بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/01/21، مطابق با چهارم شعبان 1440 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(22)
اللَّهُمَّ إِلَى مَغْفِرَتِكَ وَفَدْتُ، وَإِلَى عَفْوِكَ قَصَدْتُ، وَإِلَى تَجَاوُزِكَ اشْتَقْتُ، وَبِفَضْلِكَ وَثِقْتُ، وَلَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَكَ، وَلَا فِی عَمَلِی مَا أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَكَ، وَمَا لِی بَعْدَ أَنْ حَكَمْتُ عَلَى نَفْسِی إِلَّا فَضْلُكَ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَتَفَضَّلْ عَلَیَّ. اللَّهُمَّ وَأَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَأَلْهِمْنِی التَّقْوَى، وَوَفِّقْنِی لِلَّتِی هِیَ أَزْكَى، وَاسْتَعْمِلْنِی بِمَا هُوَ أَرْضَى. اللَّهُمَّ اسْلُكْ بِیَ الطَّرِیقَةَ الْمُثْلَى، وَاجْعَلْنِی عَلَى مِلَّتِكَ أَمُوتُ وَأَحْیَا؛ پروردگارا من به عرصه مغفرت تو قدم نهادم، مقصودم را عفو تو قرار دادم، به گذشت تو اشتیاق دارم، به فضل تو اعتماد دارم، اما نه در خودم چیزی که موجب مغفرت شود، وجود دارد، و نه در رفتارم چیزی که مرا مستحق عفو کند، سراغ دارم. پس از آنکه خودم را اینگونه محکوم کردم، چیزی جز فضل تو برای من باقی نمیماند...
همانگونه که ملاحظه میکنید به طور کلی این دو بخش از دعا دو محور دارد که با عبارات مختلف و نزدیک به هم، مصادیقی از یک حقیقت را بیان میکند؛ یکی نظر به گذشته دارد که من در زندگی گذشتهام، مرتکب کارهای زشتی شدهام و با آنها استحقاق عذاب پیدا کردهام، اما از تو میخواهم که مرا ببخشی و آثار آنها را محو کنی. بخش دوم مربوط به بعد از این حالت است؛ عرض میکند که خدایا از تو تقاضا میکنم که مرا موفق به بهترین کارها گردانی؛ در مقام سخن گفتن، بهترین سخنان که شامل هدایت دیگران باشد بر زبان بیاورم، در رفتارم تقوا را رعایت کنم و....
به نظر میرسد بخش میانی این فراز از دعا بیشتر نیازمند توضیح است؛ آنجا که به خداوند عرض میکند: خدایا من از تو تقاضای عفو و بخشش میکنم، اما در خودم چیزی که مرا مستحق این بخشش کند، نمییابم؛ پس به این وسیله خودم علیه خودم حکم صادر میکنم که من استحقاق مغفرت و عفو تو را ندارم و پس از آن تنها چیزی که برای من میماند فضل و کرم توست! اینکه حضرت میگوید من چیزی ندارم که مستحق مغفرت شوم، به چه معناست؟ بالاخره مؤمن نماز خوانده، روزه گرفته و عبادتهایی انجام داده است، و معمولا کافران این دعاها و مناجاتها را انجام نمیدهند. کسیکه عبادت میکند، حتی اگر فاسق باشد نیز به خدا ایمان دارد؛ پس اینکه من هیچ چیزی ندارم که مرا مستحق مغفرت کند، به چه معناست؟ روشن است که این مسئله به کسانی که اعتقادی به خدا و دین ندارند، ارتباطی ندارد. کسی که این حرفها را میزند، به خداوند اعتقاد دارد و با خدا صحبت میکند؛ ولی شیاطین این افراد را نیز مورد هجمه فکری و وسوسههای اعتقادی قرار میدهند. برخی از این شبهات گاهی در جاهایی و از سوی کسانی مطرح میشود که هیچ توقع نمیرود، و طبعا در نوجوانها و کسانی که هنوز عقایدشان استحکام پیدا نکرده است، آثار سوئی میگذارد.
