پیوست | اندازه |
---|
پیش از این، مختصرى از فضایل امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را بیان كردیم. در مقدمه بحث بیان شد كه این فضایل به سه دسته تقسیم مىشوند. دسته اول مواهبى است كه خداى متعال به ایشان عنایت فرموده، ولى به طور مستقیم تأثیرى در اعمال و رفتار آن حضرت ندارد؛ مثل ولادت در كعبه كه موهبت خاص الهى است، ولى باعث هیچ گونه تغییر و تأثیرى در شخصیت آن حضرت نمىشود. دسته دیگر از فضایل، مواهب خدادادى است كه در شكل گیرى شخصیت، رفتار و منش ایشان تأثیر دارد. در این جهت، حضرت امیر(علیه السلام) با سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) مشترك است. خداى متعال به این بزرگواران صفاى روح و نورانیتى عنایت كرده است كه آنان از آغاز تولد، بلكه پیش از آن، حقایقى را مشاهده و درك مىكنند كه دیگران چه بسا در سن كمال عقل نیز از درك آن عاجزند. در این باره، براى نمونه، به كلام خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه قاصعه اشاره كردیم كه مىفرمایند: پیش از این كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث
شوند، من انیس ایشان بودم و زمانى كه وحى نازل مىشد صداى وحى را مىشنیدم و حتى صداى شیطان را نیز در آن لحظه شنیدم. از پیامبر(صلى الله علیه وآله) سؤال كردم این چه صدایى است؟ حضرت فرمود: این صداى شیطان است. سپس فرمود:
اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىّ؛1 آنچه من مىشنوم، تو هم مىشنوى و آنچه من مىبینم تو هم مىبینى، جز این كه تو پیامبر نیستى.
نورانیتى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سن ده سالگى و یا قبل از آن داشتند و به واسطه آن مىتوانستند صداى وحى را بشنوند یا حتى گاهى فرشته وحى را هم ببینند، امتیاز خاصى است كه خداوند به دیگران عطا نكرده است. این نورانیت در رفتار و شكل گیرى شخصیت ایشان تأثیر داشته است. نظیر این موهبت در مورد انسانهاى معمولى، نعمت «عقل» است كه خداى متعال آن را به انسان ارزانى داشته است. سفیه و دیوانه كه از این نعمت كم بهره یا بى بهره اند، رفتار و شخصیتشان با فرد عاقل بسیار متفاوت است.
در هر حال، این نورانیت و امتیاز خاص امیرالمؤمنین(علیه السلام) منشأ اثرهاى فراوان گردید. عبادتهاى طولانى، رفتار عادلانه در مقام قضاوت و حكومت، زهد و وارستگى نسبت به امور دنیا، شجاعت در میدانهاى جنگ، فداكارىها و ایثارهاى بى نظیر و... از آثار آن نورانیت بودند. البته همه این اعمال بر اساس اختیار و انتخاب خود آن حضرت صورت مىگرفت و این طور نبود كه حضرت تحت تأثیر آن نورانیت خدادادى، در
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
این رفتارها مجبور باشد؛ همانگونه كه موهبت «عقل» موجب نمىشود انسان عاقل در انجام كارهاى نیك و رفتار پسندیده مجبور باشد.
دسته سوم، فضایل اكتسابى حضرت امیر(علیه السلام) است كه حضرت كاملا با اراده و اختیار خود آنها را كسب نموده اند. مواردى چون عبادتها، خدمت به مردم، شركت در جنگها و ... از این نمونه هستند.
در مورد دسته دوم از مواهب امیرالمؤمنین و سایر معصومان(علیهم السلام) ابهامها و شبهاتى وجود دارد. گفته مىشود، اگر خداوند متعال این مواهب را به ما هم عطا مىكرد ما نیز هم چون على مىشدیم. اگر ما نیز عصمت داشتیم، مثل پیغمبران مىشدیم. بنابراین انبیا و ائمه(علیهم السلام) در حقیقت امتیازى بر دیگران ندارند.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید *** دیگران هم بكنند آنچه مسیحا مىكرد
منظور از القاى این شبهه این است كه بگویند، اولا این مطالب از اساس بى پایه و افسانه است، و بر فرض كه درست باشد، برخوردارى از این مواهب فضیلتى نیست، چرا كه امرى خارج از اختیار آنان است و اگر به ما هم عطا مىشد، ما نیز مثل آنها مىشدیم. بنابراین برخوردارى از این كرامات، افتخارى براى آنان محسوب نمىشود.
از آن جا كه این شبهه مكرّر مطرح مىشود، مناسب است با تأمل بیشتر در مورد این گونه فضیلتها، پاسخهایى منطقى براى این گونه شبههها آماده كنیم.
