یکی از بزرگترین حقوقی که باید از آن دفاع کرد، حقوق انسانیت است و از جمله این حقوق، که دفاع از آن لازم است، امر به معروف و نهی از منکر است؛ زیرا با اقامه این فریضه است که جامعه انسانی، یک جامعه شایسته و سالم خواهد بود. اما اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، جامعه بهتدریج، به تباهی سوق داده خواهد شد و انسانها از این حق خود محروم خواهند گردید. پس برای اینکه انسانها از حق داشتن یک جامعه سالم و شایسته محروم نشوند، باید امر به معروف و نهی از منکر کرد و اگر کسانی مانع از آن میشوند باید با آنها جهاد کرد. جهاد سیدالشهدا(علیه السلام) بر این اساس تبیین میشود. قیام ایشان بدین جهت شکل گرفت که زمینهای در جامعه مسلمانان فراهم شده بود که دیگر اقامه امر به معروف و نهی از منکر میسور نبود، و بدتر از آن، زمینهای فراهم کرده بودند که اصلاً منکر تبدیل به معروف شود و معروف نیز منکر تلقی گردد.
البته علی(علیه السلام) پیش از این وقایع، چنین چیزی را پیشبینی فرموده بود: وَإِنَّهُ سَيَأْتِی عَلَيْکمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَيْسَ فِیهِ شَيْءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَلَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَلَا أَکثَرَ مِنَ الْکذِبِ عَلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَلَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِک الزَّمَانِ سِلْعَه أَبْوَرَ مِنَ الْکتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَلَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَلا فِی الْبِلادِ شَيْءٌ أَنْکرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَلا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکرِ فَقَدْ نَبَذَ الْکتَابَ حَمَلَتُهُ وَتَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ؛(1)«همانا پس از من روزگاری بر شما فرا خواهد رسید که چیزی پنهانتر از حق، و آشکارتر از باطل و فراوانتر از دروغ به خدا و پیامبرش نباشد؛ و نزد مردم آن زمان کالایی زیانمندتر از قرآن نیست، اگر آن را درست بخوانند و تفسیر کنند؛ و متاعی پرسودتر از قرآن یافت نمیشود، آنگاه که آن را تحریف کنند و معانی دلخواه خود را رواج دهند. در شهرها چیزی ناشناختهتر از معروف و شناختهتر از منکر نیست، حاملان قرآن، آن را واگذاشته و حافظان قرآن، آن را فراموش میکنند». بنابر این فرمایش، ممکن است روزی فرا رسد که معروفی مصداق منکر و منکری مصداق معروف معرفی شود و محتمل است که در چنین وضعیتی، جهاد تبدیل به منکرترین منکرات شود؛ امر به معروف و نهی از منکر دخالت در امور دیگران تلقی گردد؛ و اقامه احکام دین واپسگرایی و ارتجاع تلقی گردد!
مختصر آنکه، انسانها حق دارند در جامعهای زندگی کنند که معروف، یعنی آنچه خدا میپسندد، در جامعه رواج داشته باشد و منکرات، یعنی آنچه شیطان میپسندد، در آن جامعه، متروک، منفور و
1. نهج البلاغه، خطبه 147، ص270.
مطرود باشد. اگر کسانی جلوی امر به معروف و نهی از منکر را بگیرند، درواقع، حق انسانیت را تضییع کردهاند. ازاینروی جهاد با چنین اشخاصی، یکی از موارد جهاد واجب در قانون اسلام است.
بدون تردید، آن معروف و منکری که در اسلام مطرح است، آن معروف و منکری است که ارتباط با دین دارد؛ والا افراد اگر چیزی برای دنیایشان ضرر داشته باشد، با جدیت برای مقابله با آن اقدام میکنند؛ مثلاً اگر کسی بخواهد بهداشت عمومی را با خطر مواجه سازد، یا احتمال مبتلا شدن مردم به امراض مسری وجود داشته باشد، گروههای مختلف عکسالعمل نشان میدهند. ازاینروست که در بسیاری از کشورهای غربی سیگار کشیدن در مجامع عمومی و در ساختمانهای سرپوشیده ممنوع است؛ چه، ضرر سیگار را برای بدن و برای زندگی مادیشان درک کردهاند. اما آنچه ضرر برای دین و روحشان دارد، درک نمیکنند و به آن اهمیتی نمیدهند. در همان کشورهای غربی مشروبات الکلی همچون آب مصرف میشود؛ اعتیاد، دامان درصد فراوانی از آنان را گرفته است؛ جنایت در هر روز بلکه در هر ساعت به وقوع می پیوندد؛ و مفاسد اخلاقی، کانونهای خانوادگی را بهشدت به خطر انداخته است. این نمونهها، بلایای خانمانسوز عمومی است که بسیاری به آن مبتلایند، ولی برای جلوگیری از آنها اقدامی نمیکنند؛ چراکه لازمه زندگی مدرن را در همین میدانند. گاهی ممکن است مشابه همین سخنان در داخل یک کشور اسلامی همچون کشور ما هم زده شود. مثلاً وقتی برای مسئولانی، در مقاطعی از تاریخ
کشور، مفاسد موجود را برمی شمردند، آنان پاسخ می دادند که اینها بهایی است که باید برای آزادی بپردازیم.
