جلسه هجدهم؛ تفرقه، ابزار دست فتنه جویان

تاریخ: 
چهارشنبه, 5 خرداد, 1389

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/03/05 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

تفرقه، ابزار دست فتنه جویان

اختلاف بیانداز و حکومت کن

در جلسات قبل به برخی از روش‌های دشمن در جنگ نرم اشاره کردیم. یکی دیگر از روش‌های فتنه جویان که سابقه بسیار طولانی در تاریخ دارد، سوء استفاده از زمینه‌های اختلاف در بین مردم و دامن زدن به اختلافات است؛ حتّی اگر اختلافی نباشد، اختلاف ایجاد می‌کنند تا از این طریق قدرت مقابله مردم با آن‌ها تضعیف شود. با پراکنده شدن نیروهای فکری، عاطفی، علمی و سایر نیروهایی که یک جامعه در اختیار دارد، زمینه تسلّط دشمن فراهم می‌شود. اما اگر همه نیروهای جامعه در یک جهت متمرکز شد، تسلّط بر چنین نیروی متمرکزی بسیار دشوار می‌شود. خوبی اتّحاد و اتّفاق، و بدی اختلاف و پراکندگی مسئله‌ای نیست که احتیاج به اثبات داشته باشد؛ بلکه همه آنرا می‌دانند و قبول دارند. موضع قرآن هم روشن است؛ می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ كانُوا شِیعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی‏؛ شَیْ‏ء ...»1؛ و هم چنین موارد دیگری وجود دارد که به اختلافات مردم اشاره و آن‌ها را نکوهش می‌کند و آن را موجب سقوطشان معرفی می‌نماید. اصولاً در منابع اسلامی این مسائل خیلی روشن است و احتیاج به توضیح ندارد. آنچه مهم است این است که بفهمیم اختلاف چگونه به وجود می‌آید و چگونه دشمنان از این اختلاف استفاده می‌کنند، تا در درجه اول از به وجود آمدن اختلاف پیشگیری کنیم و در درجه بعد، اگر اختلاف پیش آمد، راه رفع آن را بدانیم. این‌ها مسائلی است که اهمیت دارد.

اختلاف سلیقه، امری اجتناب ناپذیر

آیا امکان دارد در جامعه اصلاً اختلاف وجود نداشته باشد؟ در این‌جا منظور از اختلاف، اختلاف در افکار و رفتار است، و الّا اختلاف در شکل و قیافه و ... لازمه خلقت است. مقصود این است که آیا امکان دارد در یک جامعه همه‌ی مردم یکسان فکر کنند و همه‌ی افراد یک نوع سلیقه و رفتار داشته باشند؟ چنین چیزی شاید عادتاً محال باشد و نمونه آن را ما در هیچ زمان و مکانی سراغ نداریم. تجربه هم به طور واضح این را نشان می‌دهد. از بین بردن اصل این‌گونه اختلافات، گرچه عقلاً محال نیست، ولی عادتاً امکان ندارد؛ به فرض هم که امکان داشت، شاید مطلوب نبود. اگر همه یکسان فکر می‌کردند، و همه تمایل داشتند که یک نوع کار انجام دهند؛ در این صورت کارهای مختلف در جامعه انجام نمی‌شد. رشد فرهنگ جامعه و تمدن بشری، در سایه فعالیت‌ها‌ی گوناگونی است که با هم انجام می‌گیرد. این فعالیت‌های گوناگون در هم تأثیر و تأثر می‌گذارند و موجب رشد فکری، صنعتی، رفاهی، اقتصادی و علمی برای بشر می‌شوند. پس ریشه‌کن کردن چنین اختلافاتی مطلوب نیست.

