در کتب فقهی برای اقامه امر به معروف و نهی از منکر، شرایط مختلفی ذکر شده است. تلاش خواهد شد تا از میان این شرایط، برخی از آنها که امروزه اهمیت بیشتری دارد، در اینجا بررسی شود تا زمینههای لازم برای عمل دقیق و صحیح به این فریضه در جامعه فراهم آید.
در امر به معروف لازم است که انسان خوف از ضرر نداشته باشد؛ بنابراین باید در مرحله اجرای آن در پی شیوهای بود که یا هیچ ضرری نداشته باشد و یا کمترین ضرر را متوجه افراد سازد. برای نمونه، اگر در خانواده ای مرد دچار لغزشی شد، زن حق ندارد به اسم امر به معروف و نهی از منکر، در کوچه فریاد بزند و آبروی او را بر باد دهد. مرد هم حق ندارد در صورت ارتکاب یک اشتباه از سوی همسر خود، بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر، مسئله را همگانی
و مهارناپذیر سازد؛ بلکه باید با حداقل ضرر، جلو یک آسیب را در جامعه گرفت.
در کلمات و فتاوای فقها آمده است که اگر انجام امر به معروف و نهی از منکر سبب خطر جانی شود، این تکلیف ساقط است. وجوب امر به معروف و نهی از منکر تا آنجایی است که به خطر جانی برای انسان نینجامد. اما آیا استثنایی هم دراینزمینه وجود دارد یا خیر؟ درزمینه امر به معروف و نهی از منکر، بین فقها کمابیش اختلافاتی به چشم میخورد. در بین فقهای زمان ما کسی که صریحاً نمونه استثنا را ذکر فرموده و دراینزمینه اعلامیه داده است، امام خمینی(رحمهَ الله) است. ایشان در جمله تاریخی خود با صراحت در مقابله با رژیم پهلوی بیان میدارند که «اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با این احتمال تقیه حرام است، و اظهار حقایق واجب؛ ولو بلغ ما بلغ».(1) از نگاه ایشان، در شرایطی که رژیم محمدرضا شاه، به احکام اسلامی حمله میکند و میخواهد برخلاف احکام اسلام عمل، و قانون وضع کند، تقیه حرام است؛ هرچند هزینه جانی دربر داشته باشد.
پس آنجا که مسئله حفظ دین مطرح است و بناست احکام اسلام فراموش و نسخ شود، تقیه کردن نهتنها واجب نیست، بلکه حرام است. حتی اگر افزون بر جان و مال، ناموس او هم به خطر افتد، تکلیف از او
1. سیدروحالله خمینی(رحمهَ الله)، صحیفه امام(رحمهَ الله)، ج1، نامه خطاب به علمای تهران به مناسبت تهاجم عوامل رژیم شاه به مدرسه فیضیه و ضرب و جرح مردم و طلاب، 13/1/1342، ص178؛ ر.ک: همان، ج8، سخنرانی در هیئت قائمیه تهران، 8/3/1358، ص11.
ساقط نمیشود. چنین بینشی در بین مراجع کمنظیر بوده است. در مقامات پایینتر از مرجعیت نیز کسانی بر اساس چنین برداشتی اقدامات عملی انجام می دادند. برای نمونه، شهید نواب صفوی بهقدری در این اعتقاد خود راسخ بود که هیچ نظر دیگری در مقابل این ایده، در او اثر نمی گذاشت. برای او این مسئله یقینی بود و جای تقلید هم نداشت که از دیگری تکلیف خود را دراینزمینه سؤال کند. این برداشت، صفای روح، شجاعت نفسانی و غیرتی عالی میطلبد.
