صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه بیست‌ویکم؛ تأثیر نگاه دینی به هستی و انسان در عمل و تربیت

تاریخ: 
چهارشنبه, 24 مهر, 1398

بسم الله الرحمن الرحیم

آن‌چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/07/24، مطابق با هفدهم صفر 1441 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

اخلاق اجتماعی در اسلام

(21)

تأثیر نگاه دینی به هستی و انسان در عمل و تربیت

 

موجودات مستقل یا رابط؟!

در جلسات گذشته‌ به نکته‌هایی درباره دین اشاره کردیم که با بحث‌های اخلاقی و ارزشی نیز تناسب داشت. اصولا بینش دین‌داران با بینش دیگران تفاوت ریشه‌ای دارد. به طور کلی نسبت به هستی، انسان و ارزش‌ها دو نوع نگرش وجود دارد. یک دیدگاه این است که این موجوداتی که ما در عالم می‌بینیم، موجوداتی مستقل و دارای قوانین و شرایط خاص خودشان هستند، و گاهی با هم ارتباطاتی نیز دارند؛ به عبارت دیگر ذاتا مستقل هستند ولی بالعرض با هم ارتباطاتی پیدا می‌کنند. این تنها مربوط به انسان‌ها نیست، کل هستی این‌گونه است. اما این دیدگاه از نظر دین به طور کلی زیر سؤال می‌رود؛ اولا همه عالم نسبت به موجود دیگری که محسوس نیست و ما نمی‌توانیم نسبت به آن احاطه پیدا کنیم، یک وجود رابط است. ولی این مسئله‌ای نیست که همه آن را بفهمند. معرفت عمیقی است که در طول سال‌های بسیار و تحقیقات و علم‌آموزی باید به آن رسید و درک کرد، اما حقیقت این است که فقط یک موجود است که قائم به ذات و مستقل است و به چیزی احتیاج ندارد. آن نیز خدای متعال است که همه موجودات دیگر نیازمند او هستند.

به عنوان مثال من الان چهره شما را می‌بینم و صورتی از شما در ذهنم است، روشن است که اگر من نباشم، این صورت ذهنی نیز وجود نخواهد داشت. برخی معتقدند همه عالم نسبت به یک موجود فوقانی‌تر این حالت را دارد؛ نفس شما شعاعی از آن وجود بالاتر است و همین طور سلسله‌وار ادامه پیدا می‌کند تا به موجودی می‌رسد که همه چیز نسبت به او مثل یک صورت ذهنی نسبت به نفس  است. اگر او اراده کند، هست، و اگر اراده نکند، نیست. اگر انسان بفهمد که رابطه او نسبت به خدای متعال چگونه است کم‌کم به این نتیجه می‌رسد که در مقابل او فقر محض است و هر چه دارد او می‌دهد.

حقیقت انسان؛ روح یا جسم؟!

درباره انسان نیز یک تصور ابتدایی که هر انسانی از خودش دارد این است که مجموعه‌ای از اعضا و جوارح است که می‌توان آن را نشان داد؛ موجودی که در شرایطی نفس می‌کشد، غذا می‌خورد و... و کم‌کم فرسوده می‌شود، از کار می‌افتد و یک وقت نیز تمام می‌شود و می‌میرد که نه می‌خورد، نه می‌آشامد، نه نفس می‌کشد و نه حرف می‌زند. این تصور ابتدایی هر انسان از خودش است . بعدها کم‌کم از راه علم و راه‌های دیگری مثل وحی به این نتیجه می رسد که من حقیقتی دارم که نادیدنی است، و این جسم لباسی است که می‌توان آن را  از آن حقیقت جدا کرد. براساس دیدگاه اول، انسان عمری دارد؛ زمانی متولد می‌شود، زمانی نیز می‌میرد و تمام می‌شود؛ اما دیدگاه دوم می‌گوید: این فقط دوران کوتاهی از زندگی انسان است، و انسان بعد از این هم تا ابد زندگی دارد.

