بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/10/17، مطابق با پانزدهم ربیعالاول 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(12)
گفتیم که مطلوبیت علم فطری است، ولی همه علوم در یک سطح از مطلوبیت نیستند و از جهات مختلفی با هم تفاوت دارند. انسان بهخاطر عمر کوتاه و فرصتهای اندکی که در اختیارش است، به ناچار باید گزینش کند و به دنبال علومی برود که نفع بیشتری برایش دارد و اگر آنها را فرانگیرد خسارت عظیمی کرده است.
با اینکه اهمیت و ارزش علم از واضحترین موضوعاتی است که بشر میتواند دربارهاش بحث و گفتوگو کند و حتی کودکان دبستانی نیز در انشاهای خود فایده علم را «بسیار واضح و مبرهن» میدانند، اما سؤالات و ابهاماتی در اطراف این موضوع مطرح میشود که گاهی اشخاص عمیق و متبحر در بعضی علوم را نیز دچار شبهه و احیانا اشتباه میکند. شاید بتوان گفت عدم درك درست از برخی تعبیراتی که در بعضی از روایات یا کلمات بعضی از بزرگان وارد شده است، به این اشتباهات کمک کرده است. به عنوان مثال در برخی از روایات چند علم، به عنوان علوم مفید، و بقیه علوم، غیرلازم (فضل) دانسته شده است. ممکن است همین روایات این ابهام را ایجاد کند که اگر واقعا علم فقط همین چیزهاست، پس باید مردم دیگر علوم را رها کنند و دستکم باید بخشی از دانشگاهها و حوزهها را تعطیل کرد.
یکی از این روایات، روایتی است از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که فرمودهاند: إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثٌ آیَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ، وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل.[1] بزرگانی، از جمله مرحوم مجلسی رضواناللهعلیه، درباره منظور از این روایت بحثها کرده و اختلافنظر دارند. برخی گفتهاند این تقسیمبندی ناظر به محتوای علوم است و به این معناست که مطالبی که لازم است یاد بگیرید این سه چیز است؛ بخشی آیات محکم قرآن است، بخش دیگر احکامی است که در زندگی مورد حاجت شماست و خداوند برای نظم جامعه تعیین کرده است؛ البته ممکن است شامل فرائض فردی و عبادی مثل نماز و روزه هم بشود؛ بخش سوم نیز مستحبات است.
برخی دیگر منظور از این تقسیمبندی را معرفی منابع علم یعنی کتاب و سنت دانستهاند؛ آیَةٌ مُحْكَمَةٌ علمی است که از قرآن گرفته میشود؛ البته منظور فقط خود آیات یا تفسیر یک آیه نیست؛ بلکه علومی است که از قرآن گرفته میشود؛ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ ضروریات و قطعیات دین و سُنَّةٌ قَائِمَةٌ سیره عملی است. طبق این تفسیر، روایت شریف به این معناست که اگر این مسایل از جای دیگری گرفته شود اعتباری ندارد. برخی نیز آیَةٌ مُحْكَمَةٌ را به اعتقادات و کلام، فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ را به اخلاق و سُنَّةٌ قَائِمَةٌ را به فقه، تفسیر کردهاند. اینگونه روایات که نظایرش نیز به لحنهای دیگری وارد شده است، گاه منشأ این توهم میشود که علم معتبر یا ارزشمند در اسلام منحصر به مثلا فقه و اخلاق و مختصری از علم کلام، تفسیر و امثال آن است. در عرف زمان ما نیز برخی علوم را به دو دسته دینی و غیردینی تقسیم میکنند و با استفاده از شواهدی که در بعضی روایات پیدا میشود، میگویند: منظور از علم دینی فقه و لوازم و مقدماتش است و علوم دیگر علم نیست و ارزشی ندارد!
در مقابل این نظر، کسانی نیز شبهاتی القا کرده و گفتهاند: افزون بر اینکه اطلاق روایات شامل هر علمی میشود، شواهدی همچون روایت اطلبوا العلم ولو بالصین دلالت بر این دارد که منظور از تقسیم علوم در روایت مذکور، تقسیم بر اساس منابع دینی نیست. کسانی نیز خیلی گشادهدستی میکنند و میگویند هر علمی ولو فرضیهای باشد که با اسلام تضاد هم داشته باشد، مطلوب است!
