بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/11/28 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه گذشته بحث امتحان و فتنه را مطرح کردیم و بخشی از آیات و و روایاتی که در این زمینه بود، به اندازهای که خداوند متعال توفیق داد، را تلاوت کردیم.
گاهی به امتحان، فتنه و الفاظی مشابه آن، گفته میشود. امّا آنطور که از بررسیهای لغتشناسانه برمیآید، در اصل ریشه فتنه، به یک معنا، معنای سختی، آشفتگی، گرفتاری و امثال اینها نهفته است؛ ولی ویژگیهائی که در واژه فتنه ملحوظ است و غالباً به ذهن متبادر میشود، در امتحان، اختبار و ابتلا، این اندازه ملحوظ نیست. این طور الفاظ که کمابیش با هم مشابهتهائی دارند، و در مقام استعمال برخی از آنها امتیازاتی دارند، را معمولاً با مسامحه، مترادف میگویند.
به هر حال خدای متعال اموری را برای انسان پیش میآورد که انسان بر سر دو راهی قرار گیرد و مجبور باشد یکی را انتخاب کند. این امور گاهی مستقیماً به خدا نسبت داده میشود، و گفته میشود: خدا این امور را وسیله امتحان قرار داده؛ است، یا خدا خودش میگوید: ما اینها را فتنه قرار دادیم. مثلاً در مورد ناقه ثمود، خدای متعال میفرماید: «إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً ...»1. وقتی آنها درخواست کردند که ناقه از کوه بیرون بیاید، خدای متعال فرمود: ما این کار را انجام میدهیم و این ناقه را بیرون میآوریم؛ ولی این یک فتنه است؛ یعنی وسیله آزمایشی است، که آیا ایمان میآورید یا لجبازی میکنید و عناد میورزید. به هر حال در برخی موارد به طور صریح، خداوند میفرماید: این کار ماست و من اینها را فتنه قرار دادم.
در بعضی موارد هم فتنه به شیطان نسبت داده میشود. مانند این آیه شریفه که میفرماید: «یا بَنی؛ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّة ...»2: مبادا شیطان شما را ؛ مورد فتنه قرار دهد. در اینجا فتنه کننده، شیطان است. در بعضی موارد، فتنه به انسانها نسبت داده شدهاست. در سوره عنکبوت میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّه؛ ...»3: بعضی از مردم وقتی مورد اذیت و آزار قرار میگیرند، این سختیهائی که از ناحیه مردم متوجّه آنها میشود را، مثل عذاب الهی تلقی میکنند؛ یعنی خیلی برایشان ناگوار است و در مقابل اینها به زانو در میآیند.
حاصل اینکه سه گونه نسبت وجود دارد: 1. فتنهای که به خدا نسبت داده میشود؛ 2. فتنهای که به شیطان نسبت داده میشود؛ 3. فتنهای که به مردم نسبت داده میشود.
آیا موارد اینها فرق میکند؟ یعنی آنجائی که به مردم نسبت داده شدهاست، دیگر به خدا یا به شیطان نسبت داده نمیشود، یا امر به گونه دیگری است؟
ما با این روش تربیتی قرآن آشنا هستیم، که خدای متعال در یک روش تعلیم و تربیت، سعی میکند همه حوادثی که در عالم اتّفاق میافتد را، به خودش نسبت دهد. حتّی بادی که میوزد، بارانی که میبارد، گیاهی که میروید، همه اینها را به خودش نسبت میدهد. میگوید: «وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى؛ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»4. خدای متعال میگوید: ما ابرها را راندیم، ما آب را نازل کردیم، ما گیاه را رویاندیم، ما شما را روزی دادیم و...؛ همه حوادث را به خود نسبت میدهد. اصطلاحاً، این روش تعلیم را توحید افعالی میگویند. خدا میخواهد از راه این تعلیمات، بندگان را متوجّه این نکته کند که سررشته کارها به دست اوست؛ اگرچه هزاران واسطه وجود دارد، ولی شما نباید نسبت آنرا به ایجاد کننده اصلی فراموش کنید؛ بلکه او را باید اصل کار بدانید. امور دیگر نقش واسطه و مجرا را دارند. حتّی آنجائی که فاعلهای با اراده در کار هستند، باز خداوند فعل را به خود نسبت میدهد. این یک روشی است که در قرآن کاملاً دیده میشود. البته این معنایش این نیست که وسائط نقشی ندارند؛ ولی توجّه ما باید بیشتر به آن سببساز اصلی باشد.