وحدت، حول محور دین حق

حال که از بین بردن همه اختلافات امکان ندارد، آیا هیچ تلاشی برای ایجاد وحدت فکری و وحدت رفتاری لازم نیست؟ فرض اول این بود که نمی‌توان کاری کرد که هیچ اختلافی به وجود نیاید؛ حال که آن فرض امکان ندارد، آیا باید جامعه را رها کنیم و بگذاریم هر اختلافی که می‌خواهد به وجود آید؟ همه عقلاء می‌دانند که بعضی از اختلافات اگر به وجود آید و هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن نشود، دیگر از جامعه انسانی، تمدن، اخلاق و امثال این‌ها چیزی باقی نخواهد ماند. اگر بنا باشد هر کسی هر چه دلش می‌خواهد، عمل کند و هیچ ضابطه‌ی‌؛ مقبولی وجود نداشته باشد، هرج و مرج، فساد و از هم گسیختگی، جامعه‌ی انسانی را فراخواهد گرفت. رها کردن اختلافات به این سبک هم درست نیست. به علاوه هر فرد یا جامعه‌ای ممکن است دشمنی داشته باشد که از این اختلاف‌ها سوء استفاده کند و آن‌ها را از بین ببرد. پس چه باید کرد؟ در چه اموری باید به دنبال وحدت بود و در چه اموری وجود اختلاف اشکالی ندارد؟
آن‌چه که باید سعی کنیم در آن‌ها اختلاف نشود، آن حقایقی است که برای سعادت انسان ضرورت؛ دارد. باید سعی کنیم همه، حقّ را بشناسند و به حقّ ملتزم باشند و در حق اختلافی نشود. اما در سایر اموری که این ضرورت را ندارند، اختلافات چندان خطرناک نیست و به طور کامل هم نمی‌توان از آن پرهیز کرد. آنچه که می‌توان تا حدودی در جهت رفع اختلاف در آن تلاش کرد، باورهای حقّی است که باید به آن معتقد بود و ارزش‌ها‌ی حقّی است که باید به آن پایبند بود و این یعنی دین حقّ. ما معتقدیم دین حقّ همیشه یکی است؛ لذا اگر در دین اختلاف شد، یا یکی باطل است و یکی حقّ، و یا هر دو باطل‌اند. دو دین که هر دو حقّ باشند، وجود ندارد. «فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ...»2: بعد از حقّ هر چه باشد، ضلالت است. اختلاف در دین، ممکن است انسان را به عذاب أبدی بکشاند و از سعادت دنیا و آخرت محروم سازد.
البته در دین یک سری مسائل اساسی وجود دارد که ارکان دین‌اند و قوام دین به آن‌ها است؛ باید سعی کنیم در این محدوده اختلافی وجود نداشته باشد. ولی ممکن است در دین یک سری مسائل فرعی و جزئی وجود داشته باشد که در آن اختلاف باشد و راهی هم برای رفع آن‌ها وجود نداشته باشد، مثل اختلاف فتاوای مراجع؛ دلیل عمده‌ی وجود این اختلاف هم عدم دسترسی به امام معصوم است. مقصود ما در این‌جا قطعیات و ضروریات دین است که اگر کسی انکار کند، دیگر تابع آن دین نخواهد بود؛ باید سعی کنیم استحکام این موارد حفظ شود و در آن‌ها اختلافی پیش نیاید.

