صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه سیزدهم؛ برتری نظام اخلاقی اسلام

تاریخ: 
پنجشنبه, 9 خرداد, 1398

بسم الله الرحمن الرحیم

آن‌چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/03/09، مطابق با بیست‌و‌چهارم رمضان1440 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

اخلاق اجتماعی در اسلام

(13)

برتری نظام اخلاقی اسلام

تفاوت‌های نظام اخلاقی اسلام با نظام اخلاقی غرب

بحث ما درباره اخلاق اجتماعی از دیدگاه اسلام بود و به مناسبت به مکاتب مختلف اخلاقی که از دیرباز تاکنون بین بشر رواج پیدا کرده و طرفدارانی پیدا کرده است، اشاره‌ای کردیم. در جلسه گذشته گفتیم که این نظام اخلاقی که امروز بر اکثریت جهان غالب است، مبتنی بر جهان‌بینی خاصی است  و با نظام اخلاقی اسلام در چند نکته اختلاف دارد؛ اول این‌که نظام اخلاقی غربی همانند بسیاری از نظام‌های دیگری که در گذشته بوده است، مبتنی بر برهان عقلی نیست. آراء مقبوله‌ یا محموده‌ای است که کسانی از آن خوششان آمده است و آن را مبنای این نظام قرار داده‌اند. برای تبلیغ و ترویج این نظام نیز از روش جدلی و خطابی استفاده می‌کنند. این قضایا برهانی نیست و به تعبیر علم منطق، قضایای خطابی و ظنی است که طبع آن قضایا بیش از ظن نمی‌آورد و هیچ وقت یقین ایجاد نمی‌کند.

تفاوت دیگری که این نظام با نظام اخلاقی اسلام دارد این است که نظام اخلاقی اسلام، نظامی ثابت و همگانی در همه اعصار، برای همه اقوام و ملل و دارای اهداف مشخص و مبانی خاص و ثابتی است، ولی نظام‌های اخلاقی بشری _به‌خصوص این نظامی که امروز در دنیا به عنوان نظام اخلاقی پذیرفته شده است_ تابع آرای عمومی است. از این‌رو ممکن است در کشوری آرای مردم چیزی را بپسندد، اما در کشوری دیگر مردم چیز دیگری را بپسندند. بنابراین ارزش‌های اخلاقی در این نظام کلی و ثابت نیست.

برای روشن شدن مسئله یک نمونه عینی بیان می‌کنم. در اوائل انقلاب به مناسبتی به همراه عده‌ای از دوستان سفری به کانادا داشتیم. در آن سفر با عده‌ای از اساتید دانشگاه و شخصیت‌های برجسته ملاقات و گفت‌وگوهایی داشتیم. یکی از این اساتید که پیرمرد و اصالتا اروپایی بود، جریانی را درباره سال‌های اول مهاجرت خود به کانادا نقل می‌کرد. او می‌گفت: در جوانی برای اقامت به کانادا آمدم. روزی برای تفریح و آشنایی با شهر به خیابان رفتم. هوا گرم بود و من کت و شلوار بر تن داشتم. مقداری که راه رفتم، کتم را درآوردم و به دست گرفتم. گویا پیراهن آستین کوتاهی بر تن داشته بود. مقداری که در خیابان راه رفتم، پلیس اسب‌سواری جلوی من ایستاد و گفت: کت‌ات را بپوش! این‌گونه که شما کت‌ات را در آورده‌ای، خلاف ارزش‌های ماست! یعنی راه رفتن مرد با پیراهن آستین کوتاه در خیابان زشت، ممنوع و خلاف اخلاق بود! این جریان را در کنار وضعیت امروز آنها بگذارید که بسیاری از زن‌ها در مواقع مختلف _به‌خصوص صبح‌ها برای ورزش و پیاده‌روی_ بدون لباس مناسب در خیابان ظاهر می‌شوند! ارزش های اخلاقی در یک کشور به فاصله تقریبی سی سال این قدر تفاوت پیدا می‌کند؛ یک روز پوشیدن پیراهن آستین کوتاه برای مرد عیب است و باید کت بپوشد که دستش پیدا نباشد، و یک روز زن‌ها با این وضع بیرون می‌آیند و هیچ کس ممانعتی نمی‌کند! این مسئله به این معناست که ارزش‌های اخلاقی در این فرهنگ پایه و اساسی ندارد؛ امروز مردم چیزی را زشت می‌دانند، آن بد است و نباید آن‌گونه رفتار کرد، فردا مردم آن را زیبا می‌دانند، خیلی خوب می‌شود و باید آن‌گونه رفتار کرد. به تعبیر دیگر، خوب و بد تابع رأی مردم است؛ بنابراین نظام اخلاقی، نظامی نسبی می‌شود که بستگی به این دارد که در کجا، نسبت به چه کسانی و در چه شرایط و محدوده زمانی باشیم؛ اما در اسلام، اصول ارزش‌های اخلاقی، ثابت و برای همه اقوام و همه اعصار و همه نژادهاست.