حقیقت انسان این بدن نیست و موجودی در باطن انسان است که حقیقت انسان است. این بدن همانند لباس است و دائم در حال تغییر است. دانشمندان می‌ گویند در طول هفت هشت سال تمام سلول‌های بدن عوض می‌شود ولی آن حقیقت سر جای خودش وجود دارد و می‌تواند رشد داشته باشد و کارهایی انجام بدهد که هیچ ربطی به بدن ندارد. نمونه عینی‌ این مسئله مرتاضان هندی هستند که بسیاری از زیست‌شناسان و انسان‌شناسان درباره آن‌‌ها گیج شده و هیچ جوابی ندارند. البته برخی کوشیده‌اند برای این موضوعات نیز علتی مادی  پیدا کنند و آن‌ها را با اصول  مادی پاسخ دهند، اما دانشمندان با انصافشان این مسایل را از چیزهایی دانسته‌اند که علم بشر به آن نرسیده است. برخی گفته‌اند: نوعی شناخت است که برای بعضی انسان‌ها پیدا می‌شود و طبق قوانین مادی نیست؛ حتی در اختیار خودشان نیز نیست و از جای دیگری باید به آن‌ها افاضه شود.

انواع ادراکات

مسئله دیگر این‌که ما ابتدا همه چیزهایی که درک می‌کنیم از راه حواسمان است. پس از آن گاهی وقتی چیزی را با حس درک کردیم، حتی وقتی از آن جدا می‌شویم، هنوز اثری از آن در ما وجود دارد. این نیز یک نوع درک خیالی است که کمی لطیف‌تر از آن درک حسی است. فیلسوفان معتقدند، درکی به نام درک عقلی هم وجود دارد که فوق ادراک حسی و خیالی، و بسیار لطیف‌تر و عمیق‌تر آنهاست. اما دین می‌گوید: غیر از حس،‌ وهم و خیال، و عقل، درک دیگری نیز وجود دارد. این درک از عالم دیگری افاضه می‌شود. این نیز اختلاف دیگری است که بین دین‌داران و کسانی‌که کمابیش منکر دین هستند یا ضعف دینی دارند، وجود دارد.

هم‌چنین درک نیز منحصر در حس، خیال و عقل نیست و درک‌های دیگری وجود دارد که برای برخی پیدا می‌شوند. این عقیده به صاحبان ادیان اختصاص ندارد و گاهی برخی از انسان‌ها چیزهایی درک می‌کنند که کسان دیگر درک نمی‌کنند. برای مثال در روان‌شناسی جدید بحثی به عنوان «تله‌پاتی»[1] مطرح است و می‌گویند گاهی کسی در آن سوی دنیا توجهی می‌کند و فردی در این   سوی دنیا چیزی را حس می‌کند.

متخصصان معرفت‌شناسی درباره درک «ارزش» نیز به بحث پرداخته‌اند. ما چیزهایی را خوب، بد، زشت یا زیبا می‌دانیم، و مثلاً می‌گوییم: عدالت خوب است، و ظلم بد است. روشن است که این خوبی و بدی را به چشم نمی‌بینیم، اما چیزی را هم درک می‌کنیم؛ هیچ کس نمی‌تواند بگوید که اصلا درک نمی‌کنم. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که این چه نوع درکی است و از کجا پیدا شده است. فیلسوفان قوه‌ای که این معنا را درک می‌کنند، «عقل عملی» نامیده‌اند و درباره رابطه این عقل با عقل نظری به بحث پرداخته‌اند. درباره ملاک خوبی و بدی نیز مکاتب مختلفی به وجود آمده است. کسانی معتقدند که ما عقل مستقلی داریم که کارش درک خوبی و بدی است.

