بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/02/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در موضوع فتنه به اینجا رسید که وقتی شیاطین بخواهند در یک نظام اسلامی فتنهای بر پا کنند، با توجه به اینکه مردم این جامعه پایبند به اسلام یعنی به عقاید اسلامی و ارزشهای اسلامی هستند، چارهای ندارند جز اینکه در مبانی دینی مردم خدشه وارد کنند تا پایبندی مردم به اسلام ضعیف شود. آنها میدانند تا مادامی که این پایبندی وجود دارد که:؛ «... وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»1، تسلیم آنها نخواهند شد.؛ دشمنان برای تحقق این؛ هدف، راههای مختلفی را در پیش میگیرند که در جلسه قبل به بخشی از آنها اشاره کردم. هدف از بیان این مطالب این است که به وظیفه خویش بهتر آگاه شویم و بدانیم که در مقابل آنها باید چگونه عمل کنیم، و الّا مقصودم بیان یک تحلیل جامعه شناختی نیست.
برای مقابله با یک جامعه اسلامی، باید با روح این جامعه، یعنی همان اسلام، مبارزه کنند. برای این منظور باید با باورها؛ و با ارزشها؛ و به تعبیر دیگر با عقاید و اخلاق مبارزه کنند. برای تضعیف باورهای مردم، با چند قشر مختلف مواجه هستند: یک قشر، قشر تحصیل کرده و دانشگاهی یا حوزویاند که با مفاهیم عقلی و فلسفی سر و کار دارند و با اصطلاحات بحثهای دقیق و فنی آشنا هستند، و قشر دیگر توده مردماند که با بحثهای دقیق آشنا نیستند. قشر دوم، گرچه با بحثهای دقیق آشنا نیستند، امّا استدلالهای روشن که برای همه قابل فهماند را میپذیرند، و در مقابل هم ممکن است تحت تأثیر مغالطاتی از همان نوع قرار گیرند.
در جلسه قبل به برخی از مکایدی که شیاطین نسبت به قشر فرهیخهی جامعه اعمال میکنند، اشاره کردم. مهمترینِ این مکرها، تشکیک در عقاید اساسی است. چند نمونه از این تشکیکات عبارتند از اینکه آیا میتوان دلیل عقلی بر اثبات وجود خدا اقامه کرد؟ صراحتاً گفتهاند: «اصلاً برهان عقلی بر اثبات وجود خدا نمیتوان اقامه کرد. عقل در اینجا کارآیی ندارد!»؛ اینان در همه براهینی که در اسلام و غیر اسلام برای اثبات خدا آورده شده است، مناقشه کردهاند و گفتهاند: «هیچ یک از این دلائل تمام نیست». در مرحله بعد گفتند: «بر فرض که خدایی وجود داشته باشد و با اینکه دلیل عقلی ندارد، این مطلب را بپذیریم، ولی نمیتوان پذیرفت که قرآن کلام خود خداست!»؛ در اینکه قرآن کلام خداست، تشکیک کردند؛ بلکه بر این مطلب دلیل آوردند و گفتند: «خدا که حرف نمیزند؛ پس این کلام پیغمبر است!»؛ در مرحله سوم گفتند: «بر فرض که قرآن کلام خداست؛ چه دلیلی داریم بر اینکه خدا هر چه گفته، راست گفته است؟!»؛ در ادله صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشکیک کردند و گفتند: «حسن صدق یک امر اعتباری است و برهان بردار نیست؛ پس نمیتوان دلیلی بر راست بودن کلام خدا اقامه کرد!». بالاخره در سایر منابع دینی که نهایتاً به کلام پیغمبر یا امام معصوم ـ طبق عقیده ما شیعیان ـ منتهی میشود، تشکیک کرده، گفتهاند: «اولاً: از کجا معلوم که این منقولات را پیغمبر و امام گفته باشند. 1400 سال از نقل این روایات گذشته است و کتابها و نسخهها آنقدر زیر و رو شده که معلوم نیست کدام درست و کدام نادرست است. ثانیاً: بر فرض معلوم شود که این سخنان را آنها گفتهاند، از کجا معلوم که آنها درست گفتهاند. آنها بشرند و بشر خطاکار است. شما معتقدید آنها معصومند؛ امّا دلائلی که برای عصمت آوردهاید، مخدوش است!»