گفتنی است که امام خمینی(رحمهَ الله) به این مسئله توجه کردهاند که تقیه در امور بسیار مهم، جایی ندارد و امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ضرر جانیای هم دربر داشته باشد، باید به این فریضه عمل کرد. ایشان دراینزمینه مثالهایی نیز آوردهاند؛ از جمله اینکه اگر دشمن قصد داشته باشد که کعبه را ویران کند، نمیتوان به بهانه امکان خطر، نهی از منکر نکرد، بلکه به هر بهایی باید به این تکلیف عمل کرد و مانع ویرانی خانه خدا شد؛ هرچند بهای آن، جان انسان باشد. همچنین اگر جان پیامبر یا امامی در خطر باشد، نمیتوان به دلیل زخم یا سیلی خوردن یا خوف ضرر، کنار ایستاد؛ بلکه باید پیامبر و امام معصوم را نجات داد؛ اگرچه هزاران تن کشته شوند. امام خمینی(رحمهَ الله) با بیان مثالهای دیگر، به گونه کلی به این مطلب اشاره دارند که در نمونههایی که اصل و کیان اسلام در خطر باشد، تقیه جایز نیست و باید به این فریضه عمل کرد.(1)
1. سیدروحالله الخمینی، تحریر الوسیله، ج1، باب القول فی شرایط وجوبهما (شرط چهارم)، مسئله 6ـ8، ص406.
البته لازم است امروزه این نمونهها، با توجه به مسائل اجتماعی روز بررسی شود. در روزگار حاضر، پیامبر و امام معصوم را نمیکشند؛ زیرا آنان را نمییابند؛ ولی قصد دارند پیامبری پیامبر و ولایتِ امام را نابود سازند. ازاینروی به زبان هم میآورند که بعد از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه و آله)، دیگر ولایتی در کار نیست. وحی را نیز امری شخصی میپندارند و بر آناند که واقعاً نمیتوان پیامبری کسی را اثبات کرد. از دید آنان، پیامبر نیز همچون دیگران است و دچار خطا و اشتباه میشود. این عمل از کشتن پیامبر بدتر است؛ زیرا با شهادت پیامبر هدف او از میان نمیرود؛ چنانکه خون امام حسین(علیه السلام) هدف او را حفظ کرد؛ ولی اگر پیامبری و امامت خدشهدار شد، چیزی از هدف پیامبران و امامان(علیهم السلام) باقی نمیماند.
در این سالها، به کیان اسلام حملههای بسیار شده، روز به روز دین در جامعه تضعیف میشود؛ بهگونهایکه مسلمانان خارج از کشور نیز این خطر را دریافتهاند و از ضعف معنویت در کشور ما بسیار نگران شدهاند. درباره این تنزل معنوی و دینی، به دو دسته عامل میتوان اشاره کرد: اول، مطبوعات و نشریات و کتابهای گمراهکننده، که وزارت ارشاد دراینباره مسئول است؛ و دیگری، اقداماتی که در کشور صورت میگیرد تا زشتی گناه از بین برود، و به بهانه ارج نهادن به مقام جوانان، مردم به گناه کردن تشویق شوند. البته دراینزمینه نقش تلویزیونهای خارجی در ارائه فیلمهای مبتذل در مناطق مرزی، یا استفادههای غیرقانونی از ماهواره انکارناپذیر است. دراینزمینه، دیگر وزارتخانهها نیز نقش دارند، ولی سهم وزارت ارشاد بیش از همه آنهاست.
ذکر این نکته در اینجا بجاست که افراد ترسو، بهمحضاینکه کمترین احتمال خطر هم داده شود، به بهانه احتمال ضرر، از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند؛ اما برای انسانهای شجاع، چنین احتمالاتی اصلاً تأثیری ندارد و با صرف کمترین احتمال خطر، از زیر بار این وظیفه شانه خالی نمیکند. فرد ترسو وقتی با حادثهای مواجه میشود، خطر یک درصد را نود درصد میبیند، اما برای انسان شجاع، خطر نود درصد هم به اندازه یک درصد ارزش ندارد. این روحیات افراد در تشخیص مصادیق و تشخیص وظایف بسیار میتواند اثر داشته باشد. از همین روست که علما و بزرگان از زمان اهلبیت(علیهم السلام) تاکنون تأکید میکنند که افراد پیش از تحصیل علم باید حتماً اخلاق خود را تهذیب کنند، و تحصیل علم بدون خودسازی اثر نمیبخشد و گاهی حتی اثر سوء هم دارد. در اینجا نیز آدمی که روحیه ترس و خودخواهی و راحتطلبی در او قوی باشد، نمی تواند وظایف اجتماعیاش را درست انجام دهد.