دین‌ و تأثیر اعتقادات در زندگی

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که اعتقاد به این مسایل چه تفاوتی در زندگی ایجاد می‌ کند؟ بالاخره همه ما وقتی گرسنه‌ می‌شویم، به دنبال غذا می‌گردیم تا بخوریم و سیر شویم. چه پول وجود مستقل  داشته باشد و چه نداشته باشد، بالاخره باید برویم قرارداد ببندیم، کار کنیم و مزد ‌بگیریم. حال ممکن است روزی حلالی به دست بیاوریم یا رشوه بگیریم یا دزدی کنیم! ‌پس معتقدان به این مسایل چه تفاوتی با دیگران می‌کنند؟ به عبارت دیگر، اگر من بنا بگذارم که کاری را که می‌فهمم خوب است، انجام دهم و هر چه می‌فهمم بد است را انجام ندهم، ولی به دنبال ارتباط با خدا نباشم، چه اشکالی پیش می‌آید؟ این سؤالات برای بسیاری از نسل جدید ما مطرح است؛ حتی اگر خودشان به این فکر نیفتند، این رسانه‌های مجازی به صورت مداوم این شبهات را به آن‌ها تزریق می‌کنند. خیال نکنیم که نسل آینده ما همانند نسل زمان ما هستند. در زمان‌های گذشته، هر کار که بزرگترها می‌کردند، می‌گفتیم درست است و ما هم آن را انجام می‌دادیم، اما اکنون این‌گونه نیست. از در و دیوار به نوجوان و جوان القا می‌شود که به فکر لذت خودت باش، و منطق اصلی این است که چه چیزی دوست دارم و چه چیزی دلم می‌خواهد؛ یعنی خدای من هوای نفس من است، و از دلخواهم  اطاعت می‌کنم! ما باید نسبت به این مسایل و نسل آینده خودمان احساس مسئولیت کنیم.

ارزش وسیله‌ای و ارزش ذاتی

در جلسه‌های گذشته گفتیم که یکی از مباحث مهمی که بین دین‌داران و غیر دین‌داران مطرح است مسئله ریشه ارزش‌هاست. دین می‌گوید: کارهای ما ارزش وسیله‌ای دارد و اگر کمک کنند که انسان به قرب خدا برسد خوب است. به تعبیر دیگر، ارزش‌ها به دو دسته اصیل و وسیله‌ای تقسیم می‌شوند. ما در کارهای عادی‌ خود به ارزش وسیله‌ای توجه داریم. برای مثال وقتی گرسنه می‌شویم، چیزی که برای ما ارزش دارد سیر شدن است، اما پول برمی‌داریم، در صف نانوایی معطل می‌شویم، پول را به نانوا می‌دهیم  و نان را می‌گیریم. می‌گوییم این نان این قدر ارزش دارد؛ یعنی من می‌توانم آن را بخورم تا رفع گرسنگی‌ام بشود و زنده بمانم. در این‌جا ارزش اصیل مربوط به حیات من است، اما برای رسیدن به این ارزش ممکن است کارهایی مقدماتی (که گاهی چند سال طول می‌کشد)‌انجام دهیم. روشن است که همه این‌ کارها ارزشمند است، اما ارزش آنها وسیله‌ای است.

برخی از کسانی‌که درباره ارزش‌ها بحث کرده‌اند، معتقدند که برخی از چیزها خودش ارزش ذاتی دارد. برای مثال همین راست گفتن خودش یک ارزش ذاتی است و چرا ندارد (این نظر به کانت نسبت داده می‌شود). کانت می‌گوید ما سلسله‌ای از ارزش‌های ذاتی داریم که همه ارزش‌ها به آن‌ها برمی‌گردد و این‌ها هیچ استثنا ندارند و عقل ما این‌گونه آن‌ها را درک می‌کند. اما نظر دین این‌گونه نیست. برای مثال، کانت تصریح می‌کند که در هیچ حالی نباید دروغ گفت،‌ زیرا ارزش منفی دروغ، ذاتی و کلی است؛ اما دین می‌گوید: بعضی جاها دروغ گفتن واجب است؛ بنابراین ارزش راست گفتن ذاتی نیست بلکه وسیله‌ا‌ی است.

ارزش حیات

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که آیا حیات انسان نیز ارزش ذاتی دارد یا حیات نیز نسبت به چیز دیگری وسیله است؟ دین می‌گوید: این‌گونه نیست که حیاتی که شما در دنیا دارید، ارزش مطلق داشته باشد و هر‌گونه که زندگی کنید، ارزش مثبت داشته باشد. ارزش این حیات وسیله‌ای است، و اگر از آن برای حیات ابدی سعادتمندانه استفاده کنید، ارزش دارد. این زندگی مقدمه و ابزار است و برای خودسازی است. چیزی از این زندگی ارزش دارد که به درد زندگی ابدی بخورد و زمینه‌ای برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی باشد.

