بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/11/01، مطابق با بیستونهم ربیعالاول 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(14)
از مباحث جلسه گذشته این نتیجه بهدست آمد که علم، انواع و اقسامی دارد و در میان انواع علوم، دو علم، بسیار ممتاز است؛ یکی علم به گزارهای که علاوه بر اثبات محمول برای موضوع، اعتقاد به محال بودن سلبش نیز نهفته است، و دیگری علمی که در روایت «عنوان بصری» به آن اشاره شده بود. البته در برخی از روایات دیگر نیز این مضمون وجود دارد که علم با تعلم پیدا نمیشود و نوری است که خدای متعال در دل انسان میتاباند. علم اول، علمی حصولی است که از نظر اتقان، عالیترین مرتبه را دارد و علم دوم، نوعی شهود، یافتن واقع و به اصطلاح علمی حضوری است و به هر حال هر دونوع بسیار نادر است و زندگی انسان با اینگونه علمها تأمین نمیشود. با وجود آن که به کسب چنین علومی خیلی تشویق شدهایم ولی بهدست آوردن چنین علمی بهعنوان یک تکلیف نسبت به همه چیز و برای همه قشرهای جامعه و در همه حالات، نه ممکن است و نه واجب. این است که بشر با قریحهای خدادادی به دنبال مرتبه نازلتری از علم میرود که در اصطلاح به آن ظن اطمینانی میگویند. در این حالت انسان بر حسب شواهد و قرائن، حالتی نفسانی پیدا میکند که دیگر دغدغهای ندارد و مثل است که خود واقعیت را یافته است، ولی پس از دقت و تحلیل و بررسی میفهمد که در آن، جای شبهه وجود دارد و عقل محال نمیداند که خلاف این نیز واقع بشود. شاید بتوان گفت که اصلا ما انسانها اینگونه آفریده شدهایم که به همین اطمینان قانع میشویم و معمولا به شبهههای احتمالی توجه نمیکنیم. در عرف محاورات نیز وقتی میگوییم علم دارم، همین مراد است و به آن اکتفا میشود، مگر اینکه کسی در معرض شبهاتی باشد که حالتی غیر عادی است.
برای ما انسانها معلومات بسیاری از راههای مختلف پیدا میشود، ولی همیشه آنها را به یاد نداریم و وقتی به مسألهای توجه میکنیم از صدها مسأله دیگر غافل میشویم. بنابراین صرف دانستن کفایت نمیکند و خیلی چیزهاست که انسان میداند، ولی در مقام عمل فراموش میکند و به آن توجه ندارد. همه ما کمابیش به این حالت مبتلا هستیم و مثلا در حالت عادی درست توجه نداریم که خداوند حضور دارد. اگر از ما درباره خدا بپرسند، میگوییم: البته خدا همه جا هست؛ وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ،[1] اما در حالت عادی اصلا یادمان نیست و کارهایی انجام میدهیم که نهتنها اگر علم به حضور خدا داشته باشیم، آنها را انجام نمیدهیم، بلکه اگر کودکی هم آنجا باشد، خجالت میکشیم آنها را انجام بدهیم. این مسأله علم آگاهانه، نیمهآگاهانه و ناآگاهانه واقعیتی است. گاهی ما انسانها از چیزهایی که میدانیم آنچنان غافلیم که انگار نمیدانیم، اما وقتی درباره آنها از ما بپرسند یادمان میآید. این حالت را نیمهآگاهانه میگویند. گاهی بهگونهای است که اصلا فراموش کردهایم و حتى وقتی درباره آنها از ما سؤال میکنند، باید فکر کنیم تا یادمان بیاید. این حالت را ناآگاهانه میگویند. حالتی که بالفعل در رفتار ما مؤثر است، علم آگاهانه است. بنابراین انسان غیر از اصل دانستن ـکه همان ثبوت المحمول للموضوع باشدـ به آگاهی نیز نیاز دارد تا برایش منشأ اثر شود. از این حالت در عربی با کلمات ذِکر، تذکر، ذُکر و مشتقات آن یاد میکنیم. قرآن نیز از این جهت ذکر نامیده شده است که انسان را به دانستههایش آگاه میکند.
