صوت و فیلم

صوت:
30

فهرست مطالب

جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتری انسان

تاریخ: 
چهارشنبه, 9 ارديبهشت, 1394

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1394/02/09، مطابق با دهم رجب 1436 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(19)

علم و اراده؛ ملاک برتری انسان

اشاره

در جلسه گذشته با استفاده از تحلیل‌های روان‌شناسانه گفتیم که هر موجود زنده‌ای از دو ویژگی ادراک و خواست برخوردار است. این دو بین همه موجودات زنده‌ای که می‌شناسیم، مشترک است. روشن است که ادراکات همه حیوانات مانند هم نیست. برخی فقط از یک حس برخوردارند، ولی انواعی از حیوانات هستند که ادراکات متعدد حسی دارند، ولی اصل جنس ادراک به یک معنای عام در همه حیوانات مشترک است. همین طور جنس میل و خواست در همه حیوانات مشترک است، اما مراتبش فرق می‌کند. هم‌چنین گفتیم که هرچند برخی ادراکات حسی یا مرتبه‌ای از ادراکات حسی در برخی حیوانات هست که در انسان وجود ندارد، ولی از لحاظ مرتبه، شدت و قوت ادراک و اراده، موجودی را مثل انسان نمی‌شناسیم که قلمرو ممکن برای علمش به وسعت قلمرو ممکن برای علم انسان باشد، یا قوت اراده‌اش به قوت اراده انسان برسد؛ و هم‌چنین از لحاظ متعلق هم اراده انسان می‌تواند به چیزهایی تعلق بگیرد که برای حیوانات (یا حتی برای بعضی از انسان‌هایی که در مراتب نازل هستند) اصلا قابل تصور نیست.

تفاوت علم و اراده در انسان و حیوان

در جلسه گذشته به برخی از تفاوت‌های ادراک و اراده در انسان و حیوان اشاره کردیم. یک جهت مهم از این تفاوت‌ها این است که تا جایی که ما اطلاع داریم، ادراک حیوانات مربوط به زندگی مادی‌ آنهاست، و اگر گاهی رشد نیز پیدا می‌کند یا در اثر آموزش تقویت می‌‌شود باز هم در همین حوزه فعالیت‌های مادی دنیوی است. البته در منابع دینی نوعی از ادراک برای بعضی از حیوانات اثبات شده که فقط از راه وحی می‌توانیم آن را اثبات کنیم و موازین علمی و ابزارهای تجربی در این‌باره پاسخ‌گو نیستند؛ به عنوان مثال، خداوند در آیه 41 سوره نور می‌فرماید: پرندگان تسبیح  و نماز خود را می‌دانند؛ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ. آیه عام‌تری هم درباره همه موجودات می‌فرماید: وَإِن مِّن شَیءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ؛[1] ولی تعبیر «علم صلاته» فقط درباره پرندگان است. بعضی از عرفا نیز گفته‌اند که در مکاشفات چنین چیزهایی را دیده‌اند. ما این‌ مسایل را نفی نمی‌کنیم، ولی با این ابزارهایی که در اختیار داریم نمی‌توانیم آن‌ها را اثبات کنیم. حال این‌که این علم چه علم و ادراکی است و چگونه است، در حوزه معلومات ما قرار نمی‌گیرد و ما نمی‌توانیم آن‌را تجربه کنیم و فقط به اتکای وحی آن‌را اثبات می‌کنیم.

