بحث از مراتب مختلف امر به معروف و نهی از منکر را میتوان با دو بیان مطرح ساخت. در بیان اول، که به شیوه بیان کتب فقها و بر اساس روایات صریح در این قسمت مطرح گردیده است، این مراتب شامل احساس قلبی، اظهار ناراحتی، اظهار به زبان، برخورد فیزیکی و سرانجام، جهاد میشود؛ در بیان دوم که بیشتر ناظر به مراتب عملی امر به معروف و نهی از منکر است، سه مرحله مطرح گردیده است. در اینجا تلاش خواهد شد به هر دو بیان، این مراتب توضیح داده شود.
هرگاه در جامعه ای بیماری خاصی شیوع یابد، در درجه اول ارگانهای دولتی که مسئول حفظ بهداشت جامعه هستند، می توانند به دو اقدام دست زنند. اولین کاری که می توان انجام داد این است که برای پیشگیری از ابتلای مردم به این بیماری، آنان را واکسینه کنند. این
وظیفه اولیه دستگاه بهداشتی کشور است که نگذارد جامعه، به یک بیماری واگیردار مبتلا شود. کار بعدی این است که مبتلایان، تحت معالجه قرار گیرند.
اگر ما در برابر امور معنوی هم احساس مسئولیت کنیم باید دو کار را انجام دهیم: نخست باید برای پیشگیری بکوشیم و اجازه ندهیم جامعه مبتلا به فساد اخلاقی شود؛ پس از آن نیز باید بکوشیم مبتلایان به فساد را، معالجه کنیم. معالجه هم انواع مختلفی دارد: برخی بیماریها ممکن است با خوراندن یک دارو یا حتی یک رژیم غذایی مناسب معالجه شود، اما برخی بیماریها نه با چنین دارویی و نه با رژیم غذایی قابل معالجه است. در این صورت، گاهی باید یک جراحی صورت پذیرد یا حتی عضو فاسد قطع گردد تا مرض به دیگر اندامها سرایت نکند. در امور معنوی نیز چنین است؛ مردم و حکومت در مسائل معنوی وظیفهای جز پیشگیری دارند، و آن معالجه مبتلایان است که ممکن است به اشکال مختلف صورت پذیرد: نخستین راه معالجه نصیحت کردن است. اگر کسی دچار بیماری شود و نزد پزشک رود و پزشک تشخیص دهد که او مرض قند دارد، به او توصیه می کند که کمی از خوردن مواد قندی پرهیز کند تا نیازمند دارو نباشد. اگر بیمار به حرف آن پزشک عمل کند، با پرهیز غذایی معالجه میشود. در اینجا پزشک فقط می تواند بیمار را نصیحت کند؛ اما اگر بیمار به نصیحت عمل نکرد، به او داروی انسولین می دهد. اما اگر بیماری خیلی شدید شد، ممکن است بگوید فلان اندام را باید قطع کنی.
در مراتب امر به معروف و نهی از منکر نیز همین مراحل وجود دارد. مراتبی برای امر به معروف و نهی از منکر شمرده شده است که در صورت انجام پذیرفتن در یک مرتبه، نمی توان به سراغ مرتبه بعدی آن رفت. در برخی روایات، از جمله بخشی از فرمایش امام محمد باقر(علیه السلام)، که پیش از این نیز ذکر گردید، به این مراتب اشاره شده است. در این روایت تصریح شده است: فَأَنکروا بِقُلوبِکم والفِظُوا بِاَلْسِنَتِکمْ وصُکوا بها جِباهَهُم ولا تخافوا فی اللّهِ لَومَه لائمٍ فَإِنِ اتَّعَظُوا وإلی الحَقِّ رجعوا فلا سبیل عَلَيْهِم إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَيَبْغُونَ فِی الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هنالک فَجاهِدُوهُم باَبْدانِکمْ وأَبْغِضُوهُم بِقلوبِکم غیرَ طالبین سُلطانا ولا باغینَ مالاً ولا مُریدینَ بالظُّلم ظَفَرا حتی يَفیئُوا اِلی امر اللّه ويَمْضُوا عَلی طاعَتِهِ؛(1) «با قلب خود انکار کنید و با زبانتان با آنان سخن گویید و به پیشانی آنها بزنید و از ملامت ملامتگران نهراسید؛ اگر بهسوی حق برگشتند و از گناهان خود توبه کردند، دیگر سرزنش آنان سزاوار نیست. همانا اشکالْ متوجه کسانی است که به مردم ستم روا میدارند و در روی زمین به ناحق سرکشی میکنند. در اینجا با آنان جهاد کنید، آنان را از عمق دل، دشمن بدارید و در این امر، نه در پی کسب قدرت و نه درصدد کسب مال باشید، و نه بخواهید از روی سرکشی بر دیگران پیروز شوید تا سر به فرمان خدا بگذارند، و بر اساس طاعت الهی سلوک کنند».
1. محمدبنیعقوببناسحاق الکلینی، الفروع من الکافی، ج5، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 1، ص56.
بر این اساس، مراتب امر به معروف و نهی از منکر، به ترتیب، عبارتاند از:
نخستین مرتبه نهی از منکر، انکار به قلب است؛ یعنی زمانی که انسان گناه و انحرافی را در جامعه میبیند، در دل خودْ آن را تقبیح، و احساس ناراحتی کند. در روایتی امام صادق(علیه السلام) فرمود: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عِزّاً إِذَا رَأَی مُنْکراً أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکارَهُ؛(1) «برای عزت مؤمن همین کافی است که آنگاه که منکری را مشاهده نماید، خداوند میداند که او در قلب خویش آن را انکار میکند».
در مرتبه بعد انسان باید ناراحتی خود را در چهره ظاهر کند. وقتی انسان در جامعه با کار زشتی روبهرو میشود و گناهی را میبیند، باید افزون بر انکار درونی، ناراحتی و اشمئزاز خود را با اخم و درهم کشیدن چهره اظهار کند.
در کتاب تهذیب شیخطوسی از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که به نقل از جد خود، امیر مؤمنان(علیه السلام)، فرمود: أَدْنَی الْإِنْکارِ أَنْ يُلْقَی أَهْلُ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکفَهِرَّه؛(2) «کمترین اقدام در مواجهه با منکر، برخورد سرد و عبوس با اهل آن است».
1. محمدبنالحسن الطوسی، تهذیب الاحکام، ج6، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 10، ص178.
2. همان، روایت 5، ص176.