اکنون این مسأله مطرح میشود که چه کنیم چیزهایی که میدانیم یادمان بماند و در عملمان اثر بگذارد؟ یکی از عواملی که باعث میشود دانستههای ما به مرحله آگاهی برسد و در عمل تأثیر داشته باشد، همین است که آنها را به زبان بیاوریم و به علم خود توجه کنیم. اهمیت ذکر لفظی نیز از همین باب است که عواملی را فراهم میکند که دانستههایمان یادمان بیاید یا یادمان بماند. البته باید توجه داشت در مواردی که علم بالفعل نداریم و اگر از ما درباره آنها بپرسند جواب حاضری نداریم، صرف آگاهی و ذکر لفظی کافی نیست؛ باید تلاش ذهنی، فکری و عقلانی انجام بدهیم تا آنچه برایمان حضور ندارد و بالفعل نمیدانیم، به فعلیت برسد و بدانیم.
در معرفتشناسی امروز بحثهایی هست که آیا اصلا ممکن است انسان علم یقینی به گزارهای پیدا کند یا خیر. از قدیمالایام کسانی بودند که گرایش شکاکیت داشتند و میگفتند اصلا علم یقینی پیدا نمیشود. در طول تاریخ نیز این گرایش ضعف و شدتهایی داشته است و حتى امروز نیز در محافل فلسفی دنیا، عده زیادی از فیلسوفان معتقدند که علم یقینی امکان ندارد. میگویند ما درس میخوانیم تا احتمالاتمان به واقعیت نزدیکتر باشد وگرنه هیچگاه علم یقینی پیدا نمیکنیم. حتی کسانی را که به امکان علم یقنی معتقدند، دگماتیست و جزمگرا میخوانند. ما به برکت قرآن و تعالیم اهلبیت و بزرگان علما میدانیم قضیه این طور نیست و انسان میتواند نسبت به برخی از مسایل علم یقینی و جزمی پیدا کند؛ البته این علوم نادر است و همه جا ممکن نیست، ولی دایره علم اطمینانی بسیار وسیع است و همانگونه که گفتیم انسان میتواند در زندگی به آن اکتفا کند.
دین در زمینه کسب علم، رسیدن به چه مرتبهای از علم را از ما میخواهد؟ اینکه گفته میشود: ما باید به اعتقادات یقین اجتهادی و از روی تحقیق داشته باشیم، به چه معناست؟ آیا به این معناست که هر مسلمانی باید ابتدا یک دوره منطق و سپس علم کلام بخواند تا ببیند علم چگونه و با چه ابزاری پیدا میشود و بالاخره بر اعتقادیات براهین یقینی اقامه کند؟! آیا باید در هر مسألهای علم برهانی به معنای منطقی پیدا کنیم، و افزون برعلم به ثبوت محمول برای موضوع، سلب محمول از موضوع را محال بدانیم؟! حقیقت این است که چنین نیست و به عنوان یک تکلیف واجب همگانی چنین علمی را از ما نخواستهاند؛ البته ممکن است برای بعضی چنین علمی به خاطر جلوگیری از شبهات و رفع شبهههای شیطانی واجب شود، اما این یک واجب کفایی است و به عنوان یک واجب عینی برای همه نهتنها میسور و عملی نیست، بلکه در هیچ زمانی نیز مصداق پیدا نکرده است. پس چه باید کرد؟ بررسی سخنان انبیا که در قرآن کریم نقل شده و فرمایشات ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین با مخاطبانشان ما را به این نتیجه رهنمون میسازد که آنان نیز از مردم علم عرفی را میخواستند؛ همان علمی که انسان به صحتش اطمینان دارد و نگران نیست که نکند این طور نباشد؛ و بهعبارت دیگر علمی که نباید در درستی یا نادرستی آنها متزلزل باشیم. در دین هم این علم اطمینانی را از ما میخواهند.
