بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/11/15، مطابق با چهاردهم ربیعالثانی 1436 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(16)
بحث ما در هفتههای گذشته درباره ویژگیهای اموری بود که قرآن تعلیم میدهد. گفتیم اموری که توسط قرآن آموزش داده میشود، به دلیل تأثیری است که در سعادت ابدی انسانها دارد، و به چیزهایی اولویت داده شده است که منفعتش برای انسان بیشتر و جهلش موجب ضرر و خسارت بیشتری میشود؛ خسارتی که با هیچ چیز دیگری قابل جبران نیست. این امور در واقع زنجیرهای از معارف، علوم و آموزههایی است که نهایتاً به قرب خدا، جوار الهی و استفاده از رحمتهای بیپایان او در عالم آخرت منتهی میشود، و بیانات دیگر نیز در جهت آماده کردن مردم برای شناختن معارف، پذیرفتن و مؤثر قرار دادن آنها در رفتار و منش انسانهاست.
گفتیم عمده معارف قرآنی، و به دنبال آن بیانات پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین، متوجه عموم مردم است که بیشتر آنها آمادگی بررسی مسایل خیلی عمیق و پیچیده را ندارند. از اینرو بدون طرح مسأله به صورت شبههانگیز یا اثبات مطلب با استدلالاتی که بیشتر مردم متوجه آن نمیشوند، روشی به کار گرفته شده است که مردم را متوجه این معارف میکند؛ زیرا ممکن است طرح بعضی از مسایل، بهخصوص شبهههایی که مربوط به این مسایل است، نه تنها در هدایت مردم مؤثر نباشد؛ بلکه موجب بدآموزی هم بشود و شبههای در ذهنشان ایجاد شود و پاسخ آن را نفهمند.
بیانات قرآن ویژگیهایی دارد که در روایات به آن اشاره شده است. روایات بسیاری وجود دارد که میفرماید: فقط مفاد ظاهری آیات قرآن منظور نیست و این آیات دارای بطون متعددی است؛ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلَى سَبْعَةِ أَبْطُن.[1] هم چنین در برخی از روایات به این مطلب اشاره شده است که بسیاری از معارف بلند هست که عموم مردم نباید دربارهاش فکر کنند و آنها را در سطح عموم مطرح نکنید؛ مثلاً درباره مسائل قضا و قدر آمده است که بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجوهُ.[2] این درباره عموم مردم است، ولی برای کسانی که فکرشان عمق بیشتری دارد، راههایی قرار دادهاند، که آنها نیز بیبهره نمانند. روش تربیتی پیغمبر اکرم و اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین هم اینگونه بود. آنها نیز کلاسی عمومی برای همه کسانی که در آن کلاس حضور پیدا میکردند، داشتند و مطالب را یکسان بیان میکردند و در دسترس قرار میدادند، اما در روایات بسیاری برای بعضی از اشخاص نکتههای خاصی را بیان میکردند و میگفتند: همه، ظرفیت تحمل این مطالب را ندارند؛ اینها را برای همه نگویید!
به عنوان نمونه در کتاب اصول کافی که از معتبرترین منابع روایی ماست چندین روایت معتبر به این مضمون نقل شده که اگر سلمان همه آنچه فهمیده بود به جناب ابوذر عرضه میکرد، ابوذر طاقت نمیآورد و او را تکفیر میکرد؛ لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ ولَقَدْ آخى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّىاللَّهُعَلَیْهِوَآلِهِ.[3] ایمان سلمان و ابوذر آن قدر به هم نزدیک بود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله بین آنها عقد اخوت بست. معرفت و ایمان سلمان یک درجه بر ابوذر برتری داشت و چیزهایی را میفهمید و درک میکرد که اگر به همانگونه برای ابوذر بیان میکرد، او طاقت نمیآورد و تصور میکرد که کفر است. همچنین از جابر بن یزید جعفی نیز نقل شده است که امام باقر علیهالسلام پنجاه هزار حدیث به من فرمودند که اجازه ندارم آنها را برای کسی بیان کنم.[4] اینها نشانه این است که تعالیم قرآن و ائمه اطهار به همین سطح ظاهری خلاصه نمیشود و نکتههای دقیقی دارد که باید کشف بشود، ولی به هر حال اصل بیان، متوجه عموم مردم است و باید این ظاهر باشد تا از بطن و اشارات آن نیز استفاده بشود و آن همین بیان ظاهری است که متوجه عموم مردم است؛ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ.[5]
