صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه پانزدهم؛ از مذمت خودبزرگ‌بینی تا تشویق به همراهی با مردم

تاریخ: 
چهارشنبه, 3 بهمن, 1397

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/11/03، مطابق شانزدهم جمادی الاولی 1440 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

شرح دعای مکارم الاخلاق

(15)

از مذمت خودبزرگ‌بینی تا تشویق به همراهی با مردم

اشاره

در جلسات قبل، دعای مکارم الاخلاق امام سجادعلیه‌السلام را می‌خواندیم و در حدی که خداوند متعال توفیق داد، توضیحاتی درباره فقراتش عرض کردیم. از چیزهایی که امام سجاد‌علیه‌السلام از خداوند می‌طلبند، این است که کارهای خیر خودم را کم بشمارم؛ وَاسْتِقْلَالِ الْخَیْرِ وَإِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِی وَفِعْلِی، کارهای خیری که انجام می‌دهم و سخنان خوبی که بر زبان می‌رانم،‌ هر چند زیاد باشد، کم بشمارم. در مقابل، اگر کار زشتی کرده یا حرف بدی زده‌ام، آن را زیاد بشمارم؛ یعنی همیشه نگران این باشم که چرا کار خوب کم کرده‌ام و کار بد زیاد کرده‌ام.

حب ذات؛ انگیزه‌ای دو سویه

خداوند برای این‌که انسان همیشه سر دو راهی‌ها قرار بگیرد و با اختیار خودش راهی را انتخاب کند، عواملی در درون و پیرامون او قرار داده است. این عوامل از جهات مختلف، از پدر و مادر و نزدیکان گرفته تا محیط‌های بزرگ‌، همه کمک می‌کنند که انسان در چندراهی قرار گیرد و یک طرف را انتخاب کند. او در درون انسان هم میل به خیر و هم میل به شر را قرار داده است. برخی از امیال به صورت فطری انسان را به طرف کارهای خیر سوق می‌دهد و گرایش‌هایی نیز وجود دارد که  او را به طرف شر سوق می‌دهد. برای مثال، انسان حب ذات دارد و خودش را دوست می‌دارد. اگر انسان حب ذات نداشت، هیچ کاری نمی‌کرد. او به خاطر این‌که خودش را دوست دارد، عبادت می‌کند تا به ثوابی برسد و قرب به خدا پیدا کند. اگر خودش را دوست نمی‌داشت، چه‌بسا حتی اقدام به خوردن و آشامیدن نیز نمی‌کرد و در همان ابتدای تولد از بین می‌رفت. بنابراین حب ذات لازمه‌ وجود انسان است و باید داشته باشد، اما این حب ذات دو شاخه پیدا می‌کند؛ شاخه‌ای هم در دنیا و هم در آخرت نتایج خیر دارد، و شاخه‌ای باعث شر می‌شود.

یکی از آثار حب ذات، خودخواهی است. در این حالت انسان چیزهایی که به او  ارتباط دارد را خیلی مهم می‌داند و وقتی کار خوبی می‌کند، به خودش می‌بالد؛ اگر امتیازی در اجتماع داشته باشد، پیش خودش آن را بسیار مهم می‌شمارد؛ حتی اگر لغزشی از او سر زند، از آن دفاع می‌کند. بیشتر مردم وقتی کار اشتباهی می‌کنند، درصدد دفاع برمی‌آیند و آن را توجیه می‌کنند. حب ذات در شاخه شرش، باعث می‌شود که انسان کارهای خودش را خوب ببیند و کارهای دیگران را بد، کم و ضعیف. این حب باعث می‌شود که انسان عیب‌های خودش را مهم نشمارد و اشتباه دیگران را به رخ‌شان بکشد. این حالت به طور طبیعی در عموم انسان‌ها وجود دارد، اما تهذیب نفس اقتضا می‌کند که انسان درصدد تعدیل این حالت برآید، و از آن‌جا که در آغاز زندگی، قبل از آن‌که دلش به نور ایمان منور گردد و اصلاح و تربیت شود، اقتضای خودخواهی را داشته است، باید به خدا پناه ببرد تا به این آفت مبتلا نشود.

