بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/08/21، مطابق با هجدهم محرم الحرام 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(5)
در جلسات گذشته در اینباره صحبت شد که از دیدگاه قرآن، ریشه همه انحرافات، لغزشها، کجاندیشیها و کجرویها غفلت است، و تا جایی که خدای متعال توفیق داد درباره خطرناکترین و زیانبارترین غفلتها سخن گفتیم. برای توضیح بیشتر خوب است مراحلی که بر انسان میگذرد تا به یک چیز توجه پیدا کرده، مشکلات احتمالی را حل و پاسخ مسأله را پیدا کند، از نظر بگذرانیم.
انسان در ابتدا از اکثر قریب به اتفاق حقایق غفلت دارد. انسان وقتی متولد میشود تا چند سالگی فقط به چیزهای محدودی از اطراف خودش توجه میکند، و حقایق بیشماری در عالم هست که اصلا امکان توجه او به آنها وجود ندارد؛ اصلا نمیداند چنین چیزهایی هست تا به آنها توجه کند. مثلا نمیتواند به موضوعاتی مثل کرات آسمانی، اندامهای بدن، مسائل فیزیک، شیمی، ستارهشناسی، کیهانشناسی، ریاضیات و... با گستره زیادی که دارند توجه کند. اگر انسان بخواهد درباره یکی از این موضوعات، مثل اینکه خورشید بزرگتر از ماه است، گزارهای داشته باشد، باید بداند که چیزی بهنام خورشید وجود دارد تا این سؤال برایش مطرح شود.
این غفلت ابتدایی مذمتی ندارد؛ زیرا آفرینش انسانها این چنین است و عدم توجه به این حقایق اختیاری نیست. پس از مدتی کمکم در اثر ارتباطی که با خارج پیدا میکند و معلوماتی هرچند خیلی ضعیف، کمرنگ و مبهم بهدست میآورد، برایش سؤالاتی مطرح میشود و به چیستی، چرایی، مبدأ و غایت خود توجه میکند. معمولا عموم ما انسانها در کودکیمان نسبت به اینگونه مسائل غفلت داریم و خودبهخودتوجهی به این مسائل نداشتهایم. البته این مطلب بدان معنا نیست که هیچ انسانی توجه نداشته است، بلکه در میان انسانها افرادی استثنایی هستند که با امثال ما بسیار تفاوت دارند. هماکنون نیز نوابغی در علوم مختلف پیدا میشوند که در سنین کودکی مسائلی را درک میکنند که بزرگترها هم آنها را نمیفهمند. ولی اینها استثنائاتی هستند که برجستهترین آنها، انبیا و اولیاءاند که درباره آنها هر چه بگوییم چیزهایی است که از آیات، روایات و امثال آنها به ذهنمان میآید. درک مقام کسانیکه در شکم مادر، با مادر سخن میگویند یا وقتی متولد میشوند به حالت سجده روی زمین میافتند، برای ما ممکن نیست. ما باید ببینیم خودمان چگونه هستیم و چگونه میتوانیم رشد کنیم. بالاخره ما در کودکی معمولا نسبت به مسائل اصلی که ضروریترین مسائلی است که باید بدانیم، غافلیم؛ هرچند گاهی نبوغها و استعدادهای فوقالعادهای هم پیدا میشود. شاید شما هم در کودکان امروزی دیده باشید که گاهی چیزهایی میپرسند که حتى سؤالش هم به ذهن بزرگترها نمیرسد و انسان در جوابش میماند که به این کودک چه بگوید. اینکه انسان به دنبال «رب» خود باشد در افراد عادی خودبهخود پیدا نمیشود. مگر اینکه خانواده یا دیگران به فرد کمک کنند.