درباره ضعفها و فسادهایی که بهوسیله برخی از علوم وارداتی در اعتقاد و رفتار بهوجود میآید، بیانات صریح مقام معظم رهبری در سفر اخیرشان به قم را یادآوی میکنم که فرمودند: بعضی از علوم انسانی امروزی که در دانشگاهها تدریس میشود، نهتنها خلاف دین است؛ بلکه بعضی ضد دین است. مخصوصا تصریح کردند که تنها این نیست که خلاف دین است، اصلا دینبرانداز است و متأسفانه ما آن طور که باید و شاید نتوانستهایم وظیفهمان را در این زمینهها انجام دهیم. یکی از علتهای آن هم این بوده است که در محیط و فضای ذهنی، فکری و زندگی ما طلبهها، علم فقط فقه و اصول و مقدمات و مؤخراتش است و سایر چیزها ارزش علمی ندارد. این افراط و تفریطها مشکلاتی برای ما درست میکند و دستاویزی برای شیطان میشود که بزرگان ما را از بعضی تکالیفشان غافل کند.
برای اینکه این شبههها بیشتر روشن شود و برای آن پاسخ قانعکنندهای پیدا کنیم، به گرایشهای اخباریگری اشاره میکنم. زمانی در خود قم برخی از علما به این گرایش معروف بودند. این گرایش همچنین در بلاد و حوزههای دیگر سوابق زیادی دارد و بسیاری از بزرگان بودند که گرایشهای اخباری داشتند و با اصول فقه مخالف بودند. برخی از علما نیز اصولی بودند و بیشتر بحثها، درسها و کتابهایشان درباره اصول فقه بود، و گاهی بین این دو گروه اختلافنظرهای تندی پیش میآمد. در همین عصر ما از آقای بزرگواری که ملا و تحصیل کرده بود و همچنین ترجمه معروف اصول کافی از اوست، نقل شده که گفته بود: دو بار بر اسلام ضربه شدید وارد شد؛ اولین ضربه هنگامی بود که در زمان صدر اسلام به اهلبیت جسارت و حق ایشان را غصب کردند، و دومین ضربه نیز هنگامی بود که شیخ مفید اصول را وارد مذهب شیعه کرد. ایشان کار شیخ مفید - که امام زمان(عج) دربارهاش میفرمایند: «الاخ السدید الولی الرشید»[2]- را به عنوان یک خیانت بزرگ معرفی میکند و میگوید: منبع معارف مذهب شیعه منحصر در روایات اهلبیت بود، و اصول فقه مربوط به سنیها بود؛ ولی شیخ مفید اینها را وارد مذهب شیعه کرد و به تشیع ضربه زد!
منظور از این سخنان اشاره به چنین برخوردهای تنگنظرانه یا سطحینگرانهای است که مدتها باعث اختلاف بزرگان و به تبع آنها اتباعشان بوده است. مستند اخباریان نیز روایاتی است که علم را فقط علومی که از اهلبیت باشد معرفی میکند و میفرماید چیزی که از ما بهدست نیامده، جهالت است و باید آنرا به دیوار بزنید... با دیدن اینگونه روایات، برای برخی این تصور بهوجود میآید که هر مطلبی که روایتی از اهلبیت نداشته باشد، هیچ ارزشی ندارد و نه باید آن را یاد گرفت و نه یادگرفتنش ارزشی دارد. بالاخره چنین زمینههای اختلافی وجود دارد و انسان باید با بیان قانعکنندهای که هم نزد خداوند حجت داشته باشد، و هم وجدان خودش قانع شود، درباره این مسایل سخن بگوید. من فکر نمیکنم در بین شما کسی باشد که این مطلبی که از این آقای بزرگوار نقل کردم، بپسندد؛ روشن است که صحیح نیست که ما شیخ مفید را چنین معرفی کنیم و چنین ظلم یا جنایتی را به ایشان نسبت دهیم. پس قضیه چیست و چرا اینگونه اختلافات پیدا شده است؟ در زمان مرحوم آیتالله بروجردی نیز کسانی بودند که در همین قم به همراه بعضی اتباعشان در شهرهای دیگر، ترویج اخباریگری میکردند. آنها منبری معروفی داشتند و بین مردم اختلاف و نگرانیهایی ایجاد کرده بودند. حتی مثلا سالگرد تولد امام زمان (عج) را طبق روایت معتبری هشتم شعبان میدانستند و دیگران را نسبت به جشنهای نیمهشعبان تخطئه میکردند. یا حتی نقل میشد که قائل به تحریف قرآن بودند و میگفتند: بعضی سورههایی را که در نماز میخوانید، باید طور دیگری بخوانید!