البته روش تربیتی قرآن این است که معمولاً شرور را به خود انسانها، یا به موجودات دیگر، یا به شیطان نسبت میدهد: «... زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُم؛ ...»5. حضرت ایوب عرض کرد: «... مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»6: ؛ پروردگارا! این گرفتاریها را شیطان برای من فراهم کردهاست. معمولاً قرآن شرور را به خدا نسبت نمیدهد. قرآن یک نوع ادب را به بشر میآموزد که انسان بدیهایش را همیشه متوجّه خودش کند. گاهی صریحاً میفرماید: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك؛ ...»7: هر خیری از خداست و بدیها از ناحیه خودت است. حضرت ابراهیم نیز در مقابل نمرود، وقتی میخواست خدا را معرفی کند، گفت:؛ «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین»8. بیماری را به خدا نسبت نداد؛ بلکه گفت: وقتی مریض شدم، خدا مرا شفا میدهد. این یک ادب است که انسان در مقام عبودیت بدیهایش را از خودش ببیند.
چون در فتنه بیشتر توجّه به مشکلات و گرفتاریها و ابهامهاست، عموماً در موارد شرّ به کار میرود و اینها به غیر خدا نسبت داده میشود. البته گاهی در موارد خیر هم به کار میرود ولذا نسبت فتنههای خیر به خدا نفی نمیشود؛ ولی به هر حال با آن دید توحیدی همه اینها انتساب به خدای متعال دارد.
در مواردی که خدا فتنه را به انسانها نسبت میدهد، باز نسبت این موارد به شیطان نفی نمیشود. مثل بسیاری از معصیتها که از انسان سر میزند و در همه این موارد میگوئیم: شیطان آدمها را فریب داد. قرآن هم میفرماید:؛ «یا بَنی؛ آدَمَ لایَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّة ...»9. نکته جالب این است که، بیرون کردن آدم و حوّا از بهشت را به شیطان نسبت میدهد، و میگوید: او بود که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، چون وسوسه او در این کار مؤثر بود. هر کس به هر اندازه که در فعل اثر دارد، میتوان آن فعل را به او نسبت داد. معصیت هم از آن جهت که غالباً در اثر وسوسههای شیطان انجام میگیرد، میتوان آنرا به شیطان هم نسبت داد و گفت: شیطان ما را به این کار وا داشت. چون وسوسه شیطان در پیدایش فعل مؤثر بوده، این نسبت هم صحیح است. امّا معنایش این نیست که ما دیگر مقصّر نیستیم.
قرآن در رابطه با اینکه نقش ما و نقش شیطان در معصیت چه اندازه است، از قول شیطان میفرماید:؛ «؛ وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِیَ عَلَیْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی؛ ...»10: من بر هیچ یک از شما تسلط نداشتم. کار من این بود که به شما وعده میدادم و بعد هم خلف وعده میکردم. میگفتم این کار را انجام بده، خیلی لذّت دارد. وقتی انجام میدادید، میدیدید که چنین خبری هم نبود. بارها امتحان میکردید، باز هم فریب میخوردید. کار من همین بود؛ یعنی شیطان نمیتواند کسی را مجبور به معصیت کند، مگر کسی که خودش را در اختیار شیطان قرار دهد. کسی که زمام اختیارش را به دست شیطان دهد، شیطان سوارش میشود و هر جا بخواهد، او را میبرد. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون»11: تسلط او بر کسانی است که او را به ولایت بر خودشان میپذیرند. ترجمه ساده آن یعنی طوق بندگی او را به گردن میاندازند. چنین کسانی تسلیم شیطان میشوند، و شیطان هم بر آنها مسلط میشود، و الّا ابتدائاً شیطان نمیتواند هیچ کسی را به زور وادار به گناه و انحراف کند. پس آن فتنههائی که موجب گمراهی میشوند و آن امتحانهائی که موجب مردود شدن میشوند، همه به شیطان هم نسبت داده میشود. یعنی شیطان به انسان کمک میکند که راه بد را انتخاب کند و توجّه به عواقب گناه نداشته باشد و عقل خودش را زیر پا بگذارد. در این جا چون شیطان هم کمک میکند، به او هم نسبت داده میشود.