ممکن است برای بعضی افراد مثل حضرت ابراهیم علیهالسلام به صورت فطری، خدادادی یا الهام الهی، صورت مسأله مطرح شود که به دنبال خدای خود و آسمان و زمین باشند و درصدد برآیند که او را پیدا کنند. در جلسات گذشته به حضرت ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام مثال زدم که ایشان در ابتدای زندگی در غارمانندی زندگی میکرد. شبی به آسمان نگاه کرد و ظاهرا ستاره زهره را دید و گفت: هَـذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ.[1] وقتی ستاره افول کرد، گفت: این رب من نیست؛ اگر رب بود افول نمیکرد. هستی من وابسته به رب من است؛ وقتی رفت، چه کسی من را اداره میکند؟ این قضیه درباره ماه نیز رخ داد تا شب گذشت و خورشید دمید. حضرت درباره خورشید نیز گفت: این بزرگتر و مهمتر است، پس رب من این است، اما وقتی خورشید نیز غروب کرد گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ؛[2] اینها هیچ کدام رب من نیستند. کسی رب من است که اینها و همه هستی را آفریده است. این حالت در افراد فوقالعادهای پیدا میشود که خودبهخود موضوع و صورت مسأله برایشان مطرح شود که من باید ربی با چنین ویژگیهایی داشته باشم و درصدد پاسخ بربیایند. البته شاید این قضیه درباره حضرت ابراهیم به گونهای دیگر باشد که ایشان از ابتدا حقیقت امر را میدانست ولی برای تعلیم دیگران اینگونه سخن میگفت.
انسان ـقدر متقینـ در زمان بلوغ، استعداد این را دارد که این مسائل را بررسی کند و برای آن پاسخ پیدا کند، اما معمولا از آن غفلت دارد. لطف و رحمت الهی اقتضا میکند که وسیلهای قرار بدهد که انسان از آن غفلت درآید، و صورت مسأله برایش مطرح شود تا درصدد جوابش برآید؛ لذا سلسلهای از عوامل تکوینی و عوامل تشریعی وحیانی برای توجه دادن انسانها قرار داده است.
درباره عوامل تکوینی مضمون آیات متعددی از قرآن این است که وقتی سختیها به انسان فشار میآورد و دیگر امیدی به تأثیر اسباب ظاهری ندارد، دلش متوجه خدا میشود؛ فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ.[3] در كتاب احتجاجات ذکر شده است كه شخصی دهری مسلك خدمت امام صادقعلیهالسلام عرض کرد كه خدا را بهگونهای برای من ثابت کنید که گویا او را میبینم. حضرت فرمود هیچگاه کشتی سوار شدهای؟ گفت: بله. فرمودند: آیا اتفاق افتادهاست که کشتیتان بشکند؟ گفت: بله. گفتند: آیا اتفاق افتاده است كه پس از شكستن كشتی مشرف به مرگ شوی و امیدت از همه جا قطع شود؟ گفت: اتفاقا یک بار چنین شد و هر چه تلاش کردیم نتوانستیم خودمان را به ساحل برسانیم؛ نزدیک بود بمیریم و غرق بشویم. فرمودند: در آن حال هیچ امیدی ته دلت داشتی؟ انسان صادقی بود، گفت: بله یادم میآید که همان وقت نیز ناامید نبودم. باور داشتم که قدرتی هست که میتواند من را نجات بدهد. حضرت فرمودند: آن امیدی که داشتی، همان امید به خداست. تو در عمق فطرتت خدا را میشناختی، اما او را فراموش کرده بودی. حالت ناامید شدن و انقطاع از اسباب، زمینه را فراهم میکند که انسان فقط امیدش به خدا باشد. این واقعیتی است. هر کسی در زندگی خودش با سختیهایی روبهرو میشود، حال در اثر مریضی شدید یا گرفتاریهای دیگر. هنگامی كه انسان از همه چیز ناامید میشود، حالتی برایش پیدا میشود که میتواند یک جهش بکند و اتصال دلش با خدا را بیابد.
عامل تشریعی نیز همان انبیا هستند. خداوند پیغمبرانی را هدایت کرد و آنها را به بیرون آوردن مردم از غفلت مأمور ساخت. پیغمبران ابتدا كوشیدند كه مردم را به این مسایل توجه دهند و اصلا صورت مسألهها را برایشان مطرح کنند. سپس کمک کردند كه مردم پاسخ صحیحی برای این مسایل پیدا کنند.