در بسیاری از آیات قرآن از روش جدل استفاده شده و حتی به پیغمبر دستور استفاده از این روش داده شده است؛ ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.[6] اساس دعوت، حکمت و بیان معارف محکم و غیرقابل تردید است، ولی برای اینکه مردم آمادگی پیدا کنند و به این دعوت گوش بدهند و از آن استفاده کنند، به یک نوع بیان دیگری نیاز است که موعظه نام دارد. در اینگونه از بیانات به روشهای مختلف، به منافعی که بر یک کار مترتب میشود یا ضررهایی که در ترک آن است، توجه داده میشود. اینگونه سخنان در مقام اثبات برهانی و یقینی مطلب نیست، ولی از نظر تأثیر در مردم بسیار مؤثر است. همه ما معتقدیم که قیامتی هست، انسان زنده میشود و به اعمالش رسیدگی میشود و آتش جهنم بسیار سخت و سوزان است. آیات صریح قرآن است که كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا؛[7] از آتش جهنم پوستهایشان میسوزد و خداوند دوباره پوست نو میرویاند تا دوباره عذاب بشوند. این جریان ادامه دارد و جهنمیان درخواست میکنند که یک جرعه آب به ما بدهید! قَالُواْ إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِینَ؛[8] خطاب میآید که بر شما حرام است. زنجیرهایی به طول هفتاد ذراع به جهنمیان میبندند.[9] همه ما این مطالب را میدانیم و به آن معتقدیم، اما بهراستی ما به حوادث مادی بیشتر اهمیت میدهیم یا به چیزهایی که موجب عذاب جهنم میشود؟!
اگر همین عذابهای جهنم را به طور کلی بگویند که عذابی است که از آن سختتر نمیشود آن قدر تأثیر ندارد تا به ما بگویند که نوشابه جهنمی چه نوشابهای است یا آتش جهنم چگونه است. آن مفهومی کلی است و خیلی در ما اثر نمیگذارد، اما وقتی تفصیل عذابها را خود قرآن یا روایات بیان میکند که اگر یک قطره از نوشابه جهنمیان در این عالم بیفتد از گند آن تمام موجودات زنده هلاک میشوند و جهنمیان از روی اضطرار آن را میخورند! تصویری خیالی در ذهن ما ایجاد میکند و بسیار اثرگذارتر است. روح آدمیزاد طوری ساخته شده که از قضایای جزیی، حسی و خیالی بیشتر از مفاهیم کلی و انتزاعی اثر میپذیرد. این است که قرآن نیز به برهانهای کلی و مفاهیم پیچیده و دور از ذهن اکتفا نمیکند و بهگونهای نمونههای عینی را بیان میکند که صورتی خیالی در ذهن مخاطب پیدا شود و بفهمد که از چه نوع است؛ و البته بعد از آن گفته میشود که آن عذاب هزار بار از این هم سختتر است. درباره نعمتهای خدا نیز اگر فقط به انسان بگویند که آن قدر خوب است که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی آن را شنیده، انگیزه زیادی ایجاد نمیکند، اما اگر تفصیل نعمتها را بیان کنند، تأثیر بسیاری میگذارد.
همان خدایی که انسان را خلق کرده، قرآن را نیز نازل کرده است. او بهتر میداند که این آدمیزاد چگونه تربیت میشود و بیشتر تحت تأثیر چه مفاهیمی قرار میگیرد. او در آیه 15 سوره محمد میفرماید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى. میدانید بهشتی که ما میگوییم پرهیزگاران وارد آن بشوند، چگونه است؟ مثالی برایتان میزنم: شیر و عسل یکی از بهترین نوشابههایی است که در این عالم تصور میشود که هم لذیذ، هم مقوی و هم معطر است. قرآن میگوید این شیر و عسلی که این قدر برای شما ارزش دارد که مثلا یک لیوان یا دو لیوانش را باید با زحمت تهیه کنید، در بهشت نهرهایی از آن جاری است. شیر اگر در دنیا باشد چند روزه مزهاش تغییر میکند و فاسد میشود، ولی آن نهرهای بهشتی که شیرها در آن جریان دارد، هیچگاه تغییر نمیکند و فاسد نمیشود. شیر سالم، لذیذ و گوارا در کنار نهر عسل در نهر جاری است و هر قدر دلتان میخواهد میتوانید از آن استفاده کنید. نكته دیگری که تصورش برای ما مشکل است و تعجب میکنیم که قرآن چطور آنرا بیان میکند، این است که در کنار این نهرها نهر شراب نیز جاری است؛ شرابی که لذتبخش است، اما سکرآور نیست. اگر هزاران بار به ما بگویند که نعمتهای بهشتی خیلی عالی است، خیلی در ما انگیزهای ایجاد نمیکند، اما وقتی انسان خیلی تشنه باشد و میل پیدا کند که یک استکان شیر و عسل استفاده کند، میگویند در بهشت نهرهای شیر، عسل و خمر جاری است و هرگاه دلتان میخواهد، میتوانید استفاده کنید، با این تفاوت که لذتهایش را دارد اما سکرآور نیست. این بیان برای انسان خیلی مؤثرتر از بیان یک سلسله کلیات است؛ البته برای پاسخ به شبههها لازم است استدلال محکم عقلی آورد.