امّا مجموع این عالم، دستگاهی است که خدا بر پا کرده است. انسان را با فطرت الهیاش، با غرایزش و با عقلی که به او دادهاست و عواملی چون انبیاء که به طرف خیر دعوت میکنند و عواملی مانند شیاطین انسی و جنّی که انسان را به طرف شرّ دعوت میکنند، همه اینها، دستگاهی است که خدا برقرار کردهاست. پس همه اینها را در یک مرحله عالیتر و با نگاه توحیدی، میتوان به خدا نسبت داد. خداست که انسان را میآزماید، و وسیله پیروزی در آزمایش، یا شکست در آزمایش را فراهم میکند. «... إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ ...»12. با این دید اضلال هم به خدا نسبت داده میشود؛ چون وسیله اضلال، شیطان بود و شیطان را خدا آفریده و قدرت گمراه کردن را به او داده است. پس این نسبتها همه صحیح است و هیچ کدام دیگری را نفی نمیکند.
آنچه که بیشتر در این چند جلسه مورد نظر است، فتنههای اجتماعی است که عامل مباشر آن انسانها هستند. ولی معنای مباشر بودن انسان، این نیست که شیطان مقصّر نیست؛ زیرا در هر گناه و رفتار غلطی شیطان نقشی دارد، نقش تقویت کننده، گمراه کننده و تزیین کننده. نقش اصلی شیطان این است که گناه را در نظر انسان خیلی لذّتبخش جلوه میدهد. بسیار بیشتر از آنچه واقعیت دارد:؛ «... زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُم؛ ...»13.
پس عوامل مختلفی در فتنههای بشری نقش دارند؛ امّا آن نقش اصلی که موجب میشود شخص مورد مؤاخذه قرار گیرد و باید جوابش را بدهد، آن نقشی است که خود انسانها دارند. اینگونه نیست که چون شیطان در اغوا نقش داشته است، در قیامت برای ما عذری شود و مسؤولیت از دوش ما برداشته شود.
از آنجاکه هر حادثهای که اتفاق میافتد، انسانهای دیگر نسبت به آن تکلیفی دارند، در فتنههای انسانی هم - که نهایتاً به امتحان خدا بر میگردد - اولاً باید مواظب باشیم که در فتنه واقع نشویم؛ یعنی گمراه نشویم و خودمان عامل فتنه نباشیم. ثانیاً بعد از وقوع فتنه، سعی کنیم که آنرا خاموش کنیم و آنهائی را که گمراه شدهاند، نجات دهیم. معنای امتحان بودن این حوادث، همین است که در مقابل آنها یک وظیفهای داریم.
این حوادث انسانی که به یک معنا مصداق فتنه الهی و به یک معنا فتنه شیطانی است، به دو صورت انجام میگیرد:
1) وسیله امتحان در بعضی از این موارد، مستقیماً امری دینی نیست؛ یعنی گاهی آنچه که منشأ فتنه میشود، یک امر دنیوی است؛ مثل اکثر اختلافاتی که بین گروههائی از انسانها بر سر اموال، ریاست، مسائل جنسی و امثال اینها اتّفاق میافتد. این نوع فتنه سه محور عمده دارد: 1. مال، 2. مقام، و 3. شهوت. وقتی بسیاری از گرفتاریها، جنگها، کشت و کشتارها که در طول تاریخ واقع شدهاست را ریشهیابی میکنیم، میبینیم منشأ آنها همین امور است. یا میخواهند اموال دیگران را تصرف کنند، یا میخواهند بر دیگران سیادت و آقایی داشته باشند، و یا مسائل جنسی است. جامع این سه محور، حبّ دنیا است. البته جهت امتحان الهی بودنش، این است که خدا به وسیله مال یا مقام یا مسائل جنسی –از آن جهت که امر و نهی ؛ الهی به آن تعلق میگیرد، و نتیجهاش موجب ثواب و عقاب اخروی میشود- فرد را امتحان میکند؛ به این نحو که وقتی این درگیریها پیش میآید، آیا مرتکب حلال میشوند یا حرام؟ پس موضوع امتحان ابتدائاً مسائل دنیائی است. یعنی دعوا بر سر این است که یکی میگوید: این مال من است، من باید داشته باشم و دیگری میگوید: من باید داشته باشم. صحبت بر سر حلال و حرام بودن نیست؛ صحبت بر سر این است که یکی میگوید: من باید رئیس باشم و دیگران باید از من اطاعت کنند، و دیگری میگوید: من باید رئیس باشم. البته این یک طیف وسیعی از مراتب دنیاپرستی را شامل میشود. مراتب ساده آن از اجتماعات کوچک مثل یک خانواده یا یک روستا شروع میشود تا میرسد به آنجا که بگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»14.