امروزه شاهد آنیم که برخی از معروفها تبدیل به منکر شده و برخی از منکرها تبدیل به معروف گردیده است. برای نمونه، اکنون در برخی از مناطق کشورمان، اگر کسی را امر به معروف و نهی از منکر کنند، نهتنها توجهی به آن نمیکند، بلکه آن را فضولی و دخالت در امور دیگران میشمرد. از دید بسیاری از مردم، تکلیفِ واجبِ امر به معروف و نهی از منکر، خود تبدیل به یکی از منکرات در جامعه گردیده، دخالت در امور شخصی دیگران محسوب میشود. متأسفانه این امر ناشی از برخی سیاستهای اشتباهی بوده است که برخی از مسئولان ما در پیش میگرفتند و گاهی برخی از روحانینماها هم آنان را تأیید و از دولت تقدیر میکردند که در جهت توسعه آزادیها میکوشد! درنتیجه، آزادی تبدیل به یک ارزش و معروف در جامعه گردید؛ و حالآنکه به اسم همین آزادی، آن فسادی که انبیا(علیهم السلام) برای ریشهکن کردن آن قیام کردند، امام(علیه السلام) برای مقابله با آن انقلاب کرد، و ملت ما صدها هزار شهید برای برطرف شدن آن داد، تبدیل به یک ارزش گردید، و کار بدانجا کشیده شد، که این ایده مطرح گردید که نهتنها نباید با آن مفاسد مبارزه کرد، بلکه ایجاد آنها خدمت به جامعه است. طرح و ترویج مباحثی همچون جامعه چند صدایی، آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و اموری ازاینقبیل در جامعه تبدیل به معروف گردید.
برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اسلامی باید این
فرهنگ وارداتی اصلاح شود و این، کار یک روز و دو روز، یا کار یک نفر و دو نفر نیست؛ بلکه یک عزم ملی و همت والای همگانی را میطلبد. حال ای کاش! در برخی مقاطع عمر نظام جمهوری اسلامی، که هیچ اقدام ارزندهای از سوی دولتیان در اصلاح فرهنگ جامعه صورت نگرفت، دستکم، از سوی همانان چراغ سبز به بزهکاران نشان داده نمیشد. ای کاش! به مروجین فحشا و منکر، سیمرغ بلورین نمیدادند. متأسفانه در سالهایی، در کشور ما، برخی مسئولان نهتنها درصدد نبودند تا فرهنگ جامعه را بهگونهای بسازند که امر به معروف و نهی ازمنکر رواج پیدا کند، بلکه با اقدامات خود، کاری کردند که آمرین به معروف و ناهیان از منکر، بهراحتی مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند و بعضاً به شهادت میرسیدند. در همان زمان، اگر در جایی، روزنامهای به دلیل اهانت به مقدسات و به مخاطره انداختن نظام جمهوری اسلامی بسته میشد، اکثر نیروهای سیاسی و جناحها بهکار میافتادند و این عمل را اجحاف به حقوق بشر معرفی میکردند، اما زمانی که آمرین به معروف و ناهیان از منکر را در روز روشن و در وسط شهر میکشند، هیچ سروصدایی از آنان بلند نمیشد و کسی، از آن وزیر و نماینده مجلس گرفته تا آن روزنامهها و نشریات، اعتراضی نمیکرد. در این وضعیت، مشخص است که امر به معروف و نهی از منکر رواج نخواهد یافت و اگر هم کسانی درصدد اجرای آن برآیند، محکوم به دخالت در کار دیگران میشوند، و همین کار آنان، ضد ارزش و منکر معرفی میشود. در مقابل، به نام آزادی، فحشا و منکر تبدیل به ارزش و معروف میگردد.
ازاینروی مراسم چهارشنبهسوری و رقص دختر و پسر در خیابانها و احیای فرهنگ ملی و باستانی تبدیل به معروف و ارزش میشود.