حال تا همین جا اگر این شبهات را ملاحظه بفرمایید، آیا با وجود اینها دیگر چیزی برای اسلام باقی میماند؟ در ادامهی این تشکیکات گفتهاند: «فرض کنیم که این قرآن کلام خداست و احادیث، کلام پیغمبر و امام است، از کجا معلوم که معنایی که ما میفهمیم درست باشد؟ معانی و قرائات متعدد است!»؛ در اینجا بحثهای هرمنوتیک و امثال آن را مطرح کردهاند و نهایتاً سخن را به اینجا میرسانند که ما از دین چیزی نمیدانیم و هیچ دلیل قطعی نداریم که اینها از دین است! این مسائلی که من عرض میکنم، خیال بافی نیست. اسناد و مدارکش موجود است که کسانی اینها را گفتهاند و خودشان هم إبائی ندارند؛ حتی برای برخی از مباحثشان هم اسم گذاری کردهاند، مثل «نقدپذیری قرآن».
بنده به مناسبتی در کانادا بودم. یک آقایی که معروف است، به آنجا آمده بود و از طرف دانشگاه او را برای سخنرانی دعوت کرده بودند. از موضوع سخنرانی او سؤال کردم؛ گفتند: «موضوع بحثش این بود که هیچ انسانی معصوم نیست و عصمت دروغ است!». چه مناسبتی دارد که یک مثلاً استاد دانشگاهی از ایران رفته و خودش را هم به عنوان یکی از طرفداران انقلاب، بلکه از تئوریسینهای انقلاب! معرفی میکند، و در دانشگاه مکگیل در کانادا این بحث را مطرح میکند؟ شاید برخی تعجب کنند که مطرح کردن یک بحث کلامی در آنجا برای آن دانشجویان چه فایدهای دارد؛ ولی اینها کاملاً حساب شده است؛ آنها میدانند اگر بخواهند دین را کنار بزنند، باید اول این مسأله را ثابت کنند که پیغمبر و امام خطا کردهاند. تا وقتی که ما معتقد به عصمت ایشان باشیم، باید هر آنچه را که آنها گفتهاند، صادق بدانیم؛ پس باید این اصل را بزنند تا بتوانند فرعش را بزنند.
امّا این بحثها خیلی در مجامع عمومی مشتری ندارد؛ چراکه برای مطرح کردن آنها باید از اصطلاحات خاصی استفاده کرد و عموم مردم با این اصطلاحات آشنائی ندارند؛ ولی بحثهایی وجود دارد که برای عموم مردم قابل فهم است و خیلی راحت میتوانند از آن راه، در افکار و عقاید مردم نفوذ کنند. پس کار دومی که فتنه جویان برای تأثیرگذاری در توده مردم دنبال میکنند، مغالطاتی است که فهمش برای مردم آسان است، ولی جوابش مشکل است. این راهکار امر تازهای نیست؛ بلکه از قدیمترین ایّام وجود داشته و خوشبختانه در خود قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است. در آیه 7 از سوره آل عمران میفرماید: «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی؛ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم؛ ...». این اصطلاح متشابه را ما اصلاً از قرآن یاد گرفتهایم. اصطلاح محکم و متشابه که گاهی در کتابهای اصولی هم مطرح میشود، یک اصطلاح قرآنی است و از همین آیه گرفته شده است. مضمون این آیه شریف این است: آیاتی که ما نازل کردهایم، دو دسته است یک دسته محکمات و یک دسته متشابهات است. تفسیر محکم و متشابه هرچه باشد ـ خدا ان شاءالله سایه اساتید تفسیر مخصوصاً حضرت آیتالله جوادی را مستدام بدارد که در درسهایشان مطالب را مفصّل بیان میکنند و ما هم باید استفاده کنیم ـ اصل مسأله این است که متشابه چیزی است که معنای حقیقیاش با معنای دیگری اشتباه میشود. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه میفرماید: «؛ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق؛ ...»2: اصلاً شبهه را شبهه گفتهاند، چون شباهت به حق دارد. قرآن تصریح میکند که یک دسته آیات قرآن متشابهاند. بعد میفرماید: آن کسانی که انحرافی در دل دارند و کجاندیشاند، به دنبال آیات متشابه میروند؛ چرا دنبال متشابه میروند؟ به خاطر اینکه فتنهجو هستند. پس قرآن خودش به ما تذکر میدهد که یکی از راههای فتنهجویی، دنبال کردنِ متونی است که این قابلیت را دارند که معنای غلطی از آنها فهمیده شود؛ سپس شاهدی برای آن معنای غلط پیدا میکنند و مدّعی میشوند که حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم میدهند.