این سه عامل (الهام، تدبیرهای تکوینی و تشریعی) برای این است که انسان را از آن حالت غفلت اولیه درآورد، به این معنا که ابتدا به موضوع قضیه توجه پیدا کند. طفلی نوآموز را فرض کنید كه درباره اینکه مجموع زوایای یک مثلث با دو قائمه مساوی است، هیچگونه ابهامی ندارد، چون هنوز اصلا نمیداند مثلث چیست و از زوایا و مجموع آنها سؤالی برایش مطرح نیست. وقتی فهمید مثلث چیست و زوایایی دارد، این سؤال برایش مطرح میشود که مثلا مجموع این زوایا چه قدر میشود. بنابراین اولین مرحله آن است که به آنچه بناست موضوع قضیه قرار بگیرد توجه کند و سپس به حکمش توجه پیدا کند. این یک مرحله از غفلت است که اصلا موضوع قضیه برایش مطرح نیست و در ذهنش نمیآید تا برایش حکمی را تصور کند و درباره آن سؤالی برایش مطرح شود و به دنبال پاسخ آن باشد.
پس از اینکه شخص به موضوع توجه کرد، باید به چیزهایی که میتوانند به این موضوع نسبت داده شوند و محمول این قضیه واقع شوند، توجه پیدا کند. فرض کنید طفل نوآموزی تعریف مثلث را یاد گرفت، اما حکم مساوی بودن زوایای آن با دو قائمه، تصور دیگری میخواهد. بعد از این تصورات است که صورت مسأله مطرح میشود که آیا چنین هست یا نیست؟ در این مرحله عامل فطری دیگری به کمک انسان میآید که او را به تلاش برای یافتن پاسخ وادار میکند. روانشناسان به این عامل غریزه کنجکاوی یا حقیقتیابی میگویند. این حالت اختصاص به موضوع خاصی ندارد. انسان از جهل گریزان است و هر سؤالی برای او مطرح شود، میخواهد پاسخ آن را بگیرد. این حالت همان جهل بسیط است که در آن انسان به دنبال پاسخ برای پرسش خود است.
کودکان، سؤالات خود را بیشتر از همه از پدر، مادر و بزرگترها میپرسند. آنها نیز کمک میکنند و در حد فهمشان به آنها پاسخی میدهند. وقتی انسان چیزی را نمیداند، تلاش میکند که پاسخ آن را بهگونهای بفهمد. علت اینکه از پدر و مادرش میپرسد، این است که به طور مبهم و ارتکازی این عقیده را دارد که بزرگترها چیزهایی را میدانند که من نمیدانم؛ البته تجربه نیز کرده است که گاهی پدر و مادر چیزهایی را به او میگویند که نمیدانسته است. لذا این استدلال در ذهن او ایجاد میشود که میتواند از پدر و مادر برای پاسخ به پرسشهایش کمک بگیرد. البته خودش تفصیلا به این مسایل توجه ندارد، ولی وقتی رفتار او را تحلیل میکنیم، میگوییم این گونه است. این یک جریان عادی است و همه ما نیز اینچنین بوده و هستیم. اما در اثر تجربههایی که برای انسان پیدا میشود، کمکم متوجه میشود که برخی از جوابهایی که به این سؤالها داده شده است با واقع مطابقت ندارد. پس از این مرحله ا ست که برای او این سؤال مطرح میشود که چه کنم که جوابهای درست پیدا کنم؟
مشکل دیگر این است که وقتی انسان دید بعضی جوابها درست نیست، ممکن است دچار این آفت شود که بگوید اصلا نمیشود به پرسشها پاسخ صحیح داد. این حالت شکاکیت است. وقتی غلطها و اشتباهات از اشخاص مختلف و در زمینههای مختلف، تکرار شد این سؤال برای فرد مطرح میشود که نکند همین چیزهایی که الان نیز به آن معتقدم، غلط باشد؟! این همان انحرافی است که در راه تحصیل علم پیدا میشود و سابقهای چند هزار ساله دارد. معروف این است که ابتدا سوفسطائیان یونان شکاکیت را مطرح کردند و رواج دادند، ولی ما تاریخ نویسان معتبری از گذشته نداریم و ممکن