در کنار این واجب عمومی، متخصصان علوم دینی وظیفهای کفایی برعهده دارند که اثبات عقاید دینی و پاسخ به شبهات اعتقادی است، بهخصوص اکنون که همه در معرض شبهات هستیم و شاید از جهت فروانی و همهگیری، و در اختیار همه بودن وسایل شبههافکن، هیچ زمانی برای بشر همانند امروز نبوده است. بنابراین ما باید هم برای خودمان و هم به عنوان واجبی کفایی برای دیگران تلاش کنیم این مطالب هرچه مستدلتر و دقیقتر روشن و بیان شود. اگر ما نگوییم چه کسی باید بگوید؟ چه کسی مسئول پاسخدهی به شبهاتی است که اساس ایمان جوانهای ما را هدف قرار داده است؟ ظاهراً این تکلیف برای هیچ گروه و نهادی غیر از نهاد روحانیت متعین نیست؛ البته بر همه مسلمانها واجب کفایی است و وقتی من به الکفایه نباشد، همه مسئولند، ولی ابتدائا جامعه روحانیت است که مسئول این امر است. روشن است که برنامهها و درسهای سابق حوزه در همان محدوده پاسخگوی نیازهای امروز نیست و باید دامنه دروس را گسترش دهیم و به بعضی چیزها بسیار بیشتر از گذشته اهمیت دهیم. این تکلیف الهی است و همانطور که گاهی جهاد واجب میشود و کسانی که توانش را دارند باید حضور پیدا کنند، این نیز جهادی علمی و فرهنگی است و کسانی که از عهدهاش برمیآیند، ماییم. ولی این غیر از وظیفه همگانی هر انسان برای آموختن دین و اعتقادات است. روشن است که نمیتوانیم به دختر نه سالهای که تازه به تکلیف رسیده است یا نوجوان پسری که تازه پانزده سالش تمام شده، بگوییم شما باید یک دوره کلام را با مقدماتش بخوانید. اینگونه نیست و هیچ پیغمبر و امامی نیز چنین کاری نکرده است.
برخورد انبیا با مردم در مقام دعوت در همان حدی بوده است که آنها به سایر چیزها علم پیدا میکردهاند. اینطور نبوده است که بگویند شما باید در این مسایل متخصص شوید و متکلم یا فیلسوف باشید تا نسبت به این مسایل تکلیفتان را انجام داده باشید. در مسایل ساده زندگی، چه اندازه از علم شما را خاطرجمع میکند، نسبت به دین هم باید همین طور باشید. مروری بر آیات قرآن ما را به همین نتیجه میرساند. به زحمت میتوان آیهای پیدا کرد که در مقام این باشد که بگوید انبیا از مردم میخواهند به وجود خدا معتقد باشند. بعضی از بزرگان گفتهاند که اصلا این مسأله در قرآن مطرح نشده و شبیه بدیهی تلقی شده است. بحثهای قرآنی درباره توحید ربوبی به معنای مدیر و دستاندرکار عالم است؛ درباره این است که عالم را چه کسی خلق کرده است، چه کسی اداره میکند، چه کسی روزی میدهد، چه کسی میمیراند و زنده میکند. اما درباره اینکه خدایی هست یا نه، به زحمت میتوان یک آیه را پیدا کرد که در آن به این مسأله اشاره شده باشد. البته بعضی ار متکلمان مثل فخر رازی میگویند همه آیاتی که لفظ آیه در آنها هست و یا افعال الهی را شرح میدهد، در مقام اثبات وجود خداست، اما انصاف این است که اینگونه نیست و برگرداندن این آیات به دلیلی بر وجود خدا، بسیار تکلفآمیز است. مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه نیز در تفسیر المیزان فرمودهاند: برخورد قرآن با مسأله وجود خدا مثل برخورد با یک امر بدیهی است؛ أَفِی اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ.[2] به زحمت میتوان گفت آیه 35 سوره طور در مقام استدلال بر وجود خداست و به دلیلی در اینباره اشاره دارد. خداوند در این آیه پرسشی مطرح میکند و میفرماید: أم خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أم هُمُ الْخَالِقُونَ؛ از اینها بپرس که شما همین طوری یکباره پیدا شدید یا خودتان، خودتان را خلق کردهاید؟ همه میدانیم که در گذشته نبودهایم؛ پس چه شد که به وجود آمدیم؟ آیا خودمان، خودمان را خلق کردیم؟ ما که نبودیم چگونه به خودمان وجود دادیم؟ این شدنی نیست و عقل انسان باور نمیکند که کسی یا چیزی بدون علت پیدا شود. با همان عقلتان باید قبول کنید که شما هم بدون خالق نیستید. شاید بتوان گفت این آیه در مقام اثبات وجود خداست و به صورت غیرمستقیم برهانی برای این امر اقامه میکند.