تفاوت سوم در اهداف است. در مکاتب بشری نهایت نتیجه رعایت اخلاق، احترام مردم به دلیل رعایت قوانین است. در این مکاتب اصل رعایت قوانین است؛ و اوج ارزش اخلاقی همین است که انسان از حق خودش نیز بگذرد و به دیگری منفعتی برساند. نهایت فایده‌ این کار نیز این است که مردم به انسان احترام بگذارند؛ اما در نظام ارزشی اسلام، اخلاق برای این است که انسان را به قرب خدا برساند.

ویژگی‌های جهان‌بینی غرب

گفتیم که ارزش‌های اخلاقی در مکاتب بشری مبنای عقلانی و برهانی ندارد. در جلسه گذشته در این‌باره توضیحاتی دادیم و حاصل آن این بودکه این نظام اخلاقی میوه‌ای از یک جهان‌بینی است که امروز بر دنیا حاکم است. این جهان‌بینی از این جا شروع می شود که ما انسان‌ها خواسته‌هایی داریم که در طول فرصتی که در این جهان داریم، تلاش می‌کنیم آن خواسته‌ها تحقق پیدا کند. هر کس موفق‌تر باشد، بیشتر به خواسته‌های خودش می‌رسد. برای این‌که این موجود به خواسته‌هایش برسد، در دو مرحله می بایست حقوقی را داشته باشد؛ مرحله اول حقوق طبیعی است که به آن حقوق عمومی، حقوق اساسی و حقوق فردی نیز می‌گویند. همه انسان‌ها از آن جهت که انسان هستند، این حق‌ها را دارند. این حقوق هیچ محدودیتی ندارد و هیچ تکلیفی نیز در کنارش نیست. انسان حق دارد زنده باشد، حق دارد از امکانات و پدیده‌هایی که در اطرافش وجود دارد، بهره بگیرد تا خواسته‌هایش تأمین شود، و حق دارد هرگونه که می‌خواهد فکر کند و به هر چه می‌خواهد معتقد باشد. این‌ها حقوق اساسی است که در واقع پایه‌های اعلامیه حقوق بشر است. ملاک این حق‌ها فقط انسان بودن است. یک انسان این حق‌ها را دارد و ربطی به زندگی اجتماعی ندارد.

مرحله دوم این است که بشر به خواست خودش زندگی اجتماعی را انتخاب می‌کند. وقتی انسان وارد اجتماع می‌شود برای تحقق اهدافش دچار تزاحم می‌شود. هر چه این می‌خواهد، ممکن است هر یک از انسان‌های دیگر نیز بخواهند؛ بنابراین به ناچار باید به نوعی محدودیت در خواسته‌هایش قائل شود. هم‌چنین در زندگی اجتماعی، در کنار این حقوق تکالیفی نیز پدید می‌آید. از آن‌جا که ما در زندگی اجتماعی از انسان‌های دیگر بهره می‌بریم، در مقابل باید به آن‌ها بهره برسانیم تا زندگی اجتماعی بقا پیدا کند و نتایج صحیحی داشته باشد. به عبارت دیگر باید تعادلی بین داد و ستد برقرار باشد، این است که می‌گوییم در این‌جا تکلیف پیدا می‌شود. منشأ این تکلیف نیز همان مبادله‌ای است که بین منافع و دستاوردهای زندگی بین انسان‌ها انجام می‌گیرد.این اساس جهان‌بینی غربی است.