است قبل از آنها نیز این گرایش مطرح بوده باشد. آنچه در تاریخها موجود هست این است که در حدود سه هزار سال قبل در یونان کسانی پیدا شدند که معتقد بودند همه چیز مشکوک است و نمیشود به چیزی علم پیدا کرد؛ البته انسان تمایلی به یک جواب پیدا میکند، ولی دلیلی ندارد که این جواب درست باشد. اصول شکاکیت بر این سه مرحله استوار بود که اولاً حقیقتی وجود ندارد؛ ثانیاً اگر حقیقتی وجود داشته باشد، قابل شناختن نیست، و ثالثاً حتى اگر حقیقت قابل شناختن برای خود شخص باشد، قابل شناساندن نیست. امروزه هم یکی از مسائلی که در فلسفه علم، معرفتشناسی و اپیستمولوژی مطرح است همین سؤال است که آیا واقعا میشود علم قطعی پیدا کرد؟ افراد سرشناس، کلاسدار و نامآور بسیاری هستند که معتقدند اصلا علم قطعی نمیتوان پیدا کرد، و حتی کسانی را که میگویند علم یقینی داریم، دگماتیست میدانند. شاید در لابهلای کلام برخی از نویسندگان معروف داخل کشور خودمان نیز از این سخنان شنیده یا خوانده باشید.
قرآن نه تنها امکان علم را نفی نمیکند، بلکه به شدت به کسب علم دعوت میکند و کسانی را که بدون علم سخن گفته و یا فعالیت میکنند، مذمت میکند. قرآن روی واژه «یقین» اصرار دارد، و از آن طرف کسانی را که به علم نمیرسند و به ظن اکتفا میکنند، سخت مذمت میکند؛ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ.[4] قرآن وقتی میخواهد مشرکان را توبیخ کند، میگوید اینها دنبال علم نیستند، به ظن اکتفا میکنند وحرفهای بیمایه و بی دلیل میزنند. قرآن چنین ادعایی دارد. بنابراین شکاکان باید بدانند که کلامشان خلاف قرآن است و کسی که قرآن را باور داشته باشد، این حرف را نمیتواند بزند. بله اگر کسی گفت قرآن نیز قابل نقد است ـ همانگونه که گفتند و کتاب هم درباره آن نوشتند ـ حرف دیگری است! اما کسانیکه معتقدند قرآن درست است، نمیتوانند بگویند که علم امکان ندارد و همه چیز مشکوک و حداکثر ظنی است. اگر قرآن را قبول دارند باید بپذیرند که در مواردی علم قابل دست یابی است و باید آن را دنبال کرد و به دست آورد و به حد یقین هم رساند. کمال آن هم این است که از علم الیقین بگذرد و به عین الیقین برسد.
دست یابی به علم برای انسان یك ارزش محسوب می شود و در این جهت تابع دیگران نیست. بنابراین ارزش علم یك ارزش اخلاقی از سنخ ارزش هایی است كه در رابطه انسان با خودش مطرح می شود. ما ارزشهای اخلاقی را چند دسته کردیم. یک دسته از آنها رابطه انسان با خدا بود که آن را در سالهای گذشته بررسی کردیم. سپس خواستیم که درباره جنبههای اخلاقی مربوط به فرد (رابطه انسان با خودش) بحث کنیم. برای انسان حتی اگر جامعه و دیگرانی نباشند این ارزش مطرح است که باید به برخی از چیزها علم پیدا کند. این یک ارزش است و این ارزش را اسلام معتبر میداند. اسلام نسبت به بعضی از مسائل کسب علم را واجب، بعضی را مستحب مؤکد و یا برخی دیگر را مستحب میداند، و به هر حال هیچ مرتبهای از آن بدون ارزش نیست. حال این پرسش مطرح میشود که چه علومی اهمیت بیشتری (وجوب) دارند و درجات نازلترش چیست؟ آیا در همه جا باید یقین پیدا کرد یا در بعضی جاها میشود به پایینتر از یقین (اطمینان) و یا حتی به ظن نیز اکتفا کرد؟ اینها سؤالاتی است که در این زمینه مطرح میشود و انشاءالله در جلسات آینده به آنها پاسخ میدهیم.
