صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن

تاریخ: 
چهارشنبه, 30 مهر, 1393

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/07/30، مطابق با بیست‌و‌هفتم ذی‌الحجه 1435 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(4)

آثار غفلت از خود در قرآن

درگذشت آیت‌الله مهدوی کنی را که از افراد کم‌نظیر برای حوزه و انقلاب بودند به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه و همه دوستداران اهل‌بیت و همه علاقه‌مندان به انقلاب تسلیت عرض می‌کنم. قبل از شروع صحبت فاتحه‌ای را برای آن بزرگوار تلاوت می‌کنیم.

نتیجه غفلت از خود

موضوع بحث ما درباره غفلت بود که ریشه تمام انحرافات، اشتباهات و سقوط‌های انسان است و قرآن کریم تأکید فراوانی دارد که انسان از غفلت خارج شود و به آگاهی برسد و بیندیشد که چه هست، کجا هست، کجا می‌رود و چه باید بکند. گفتیم که نزدیک‌ترین چیزی که باید به آن توجه کنیم خودمان هستیم. ما انسان‌ها غالباً از توجه به خود، توجه به بدن به ذهن‌مان می‌آید، در صورتی‌که این بدن مرکبی برای ماست و حقیقت ما، روح ماست. در قرآن کریم به صورت‌های مختلفی به این مسأله عنایت شده است که شاید روشن‌ترین آنها آیه19 سوره حشر باشد که می‌فرماید: وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ. گفتیم اولین نتیجه‌ای که از این توجه گرفته می‌شود توجه به آفریننده‌‌ای است که قوام هستی به او و به اراده اوست. از این معرفت توجه ما به حقیقت دیگری جلب می‌شود که خداوند ما را برای هدف حکیمانه‌ای خلق کرده است: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا؛[1] ما عبث آفریده نشده‌ایم. بنابراین هدفی هست و آن هدف ماورای این زندگی دنیایی ماست. سپس این مسأله مطرح می‌شود که وقتی هدف از زندگی ما در این دنیا آخرت است، چگونه باید رفتار کنیم که در آن عالم ابدی سعادتمند باشیم؟ این‌جاست که نیاز به نبوت و انبیا برای انسان مطرح می‌شود و به این توجه پیدا می‌کند که باید پیغمبران و شرایع را شناخت و وظایف را از راهنمایی‌های انبیا یاد گرفت و به آن عمل کرد. این زیربنای فکری انسان عاقل است؛ انسانی که از غفلت خارج شده و به آگاهی رسیده است. ولی وقتی خودمان را نشناخته‌ایم، توجه‌مان به بدن‌مان منحصر می‌شود و دنبال لذت و راحتی بدن می‌رویم. در این صورت طبعا چیزهایی مطرح می‌شود که خوشی‌ها و لذایذ حیوانی را برای ما در این عالم فراهم می‌کند، و اصلا به ماورای بدن که همان روح و حقیقت ماست، توجه نمی‌کنیم. وقتی علاقه به لذایذ دنیا زیاد می‌شود، دیگر به خدا، آخرت و انبیا اعتنا نمی‌کنیم.