پس از آن این مسئله مطرح می‌شود که حد و مرز این بایدها چه اندازه است و چگونه باید تعیین شود؟ از آن‌جا که بنا نیست کسی از خارج از انسان این قوانین را وضع کند، چه کسی متصدی این کار است؟ ممکن است همه مردم بر مسئله‌ای اتفاق ‌کنند که باید این طور باشد. روشن است که در این صورت دیگر مسئله‌ای نمی‌ماند؛ زیرا همه می‌گویند باید این طور رفتار کرد، ولی غالبا این‌گونه نیست و بین افراد، اقوام، نژادها و سرزمین‌های مختلف اختلاف‌نظرهایی وجود دارد. درباره این اختلافات هیچ راهی جز پذیرش نظر اکثریت نداریم. یا باید نظر اقلیت را بپذیریم و یا نظر اکثریت را. هیچ خصوصیت دیگری نیست و هیچ عاقلی نمی‌گوید که اکثریت تابع اقلیت بشوند. ما از آن جهت که انسان هستیم، خواسته‌هایی داریم و بر اساس خواسته‌هایمان آرایی نیز داریم، هیچ راه دیگری جز تبعیت از اکثریت وجود ندارد،و این همان دموکراسی است.

این یک جهان‌بینی است که امروز بر دنیا حاکم است. گفتیم که این جهان‌بینی برهانی نیست و مبنای عقلانی ندارد. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که اولا چرا نمی‌شود برای اثبات این جهان‌بینی برهان اقامه کرد و ثانیا در مقابل این جهان‌بینی چه باید گفت؟

دلایل برهانی نبودن جهان‌بینی غربی

1. غفلت از خداوند حکیم

دلیل آن‌که می‌گوییم این نگرش به جهان، برهانی نیست، این است که در این‌جا دست‌کم از سه مسئله اصلی غفلت شده است. ما می‌خواهیم ببینیم انسان از آن جهتی که انسان است، چه حقی و چه تکلیفی دارد؛ آیا تکلیفی دارد یا ندارد. موضوع این بود. ویژگی اصلی انسان عقل اوست. انسان در زندگی با شرایط خاصی روبه‌رو است؛ از  ابتدای پیدایش و حیاتش نیازمند امکانات و نعمت‌هایی است؛آب، هوا، نور و حررات، غذایی که از آن تناول کند، مادر مهربانی که از او پرستاری کند و به او شیر دهد، و... این‌ها چیزهایی است که باید باشد تا انسان زنده بماند و دنبال خواسته‌هایش حرکت کند.

اولین سؤالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که آیا انسان خودش این‌ها را به وجود آورده یا کس دیگری این‌ها را به وجود آورده است؟ ممکن است انسان ابتدا در این مسئله مسامحه ‌کند و بگوید ما به این مسئله چه کار داریم؟ بالاخره اکنون این هستیم! ولی روشن است که اگر به همین اندازه اکتفا کنیم، عملا در واقع در ردیف حیوانات واقع شده‌ایم؛ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ؛[1]لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ.[2] بنا بود  ما خواسته‌های انسان بما هو انسان را بررسی کنیم. بنا بود ببینیم انسان چگونه موفق می‌شود و به سعادت می‌رسد. این خواسته‌هایی که شما مطرح می‌کنید، همه خواسته‌های حیوانی است. اگر انسانیت ما به فعلیت رسیده است و عقل ما کار می‌کند، به این چیزها قانع نمی‌شود. کودک سه چهارساله مدام درباره هر چه می‌بیند، می‌پرسد. چگونه انسانی که به عقل رسیده و بالغ شده است، نمی‌پرسد که آیا من خودم پیدا شده‌ام یا کسی مرا ایجاد کرده است؟ آیا این عالم خودش پیدا شده یا کسی آن را ایجاد کرده است؟ اگر کسی این عالم را ایجاد کرده است، آیا از این ایجاد هدفی داشته یا نداشته است؟ عقل آدمیزاد با نادیده گرفتن این مسایل قانع نمی‌شود. ویژگی اصلی انسان همین عقلش است.