ما احساس میکنیم، امور زندگی ما به عنوان مردم مسلمانی که در دنیا زندگی کنیم، فقط با استفاده از روایات حل و فصل نمیشود و خیلی چیزهای دیگر را نیز باید بدانیم. حتی در مسائل دینی هم اگر بخواهیم به فقه اکتفا کنیم، مشکلات بسیاری برای جامعهمان پیش میآید. همه این شبهاتی که درباره اصل اسلام و تشیع بهوسیله سایتها و کتابها پخش میکنند را فقط با روایت نمیتوان پاسخ داد. افزون بر اینکه نمیتوانیم برای کسی که اصلا خدا و پیامبر را قبول ندارد به روایت استناد کنیم؛ مگر پاسخ همه مشکلات ما در روایات آمده است؟! حتى پاسخ بسیاری از مشکلات فقهی ما در روایات نیست، و آنها را باید با شهرت فتوایی، اجماع و امثال آن اثبات کنیم، و اینگونه نیست که برای هر مورد خاصی، روایت صحیح السند معتبر قابل استناد داشته باشیم. پس چه کسی باید به این مسایل جواب دهد؛ آیا اینها واجب نیست؟! همه ما به یقین میدانیم که رفع شبهات در زمینه توحید، نبوت، معاد و سایر چیزها نیاز مردم است و مشکل ما فقط با فقه حل نمیشود.
البته از ارزش فقه به هیچ وجه نباید کاسته شود. هنوز با اینکه اکثریت قاطع حوزه ما به فقه مشغول هستند، به قدر کافی فقیه نداریم و بهخصوص از لحاظ عمق امثال شیخ انصاری کم داریم. ولی صحبت این است که مشکل ما فقط با فقه حل نمیشود. حتی بعید است که منظور از تفقه در آیه 122 سوره توبه فقط همین فقه معروف اصطلاحی باشد، زیرا میفرماید: فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ. لازمه یاد گرفتن مسائل یا حتی اجتهاد، انذار نیست. انذار بیشتر در مقام موعظه، هدایت، ارشاد و امثال آن است و از صرف بیان مسأله یا اجتهاد کردن، لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ حاصل نمیشود.
با توجه به مسایل بالا روشن شد در این مسألهای که فکر میکنیم واضحترین مسائل است، چه ابهاماتی وجود دارد. البته شاید اگر در مطالبی که در جلسات گذشته گفتیم دقت شود، بسیاری از این ابهامات پاسخ داده شود. گفتیم بعضی از علوم ذاتا مطلوب هستند و خود موضوعیت دارند، مانند خداشناسی. انسان باید این علم را داشته باشد تا به کمال برسد. برخی از علوم مقدمه عمل هستند؛ علم فقه از اینگونه علوم است. این علوم را یاد میگیریم تا بدانیم چگونه باید عمل کنیم، یا به دیگران بگوییم چگونه عمل کنند. این علم غیر از شناخت خداست که خودش مطلوبیت ذاتی دارد. این علم مطلوبیت غیری دارد و مقدمه است. پس از این علوم، نوبت به چیزهایی میرسد که مقدمه مقدمه هستند. ما برای اینکه فقیه شویم، باید ادبیات عرب، تفسیر قرآن (دستکم آیات احکام آن)، رجال، و درایه بیاموزیم. اهمیت این علوم از جهت اصالت و مقدمیت با دو گروه قبل تفاوت میکند.
براساس معیار دیگری میتوان گفت: علومی که نفعش بیشتر است، و موجب فضلیت بیشتری برای انسان میشود ارزشمندتر است. طبعا آنچه مربوط به حیات آخرت، رضای خدا و قرب به اوست، اصالت و ارزش بیشتری خواهد داشت. علوم دیگر نیز هر چه در این مسیر واقع بشود، به نسبت ارزشمند هستند، و به جایی میرسد که مادیترین علوم هم میتواند ارزشی در حد وجوب داشته باشد؛ مثلا جامعه اسلامی برای حفظ سیادت، عزت، و عظمت اسلام نیازمند علومی است که اگرچه ممکن است خودبهخود چندان ارزشی نداشته باشد، اما از این لحاظ میتواند تا حد وجوب پیش برود. وقتی حفظ عزت اسلامی واجب شد مقدماتش هم واجب خواهد بود.