آن‌چه ما با ابزارهای تجربی و علمی خودمان درک می‌کنیم، این است که علمی که انسان دارد و می‌تواند درباره مسائل بسیار دور از حس بیاندیشد و قضاوت کند، در موجود دیگری سراغ نداریم. البته در قرآن کریم و نصوص دینی موجود دیگری به نام جن نیز اثبات شده است که کمابیش در این جهات به انسان شباهت دارد، ولی ما آن‌ها را نیز درست نمی‌شناسیم و از واقعیات‌شان ‌خبر نداریم. آن‌چه ما می‌دانیم این‌ است که حیوانات آن‌چه می‌دانند و می‌توانند بیاموزند، مربوط به همین زندگی مادی و محسوسات‌ است و فرض ما این است که درباره علومی که انسان می‌تواند به آن‌ها ­نائل شود _ به‌خصوص نسبت به ماورای طبیعت _ نمی‌توانند چیزی بدانند. عین این مسئله درباره خواست و اراده نیز مطرح است. در جلسه گذشته نیز گفتیم که هر حیوانی اراده‌ای دارد. حتی کرم‌هایی که در زمین هستند، یک نوع اراده‌ای دارند و مثلاً راهی را که می‌روند، انتخاب می‌کنند. بنابراین مرتبه ضعیف اراده همانند علم غریزی در حیوانات نیز هست، ولی اراده مرتبه‌ای قوی‌ نیز دارد که در انسان‌های خاص پیدا می‌شود و آن اراده آگاهانه‌ای است که می‌تواند بر سایر قوا، حرکات‌ و فعالیت‌هایشان اشراف داشته باشد و آن‌ها را مدیریت کند. نتیجه این‌که: مرتبه قوی علم و اراده فقط در انسان وجود دارد، که البته همین مرتبه قوی نیز دارای مراتب بسیار متفاوتی است.

مرز انسانیت

از یک نظر، ادراکات و خواست‌های انسان در ابتدای تولدش بسیار شبیه حیوانات است، ولی کم‌کم رشد می‌کند و به حدی می‌رسد که می‌توان به او تکلیف کرد که فلان کار را انجام  بدهد یا ترک کند. در این مرحله می‌توان برای او درباره خوبی، بدی و صلاح بودن یا نبودن کارها توضیح داد، تا این‌که رشد انسان به حدی می‌رسد که دین آن را مبدأ تکلیف می‌داند؛ گویا این مرز حیوانیت و انسانیت است. تا این‌جا حیوانات در مراتبی از علم و خواست با انسان شریک بودند. حتی تفکر هم به یک معنا در بعضی از حیوانات پیشرفته وجود دارد، ولی محدوده و متعلق فکر آن‌ها همین زندگی روز‌مره‌شان است. کودک انسان هم همین گونه است، اما کم‌کم سؤالاتی پیدا می‌کند و وقتی صحبت از خدا و دین می‌شود، سؤالات عجیب و غریبی مطرح می‌کند که بزرگ‌ترها در جوابش می‌مانند، و بالاخره به حدی می‌رسد که قلم تکلیف روی او می‌آید. این مرز حیوانیت و انسانیت است، یعنی زمانی است که خدا برای این موجود تکلیف معین می‌کند و در مقابل آن تکلیف، برای اطاعتش پاداش و برای مخالفتش کیفر قرار می‌دهد. اگر انسان به این حد نرسیده باشد، پاداش و کیفری ندارد، و حتی اگر کودکی در سن قبل از تکلیف، کارهای عبادی انجام دهد، خداوند تفضلاً به او پاداش می‌دهد.

اختیار دوسویه؛ ملاک تکلیف

خداوند در آیه 72 سوره احزاب می‌فرماید: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ؛ ما آن امانت مخصوص را به همه مخلوقات عرضه کردیم، اما هیچ مخلوقی به جز انسان آن‌را نپذیرفت. مفسران درباره این آیه بحث‌های بسیاری کرده‌اند، اما روشن‌ترین مفهومی که ما می‌توانیم بفهمیم این است که این امانت همان چیزی است که ملاک تکلیف است و موجودات دیگر هم وقتی اهمیت این مسئله و لوازمش را درک می‌کنند، آن را برای خودشان سنگین می‌بینند و از آن می‌ترسند؛  البته شاید مراد از «اشفاق» نوعی اشفاق طبیعی باشد نه این‌که ترسیدند و گفتند قبول نمی‌کنیم!