زمانی که سیدالشهدا(علیه السلام) تصمیم گرفت برای تحقق امر به معروف و نهی از منکر تا سرحد شهادت آماده شود، و خانواده و فرزندان خود را در این راه آماده اسیری کند، شهادت را برای خود خسارتی نمیدید، بلکه آن را سبب فوز عظیم میدانست. ریشه نهایی کوتاهی انسان در انجام هر وظیفهای هراس اوست از اینکه خود یا خانواده و نزدیکانش را به زحمت اندازد و سبب فقر، افتادن در زندان، شکنجه، اتهامات ناروا، اهانت، تمسخر و امور دیگری شود. اما آیا بالاتر از کشته شدن هم چیز دیگری وجود دارد؟! هرگاه کسی تصمیم بگیرد که در راه انجام وظیفه تا سرحد شهادت
پیش رود و این را برای خود فوز عظیم، و نه ضرر بداند، دیگر از کشته شدن هم هراسی نخواهد داشت. ازاینروست که امام حسین(علیه السلام) تصریح فرمود: إِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَه وَالْحَيَه مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً؛(1) «من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملال نمیدانم». این مطلب را امام حسین(علیه السلام) شعار نمیداد، بلکه باور داشت که مرگ باعزت بهتر از تحمل زندگی در کنار ستمکاران است.
نمونه دیگری از شجاعت در انجام وظیفه، در حضرت قاسم(علیه السلام)، نوجوان سیزدهساله کربلا، بود که او هم به این عقیده عموی خویش باور داشت و ازاینروی در شب عاشورا، زمانی که عمویش، امام حسین(علیه السلام) از او پرسید مرگ در نزد تو چگونه است؟ پاسخ داد: أحلَی مِنَ العَسَل؛(2) «از عسل هم شیرینتر است». او بر آن بود که با مرگ در راه خدا، همچون عاشقی که برای همیشه در آغوش معشوقش بیفتد، در قرب الهی جای میگیرد. اینجا دیگر ضرری وجود ندارد. عاشقی که آرزو میکرد یک لحظه معشوقش را ببیند، حال که برای همیشه در آغوش او قرار گرفته است، چه ضرری کرده است؟ این روحیه افزون بر سیدالشهدا(علیه السلام) و خانوادهاش، در میان اصحاب ایشان نیز موج میزد.
این باور نقطه امتیازی است که در هیچ مکتبی جز مکتب انبیای الهی(علیهم السلام) یافت نمیشود. منطق تمام کسانی که در راه خدا جهاد میکنند، این است
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 44، باب 26 (باب مکارم اخلاقه و جمل احواله و تاریخه و احوال اصحابه (صلوات الله علیه))، روایت 4، ص192.
2. الحسینبنحمدان الخصیبی، الهدایه الکبری، ص204.
که درهرحال پیروز میدان خواهند بود. ازاینروی در برابر دشمنان خود بیان میکردند: هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَی الْحُسْنَيَيْنِ؛(1)«آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید؟!» آن کسی که عاشق شهادت است یک حُسن برایش وجود دارد، و توجهی به پیروزی دنیوی هم ندارد، و اگر در پی پیروزی دنیوی است، به این سبب است که مقدمهای برای رواج دین، نزدیک کردن مردم به خدا و نشان دادن راه سعادت به دیگران باشد؛ والاّ زنده ماندن، به خودی خود، برایشان موضوعیتی ندارد. ازاینرو، مولای متقیان(علیه السلام) فرمود: وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِیطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ؛(2) «سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است».