در مقابل چنین وضعیتی، همه موظفیم بهمنزله کسانی که با فرهنگ اسلامی آشناییم، بکوشیم تا این فرهنگ را به حال اول خود برگردانیم و بالاترین و نخستین وظیفه این است که منکر را منکر و معروف را معروف کنیم. بهعبارتدیگر، بکوشیم تا مردم مصادیق منکر و معروف واقعی را تشخیص دهند. بالاترین امر به معروف و نهی از منکری که بر ما واجب است، این است که این فکر و بینش مردم را عوض کنیم؛ والا تا این فکر و بینش بر جامعه حاکم است، هیچ فعالیت عملی به جایی نمیرسد. در این بینش، آمر به معروف و ناهی از منکر مزاحم تلقی میشود و هرکس که بخواهد، برای حفظ ارزشهای اسلامی قدمی بردارد، متهم به خشونت طلب، فضول، مخالف آزادی و صفاتی ازاینقبیل میگردد، و همین قبیل القاب کافی است تا مردم به آمر و ناهی بدبین شوند؛ چون مردم عادی تا این اندازه بینش عمیق ندارند که بتوانند دراینزمینه قضاوت کنند؛ بهویژه نوجوانان و نسلی که تازه بر سر کار میآید، هنوز با فرهنگ اسلامی، به گونه کامل، انس نگرفته است؛ ازاینروی، با همین حرفها و ادعاها، برای ایشان فرهنگ میسازند. در این فرهنگ ساختگی، دفاع از اسلام یعنی خشونت طلبی و امر به معروف و نهی از منکر یعنی دخالت در کار مردم و سلب آزادی و محروم کردن آنان.
کار به آنجایی رسیده که عدهای، با صراحت میگویند که معروف یعنی آن چیزی که مردم آن را معروف بدانند و منکر هم همان چیزی
است که مردم آن را نپسندند! با این برداشت، ممکن است در جامعهای همجنسبازی تبدیل به معروف گردد، که البته در برخی از کشورها چنین نیز شده است. در این صورت، دیگر همجنسبازی منکر نخواهد بود، بلکه به دلیل پذیرش آن توسط افراد یک جامعه، تبدیل به معروف گردیده است. بر اساس این دیدگاه، معروف و منکر، متغیر است و ما معروفهای ثابتی نداریم.
دراینزمینه، تمام مسلمانان وظیفه دارند؛ اما وظیفه روحانیت دراینزمینه، وظیفه خاصی است. روحانیت به منزله قشری که با قرآن و سنت، معلومات اسلامی، میراث انبیا و اولیا و ائمه اطهار(علیهم السلام) سروکار دارد، یک وظیفه بالاتر از دیگران دراینزمینه دارد. نخستین وظیفهای که روحانیت، در مقام قشری از مردمی که علاقهمند به اسلام و مدافع آن قلمداد می گردند، بر عهده دارد، این است که بکوشد این فرهنگ غلط را اصلاح کند. البته این کار، آسان نیست و تلاش جدی و مجاهدت میخواهد. در انجام این وظیفه، هر روحانی نخست باید این مسائل را برای خود حل کند که اصلاً کلام معروف و منکر چیست و ملاک حقوق و تکالیف چیست. در مرحله بعد نیز موظف است معروف و منکر را به مردم معرفی کند، و جلو این سیل فرهنگ الحادی را، که جامعه را از لحاظ ارزشها و اخلاق به سمت ویرانی میبرد، بگیرد. البته، این کار، سخت است، اما ناشدنی نیست. ازاینروی باید کمر همت را بست؛ اراده را قوی ساخت؛ و خود را برای تحمل سختیها و مشکلات آماده کرد. چنین کار سنگین و سختی را با حرکتهای ساده و آرام نمیتوان به
سرانجام رساند. پس روحانیت موظف است بهگونهای جدی وارد عمل شود، و مسائل را از نظر علمی برای خود حل کند، و در مرحله بعد، کیفیت تفهیم مطلب و راه بیان آن را برای دیگران فرا گیرد.
از همان روزهای اول انقلاب، یکی از مسائلی که امام خمینی(رحمهَ الله) بر آن تأکید میفرمودند و دیگر انقلابیان نیز به آن دل خوش کرده بودند، این بود که با برقراری حکومت اسلامی، فریضه متروک امر به معروف و نهی از منکر احیا خواهد شد. یکی از خواستههای انقلابیان در آن زمان این بود که وزارت امر به معروف و نهی از منکر تشکیل شود. اما پس از سالیانی، کار به آنجا رسیده است که امر به معروف و نهی از منکر، خود، تبدیل به یکی از منکرات گردیده است؛ بهطوریکه اگر به کسی تذکر داده شود که از معصیت بپرهیزد، جواب میدهد که شما حق محدود کردن آزادی افراد و دخالت در امور آنان را ندارید، بلکه این کار شما فضولی کردن در کار دیگران است که در دوران مدرنیته و پستمدرن، دیگر معنا ندارد. بر اساس این دیدگاه، این دوران، دیگر دوران توحش و احکام خشونتآمیز نیست و تاریخ مصرف احکامی همچون جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، اجرای حدود الهی، بریدن دست سارق، تازیانه زدن و این قبیل امور گذشته است، و این احکام برای زمانی مناسب بود که همه مردم وحشی و نیمهوحشی بودند و لازمه برخورد با آنان، چنین احکامی بود؛ اما هماکنون اصلاً قبیح است
که اسمی از این احکام برده شود! اگر کسی به صاحبان این دیدگاه بگوید که در اسلام، احکام جزایی اینچنینی وجود دارد، ایشان را متهم میسازند که با این سخنان اسلام را بدنام میکنید و جلوی مسلمان شدن دیگران را میگیرید!