آثار حسن ظن به خویشتن

وقتی انسان کار خودش را خوب می‌بیند، دیگر اهمیت نمی‌دهد که آن را زیاد انجام دهد. می‌گوید: ما کار خوب زیاد کرده‌ایم و برای این‌که بارمان بسته شود کفایت می‌کند! اولین اثر این نگرش تنبلی است. هم‌چنین به دنبال این نگرش، انسان مبتلا به عجب می‌شود. پیش خود می‌گوید: بله! این ما هستیم که این همه کارهای خوب را انجام می‌دهیم! مردم که این طور نیستند، همه خرابند. ماییم که این همه درس خوانده‌ا‌یم، این همه درس داده‌ایم، انفاق کرده‌ایم، عبادت کرده‌ایم! اما بقیه مردم غافل و اهل گناه هستند! به دنبال این حالت دیگر توفیق انکسار و تذللی که در عبادت لازم است، نصیبش نمی‌شود. او برای خودش مقامی قائل است، در صورتی‌که بزرگ‌ترین، شایسته‌ترین و مقرب‌ترین بندگان خدا بیش از همه تذلل و تضرع داشتند، و در دعاها و سجده‌هایشان خود را گمراه‌ترین گمراهان و کم‌ترین افراد معرفی می‌کردند. وقتی انسان کار بد خودش را کم ببیند، گناه را کوچک می‌شمارد و آن را تکرار می‌کند. تکرار گناه باعث می‌شود که به گناه عادت کند و از عبادت‌ها محروم شود. در این صورت باز همان حالت تضرع و ابتهال در مناجات و دعا و عبادت را از دست می‌دهد.

لذا یکی از چیزهایی که حضرت از خدا می‌خواهد این است: وَاسْتِقْلَالِ الْخَیْرِ وَإِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِی وَفِعْلِی؛ خدایا به من توفیق بده که کارهای خوب خودم را کم ببینم؛ نه این‌که هر کسی کار خوب می‌کند، بگویم کم است. انسان باید کار دیگران را زیاد ببیند و نسبت به دیگران حسن ظن داشته باشد؛ حتی اگر کار بدی از دیگری می‌بیند، بگوید من این کارش را دیدم، و ممکن است کارهای خوب زیادی کرده باشد و من خبر نداشته باشم. ممکن است کار خوب او قبول شده باشد و حتی اگر من کارهای خوب هم کرده باشم، قبول نشود.

از کجا معلوم...؟!

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که چه کنیم که این‌گونه شویم؟ بالاخره انسان می‌داند که چقدر نافله خوانده‌است، چقدر قرآن تلاوت کرده است، چقدر انفاق کرده است و... و نمی‌تواند این‌ها را  نادیده بگیرد. چه کنیم که کارهایمان را کم ببینیم؟

این کار، مقدماتی نیاز دارد که معمولا اساتید اخلاق نسبت به آن‌ها تذکر می‌دهند و در کتاب‌های اخلاقی نیز نوشته‌اند. اول این‌که درباره کار خیری که انجام می‌د‌هیم، بگوییم از کجا که این قبول شده است؟! این کار وقتی مفید است که قبول شود، درحالی که شاید در آن ریا یا آفت دیگری بوده است، یا شاید عامل گناهی در آن بوده و من از آن غفلت کرده‌ام! این مسئله صرف یک احتمال نیست و انسان در واقع نیز به این زودی‌ها نسبت به قبولی عملش علم پیدا نمی‌کند. هم‌چنین وقتی گناه کوچکی از انسان سر می‌زند، بگوید: شاید همین کاری که من کوچک می‌شمارم، غضب خدا در آن باشد. در روایات نیز آمده است که هیچ گناهی را کوچک نشمارید، شاید غضب الهی در همان کار باشد؛ و هیچ کار خیری را کوچک نشمارید، شاید همان کار موجب رضای خدا باشد. بنابراین همیشه سعی کنید کار خیرتان بیشتر باشد، و از کار شرتان پشیمان شوید و توبه کنید، تا اگر تاکنون آمرزیده نشده‌اید، اکنون آمرزیده شوید.