آثار غفلت از نگاه قرآن

در جلسات گذشته گفتیم که مهم‌ترین چیزی که ما را از این غفلت خارج می‌کند، همان بیانات انبیاست؛ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ‏ فِطْرَتِهِ‏ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ. ولی گوش انسانی که دلبستگی‌اش به لذایذ دنیاست، اصلا بدهکار نیست و هر چه برای او دلیل و برهان برای قیامت بیاورند از آن غفلت می‌ورزد. این می‌شود مصداق اعراض از ذکر خدا که با اتباع هوای نفس توأم است. آیاتی از قرآن این نکته‌ها را کاملا به هم مربوط می‌کند و اگر دقت کنیم می‌بینیم که این سیر فکری کاملا منطقی است. خداوند در آیه 30 از سوره نجم می‌فرماید: فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا× ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ؛  پیغمبری که خود به یک معنا ذکر است، به مردم تذکر می‌دهد، ولی آن‌هایی که دلبستگی‌شان به دنیا زیاد است، توجه نمی‌کنند. خداوند می‌فرماید: بعد از این که تذکر دادی و حجت بر آن‌ها تمام شد، رهایشان کن! دیگر فایده ندارد. از کسانی که پس از یادآوری و تذکر اعراض می‌کنند، روی بگردان! این‌ها محور فکرشان زندگی دنیا و همین لذت‌های مادی است. سپس این‌ها را ارزیابی می‌کند و می‌گوید ببین دانش این‌ها چقدر کم است؛ ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ؛ پایه دانش‌شان همین است. در مقیاس الهی، دنیا در مقابل عالم آخرت چیزی حساب نمی‌شود. بر اساس محاسبات ریاضی نیز عمر دنیوی ما – حتی اگر هزار سال هم باشد- نسبت به آخرت چشم برهم‌زدنی حساب نمی‌شود. زیرا بالاخره این هزار سال محدود است و عمر آخرت نامحدود، و هیچ عدد بزرگی با نامتناهی نسبتی ندارد. درباره نادانی این افراد می‌فرماید: یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛[2] علم این‌ها به همین اندازه‌ است که زندگی دنیا را بلدند و عقلشان به چیز دیگر نمی‌رسد. این‌ها کسانی هستند که از آخرت غافلند. 

اگر انسان دنیا را با آخرت مقایسه کند، می‌بیند که این دنیا فقط به آن اندازه‌ که در سعادت آخرت دخالت دارد، ارزش دارد وگرنه خودش ارزشی ندارد. در آیه دیگری خداوند از کسانی یاد می‌کند که عذاب عظیمی برای آن‌ها فراهم شده است: ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَیَاةَ الْدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ *  أُولَـئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛[3]  این‌ها کسانی هستند که زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح دادند. خداوند ابتدا به‌وسیله انبیا انسان را از آن غفلت طبیعی و ناآگاهی اولی خارج کرد. انبیا برای انسان‌ها دلایلی آوردند که شما باید خدای یگانه را پرستش و دستورات او را اطاعت کنید. اما برخی انسان‌ها علاوه بر این‌که روگرداندند و گوش ندادند، مسخره نیز کردند. وقتی کفران نعمت کردند، مستحق عقوبت شدند. عقوبتشان این است كه خداوند بر چشم، گوش و قلب‌های آنان مهر می‌زند و دیگر حقیقت را نمی‌بینند و مصداق  این آیه می‌شوند که: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا.[4] خداوند با کسی دشمنی ندارد. این مسیری است که خدای متعال برای تکامل انسان آفریده است؛ فطرت پاک و عقل به او داده است، انبیا را فرستاده است. وقتی او همه این‌ها را زیر پا گذاشت، خداوند نیز او را می‌راند و به خودش وامی‌گذارد!