طرفداران فرهنگ تساهل و تسامح، اسلامی را میخواهند که در آن کسی به کس دیگر کاری نداشته باشد، و امر به معروف و نهی منکری هم در کار نباشد. حتی اگر در منابع دینی تصریح شده باشد که این فریضه، از بزرگترین فرایض است که اقامه دیگر فرایض هم به آن وابسته است، آنان میگویند این حرفها برای دوران مدرنیته نیست؛ بلکه اگر امروزه کسی میخواهد اسلام را ترویج کند، باید از آزاديْ سخن بگوید تا همه مردم او را تحسین کنند و از او و اسلام طرفداری نمایند. از این منظر، امر به معروف و نهی از منکر، فضولی در کار دیگران، و نوعی بیادبی است و طبیعی است که مردم وقتی چنین بیادبیها را ببینند، ممکن است بیادبان را هم بکشند. وقتی یک آمر یا ناهی در کشور کشته میشود، اینان مقصر اصلی را خود او میدانند؛ چون از نگاه آنان خشونت به خرج داده است. پس، از نظر قائلان به این دیدگاه، آن کشتن آمر به معروف یا ناهی از منکر، خشونت نیست، بلکه یک مقاومت طبیعی در برابر خشونت دیگران است.
در منابع دینی، با صراحت اشاره شده است که همیشه جای رأفت و عاطفه نیست، بلکه گاهی باید در برابر برخی با خشونت عمل کرد. بنابر صریح آیه الزَّانِيَه وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَه جَلْدَه وَلَا تَأْخُذْکم
بِهِمَا رَأْفَه فِی دِینِ اللَّهِ؛(1) «هریک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت در برابر آن دو شما را از اجرای حکم الهی مانع شود»، افراد در اجرای احکام الهی نباید تحت تأثیر عاطفه و رأفت قرار گیرند و حکم الهی را به تعطیلی کشانند. حکم این آیه، ابدی است و مختص زمان صدر اسلام نیست؛ اما صاحبان تفکر تساهل و تسامح، معتقدند تاریخ مصرف آیه گذشته است! پس اگر تاریخ مصرف هریک از آیات، بهتدریج، بگذرد، دیگر چه اسلامی باقی میماند که بخواهیم از آن دفاع کنیم؟! در آن صورت، دیگر انقلاب اسلامی ضرورتی نداشت و احیای احکام اسلام و اجرای آنها در جامعه بیمعنا بود.
نخستین وظیفهای که دراینزمینه بر دوش ماست، این است که بکوشیم خود ما دچار چنین اشتباهات و شبهاتی در مبانی فکری و اعتقادیمان نشویم و روزی نرسد که تردید کنیم آیا سخنان این مدرنیستها و پستمدرنسیتها صحیح باشد. لازمه چنین امری این است که دین را همانگونه که هست بشناسیم و دچار این آفت نیز نشویم که در مقابل غوغاسالارها، ضعف نفس پیدا کنیم و خود را ببازیم و دیگر جرئت نکنیم از ترس از دست دادن موقعیت و محبوبیت خود، در مقابل موج فساد سخن بگوییم. بنابراین پس از شناخت صحیح اسلام، موظفیم آن را با تمام لوازمش، ترویج کنیم و بدیهی است که انجام این وظیفه، هزینه خواهد داشت؛ ممکن است افرادی به سبب انجام این رسالت، ناچار باشند، دشنام بشنوند؛ شخصیتشان، یا حتی خودشان ترور
1. نور (24)، 2.
گردند؛ ولی بههرحال، وظیفهای است سنگین که باید عملی گردد؛ والّا لعن خداوند و لعنتکنندگان شامل حال کسانی خواهد شد که این وظیفه را به انجام نرسانند:إِنَّ الَّذِینَ يَکتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتَابِ أُولَـئِک يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛(1) «کسانی که ادله روشن و وسیله هدایتی را که نازل کردهایم، بعد از آنکه در کتاب برای مردم بیان کردیم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت میکند، و همه لعن کنندگان نیز آنها را لعنمیکنند».