مداومت در طاعت

وَأَكْمِلْ ذَلِكَ لِی بِدَوَامِ الطَّاعَةِ؛ یکی از فضایل این بود که کار خیر خود را کم بشماریم و گناهان خود را بزرگ بشماریم، تا از آن‌ها پرهیز کنیم و درصدد توبه و جبران آن‌ها برآییم. اما گاهی موفقیت در همین امر نیز زمینه‌ای برای غفلتی دیگر می‌شود، و انسان را دچار حالت رخوت و سستی می‌کند. بعد از این‌که انسان گناه و کار زشتی را که انجام داده است، جبران کرد،‌ یا مدتی به کار خوبی پرداخت، برای مثال یک ماه رمضان روزه گرفت، خیال می‌کند ‌که از قید و بند در آمده و می‌‌خواهد هر کاری دلش می‌پسندد انجام دهد. یا بعد از این که چند دقیقه مشغول نماز است، وقتی سلام می‌دهد مثل این است که در زندان بوده و از ققس درآمده است! این حالت از همان تنبلی‌های ذاتی انسان سرچشمه می‌گیرد، و بعد از همه تلاش‌هایی که در مقابل شیطان، مبارزه با نفس و انجام کارهای خیر می‌کند، باید باز از خدا بخواهد که این حالت را برای همیشه  در او حفظ کند، تا دوباره مبتلا به غفلت نشود. این است که حضرت پس از آن که از خداوند درخواست توفیق برای کم شمردن کارهای خوب خود و زیاد شمردن کارهای بد خود را می کند، باز از خداوند می‌خواهد که این حالت را کامل گرداند به این‌ وسیله که همیشه در مقام اطاعت و اجتناب از معاصی باشد.

ید الله مع الجماعه؟!

وَلُزُومِ الْجَمَاعَةِ؛ این قسمت از دعا نیازمند توضیح بیشتری است. روایات بسیاری هم از طرق اهل سنت و هم از طرق شیعه وجود دارد که محور همه آن‌ها لزوم همراهی با جماعت و عدم انزوا و تک‌روی است. شیعه و سنی با سندهای متعدد تعبیر معروفی را از پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرده‌اند که می‌فرماید: ید الله مع الجماعه؛ دست خدا با جماعت است. ظاهر روایت این است که انسان ببیند هر جا جمعیت می‌رود، هر نوع اکثریت رفتار می‌کنند، و هر کاری که عموم مردم انجام می‌دهند، آن‌گونه رفتار کند و با آن‌ها باشد؛ حتی اگر جمعیت زیادی در جایی اشتباه کردند، از آن‌ها مفارقت نکند! آیا معنای روایت این است؟! آیا این سخن در مقام تشخیص وظیفه نیز صحیح است؟  آیا در مقام تشخیص حق و باطل نیز می‌گوییم: یدالله مع الجماعه؟! آیا معنای روایت این است یا منظور آن است که در عمل از آن‌ها جدا نشوید، حتی اگر قلبا معتقد نیستید؟ و آیا منظور از جماعت هر جماعتی در هر جاست، یا قیدی دارد؟

شارحان درباره این‌ روایات نظرهای مختلفی ابراز کرده‌اند؛ برخی دایره جماعت را تنگ‌ کرده و گفته‌اند: منظور از این جماعت، ائمه اثنی عشر است، و ملازم جماعت باشید، یعنی ملازم اهل‌بیت باشید. روشن است که این معنا کاملا خلاف ظاهر روایت است. البته در روایتی از پیغمبر اکرم نقل شده که فرمودند: جَمَاعَةُ أُمَّتِی أَهْلُ الْحَقِّ وَإِنْ قَلُّوا؛[1] منظور از جماعتی ‌که باید ملازم‌‌شان باشید و از آن‌ها جدا نشوید، جماعت اهل حق است؛ حتی اگر تعدادشان کم باشد. درست است که این معنای قابل قبولی است، اما چگونه آن را با لفظ تطبیق دهیم؟ چگونه می‌توان جماعت را به عده قلیل تفسیر کرد؟

روشن است که نمی‌توانیم بگوییم معنای روایت این است که هرجا جمعیتی بر مسئله‌ای اتفاق داشتند،‌ شما نیز همان را بپذیرید و طبق آن عمل کنید؛ برای مثال، روزگاری بوده است که در امتی همه بت‌پرست بوده‌اند؛ آیا مردم در آن زمان  می‌بایست به تبعیت از جماعت بت‌پرست می‌شدند؟! هنوز نیز اکثریت مردم هندوستان که بیش از یک میلیارد جمعیت دارد، بت‌پرستند. آیا روایت می‌گوید: اگر من نیز اهل هندوستان بودم یا برای زندگی به آن جا رفتم، می‌بایست بت‌پرست شوم؟! در این صورت انبیا برای چه آمدند؟ هنگامی‌که انبیا مبعوث شدند، اکثریت مردم -و در بسیاری از جاها همه مردم- کافر بودند. پس چرا آن‌ها آمدند و راه دیگری را معرفی کردند؟ هم‌چنین اولین کسی را تصور  کنید که می‌خواست به پیامبری ایمان بیاورد؛ یک طرف یک نفر موحد بود که می‌‌گفت: خدا یکی است، و طرف دیگر همه مردم بت‌پرست و مشرک بودند. در این‌جا لزوم جماعت چه چیزی را اقتضا می‌کند؟ روشن است که  ذهن هیچ کس نمی‌پذیرد که این روایت در چنین مقامی بگوید: شما باید بت‌پرست شوید.