در بعضی از روایات نیز مصداق امانت را «ولایت» معرفی کرده‌اند، که منافاتی با معنایی که ذکر کردیم  ندارد و می‌توان گفت پذیرش آن مصداق بارز تکلیفی است که بر دوش انسان نهاده شده است. البته شاید منظور از پذیرفتن امانت، وجود این استعداد در انسان است که می‌تواند این امانت را تحمل کند و به لوازمش ملتزم شود. به هر حال این یک ملاک است که هنگامی انسان می‌تواند خلیفة الله و امانت‌دار خدا شود و به آن مقامی برسد که سایر مخلوقات نمی‌توانند به آن برسند، که ادراک و اراده‌اش به حد خاصی برسد که بتواند تکلیف را درک کند، و خواست‌هایش هم به گونه‌ای باشد که دنبال خواست‌های متعالی برود و فقط در حوزه غرایز حیوانی و خواست‌های این جهانی نباشد.

سوالی که پیش می‌آید این است که فرشتگان نیز علم و اراده دارند و خدا را عبادت می‌کنند؛ مقام بعضی‌ از آن‌ها از بسیاری از انسان‌ها عالی‌تر است، و آیات صریح قرآن دلالت بر این دارد که آ‌ن‌ها تسبیح خدا می‌گویند و از تسبیح خدا خسته نمی‌شوند؛ پس چرا آن‌ها این امانت را قبول نکردند و فقط انسان آن را قبول کرده است؟ سرّ مسئله این است که آن‌ها با این‌که به یک معنا میل و اراده دارند و به همین معنا کارشان اختیاری است، اما اختیار آن‌ها یک سویه است. آن‌ها علم ‌دارند، نگرانی و خوف هم دارند، عبادت هم می‌کنند و از عبادت هم خسته نمی‌شوند، اما مسیرشان یک طرفه است و جز اراده بندگی خدا اراده دیگری ندارند. لذت‌شان در عبادت است و همان‌طور که ما به غذا احتیاج داریم آن‌ها به تسبیح نیاز دارند. اصلا خوشی‌شان همین است، و شهوت و تمایلات شیطانی ندارند.

تکلیف و پاداش و کیفر مستلزم اراده دو طرفه است؛ اگر طرف صحیح را انتخاب کرد پاداش داشته باشد و امکان مخالفتی که موجب کیفر شود هم باید در آن باشد. به یک معنا یک نقطه‌ است که دو خط از آن خارج می‌شوند، یا یک خط مستقیم از آن عبور می‌کند. از یک سو به طرف بی‌نهایت سقوط و از سوی دیگر به طرف بی‌نهایت کمال. انسان در چنین نقطه‌ای قرار دارد، اما فرشتگان این‌گونه نیستند و مسیر آن‌ها یک طرفه و فقط به سوی خداست. دوست دارند، انجام هم می‌دهند، کسی هم مجبورشان نمی‌کند که عبادت کنند و به این معنا کارشان اختیاری است، اما این اختیار یک طرفه است و فقط همین راه جلویشان است. آن امانت به موجودی سپرده می‌شود که بتواند دو راه را انتخاب کند؛ یک طرف کمال بی‌نهایت و یک طرف هم نقص بی‌نهایت. البته منظور از این بی‌نهایت، بی‌نهایت‌های عرفی است و هیچ مخلوقی بی‌نهایت مطلق نیست. این بی‌نهایت همان «بی‌نهایت لایقفی» است که حد محدودی ندارد و هر چه بالا برود باز هم می‌شود بالاتر برود و هر چه سقوط کند باز کمترش نیز هست، ولی بالاخره کسانی به جایی می‌رسند که «فی الدرک الاسفل من النار»اند و آن‌ها منافقان هستند؛ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.[2]