در حدیثی دیگر امام صادق(علیه السلام) فرمود: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بَعَثَ مَلَکيْنِ إِلَی أَهْلِ مَدِینَه لِيَقْلِبَاهَا عَلَی أَهْلِهَا، فَلَمَّا انْتَهَيَا إِلَی الْمَدِینَه وَجَدَا رَجُلًا يَدْعُو اللَّهَ وَيَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ الْمَلَکيْنِ لِصَاحِبِهِ: أَمَا تَرَی هَذَا الدَّاعِيَ؟ فَقَالَ: قَدْ رَأَيْتُهُ وَلَکنْ أَمْضِی لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّی. فَقَالَ: لَا وَلَکنْ لَا أُحْدِثُ شَيْئاً حَتَّی أُرَاجِعَ رَبِّی فَعَادَ إِلَی اللَّهِ تَبَارَک وَتَعَالَی، فَقَالَ: يَا رَبِّ إِنِّی انْتَهَيْتُ إِلَی الْمَدِینَه فَوَجَدْتُ عَبْدَک فُلَاناً يَدْعُوک وَيَتَضَرَّعُ إِلَيْک، فَقَالَ: امْضِ بِمَا أَمَرْتُک بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لِی قَطُّ؛(1) «خداوند متعالی دو فرشته را مأمور کرد تا شهری را زیرورو کنند. وقتی به آن شهر رسیدند، مردی را [در آن شهر] یافتند که دعا میکرد و به درگاه خداوند با ناله و زاری میگریست. یکی از دو فرشته به دیگری گفت: این مرد را میبینی؟ رفیقش پاسخ داد: آری، ولی تو [به او کاری نداشته باش و] آنچه خدا دستور داده، انجام بده. فرشته اولی گفت: من کاری انجام نمیدهم، مگر اینکه نزد پروردگارم بازگردم. پس بلافاصله نزد خداوند تبارک و تعالی برگشت و عرض کرد: بارخدایا، من به آن شهر رفتم؛ ولی فلان بندهات را در حال دعا و تضرّع به درگاه تو دیدم. خداوند فرمود: آنچه به تو دستور دادهام، انجام بده؛ زیرا او مردی است که هیچگاه رنگ صورتش به سبب خشم و غضب به خاطر من تغییر نکرده است». بنابراین همانگونه که عذاب خدا مردمان گستاخ و متجاهر به فسق را که از کرده خود پشیمان نمیشوند، دربر میگیرد، کسانی را نیز که اهل نهی از منکر نیستند و معصیتِ
1. محمدبنیعقوببناسحاق الکلینی، الفروع من الکافی، ج5، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، روایت 8، ص58.
گناهکاران هیچ تغییری در رفتار آنان پدید نمیآورد، شامل میشود؛ اگرچه خودشان اهل عبادت بوده، از گناه بپرهیزند.
حاصل آنکه، اگر در مقام امر به معروف و نهی از منکر کاری از کسی برنمیآید، دستکم لازم است که در برابر گنهکار چهره خود را عبوس کند و ناراحتی خود را از انجام معصیت نشان دهد. این تکلیفِ حداقلی، از هیچکس برداشته نیست. البته ممکن است کسی برای تأثیرگذاری بهتر، روش مهربانانهای نیز در مقابل شخص گنهکار در پیش گیرد تا زمینه راهنمایی و موعظه او فراهم شود. این مطلب، منافاتی با مطلب فوق ندارد؛ چراکه عبوس نمودن چهره و نشان دادن مخالفت خود، در مقابل گستاخانی است که اهل معصیتاند و به معصیت خود مباهات می کنند. در مقابل چنین کسانی نباید کوتاه آمد، بلکه در نخستین قدم باید در برابر آنان چهره در هم کشید.
مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذکر دادن است، که خود مراتبی دارد. در مرحله نخست، چنانچه شرایطْ مناسب بود و زمینه های لازم برای تأثیرگذاری وجود داشت، با زبان ليّن و نرم، تذکر بدهد؛ و اگر تذکر با زبان نرم اثر نداشت، در مرحله بعد، باید با لحنی تندتر، از منکر جلوگیری کرد.
در موردی که تجاهر به گناه نباشد باید توجه داشت که در حد امکان، امر به معروف و نهی از منکر در لفّافه بیان گردد؛ بهگونهای که
طرف مقابل، حتی متوجه نشود که امر یا نهیکننده، در پی برطرف کردن عیب اوست. تردیدی نیست که اگر مؤمنی عیبی در دوست خود ببیند، نمی تواند آرام بنشیند؛ بلکه موظف است با رعایت مراتب، به وظیفه خود عمل کند. ولی نمیتوان برای نشان دادن عیوب کسی، مراتب را نادیده انگاشت. ازاینروی برخی بزرگان اگر در پی بیان عیب کسی برمی آمدند به مناسبتی، آیه یا حدیثی می خواندند یا داستانی را نقل میکردند. گویا با ذکر آیه، حدیث و داستان، با طرف مقابل سخن می گفتند و او را به اشتباه خود میآگاهاندند. بنابراین این شیوه، راهی برای بیان عیب طرف مقابل است، بدون اینکه به روی او آورده باشد. گاهی هم کسانی از طریق کلی گویی میکوشند عیوب افراد را یادآور شوند، بدون اینکه به گونه مستقیم به فرد خاصی اشاره کرده باشند.
اگر هیچیک از شیوههای پیشگفته برای بیان عیوب کسی کارساز نبود، ناگزیر باید بهطور مستقیم برای او بیان کرد که فلان عیب را دارد و باید خود را اصلاح کند. در این صورت هم، همین امرونهی باید به گونهای باشد که در خلوت صورت پذیرد تا کسی دیگر متوجه این تذکرات نگردد. آری! اگر کار بدانجا کشیده شد که کسی آلوده به گناهی بزرگ شده است و هیچ راهی جز گفتن در حضور دیگران برای بازداشتن او وجود ندارد، و حتی ممکن است کار بدانجا کشیده شود که تا عیوبش پشت سر او بیان نشود، تأثیری نداشته باشد، اگر نهی از منکری جز از راه غیبت کردن میسر نباشد، آن غیبت واجب میشود تا این سخنان به گوش طرف مقابل برسد و از گناهش دست بردارد.
این مرتبه دیگری از امر به معروف و نهی از منکر است که اگر امر به معروف و نهی از منکر بهصورت تذکر و برخورد لفظی اثر نکرد و سخن نرم، ملاطفت و موعظه اثر نبخشید، یا سبب جرئت و گستاخی بیشترِ گناهکار گردید، باید با چنین شخصی با تندی برخورد کرد و با اعتراض شدید مانع عصیان او شد. البته بنابر فرمایش امام باقر(علیه السلام)، چنین برخوردی، اعتراض و ملامت دیگران را در پی دارد؛ حتی ممکن است دوستان فرد نهیکننده، او را به دلیل پرخاشگری سرزنش کنند. اما از ملامتِ ملامتکنندگان نباید ترسید؛ اگرچه ملامتگران از نزدیکترین دوستان آمر یا ناهی باشند؛ زیرا اگر مردم از ترس ملامت و سرزنش دیگران، نهی از منکر را ترک کنند، بلا نازل میشود و تر و خشک با هم میسوزند.
البته در جامعه اسلامی که دولت اسلامی حاکمیت دارد، برخورد فیزیکی باید از طرف مقام رسمی و با مجوز رسمی صورت گیرد؛ یعنی در جایی که بحث اعمال قدرت فیزیکی مطرح میگردد، باید اجازه حکومت و مقامات قضایی باشد. در اینجا این پرسش مطرح میشود که در چه مواردی مردم مجاز به برخورد فیزیکی هستند؟ این پرسش را بدینگونه میتوان پاسخ گفت که اگر در زمانی یا در سرزمینی، دولت اسلامی وجود نداشته باشد، یا دولت اسلامی، ضعیف و ناکارآمد بوده، قدرت برخورد با منکرات را نداشته باشد و مردم احساس کنند که در این سرزمین، اسلام در خطر است، لازم است برای نهی از منکر قیام کنند تا حقیقت اسلام و احکام آن حفظ شود و ارزشهای اسلامی در جامعه احیا گردند.