وجوه و معانی صحیح لزوم همراهی با جماعت

  1. نشانه‌ای برای حق در مقام شک

این روایت قطعا انصراف دارد از جایی که انسان نسبت به مسئله‌ای دلیل یقینی داشته باشد. فرض کنید شما به این‌که راه حق کدام است یقین دارید، ولی جماعتی که در کنار شما زندگی می‌کنند بر خلاف آن هستند. اگر بگوییم بر اساس این روایت شما باید از یقین خودتان دست بردارید و به آن‌چه آن‌ها می‌گویند عمل کنید، تناقض پیش می‌آید، زیرا ما از این روایت حداکثر یک ظن پیدا می‌کنیم. بر فرض که از آن یقین نیز پیدا کنیم، این یقین چگونه خودش را ابطال می‌کند؟! حجیت قطع ذاتی است؛ یعنی به کسی که به چیزی قطع دارد، نمی‌توان گفت به‌گونه‌ای دیگر رفتار کن! کسی‌که یقین دارد دیگر شکی ندارد که تحقیق کند و از کسی تبعیت کند. بنابراین قطعا کسانی که به حق یقین دارند و حق را می‌شناسند، از این شمول این روایت مستثنی هستند.

نتیجه این‌که مخاطب این روایات کسی است که طالب حق است و نسبت به آن یقین ندارد؛ حال یا شک دارد، یا به یک طرف ظن دارد ولی ظن او ظن معتبری نیست که حجت باشد. بنابراین این روایات درباره اموری است که انسان نمی‌تواند نسبت به آن‌ها حجتی پیدا کند. شاید بتوان گفت: توصیه‌ای است که برای کسانی که می‌خواهند وظیفه‌شان را بفهمند و نمی‌دانند وظیفه‌شان چیست. این تقریبا همان رفتار عقلایی است که همه عقلا در امور اجتماعی قبول می‌کنند و در چیزی که نمی‌دانند، رأی اکثریت را برای خودشان حجت تلقی می‌کنند. این ارشادی عقلایی برای کسی است که یقین ندارد و نمی‌تواند یقین پیدا کند. برای چنین کسی در مقام تشخیص حق و باطل، اجماع مسلمانان یا دست‌کم نظر اکثریت معتنابه مردم، حجت است. این کاری است که همه عقلا انجام می‌دهند. این روشی عقلایی است و دلیل آن نیز  این است که انسان طبعا از نظر اکثریت، ظن قوی‌تری پیدا می‌کند و امر دایر می‌شود بین این‌که به ظن قوی عمل کند یا به شک یا احتمال کمتر از 50درصد. هر عاقلی می‌گوید به آن‌چه احتمالش بیش از 50درصد است عمل کن، نه آن‌چه کمتر است. این معنا یکی از وجوه صحیح برای لزوم همراهی با جماعت است.