برتری طلبی، عامل اصلی اختلاف

حال چرا گاهی در ضروریات و قطعیات اختلاف پیش می‌آید؟ خوشبختانه در خود قرآن و روایات جواب این سوال داده‌؛ شده است و ما که معتقد به دین هستیم، می‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم. در این رابطه آیات زیادی داریم؛ مثلاً در آیه 19 از سوره آل عمران می‌فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُم‏؛ ...». تعبیر؛ «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ ...»، مکرراً در قرآن ذکر شده است، و این یکی از آموزه‌های جامعه‌شناختی قرآن است؛ به این معنا که اختلاف در دین، فقط و فقط در اثر برتری طلبی و خودخواهی و تجاوز از حقّ پدید آمده و الّا خدا حجّت را تمام کرده است. اختلاف در اثر جهل نبوده؛ بلکه آن کسانی که خودشان اهل علم بودند، اختلاف ایجاد می‌کردند؛ فرقه‌ها، مذهب‌ها و ادیان مختلف را ایجاد کردند، چون می‌خواستند بر دیگران بزرگی بفروشند و برای خود پست و مقامی کسب کنند. با توجّه به این نوع آیات، می‌توان گفت: اگر این انگیزه؛ «بَغْیاً بَینَهُمْ»؛ نبود، اختلافی در دین پدید نمی‌آمد.
مساله برتری‌طلبی تنها در مسایل دینی نیست؛ بلکه چنین غریزه‌ای در انسان وجود دارد، و اگر به وسیله عقل و دین تربیت نشود، این غریزه‌ی شیطانی تقویت می‌شود و به فسادهای بسیاری منتهی می‌شود. این روحیه برتری‌طلبی اساس بسیاری از مفاسد است. قرآن می‌فرماید: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ...»3: سعادت أبدی برای کسانی است که به دنبال برتری‌طلبی بر دیگران نیستند. آنچه که باعث می‌شود عدّه‌ای به انحرافات دینی، فساد، کفر، شرک و ... و در نتیجه به عذاب أبدی مبتلا شوند، روحیة برتری‌طلبی است. باز قرآن می‌فرماید: آنچه فرعون را فرعون کرد و در مقابل موسی قرار داد و باعث شد ادعای خدائی کند و بگوید: «... أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلَى»4، همین روحیه بود؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ ...»5: فرعون علوّ و برتری جویی کرد.
در روایات ما بسیار سفارش شده که در فکر برتری جویی بر دیگران نباشید. در روایتی نقل شده: «اگر کسی بخواهد بند کفشش بهتر از بند کفش دیگران باشد، این مرتبه‌ای از برتری‌طلبی دارد»6. چرا انسان برای امور جزئی، چشم و هم چشمی کند و بخواهد کتاب، ماشین، خانه و پست و مقامش از دیگران بهتر باشد؟!
برتری جوئی ممکن است در دین هم واقع شود؛ مثلاً در محیط دینی مردم به یک عالمی احترام می‌گذارند؛ حال اگر این عالم رقیبی داشته باشد که خودساخته نباشد، وقتی ببیند مردم به آن عالم بیشتر احترام می‌گذارند، تحریک می‌شود و درصدد «بغی»؛ بر می‌آید. روحیه‌ی برتریی جوئی غالباً با حسد توأم است. وقتی می‌بیند به دیگری بیشتر احترام می‌گذارند، ناراحت می‌شود. داستان رفتار برادران حضرت یوسف با او هم از همین قبیل است. این امر مختصّ به برادران یوسف نبود. برای ما هم این خطر وجود دارد، مگر اینکه به خدا پناه ببریم و او یاری کند. در سرشت ما این امر وجود دارد که دلمان می‌خواهد از کسی که همتای ما و هم‌درس ماست، برتری جوئیم. دوست داریم در درس. استاد به ما بیشتر توجه داشته باشد. این صفت منشأ فساد می‌شود، مگر کسی که در مکتب اهل‌بیت ـ علیهم السلام ـ تربیت شده باشد و خودش را اصلاح کرده باشد. قرآن هم می‌فرماید: «اختلاف در دین از همین جا پیدا شد که عالمان دینی برای اینکه بر اقرانشان برتری پیدا کنند، ایجاد اختلاف کردند». البته این امر اختصاص به عالمان ندارد؛ بلکه در سایر اقشار جامعه هم وجود دارد. انسان ذاتاً به فکر خود است. خودخواهی مخصوصاً در این دوره و زمانه با فلسفه اندیویدوآلیسم (فردگرایی)، نهادینه شده است و کمتر کسی به فکر دیگری است. حاصل سخن این‌که انگیزه‌ی کسانی که در صدد اختلاف در دین می‌افتند، دکّان‌داری و مطرح کردن خود است.

برتری جویان، آلت دست فتنه‌گران

اما گاهی خودِ برتری‌جویان، فتنه‌گر نیستند؛ بلکه فتنه‌گران این‌ها را آلت دست قرار می‌دهند و از اختلافاتی که این‌ها ایجاد کرده‌اند، سوء استفاده می‌کنند؛ به آن اختلافات دامن می‌زنند و آن‌ها را تشدید می‌کنند؛ این افراد را در مقابل هم قرار می‌دهند تا به جان هم بیافتند و خود از این فرصت برای منافعشان بهره‌برداری کنند. پس ما در زمینه اختلافات با دو دسته افراد که اهل سوء استفاده‌اند، مواجه‌ایم. یک دسته کسانی که خود عامل اختلاف‌اند. انگیزه‌ی این گروه غالباً برتری‌طلبی‌،‌؛ ریاست‌طلبی‌؛ و ... است. دسته دیگر کسانی‌اند که از این اختلافات سوء استفاده می‌کنند؛ گرچه خود اهل این صفات نباشند. دنبال این هستند که کجا دو عالِم، دو فرقه، دو قومیت و ... با هم اختلاف دارند، تا اختلافاتشان را تشدید و قوایشان را تضعیف کنند.