بنده‌ایم یا آزاد؟!

یکی از اختلافات دین‌داران با دیگران در پاسخ به این سؤال است که آیا ما برای خودمان هستیم یا موجود دیگری وجود دارد که اختیار ما دست اوست؟ اگر این مسئله حل شد می‌فهمیم که همه هستی‌مان برای کس دیگری است و  این بدن عاریه‌ای در دست ماست. ما باید جوابش را بدهیم که این نَفَس را برای چه کشیده‌ایم؟ این کلمه را برای چه گفته‌ایم؟ این نگاه را برای چه کرده‌ایم؟ او خواهد گفت: این چشم مال تو نبود؛ من این چشم را به تو دادم، و تو باید آن را آن‌گونه مصرف کنی که من اجازه می‌دهم.

بنابراین ما بخواهیم یا نخواهیم بنده‌ و مملوکیم. زندگی ما نیز ذاتا بندگی است، اما خدا به انسان‌ها این ویژگی را داده که با اختیار خودشان نیز همین راه را انتخاب کنند و بفهمند بنده‌اند و کارشان را براساس بندگی تنظیم کنند؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.[2] ملائکه نیز گناه نمی‌کنند، اما رشد و تکاملی ندارند. این انسان است که هر لحظه می‌تواند ترقی کند و به جایی برسد که ملائکه خادمش شوند.

دین؛ راهنمای کمال بی‌نهایت

فطرت انسان طالب کمال است و به هیچ حدی از کمال قانع نیست. خداوند او را این‌گونه آفریده است و او باید تکامل پیدا کند. از این‌رو ابتدا باید با عقل بفهمیم که خدایی که انسان را برای رسیدن به آن هدف خلق کرده است،‌باید راهش را نیز به او نشان دهد. وقتی عقل انسان به همه جزئیات و برنامه‌ها نمی‌رسد، باید راه دیگری برای انسان بگذارد. کسانی با معجزات ثابت می‌کنند که راه ارتباطی دیگری وجود دارد که با دیگران بسیار متفاوت است. آنها می‌گویند: به ما از خداوند وحی می‌شود که به دیگران نمی‌شود؛ ما هم مثل شما بنده‌ایم و وظیفه‌ای داریم که باید عمل کنیم، اما خداوند این درک را به ما داده است که هم خودمان بفهمیم و هم به شما بفهمانیم که راه‌ چیست: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ اله واحد.[3]

اگر بندگی کنیم خداوند دنیایمان را به بهترین وجه مدیریت می‌کند و هر قدمی که برمی‌داریم، ضریب بی‌نهایت پیدا می‌کند. این خاصیت دین است. هیچ مکتب فلسفی و هیچ مکتب علمی چنین ادعایی نکرده است؛ این‌که انسان بتواند کار محدودی را انجام دهد که ضریب بی‌نهایت داشته باشد. این لطف خداست. اگر یک فرد راه خودش را به صورت صحیح انتخاب کرد و بنا گذاشت که خدا را اطاعت کند، خداوند به او لطف می‌کند و برای هر کارش ثوابی بی‌نهایت قرار می‌دهد. این از لحاظ کمیت، از لحاظ کیفیت ‌نیز آن قدر متفاوت است که ما تصوری از آن نداریم.

من معتقدم که اگر تمام ما انسان‌ها عقل‌مان را روی هم بگذاریم، نمی‌توانیم بفهمیم آن‌چه علی‌علیه‌السلام در نماز درک می‌کرد چه بود، با چه کسی انس داشت و چه لذتی پیدا می‌کرد. همین اندازه بود که گاهی در نخلستان مدهوش می‌افتاد. این حدیث را از مرحوم شیخ غلام‌رضا یزدی شنیده‌ام که می‌گفت: وقتی هر کدام از مؤمنان در مقامات خودشان در بهشت مستقر شدند و مشغول عیش و نوش شدند، یک‌باره نوری می‌تابد و تمام مؤمنان از دیدن آن نور مدهوش می‌شوند. وقتی به هوش می‌آیند با هم درباره آن نور صحبت می‌کنند. برخی می‌گویند: این نور جمال الهی بود. برخی چیزهای دیگری می‌گویند. اما خداوند  وحی می‌کند که حضرت زهرا به روی امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیهما لبخند زد، و از لبخند حضرت زهرا به روی امیرالمؤمنین این نور به وجود آمد. نوری از لبخند بنده‌ای از بندگان خدا، همه بهشتیان را مدهوش می‌سازد! ما چگونه می‌توانیم بفهمیم مقام او چیست و چگونه است که حب علی حسنة لا یضرّ معها سیئة؟[4]