عین همین حرف را در روایات هم میزنند؛ بعد از قرآن و روایات که منابع اصلی دین ماست، به سراغ کلمات علماء میروند و همین روند را آنجا پیاده میکنند. در این سه دههی اخیر، آن قدر که فرمایشات امام تحریف و معانی عوضی برای آن ذکر شده، شاید در هیچ عصر و تاریخی واقع نشده باشد. برخی از کسانی که در ظاهر خودشان را انقلابی معرفی میکنند و چه بسا پستهای مهمی هم دارند، از مسیری که امام با نصوص قطعی تعیین کرده است، 180 درجه منحرف میشوند و برای توجیه کار خود به یک کلمهای از امام میچسبند که بتوان یک معنای غلطی برای آن ذکر کرد؛ در حالیکه این برداشت، صد در صد مخالف با دهها کلام دیگر امام است؛ ولی آنها سایر کلمات را نمیبینند.
خدا میفرماید: در زمان نزول قرآن، فتنه جویانی هستند که کارشان همین است؛ آیا میتوان توقع داشت که بعد از 1400 سال این باب تعطیل شده باشد؟ اتّفاقاً امروزه این راهکارها بسیار پیشرفته و روشمند شده است. اصلاً یک شاخه فلسفی به نام هرمنوتیک فلسفی برای این کار تولید شده است تا به هر لفظی هر معنایی بخواهند، بچسبانند. کار به آنجا میرسد که میگویند: «اصلاً لفظ صرفنظر از مخاطب، معنا ندارد؛ مخاطب برای لفظ، معنا را ایجاد میکند یا مخاطب در تحقق معنا مشارکت دارد. معنا یک امر دو بعدی است و یک پای آن روی ذهن گوینده و پای دیگرش روی ذهن شنونده است؛ ذهنیّت شنونده است که معنا را معنا میکند. به تعبیر بعضی از همین نویسندگان ـ لفظ آبستن معناست و این مخاطب است که معنا را متولد میکند. هر کسی هر معنایی را متولد کرد، برای او همان معنا را میدهد!»
گاهی فتنه جویان با استفاده از آیات قرآن، احادیث، یا فرمایشات امام، برای عموم مردم در زمینه باورها، مغالطه میکنند؛ در حالیکه خودشان اعتقادی به خدا و پیامبر ندارند و میگویند: «قرآن کلام خدا نیست و طبعاً حجیّت ذاتی ندارد. پیغمبر هم اگر سخنی گفته باشد، معلوم نیست که کلام درستی گفته باشد؛ چون معصوم نیست!»؛ این شیاطین برای اینکه حرفی را به مردم بخورانند، گاهی به آیه و حدیث استدلال میکنند و میگویند: «کلام ما درست است؛ چون مطابق آن چیزی است که قرآن و حدیث میگوید!»؛ نوشتههای اینان در 30 سال بعد از انقلاب از این سنخ سخنها، پر است. غالباً بحثهای فلسفیِ دقیق را در کلاسهای دانشگاهها یا در بعضی از نوشتههای خاص مطرح میکنند؛ ولی این سنخ سخنها را در همهجا اعم از کتابها، سخنرانیها و ... ؛ و گاهی به عنوان تفسیر نهج البلاغه و ... مطرح میکنند.