راههای پرهیز از اختلاف

حال با در نظر گرفتن این حقایق وظیفه ما چیست؟
1. سعی کنیم خود ما عامل اختلاف نباشیم. برای این منظور باید خوی برتری‌طلبی و حسد را اصلاح کنیم. اگر این رذائل را اصلاح نکنیم، یک جایی خودش را نشان خواهد داد. ممکن است امروز میدانی نداشته باشد، ولی وقتی میدان پیدا کرد، گرچه در هشتادسالگی، انسان را به سقوط می‌کشاند.
2. سعی کنیم اختلافاتِ موجود را حلّ کنیم و نگذاریم به خصومت و تنازع بیانجامد. این اختلافات خواه ناخواه پیش خواهد آمد؛ ما ـ فرض این است که خودمان اهل ایجاد اختلاف نیستیم و قصد اصلاح داریم ـ باید سعی کنیم راهی پیدا کنیم که این اختلافات گسترده نشود. نباید بگذاریم این اختلافات به اصل دین سرایت کند.
اختلافات در فتنة اخیر، ابتدا از کسانی سر زد که خودشان اهل عمل به بعضی از وظایف شرعی بودند. گاهی کار به این‌جا می‌کشد که چنین افرادی اصل مطلب را هم از دست می‌دهند. خدمت یک بزرگی درباره یکی از همین ارکان فساد گفته بودند: «این فرد در مورد وحی و نبوّت و ... اعتقادات فاسدی پیدا کرده است»؛ ایشان در جواب گفته بود: «این چه حرف‌هائی است که می‌زنید؟ ایشان چند روز پیش نزد من آمد و خمس و سهم امامش را با من حساب کرد. مگر می‌شود چنین اعتقاداتی داشته باشد؟!»؛ و یا به شخص دیگری گفته بودند: «فلان شخص چنین حرفی‌های باطلی می‌زند»؛ ایشان در جواب گفته بودند: «ایشان ابداً اهل این حرف‌ها نیست. پدر ایشان در محله ما آن قدر محترم بود که مردم وقتی می‌خواستند قسم بخورند، به سر او قسم می‌خوردند؛ مگر امکان دارد پسر چنین انسانی این قدر فاسد شود؟!»
آیا این‌ها معیارهای صحیحی برای شناختن حقّ و باطل است؟ مگر هر کسی پدرش خوب بود، لزوماً خودش هم خوب می‌شود؟ و یا هر کسی پدرش بد بود، لزوماً خودش هم بد می‌شود؟ و یا اگر کسی وجوهات داد، لزوماً انسان درستکار و درست اندیشی است و سایر افعال و افكارش ملاک نیست؟ راه نفاق، راه فریب دادن است و باید هشیار بود. وقتی منافقی بخواهد نزد مرجعی تظاهر به دین‌داری کند، چگونه باید اظهار کند؟ نمی‌تواند بگوید: «من نماز شب می‌خوانم». یکی از راه‌های تظاهر این است که مبلغی را به عنوان خمس به مرجع بدهد. ما باید اشخاص را با وضع فعلی‌شان بشناسیم. ممکن است یک کسی اول کافر بوده، ولی بعد مسلمان شده است؛ آیا باید او را به خاطر گذشته‌اش کافر بدانیم؟ اکثر اصحاب پیامبر (ص) اول کافر بودند؛ آیا باید بگوییم: «این‌ها تا آخر باطل‌اند!»؟ عکس این حالت هم ممکن است؛ یعنی یک کسی اول مسلمان بوده، ولی بعد مرتد شده است. آیا چون سال گذشته مسلمان بوده، حتماً امسال هم مسلمان است؟ ملاک وضع فعلی افراد است. سعی کنیم واقعیت افراد را بشناسیم. از طرفی از ظاهر فریب نخوریم، و از طرف دیگر بی‌جهت پیش‌داوری نکنیم. اگر می‌خواهیم از کسی تبعیت کنیم، درباره کسی قضاوت کنیم و یا به کسی رأی دهیم باید وضعیت فعلی او را بشناسیم.
برای تلاش در راستای کم شدن اختلافات این را هم باید بدانیم که بسیاری از اختلافات جزئی وجود دارد که شیطان ابتدائاً در اثر سوء ظنّ‌ها به وجود می‌آورد؛ لذا باید به هر نقلی اعتماد نکنیم. قرآن می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏؛ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ»7. ‌امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ هم می‌فرماید: «... إِنَّهُ لَیسَ بَینَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِع ...»8‏: فاصله بین حقّ و باطل چهار انگشت است. در نقل قول‌ها باید تحقیق کرد و مراقب بود بی‌خود کسی متهم نشود. نقل‌های غیر موثّق گاهی اختلافات عجیبی بین افراد به وجود می‌آورد. در ضمن، گاهی گوینده در محل خاصّی یا مناسبت خاصّی سخنی می‌گوید و قصد خاصی دارد، ولی از سخن او سوءبرداشت می‌شود. در این موارد باید برویم و در مورد مقصود اصلی‌اش سؤال کنیم.