یکی از شبهاتی که در اینباره مطرح میشود این است که شما از خداوند درخواست آمرزش میکنید و از او میخواهید که به فضلش شما را بیامرزد، از گناهانتان صرفنظر کند و شما را به بهشت ببرد. آیا خداوند این کارها را میخواهد یا نمیخواهد؟ آیا قبل از اینکه شما این درخواستها را بکنید، فضل و کرم خدا شامل حال بندگانش میشود یا نمیشود؟ اگر فضل و کرم خدا شامل حال بندگان میشود، شما چه دعا بکنید و چه نکنید شامل میشود، پس چرا دعا میکنید؟ اگر نمیشود، شما چیزی را درخواست میکنید که خدا نمیخواهد! چگونه چیزی را از خدا میخواهید که نمیخواهد؟!
شبهه دیگر این استکه وقتی به خدا عرض میکنیم: امیدمان به فضل توست، یعنی از خداوند میخواهیم چیزی بیش از استحقاق ما به ما بدهد! حال اگر بگوییم این کار مقتضای صفات الهی است، زیرا او ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین است و فضل و کرمش اقتضا میکند که دیگران را ببخشد، میگویند: پس باید از ابتدا ما را به بهشت ببرد! اینکه ما به گناه مبتلا شویم، انذار و تبشیر شویم، عذابهای مختلف به صورتهای مختلف برایمان بیان شود و ما را بترساند، برای چیست؟ اگر خدا لطف و کرم دارد، ما را ببخشد، دیگر چرا بترسیم؟!
این گونه شبهات افراد را نسبت به عبادت، توجه به خدا، مناجات و حتی توبه و استغفار نیز سست میکند. گاهی مطلبی از شیطانی به گوش انسان میخورد، ابتدا هم باور نمیکند، اما آرام آرام در ذهنش آثار سوئی میگذارد، و وقتی به صورتهای دیگری از دیگران شنید قویتر میشود، و کمکم از ایمان انسان چیزی باقی نمیماند.
یک سؤال این بود که خداوند چرا ما را خودبهخود نمیآمرزد و بدون نیاز به توبه و استغفار به فضل و کرمش ما را بهشت نمیبرد؟ پاسخ سادهای که معمولا در برابر این نوع شبهات داده میشود، این است که اگر خدا همه را ببخشد لازمهاش این است که خوب و بد همه به بهشت بروند. روشن است که این کار صحیح و حکیمانهای نیست. کسیکه جنایات بسیاری کرده است، انسانهایی را کشته و ظلم کرده است، با کسانی که از روی مظلومیت بدون هیچ گناهی کشته شدهاند و مورد جنایت واقع شدهاند،همه شامل فضل و کرم خدا شوند و به بهشت بروند؟! روشن است که ا ینها با هم مساوی نیستند. در برخی از آیات قرآن نیز تعبیر «هل یستوی» به کار رفته و در مقام رفع همین شبهه است که خداوند حکیم، خوب و بد را یکسان قرار نمیدهد. اگر بنا باشد که خدا همه را ببخشد و بیامرزد، به این معناست که خوب و بد مساوی باشند و این خلاف حکمت است. خداوند همانگونه که فضل و کرم دارد، حکیم نیز است و کار عبث نمیکند؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ؛[1] بَلَى وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ،[2] آنجا حسابتان را میرسد و از کوچکترین کارها اغماض نمیشود؛ فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.[3]
پاسخ بالا اگرچه پاسخ صحیحی است، ولی کسیکه این شبهه را مطرح کرده است، به آن راضی نمیشود و میگوید: ما نمیگوییم که خداوند بین مؤمن و کافر و فاسق و پرهیزگار فرق نگذارد؛ بلکه تفاوت در درجات باشد. خدا همه ما را ببخشد و به بهشت ببرد، ولی برای اینکه خلاف حکمت نشود همه را یکسان قرار ندهد؛ گناهکاران را در درجات پایین بهشت قرار دهد و نیکوکاران را در درجات بالا. لزومی ندارد گناهکاران را به جهنم ببرد، گناهکاران در درجات پایین، نان و پنیری بخورند و دیگر عذاب نشوند، کسانیکه درجات عالی دارند به مراتب بالا بروند؛ مراتبی که فقط خدا میداند چیست؛ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم؛[4] عقل هیچ کس نمیرسد که آن فضائل و آن کمالات چیست و خدا چه چیزهایی برای اولیای خودش مهیا کرده است.