مراحلی که تاکنون ذکر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهی از منکر است؛ اما مراتب دیگری از امر به معروف و نهی از منکر در روایات ذکر شده که بعضی از مراتب جهاد را نیز دربر میگیرد. بر اساس روایت امام باقر(علیه السلام)، پس از امر به معروف و نهی از منکر، یکی از این دو حالت پیش میآید: فرد گناهکار بعد از امر به معروف و نهی از منکر تحت تأثیر قرار میگیرد و از گناه و کارهای ناشایست دست برمیدارد، که در این صورت تکلیف انجام گرفته، باید با مهربانی و عطوفت با او رفتار کرد؛ اما اگر آنان از کارهای ناشایست خود دست برنداشتند، در اینجا باید با آنان مبارزه کرد. در این صورت، وظیفه از سخن گفتن و ملامت و حتی تندی کردن فراتر میرود. چنین افرادی دشمن اسلاماند و با چنین افرادی که گستاخانه و بهطور علنی، احکام اسلام را انکار، و به مقدسات اسلام اهانت میکنند، باید مبارزه کرد و با آنان دشمنی ورزید. در این مقام نباید بُعد محبت و رأفت دین را در نظر گرفت؛ زیرا رأفت اسلام شامل این افراد نمیشود.
در کتابهای فقهی جهاد بر سه قسم تقسیم شده است: جهاد ابتدایی؛ جهاد دفاعی؛ و جهاد با اهل بغی. قسم اول، یعنی جهاد ابتدایی، به دستور امام و برای کنار زدن موانع هدایت از سر راه ولی خدا انجام میشود تا حکومت اسلامی بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش دهد و معارف الهی را به همگان عرضه کند، و بهاینترتیب، راه هدایت باز گردد. ازاینروی خداوند میفرماید: فَقاتِلُوا أَئِمَّه الْکفْرِ؛(1) «با پیشوایان کفر پیکار
1. توبه (9)، 12.
کنید»؛ اما قسم دومِ جهاد، هنگامی صورت میگیرد که به مسلمانان حمله شود و آنان در مقام دفاع برآیند؛ نوع سوم جهاد نیز زمانی مصداق مییابد که بین دو دسته از مسلمانان جنگ درگیرد و راهی برای اصلاح نباشد، مگر اینکه به کمک دستهای که مظلوم واقع شده، بشتابند، یا حاکم اسلامی دستور دهد با کسانی که برضد حکومت اسلامی شوریدهاند، جهاد کنند، که این را، در اصطلاح، جهاد با اهل بغی گویند.
اما قیام و جهاد امام حسین(علیه السلام) که بهمنظور امر به معروف و نهی از منکر شکل گرفت، در کدامیک از این اقسام سهگانه میگنجد؟ با اندکی تأمل به این نتیجه میرسیم که قیام ایشان، در هیچیک از این سه قسم جهاد که در کتابهای فقهی آمده است، قرار نمیگیرد. جهاد ایشان جهاد ابتدایی با کفار نبود. جهاد دفاعی نیز بهشمار نمیآمد؛ زیرا جهاد دفاعی در مقابل کسانی صورت میگیرد که به مسلمانان حمله کردهاند. همچنین قیام امام حسین(علیه السلام) قتال با اهل بغی یعنی کسانی که ضد حکومت اسلامی قیام کردهاند نیز نبود. پس قیام سیدالشهدا(علیه السلام) چه نوع جهادی بود که ایشان برای انجام آن با تمام افراد خاندانش به کربلا رفت و حتی طفل شیرخوارهاش را فدا کرد؟
برای روشن شدن جواب این سؤال باید توجه داشت که «جهاد» اصطلاحات مختلفی دارد. معنای جهاد، ازیکسوی بهقدری وسیع است که حتی جهاد با مال، در راه ترویج اسلام و مبارزه با کفار و جلوگیری از هجوم فرهنگی دشمن را دربر میگیرد؛ چنانکه خداوند متعالی در قرآن میفرماید: وَجاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللّه؛(1)«با مالها و جانهایتان
1. توبه (9)، 41.
در راه خدا پیکار کنید». البته این، نوعی توسعه در مفهوم جهاد است؛ اگرچه معنای لغوی جهاد همه این موارد را دربر میگیرد. جهاد در لغت یعنی کوشش کردن، و ازآنجاکه مجاهدت، مصدر باب مفاعله است به معنای تلاش کردن در مقابل یک دشمن یا یک مانع میباشد. البته منظور از مانع در معنای لغوی، تنها شمشیر نیست، بلکه ممکن است این مانع، دشمن اقتصادی، سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی باشد. بنابراین فعالیتهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی که متناسب با اقدامات دشمن باشد نیز جهاد بهشمار میآید؛ چنانکه خداوند متعالی میفرماید: فَضَّلَ اللّه الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَه؛(1) «خدا کسانی را که با مال و جان خود جهاد میکنند، به درجهای، بر نشستگان برتری بخشیده است». گفتنی است که نوعی از جهاد، آن است که جان در معرض کشته شدن قرار گیرد؛ قسمِ دیگری نیز وجود دارد و آن مجاهده با نفسِ خود است، که نام جهاد اکبر بر آن نهاده شده است. دراینزمینه، کتب اخلاقی متعددی نگاشته شده،(2) و حتی بخشی از کتب روایی به «جهاد النفس» اختصاص یافته است.(3)
بنابراین، مفهوم جهاد، بهقدری گسترش مییابد که جهاد با مال، جهاد با زبان و قلم، و حتی مجاهده با نفس را شامل میشود. اما جهاد در مفهوم اصطلاحی و فقهی آن، شامل قیام امام حسین(علیه السلام)
1. نساء (4)، 95.
2. ر.ک: سیدروحالله خمینی، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، کل کتاب.
3. ر.ک: محمدبنالحسن الحر العاملی، وسائل الشیعه، ج11، ص122-392.
نمیشود؛ زیرا گاهی مفاهیم دو گونه معنا دارند: عام؛ و خاص. «معنای خاص» مفهوم اصطلاحی ویژهای که در فضایی خاص و جامعهای خاص بهکار میرود؛ اما «معنای عام» ممکن است همان معنای لغوی باشد، یا اینکه بر اثر تحولات اجتماعی، مصادیق جدیدی بیابد و گسترش یابد.
بدینترتیب با توجه به معنای عام جهاد ـ یعنی تلاش در راه خدا برضد دشمنـ بسیاری از نمونههای امر به معروف و نهی از منکر را میتوان مصداق جهاد دانست. از سوی دیگر، اگر امر به معروف و نهی از منکر را به معنای عام آن در نظر بگیریم، تقریباً تمام مصادیق جهاد، بهجز جهاد با نفس، در دایره آن میگنجند؛ زیرا امر کردن دیگران به کارهای خوب و نهی کردن آنان از کارهای بد مصداق تلاش در راه خدا بهشمار میآید، و بدینترتیب این دو مفهوم با هم تداخل مییابند. نکته قابل توجه آنکه، هرگاه امر به معروف و نهی از منکر در کنار جهاد بهکار رود، معنایشان با هم فرق دارد و در این وضعیت این دو شامل هم نمیشوند. اما اگر هریک از آنها بهتنهایی بهکار روند، فیالجمله شامل معنای دیگری هم میشود.