البته شاید هیچ دورانی از تاریخ بشر را نتوان یافت که انجام وظیفه فوق همچون امروز مشکل بوده باشد؛ زمانی ممکن است انسان در مقابل شخص کافر، وظیفه مشخصی داشته باشد که به آن عمل میکند و مشکل چندانی ایجاد نمیشود، ولو اینکه در این راه جان خود را نیز از دست بدهد. اما مشکل اساسی در جایی است که اگر انسان به وظیفه خود عمل کند، دوستان و همکیشانش، فتوا به قتل او میدهند؛ در اینجا دوستان، او را ابتدا ملامت، و متهم به تندروی میکنند. افزون بر این، زمانی که دشمنان او را ترور شخصیت میکنند، آنان سکوت اختیار میکنند. در مرحله بعد که زمینه مناسب فراهم گردید، او را ترور فیزیکی میکنند. سرانجام، دوستان هم میگویند که ما به او نصیحت کردیم اما او گوش نکرد و به این روز افتاد. بدیهی است که تحمل فشار این نوع برخورد از قسم اول بسیار سختتر است.
نکته دیگر آنکه، برخی تصور میکنند لازمه امر به معروف، همواره
1. بقره (2)، 159.
رأفت، مهربانی و مدارا، و لازمه نهی از منکر خشونت است، درصورتیکه چنین نیست؛ نه همیشه معنای امر به معروف نرمی و مهربانی است و نه همیشه لازمه نهی از منکر خشونت است. در نهی از منکر، مرحله اول، سخن گفتن با زبان نرم و مؤدبانه است و هیچ نهی از منکری نیست که از آغاز با خشونت همراه باشد. اصولاً خشونت، آخرین دارویی است که ممکن است در مواردی تجویز شود؛ مثل جراحی که آخرین راهحلی است که پزشک تجویز میکند. هیچ عاقلی و هیچ دینی نمیگوید که از همان آغاز باید با خشونت رفتار کرد. اما آنچه که باید بر آن تأکید شود، این است که دشمنان ما درصددند که از طریق ترویج فرهنگ تساهل و تسامح، غیرت و حساسیت را از مردم ما بگیرند و بهانه آنان نیز این است که حساسیت داشتن به مسائل اخلاقی خشونت است. ازاینروی باید مراقب بود و دراینزمینه تسلیم این ترفند دشمن نشد. همانگونه که مثلاً در ورود گوشت به کشور سختگیری میکنیم تا آفتی را به همراه خود نداشته باشد، در مفاسد اخلاقی هم باید این حساسیت را داشته باشیم. اگر اسم چنین کاری خشونت باشد، ما از چنین خشونتی دفاع میکنیم و معتقدیم که در اسلام خشونت قانونی و مشروع وجود دارد. آری! در فرهنگ غربی، چنین کاری را خشونت میدانند، چون برای دین ارزشی قائل نیستند.
در فرهنگ غربی، دین را تابع سلیقه افراد میدانند و معتقدند همانگونه که سلیقه افراد در پسندیدن رنگ لباسها متفاوت است و ممکن است کسی رنگ سبز و دیگری رنگ قرمز یا زرد و یا رنگ دیگری را دوست
بدارد، دین هم به همین شکل است و امکان دارد فردی، اسلام و فرد دیگر، مسیحیت یا دین دیگری را دوست بدارد. پس سلیقهها مختلف است و سلیقه هرکس برای خودش معتبر و قابل احترام است. اما اسلام معتقد است همانگونه که باید جلو ورود کالای بهداشتی را در زمانی که ضد بهداشت است، گرفت، کالاهای اخلاقی و هنری هم زمانی که تبدیل به ضد اخلاق و ضد ارزش گردید، باید قاطعانه جلو آن را گرفت. اسم چنین چیزی در اسلام خشونت نیست؛ بلکه حفظ بهداشت اخلاقی و روحی است؛ اما در فرهنگ غربی، اینگونه نمونهها، خشونت تلقی میشود. ترویج فرهنگ تساهل و تسامح در جامعه، حرکتی در جهت بیغیرت کردن مردم در قبال ارزشهای دینی و اخلاقیشان است. مروّجان این فرهنگ، به مردم میآموزند که اسلام یک صراط مستقیم است، گاوپرستی، بهائیت و ادیان دیگر هم هرکدام، صراط مستقیم دیگری هستند. همچنین، در این فرهنگ ازدواج با جنس مخالف یک نوع ازدواج است و ازدواج با جنس موافق هم یک نوع دیگر ازدواج است. پس نباید به یک نوع خاص حساسیت نشان داد و با آن مخالفت کرد، و همین فرهنگ میگوید مخالفت با هریک از این انواع ذکر شده، خشونتطلبی است و کسی که چنین مباحثی را مطرح میسازد او را تئوریسین خشونت مینامند. اما حقیقت این است که این نمونهها، نهتنها خشونت نیست بلکه حفظ بهداشت اخلاقی، روحی و معنوی در جامعه است و مانند حفظ بهداشت جسمانی، امری ضروری و مقدس است.