مرحوم صدوق از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند كه: مَنْ سَلَكَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ طَرِیقاً إِلَى الْجَنَّةِ؛[5]ِ کسی که راهی را برای بهدست آوردن علمی بپیماید، خدا او را در راهی به سوی بهشت هدایت میکند. این سخن به این معناست كه قدم برداشتن در راه علم، قدم برداشتن در راهی است که خدا دوست میدارد و خدا او را کمک میکند که در آن راه پیشرفت کند و به بهشت نزدیک بشود. سپس میفرماید: وَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ؛ فرشتگان خدا بالهایشان را برای کسی که در راهی به دنبال علم حرکت میکند، میگسترانند. ظاهر این روایت این است که فرشتگان بالهایشان را زیر پای طالب علم باز میکنند. درباره مرحوم شهید ثانی رضواناللهعلیه نیز نقل شده كه وقتی از خانه به قصد درس بیرون میآمد، پابرهنه راه میرفت و میگفت: پیغمبر اکرم فرمودهاند ملائكه بالهایشان را زیر پای کسی که در راه علم قدم برمیدارد پهن میکنند و من شرمم میآید با کفش روی بال ملائکه پا بگذارم.
بعضی احتمال دادهاند که منظور از لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا، حالت تواضعی است که پرنده در مقابل جوجههایش انجام میدهد. در آیه24 سوره اسراء نیز سفارش شده که در مقابل والدین بالتان را بگسترانید به این معنا که با آنها متواضعانه رفتار کنید، سرتان را خم کنید ومؤدبانه برخورد بکنید. بالگسترانیدن ملائكه نیز به خضوع و محبت آنها نسبت به طالب علم است؛ البته مخصوصا با توجه به عبارت رِضاً بِهِ احتمال اول قویتر است؛ چون میفرماید این کار را به این خاطر انجام میدهند که از این رفتار طالب علم خوششان میآید.
وَإِنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لِطالبِ العِلمِ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتُ فِی الْبَحْرِ؛ ساکنان آسمان و زمین حتی ماهیان دریا برای او استغفار میکنند! استغفار همه موجودات، برای ما درست قابل فهم نیست؛ البته در قرآن آیاتی داریم که نوعی شعور و درک را به همه موجودات، بهخصوص پرندگان و حیوانات و حتی جمادات، نسبت میدهد؛ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.6] بعضی خیلی صریح گفتهاند كه این آیات دلالت دارند بر اینکه همه موجودات شعور دارند. معمولا عرفا چنین مسلکی دارند و فیلسوفانی هم که گرایشهای عرفانی داشتهاند در بیان استدلال آن گفتهاند كه علم با وجود توأم است، ولی هر چه وجود قویتر باشد، علم قویتر است، و در موجودهای ضعیف نیز مرتبهای ضعیف از علم هست. اما بعضی این آیات را تعبیراتی استعاری میدانند و میگویند مثلا در قرآن از سایه درختان كه بر زمین میافتد، به سجده تعبیر شده است، و به این معناست که آن چنان در مقابل خدا تسلیماند که گویا همین سایه انداختنشان هم سجده برای خداست.
وجه سومی نیز گفته شده که موجودات این عالم صورتی باطنی و برزخی دارند و نسبتهای شعور و درک به آنها به اعتبار آن صورت باطنیشان است، ولی این صورت ظاهریشان درک و شعوری ندارد. به هر حال این تعبیرات حتی اگر بیان استعاری هم باشد، بر این دلالت دارد که خداوند متعال، عالم را بهگونهای آفریده است که به نفع طالب علم است و باعث این میشود که گناهانش کم بشود و همه اجزای عالم به او کمک میکنند که در راه حق پیش برود. البته شاید معانی بلندتری هم داشته باشد که ما عقلمان نمیرسد.