آیه 57 از سوره کهف در این‌باره می‌فرماید: وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ؛ ظلم از این بیشتر چه می‌شود؟ خداوند پیغمبران را فرستاد و آن‌ها فداکاری کردند، جان خودشان را به خطر انداختند و مصیبت‌ها دیدند تا انسان را هدایت کنند. ولی با این‌که هدایت انبیا به آن‌ها رسید و حجت بر آن‌ها تمام شد، باز هم اعراض می‌کنند. خداوند نیز در مقابل این ناسپاسی، کاری می‌کند که دیگر قدرت فهم صحیحی نخواهند داشت.  می‌فرماید: إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ؛ غلافی بر دل‌هایشان قرار دادیم که دیگر نتوانند حقیقت را ببینند. وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا؛ بار سنگینی روی گوش‌هایشان گذاشتیم که دیگر حقیقت را نمی‌شنوند. صداهای عادی دنیا را می‌شنوند اما صدای انبیا را نمی‌شنوند! سپس می‌فرماید: وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن یَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا؛ این‌گونه افراد دیگر   قابل هدایت نیستند. علت آن هم این است که وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا؛[5] وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛[6] ریشه همه این مشکلات به این برمی‌گردد که این‌ها از حقایق غفلت کردند و تابع خواسته‌های نفسانی و شیطانی شدند. از آن‌جا که این‌ها تمام فکرشان متوجه همین‌ لذت‌های دنیاست، به چیزهای دیگر توجه نمی‌کند و اگر هزاران بار به هر زبانی صدایشان بزنی و با آن‌ها سخن بگویی، گوش نمی‌دهند. این است که می‌فرماید: وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن یَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا؛ این‌ها را دیگر رها کن.  در  آیه دیگری می‌فرماید: فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛[7]  کسی را که خدا گمراه کند، چه کسی می‌تواند هدایت کند؟! این بالاترین سقوطی است که برای انسان تصور می‌شود. ریشه آن نیز هوای نفس است. ریشه آن این بود که خیال می‌کرد خودش همین بدن مادی است. خیال می‌کرد لذایذش فقط همین لذت‌های دنیاست. اگر می‌دانست که حقیقت او به خداوند نسبت دارد و حقیقتی است که ملائکه مقرب خدا در مقابلش به خاک می‌افتند، اگر باور می‌کرد که چنین ارزشی دارد، خودش را به چند ریال پول و یک پست اعتباری و... نمی‌فروخت.  قرآن چنین کسانی را زیان‌کارترین اشخاص می‌داند و می‌فرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا.[8]

نسیان خدا؛ نتیجه نسیان نفس

این سیر به هم مربوط است. با این‌که ابتدا از عدم توجه به نفس و غفلت از خود شروع می‌شود، ولی سپس به غفلت از خداشناسی، معادشناسی و پیغمبرشناسی که همان اصول دین است، می‌رسد. در عین حال این‌ شناخت‌ها با هم تأثیر و تأثر متقابل دارند. وقتی کسی به آخرت توجه پیدا کند و آن را جدی بگیرد، از خداوند اطاعت بیشتری می‌کند و معرفتش نسبت به خدا افزوده ‌شود. وقتی معرفت انسان به خدا افزوده شد، از انبیا بیشتر تبعیت می‌کنند و همین‌طور در اثر این تبعیت بر ایمانش نسبت به آخرت‌ افزوده می‌شود. متقابلا هر چه انسان این مسایل را پشت گوش بیندازد و  به آن بی‌اعتنایی کند به شناخت‌های دیگر هم ضربه می‌زند و به جایی می‌رسد که:  وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَایُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛[9] آدمیزاد به‌گونه‌ای می‌شود که وقتی نام خدا را نزد او می‌برند، رو ترش می‌کند و چندشش می‌شود!  عدم ایمان به آخرت، توحید را نیز از دست انسان می‌گیرد؛ دیگر نه به انبیا توجه می‌کند و نه عقل خودش را حاکم می‌کند، و فقط به فکر لذت‌های دنیاست.

وقتی انسان حقیقت انسانی خودش را نشناخت، خدا را هم فراموش می‌کند؛ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛ نسیان نفس و نسیان خدا با هم توأم است، و یکی نتیجه دیگری است. وقتی انسان این‌گونه شد، در واقع انسانیتش را از دست داده است. قرآن درباره چنین کسانی می‌فرماید: الذین خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ.[10] این‌ها خودشان را می‌بازند. این ضرر بسیار بیشتر از ضرر مالی است. کسی که خودش را ضرر می‌کند، پوچ می‌شود و رفتارش به‌گونه‌ای می‌شود که وقتی کسانی که عاقل هستند، رفتار او را می‌بینند، تعجب می‌کنند. قرآن درباره یکی از مظاهر این رفتارهای نامعقول می‌گوید: الَّذِینَ یَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛[11]  حرکت رباخواران همانند حرکت کسی است که شیطان در او تصرف کرده است. شیطان در بعضی انسان‌ها تصرف می‌کند، و این‌ها حرکات نامعقولی دارند؛ تلوتلو می‌خورند و حرکاتی می‌کنند که هیچ توجیهی ندارد و حتی خودشان هم نمی‌دانند چرا این‌گونه هستند.