با توجه به نکات پیشین مشخص گردید که بهطور کلی، همه انواع جهاد مصطلح، از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر شمرده میشود. حتی جهاد ابتدایی نیز که روشنگرانه بوده، هدف آن از بین بردن موانع هدایت مردم است، درواقع، نوعی امر به معروف بهشمار میآید. همچنین جهاد با عنوان دفاع و جنگ با بغات نیز نوعی نهی از منکر است. بر این
اساس حرکتهای شهادتطلبانه نیز میتواند از مصادیق جهاد بهشمار آید که جنبه امر به معروف و نهی از منکر نیز دارد. گاهی ممکن است در جامعه، دولت اسلامی قویای که بتواند جلو فساد ـ اعم از فساد در عقیده یا فساد در عملـ را بگیرد، وجود نداشته باشد؛ یا اصلاً دولت کفر حاکم باشد و کسانی به نام اسلام حکومت کنند که درواقع، اهل نفاق باشند؛ یعنی عناصری از نفاق در میان آنها باشند و امکان اینکه دستگاه حاکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام دهد، نباشد. همچنین ممکن است افرادی که در جامعه برای اصلاح امور و جلوگیری از فساد، امر به معروف و نهی از منکر میکنند، آنقدر توانایی نداشته باشند که بتوانند بر حاکمان زورمدار پیروز شوند و حق را اِعمال کنند. ممکن است این افراد در انجام این فریضه، چنان حرکتی انجام دهند که به سبب آن مظلومانه به شهادت برسند، و شهادت مظلومانه ایشان موجب بقای اسلام گردد. مصداق بارز آن، حرکت و قیام امام حسین(علیه السلام) است. هدف ایشان از قیام این بود که جامعه را از طریق امر به معروف و نهی از منکر اصلاح کند. چنین حرکتی که به شهادتش انجامید، مصداق کامل امر به معروف و نهی از منکر بود. این امر به معروف و نهی از منکر تنها به اخم کردن، تذکر زبانی یا به یک حرکت فیزیکی ساده، محدود نشد؛ بلکه حرکتی بود که با عظمت، شکوه و با عمقی خاص، تاریخ را متحول ساخت، و تا جامعه انسانی باقی است، آثار آن باقی خواهد ماند. البته چنین مصادیقی ـ بهویژه در حد اعلای آن، که برای امام حسین(علیه السلام) واقع شد ـ بهندرت رخ میدهد.
بر اساس بیان دوم از مراتب امر به معروف و نهی از منکر که از تعلیم جاهل آغاز میشود و تا جهاد ادامه مییابد، بیشتر به مراتب عملی و راهکارهای تحقق بخشیدن به هدف این فریضه توجه میشود.
نخستین مرتبه امر به معروف و نهی از منکر، برحسب این بیان، آموزش واجبات شرعی به ناآگاهان است. این مطلب که در زبان روایات، از آن به تعلیم جاهل تعبیر شده است،(1) بیشتر به آموزش احکام و تکالیف شرعی برای نوجوانان و امثال ایشان باز میگردد. البته همانگونه که تعلیم واجبات و وادار کردن مردم به انجام آنها واجب است، تکالیف مستحبی نیز وجود دارند که امر به آنها، مستحب است.
ممکن است فردی به ادله مختلف از احکام و قوانین اسلام بیاطلاع باشد؛ ادلهای همچون تازه به تکلیف رسیدن، یا دور بودن از مرکز اسلام، یا زندگی در منطقهای که تحت تسلط کفار است. این فرد را در اصطلاح «جاهل قاصر» گویند؛ یعنی کسی که حکم اسلام یا شیوه اجرای آن را نمیداند، ازآنرو که شرایط فرا گرفتن احکام اسلام برای او فراهم نیامده، نه اینکه او در این امر کوتاهی ورزیده باشد. تعلیم احکام اسلام به چنین فردی واجب است. این کار باید با ملایمت و مهربانی صورت گیرد؛ زیرا این فرد در جهل خود تقصیری نداشته است. همچنین در این تعلیم به
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج75، باب 23 (باب مواعظ الصادق?، روایت 18، ص240).
فراخور سن، شرایط زندگی و مرتبه استعداد و فهم شخص، باید از شیوههای مناسب آموزشی استفاده کرد.
حالتِ دیگرِ جاهل به احکام، «جاهل مقصّر» است. جاهل مقصّر، کسی است که توانایی آموختن داشته، اما در این کار کوتاهی کرده است. در این حالت ممکن است کسی بهگونهای به مسئله علم داشته باشد، اما در شرایطی واقع شده که اصلاً از وجود چنین حکمی و مسئلهای غفلت کرده است. بههرروی، جهتگیریها و موضعگیریهای انسان تابع ذهنیات اوست. اکثر ذهنیات مردم نیز تابع شرایط محیط و متأثر از دیدنیها و شنیدنیهاست. توجه انسان به مسائل، اغلب تابع شرایط محیط است. اگر محیط آلوده، تاریک و فاسد باشد، ممکن است بسیاری از مردم از تکالیف خود غافل شوند و اگر به ایشان گفته شود که در اسلام فلان تکلیف وجود دارد، میپذیرند؛ اما از اینکه خودشان نیز چنین تکلیفی دارند و باید انجام دهند، غافلاند. در این حالت، امر به معروف و نهی از منکر همان تذکر دادن به غافل، یا تنبیه به معنای لغوی آن، یعنی بیدار کردن، است. بر این اساس، اگر جاهلِ مقصّر درخواست تعلیم کند، اجابت خواسته او واجب است؛ اما اگر درخواستی صورت نگرفت، ولی دیگران میدانند که او وظیفه خود را نمیداند یا در آموختن آن کوتاهی کرده است، افزون بر اینکه باید به او تعلیم داد، برای تعلیم او باید روشی برگزید که او به یادگیری تشویق شود. جاهل قاصر، خود، انگیزه آموختن داشته است، اما شرایط یادگیری برای او فراهم نیامده و ازاینروی، نمیتوانسته احکام را یاد بگیرد. اما برای جاهل مقصّر شرایط یادگیری فراهم بوده، ولی او خود
در این کار کوتاهی ورزیده است. ازاینروی، برای راهنمایی او نخست باید در او انگیزه ایجاد کرد. برای تعلیم چنین کسی باید روش دقیقتری بهکار گرفت تا آماده شود که خود درخواست تعلیم کند. در غیر این صورت، اگر تنها برای اتمام حجت از او خواسته شود که مسائل شرعی را یاد بگیرد، و او نپذیرد، تکلیف از عهده امرکننده به معروف برداشته نمیشود. در امر به معروفِ جاهل مقصّر، باید روشی پیچیدهتر و ظریفتر بهکار بست. حال ممکن است برحسب شرایط، تکلیف بر دوش یک فرد یا بر عهده نهادی همچون آموزش و پرورش باشد.