چنین باوری در این بزرگواران بود که سبب پیروزی آنها گردید و همین موجب شد که بعد از چهارده قرن، مردم آرزو کنند که در عمرشان برای یک بار هم که شده صورت خود را به خاک قبر آنها بمالند یا در راه زیارت قبور آنها، دستها و پاها را فدا کنند. امروزه هم میلیونها انسان عاشق وجود دارند که حاضرند با هر سختیای که شده، ولو فروش تمام دارایی خود، ضریح سیدالشهدا(علیه السلام) را زیارت کنند. این، اثر همان باور و ایمان است.
چنانچه این روحیه که در میان انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) وجود داشت، در کسی پیدا شود، می تواند خود را از تابعان آنها بداند. باید فرد به این باور
1. توبه (9)، 52.
2. نهج البلاغه، خطبه 5، ص50.
برسد که مرگ در راه خدا ضرر نیست، بلکه فوز عظیم است: يَا لَیتَنِی کنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا؛(1) «ای کاش ما هم با آنها بودیم و به رستگاری بزرگ میرسیدیم». اگر کسی فقط شعار ندهد و باور داشته باشد که شهادت در راه خدا فوز عظیم است، هیچ مانعی در برابر انجام وظیفه او وجود نخواهد داشت. کسی نمیتواند به زبان بگوید: يَا لَیتَنِی کنتُ مَعَهُمْ، اما در دل خوف این را داشته باشد که کسی به او سیلی بزند، به او اهانت کند یا او را به تمسخر گیرد. اگر ائمه اطهار(علیهم السلام) از چنین چیزهایی میترسیدند، دیگر دین رواج پیدا نمیکرد. کدام پیامبری است که استهزا نشده باشد؟ در آیات صریح قرآن آمده است که هر پیامبری را که فرستادیم، از طرف مردم استهزا شد: کذَلِک مَا أَتَی الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ * أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ؛(2)«اینگونه است که هیچ پیامبری پیش از اینها بهسوی قومی فرستاده نشد، مگر اینکه گفتند: «او ساحر است یا دیوانه»! آیا یکدیگر را به آن سفارش میکردند (که همه چنین تهمتی بزنند)؟! نه، بلکه آنها قومی طغیانگرند». در این آیه خداوند، بدون اینکه استثنایی قائل شود میفرماید، هر پیامبری که از سوی خدا فرستاده شد، مردم ایشان را به تمسخر گرفتند. اگر بنا بود که انبیای الهی(علیهم السلام) از مسخره شدن و اهانت بترسند، هرگز نمیتوانستند به وظایف خود عمل کنند.
حتی کار به جایی رسید که وقتی خبر شهادت امیر مؤمنان(علیه السلام) در
1. نساء (4)، 73.
2. ذاریات (51)، 52 و 53.
مسجد کوفه به مردم شام رسید، آنان با تعجب میپرسیدند که مگر علی هم نماز میخواند؟ تبلیغات معاویه آنچنان اثر کرده بود که مردم شام باور نمیکردند، علی(علیه السلام) نماز بخواند. اگر بنا باشد کسی از تهمت و استهزا بترسد، باید در خانهاش بنشیند و حرفی نزند.
مؤمن هرگاه اشتباهی از کسی ببیند و درصدد امر به معروف و نهی از منکر برآید، باید بکوشد این وظیفه را با حفظ شئون طرف دیگر انجام دهد؛ یعنی برای نصیحت او، باید تلاش کند تا آبروی او حتیالامکان حفظ شود و در خفا معایب و اشکالات او را یادآوری کند. بر اساس آموزههای اسلام، امر به معروف و نهی از منکر، باید با لحاظ حفظ مراتب مختلف آن باشد. پس اگر راهی وجود داشته باشد که فرد بتواند در خفا وظیفه امر به معروف و نهی از منکر خود را به انجام رساند، و حتی به روی طرف مقابل هم نیاورد که از معصیت او آگاه است، باید چنین کند؛ مثلاً کلیگویی کند یا قصه ای را برای او بگوید، و یا هر روش مناسب دیگری را در پیش گیرد تا هم او را غیرمستقیم نصیحت کرده باشد، و هم او متوجه نشود که فرد از گناهی که مرتکب شده اطلاع دارد.