اشخاص بزرگی همچون مرحوم حاجآقا مصطفی فرزند امام رضواناللهعلیه درباره مرحوم آخوند کاشی نقل میکردند که ایشان در مدرسه صدر اصفهان سحرگاهان که برای نماز شب بیدار میشده، تمام درختان و اجسامی که در اطرافش بودند تسبیح خدا میگفتند. یکی از طلابی که به ایشان ارادت داشته میگوید یک شب وقتی ایشان برای وضو بلند شد، پنهانی همراهش رفتم تا ببینم چه کار میکند. وقتی سر حوض نشست دیدم صدای تسبیح بهگونهای از آب حوض، از درخت و از فضا بلند است که نزدیک بود بیهوش شوم. حال اینکه حقیقت این تسبیح چیست، باید بدانیم که آن قدر این کرامات از بزرگان نقل شده است، که بعید است که همه اینها دروغ باشد. درباره خود پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نیز نقل شده است که اشاره کردند درخت جلو آمد و به نبوت و رسالت ایشان شهادت داد.
خداوند یکی از کارهای ملائکه حامل عرش را استغفار برای مؤمنان معرفی میکند؛ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَكَ[7].حال شاید موجودات دیگر نیز یک صورت باطنی داشته باشند یا با هر کدامشان ملکی باشد. همانگونه که در روایت دارد که هر قطره باران که از آسمان میبارد، ملکی آن را نازل میکند و آن ملک دیگر برنمیگردد و باران دیگری نمیآورد، بلکه آن ملک فقط برای همین یک قطره است. حال ما از تعداد ملائکه و کارهایی که بر عهدهشان است چه میدانیم؟!
در ادامه روایت میفرماید: وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ؛ شب چهاردهم، به آسمان نگاه کنید و ماه را با ستارگانی که پیدا هستند، مقایسه کنید! شب چهاردهم معمولا ستارهها پیدا نیستند و نور ماه آنها را محو میکند. اگر در این شب ستارهای دیده شود در مقایسه با نور ماه چقدر نور دارد؟ برتری عالم بر عابد این نسبت را دارد. آن مثل ماه شب چهارده میماند و عابد مثل ستارههای کوچکی که به زور خودشان را نشان میدهند. وإِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِإِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛ عالم وارث پیغمبر است. پیغمبران بهعنوان نبوت ارثی از قبیل پول و درهم و دینار برای مردم نیاوردهاند. ارث پیغمبران برای مردم علم بود و کسی که از این میراث بهرهای برده باشد، خیلی بهره بزرگ و فراوانی برده است.
در بحثی که درباره خطبه فدکیه داشتیم، نقل شد که در مقابل حضرت زهرا سلاماللهعلیها گفته بودند که پیغمبر فرمود: نحن الانبیاء لانورث؛ ما پیغمبران ارثی نمیگذاریم. البته جملهای هم به آن اضافه کرده بودند که وما ترکناه فهو صدقه. در آن بحث گفتیم که احتمال دارد این حدیث اصلی داشته است، اما بعد تحریف شده باشد. حال میگوییم ممکن است اصل آن همین عبارت إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَلَا دِرْهَماً باشد که منظور از آن این است که انبیا برای امتشان پولی به ارث نگذاشتهاند، اما این بدان معنا نیست که انبیا بهعنوان یک انسان که مالک مالی هستند، برای فرزندانشان ارث نگذارد. انبیا «بما هم انبیاء»، لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَلَا دِرْهَماً؛ ولی به عنوان یک شهروند وقتی از دنیا رفتند، ارثشان به فرزندان و وارثانشان میرسد، همانگونه که طبق آیه قرآن، حضرت سلیمان از حضرت داوود ارث برد.
وصلی الله علی محمد و آل محمد.
[1]. انعام، 76.
[2]. همان، 79.
[3]. عنکبوت، 65.
[4]. نجم، 23.
[5]. الکافی، ج1، ص34.
[6]. بقرة، 74.
[7]. غافر، 7.