قسم سوم، تعلیم جاهل مرکب یا ارشاد ضالّ است؛ یعنی تعلیم کسی که به خیال خود، حکم و روش انجام آن را میداند، ولی درواقع اشتباه میکند؛ چنانکه افرادی پارهای مسائل فردی مانند قرائت نماز را به اشتباه آموختهاند، ولی میپندارند عملشان صحیح است؛ یا در امور اجتماعی اشتباه میکنند، درحالیکه به خیال خود تکلیفشان را بهدرستی میدانند. برای مثال در دوران پیش از انقلاب که شرایط فرهنگی و دینی جامعه بسیار متفاوت با امروز بود، کسانی با تندی، ترشرویی و حتی گاه با توهین، امر به معروف میکردند و شیوه خود را نیز صحیح میدانستند. این افراد گمان میکردند وظیفه خود را بهدرستی انجام میدهند؛ اما در حقیقت از سرِ ناآگاهی، همراه انجام تکلیفِ خود، مرتکب گناهِ توهین به مؤمن نیز میشدند. چنین کسی را نیز باید تعلیم داد؛ اما روش تعلیم چنین فردی پیچیدهتر از دو شیوه گذشته است. با این فرد باید چنان با نرمی سخن گفت تا آماده شود؛ بهگونهایکه نخست احتمال دهد اشتباه
کرده است؛ چراکه او گمان میکند وظیفه خود را بهدرستی انجام میدهد، و ازاینروی بهآسانی نمیپذیرد که مرتکب خطا شده است. در مرحله بعد، پس از اینکه او پذیرفت اشتباه میکند، باید عمل صحیح را به او تعلیم داد. روزی امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) ـ در دوران کودکیـ پیرمردی را دیدند که بهغلط وضو میگرفت. ازاینرو، آنان تصمیم گرفتند تا روش صحیحِ وضو گرفتن را به او بیاموزند. نزد او رفتند و سلام کردند و گفتند که ما دو برادر، میخواهیم وضو بگیریم؛ شما ببینید که وضوی کدامیک از ما بهتر از دیگری است. پیرمرد موافقت کرد و دو برادر نزد او وضو گرفتند. پیرمرد ایستاد و پس از مشاهده وضو گرفتن آنان دریافت که ایشان چه منظوری داشته اند. ازاینروی به حسنین(علیه السلام) گفت: پدر و مادرم فدای شما باد. هر دو خوب وضو میگیرید؛ این من بودم که اشتباه میکردم.(1)
هر سه نمونه، یعنی جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مرکب، نیازمند تعلیم و آموزشاند و باید مسائل شرعی را به آنان تعلیم داد. اما درباره هر گروه باید روشها، متناسب با سن، استعداد و موقعیت اجتماعی افراد باشد تا انسان در امر به معروف و نهی از منکر موفق شود. اینکه انسان تنها برای «اتمام حجت» چیزی بگوید، کافی نیست. در جامعه اسلامی باید افراد یا نهادهایی باشند که با روشهای مناسب عهدهدار تعلیم شوند. شرایط هریک از این موارد متفاوت است.
1. ابیجعفر محمدبنعلیبنابنشهرآشوب السروی المازندرانی، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص400.
ازاینروی، باید دقت کرد که چه کسی متصدی تعلیم باشد؛ چه افرادی تعلیم داده شوند؛ چه کسانی مدیریت مراکز آموزشی را بر عهده گیرند؛ چگونه معلمانی سر کلاس بروند. نهادی که متکفل این امر است، باید همه این شرایط را رعایت، و روشی فراگیر را پیشه کند. هدف، تعلیم جاهل است، نه اتمام حجت. باید توجه داشت، در این سه قسم امر به معروف و نهی از منکر، که به «تعلیم جاهل» اختصاص دارد، نیازی به استفاده از رفتار تند و برخورد فیزیکی نیست، بلکه در این نمونهها، تمام همت ما باید صَرف بهتر یاد دادن شود.
این سه وظیفه که در این مرتبه اول بدانها اشاره شد، از قبیل تعلیم است. تعلیم نیز گاه بهصورت فردی است و هرکس مسئولیت دارد که اگر در نزدیکان و خانواده خود، فردی جاهل، گمراه و غافل وجود داشت، او را تعلیم داده، ارشاد کند: یا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلِیکمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَه؛(1) «ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود و خانواده خویش را از آتش دوزخ نگاه دارید که هیزم آن مردم و سنگ است». بنابراین انسان همانگونه که مکلف است به وظایف شخصی خود عمل کند، مکلف است که به خانواده، نزدیکان و کسانی که تحت تأثیر فکر اویند، نیز آموزش دهد.
این وظیفه در سطح بالاتر، برای عالمان و کسانی که در این مسائل تخصص دارند، تکلیفی سنگینتر، وسیعتر و عمیقتر است که باید آن را در سطح جامعه انجام دهند، و در زمانی که جامعه به دست نهادهای
1. تحریم (66)، 6.
مختلف اداره میشود، باید نهاد خاصی این مهم را بر عهده گیرد. گفتنی است در جوامع پیشین که بهصورت ساده اداره میشد، اینگونه وزارتخانهها و تقسیمات بهصورت امروزی رایج نبود. برای مثال در صدر اسلام، حداکثر سه نفر کارهای حکومتی منطقهای را انجام میدادند: شخصی را در مقام والی و حاکم میفرستادند، و شخص دیگری را در جایگاه معلم و قاری؛ یعنی کسی که قرآن می دانست و به دیگران تعلیم میداد و نیز در معارف و احکام، مردم به او مراجعه میکردند. شخص سومی را نیز بهمنزله خزانهدار میفرستادند که اموال را جمعآوری میکرد و امور حسابِ و کتاب آن مناطق بر دوشش بود. به مرور زمان و با گسترش و پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی، شمار این نهادها افزایش یافته است تا جایی که امروزه کابینه ها و دولتها از بیست تا سی وزارتخانه تشکیل میشود.
در روزگار ما، آموزشهای سهگانه را دستکم سه وزارتخانه به عهده دارند: وزارت آموزش و پرورش که در کنار سوادآموزی و علوم متعارف مادی و دنیوی، موظف است آگاهیهای دینی را نیز به کودکان بیاموزد. دراینزمینه باید انصاف داد که در نظام اسلامی، و حتی در زمان رژیم گذشته، وزارت آموزش و پرورش از بهترین نهادهایی بوده که به جامعه خدمت کرده است. این امر ادلهای دارد؛ از جمله اینکه بیشتر کارمندان آن، آموزگاران و دبیرانی هستند که از طبقه متوسط و از کسانی هستند که با محافل دینی سر و کار دارند و باورهای دینی محکمی دارند؛ به همین دلیل، در قبال کارشان احساس مسئولیت میکنند.
وزارت آموزش عالی نیز بخشی از مسئولیت آموزش جامعه را در دانشگاهها عهدهدار است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز از جمله این نهادهاست، که عنوان ارشاد اسلامی گویای وظیفه آن است. متأسفانه عملکرد این دو وزارتخانه در حد مطلوب نیست و بهرغم آنکه مقام معظم رهبری سالیانی است که بر اسلامی شدن دانشگاهها تأکید میورزند، کار جدیای دراینزمینه صورت نگرفته است؛ شاید به این دلیل که در برخی مقاطع، برخی مسئولان آن، عزمی جدی برای این کار نداشته اند. البته این امر نیز ادلهای دارد؛ از جمله اینکه بسیاری از استادان دانشگاهها و حتی مدیران این نهاد، تحت تأثیر جوّ حاکم بر خارج از کشورند؛ زیرا آنان غالباً چند سالی را در اروپا گذراندهاند، یا زیردست غربیها بودهاند. ازاینروی خلق و خو، فرهنگ و معلومات آنان بیشتر به فرهنگ غرب شبیه است تا به فرهنگ اسلام. بهطورقطع، کسانی هم که به دست این افراد پرورش یابند، تحت تأثیر آنها قرار خواهند گرفت. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز عملکرد ضعیفی تاکنون از خود به نمایش گذاشته است، تا جایی که برخی مسئولان این نهاد در مقاطعی، تصریح می کردند که نام اسلامی این نهاد ربطی به دین ندارد؛ وظیفه این وزارتخانه همان وظیفه وزارت فرهنگ و هنر دوران پهلوی است. سر و کار ما با دین مردم نیست؛ ما باید فرهنگ ملی و فرهنگ باستانی و رقص و آواز، و اموری ازاینقبیل را ترویج کنیم؛ زبان فارسی و فرهنگ ملی ایران را باید در کشورهای دیگر رواج دهیم و کاری به اسلام نداریم!