شاید با افرادی روبهرو شده باشید که جزو مسلمانها و متدینان محسوب میشوند، ولی چیزهایی شبیه این را گفته و در کتابهایی که بارها چاپ شده است نوشتهاند. میگویند: ترساندن از جهنم و وعدههای عذاب، لطف خداست و برای این است که ما بترسیم و گناه نکنیم، وگرنه از ابتدا بنا نبوده که خداوند جهنم را بیافریند و کسی را عذاب کند. همانگونه که بچه را از لولو میترسانند و به او میگویند اگر این کار را بکنی، چنین و چنان میشود، خدا نیز لولویی به نام جهنم درست کرده است. گاهی برای این بیان تعبیر علمی نیز به کار میبرند و میگویند: عمل به وعده واجب است، اما عمل به وعید واجب نیست؛ یعنی خداوند درباره چیزهایی که وعده بهشت داده است، حتما عمل میکند و اگر عمل نکند، خیلی زشت است؛ اما اینکه میفرماید شما را عذاب میکنم و به جهنم میبرم و... وعید است و اگر به آن عمل نکند، کار بدی نکرده است و قبحی ندارد. بنابراین اینکه خداوند گناهکاران را عذاب نکند و به جهنم نبرد، خلاف حکمت نیست، و پاسخی که به شبهه دادید مخدوش میشود. اصلا همین نیز به خاطر لطف خداست؛ برای این است که ما بترسیم و کارهای خوب انجام بدهیم تا درجاتمان عالی شود، وگرنه جهنمی در کار نیست!
حتی برخی از دهها سال قبل در کتابهایشان نوشتهاند که اصلا دنیا و آخرت وجود عینی خارجی ندارد؛ دنیا به معنای خودخواهی است، و آخرت به معنای ارزشخواهی؛ اصلا دنیا و آخرت دو اصطلاح دینی در مقابل اصطلاح عرفی سود و ارزش است. اینکه اسلام میفرماید دنیا پست و لهو و لعب است و ارزشی ندارد، در جایی است که قصد شما از به دست آوردن دنیا، سودتان باشد؛ اما اگر قصدتان ارزشها باشد و چون کار خوبی است آن را انجام بدهید، شما ارزشی را آفریدهاید، و بهشت همان ارزشی است که شما آفریدهاید؛ بنابراین بهشت همینجاست. یا اینکه میگویند بعد از مرگ عالم دیگری وجود دارد و در آن زنده میشوید، نقاشیهایی ذهنی است برای اینکه ما حقیقت را بفهمیم؛ وگرنه حقیقت دنیا و آخرت همان سود و ارزش است؛ کسیکه به دنبال سود باشد، دنیاطلب و کسی که به دنبال ارزش کارها باشد، آخرتطلب است. بهشت و جهنم و آتش و حورالعین هم نقاشی ذهنی و رماننویسی است؛ در مقام بیان اینگونه گفتهاند تا اثر بکند؛ وگرنه، حقیقتی علمی، عقلانی و فلسفی نیست؛ یک نوع بیان تبلیغی و تربیتی است!