بنابراین تا حد امکان آمر و ناهی باید سرّ مؤمن را حفظ کند؛ راز او را برملا نسازد؛ آبرویش را نبرد؛ و دست به عملی نزند که او را خجالتزده کند؛ چراکه اسلام احترام مؤمن را حفظ میکند و به مؤمنان هم فرمان میدهد که رازدار یکدیگر باشند و تا آنجا که امکان دارد، آبروی
کسی را نریزند. آری! اگر طرف مقابل ابایی از تجاهر به فسق ندارد، یا اینکه خود، آبروی خود را ریخته، و یا اینکه برای نهی از منکر کردن او چارهای جز این نباشد که آمر و ناهی به او بفهماند که از معصیت وی آگاه است، اشکالی ندارد که به او بفهماند از گناهش مطلع است. از ویژگیهای شخص منافق این است که به اسم نهی از منکر، آبروی طرف مقابل را در مخاطره می اندازد و مطلبی را که می توانست در خلوت و با زبان دیگری به او یادآور شود، در حضور مردم مطرح می کند، و از کاهی کوهی میسازد. شخص منافق بدون رعایت شرایط امر به معروف و نهی از منکر، به نکوهش و کشف اسرار دیگران میپردازد: وَإِنْ عَذَلُوا کشَفُوا؛(1) «و اگر نکوهش کنند، پردهدری میکنند».
پس، از علائم منافق این است که به شکل امر به معروف و نهی از منکر، و به بهانه اصلاح میکوشد آبروی دیگری را بریزد؛ افشاگری کند؛ و اسرار او را بر دیگران مکشوف سازد. بر اساس فرمایشهایی از امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه، نباید کسی با دیدن یک شیوه خاص از اهل نفاق تصور کند که همین است و بس؛ بلکه آنها برای هر حقی باطلی در مقابل آن ساختهاند: قَدْ أَعَدُّوا لِکلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَلِکلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَلِکلِّ حَيٍّ قَاتِلًا وَلِکلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَلِکلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً؛(2) «آنها برای هر حقی باطلی، و برای هر دلیلی شبههای، و برای هر زندهای قاتلی، و برای هر دری کلیدی، و برای هر شبی چراغی تهیه کردهاند».
1. نهج البلاغه، خطبه 194، ص408.
2. همان.
البته گاهی کار بدانجا می کشد که افرادی در تجاهر به فسق وضعشان روشن گردیده، جز از طریق رسوا کردن آنان، راهی باقی نمی ماند. در احکام فقهی ما، بلاتردید غیبت کردن حرام است و حتی نمی توان گمان بد درباره کسی داشت؛ اما آنجایی که مصالح اجتماعی در میان است، و ممکن است فرد ناصالحی بر سر کار بیاید، باید به مردم فهماند که فلان آقا صلاحیت برای این کار ندارد. درواقع، در چنین نمونههایی غیبت کردن نهتنها حرام نیست، بلکه واجب نیز می گردد. بر اساس کتب فقهی و اخلاقی، از جمله مواردی که غیبت کردن واجب است، آنجایی است که کسی میخواهد زمام امور مسلمانان را به دست گیرد، درحالیکه صلاحیت آن را ندارد. در اینجا باید افشا کرد و بیصلاحیتی او را به اطلاع مردم رساند؛ والا خیانت به اسلام و مصالح مسلمانان خواهد بود. اگر راه جلوگیری از فساد کسی منحصر به غیبت باشد، این کار واجب میگردد. علمای بزرگوار شیعه در کتب خود تصریح کرده اند که یکی از مواردی که غیبت حرام نیست، جایی است که نهی از منکر جز از راه غیبت امکان پذیر نباشد. اگر فرد ظالم یا گنهکاری در محله ای به فساد گراییده، مزاحم ناموس مردم میشود، یا مرتکب مفاسد دیگری می گردد و از سوی دیگر هم تا پشت سر او حرف زده نشود، دست از کارش برنمیدارد، در اینجا غیبت او واجب است. بنابراین اگر کسی با نصیحت از معصیت خود دست بردارد، باید در وهله اول او را نصیحت کرد؛ اگر در خفا موعظه کردن او مؤثر است باید چنین کرد؛ اگر نهی از منکر پیش رویش مؤثر است، باید از همین طریق او را نهی از منکر کرد؛ و
سرانجام، اگر هیچ راهی برای جلوگیری از تجاهر به فسق او جز غیبت کردن وجود ندارد، باید از او غیبت کرد.