شما گفتید ببینیم هر کسی چه می‌خواهد! آن‌چه در اکثریت قریب به اتفاق انسان‌ها فعلیت دارد خواسته‌های حیوانی است؛ این‌که چه بخورم و چه بپوشم؟ خیلی اوج بگیرد به دنبال این است که چه کنم که در جامعه احترام داشته باشم. اما وقتی انسان عاقل شد، ابتدا باید به این سؤال پاسخ بگوید که تو خودت به وجود آمده‌ای، یا کسی تو را به وجود آورد؟ اگر کسی تو را به وجود آورده است، آیا هدفی از این کار داشته یا نداشته است؟ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا؟![3] این زندگی با این دقت‌ها و با این حکمت‌ها نمی‌تواند سرسری و گزاف باشد. به هر حال این سؤالی است و ابتدا لازم نیست که سؤال کننده برای آن جوابی داشته باشد. انسان بما هو عاقل، باید به این سؤال‌ها جواب بدهد و تا آن‌ها را نفهمد آرام نمی‌شود. این اولین مسئله‌ای است که شما از آن تغافل کرده‌اید. می‌گویید: ما همین هستیم؛ روزی متولد می‌شویم و خواسته‌هایی نیز داریم که در طول عمر دنبال آن‌ها هستیم تا بمیریم.

وقتی می‌توانید این مسئله را قطعی بگیرید که ما همین هستیم و فرصت‌مان همین فاصله بین تولد تا مرگ است و باید در این فاصله به خواسته‌هایمان برسیم و در این مرحله هیچ تکلیفی نداریم، که ابتدا به آن مسایل اصلی پاسخ منفی داده باشید. اما اگر فرض کردیم که این عالم آفریدگاری دارد و آن آفریدگار انسان را برای هدف حکیمانه‌ای آفریده است، و آن‌چه در اطراف انسان نیز وجود دارد همه مخلوق همان آفریدگار است، آیا می‌توانیم بگوییم که ما حق مطلق داریم و  می‌توانیم هر گونه در هر چه می‌خواهیم، تصرف کنیم؟! چگونه می‌گویید که انسان در این مرحله فقط حق دارد و هیچ تکلیفی ندارد؟! این یک سؤال است که باید به آن پاسخ دهید! اگر اثبات کردید که چنین خدایی نیست، اولین قدم را برای برهانی کردن مطلب‌تان برداشته‌اید، اما از کجا و چگونه می توانید اثبات کنید که چنین چیزی نیست؟!

2. غفلت از جهان ابدی

 سؤال دوم درباره خواسته‌های انسان است. شما گفتید: اگر بخواهیم انسان موفقی باشیم، باید همه خواسته‌هایمان تحقق پیدا کند و این مستلزم آن است که حقوقی داشته باشیم. اما خواسته‌های‌تان را فقط همین خواسته‌های تا دم مرگ تلقی کردید. خواسته‌های بعد از مرگ را نادیده گرفته‌اید و گفته‌اید: تا زنده‌ایم باید به هر چه می‌خواهیم برسیم و بعد از آن دیگر خبری نیست. آیا شما می‌دانید که بعد از مرگ خبری نیست؟ اگر کسی احتمال داد که انسان یک زندگی ابدی دارد و در آن‌جا موفقیت و عدم موفقیتش نیز ابدی است، چه می‌کنید؟ چنین عالمی با همه آن‌چه انسان در دنیا به دست می‌آورد، هیچ نسبتی ندارد. برکاتی که در آن عالم ممکن است به انسان برسد بی‌نهایت است و همه موفقیت‌های دنیوی در مقایسه با آن قریب به صفر است. شما وقتی می‌توانید بر مبانی‌‌تان تکیه کنید که آن عالم ابدی را نفی کنید. فقط در این صورت مبانی‌تان یقینی می‌شود، وگرنه هر چه بگویید حداکثر ظنی است.