این شبهه تعبیرات دیگری هم دارد و در طول تاریخ ادیان همواره این تعبیرات باعث شده است که ادیان از حقیقتشان مسخ بشوند، حقیقت و کاراییشان را از دست بدهند و بازیچه و شبیه شوخی بشوند. وظیفه ما در مقابل این شبهات چیست؟ باید بدانیم که تنها فقاهت وظیفه ما نیست. پرداختن به مسایل اعتقادی و پاسخ دادن به شبهاتی که هر روز به صورتی مطرح میشود و ایمان جوانان ما را آتش میزند، اصلیترین وظیفه ماست. نمیتوانیم از کنار این وظیفه بگذریم و بگوییم این کار ما نیست.
برای پاسخ به این شبهات باید ببینیم که ما اصلا برای چه خلق شدهایم. اگر این مسئله را نفهمیم، مطالب دیگر جنبه جدلی دارد و شکل برهانی حقیقی پیدا نمیکند. من اگر ندانم که خدا مرا برای چه در این عالمی آفریده است که این همه سیل، زلزله، جنایت، آدمکشی و... در آن واقع میشود، چگونه میخواهم به این شبهات پاسخ بدهم؟! اگر این مسئله را حل کنیم، بسیاری از مشکلات راه حل عقلانی و روشن پیدا میکند.
بسیاری از انسانها میگویند: این عالم اتفاقی به وجود آمده است. خیلی هنر کنند، به دنبال شواهدی تاریخی میگردند تا ببینند دنیا از کجا شروع شده است، که آن هم حدسیاتی است که به جایی نخواهد رسید. اوج این رویکرد، تئوری داروین است که میگوید: انسان از میمون به وجود آمده است؛ وقتی یک میمون زائید، اتفاقا دید این بچهاش کمی با بچههای دیگرش تفاوت دارد، و وقتی بزرگ شد شکل دیگری داشت. کمکم چند نسل بعد از این بچه میمون، آدمیزاد شدند! عجیب این است که برخی از مسیحیان گرایش به داروینیسم دارند و میگویند: خدا این عالم را خلق کرد و نتیجهاش این شد که میمونی به وجود آمد و این میمون تکامل پیدا کرد و کمکم بعضی از این میمونها انسان فعلی شدند! روشن است که چنین کسی درصدد درک هدف خلقت نیست و میگوید: ما در واقع خالقی نداریم یا خلقت ما هدفی ندارد، و اینها همه اتفاقیات است.
برخی دیگر معتقدند که خدا وجود دارد و عالم را او خلق کرده است، اما پس از خلق عالم کنار نشسته و عالم را به خودش واگذاشته است. درمیان دانشمندان اروپایی مثالهای روشنی از این دیدگاه وجود دارد؛ کسانی که طرز فکرشان این است که خدا خالق عالم است، اما مدبر عالم نیست و پس از خلق عالم را به حال خودش رها کرده است. همانگونه که ملاحظه میکنید بر اساس این دیدگاه نیز پرسش از هدف خلقت مفهومی ندارد.
گروه سومی نیز وجود دارند که معتقد به خداوند، نبوت پیغمبر و کتاب آسمانی هستند، ولی میگویند: خداوند ابتدا یک قصدی از خلقت عالم داشت، ولی عملی نشد و پشیمان شد! در همین تورات یهودیها آمده است که وقتی انسان عصیان کرد و مستحق این شد که از بهشت بیرون برود، خداوند از خلقت انسان پشیمان شد. روشن است که طبق این دیدگاه نیز سخن از هدف خلقت بیهوده است؛ خداوند از خلقت انسان پشیمان شده است؛ یعنی هدفی داشته است ولی اکنون هر چه بوده نشده و نخواهد شد!
همانگونه که گفتیم، سه دسته بالا کسانی هستند که اصلا آمادگی طرح بحث هدف خلقت را ندارند، و اگر بخواهیم با آنها بحث کنیم باید از مقدمات و سلسله عقایدی شروع کنیم که مقتضی اثبات این مسایل برای آنها باشد. ما نگران تأثیر این شبهات بر کسانی هستیم که معتقدند خدا وجود دارد، عالم را تدبیر میکند، آن را از روی حکمت آفریده و کار گزاف نمیکند. آفریدگار ما برای ما هدفی داشته و ما میبایست آن هدف را دنبال کنیم. بنابراین اگر بخواهیم به آن نتیجه مطلوب برسیم، باید ببینیم هدف خداوند چه بوده است و همان را دنبال کنیم.