البته برای ارزشیابی علم دو نکته را باید در نظر بگیریم؛ یکی حسن فعلی به این معنا که آن چیز فی حد نفسه مفید باشد؛ ولی این کفایت نمیکند و برای اینکه عمل ثواب عالی داشته باشد، باید حسن فاعلی نیز به آن بپیوندد؛ یعنی چه در علم توحید، چه در کلام، چه در فقه، چه در اصول، چه در ادبیات و چه در هر علم دیگری باید نیت ما الهی باشد. اگر انگیزه الهی شد، حتماً ارزش دارد، اما اگر انگیزه دنیوی شد، حتى ممکن است گاهی ارزش منفی هم داشته باشد؛ مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِیُبَاهِیَ بِهِ الْعُلَمَاءَ أَوْ یُمَارِیَ بِهِ السُّفَهَاءَ أَوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَیْهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.[3] بنابراین حسن فاعلی شرط لازم برای ارزشداشتن تأثیر علم است و هر قدر این نیت خالصتر و برای تقرب بیشتری باشد، ثواب بیشتری خواهد داشت.
از آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که اگر ما برای نیازهای جامعهمان (مثلا معالجه مریضهای مسلمان) به علمی نیاز داشتیم که آیه و روایت و حتی استاد مسلمانی نداشت، باز تحصیل آن علم واجب است و باید برای حفظ جان مسلمانان آن علم را فرا گرفت، اما وقتی این کار (و همین طور آموختن سایر علوم) ثواب دارد که فرد آن را برای خدا تحصیل کند، نه فقط برای کسب درآمد.
باز تأکید میکنم که روی آن بحثهای مقدماتی که در جلسات گذشته درباره اولویت علوم، ملاک ارزش علم و... مطرح شد مروری بفرمایید. این مسایل، مسایل حساسی است. ما باید آنها را حل و زندگیمان را براساس آنها مبتنی کنیم و بفهمیم که چه کار باید بکنیم، چه وظایفی داریم و چه چیزی اهمیتش برایمان بیشتر است. و بالاخره همه ما این مسأله فقهی را میدانیم که در تزاحم بین مهم و اهم، با وجود تکلیف به اهم، نوبت به مهم نمیرسد. مواظب باشیم که در مقام ترجیح فعالیتهای دینی و اسلامی، واجب را فدای مستحب نکنیم. باید ابتدا بفهمیم چه تحصیلاتی برای ما واجب و چه تحصیلاتی مستحب است. مستحب کمارزش نیست اما برای وقتی است که تکلیف واجبی بر دوش ما نباشد. هیچگاه نمیتوان به جای نماز صبح یا ظهر، نافله آنها را خواند، و تا تکلیف واجب داریم نوبت به مستحب نمیرسد.
یکی از نزاعهایی که سابقهای طولانی دارد، و شاید کمتر از اختلاف اخباری- اصولی نباشد، همین اختلاف مربوط به تحصیل علوم عقلی است که از دیرباز درباره آن گرایشهای متضادی در دو قطب مخالف وجود داشته است. کسانی روایتی نقل کردهاند مبنی بر اینکه فلسفه مذموم است و بدترین مردم اهل فلسفه و عرفان هستند. البته این روایت سند درستی ندارد، اما صرف اینکه روایتی سند نداشته باشد، نمیتوانیم بگوییم دروغ است؛ بالاخره دروغگو هم گاهی راست میگوید! البته برای عمل به آن باید اطمینان داشته باشیم که موثق است. درمقابل، داشتن سند صحیح نیز به تنهایی کافی نیست برای این که به یک روایت عمل کنیم. در فقه، روایات صحیح السندی داریم که اصحاب و علما عمل به آنها را ترک کرده و به آن فتوا نمیدهند. حال آیا این روایت بیسند میتواند دلیل شود که کسی بزرگانی مثل حضرت امام رضواناللهعلیه را مصداق شرالناس بنامد؟! گفتن این سخنان آسان است، اما باید بدانیم که جایی ما هم مسئول هستیم و باید پاسخ بدهیم. آیا در این باب به اندازه وقتی که میخواهید درباره غساله متنجس فتوا بدهید، روایت دارید؟! آیا درست است که با استفاده از چنین روایاتی زحمات چنین شخصیتهایی را زیر سؤال ببریم؟! زحماتی که اگر نبود معلوم نبود چه کسی میخواست جواب شبهات الحادی را بدهد.