  1. توصیه‌ای عملی برای وحدت در مقابل دشمن

وجه دیگر درباره اتحاد مذاهب مختلف مسلمانان است. هر جامعه‌ای در هر شرایطی که زندگی می‌کنند، دشمنانی دارند و این دشمنان درصدد ایذاء، غصب حقوق‌ و ظلم به آن‌ها هستند. جامعه اسلامی نیز طبعا دشمنانی خواهد داشت. این دشمنان چند دسته‌اند؛ یک دسته دشمنانی هستند که با اصل اسلام و خداپرستی مخالف‌اند. روشن است که توصیه به لزوم همراهی با جماعت به معنای هم‌سویی با این دشمنان نیست. در این مقام بهترین راه این است که با آن‌هایی که با اصل اسلام موافق هستند، همسو باشید تا زودتر بر دشمن‌تان پیروز شوید. این مسئله‌ای است که ما همیشه با آن مواجه هستیم. ما در اسلام مذاهب مختلفی داریم، هم‌چنین دشمنانی داریم که  دشمن همه مسلمان‌ها هستند. این دشمنان با اسم خداپرستی و قدرت دین مخالفند. آن‌ها از آن‌جا که به دنبال هوای نفس هستند و منافع شخصی‌شان را می‌خواهند، هیچ دینی را تجویز نمی‌کنند. در چنین مقامی روایات لزوم همراهی جماعت، ارشاد به این است که سعی کنید دنبال اختلافات نروید و در مقابل دشمن مشترک بین خودتان اختلاف نیفتد وگرنه شکست می‌خورید و دشمن غالب می‌شود. در  این صورت  به ضرر همه‌ شما  و به ضرر اصل اسلام تمام می‌شود.

رفتار پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز در بسیاری از مواقع همین‌‌گونه بود. برای مثال، در جنگ احد بعضی از اصحاب پیشنهاد دادند که از شهر خارج شویم و بعضی دیگر ‌گفتند که در شهر بمانیم تا کفار بیایند و در شهر با آن‌ها بجنگیم. حضرت با مردم صحبت کردند و اکثر مسلمان‌ها گفتند که ماندن در شهر برای ما عار است و این کار را نمی‌کنیم. حضرت نیز طبق نظر آن‌ها عمل کردند.

وجه دیگر مربوط به اهل یک مذهب است که اختلاف مذهبی نیز ندارند. برای مثال کشوری  را فرض کنید که همه شیعه اثنی عشری هستند، اما گروه‌های مختلف آن با هم اختلاف داخلی دارند. همه می‌دانید که در بین شیعه‌ها گروه‌های مختلفی هست که در زمان‌هایی پیروان زیادی نیز داشته‌اند. یکی از اختلافاتی که هنوز هم  در گوشه و کنار وجود دارد، اختلاف میان اصولی و اخباری است. در این جا وقتی شما با دشمنی روبه‌رو می‌شوید که دشمن شیعه (اعم از اخباری و اصولی) است، نباید اختلافات اصولی-اخباری را مطرح کنید. جماعت در این‌جا به معنای جماعت حقی است که شما نیز از آن دفاع می‌کنید. در این شرایط اگر پراکنده شوید و به اختلافات داخلی دامن بزنید، باعث شکست‌تان می‌شود.اختلافات جزیی‌تر‌ی نیز وجود دارد. ممکن است در یک شهر بین چند محله اختلافاتی وجود داشته باشد و وقتی شما دشمن مشترک دارید نباید آن اختلافات شخصی را _حتی اگر پدرکشتگی باشد_ زنده کنید.

نتیجه آن‌که این دستورات، ارشادی برای مسلمان‌ها در مقابل دشمن مشترک است. گاهی لازم است با اهل کتاب بسازیم تا با بت‌پرست‌ها مبارزه کنیم. پیغمبر اکرم در صدر اسلام همین کار را کردند. حتی احکام اسلام درباره اهل کتاب با دیگران تفاوت می‌کند، و رفتار با اهل کتاب خیلی نرم‌تر و برای آنها قابل تحمل‌تر است. وجه دوم درباره جایی است که دشمن مشترک وجود دارد و اگر اختلاف شود آن دشمن بر همه غالب می‌شود. روشن است که برای این‌که بتوانید خودتان را از دشمن در امان بدارید، باید در مقابل او اختلافات‌تان را کنار بگذارید. این ملاک در بسیاری از کارهای ما جریان دارد.