زمانی که سیدالشهدا(علیه السلام) از تصمیم معاویه مبنی بر ولیعهد کردن یزید آگاه شد، نسبت شرابخواری و سگبازی به یزید داد. معاویه از بدگویی امام(علیه السلام) در غیاب یزید تعجب کرد و به امام(علیه السلام) تذکر داد! در اینجا معاویه برای ایشان مسئله شرعی بیان میکند و میخواهد به امام(علیه السلام) یاد دهد که شما غیبت مؤمن می کنید و غیبت مؤمن هم حرام است! او از این نکته غافل بود که هر غیبتی حرام نیست و دراینزمینه استثنائاتی نیز وجود دارد و ممکن است در مواردی غیبت واجب گردد. از جمله این موارد، جایی است که اگر افشاگری درباره افرادی نشود، سبب میشود که امور مسلمانان را به دست گیرند و به اسلام و مسلمانان خیانت کنند. همان کسی که فرمود روزه گرفتن ماه رمضان بر شما واجب است گفته است اگر برای شما ضرری داشت، انجام آن حرام است، و همو در اینجا نیز فرموده است که غیبت کردن حرام است، اما اگر با غیبت نکردن، فساد در جامعه اسلامی پیش میآید، غیبت واجب میگردد. در اینجا دیگر مسائل شخصی مطرح نیست، بلکه مصالح اسلام و مسلمانان مطرح است. ازاینروی باید کسانی را که برای تصدی امور مسلمانان صلاحیت دارند، بشناسیم و به دیگران هم بشناسانیم، و کسانی را که برای این کار صلاحیت ندارند، با رعایت شرایط، افشا کنیم. البته این مسئله نباید به سوءاستفاده برخی بینجامد، و بدون در نظر گرفتن شرایط به این امر اقدام کنند.
باز یادآور میشویم که تا جایی که ممکن است کسی نباید به اسم
امر به معروف و نهی از منکر به دیگری توهین کند؛ بلکه تا حد امکان باید کوشید این فریضه دینی را با ظرافت، غیرمستقیم و بدون هیچگونه توهینی به انجام رساند و ضرر کمتری را متوجه کسی ساخت. در امرونهی حاکمان در جامعه اسلامی نیز باید به این مسئله توجه داشت؛ به اعتقاد ما کسی که در رأس هرم حکومت اسلامی قرار میگیرد، جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام معصوم(علیه السلام) است و اگر کسی بخواهد چنین مقامی را امر به معروف و نهی از منکر کند، باید بهگونهای عمل کند که سبب توهین به جامعه و نظام اسلامی نگردد و اصل مشروعیت نظام زیر سؤال نرود. بدینمنظور، در ساختار جمهوری اسلامی، یک دستگاه قانونی به نام کمیسیون هیئت تحقیق در مجلس خبرگان برای نظارت بر عملکرد رهبری قرار داده شد تا با کمترین ضرر، اشتباه محتمل رهبری کانون توجه قرار گیرد و بررسی شود. اگر ثابت شود که این مطلب صحت دارد و رهبری دچار انحراف از مسیر اصلی انقلاب گردیده است، خودبهخود از مقامش کنار میرود و این مطلب را مجلس خبرگان به اطلاع مردم میرساند.