مس شیطان و ازخودبیگانگی

این آیه مرا به یاد موردی می‌اندازد که خود دیده‌ام. کسی که گاهی می‌دیدم در خیابان یا کوچه راه می‌رفت، ولی واقعا مثل یک دیوانه بود. اصلا نمی‌شد نوع راه رفتنش را توجیه کرد. مدام یک قدم جلو می‌رفت و یک قدم به عقب می‌رفت، این طرف، آن طرف! من اگر خود ندیده بودم باور نمی‌کردم که آدمیزاد می‌تواند این طور شود.  کسی بود که سرمایه زیادی هم نداشت ولی آن‌ها را ربا می‌داد و همیشه در فکر این بود که فلانی موعدش رسیده و پولش را نداده است و سودش چقدر می‌شود. همه شبانه روز فکرش همین بود که آن پولی که دادم، چه شد؟! پس می‌دهد؟! سفته چه شد؟! چک چه شد؟! اصلا توجه نمی‌کرد که کجا هست و دیگران او را می‌بینند. موضوع ابتلای انسان به چنین حالتی در طب، عرفیات و ادبیات قدیم بوده است و حتی به ادبیات فلسفی هم راه پیدا کرده است. تعبیر ساده‌ای که برای این حالت به‌کار می‌رود جن‌زدگی است. حتی فرقه‌ای از مسیحیان معتقد بودند که مبتلایان به جنون یا صرع، جن‌زده هستند و آن‌ها را روی میزی محکم با طناب می‌‌بستند و شلاق می‌زدند تا آن جن از تن‌شان خارج بشود. در چند آیه از قرآن نیز تعبیر مس شیطان آمده است؛ یعنی شیطان عاملی است که در ارتباط با برخی انسان‌ها آن‌ها را به مشکلاتی مبتلا می‌کند. درباره حضرت ایوب هست که: إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ.[12]  از آن‌جا که شیطان به عنوان مبدأ شرور شناخته می‌شود، شرور به او نسبت داده می‌شود. حضرت ایوب نیز نخواست گرفتاری‌هایی که برایش پیدا شده را به خداوند نسبت بدهد. بلكه آنها را به اسباب نسبت داد؛ مثل حضرت ابراهیم که مریضی را به خودش نسبت داد و  گفت: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ. تعبیری که در غرب برای این حالت به کار می‌برند الیناسیون است. در برخی از گویش‌های فارسی نیز به جن‌زدگی «آل‌زدگی» می‌گویند که ممکن است با تعبیر به‌کار رفته در غرب ریشه مشترک داشته باشد. به هر حال در زبان لاتین به این حالت آلیناسیون و به آل‌زده، آلینه می‌گویند. آلینه را در فارسی به جن‌زدگی، دیوانگی و بیگانگی ترجمه می‌کنند و در اصطلاح فلسفی آلیناسیون را به از خودبیگانگی ترجمه می‌کنند. این همان حالت آن رباخوار است که از خودش بی‌خود است و توجه‌اش فقط به پول است و سودی که سر ماه می‌خواهد از دیگران بگیرد.

 آن‌هایی که خدا را شناختند و حقایق را درک کردند، وقتی بسیاری از ما را می‌‌بینند همین حالت را در ما می بینند. می‌گویند این‌ها جن‌زده هستند؛ عقل ندارند. وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِیرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ؛ با این‌که می‌بینند شیطان چگونه انسان‌ها را فریب می‌دهد و به چه روزگاری می‌اندازد؛ راحتی، ثروت‌ و عزت‌شان را می‌گیرد و بیچاره‌شان می‌کند؛ در مقابل دشمن باید خضوع بکنند؛ دست‌هایشان را بلند کنند و بگویند ما تسلیم هستیم و حکم هر چه تو فرمایی! حالا دیگر بس است تحریم‌ها را بردار و ما را رها کن! عقل‌شان را به کار نمی‌گیرند. اصلا درک نمی‌کنند که وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ. به این راضی‌اند كه حالا تحریم‌ها برداریم و کمی از آن‌جا پول به دست بیاوریم و یک کسی به ما زنده باد بگوید!