در چنین وضعیتی، که این نهادهای دولتی به وظیفه اجتماعی خود
عمل نمیکنند، مردم وظیفه دارند خود، این تکلیف را برعهده گیرند. در اصل نیز این وظایف بر عهده مردم است، ولی شرایط پیچیده اجتماعی امروز این وظایف را به دولت منتقل ساخته است. البته لازم است در این مقام، وظایف دولت را توضیح داد، و اینکه آیا سلسله وظایفی وجود دارد که اصالتاً بر عهده دولت بوده، مردم در آن نقشی نداشته باشند؛ یا برعکس، سلسله وظایفی وجود دارد که خود مردم باید انجام دهند، لکن چون از عهده مردم برنمیآید یا آنان بهقدر کافی داوطلب انجام دادن آنها نیستند، دولت به نیابت از مردم آنها را سامان میبخشد. آموزش و پرورش از اموری است که بر عهده مردم است و آنان خود باید بکوشند که معارف اسلامی را در جامعه رواج دهند، اما امروزه به لحاظ شرایط اجتماعی، بخشهایی از این وظیفه بر عهده دولت گذاشته شده است و دولت باید این امور را سامان دهد و مردم نیز باید از دولت انجام دادن آنها را مطالبه کنند. ازاینروی، اگر دولت به هر دلیلی این وظیفه را بهدرستی انجام ندهد، از دوش مردم ساقط نمیشود.
هماکنون نیز یکی از وظایف مردم، بهویژه در شرایطی که دو نهاد آموزش عالی و وزارت ارشاد به وظیفه اصلی خود، بهطور کامل، عمل نمیکنند، تعلیم جوانان و نوجوانان است. منظور از این تعلیم واجب، تعلیم امور دینی است. البته مسائل دیگر هم گاهی ضرورت پیدا میکند؛ اما آنچه امروزه محور توجه ماست، و آن را از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر میدانیم، آموزههای دینیاند؛ یعنی باید جوانان آنچنان به معارف دینی مجهز شوند که بههیچوجه، تحت تأثیر جوّ نامطلوبی که به دست
دشمنان فکری و عقیدتی اسلام پدید آمده، قرار نگیرند، تا دینشان ضعیف و ایمانشان سست نشود و در اصول و پایههای دین شک نکنند. بخش عظیمی از این مسئولیت بر عهده نهاد روحانیت است. روحانیان باید بکوشند در این زمینهها کتابهایی را در سطوح مختلف بنویسند؛ اساتیدی تربیت کنند؛ کلاسهای مختلف، آموزشهای حضوری و غیرحضوری، رسمی و غیررسمی، محدود و طولانی، کوتاهمدت و درازمدت فراهم کنند، تا جوانان بتوانند از این امکانات بهرهمند گردند. اینگونه آموزشها بهمنزله امر به معروف و نهی از منکر بر ما واجب میشود.
پس از تعلیم جاهل، باید کسانی را به معروف امر کرد که از حکم و تکلیف شرعی ناآگاه نیستند، ولی تکلیف خود را انجام نداده یا مرتکب عمل منکری شدهاند. در چنین حالتی، آگاه کردن آنان به وظیفهشان لازم است. امام صادق(علیه السلام) دراینباره فرمود: إِنَّمَا يُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَيُنْهَی عَنِ الْمُنْکرِ مُؤْمِنٌ فَيَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَيَتَعَلَّمُ؛(1) «گاهی مؤمنی امر به معروف و نهی از منکر میشود و بدینترتیب موعظه شده، آن را میپذیرد؛ گاهی نیز جاهل است و نمیداند، و به این شیوه میآموزد».
در این مرحله، شرط تأثیر امر به معروف مطرح میشود. البته گاه در جامعه فضایی حاکم است که احکام شرعی ارزش اجتماعی بالایی دارند
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج75، باب 23 (باب مواعظ الصادق(علیه السلام)، روایت 18، ص240).
و ترک آنها گناهی بزرگ، و ضد ارزش بهشمار میآید. در این شرایط، تارکالصله نامیدن یک فرد برای او از هر ناسزایی بدتر است. در چنین وضعیتی، نهی از منکر تأثیر خوبی برجا میگذارد. احکامی که در رسالههای عملیه برای امر به معروف ذکر شده، بیشتر ناظر به چنین اوضاع و احوالی است.
موعظه افراد نزدیک و تحت تکفل و کسانی که انسان در ایشان نفوذ فکری دارد، وظیفهای همگانی است. همه مسلمانان وظیفه دارند، در حد معلومات خود، فرزندانشان را نصیحت کنند؛ راه خیر و شر را به آنان نشان دهند و ایشان را تشویق کنند که واجبات خود را ـ اعم از واجبات فردی و اجتماعیـ انجام دهند. این مسئولیت را در سطح وسیعتر، افراد و نهادهای دیگر، از جمله وعّاظ به عهده دارند. واعظان باید اهمیت این مسئولیت را در اوضاع کنونی دریابند، و در مجالس خود در پی رفع نیازهای جامعه باشند. آنان میباید با پرهیز از طرح مباحث کماهمیت و تکراری، لغزشگاههای فراروی جوانان را به ایشان بنمایانند.
مرتبه موعظه کردن و پند و اندرز دادن نیز چند صورت متفاوت دارد، و این منوط به این است که فردی که از روی علم و عمد، گناهی مرتکب می شود، در چه حالتی قرار دارد؛ ممکن است فرد در خلوتِ خود مرتکب گناهی شده باشد و شخص دیگری بهطور اتفاقی از عمل او اطلاع یابد، درحالیکه او نمیخواسته کسی از عملش باخبر شود، و اگر بفهمد که کسی از کار او آگاه شده، شرمنده و خجالتزده خواهد شد. دراینصورت، باید امر به معروف و نهی از منکر بهگونهای انجام گیرد که سبب خجالت
شخص نشود؛ زیرا خجالت دادن افراد، از جمله مصادیق آزار مؤمن، و حرام است. پس دراینباره باید بهگونهای صحبت کرد که شخص متوجه نشود که فرد نهیکننده، از گناه او خبر دارد؛ بلکه باید با گفتن مسائل کلی، او را نصیحت کرد، نه اینکه راز او را نزد دیگران فاش سازد و گناه او را به دیگران بازگو کند؛ زیرا بازگو کردنِ گناه دیگران، خود، گناه کبیره است. اگر شخصی در خفا، گناه صغیره و سادهای مرتکب شود و فرد دیگری گناه ساده او را به اسم نهی از منکر در مقابل دیگران بازگو کند گناهی کبیره است، و اینکه شخص مرتکب گناه، خجالت بکشد، گناهی دیگر. بنابراین اگر کسی در خفا گناهی انجام دهد، حتی اگر این گناه کبیره باشد، کسی حق ندارد که راز او را فاش کند و گناه او را برای کس دیگری ـ حتی برای پدر و مادرش ـ باز گوید؛ زیرا آن فرد خجالت میکشد و آبروی او میریزد، و ریختن آبروی مؤمن حرام است؛ مگر در موردی که راه اصلاح فرد گناهکار منحصر در این باشد که گناه او را برای دیگری باز گویند؛ یعنی فرد بههیچروی حاضر نباشد دست از گناه خود بردارد و تنها راه باز داشتن او از گناه این باشد که به شخص دیگری که میتواند او را از گناه باز دارد، بگویند تا او به تدریج، شخص خلافکار را به اصلاح وادار کند. البته تا حدی که ممکن است، باید فردی که از گناه مطلع است، درصدد اصلاح گناهکار برآمده، او را از منکری که مرتکب آن میشود، نهی کند؛ ولی این کار باید بهگونهای صورت گیرد که او متوجه نشود که از گناه او خبر دارند؛ زیرا خداوند ستارالعیوب است و راضی نمیشود که راز مؤمن برای دیگران فاش شود، و آبرویش بریزد.