بیشتر بیانات استدلالی قرآن نیز برای مقابله با منحرفان و مشرکان است. هم خود قرآن استدلالاتی در این زمینه دارد و هم داستانهایی نقل میکند که کسانی با الهام الهی اینگونه با مخالفان بحث کردهاند. در آیه 258سوره بقره با لسان توبیخمانندی میگوید: چرا درباره سخنان حضرت ابراهیم به نمرود فکر نمیکنید؛ أَلَمْ تر إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ. حضرت ابراهیم را نزد نمرود که دارای سلطنتی فوقالعاده بود آوردند و از او پرسیدند: این ربی که تو میگویی کیست؟ گفت: رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِـی وَیُمِیتُ؛ خدای من کسی است که مرگ و زندگی دست اوست. نمرود نیز دستور داد دو زندانی را آوردند و یکی را عفو کرد و دیگری را گفت که سر ببرند، و گفت: من هم یكی را زندگی بخشیدم و زندگی دیگری را گرفتم! حضرت ابراهیم برای اینکه این مغالطه را ابطال کند، گفت: فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ؛ خدایی که ما میپرستیم همان است که خورشید را از مشرق درمیآورد، اگر کار شماست، خورشید را از مغرب دربیاورید! این روش همان جدل منطقی است و قرآن نیز سفارش کرده است که در مقام بحث خوب است که از این روش استفاده کنید؛ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.[10]
مشرکین حجاز معتقد بودند که بتها نمادهایی از دختران خدا هستند و باید برای تقرب به آنها قربانی کرد. آنها ملائکه را دختران خدا میدانستند و میگفتند اینها ارباب هستند و خداوند کار عالم را به دست آنها داده است. بنابراین باید کاری کنیم که آنها خوششان بیاید. از آنجا که ما آنها را نمیبینیم، در مقابل بتها خضوع و خشوع و قربانی میکنیم. از سوی دیگر اینها همان کسانی بودند که از بس از دختر بدشان میآمد، دخترانشان را زنده بهگور میکردند. قرآن میفرماید: شما که میگویید ملائکه دختران خداوند هستند، باید اگر خودتان دختردار شوید، خوشتان بیاید؛ أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى؛[11] چطور شما باید پسر داشته باشید و خدا فقط دختر داشته باشد؟ این تقسیم درستی نیست! ببینید که خدا با چه لحنی با این مردم نادان صحبت میکند که هم بفهمند کارشان غلط است و هم لحن مشمئزکنندهای نیست که فرار کنند و حاضر نباشد به بحث ادامه بدهند، و هم بیان پیچیدهای نیست که احتیاج به مقدمات فلسفی عقلانی داشته باشد که نتوانند تصورش را بکنند. در جدل طرف مقابل را با مقدماتی که خودش قبول دارد، قانع میکنند؛ مثلا او معقتد است که دختر بد است؛ ما هم به همین مقدمه استناد میکنیم، حال کار نداریم که مقدمهاش درست است یا نیست، برای اینکه او را قانع کنیم، میگوییم اگر دختر بد است، چرا برای خدا دختر قراردادهاید؟! یا باید از اعتقاد به بدی دختر دست بردارید، و یا از اعتقاد به دختردار بودن خدا و پرستش بتها.