از مشکلات فراروی جامعه ما، تأثیر تبلیغات شیطانی چندساله اخیر
برای ترویج فرهنگ تساهل و تسامح است. بههرروی، اشخاص مختلف، با بیانهای گوناگون ـ گرچه ممکن است بعضی از ایشان حسن نیت داشته باشندـ بهقدری تساهل و تسامح، تحمل افکار دیگران و گزارههایی ازایندست را تکرار کردهاند که سرانجام تا حدی بر همگان اثر کرده است. گرچه ممکن است استثنائاتی نیز وجود داشته باشد، همگان باور کردهاند که در این زمان و در این اوضاع، نمیتوان زیاد سخت گرفت و به اصطلاح «خشونت» ورزید. امروزه داشتن غیرت دینی، تعصب در برابر احکام اسلام، اعتقاد به اینکه دین برحق و اصیل فقط یکی است و احکام آن باید به اجرا درآیند و اموری از این دست، جزمگرایی تلقی میشود. امروزه دنیای مدرن چنین حرفهایی را نمیپسندد، و در عوض، بازار پلورالیسم دینی و کثرتگرایی گرم است. این حرفها آنقدر گفته و نوشته شده است که هر کسی بهگونهای تحت تأثیر قرار گرفته است.
اگر بخواهیم از این خواب غفلت بیدار شویم باید در قدم اول دام «تساهل و تسامح» را پاره کنیم. اسلام دینی آسان است و سهولت و یسر دارد: يُرِیدُ اللّهُ بِکمُ الْيُسْرَ؛(1) «خدا درباره شما آسانی و سهولت را اراده کرده است»؛ اما تساهل و سهلانگاری ندارد. دین اسلام آسان است؛ اما در آنچه هست، سهلانگاری و بیاعتنایی را روا نمیداند. مراد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از اَلْحَنیفيَّه السَّهْلَه السَّمحَه، در عبارت: لم یرسلنی الله بالرهبانیه ولکن بَعَثَنی بالحَنیفيَّه السَّهْلَه السَّمْحه؛(2) «خداوند مرا به رهبانیت و
1. بقره (2)، 185.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج22، باب 5 (باب احوال عشائره و اقربائه)، روایت 3،
انزواطلبی مبعوث نفرمود، بلکه مرا با دین حنیفِ آسان مبعوث کرده است». جواز سهلانگاری نیست. اسلام دین آسانی است، اما این دین آسان را باید جدی گرفت؛ نباید اجازه داد حتی سر سوزنی در آن خدشه وارد شود. اما بههرروی، این روحیه ترویج شده است، و با ترویج آن، جوانان ما تحت تأثیر قرار گرفتهاند. برخی کوشیدهاند با شعر، رُمان، تئاتر و فیلمهای سینمایی و... در جامعه ما این عقیده را رسوخ دهند. باید این تار عنکبوت را پاره کرد، و انجام این کار مهم، دینداری، غیرت، و پایبندی و تقوا، قاطعیت و جدیت میطلبد. اگر بخواهیم گرفتار دام شیاطین نشویم و نظام اسلامی به خطر نیفتد، نخست باید این دام را از هم گسیخت.
اما در قدم بعدی، باید به ضعفهای فرهنگی توجه کنیم. این ضعفها، نتیجه اقداماتی است که در طول زمان و بهخصوص در دوران پهلوی، صورت گرفته است، و بعضی از ما نیز در آن سهیم بودهایم. این ضعف عبارت است از نوعی حالت بیاعتنایی در قبال کارهای دیگران. بر این اساس، هرکس باید به کار خود مشغول باشد و در حوزه دیگران دخالتی نکند و آنچه که ملاک عمل است تشخیص هر فرد است. روحیه تکروی و عدم احساس نیاز به دیگران در انجام فعالیتها، نقص فرهنگی خطرناکی است که در جامعه ما وجود دارد. ما معمولاً برای انجام وظایف اجتماعی، در پی پیوستگی بیشتر و مؤثرتری نیستیم. اینها همه در حالی است که اسلام ما را به اتحاد، همبستگی و الفت، دعوت کرده است. خداوند متعالی مؤمنان را به اتحاد و عدم تفرقه دعوت کرده
است: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(1) «همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید». اسلام به وحدت و همبستگی دستور میدهد، چنانکه همه مسلمانان در حکم پیکری واحد شوند. در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده است: المُؤْمِنُ اَخُ المُوْمِنِ کالجَسَدِ الْواحِدِ؛(2) «مؤمن برادر مؤمن و مانند یک جسماند». سعدی این حدیث را چنین به نظم درآورده است:
بنیآدم اعضای یکدیگرند ....... که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار ...... دگر عضوها را نمانَد قرار
برای عمل به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مؤمنان ـ یعنی کسانی که علاقهمندند به وظیفه شرعی خود عمل کنند و نمیخواهند اسلام و نظام اسلامی تضعیف شود ـ باید بکوشند بیشتر با هم ارتباط داشته باشند و مانند اعضای یک پیکر باشند. همچنین در روایت دیگری نیز نقل شده است: المُؤمِنُ آلِفٌ مَأْلُوف؛(3) «مؤمن کسی است که با دیگران انس بگیرد و دیگران نیز با او انس گیرند». امیر مؤمنان(علیه السلام) در این زمینه میفرماید: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَک وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکهَا فِی عُقُولِهَا؛(4) «هرکس خودرأی شد، به هلاکت رسید و هرکس با دیگران مشورت کرد، در عقلهای آنان شریک شد».