نتیجه اینکه تلاش انبیا نیز این بوده است که برای مردم شواهد و دلائلی اقامه کنند تا آنها به اعتقادات اطمینان پیدا کنند و بیش از این از افراد عادی خواسته نشده است. البته اگر کسی مثل عنوان بصری شد و خود به دنبال مراتب بالاتری از علم رفت کار مطلوبی انجام داده است و ائمه نیز از شیعیان خواستهاند که اینگونه بشوند. ولی این کار به عنوان تکلیف واجب، فوق طاقت مردم عادی است و از آنها خواسته نشده است.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چگونه به معتقدات، اطمینان پیدا کنیم؟ گفتیم که تنها دانستن برای ما کافی نیست و باید بکوشیم که به حد آگاهی برسیم. باید به علم خود توجه داشته باشیم تا این اعتقاد در رفتارمان اثر بگذارد. در آیات قرآن نیز بین شناخت و آگاهی ارتباط تنگاتنگی وجود دارد و در بسیاری از آیات در کنار هم ذکر میشوند. برای نمونه آیات 190و 191 از سوره آلعمران را ملاحظه کنید! خداوند میفرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ× الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ. ابتدا میگوید: یَذْكُرُونَ و سپس: یَتَفَكَّرُونَ. تذکر و تفکر با هم، همآغوشاند.
ما انسانها باید چیزهایی را حتما بدانیم تا به کمک آنها علم جدید پیدا کنیم. اگر چیزی ندانیم، هیچگاه علم جدیدی برایمان پیدا نمیشود. آن علوم اولیه را بدیهیات میگویند. علوم بدیهی علومی است که انسان با همان فطرت خودش، آنها را درک میکند. برای کسب علم جدید باید آنهایی را که داریم، به خاطر بیاوریم تا از آنها استفاده کنیم. وقتی بخواهیم علم جدیدی کسب کنیم، ابتدا باید ذهن ما صغرا و کبرایی را تصور و سپس تصدیق کند، سپس ارتباط بین این صغرا و کبرا را کشف کنیم و نتیجه بگیریم؛ البته همانطور که میدانید چگونگی استنتاج در قیاس شکل اول خودبهخود بدیهی است و اگر چنین نبود ما هیچ دلیلی نداشتیم که از روشهای منطقی میتوانیم علم جدیدی کسب کنیم. افزون بر اینکه باید شکل استدلال بدیهی باشد، موادی که در استدلال میگنجانیم نیز باید بدیهی باشد و اگر در آن هم شک داشته باشیم، باز به نتیجه نمیرسیم. بنابراین برای اینکه همان قیاس شکل اول را تشکیل بدهیم، باید دانستههایمان را یادمان باشد. ابتدا باید نسبت به همان معلومات بدیهیمان حالت توجه پیدا کنیم و این همان مقوله ذکر است.
حال آیه را ملاحظه بفرمایید! میفرماید: در خلقت آسمان، زمین، ماه، خورشید و پیدرپی آمدن شب و روز نشانههایی است که شما با آنها میتوانید خدا را بشناسید. برای اینکه بتوانیم از این مقدمات نتیجه بگیریم، باید به آنها توجه پیدا کنیم. چه کنیم که این توجه پیدا بشود؟ گاهی ممکن است عوامل اتفاقی این توجه را ایجاد کند؛ مثلا صدایی را در کوچه بشنویم که آیهای از قرآن را میخواند. حتی گاهی ممکن است از این كه كسی وجود خدا را نفی می كند، ذهن ما متوجه موضوع و محمول شود و به آن توجه تصوری پیدا کند. به هر حال یادکردن به مقدماتی نیاز دارد و یکی از چیزهایی که به یادآوری کمک میکند، این است که وقتی یک بار یادمان آمد، برنامهای قرار دهیم و مدتی تمرین کنیم تا این امر برایمان عادی شود. در روایات نیز به برنامههای ثابت توصیه شده است. اینکه انسان یک شبانهروز بنشیند و یک ختم قرآن بخواند، خیلی مطلوب نیست و بسته به این است که چه شرایطی پیش بیاید تا انسان آن کار را بکند، اما اگر هر روز یکبار سوره یس را بخواند به صورتی که برایش عادت بشود، تأثیرگذار است.