در زمینه ارزشها، باز همین روشها را به کار میگیرند. اولاً میگویند: «ارزشها یک امور اعتباریاند؛ یعنی اینکه میگوییم: فلان چیز خوب یا بد است، یک امر واقعی نیست. در عالم واقع چیزی که اسمش خوب یا بد باشد، نداریم؛ خوب و بد یک حالت روانی است که در ما پیدا میشود. طبق احساسات، سوابقِ ذهنی، آداب و رسوم؛ و ... نسبت به یک رفتاری میگوییم: این خوب است؛ چه بسا خود ما بعد از مدتی در مورد همان کار بگوییم: این بد است. این نشان دهندهی این است که این امور پایه عقلانی ندارند!»؛ این مطلب، مطلبی است که ریشه همه چیز را میزند. بعد به فرمایش یکی از بزرگان هم تمسک میکنند و میگویند ایشان گفتهاند: «مفاهیم ارزشی، اعتباریاند و در مورد اعتباریات هم نمیتوان برهان اقامه کرد». امّا به این مطلب نمیپردازند که حقیقتاً منظور این بزرگ چیست و در چه مقامی بوده است؛ چون بنای اینان بر این است که به متشابهات تمسک کنند. ثانیاً: میگویند: «این امور، اموری متغیر و نسبیاند؛ یعنی ممکن است برای بعضی خوب و برای بعضی بد باشند، و یا در یک زمانی خوب و در یک زمانی بد باشند!»؛ برای این سخنان میتوانند استدلالهای عرف پسند هم بیاورند؛ مثلاً در کشور ما در فصل تابستان، در شهرهای جنوبی و ساحلی مردم به جای شلوار، لنگ میبندند. در آنجا لنگ بستن خیلی خوب است؛ چون اگر شلوار بپوشند، پاهایشان عرق سوز میشود. اما اگر کسی در قم با لنگ در خیابان راه برود، خیلی زشت است؛ پس معلوم میشود این خوب و بدها، نسبی است. این قبیل مثالها را به عنوان دلیل بر نسبی بودن ارزشها میآورند و میگویند: «نباید در این زمینه سخت گرفت!». پا را از این هم جلوتر میگذارند و میگویند: «حجاب، فلان لباس، فلان عمل و ... ممکن است به نظر یک نفر خوب و به نظر یک نفر دیگر بد باشد؛ امّا هر دو محترماند و ما حقّ نداریم بگوییم: آنها اشتباه میکنند و آنها هم نباید بگویند ما اشتباه میکنیم. باید ادب را رعایت کرد؛ ولی هیچکدام واقعیتی ندارند!»
نمونهی دیگر از این مغالطاتی که برای عموم مردم مطرح میکنند، این است که میگویند: «شما در زمان فلان مرجع، به فلان فتوا عمل میکردید و اگر غیر از آن عمل میکردید، مثلاً نمازتان باطل بود؛ ولی الآن به فتوای مرجع دیگر، به گونه دیگری عمل میکنید؛ پس معلوم میشود دین هم نسبی است. برای آن زمان باید آن گونه عمل میکردند و برای این زمان، به گونه دیگر. مشروب هم که الآن حرام است، ممکن است یک روز حلال شود!»؛ این سخنان را من از زبان بیماردلان نقل میکنم و الّا همه ما میدانیم که اختلاف فتوا بین فقها وجود دارد و هیچ اشکالی هم ندارد، و هر کسی هم به فتوای مرجع تقلید خودش عمل کرد، معذور است و ثواب هم دارد. ما معتقدیم که «للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد »: حتی در صورت غلط بودن فتوا هم، اطاعت کردن یک اجر دارد و اگر مطابق واقع بود، دو اجر دارد؛ ما اینها را میدانیم. اما آیا این اختلافات دلیل بر نسبی بودن ارزشهاست و ما ارزشهای ثابت نداریم، یا مطلب چیز دیگری است؟ جواب این سؤال خیلی آسان نیست.