1. آل عمران (3)، 103.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج58، باب 43 (باب آخر فی خلق الارواح قبل الاجساد)، روایت 25، ص148.
3. همان، ج64، باب 14 (باب علامات المؤمن و صفاته)، روایت 41، ص309.
4. نهج البلاغه، حکت161، ص664.
با وجود چنین تأکیداتی، مشکلی که سبب تکروی مؤمنان و دلسوزان اسلام شده، این است که از حدود یک قرن پیش تا به حال، چنین وانمودهاند که انجام کار اجتماعی در قالب تشکل، باید بهصورت حزب باشد. از صدر مشروطیت تا به حال، احزاب کارنامه موفقی نداشتهاند. حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بسیاری از احزابی که تشکیل شدند، سرانجام مطلوبی نداشتند. بههرروی، اینگونه برای ما توجیه شده که فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، یا فردیاند یا حزبی و چون از کار حزبی نیز خاطره خوشی نداریم؛ فقط کار فردی انجام میدهیم؛ غافل از اینکه راه سومی نیز هست. شیوه اسلامی همان است که خودِ امام(رحمهَ الله) به آن رسید و آن ایجاد و تقویت تشکلهای مذهبی و فعالیت اجتماعی در این قالب است که متأسفانه دراینزمینه، پژوهش لازم و تلاش کافی صورت نگرفته است.
بدیهی است که بعضی از رفتارهای ناهنجاری که در جامعه اسلامی سر میزند، از ناحیه برخی مسئولان نظام است. ازاینروی وظیفه اقتضا میکند که آنان نیز مخاطب امر به معروف و نهی از منکر قرار گیرند. از سوی دیگر، به فرمایش مقام معظم رهبری، نباید افراد در جامعه اسلامی دست به اقدامی بزنند که به ایجاد التهاب در جامعه بینجامد. حال پرسش این است که چگونه میتوان هم به فریضه امر به معروف و نهی از منکر درباره مسئولان عمل کرد و هم از ایجاد التهاب در جامعه جلوگیری کرد؟ آیا این دو با هم قابل جمعاند؟
به نظر میرسد پاسخ این پرسش، چندان سخت نباشد؛ زیرا وقتی مقام معظم رهبری تأکید دارند که دشمنان درصدد ایجاد التهاب در جامعهاند و باید مردم بکوشند تا آنان به این هدف خود نائل نگردند، مرادشان این نیست که امر به معروف و نهی از منکر دیگر منسوخ شده است؛ بلکه ایشان به امر به معروف و نهی از منکر در قبال مسئولان نظام عنایت خاص دارند. آنچه که بیشتر در نظر ایشان است، کیفیت عمل است. ایشان تصریح فرمودند: «در نظام اسلامی اگرچه رسم و سنت انتقاد و نصیحت مشفقانه به مسئولان، یکی از مواهب الهی و مفاخر اسلامی و مایه رشد و ارتقا و پیشرفت امور و مصداق بارز فریضه امر به معروف است و باید در جامعه بماند، و توسعه و کیفیت بیابد، ولی مخلوط کردن این کار مستحسن و لازم، با اشاعه روحیه بدبینی و سوءظن به کارگزاران اصلی کشور و بدگویی از آنان ـکه به تضعیف روحیه یا تضعیف جایگاه آنان بینجامدـ خطایی بزرگ و خیانتآمیز خواهد بود».(1) بنابراین ممکن است کسانی در پی تحریک مردم به سبب برخی حساسیتها باشند، و از آنها در جهت مقاصد خود، سوءاستفاده کنند. آنان در پی ایناند که تحریکاتی در مردم ایجاد، و آنان را عصبانی کنند تا یک رفتار نامناسبی از کسی سر زند و آنوقت، بتوانند از آب گلآلود ماهی بگیرند. ما باید در اینجا بکوشیم بهانه به دست دشمن ندهیم؛ نه اینکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنیم.
امر به معروف و نهی از منکر، در هیچ حال ترککردنی نیست و اگر
1. مقام معظم رهبری، پیام به مناسبت دومین سالگرد ارتحال امام خمینی?، 13/3/1370.