بسیاری از مردم از این موضوع غافلاند و گمان میکنند هرکس گناهی مرتکب شد، بهویژه اگر این گناه کبیره باشد، باید افشاگری کرد و او را به مراجع ذیصلاح سپرد، یا باید او را تعزیر کرد؛ و اگر مرتکب گناهی شده است که حد دارد، باید بر او حد جاری کرد. درصورتیکه حتی افشای گناهی که موجب حد است، بهسادگی جایز نیست، مگر درصورتیکه چهار نفر مؤمن عادل، شخص را در حال گناه مشاهده کرده باشند، که در این صورت، آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذیصلاح گزارش دهند. ولی اگر سه نفر در محکمه نزد قاضی شهادت دهند که شخصی مرتکب چنین عملی شده است و نفر چهارم حاضر نباشد، قاضی باید آن سه نفر را مجازات کند. اسلام تا این حد به آبروی مردم ارزش نهاده و خواسته است که اسرار مردم آشکار نشود. البته اگر انجام گناه بهگونهای بود که چهار نفر عادل با هم آن را شاهد بودند، آن هم بهگونهایکه جای هیچ شبههای برای آن چهار نفر عادل باقی نماند، در این هنگام باید حد الهی اجرا شود؛ ولی تا جایی که ممکن است، نباید اسرار مردم فاش شود و حتی نباید بهگونهای رفتار کرد که خودِ شخص گناهکار بفهمد که دیگران از گناه او خبر دارند تا مبادا خجالتزده شود.
اما گاه فرد گناهکار، انسانی لاابالی است. این فرد اگرچه در خلوت مرتکب گناه شده است، از اینکه دیگران متوجه عمل او شوند، بههیچوجه احساس شرم نمیکند. درباره چنین فردی، مانند کسی که از گناه خود خجالت میکشد و شرمسار میشود،
پنهانکاری و حفظ سر لازم نیست؛ اما درعینحال، باید بهگونهای او را از منکر نهی کرد و بهگونهای محرمانه و خصوصی به او تذکر داد تا کسانی که از گناه او بیخبرند، بیجهت مطلع نشوند و این امر سبب اشاعه فحشا و از بین رفتن قبح گناه نگردد. در قِسم پیش که گناهکار دوست ندارد کسی از گناه او باخبر شود و تجاهر به فسق نمیکند، باید راز او پنهان بماند و آبرویش نریزد؛ درعیناینکه باید کوشید شخص گناهکار متنبه گردد؛ برای نمونه با کلیگویی، او را متوجه گناهش ساخت یا حدیث و داستانی بیان کرد که پند گیرد، یا او را به مجلس موعظهای راهنمایی کرد تا پند و اندرز در او مؤثر افتد. اما اگر کسی تجاهر به فسق کند و در حضور دیگران مرتکب گناه شود و از این عمل خود احساس شرمساری نکند، امر به معروف و نهی از منکر درباره چنین کسی سختتر از دیگران است. بااینکه برخورد با چنین فردی مراحلی دارد، اما مسئله حفظ سر مطرح نیست، و ضرورتی ندارد بهگونهای به او تذکر داد که متوجه نشود از گناه او خبر دارند؛ زیرا او خود از اینکه در حضور دیگران مرتکب گناه شود، باکی ندارد و برای آبروی خود ارزش قائل نیست. در این صورت، دیگران لازم نیست در حال امر به معروف و نهی از منکر هم آبروی او را حفظ کنند.
در اینجا نیز باید مراحلی را برای امر به معروف در نظر گرفت؛ در وهله اول، با ادب و احترام، و با نرمی باید او را موعظه کرد و از او خواست که گناه را ترک، یا به وظیفه واجب خود عمل کند. باید او را
نصیحت کرد و نتایج دنیوی و اخروی این عمل را برای او باز گفت تا تشویق شود و گناه را ترک کند. حتی در صورت امکان، بهتر است غیر از تشویق زبانی، تشویقهای دیگری نیز برای جذب او انجام داد؛ مثلاً کسانی که توانایی دارند، او را مهمان کنند، او را به سفری ببرند یا از وی پذیرایی کنند. این تشویق، به نوع گناه و اطلاعاتی که اشخاص پیدا میکنند، بستگی دارد. بنابراین مرحله اول امر به معروف و نهی از منکر این اشخاص باید با نرمی، ملاطفت، ادب و تشویق همراه باشد. اگر نهی از منکر در مرحله اول اثر نکرد، نوبت به مرحله دوم میرسد. در این مرحله، نخست باید چهره درهم کشید. اما اگر اخم کردن و چهره درهم کشیدن نیز تأثیر نگذاشت، باید با خشم و غضب، و تندی برخورد کرد و با لحنی آمرانه فرد را از گناه برحذر داشت. مصداق قدر متیقن امر به معروف، که همه معانی امر به معروف در آن جاری میشود، همین قِسم است. اگر گفتار آمرانه نیز تأثیر نداشت، میتوان شخص گناهکار را تهدید کرد که اگر دست از گناه برندارد، او را به مراجع ذیصلاح معرفی خواهند کرد. مراجع ذیصلاح، مانند نیروی انتظامی و قوه قضائیه، نیز حق دارند بر اساس قانون با او رفتار کنند. البته تعزیر و زندانی کردن مراحلی دارد که در قانون تعیین شده است. این تدریج در مراحل امر به معروف باید مراعات شود تا بیسبب به کسی تندی و بیاحترامی نشود.