بنابراین باید در امر به معروف و نهی از منکر جوانب مختلف را در نظر داشت. وظیفه شرعی ما این است که چه مسئول و چه غیرمسئول را در صورت تخطی امرونهی کنیم. دایره امر به معروف و نهی از منکر وسیع است و همه امت را، از رهبر گرفته تا هر فرد دیگر، دربر میگیرد. انتقاد از هر مقامی در جمهوری اسلامی هیچ اشکالی ندارد و همه مردم، هم حق و هم تکلیف دارند که از مسئولان انتقاد کنند. اما باید توجه
داشت که این انتقاد نباید تبدیل به تخریب و تضعیف ولایت فقیه، مبارزه با نظام و براندازی آن شود. اشکالات مسئولان نظام جمهوری اسلامی باید به آنان گوشزد شود؛ اما این دلیل نمیشود که از آنان بدگویی، و به آنها توهین شود. یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر این است که به طرف مقابل توهین نشود، مگر اینکه جلوگیری از فساد اجتماعی، بدون آن امکانپذیر نباشد.
یکی از مراجع عظام می فرمود که در زمان مرحوم میرزای شیرازی، روضهخوانی در منزل ایشان منبر رفت و در روضه خود مطلبی گفت که برخلاف واقع بود. یکی از آقایان که کنار مرحوم میرزای شیرازی نشسته بود، گفت: مگر این دروغ نیست؟ فرمود: چرا. گفت: چرا نهی از منکر نمیکنید؟ فرمود: باید به تو بگویم که نهی از منکر میکنم؟! اگر من الان به او تذکر دهم، این فرد از فردا از هستی ساقط میشود و دیگر نمی تواند در جامعه زندگی کند. بنابراین میرزای شیرازی برای پرهیز از اهانت به روضه خوان، تذکر را در جلسه ای خصوصی مطرح می کرد تا لازمه این نهی از منکر، فساد دیگری نباشد و به شخصیت کسی توهین نشود. وقتی که میرزای شیرازی، در امر به معروف و نهی از منکر تا این حد رعایت یک روضهخوان و فرد عادی را می کند، آیا رواست که کسی در مقابل بزرگترین شخصیت عالم اسلام، بدون آنکه قداست مقام ایشان را در نظر بگیرد، در روزنامه، تریبونهای عمومی و رسانههای گروهی بهگونهای سخن بگوید که سبب وهن این مقام و تضعیف قداست آن شود؟
معروف است که وجوب امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به احتمال تأثیر است، و درصورتیکه احتمال تأثیر امرونهی نمیرود، تکلیف از انسان ساقط میگردد. اما در اینجا باید توجه داشت که ممکن است اگر کاری بهتنهایی انجام پذیرد، تأثیری از خود بر جای نگذارد، اما اگر بهصورت جمعی و تشکیلاتی صورت پذیرد، تأثیر خود را خواهد داشت. در این صورت نمی توان شانه از بار مسئولیت خالی کرد و کنار نشست.(1) گاهی ممکن است که امر به معروف و نهی از منکر اگر بهصورت انفرادی انجام پذیرد، تأثیری نگذارد، لیکن با انجام ارتباط میان یکدیگر می توان تأثیرگذار بود؛ حال ممکن است این تأثیر با ارتباط میان افراد معدودی همچون 5 نفر محقق شود و ممکن است با ارتباط میان هزاران نفر امکانپذیر گردد. اگر آن ارتباط لازم برقرار گردد و کار بهصورت دستهجمعی و برنامهریزیشده انجام گیرد، قطعاً اثر خود را خواهد داشت.
با کمی تأمل متوجه خواهیم شد که قدرت بر امر به معروف و نهی از منکر، فقط قدرت شخصی نیست، بلکه انسانها بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر میتوانند قدرتشان را متمرکز کنند و با جمع کردن قدرتهایشان، قدرتی را ایجاد نمایند که بتوانند در مقابل قدرت فساق و فجره، عوامل بیگانه در کشور، و بالاخره نوکران شیطان مقاومت کنند.
1. سیدروح الله خمینی، تحریر الوسیله، ج1، باب القول فی اقسامهما و کیفیه وجوبهما، مسئله 3، ص398.