از این جا روشن می‌شود که چرا در میان همه موجودات فقط انسان مکلف شده است و برایش پیغمبران فرستاده شده و این همه انذار و تبشیر شده است. این انسان است که این همه حوادث گوناگون عجیب و غریب و حیرت‌انگیز برایش اتفاق می‌افتد که گاهی انسان از صبر خدا تعجب می‌کند که چه‌طور این حوادث را می‌بیند و این‌ها را زود عذاب نمی‌کند. همه این داستان‌ها برای انسان سراییده شده است. حتی شیطان هم مقدمه‌ای برای پیدایش انسان بود. درست است که شش‌هزار سال قبل از انسان خلق شده بود، ولی در نظام تکوین مقدمه‌ای برای رشد انسان بود. خدا می‌داند که برای رشد انسان یک عامل منفی در مقابل عامل مثبت لازم است تا تعادل برقرار باشد و انتخاب خوب انجام بگیرد. این است که در موقع خودش شیطان را آفرید و شرایطش را هم فراهم کرد تا روزی که باید از آن استفاده شود. به یک معنا، هدف نهایی همه این‌ها انسان است. بعضی تعبیرات قرآن نیز کمابیش همین معنا را افاده می‌کند؛ خَلَقَ لَكُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً.[3]

انسان؛ مظهر جمیع اسماء و صفات الهی

موجودات دیگر شرایط انسان را ندارند. انسان است که از لحاظ علم می‌تواند علومی غیر از علوم غریزی و خدادادی کسب کند. حیوانات و حتی فرشتگان این طور نیستند. حتی بعضی از بزرگان با توجه به آیه 33سوره بقره فرموده‌اند که وقتی حضرت آدم برای فرشتگان آن اسماء را بیان کرد، آن‌ها مثل خود حضرت آدم به آن اسماء علم پیدا نکردند. «أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ» غیر از «عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء» است. انسان به اسماء علم دارد و ملائکه بعد از این‌که حضرت آدم به آن‌ها خبر داد، خبری از آن پیدا کردند. أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ یعنی استعداد آن علم در ملائکه نیست. اصلا استعداد علمی که انبیا و اولیای خدا به آن می‌رسند، در ملائکه نیست. این مسئله درباره اراده نیز صادق است و اراده دوسویه انسان که بتواند هر یک از دو طرف را انتخاب کند در ملائکه نیست. اراده‌ آن‌ها یک سویه و فقط به طرف خیر است. نتیجه این‌که تفاوت انسان با سایر موجودات این است که در انسان استعدادها و ویژگی‌هایی وجود دارد که سایر موجودات ندارند. این‌ها ملاک این است که موجودی خلیفة‌ الله و امانت‌دار خدا  و به اصطلاح عرفا مظهر جمیع اسماء و صفات الهی شود. سایر موجودات هر کدام مظهر یک یا دو اسم الهی هستند. ملائکه معمولاً مظهر سبوح قدوس هستند؛ البته بعضی‌ از آن‌ها مظاهر اسماء دیگری هم هستند، اما انسان است که مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است.