رهبری، محور وحدت جامعه

تا آنجایی که این اختلافات جزئی و از همین راه‌ها قابل حلّ است، باید سعی کنیم وحدت را حفظ کنیم و افراد را به هم نزدیک کنیم؛ مگر برسد به جایی که اختلاف در اساس دین باشد. دین همان چیزی است که همه به دنبال آن می‌گردیم. اگر این را از دست بدهیم، دیگر چه چیزی برایمان باقی می‌ماند؟ اگر فهمیدیم که کسانی نسبت به اساس دین جدّاً مشکل دارند، آن را سهل نگیریم؛ بلکه با آن جدّی برخورد کنیم. اما در مسایلی که به طور طبیعی در آنها اختلاف سلیقه‌؛ و رفتار پیش می‌آید، آن مسایل اجتماعی که چندان بین‌الرشد و بین‌الغی نیستند، به طوری‌که هر کسی بتواند در مورد آن‌ها به راحتی حقّ را بفهمد، تا آنجا که امکان دارد باید بگذاریم هر کسی سیلقه و فکر خودش را داشته باشد. اما اگر در حوزه‌ای است که با دین ارتباط دارد، و به‌گونه‌ای است كه با رفتار ما هم اصطکاک پیدا می‌کند یا باید در بارة او اظهار نظری کنیم ولی چون متخصص نیستیم نمی‌دانیم باید چه رفتاری داشته باشیم، اینجاست که نقش رهبری در جامعه اسلامی روشن می‌شود.
وحدت جامعه اسلامی وابسته به محور بودن رهبر آن است. وقتی در جامعه اختلاف وجود دارد، معنایش این نیست که همه‌ی طرف‌های اختلاف خائن‌اند؛ بلکه ممکن است درکشان با همدیگر فرق کند. در این موارد اگر هر کسی بخواهد نظر خودش را اعمال کند، مصالح جامعه اسلامی از بین می‌رود؛ لذا باید یک محور و معیاری برای رفتارهای اجتماعی (که هم بُعد اجتماعی و هم بُعد دینی دارد) وجود داشته باشد. فراموش نکنید همه این بحث‌ها مربوط به اختلاف در دین است یا چیزی که به دین مربوط می‌شود. این جاست که تنها راهی که می‌تواند جامعه را به صلاح، هدایت کند و از اختلافات خانمان‌برانداز نجات دهد، اتّحاد حول محور رهبری است. آیا اگر از او جدا شویم و بر خلاف او رفتار کنیم، به نفع جامعه اسلامی خواهد بود؟! چه دلیلی وجود دارد که دیگران بهتر از او بفهمند؟ کسی که سابقه‌اش در مسایل سیاسی و اجتماعی از همه بیشتر است؛ در همه مسائل جامعه بر همه اولویت و رجحان دارد؛ از لحاظ سابقه، هوش، فراست، تدبیر، تجربه کاری و ... از همه بالاتر است. چنین شخصی فرضاً اگر خطائی هم داشته باشد، عملاً نشان داده است که خطایش از همه کمتر است. با این وجود چرا سراغ دیگران برویم؟ آیا اگر جای دیگر رفتیم، صلاح جامعه اسلامی تأمین می‌شود؟ آیا این راهی نیست که شیطان می‌خواهد ما را دچار اختلاف و پراکندگی کند تا دشمن را بر ما مسلط کند؟
پس حاصل بحث این شد که یکی از روش‌های دشمنان برای ایجاد فتنه، دامن زدن به اختلافات است. باید سعی کنیم از راه‌ها‌ی مختلف از به وجود آمدن این اختلافات جلوگیری کنیم. آنجا که خواه نا خواه اختلافات واقع شد و باید حتماً مسیری را انتخاب کنیم، معیار را رهبر قرار دهیم؛ آن رهبری که صلاحیتش را از هر جهت می‌شناسیم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


1؛ . الانعام / 159

2؛ . یونس / 32

3؛ . القصص / ؛ 83

4؛ . النازعات / 24

5؛ . القصص / 4

6؛ . المیزان، ج 16، ص 85

7؛ . الحجرات / 6

8؛ . نهج البلاغه، خطبه 141