زمانی این فریضه فراموش شود، دین از بین میرود و هیچ واجبی اقامه نخواهد شد. شیاطین درصددند تا با اجرای نقشهای دراینزمینه، در هر حال پیروز میدان باشند؛ اگر رفتاری از کسی سر زد که تنش و التهاب در جامعه را به همراه داشته باشد، و جامعه دچار هرجومرج و ناامنی گردد، آنان پیروز میدان خواهند بود و چنین رخدادی به نفع آنان خواهد بود. از سوی دیگر هم، اگر به بهانه عدم ایجاد التهاب و ثبات و امنیت در جامعه، کسانی امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، باز هم آنان به هدف خود رسیدهاند. پس باید تدبیری اندیشید که هیچیک از این دو موفقیت برای دشمن به دست نیاید و در میان این دو نقشه شیطانی، راه صحیح را برگزید تا هیچیک از آنها محقق نگردد.
پس باید امر به معروف و نهی از منکر برای مسئولان بهگونهای باشد که بهانه به دست دشمن ندهد. فعالیتهایی همچون نوشتن اعلامیهها، تهیه طومار و فرستادن آن برای روزنامهها و مسئولان، تدوین نامههای اعتراضی برای مسئولان، تدوین مقالات و ایراد سخنرانیهای اعتراضی به عملکرد نامطلوب برخی از مسئولان، تا زمانی که به التهاب در جامعه نینجامد، نهتنها مذموم نیست، بلکه از باب امر به معروف و نهی از منکر، واجب هم میگردد.
از آنچه در برخی از فرازهای پیشین گذشت، آزادی به مفهومی که امروز در دنیای غرب ترویج میشود، با امر به معروف و نهی از منکر تنافی
دارد، اما اگر آزادی در چهارچوب ارزشهای اسلامی معنا گردد، هیچگونه تنافی وجود نخواهد داشت. اگر بپذیریم که آزادی باید در محدوده قانون اسلام باشد و از سوی دیگر بپذیریم که یکی از قوانین اسلام، امر به معروف و نهی از منکر است، دایره آزادی به همه قوانین اسلام از جمله امر به معروف و نهی از منکر محدود میشود.
امروزه بت عصر ما، همین آزادی است و بهجای خدا بت آزادی پرستش میشود. بدیهی است که اگر آزادی را به معنای غربی آن بگیریم که بر اساس آن هیچکس حق ندارد در امور مربوط به کس دیگر دخالت کند، امر به معروف و نهی از منکر، ازآنرو که دخالت در امور دیگران شمرده میشود، با آزادی در تنافی خواهد بود. با وجود چنین منافاتی، باید فرد تصمیم بگیرد؛ یا آن آزادی را بپذیرد و دستور خداوند را کنار زند، یا اینکه به دستور خداوند گردن نهد و آزادی را کنار گذارد. به همین جهت است که از دیدگاه غربیان، امر به معروف و نهی از منکری که از ضروریات دین و واجبترین واجبات اسلام است، فضولی و دخالت در کار دیگران بهشمار میآید. بر اساس همین برداشت از آزادی است که افزون بر امر به معروف و نهی از منکر، برخی دیگر از فروع دین همچون تولّا و تبرّا، جهاد و حج کنار زده میشود و کار سرانجام بدانجا کشیده خواهد شد که دیگر از اسلام چیزی باقی نخواهد ماند.
تحت تأثیر فرهنگ منحط غربی، در جامعه اسلامی ما، تا مدتی، بت آزادی جای خدا را گرفت؛ تا زمانی گفته میشد: «هرچه که خدا بگوید عمل میکنیم»، اما کار بدانجا کشیده شد که گفته میشود: «ما آزادیم و
هرگونه که بخواهیم عمل میکنیم». ترویج آزادی به شیوه غربی، یعنی جایگزینی آن به جای خدا. آزادی واژه مقدسی است ولی تحت لوای این واژه، به هر عملی دست میزنند؛ به نام آزادی ضروریات اسلام را در کشور اسلامی به تمسخر میگیرند. باید ریشه را کند، تا ریشه فاسد است هر روز برگی تازه درمیآورد. باید متوجه باشیم که امروز به اسم واژه مقدس آزادی، بزرگترین خیانت به اسلام و فرهنگ اسلامی صورت میپذیرد. فرهنگ اسلامی، فرهنگ مسئولیت و معنای آزادی به معنای غربی آن، نفی هرگونه مسئولیت است. البته، واژه آزادی با معنای اسلامی آن، واژهای مقدس است؛ اما غربیان، آزادی بیحدومرزی را دنبال میکنند که در آن خواهشهای نفسانی و حیوانی خود را اشباع نمایند: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛(1) «آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را معبود خود برگزیده است». آزادی در فرهنگ غربی، ارزشها را انکار میکند و این ارزشها را محدودکننده انسانها میداند.
1. فرقان (25)، 43.