بهشت؛ ظهور کمالات اختیاری انسان

اکنون این پرسش مطرح می‌شود که چرا این تکلیف برای انسان است و ثواب و عقاب برای چیست؟ چرا خداوند انسان و دست‌کم مؤمنین را در بهشت خلق نکرد؟ چه ضرورتی داشت که به این عالم بیایند و این همه مصیبت ببینند؟ در پاسخ باید گفت که بهشت ظهور کمالی است که انسان با اختیار خودش کسب کرده است. روایاتی به این معنا داریم که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله درشب معراج فرشتگانی را دیدند که به سرعت خشت‌هایی را روی هم می‌گذارند و ساختمان‌هایی را می‌سازند. گاهی نیز دست می‌کشند و می‌ایستند. پرسیدند: علت این چیست؟ گفتند: ما در حال ساختن قصرهایی هستیم که مؤمنان با اعمال خودشان مصالحش را می‌فرستند. هرگاه می‌فرستند می‌سازیم و هرگاه نمی‌فرستند ایستاده‌ایم و بیکاریم. اگر این عالم آفریده نشده بود مصالح قصرهای بهشتی فراهم نمی‌شد. اگر موجوداتی آن‌جا بودند حداکثر از قبیل ملائکه بودند. این‌که ملائکه خادم بهشتیان می‌شوند در اثر این است که با انتخاب خودشان رسیدند. آن‌ها سختی‌ها را تحمل کردند و با انتخاب خودشان به خاطر رضای محبوبشان از بسیاری از لذت‌ها چشم‌پوشی کردند و استحقاق آن مقامات را پیدا کردند. اگر این کارها را نکرده بودند آن مقامات را درک نمی‌کردند. راه رسیدن به آن‌‌ها همین است. اگر انسان طوری آفریده می‌شد که از اول در بهشت بود، ملکی از ملائکه می‌شد. ذکر خدا را هم می‌گفت. از عبادت هم لذت می‌برد، اما نه این لذتی که وقتی از این عالم می‌رود به آن می‌رسد. بزرگی می‌فرمود: اگر در بهشت نماز نباشد، من بهشت را نمی‌خواهم. او لذتی که از نماز خواندن در بهشت برای خودش تصور می‌کند از حور و قصور بیشتر است و می‌گوید: اگر این نباشد من بهشت را نمی‌خواهم. این معنا را موجودات دیگر نمی‌توانند درک کنند. این‌که فرشتگان در ابتدای خلقت انسان پرسیدند که  أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ[4] برای این بود که نمی‌دانستند این انسان به کجا می‌رسد. می‌گفتند این از گِل است و فسادهایی هم در زمین می‌کند اما درک نمی‌کردند که روحش می‌تواند به چه کمالات معنوی برسد.

بنابراین علت این‌که خدا این ویژگی را به انسان داده این است که موجودات دیگر ویژگی انتخاب آگاهانه را ندارند. شرط انتخاب آگاهانه دو چیز است؛ یکی دانش آگاهانه و یکی خواست آگاهانه. دانش کمابیش در حیوانات دیگر هم هست اما غریزی است و خودش هم نمی‌داند چرا و چگونه آن را افزایش دهد. نوعی اراده هم در حیوانات هست،‌ مثل میل به غذا. زنبور نمی‌داند چرا باید این شیره‌ها را بیاورد و عسل تهیه کند؛ خدا برای این‌که انسان از این ماده شفابخش استفاده کند، آن حشره را موظف کرده است که این تلاش‌ها را بکند تا من و شما یک قاشق عسل میل کنیم و خدا را شکر کنیم.[5]

رابطه متقابل علم و اراده

گفتیم که در هر موجود زنده با همکاری دو قوه مختلف علم و خواست، زمینه فعالیت‌های حیاتی پیدا می‌شود. هم‌چنین اشاره کردیم که همه دانستنی‌های انسان غریزی و خدادادی نیست. همه ما می‌دانیم بیشتر علوم اکتسابی است و نیاز به درس، تجربه، فکر و تحقیق دارد. هم‌چنین روشن است که انسان باید بخواهد که بداند تا به دنبال علم اکتسابی برود. به عبارت دیگر انسان دارای دو مقوله دانستن و خواستن است که هر دو با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. هر قدمی که بخواهیم در مسیر رشد علمی برداریم، باید اراده باشد و اراده نیز به چیزی تعلق می‌گیرد که ما به آن علم داشته باشیم. بنابراین یک رابطه متقابل عجیب بین علم و اراده در انسان وجود دارد؛ ‌چیزی را می‌فهمد و به دنبالش اراده می‌کند آن را کسب کند. وقتی آن را اراده کرد، به دنبالش علمی پیدا می‌شود که آن علم باعث می‌شود که شوق جدیدی در او پیدا شود. باز همین طور این دو در آغوش هم هستند تا به حرکت خارجی بیانجامد و در نتیجه‌ آن در انسان ملکات ثابت پیدا شود و یک شخصیت ثابت ایمانی، خدایی، الهی و آخرتی برایش پیدا شود.