پاسخ اجمالى كه براى این شبهه ارائه مىشود این است كه هر چند همه این مواهبْ خدادادى است، ولى جبرآور نیست. امتیاز این بزرگان این
بوده كه از مواهب الهى با «اختیار خود» كمال استفاده را كرده اند. دلیل اختیارى بودن نیز نمونههایى از این مواهب است كه به كسان دیگرى ـ از جمله بلعم باعورا ـ داده شده، ولى نه تنها از آن استفاده نكردند، بلكه از آنها در راه باطل سوء استفاده نیز نمودند.
نظیر این مسأله در خود ما، نعمت «عقل» است. عقل یك موهبت خدادادى و غیر اكتسابى است كه ما به كمك آن خوب و بد را از هم تشخیص مىدهیم. اكنون سؤال این است كه آیا اعطاى این موهبت از جانب خداوند به ما، موجب سلب اختیار از ما مىشود؟ آیا ما صرفاً به این دلیل كه خوبى و بدى را درك مىكنیم، حتماً كارهاى بد را ترك خواهیم كرد؟ آیا صرف درك خوبى و بدى یا حتى میل به كارهاى خوب، به این معنا است كه انسان مجبور به انجام آن كار است؟ آیا چون انسان به طور فطرى طالب راست گویى و درست كارى است، پس هر كس راست گو و درست كار است، مجبور است؟! آیا در مورد گناهان و كارهاى زشتى كه هیچ گاه فكر انجام آنها به ذهن انسان خطور نمىكند، اجبارى در كار است؟ تصور انجام بسیارى از كارهاى زشت اساساً به ذهن انسان نیز خطور نمىكند؛ زیرا بعضى از كارها به اندازهاى زشت و پلید است كه انسان از آنها متنفر است و هیچ گاه خیال انجام آنها را نیز نمىكند. آیا ممكن است كسى حتى تصور كند كه براى یك بار نجاست را غذاى خود قرار دهد؟! حتّى فكر آن مشمئز كننده است. حال آیا این كه انسان هیچ گاه براى خوردن نجاست اقدام نخواهد كرد، بدین معنا است كه انسان در این كار مجبور است؟! روشن است كه داشتن استعداد، فهم و گرایش به خیر و یا تمایل به انجام گناه، هیچ كدام انسان را مجبور به انجام آن نمىكند. فضیلت این است كه هر
كسى سرمایههاى خدادادى را از قبیل علم، هوش، استعداد و مانند آنها را به بهترین وجه در راه تقرب به خدا و تكامل خود و خلق خدا به كار گیرد. اصل این سرمایهها خدادادى است، اما به كارگیرى آنها تحت اختیار من و شما است؛ همانگونه كه مىتوانیم از آنها در راه كمال استفاده كنیم، ممكن است با استفاده غلط از آنها در سراشیبى سقوط نیز قرار گیریم.
هم چنین درست است كه طفل یك ساله با مرد بیست ساله در فهم خوب و بد برابر نیستند، اما معناى این كلام آن نیست كه چون عقل آن مرد بیست ساله كامل تر است، پس او مجبور به انجام كارهاى خوب است. این مطلب در مقایسه افراد عادى و افراد نابغه نیز صادق است. برخى افراد از نبوغ خاصى برخوردار هستند و در سنین كودكى مطالبى را مىفهمند كه بسیارى از بزرگ ترها در سن چهل سالگى هم آنها را نمىفهمند. این افراد ممكن است استعدادهایى داشته باشند كه افراد عادى در سنین بالا نیز از آنها برخوردار نباشند. اما برخوردارى آنها از نبوغ و استعداد فوق العاده به معناى مجبور بودن آنها نیست. به تعبیر فنى و علمى، داشتن مبادى نفسانى براى انجام كار خوب بخشى از ماجرا است، اما به كارگیرى آن قوهها و استعدادها براى انجام كار خیر مطلبى دیگر است. استعدادها سرمایههاى خدادادى است كه من و شما هم از آن برخورداریم. مگر من و شما چه اندازه در داشتن همین مقدار از فهمى كه داریم، اختیار داشته ایم؟ اصل «فهم» عطیهاى خدادادى است كه به انسان داده شده، در حالى كه به حیوانات، یا دست كم به بسیارى از آنها، چنین فهمى داده نشده است؛ اما آیا چون خدا این فهم را به ما داده است ما مجبور به انجام كارهاى خوب هستیم؟! بهره مند بودن از نعمت «فهم» و وجود این مزیت و استعداد در انسان، زمینه اختیار را فراهم مىكند. اگر انسان خوب و بد را نفهمد، چگونه
مى تواند بین انجام كار خوب یا ترك آن، یكى را انتخاب كند؟ بنابراین نمىتوان گفت، چون خدا چنین مزیتى را به كسى عطا كرده است، پس او را مجبور ساخته است.