در بسیاری از مباحثاتی که بین ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین و شاگردانشان و دیگران اتفاق میافتاد، از همین روش جدال بالاحسن استفاده میشد. اگر احتجاجاتی که ائمه اطهار و یا حتی بعضی شاگردان ایشان داشتند را ملاحظه فرمایید، میبینید که چقدر ساده از این روش استفاده شده است، اما گاهی در بعضی آیات اشاراتی آمده است که انسان تعجب میکند. یکی از آنها آیه 35 سوره نور است که خداوند میفرماید؛ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. بیان سادهای که مفسران بزرگ در شرح آن کتابها نوشتهاند و برخی از نکتههای دقیق نهفته در آن را بیان کردهاند. ولی از آنجا که اکثریت مردم کنه آن را نمیفهمند، خداوند در ادامه همین آیه، این مطلب را به صورت یک تمثیل برای مردم تبیین میکند؛ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ...
آیه 22 سوره انبیا نیز یک قیاس منطقی است که تبیین آن با بیانی که قرآن کرده است، خیلی ساده است. مثلاً برای بچهها میگویند همانطور که دو کدخدا در یک روستا دعوایشان میشود و نمیتوانند آن روستا را اداره کنند، عالم نیز نمیتواند چند خدا داشته باشد. اما این بیان عمقی دارد که به صورت یک برهان منطقی قوی و محکم بیان میشود که در فلسفه و کلام به نام «برهان تمانع» معروف است. منظور از بیان این نمونهها این است که توجه داشته باشیم که در بعضی آیات اشاراتی به براهین پیچیده عقلی وجود دارد ولی خود قرآن درصدد نیست که همه مطالب را برای عموم مردم به صورت برهانی بیان کند.
یکی از راههای قرآن در کیفیت بیان و اثبات مطالب، روش موعظه است. ما انسانها خیلی از مطالب را میفهمیم و میدانیم که حق است، ولی در عملمان اثر محسوسی نمیگذارد. برای اینکه انگیزه عمل در انسان پیدا شود، باید نفع و ضرر کار را بسنجد؛ البته نفع و ضررها بسیار متنوع است و ما در ابتدا خیال میکنیم نفع و ضررها منحصر در نفع و ضررهای مادی است. اینکه شکمی سیر شود و مسکنی و ثروتی فراهم شود. خیلی جلوتر برویم حوریه، میوهها و لحم طیر بهشتی را نیز منفعت میدانیم. ولی منفعت منحصر به اینها نیست و خود قرآن پس از وصف نعمتهای بهشتی، میفرماید: وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ.[12] البته این برای کسانی است که وقتی پای رضایت معشوق در میان میآید، همه چیز از نظرشان میافتد و همه چیز را فدای او میکنند. حال اگر در قرآن تعبیرات «رضوان من الله» و امثال آن را با سایر اوصافی که برای بهشت و بهشتیان ذکر شده، مقایسه کنید میبینید که نسبت تعبیرات دسته دوم بسیار بیشتر است. دلیل آن هم این است که مخاطبانی که فقط این دسته از تعبیرات را میفهمند، بیشترند. از اینرو یکی از روشهای قرآن برای هدایت مردم، همین انذار و تبشیر است؛ رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ.[13] قرآن برای پیغمبر مقاماتی بیان کرده است، اما دو مسئولیت تبشیر و انذار وظیفه همه پیغمبران است. انذار و تبشیر یعنی برای مردم بیان کنند که کارهای خوبشان چه نتایجی در دنیا و آخرت دارد تا تشویق شوند و این کارها را انجام بدهند و کارهای بدشان در دنیا و آخرت چه پیامدهایی دارد، تا بترسند و از آن دوری کنند. خوف و رجاء مهمترین عامل برای حرکت انسان است.