گفتیم که ما انسان‌ها از ابتدا یک علم و اراده خدادادی داریم؛ نوزادی که می‌داند باید از سینه مادر شیر بخورد و هم‌چنین میلی هم دارد که وقتی گرسنه‌اش است این کار را انجام می‌دهد. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که اگر انسان بخواهد تکامل پیدا کند، ابتدا به علم جدیدی نیاز دارد یا اراده‌ای جدید؟ در پاسخ به این پرسش می‌توان به اجمال گفت که انسان برای شروع هر کار ابتدا باید بداند که آن کار خوب است، ولی این علم اجمالی است. این علم اجمالی مقدمه برای اراده تفصیلی می‌شود و بعد اراده موجب این می‌شود که یک علم تفصیلی پیدا کند و همین طور پیش می‌رود.

یک اصل دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که همه چیزهایی که غریزی و غیراکتسابی است، یا با عوامل مختلفی از قوه به فعلیت می‌آید، تحت تدبیر الهی است. همه این‌ها نعمت‌هایی است که خداوند به انسان داده است. هم‌چنین او یک قاعده کلی بی‌استثنا در تدبیر انسان قرار داده و آن این است که اگر از نعمتی که به تو می‌دهم درست استفاده کردی، آن را زیاد می‌کنم. علم غریزی را خدا داده است، اگر من از این علم قدردانی کردم و درست استفاده کردم، باعث می‌شود علمم افزوده شود. این قاعده هیچ استثنا ندارد؛ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ.[6] «تأذن» یعنی اعلام خیلی آشکار. اذان نیز از همین ماده به معنای اعلام است. تأذن یعنی با کمال روشنی و شدت خدا این را اعلام کرده است و هیچ خفایی در آن نیست.  هم علم و هم میل، خدادادی و غریزی است. عشق به کمال، حس کنجکاوی و غریزه حقیقت‌جویی را نیز خداوند در ما قرار داده است؛ البته ابتدا بالقوه است و کمابیش در اثر عواملی فعلیت پیدا می‌کند. هر کدام به فعلیت رسید، باید قدرش را بدانند!

امتحان؛ زمینه انتخاب آگاهانه

اگر انسان چیزی را آگاهانه درک کرد، و سپس توجه کرد که این نعمتی از طرف خداست، و از آن در راه کمال خودش استفاده کرد، شکر این نعمت را انجام داده است. زیرا با توجه به این‌که نعمت اوست، از آن در راه بندگی او استفاده کرده است. در این صورت قطعاً اضافه خواهد شد و استثنا ندارد؛ وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا.[7] نمی‌شود جهادی واقع شود و به دنبال آن هدایت نباشد. جهاد یعنی انسان آن‌چه در توان دارد برای فهمیدن حقیقت به کار گیرد و کوتاهی و تنبلی نکند. اگر انسان قدر نعمت علم و اراده‌اش را دانست و از آن در راه خدا استفاده کرد، خداوند آن را زیاد می‌کند؛ البته قدم به قدم به دنبال آن یک تکلیف جدید می‌آید. این کار نیازمند ظرف خاصی است که دو طرفه باشد. نام این ظرف امتحان است. امتحان یعنی خداوند شرایطی فراهم می‌کند که زمینه انتخاب آگاهانه برای شما فراهم شود. در جلسات آینده اگر خداوند حیات و توفیقی داد در اطراف این موضوع بحث می‌کنیم.

وصلی الله علی محمد وآله ‌الطاهرین


[1]. اسراء، 44.

[2].  نساء، 145.

[3].  بقره، 29.

[4].  بقره، 30.

[5]. وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یعْرِشُونَ (نحل، 68).

[6]. ابراهیم، 7.

[7].  عنکبوت، 69.