غفلت از خود؛ ریشة ازخودبیگانگی

ریشه این مشکلات به این برمی‌گردد که فراموش کرده‌ است که او این بدن نیست. این بدن مرکبی است که باید سوار آن شد و از آن برای تعالی روح کار کشید. با این بدن باید کار کرد تا دین را شناخت و علم را به دست آورد. با این بدن باید عبادت کرد. با این بدن باید به دیگران خدمت کرد و به بندگان خدا رسیدگی کرد. بسیاری از ما انسان‌ها خیال می‌کنیم ما فقط همین بدنیم و فقط باید فکر این باشیم که خوب بخوریم تا بدن‌مان رشد بکند و لذت ببریم؛ خوب بخوابیم، ظاهرمان زیبا باشد، لباس‌مان فاخر باشد و.... این همان حالتی است که در رباخوار وجود دارد. ما فراموش کرده‌ایم که مسافریم و آن سفر را باید با این ماشین برویم. خیال می‌کنیم ماشین را به ما داده‌اند که فقط آن را با آب و صابون بشوییم و همیشه تمیز و براق باشد. این ثروت را به شما داده‌اند تا از آن، هم برای خودت استفاده کنی و هم به فقرا بدهی. فقرا عیال‌الله هستند و شما امین خدا. ولی ما خیال می‌کنیم اصلا خود این ثروت مطلوبیت ذاتی دارد. هشتاد سال  عمر کرده ‌است، فکر می‌کند چند سال عمر می‌کند؟! اگر صد سال عمر کند بیست سال دیگر هم می‌خواهد زندگی کند. برای این بیست سال به چقدر پول، غذا، خانه، فرش و اثاث نیاز دارد؟ ولی با این‌که ثروتش برای هفت پشت او کفایت می‌کند، باز به دنبال گلوگاهی اقتصادی است که ثروتی به دست بیاورد و چیزی به اموالش اضافه کند. یک کارخانه دیگر، یک سهام دیگر، پس‌اندازش را در بانک‌های خارج بیشتر کند! می‌خواهی با این‌ها چه کار کنی؟ تو اندازه هفت پشتت داری دیگر چه می‌خواهی؟ این به خاطر این است دنیا را فقط برای دنیا دوست دارد؛ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛ خدا نیز خودشان را از یادشان برده است. یادشان رفته خودشان چه هستند و چه کسی هستند؟

علاج این بیماری  آن است که انسان‌ها به فطرت خود‌شان برگردند. باید به خودشان و خداوند که مقوم وجودشان است توجه کنند. باید به حکمت الهی در آفرینش‌شان و سیر تعالی خود توجه کنند، و سپس تصمیم بر عمل بگیرند که اگر عمل بر خلاف دانسته‌ها باشد، پیوسته کمرنگ می‌شود و کم‌کم فراموش و سپس انکار می‌شود.

 از خدای متعال درخواست می‌کنیم به برکت کسانی که دوست‌شان می‌دارد، این پرده غفلت را از دل‌های ما بردارد و بر معرفت، ایمان و ولایت ما بیفزاید!

وصلی ‌الله علی محمد وآله ‌الطاهرین


[1]. مؤمنون، 106.

[2]. روم، 7.

[3]. نحل،107-108.

[4]. اعراف، 179.

[5]. نجم، 29.

[6]. کهف، 28.

[7]. روم، 29.

[8]. کهف، 103-104.

[9]. زمر، 45.

[10]. انعام، 12.

[11] بقرة، 275.

[12]. ص، 41.