3. نادیده‌گرفتن راه‌های یقینی

 مسئله سوم درباره این است که گفتید ما برای تعیین حقوق و تکالیف در زندگی  اجتماعی، هیچ راهی بهتر از آرای مردم نداریم و وقتی اختلاف شد باید نظر اکثریت را بگیریم. اما آیا می‌توانید اثبات کنید که هیچ راه دیگری وجود ندارد؟! اگر کسی مدعی شد که کسانی هستند که راهی فوق این راه دارند که هیچ شکی در آن نیست و آن را می‌توانند در اختیار دیگران نیز بگذارند، چه می‌گویید؟ اگر کسانی بگویند که راهی وحیانی وجود دارد و خداوند به آن‌ها می‌گوید که حق و تکلیف هر کسی چه‌قدر است، چه می‌گویید؟! شما وقتی می‌توانید بگویید که این‌هایی که می‌گویید یقینی است که احتمال وجود آن راه را نفی کنید. بنابراین این جهان‌بینی شما حداکثر قضایای خطابی و جدلی است و برهانی نیست.

تاکنون سه مسئله مطرح کردیم. اگر به این سه مسئله جواب قطعی دادید، راهی باز می‌شود و دست‌کم شبهات نگرش شما کم می‌شود و شما ظن قوی‌تری پیدا می‌کنید. اما از کجا شما می‌خواهید این‌ها را نفی کنید؟! قرآن تعبیر زیبایی در این‌باره دارد. می‌فرماید: وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ؛[4] ما این هستیم. شرایطی پیش می‌آید و مرد و زنی با هم ارتباطی برقرار می‌کنند و انسانی متولد می‌شود. ما این هستیم و یک روز هم خواهیم مرد. همه می‌میرند، ما هم می‌میریم و خاک می‌شویم. مرگ و زندگی دائما در این عالم تکرار می‌شود. آن‌چه باعث می‌شود که ما از دنیا برویم همین شرایط روزگار است. در این عالم عوامل زیادی وجود دارد؛ خورشید می‌تابد، باد است، زلزله است، بیماری است، ضعف پیدا می‌شود، انسان نیز می‌میرد، گاهی نیز انسان دیگری را می‌کشد. این همان منطق است. ممکن است کسی ادعای دین‌داری هم بکند و بگوید من به خدا معتقد هستم، اما منطق واقعی‌اش همین باشد و در مقام عمل اعتقادش را فراموش کند.

قرآن در مقابل این دیدگاه بسیار زیبا می‌گوید: این‌هایی که شما می‌گویید، گمانی بیش نیست و هیچ دلیلی ندارد؛ وَمَا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ. قرآن در موارد متعددی در مقام محکوم کردن دیگران، می‌فرماید: این گمانی بیش نیست. ما نیز این منطق را از قرآن یاد گرفته‌ایم. در مقابل طرفداران این جهان‌بینی و نظام اخلاقی مبتنی بر آن می‌گوییم: این گمانی است که شما دارید، برای خودتان خوب است. اما اگر می‌خواهید ببینید انسان بما هو انسان باید به چه فکر کند و چگونه عمل کند، باید بر مبانی‌تان برهانی عقلی داشته باشید و یقین پیدا کنید که این است و جز این نیست.