ارزش ابزاری زندگی دنیا

این مقدمات همه از معتقدات ضروری ماست. همه ما معتقدیم که بعد از مرگ‌ حیاتی ابدی داریم که نتیجه کارهای دنیا را آن جا به ما می‌دهند. دین می‌گوید: ارزش حقیقی مربوط به کاری است که به درد آن عالم بخورد، و همه کارهای دیگر ارزش وسیله‌ای دارند و در صورتی دارای ارزش هستند که به ما کمک کنند که لیاقت دریافت آن رحمت را از خدای متعال پیدا کنیم. به هیچ کدام ذاتا نباید دل بست. البته آدمیزادها طبعا این طور نیستند و ابتدا به دنیا دل می‌بندند. خداوند نیز می‌فرماید:  بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا* وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛[5] آخرت هم از لحاظ کیفیت بهتر است و هم از لحاظ کمیت تا بی‌نهایت ادامه دارد، اما شما به این دنیا قناعت می‌کنید! مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ ومَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ.[6]

نتیجه این‌که ما باید شناخت‌مان را نسبت به این مبانی عمیق کنیم و آن‌ها را جدی بگیریم. باید یقین پیدا کنیم که همه این‌ها حق است. ما فقط این بدن نیستیم. روحی داریم که زنده می‌ماند و در عالم برزخ به بدن ما برمی‌گردد و در آخرت دوباره زنده می‌شویم. هم‌چنین اگر به دنبال پایدارترین، ارزشمندترین و قیمتی‌ترین چیزها هستیم باید بدانیم که ارزشمندترین چیز ارتباط و قرب به خداست. قرب خدا نیز دارای مراتب است. اولین مرتبه‌اش بهشت جاودان است. مگر کسی می‌تواند تصور کند که امیرالمؤمنین در بهشت چه دارد و به او چه می‌دهند؟! باید در تقویت شناختمان بکوشیم و به همین شناخت تقلیدی که از پدر و مادر یاد گرفته‌ایم، بسنده نکنیم. این شناخت کافی نیست و شیاطین روز به روز این ایمان را تضعیف می‌کنند. برای فرزندانمان نیز باید فکری بکنیم؛ قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ؛[7] ما نسبت به نسل آینده‌ نیز مسئولیت داریم و باید این ایمان را به آن‌ها نیز منتقل کنیم!

لزوم تزکیه در کنار تعلیم

اکنون این پرسش مطرح می‌شود که آیا همه افراد، طبق دانسته‌‌هایشان هم عمل می‌کنند؟ پاسخ این سؤال روشن است؛ ما این طور نیستیم و چیزهای بسیاری  را می‌دانیم خوب است، اما تنبلی می‌کنیم و به آن عمل نمی‌کنیم، هم‌چنین کارهای بسیاری را می‌دانیم بد است، اما از آن‌جا  که دلمان می‌خواهد، هوس می‌کنیم و انجام می‌دهیم. بنابراین دانستن کافی نیست. پیامبران نیز دو ‌ مسئولیت تعلیم و تزکیه را در کنار هم داشته‌اند. غیر از دانستن ما باید برنامه عملی داشته باشیم و خودمان را بسازیم. در یک کلمه باید اراده خودمان را تقویت کنیم.

