه‌ای که باید حق و باطل را تشخیص بدهد) مهری می‌زند که باز نمی‌شود. فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛[12] کسی را که خدا گمراه کند، چه کسی می‌تواند هدایت کند؟ آیا قدرتی بالاتر از خدا برای هدایت او هست؟! این نتیجه پیروی از هوای نفس است.


[1]. مشكاة الأنوار فی غرر الأخبار، النص، ص123.

[2]. ارشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص91.

[3]. همان، 16.

[4]. ص، 26.

[5]. نازعات، 40-41.

[6]. نجم، 29.

[7]. کهف، 28.

[8]. طه، 16.

[9]. جاثیه، 23.

[10]. کهف، 104.

[11]. آل عمران، 123.

[12]. روم، 29.