بر اساس آیات قرآن و فرمایشات پیغمبر اکرم و اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین، هدف خداوند از خلقت انسان این بود که مخلوقی را بیافریند که میتواند به مقامی برسد که حتی فرشتگان مقرب نیز نمیتوانند به آن مقام برسند. هدفی که آفرینش این عالم با این شرایط را تصحیح میکند، این هدف است. در عالم ملائکه هیچ جنایتی واقع نمیشود، خوشی آنها به عبادت است و هیچ میلی به گناه ندارند. خداوند به اندازهای که حکمتش اقتضا میکرد از ملائکه آفریده بود، اما عالم بدون وجود انسان، از مخلوقی که اختیار خودش در رسیدن به کمالش مؤثر باشد، خالی بود. جبرئیل از ابتدا جبرئیل آفریده شده است و نه میتواند بالاتر برود و نه میتواند پایینتر برود؛ وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ.[5] خداوند میخواست مخلوقی خلق کند که از یک سو، ملائکه با آن عظمت و قداستشان خادم او شوند، و از سوی دیگر همین موجود بتواند آن قدر تنزل پیدا کند که از هر موجود پستی پستتر شود. اهمیت این خلقت در همین نهفته است که این یک مشت گوشت و استخوان بتواند آن قدر اوج بگیرد که از همه فرشتگان بالاتر برود، همانگونه که بتواند آن قدر سقوط کند که از هر پستی پستتر شود.
گفتیم قوام تکامل انسان به این است که با اختیار خودش پیش برود. اهمیت این مسئله به این است که خود انسان باید انتخاب کند؛ بنابراین باید دو راه وجود داشته باشد؛ یکی به سوی کمال بینهایت و یکی به سوی منهای بینهایت. اشرف مخلوقات شدن انسان نیز به خاطر همین مسئله است. اکنون این سؤال مطرح میشود که برای اینکه انسان این کمال را پیدا کند، چه کارهایی باید انجام دهد؟ انتخاب مراتبی دارد. برای مثال، انسان بین دو شربت که هر دو خوشمزه است، خوشمزهتر را انتخاب میکند، و روش عاقلانه این است؛ البته اگر این کار را نکرد کمی لذتش کمتر میشود. این هم اختیار و انتخاب است، ولی با این انتخاب انسان به مقامی بالاتر از جبرئیل نمیرسد. آن مقام دارای مراحل و مراتبی متناسب با خودش است. باید بین طرفین تناسب باشد. اگرچه در روایات تا ده درجه برای آن مقامات گفته شده است، اما اگر بپرسیم که بین درجه اول و دوم چقدر فاصله است، شاید بگویند که بین آنها ده درجه فاصله است. همچنین اگر درباره هریک از آن دهدرجه که یکصدم کل میشود، سؤال کنیم، شاید باز همین جواب تکرار شود؛ یعنی اینکه میگوییم ایمان ده درجه دارد، نسبی است و هر کدام از این درجات دارای هزاران درجه است. سیر انسان در این درجات از روزی که مکلف میشود به سوی بینهایت آغاز میشود.