لزوم وحدت در مقابل دشمن مشترک

برای مثال، پس از آن‌که امام(ره) در پانزدهم خرداد قیام خود را در قم شروع کردند،ایشان را دستگیر و پس از  مدتی حبس در تهران به ترکیه تبعید کردند. امام(ره) برای مبارزه با رژیم سعی می‌کرد حتی از کسانی که چندان اعتقادی به اسلام نداشتند نیز استفاده کند. می‌فرمود: ما یک مسئله‌ مشترک داریم که باید این حکومت ساقط شود. بعد از آن‌که این حکومت ساقط شد به مسائل جزیی‌تر می‌رسیم. به یاد می‌آورم که در اوایل نهضت درباره موضوعی که با مسائل اعتقادی ارتباط داشت، عده‌ای مخالفت می‌کردند و اختلافی در بین انقلابیون پیدا شد. این بود که نامه‌ای برای امام نوشتند و از ایشان کسب تکلیف کردند که آیا با آن گروه مخالف همکاری کنیم یا نکنیم؟ امام(ره) فرمودند: فعلا همه بروید و برای اسلام خدمت کنید! پس از آن‌که این شجره کفر و انحراف را برانداختید، نوبت به این مسئله می‌رسد. هم‌چنین هنگامی که ایشان در پاریس بودند، چندین بار کسانی برای کسب تکلیف خدمت ایشان رفتند و پیشنهادهایی ارائه کردند. نقل کرده‌اند که امام ابتدا همه حرف‌های آن‌ها را گوش کردند تا همه حرف‌ها تمام شد، سپس فرمودند: به ایران برگردید و از جمهوری اسلامی تبلیغ کنید، والسلام! مسائل دیگر را مطرح نکنید!

 این همان روحیه است که ما وقتی مسائلی مهم‌تر و دارای اولویت داریم، نباید به مسائل جزیی بپردازیم، مگر این‌که هیچ تزاحمی با هم نداشته باشند. اهل یک مذهب در خانه خودشان ممکن است نمازشان را طبق فتوای خودشان بخواند، اما در بین جمع مثل دیگران می‌خوانند. سال‌های سال است که مراجع فتوا می‌دهند که کسانی که به حج می‌روند، اگر در نماز اهل سنت شرکت کنند و مثل آن‌ها بخوانند، نمازشان قبول است.[2] امام(ره) هم می‌فرمود: همان نماز قبول است. دلیل آن نیز این است که اگر این کار را نکنید، دشمن همین را علیه شما سوژه می‌کند و شما را به جان هم می‌اندازد و خودش نفعش را می‌برد.

این‌که ملاحظه می‌فرمایید مقام معظم رهبری در سال‌های اخیر روی مسئله وحدت شیعه و سنی و برادری بین آن‌ها در همه جا اصرار و تأکید می‌کنند به خاطر همین مطلب است. سخن ایشان به معنای این نیست که شما در خانه‌ خود یا در مسجد محل‌ خودتان مثل اهل تسنن نماز بخوانید، یا فتوای آن‌ها را عمل کنید. منظور این است که شما وقتی در مقابل دشمن قرار می‌گیرید، نگویید من شیعه هستم، او سنی است و با هم همکاری نکنید. در مقابل دشمن باید بگویید: ما همه مسلمانیم و تو مخالف اسلامی؛ هر دو با تو مخالفیم و با هم در مقابل تو یکی هستیم.

  1. توصیه‌ای اخلاقی برای دوری از تک‌روی

احتمال دیگری که درباره روایاتی می‌رود که به همراهی با جماعت توصیه می‌کنند این است که این روایات دستوری اخلاقی برای دوری از تک‌روی است. بسیاری از مردم در خودشان نوعی حقارت و کمبود دارند و پیش خودشان شخصیتی ندارند. چنین کسانی وقتی می‌خواهند خودشان را مطرح کنند، مخالف‌خوان می‌شوند. برای این‌که خودشان را نشان دهند و توجه دیگران را جلب کنند، در حضور دیگران سؤال می‌کنند، سخن می‌گویند و به مخالفت می‌پردازند. این روایات توصیه‌ای اخلاقی است مبنی بر این که در مقام این نباشید که برای خودتان یک امتیازی داشته باشید و در میان جامعه خودتان را مطرح کنید. این رویکرد باعث می‌شود که انسان حرفی نو و بی‌مبنا بزند تا توجه دیگران به آن جلب شود، و در صورتی که با اقبال دیگران روبه‌رو شد کم‌کم فرد مذهب جدیدی ایجاد می‌کند تا به هدف خودش برسد. امروزه می‌بینید که بازار انواع و اقسام مذاهب عرفانی رواج پیدا کرده است و هر گوشه‌ کسی پیدا می‌شود که ادعای قطبیت و سروری می‌کند. انگیزه همه این‌ها همان خودخواهی است.

 


[1]. تحف‌العقول، ص 48.

[2] البته برخی احتیاط می‌کردند و می‌گفتند: پس از بازگشت در منزل خودتان احتیاطا قضای آن نماز  را طبق فتوای شیعه بخوانید.