اگر همه ما نیروهایمان را یکی کنیم و تشکل صالحی را بنا کنیم، قطعاً شاهد تأثیر امر به معروف و نهی از منکر خواهیم بود. انقلابهای حق یا باطلی که در قرون گذشته شاهد آنها بودهایم، نشان از آن دارد که وقتی اراده جمعی شکل گیرد می تواند در برابر سلاحهای قدرتمندان پیروز شود؛ بهویژه این امر را در تحقق انقلاب اسلامی ایران بهخوبی شاهد بودهایم. دستگاه جهنمی ساواک آنچنان بر کشور مسلط بود که کسی جرئت نمی کرد حتی با بستگان نزدیک خود در درون خانه برضد رژیم پهلوی سخنی بگوید. در خانوادههایی، به دلیل تسلط دستگاه ساواک، حتی خواهر و برادر جرئت نمی کردند که برخلاف منافع رژیم با یکدیگر سخنی بگویند. با وجود چنین دستگاه حاکمه مخوفی، زمانی که گروهی از مردم با ندای امام خمینی(رحمهَ الله) احساس مسئولیت کردند و از خواب غفلت بیدار شدند، پی بردند که امر به معروف و نهی از منکر فقط همان نیست که کسی در کوچه و خیابان از فرد دیگری خواهش کند که از ارتکاب معصیت دست بردارد و در مقابل هم، آن شخص بگوید به تو ربطی ندارد و در کار من دخالت نکن. با آگاه شدن مردم از وضعیت کشور و با هدایتهای امام راحل(رحمهَ الله) مردم پابرهنه، بدون هیچ گونه تجهیزات و حمایت خارجی به میدان آمدند و با احساس مسئولیتی که داشتند، انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند. همینکه آنان از امام خود شنیدند که اسلام در خطر است، بر خود وظیفه دیدند که جان و مال خود را در طبق اخلاص گذارند و فریضه امر به معروف و نهی از منکر خویش را به انجام رسانند. آنان بهجای نشستن در خانه و فریاد
«وا اسلاما» سردادن، فریادهای خود را در هم ادغام کردند و با تجمعات و تظاهرات، صداها را در هم فرو بردند. همینگونه از امر به معروف و نهی از منکر بود که کاخهای ستبر رژیم را لرزاند.
پس امر به معروف و نهی از منکر فقط این نیست که هر کسی بهتنهایی و با خواهش و تمنا از کسی بخواهد معصیتی را ترک کرده، یا فعل واجبی را انجام دهد. این، تنها یک مرتبه از مراتب این فریضه است و برای زمانی مناسب است که جامعه، اسلامی باشد و ارزشهای اسلامی در آن احیا شده باشد؛ بهگونه ایکه تا به کسی امرونهی میشود، از کار خود شرمنده شود و عذرخواهی کند. اما اگر طرف مقابل گستاخانه، آن امرونهی را رد می کند و کار آمر و ناهی را دخالت در امور خود می داند، دیگر، چنین شیوه ای پاسخ نمی دهد. در اینجا باید فکر دیگری کرد و جامعه باید قدرتی به دست آورد تا بتواند امر به معروف و نهی از منکر کند. این مطلب، هیچ نیازی به ادله تعبدی ندارد، بلکه عقل انسان حکم می کند که باید برای امر به معروف و نهی از منکر، آنگونه که اقتضا دارد اقدام کرد. عقل انسان نمی پذیرد که خونهای شهدا برای این انقلاب ریخته شود و بزرگان دین در زندانها عمر خود را سپری کنند و انقلابیهای مسلمان شکنجه شوند، اما حاصل آن این شود که کسی در مقام امر به معروف و نهی از منکر به کسی بگوید «این کار را نکن» و طرف مقابل هم بگوید «به توربطی ندارد! آزادی است و هرکس هر کاری که دلش بخواهد می تواند انجام دهد»! آیا این همان امر به معروف و نهی از منکری است که قرآن درباره آن میفرماید: کنتُمْ خَيْرَ أُمَّه
أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ؛(1) «شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شدهاند؛ [چه] امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان دارید» و این همان فریضهای است که موجب برپایی دین و تحقق سایر فرایض میگردد؟!
1. آل عمران (3)، 110.