در هر یک از این درجات، دو گرایش متضاد برای انسان وجود دارد؛ از سویی لذتهای نامطلوب و از سوی دیگر لذتهای خوبی انسان را دعوت میکنند. شیاطین انسان را به یک طرف میکشند و ملائکه نیز او را به طرف دیگر میکشند. همیشه همین طور است؛ البته انسان در هر درجهای که واقع میشود، شیطان و ملائکهاش با هم تناسب دارد. هیچگاه شیاطینی که برای پیغمبران و معصومان خلق شده بودند، سراغ ما نمیآیند؛ آنها اصلا اعتنایی به ما ندارند. مراتبی از شیاطین و ملائکه وجود دارد، و هرکس متناسب با خودش شیطان و ملکی مقابلش وجود دارد تا تعادل برقرار شود و انسان بین دو عامل متضاد قرار گیرد. در این شرایط انسان باید انتخاب کند و هر چه پلهها را بالاتر رود، امتحانها سختتر، میشود. هرچه انسان به درجات بالاتری میرسد، تکالیف پیچیدهتر و سختتر میشود و به جاهایی میرسد که برای ما قابل تصور نیست. مثال روشن مقامات بالا و امتحانهایش، داستان حضرت یوسف است. اگر یکصدم شرایطی که زلیخا برای فریفتن حضرت یوسف فراهم کرده بود، برای ما پیش بیاید تسلیم میشویم! آن همه شرایط را فراهم کرد تا ساعتی یوسف را فریب بدهد، اما یوسف گفت: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی[6] و خداوند او را نگهداشت. نتیجه اینکه ما پیوسته بین دو نیروی متضاد قرار داریم که در برخی موارد کمابیش میفهمیم که عاملی خارجی ما را تحریک میکند، ولی گاه امتحان به قدری سخت میشود که بزرگ بزرگها نیز نمیفهمند که دارند فریب میخورند!
بنابراین درست است که خداوند دارای فضل و کرم است و هرچه آفریده از فضل و کرم خودش آفریده است، اما خواسته است که بهترین موجودات را بیافریند تا بهترین اثر وجودی از خودش ظاهر شود. وقتی میتواند چنین موجودی با این ویژگیها و امتیازات خلق کند، چرا نکند؛ مگر از او کم میآید؟! رحمت و فضل و فیاضیت او اقتضا دارد که همانگونه که موجودات ناقصتر را خلق کرده است، این موجود را که میتواند به عالیترین کمالات برسد را نیز خلق کند. اگر خلق نکند، نوعی بخل است. بنابراین فضل و کرم الهی اقتضا کرده است که ما را بیافریند و شرایطی فراهم کند که ما رشد کنیم؛ اما رشد ما در این است که عامل ضدکمال هم وجود داشته باشد.
همه ما معتقدیم که داستان کربلا عجیبترین داستان تاریخ بشریت است. اما برای تحقق این داستان باید اسلام بیاید، و پیغمبر به آن دعوت کند، و کسانی مسلمان شوند. در این بین شمری نیز از منطقه خودش بیاید و مسلمان شود؛ حتی سالها در رکاب حضرت علی شمشیر بزند. در جنگ صفین در لشکر علیبنابیطالبعلیهالسلام شمشیر بزند، و از همانجا به خیال خودش از باب قوت ایمانش بگوید: علیعلیهالسلام حکمیت را قبول کرده است و کافر شده است، و از همان جا جزو نواصب و مخالفان امیرمؤمنان شود. این شمر با این پیشینه باید به کربلا بیاید. اگر امثال شمر در کربلا نبودند، آن درجات برای سیدالشهدا تحقق پیدا نمیکرد؛ إِنَّ لَكَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجَاتٍ لَا تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَة.[7] اصل هدف این است که سیدالشهدا، این اعجوبه خلقت پیدا شود؛ یعنی کسیکه حاضر نیست حتی دشمنترین دشمنانش معذب شوند. امام هنگامی به این مقام میرسد که شمر هم باشد. اگر شمر نبود چه کسی جرأت میکرد نوه پیغمبر را با این همه زیبایی، کمالات و احسانها و لطفها به شهادت برساند؟! بنابراین وقوع جنایت مقدمه تکامل انسانهای خوب است.