2) یک بخشی از این امتحانات، یا فتنههای اجتماعی و انسانی اموری است که مستقیماً مربوط به دین است. یعنی آنچه ابزار و موضوع فتنه و درگیری میشود، خود مسئله دین است.
مثلاً در درون یک دین، طرفداران دو مذهب بر سر این که مذهب من حقّ است یا مذهب تو، با هم درگیر میشوند. اینجا صحبت این نیست که چه کسی رئیس باشد. البته شیطان در مراحل بعد، همه اینها را مخلوط میکند؛ ولی آغاز کلام از اینجاست که آیا این مذهب حقّ است یا آن مذهب؟ این هم یک نوع فتنه است. فتنهای که مستقیماً مربوط به دین باشد، بسیار مهلک و خطرناک است و هیچ کس از درگیری در این فتنه و کمک کردن به این فتنه معذور نیست. فتنه در دین، فتنهای است که موجب شود، دین کسی از او سلب شود. این فتنهای است که از کشتن بدتر است. کسی را بکُشند، برای او بهتر از این است که دین او را از دستش بگیرند و او را گمراه کنند؛ زیرا با کشتن او، نهایتاً چند روز زندگی دنیا را از او گرفتهاند، و چه بسا بعد از این دنیا به بهشت رود و آمرزیده شود. امّا وقتی دین او را میگیرند، مستقیماً با سعادت و شقاوت او سر و کار دارد. قرآن کریم در یک جا میفرماید: «... الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛ ...»15، و در یک جا میفرماید:؛ «... الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْل؛ ...»16، و در جای دیگر میفرماید:؛ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلَّه؛ ...»17.
این مهمترین نوع فتنه است که مستقیماً با سعادت و شقاوت انسان سر و کار دارد، و هیچ کس هم در آن معذور نیست. یعنی پایههای دین حقّ، آن قدر روشن است که اگر کسی ضروریات دین را انکار کند از او پذیرفته نمیشود؛ مگر این که در شرایطی باشد که واقعاً قاصر باشد و عقلش نرسد و به گوشش نخورده باشد. یا در یک شرایطی واقع شده باشد که اصلاً احتمال خلاف مذهب خودش را ندهد. امّا برای کسی که در اجتماع متمدّنی زندگی میکند، افتادن در دام فتنه دین، مساوی با شرک و کفر است. در بسیاری از روایات، فتنهای که در قرآن آمده است را، به شرک یا به کفر تفسیر کردهاند. این تفسیر مربوط به فتنهای است که هیچ کس از آن معذور نیست و این خطرناکترین فتنهها است؛ یعنی فتنهای که در آن عدهای گمراه شوند و به راه حقّ نرسند. این همان هدفی است که شیطان دنبال میکند: «... لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»18. نهایت آرزوی شیطان این است که هر چه بیشتر انسانها گمراه شوند؛ اگرچه یک لحظه بیشتر باشد او به رقص در میآید و لذّتش در این است که انسانی را فریب دهد.
و صلی الله علی محمد و آله
1؛ . القمر / 27 .
2؛ . الاعراف / 27 .
3؛ . العنکبوت / 10 .
4؛ . الاعراف / 57 .
5؛ . الانفال / 48 .
6. ص / 41 .
7. النساء / 79 .
8. الشعراء / 80 .
9. الاعراف / 27 .
10. ابراهیم / 22 .
11. النحل / 100 .
12. الاعراف / 155 .
13. النمل / 24 .
14. النازعات / 24 .
15. البقره / 191 .
16. البقره / 217 .
17. الانفال / 39 .
18. ص / 82 .