نمونه دیگر این مغالطات، سوء استفاده از اختلاف مفسرین است؛ میگویند: «همانطور که در تفسیر یک آیه، چند مفسر، چند قول دارند، در مورد خدا هم هر کسی یک تفسیری دارد؛ شما یک تفسیری از خدا دارید، بت پرست هم یک تفسیر دیگری از خدا دارد، و معلوم نیست که تفسیر شما بهتر از تفسیر او باشد!»؛ یکی از استدلالهای آنها برای این مطلب این است که میگویند: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق ـ گاهی هم بعدد نفوس الخلائق میخوانند ـ: راه خدا به تعداد انسانها یا به تعداد نفسهای انسانهاست. پس هر انسانی برای رسیدن به خدای خود، راهی دارد؛ لذا ما صراطهای مستقیم داریم، نه یک صراط»!
آنها برای اغوای دیگران از این مغالطات، استفاده میکنند. إلقاء شبهه کار آسانی است، مخصوصاً که جناب ابلیس هم آنها را یاری میکند؛ امّا مبارزهی با آن مشکل است، مخصوصاً وقتی که آنهایی که باید مبارزه کنند و جواب بدهند، احساس مسوولیّت نکنند. اینجاست که فتنهجویان میدان را خالی میبینند و یکّهتازی میکنند و متأسفانه، کم و بیش چنین اتّفاقاتی افتاده است.
برخی از بزرگان ما با اینکه بسیار اهل علم، فضل، فقاهت، بسیار متقی و متدین هستند و ما هم برای آنها بسیار احترام قائلیم و دستشان را هم میبوسیم ـ بنده شخصاً دستشان را میبوسم و بوسیدهامـ ولی اصلاً متوجّه نمیشوند که این فتنه جویان چه میگویند؛ چراکه یک مسأله فلسفی است و او اصلاً با این قبیل مسائل آشنائی ندارد. اگر متوجّه شبهه هم بشود، نمیتواند جواب دهد. بیش از 20 سال است که مسأله قبض و بسط شریعت مطرح شده، ولی بسیاری از شما حوزویان یک تصور روشنی از آن ندارید و اصلاً صورت مسأله برایتان روشن نیست تا بتوانید درستی یا نادرستی آن را ارزیابی کنید. از این قبیل مسائل فراوان وجود دارد و این نشان دهنده این است که در حوزه علمیه به فعالیتهایی بیش از آنچه معمول است و همه میشناسیم و احترام میگذاریم ـباید هم احترام بگذاریمـ نیاز است. پس چه کسی میخواهد این شبهات را جواب بدهد؟ اگر کسانی آشنا به معقول و فلسفه نباشند با چه چیزی میخواهند جواب بدهند؟ آیا صرفاً با اصل برائت و استصحاب میتوان به اینها جواب داد؟ اگر پرداختن به آنها واجب است، جواب دادن به این شبهات هم واجب است. برای انجام واجب، مقدمات ضروری آن هم واجب است. شما چند سال در حوزهها درس خواندید تا علوم اسلامی را یاد گرفتید. نباید توقع داشته باشید که آن کسی که نخوانده، مثل شما باشد. لذا وقتی این مسائل را نخوانده، زودتر تحت تأثیر شبهات واقع میشود. حتی بعضی که این مسائل را خواندهاند، وقتی شبهه قوی باشد، کم و بیش تحت تأثیر واقع میشوند؛ پس آن کسی که این مسائل را نخوانده است به طریق اولی تحت تأثیر واقع میشود. حال ؛ مسئول این انحرافات کیست؟ امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ میفرماید: «ما أخذ اللَّه سبحانه على الجاهل أن یتعلّم حتّى أخذ على العالم أن یعلّم»3: خدا بر متعلّمین تحصیل علم را واجب نکرد، تا اینکه بر علماء، تعلیم علم را واجب کرد. ما اول باید زحمت بکشیم تا این مسائل را یاد بگیریم و بعد حاصل آن را به کسانی که فرصت پرداختن مفصل به این مسائل را ندارند، تقدیم کنیم. اگر ما این کار را نکنیم، پس چه کسی مسئول است؟
در جلسه آینده إن شاءالله در زمینه چگونگی پرورش شبهاتی که جواب آنها مشکل است، توضیح خواهم داد.
1؛ . النساء 141
2؛ . نهج البلاغه، خطبه 38
3؛ . شرح خوانسارى بر غرر الحكم، ج6، ص: 94