تصور کنید که اگر نهضت فکری علامه طباطبایی رضواناللهعلیه در قم نبود چه میشد؟ اکنون تعدادی از مراجع بزرگ از شاگردهای ایشان هستند، کسی مثل علامه مطهری رضواناللهعلیه شاگرد ایشان بود. همه اینها برکاتی است که از علامه طباطبایی پیدا شد. ایشان اگر به قم نیامده بود و این مکتب را باز نکرده بود، نه مطهری پیدا میشد و نه بهشتی، نه مفتح و نه این مراجعی که این اندازه با علوم عقلی آشنا هستند. در این صورت چه کسی میخواست به این شبهههایی پاسخ بدهد که امروز هست و همه دنیا چشمشان را به قم دوختهاند که علمای قم جواب آنها را بدهند؟ علوم رایج حوزه (فقه و اصول) که به تنهایی نمیتوانند پاسخ اینها را بدهند. آیا صحیح است مثلا روایاتی که در باب قیاس وارد شده را دلیل مطرود بودن مطلق علوم عقلی بگیریم؟! آیا روایاتی که میگوید علمی که از بیت ما خارج نشده زخرف است، دلالت بر این دارد که مثلا علم ریاضی بیارزش است؟! امروز مسائل ریاضی در نیازهای مختلف زندگی بشر مورد حاجت است؛ آیا همه اینها از روایات اهلبیت پیدا شده است؟! ما حتی در احکام فقهی ارث به محاسبات ریاضی نیازمندیم، و این علم میراثی است که از میلیونها انسان در طول تاریخ جمعآوری شده و رشد کرده است و در دسترس ماست تا از آن استفاده کنیم. چگونه بگوییم اینها همه زخرف است و باید آن را به دیوار زد؟! در خود قرآن آیات بسیاری به تعقل، تفکر و تدبر و امثال آن تحریص میکند. در آیات قرآن و کلمات اهلبیت میبینیم که در مقام استدلال، قیاس منطقی تشکیل میدهند که بسیاری از آنها قیاسهای استثنایی است. آیه 22 سوره انبیا خود قیاس استثنایی است. اگر منطق، زخرف و باطل است، چرا خود قرآن از این روش استدلال استفاده کرده است؟!
ما نباید این مسأله را ساده بگیریم. ارزش حل این مسأله از مسأله غساله متنجس کمتر نیست چون با سرنوشت جامعه و آینده اسلام سر و کار دارد. اینها را باید یک جایی حل کرد و بهترین راه این است که همانند بحثهای فقهی، یک فضای پاک، سالم و دور از تعصب برای این مسایل باز شود. زمانی در این شهر مقدس، در صحن مطهر حضرت معصومه سلاماللهعلیها، مرحوم آیتالله برجرودی رضواناللهعلیه درس نمازجمعه میدادند و فتوای ایشان این بود که نمازجمعه کفایت نمیکند و اگر کسی نماز جمعه بخواند بنابر احتیاط واجب باید نماز ظهر را نیز بخواند. در همان زمان مرحوم آقا سیدمحمدتقی خوانساری در مدرسه فیضیه درس نمازجمعه میدادند و میگفتند: نمازجمعه واجب عینی است. در یک زمان دو فقیه که استوانههای ورع و تقوا بودند و نمونه تقوای آنها در عالم کمنظیر است، اختلاف فتوا داشتند و هیچ کس هم نمیگفت که این آقا ضد آن میگوید. بحث علمی آزادی مطرح میشد و هرکدام سخنشان را میگفتند. امثال مرحوم امام و اساتید دیگری مثل مرحوم آقای محقق داماد که استاد مراجع فعلی بودند پای درس هر دو بزرگوار میآمدند و سخنان هر دو را میشنیدند، تا اجتهاد خودشان به چه میانجامید.
چرا ما در مسائل اصول دین و مسائل دیگری که مورد حاجتمان است، چنین جو سالمی برای بحث نداشته باشیم؟! در چنین جوّی است که کمکم از این تضارب افکار، حقیقت و نقطههای ضعف طرفین روشن میشود و به کمتر شدن افراط و تفریطها و استفاده بیشتر مردم و جامعه میانجامد. چرا ما نباید در این زمینههایی که مورد حاجتمان است و گاهی اختلافات شدیدی در آن پیش میآید و جامعه ما از بسیاری علوم محروم میشود، فضای مناسب، سالم و دور از تعصبات و تنگنظری داشته باشیم که در آن این بحثها مطرح شود و هر کسی نظر خودش را بدهد تا کمکم ابهامها کمتر بشود؟ من نمیگویم همه ابهامها برطرف میشود؛ مگر در فقه همه مسائل فقهی حل شده است؟؟ مگر الان بین مراجع اختلاف نظر نیست؟! حتی بین استاد و شاگرد اختلافنظر بوده و هست، ولی این مانع نمیشود که کسانی بحثهای فقهی را آزادانه مطرح کنند. البته رعایت ادب لازم است و همه مسلمانها باید ادب داشته باشند، چه رسد به علما و بزرگان. باید فضایی باشد که این بحثها آزادانه مطرح شود، شبهاتی که هست گفته شود و جواب داده شود تا اشتباهات کم شده، دستکم فضای سالمی برای تحقیق بهوجود بیاورد.