گفتیم هنگامی از دانستهها و اعتقاداتمان استفاده میکنیم که آنها را در همه حال به یاد داشته باشیم؛ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ. باید دانستههایمان را زنده نگه داریم و به آنها آگاه باشیم. این کار تمرین و برنامه میخواهد و ثبات آن هم به این است که آن کار ملکه و عادتمان شود. پس از آنکه به یاد آوردیم که خدا هست و این عالم با همه حوادثش تحت تدبیر اوست، به فکر میافتیم که چرا خداوند این مقدمات و اسباب و مسببات را آفریده است؟ چرا ما را آفریده است و به ما فکر و ذهن و توجه و علم و آگاهی داده است؟ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً؛ ذکر برای این است که انسان آنچه میداند نگه دارد و فراموش نکند تا آگاهانه باشد. اما تفکر بیشتر برای این است که معلومات جدیدی پیدا کند. در چه چیزی فکر میکنند؟ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ. از این فکر چه نتیجهای میخواهد بگیرد؟ میخواهد به این نتیجه برسد که رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً؛ خداوند این عالم را برای چه آفریده است؟ در تورات تحریفشدهای که هماکنون در دست یهودیهاست، و طبعا مسیحیها نیز قبول دارند، آمده است که خدا دنگش گرفت و عالم را آفرید؛ بعد از آن هم بهخصوص درباره خلقت آدم، پشیمان شد. الحمدلله برای ما به برکت قرآن و اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین این مطالب حل شده است؛ خداوند در خلقت هدف دارد و خلقت آدم نیز از روی حکمت است و در این دستگاه آفرینش که به یک معنا بینهایت است، سر سوزنی خلاف حکمت وجود ندارد.
وقتی انسان با زحمات و مشکلات زندگی، جنگها، ظلمها، جنایتها، سیلها، و زلزلهها روبهرو میشود خیلی راحت این شبهه به ذهناش میآید که اینها هدف صحیحی ندارد و اگر خداوند هدفی داشت طور دیگری عالم را خلق میکرد که این همه ظلم و جنایت در آن نباشد. ولی کسانی که این آیه از آنها ستایش میکند و از دیگران نیز میخواهد که همانند آنها شوند، بعد از فکرشان به این نتیجه میرسند که رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً؛ حتماً هدفی در کار است و حال که عالم هدف دارد، ما نیز هدفی داریم؛ نه تنها آسمان و زمین بیهدف آفریده نشده است، ما هم بیهدف آفریده نشدهایم. بنابراین اگر عبث و باطل نیست، باید حساب و کتابی داشته باشد؛ باید قدرت، اراده و مسئولیتی که به ما داده شده است، حساب داشته باشد، و اگر حساب دارد باید پاداش و کیفری در کار باشد. روشن است که پاداش و کیفر در این عالم به طور کامل حاصل نمیشود، پس باید عالم دیگری باشد؛ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ خدایا! تو منزهی از اینکه کار لغو و بیهوده انجام بدهی؛ پس معتقد میشوم که کیفر و پاداشی هست و ظرف کیفر نار است؛ آن وقت پناه میبرم به خدا که مرا از آن کیفر مصون بدار! این سیر تفکر است، اما بعضی از مقدمات آن که روشن بوده، حذف شده است.
نكتهای که میخواستم روی آن تکیه کنم همآغوش بودن «یذکرون و یتفکرون» است؛ ابتدا باید به دانستهها توجه پیدا کنیم و سپس از آنها استفاده کنیم و آنها را به گونهای تنظیم کنیم که علم جدیدی پیدا شود؛ این میشود تفکر. انبیا نیز میخواستند ما از این راه هدایت شویم. قبل از عقل راه دیگری برای هدایت وجود ندارد. قرآن نیز از مسلمانان میخواهد که اهل فکر باشند و از آن نتایج مهم بگیرند. برای اینکه ما اعتقادات صحیحی کسب کنیم و معلومات جدیدی به دست بیاوریم، راهی غیر از فکر کردن وجود ندارد. اولین کاری که ما بهعنوان یک انسان عاقل مکلف و مسئول باید انجام بدهیم، این است که عقلمان را در هرچه ضروریتر است بهکار بگیریم. ابتدا باید توجه پیدا کنیم و با ذکر، یاد، توجه و آگاهی از غفلت خارج شویم؛ البته این کار به مقدماتی نیاز دارد. باید مقدماتی فراهم کنیم که این مطالب یادمان بماند تا ملکهمان بشود. وقتی ملکه شد، یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ. البته بعد از این ذکر تازه نوبت تفکر است. انشاءالله خدای متعال هم توفیق ذکر و هم توفیق فکر را به همه ما مرحمت کند!