برخی مغالطه میکنند و میگویند انسان الاغ نیست که او را با چوب بزنند و بترسانند. بله انسان الاغ نیست ولی همه انسانها از چیزهایی میترسند. برخی را از آتش جهنم میترسانند، اولیای خدا را نیز از بُعد از مقام الهی میترسانند. آنها از اینکه از نظر خدا بیفتند، میترسند. یکی از اوصاف همه پیغمبران نیز این است که دیگران را بترسانند و متوجهشان کنند که اعمال بدشان چه زیانهایی برای خودشان دارد. بعضی از روشنفکرهای غربزده، روحانیون مسخره میکنند که اینها مردم را از آتش جهنم میترسانند. فَإِنَّهُمْ لاَ یُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللّهِ یَجْحَدُونَ؛[14] درست است که از روحانیون مذمت و بدگویی میکنند، ولی در واقع از دین و خدا نکوهش میکنند. جرأت نمیکنند به خدا و دین بد بگویند، به پای روحانیت میگذارند. وگرنه آخوندها که از خودشان چیزی نمیگویند، اینها آیه قرآن است و مخالفت با اینها یعنی مخالفت با قرآن. اولا همهاش ترس از عذاب آتش نیست و چیزهای دیگری هم هست که متناسب با شنوندگان که بیشتر تحت تأثیر چه مفهومی قرار میگیرند، بیشتر به آن میپردازند. قرآن نیز همین کار را کرده است و مطالب دقیق و بلندی هم هست که در میان میلیونها انسان ممکن است یکی دو نفر طالبش شوند که گفتن آنها برای عموم مردم فایدهای ندارد. شمایی که غیر از شکم و دامن چیزی نمیشناسید، حق ندارید بر روش روحانیت و منبریها اعتراض کنید که چرا مردم را از آتش میترسانند یا به خوراکهای بهشتی و گوشت پرندگان بهشتی امیدوار میکنند. مگر خود شما دنبال چه میگردید؟ شما که حاضرید خون هزاران شهید را به چند روز نشستن روی کرسی ریاست بفروشید، چه حق دارید به اینکه آخوندها به آخرت میپردازند، اشکال بگیرید و این گونه وانمود كنید كه آنها زندگی و مسائل مهم جامعه را درک نمیکنند؟! قرآن برای همه قشرهای مردم، متناسب با فهم و ظرفیتشان راه هدایت قرار داده است و آنچه بین همه مردم مشترک است این است که همه احتیاج به بشارت و انذار دارند؛ البته نوع انذارها و بشارتها تفاوت میکند.
از آنچه گفتیم روشن شد که روش عام قرآن موعظه است که مصداق آن انذار و تبشیری است که انبیا دارند، و این علاوه بر مطالب محکمی است که جای شک و تردیدی ندارد، و باید بیان شود. کیفیت بیان نیز به این صورت است که با استفاده از مطالب خطابی و جدلی، دیگران را اقناع و برای عمل تشویق میکند، و بالاخره با لسان موعظه ضرر مخالفت را به آنها گوشزد میکند. در آیات متعددی از قرآن جریان عذاب پیشینیان نقل شده است. میفرماید: آنها از شما دور نیستند، حواستان جمع باشد! این سخنان را فقط برای مردم مکه و مدینه نگفت بلكه تا روز قیامت همه انسانها به همین انذارها نیاز دارند. بنابراین یک روش نیز عبرت از جریانات تاریخی است. اگر همانطور که در برخی از آیات آمده، فقط به ما بگویند که کسانی گناه کردند و عذاب شدند، چندان اثر نمیکند. اما وقتی داستان آن بیان میشود بسیار اثرگذار است. به آیات مربوط به عذاب قوم لوط توجه کنید! خداوند داستان را از اینجا آغاز میکند که ملائکه عذاب ابتدا نزد حضرت ابراهیم آمدند و حضرت برای پذیرایی از آنها گوسالهای ذبح کرد. ولی آنها به طرف غذا دست دراز نکردند و غذا را نخوردند. حضرت که خیلی مهماندوست و خوشپذیرایی بود، نگران شد و از آنها پرسید که چرا غذا نمیخورید؟ گفتند: ما انسان نیستیم و فرشتگانی هستیم که خداوند ما را برای مأموریتی فرستاده است. پرسید: ماموریت شما چیست؟ گفتند: هلاک کردن قوم لوط. حضرت ابراهیم به این سخنان قانع نمیشود و درباره رفع عذاب از قوم لوط با آنها مجادله میکند. همه این قضایا را تا چگونگی عذاب قوم لوط تا آخر به تفصیل بیان میکند تا انسان مستعد پذیرفتن شود. تأثیر این روش بسیار با بیان کلی مطالب تفاوت میکند و از روشهایی است که قرآن برای تعلیم و هدایت مردم استفاده کرده است. امیدواریم که همه ما از این روشهای تعلیمی قرآن به نحو احسن استفاده کنیم و شکر این نعمتها را به جا بیاوریم.
1. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص 107.
[2]. نهجالبلاغه، ص526.
[3]. الکافی، ج1، ص401.
[4]. رجال الکشی، ج2، ص440.
[5]. بقره، 185.
[6]. نحل، 125.
[7]. نساء، 56.
[8]. اعراف، 50.
[9]. حاقه، 32.
[10]. نحل، 125.
[11]. نجم، 21-22.
[12]. توبه، 72.
[13]. نساء، 165.
[14]. انعام، 33.