گفتنی است که باید مراقب بود تا در این کار افراط و تفریط صورت نگیرد. بعضی حوادث، عکسالعمل کارهای دیگرند؛ زیرا گاه
کندروی سبب تندی عمل دیگران میشود، و رفتارهای نابجای برخی، علت انکار اصل یک عملِ معروف میشود. اسلام برای همه چیز، حد و اندازه قرار داده است. دراینزمینه نیز تا حدی که ممکن است، باید با نرمخویی و ملاطفت رفتار کرد؛ ولی اگر چنین رفتاری مؤثر نیفتاد، نباید مصالح جامعه فدای خواستِ فرد خلافکار شود، بلکه لازم است بهگونهای رفتار شود که قبح گناه از میان نرود. در جامعه اسلامی حریمها باید محفوظ بماند. کسی که گناه میکند، باید احساس خجالت کند. اگر در جامعه اسلامی ارزشها رعایت نشوند، مشکلات دیگری پدید میآید. البته همه این مراحل ـ جز لحن آمرانه و تهدید به برخورد قانونی ـ از مصادیق موعظه بهشمار میآیند. موعظه بدین معناست که کسی را با حرف و سخن به کار خوب تشویق کنند و فواید انجام کار خوب و زیانهای ترک آن را باز گویند و نیز زیانهای انجام کارهای بد را گوشزد کنند. این تلاشها، مصداق موعظه کردن است که تنها نتایج خوب و بدِ کاری بیان شود تا افراد برای انجام کار انگیزه یابند و تشویق شوند. اما لحن آمرانه آن است که به کسی بگویند باید فلان کار را انجام دهد. همه مسلمانان باید در چنین موقعیتی فرد خاطی را امر کنند. در این مرحله، جای نصیحت و موعظه نیست، بلکه لازم است به فرد خطاکار امر شود که باید دست از گناه بردارد. این مصداق قطعی امر به معروف و نهی از منکری است که در آن، علوّ و استعلا شرط است. علوّ و استعلا، یعنی اینکه از موضع بالاتر به طرف مقابل گفته شود که باید فلان کار را انجام دهد. پس از انجام این مراحل، اگر
شخص گناهکار، همچنان بر رفتار خود اصرار ورزید، مراحل و مراتب دیگری پیش میآید.
گاه فضای فرهنگی حاکم بر جامعه اینگونه نیست و انجام تکلیف واجب، ارزش، و ترک آن، ضد ارزش تلقی نمیشود و گناهکاران هیچ شرم و حیایی از ارتکاب گناه و معصیت به خود راه نمیدهند. تا آنجا که با جسارت به گناه اقرار میکنند و اگر به آنها گفته شود برای اجرای احکام، زحمتهای زیادی کشیده شده، آشکارا خواهند گفت که ما احکام اسلام را نمیخواهیم. در چنین فضای فرهنگیای تظاهر به مخالفت با اسلام، زشتی خود را از دست داده است. شرایط حاکم بر جامعه عصر امام حسین(علیه السلام) نیز اینگونه بود: احکام قطعی اسلام ترک میشد؛ حدود الهی تعطیل شده بود و کسی که از سوی معاویه نامزد خلافت بر مسلمانان شده بود، آشکارا شراب میخورد و به این کار تظاهر میکرد.(1) در چنین اوضاعی احکام اسلامی، یکی پس از دیگری انکار میشد و برای اندک مخالفتی با حکومت، بهآسانی خون مسلمانان بر زمین میریخت. نهی از منکر و موعظه نیز سودی نداشت. از همین روی امام حسین(علیه السلام) فرمود: فَعَلَی الإسلامِ السَّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّه بِراعٍ مِثلَ يَزید؛(2) «وقتی که مردم به حاکمی مثل یزید مبتلا شوند، باید فاتحه اسلام را خواند». البته در اواخر
1. ر.ک: علیبنحسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص79.
2. علیبنموسیبنجعفربنمحمدبنطاووس الحسینی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص18.
دوران حکومت معاویه نیز جز ظواهر محدودی، از اسلام چیزی باقی نمانده بود، ولی وضع بهگونهای نبود که حاکمان بتوانند بهراحتی به گناه تظاهر کنند و مردم نیز خاموش بمانند.
در چنین اوضاعی که امر به معروف و نهی از منکر بیتأثیر است و مردم با کسی که به این فریضه عمل میکند، دشمنی میورزند یا حتی او را میکشند،(1) چه باید کرد؟ در روایتی که پیش از این در ذکر مراتب امر به معروف و نهی از منکر از امام باقر(علیه السلام) نقل گردید، بهروشنی این پیام دریافت میشود که در این هنگام باید با آنان جهاد کرد تا به امر خدا گردن نهند.
در پایان ذکر این نکته بایسته است که برخی فقها معتقدند که در آیه شریفه وَلْتَکن مِّنکمْ أُمَّه يَدْعُونَ إِلَی الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَأُوْلَـئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) «و باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر که به نیکی فرمان دهند و از ناشایستی باز دارند و اینان رستگارند»، بخش اول آیه، یعنی يَدْعُونَ إِلَی الْخَيْر، که دعوت بهسوی خیر است و به تعلیم جاهل باز میگردد، امر به معروف نیست. آنان بر این باورند که اگر کسی از تکلیفی بیخبر باشد و بدین دلیل آن را انجام ندهد، آموزش این تکلیف به او امر به معروف نیست، بلکه امر به معروف یادآوری تکلیفی است که کسی آن را میداند، ولی انجام نمیدهد.
1. چنانکه خداوند متعالی در قرآن میفرماید: يَقْتُلُونَ الَّذِینَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ؛ «آنان مردمی را که به قسط و عدل امر میکنند، میکشند». (آل عمران، 21).
2. آل عمران (3)، 104.
بنابراین مفهوم متعارف امر به معروف هنگامی مصداق پیدا میکند که حکومت اسلامی مقتدر بوده، ارزشهای اسلامی در جامعه حاکم است. در این زمان، مردم از انجام کار زشت و گناه خجالت میکشند و نهی از منکر بر آنها تأثیر میگذارد. این نوع امر به معروف همان شرایطی را دارد که در منابع فقهی و رسالههای عملیه آمده است. البته این شرایط، شامل امر به معروفی نمیشود که به معنای جهاد است؛ زیرا امر به معروفی که مصداق جهاد باشد، دیگر مشتمل بر شرط عدم خوف از ضرر نیست و ازاینروی امام خمینی(رحمهَ الله) تأکید داشتند در چنین مواردی تقیه جایز نیست؛ هرچند با هزینههای سنگین همچون کشته شدن شمار زیادی از انسانها همراه باشد.
بدینترتیب، امر به معروف و نهی از منکر در معنای عام خود، ازیکسوی، تعلیم جاهل را دربر میگیرد و از سوی دیگر، تا مرحله جهاد میرسد؛ زیرا هدف جهاد، برتری سخن خداست: وَکلِمَه اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا؛(1) «و سخن خدا (و آیین او) بالا (و پیروز) است». منظور امام حسین(علیه السلام) نیز از امر به معروف و نهی از منکر، مفهوم عام آن است، نه معنای متعارف محدود آن، که عدم احتمال ضرر یکی از شرایط آن است؛ زیرا امام بهیقین میدانست که کشته خواهد شد. ایشان افزون بر علم امامت و اخباری که از جد و پدرش درباره شهادت خود شنیده بود، از طریق علم عادی نیز میتوانست از شهادت خود آگاه شود؛ چنانکه
1. توبه (9)، 40.
افراد پرشماری ایشان را از رفتن به عراق برحذر میداشتند و متذکر میشدند که اگر به عراق رهسپار شوند، کشته خواهند شد و رفتار کوفیان را با پدر و برادرش به ایشان متذکر میشدند. ایشان در پاسخ میفرمود که تکلیفی دارد که باید بدان عمل کند.(1)
1. محمدبنجریر الطبری، دلایل الامامه، ص181.