تقویت اراده؛ یعنی ورزش اراده. ما برای این‌که بدن، عضلات و استخوان‌بندی‌مان تقویت شود، باید به صورت متناوب و مداوم تمرین کنیم. حرکت برای انسان ضرورت دارد؛ اگر حرکت نباشد انسان رشد نمی‌کند و سست و بی‌خاصیت می‌شود. کاری که مرتاضان هند می‌کنند نیز نوعی ورزش است؛ البته ورزش‌ آن‌ها حرکت بدنی نیست، ورزش ذهنی و روحی است. اجمالا روح همه این‌ها تمرکز است؛ یاد می‌گیرند که چگونه همه نیروهایشان را در یک نقطه متمرکز کنند. یکی از هنرهای دین این است که تمرین‌هایی را به ما یاد داده است که اراده خود را در مسیر الهی متمرکز کنیم. ما همه روزه با انجام نماز باید پنج تمرین انجام دهیم. این تمرین‌ها باید متناوب انجام شود و نباید ترک شود.هر سال یک ماه باید روزه بگیریم؛ این ریاضت است. انسان  با این عمل تمرین می‌کند که اراده‌اش را در نخوردن تقویت کند و بر خودش مسلط باشد. در شرایط عادی وقتی چشم‌مان به چیزی می‌افتد و خوشمان می‌آید، به آن نگاه می‌کنیم، اگر صدای خوشی می‌آید، به  آن گوش می‌دهیم و کنترل نداریم، اما دین می‌گوید: نگاه‌تان را پایین بیندازید! این‌که اختیار چشمت را داشته باشی، به هر چیزی گوش ندهی و اختیار گوش خود را داشته باشی،‌همه تمرین است. با این تمرین‌ها انسان به جایی می‌رسد که اختیار ذهنش را نیز به دست می‌‌گیرد، و وقتی الله اکبر نماز را می‌گوید همه چیز دیگر را از یاد می‌برد.

تربیت دینی؛‌ فرایند تکامل همه‌جانبه

در این جا نیز برخی دچار افراط و تفریط شده‌اند. برخی خیال می‌کنند که انسان فقط برای این است که توجه قلبی پیدا کند. این حالت در برخی از کسانی که به تصوف گرایش دارند، وجود دارد و حتی در نماز چیزی نمی‌گویند،‌ و ادعایشان این است که ما باید هرچه بیشتر توجه خودمان را تقویت کنیم و خود حرف زدن انسان را مشغول می‌کند و ذهن انسان را متوجه حرکات می‌کند! روشن است که این افراط است. خداوند آدمیزاد را فقط روح قرار نداده است بلکه روح و جسم در این عالم با هم در ارتباطند. روح به وسیله جسم کارش را انجام می‌دهد. ما همان‌گونه که باید روح‌مان را تقویت کنیم، باید بدن‌مان را نیز سالم نگه داریم. جسم و روح باید با هم ترقی کنند و سلامت‌شان نیز به هم مربوط است.

هم‌چنین انسان زندگی فردی و اجتماعی دارد و این دو زندگی به همراه هم به پیش می‌روند. اگر زندگی اجتماعی نبود، هیچ‌کدام از چیزهایی که اکنون می‌دانیم، نمی‌دانستیم. بنابراین باید توجه داشته باشم که اگر چیزی از اجتماع می‌گیرم، متقابلا تکلیف دارم و باید به اجتماع خدمت کنم؛آنچه از گذشتگان به من رسیده است و دریافت کرده‌ام، امانت است و باید  به آیندگان برسانم. همان‌ گونه‌ که زندگی فردی و اجتماعی و زندگی بدنی و روحی توأم هستند، جسم عمل و روح عمل (که همان نیت است) نیز توأم‌اند، و اگر جسم عمل را کاملا دقیق رعایت کنیم ولی نیت‌مان خالص نباشد، فایده‌ای ندارد و حتی ممکن است عذاب نیز داشته باشد. نتیجه این‌که یکی از تفاوت‌های مکتب تربیتی دینی با مکاتب تربیتی دیگر این است که زندگی جسم و روح، فرد و اجتماع، و جِرم و روح عمل را باهم مربوط می‌کند، و به صورت یک فرآیند در می‌آورد، و از همه آن‌ها برای رسیدن به یک نقطه که همان قرب خداست، استفاده می‌کند.

رزقنالله و ایاکم ان‌شاءالله. 


[1]. احساس از دور

[2]. ذاريات، 56.

[3]. کهف، 110.

[4]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ترجمه غفارى، ص92.

[5]. اعلی، 16-17.

[6]. شوري، 20.

[7]. تحريم، 6.