برهانی بودن جهان‌بینی اسلامی

تاکنون به چرایی برهانی نبودن جهان‌بینی فرهنگ الحادی پرداختیم. اکنون باید به جهان‌بینی جایگزین بپردازیم و ببینیم اسلام درباره این سه مسئله چه می‌گوید. پاسخ اسلام به آن سه سؤال، اساس اسلام را تشکیل می‌دهد. اصلا اسلام یعنی این سه چیز؛ اول؛ بدانید که همه هستی، آفریدگار حکیمی دارد (توحید). دوم؛ شما گفتید که موفقیت ما این است که به همین خواسته‌ها و منافع‌مان برسیم، اما چه کسی گفته است که منافع شما محدود به همین چند دهه دنیاست؟ شاید شما منافع بی‌نهایتی نیز داشته باشید! اصل دوم این است که بله انسان زندگی ابدی دارد و کل این زندگی دنیا مقدمه‌ای برای آن زندگی ابدی است؛‌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ؛[5] وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ.[6] سوم؛ شما گفتید که تنها راه شناخت این است که به آرای مردم مراجعه کنید. اسلام می‌گوید که راهی فوق این‌ها وجود دارد و البته این راه ممکن است مخالف نظرهای مردم نیز باشد. آن راه وحی است.

بنابراین اساس جهان‌بینی اسلامی همان اصول دین است؛ توحید، نبوت و معاد. جالب است که وقتی به آیات قرآن مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که خداوند ابتدا توحید را مطرح می‌سازد و سپس به معاد می‌پردازد، با این‌که در عمل، انسان بعد از ایمان به آخرت به دنبال شناختن وظیفه‌اش می‌گردد تا در جهان ابدی کامیاب باشد. از این‌رو احساس نیاز به نبوت می‌کند. به هر حال این سه اصل اساس جهان‌بینی اسلامی است و نظام اخلاقی اسلام نیز مبتنی بر همین سه اصل است. وقتی گفتیم که آفریدگار حکیمی انسان و کل هستی را آفریده است، به این نتیجه می‌رسیم که او از این خلفت هدفی داشته است و آفرینش او لهو نیست؛ وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا؛[7] آفرینش او عبث و بیهوده نیست و هدف بسیار ارزشمندی دارد. او انسان را خلق کرده است که به مقامی برسد که نامش قرب خداست. راه آن نیز راهی وحیانی است که خداوند به انبیا وحی می‌کند و آن‌ها به مردم می‌رسانند.

نظام اخلاقی اسلام؛ نظامی فراگیر

نتیجه این‌که نظام اخلاقی اسلام مبتنی بر یک جهان‌بینی معقول و برهانی است. هم‌چنین هدفی که معین می‌کند، بالاترین هدفی است که برای یک مخلوق امکان دارد. بالاترین کمالی که خدا در آخرت به یک مخلوق عاقل می‌دهد، هدف این نظام اخلاقی است. فراموش نکنیم که منظور ما از نظام اخلاقی، نظام ارزشی است که باید و نبایدها در آن وجود دارد و به سه بخش کلی اخلاق الهی، اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی تقسیم می‌شود. به عبارت دیگر، نظام اخلاقی شامل همه آن‌چه که انسان باید عمل و رفتار کند و فکر کند و معتقد باشد، می‌شود. امروز در دنیا نیز منظور از نظام اخلاقی، کل رفتارهاست؛ البته همان‌گونه که گفتیم این حق و تکلیف از نظر آنها فقط در زندگی اجتماعی مطرح می‌شود و قبل از آن دیگر تکلیفی مطرح نیست. آن تکلیف نیز فقط درباره مبادله منافع بین دو یا چند انسان است و منشأ دیگری ندارد.

و صلی الله علی محمد و آله‌الطاهرین.


[1]. فرقان، 44.

[2]. اعراف، 179.

[3]. مؤمنون، 116.

[4]. جاثیه، 24.

[5]. رعد، 26.

[6]. عنکبوت، 64.

[7]. ص، 27.