در اینجا ممکن است باز شیطان شبهه کند و بگوید: طبق این بیان، عدهای مؤمن میشوند و عدهای کافر؛ بلکه شاید از نظر تعداد کافرها بیشتر از مؤمنان باشند. بنابراین یا خوبان با بدان مساویند یا بدها بیشتر از خوبان هستند؛ پس این چه حکمتی است؟ در پاسخ باید گفت که یک موی یکی از این خوبها به همه آن بدها میارزد. در اینجا مرتبه کمال مطرح است و نمره منفی گناهان و جنایات، به اندازه نمره مثبت یکی از اولیای خدا، بهخصوص کسی مانند سیدالشهداصلواتاللهعلیه نخواهد رسید؛ حتی وجود نوکرهای دست دوم و سوم ایشان به همه این فسادها میارزد. پیدایش یک دانه الماس، به وجود خروارها خاک و سنگ و کثافت میارزد. اگر بخواهد الماس پیدا شود، باید این معدن باشد، باید این خاکها باشد، ذغالسنگهای سیاه به وجود بیاید تا لابهلایش یک دانه کوچک الماس پیدا شود. یک انسان مؤمن که محبت خدا و اولیای خدا را داشته باشد به همه این آشغالها میارزد. ما قدر ایمان خودمان و زمینههایی که برای رشدمان وجود دارد را نمیدانیم، وگرنه اگر به اندازه یک جو محبت اهلبیت در دلی باشد، بالاخره نجات پیدا میکند.
بنابراین کرم و فضل خدابه این معنا نیست که جانیان را به بهشت ببرد؛ سنت خدا این است که دو راه باشد؛ یکی به بدترین جاها و یکی به بهترین جاها منتهی شود. بنابراین باید بدترین جاهایی باشد تا انتخاب صحیح بین دو طرف قرار بگیرد. بیانات صریحی در کتابهای آسمانی به خصوص قرآن کریم، درباره وجود آخرت و پاداشها و عذابهای آن وجود دارد، و نفی آخرت و عذاب آن شبیه مسخره کردن قرآن است. مگر میشود انسان ایمان داشته باشد که این آیات سخنان خداست و به عنوان اسلامشناس و برای توجیه آیات قرآن بگوید: منظور از جهنمیان کسانی هستند که به دنبال سود شخصی هستند و جهنم همان تعلقاتی است که خودشان درست کردهاند؟! روشن است که اینان نه هدف آفرینش را فهمیدهاند و نه قرآن و معانی قرآن و بلکه ضروریات قرآن را. اگر آیات قرآن را بتوان اینگونه تفسیر و ترجمه کرد، دیگر چه چیزی از آن میماند؟ حتی درباره خدا نیز همین سخنان گفته میشود و متأسفانه گفته شده است. برای مثال قبل از انقلاب، معممی که مدتی در قم حضور داشت و در مدرسه مرحوم آقای بروجردی درس نیز میگفت، کتابی نوشت و در آن گفت: منظور از خدا، ایدهآل اخلاقی است. ایدهآل اخلاقی یعنی چیزی که فقط وجود ذهنی دارد و انسان بهعنوان ایدهآل در ذهنش آن را تصور میکند. البته بعد از انقلاب او را اعدام کردند، ولی باید بدانیم که ما در معرض این خطرها هستیم؛ فکر نکنیم که میتوان مسایل اعتقادی را دستکم گرفت. نگوییم ما مشغول فقه آل محمدصلیاللهعلیهوآله هستیم و با این حرفهای شیاطین و فلاسفه و کفار چه کار داریم؟! خداوند چنین عذری را از ما نمیپذیرد و عقلی که به ما داده است میگوید: هم باید خودت به شبهات مبتلا نشوی و هم باید دست دیگران را بگیری! اگر بینی که نابینا و چاه است/ اگر خاموش بنشینی گناه است.
وفقناالله وایاکم لما یحب و یرضی
[1]. مؤمنون، 116.
[2]. تغابن، 7.
[3]. زلزال، 8.
[4]. سجده، 17.
[5]. صافات، 164.
[6]. یوسف، 53.
[7]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج58، ص 182.