پس از این مقدمه، اكنون به اصل شبهه بازگردیم. شبهه این است كه در مورد كمالات و فضایل اهل بیت(علیهم السلام) ، ائمه اطهار(علیهم السلام) یا انبیا(علیهم السلام) تنها دو حالت قابل تصور است: یا باید گفت این فضایل خدادادى است، كه نتیجه آن این است كه آنان مجبور به داشتن این فضایل هستند و برخوردارى از آنها افتخار نیست و اگر این مزایا را به ما هم داده بودند ما نیز مثل آنها مىشدیم! حالت دیگر این است كه بگوییم این فضایل اكتسابى است؛ در این صورت چگونه مىتوان گفت: خدا ایشان را به گونهاى دیگر خلق كرده و براى آنها در اصل خلقت مزایایى قرار داده است؟ چگونه مىتوان گفت آن بزرگواران از نور آفریده شده اند، در كودكى بعضى مسایل را درك مىكردند، روحشان صفا داشته، قلبشان نورانى بوده و یا این كه خداوند ملكى را براى تربیت ایشان فرستاده است؟
با توجه به مقدمهاى كه بیان كردیم پاسخ این شبهه روشن مىشود. خدادادى بودن این مواهب به این معنا است كه اصل آنها خدادادى است. عقل، نورانیت، صفاى روح و علم را خدا به آنان عطا كرده است، اما این به معناى مجبور بودن نیست. نحوه استفاده از علم و نورانیت اختیارى است. خداوند به بعضى دیگر از افراد نیز مراتبى از این مزیتها را داده است، اما آنها از این استعدادهاى خدادادى سوء استفاده كرده اند. اعطاى مواهب از جانب خداوند بر اساس مصالح افراد است. از این رو كسانى كه از چنین مواهبى برخوردار نیستند، به این دلیل است كه داشتن آن استعدادها به
مصلحت ایشان نیست و قدر آن را نمىدانند. چند نمونه از این قبیل را نیز خداوند ذكر كرده است تا بدانیم افرادى از این فضایل برخوردار شدند، لكن به دلیل سوء استفاده از آنها، به بلایاى عظیمى مبتلا گردیدند. اعطاى این مواهب از جانب خداوند به افرادى خاص بدون حكمت نیست. اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛1 او بهتر مىداند رسالت خود را به چه كسى بدهد و چه كسى لیاقت آن را دارد.
بنابراین گرچه اصل این سرمایهها از خدا است، اما لازمه آن، جبر نیست؛ چرا كه به كارگیرى این سرمایهها و ذخایر و مواهب الهى، اختیارى است.
خداوند در مورد یكى از افراد قوم حضرت موسى ـ كه در روایات «بلعم باعورا» نامیده شده است ـ مىفرماید: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها...؛2 ما به بعضى از بندگان كرامتهایى عطا كردیم، مزایاى خاصى را براى او قایل شدیم و افتخاراتى به او دادیم، فَانْسَلَخَ مِنْها؛ لكن از آنها عارى گشت. مىفرماید «آیات» خود را به او عطا كردیم. این تعبیرى خاص است كه مشابه آن در مورد انبیا و اولیا به كار مىرود. اگر قرار بود جبر در كار باشد، با همان «آیات» به او رفعت مىبخشیدیم و او را به مقامات عالى مىرساندیم، وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛3 ولى او این مواهب خدادادى را در خدمت هواى نفس خود قرار داد و از آنها سوء استفاده كرد. فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ ؛4 به سبب این سوء استفاده، نه تنها رفعت پیدا نكرد، بلكه تا حد یك سگ تنزل یافت.
1. انعام (6)، 124.
2. اعراف (7)، 175.
3. همان، (176).
4. همان.
از این رو این گونه نیست كه اگر خدا موهبتى را به كسى داد، او مجبور به استفاده نیكو از آن باشد. نحوه استفاده از موهبتها اختیارى است. اگر خدا مىخواست به اجبار همه انسانها را هدایت كند قدرت چنین كارى را داشت:
لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛1 اگر خدا مىخواست قطعاً تمام مردم را هدایت مىكرد.
اما انسان آفریده شده است تا با اختیار، مسیر خود را انتخاب كند. لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ كُلُّهُمْ؛2 اگر خدا مىخواست، كارى مىكرد كه همه مردم به اجبار ایمان بیاورند؛ اما چنین ایمانى ارزش ندارد.
خلاصه این قسمت از بحث این شد كه یك دسته از مواهب خدادادى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شخصیت ایشان تأثیرى نداشته و تنها جنبه فضل و تشریفى داشته است. این دسته از فضایل محل بحث و اشكال نیست. دسته دیگر مواهبى هستند كه در شخصیت آن حضرت مؤثر بوده اند؛ مثل نورانیتى كه از آن برخوردار بودند و یا تربیتى كه از روز اول تولد از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دریافت كردند. خود حضرت در این باره مىفرماید: من هنوز شیرخواره بودم كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تكفل مرا به عهده گرفتند و با آب دهان خود، مرا تغذیه كردند.3 بحث و اشكال درباره این دسته از مواهب است. در مورد این گونه مواهب توضیح دادیم كه گرچه اصل موهبت، خدادادى و غیر اكتسابى است، اما استفاده از آن در اختیار خود شخص است. فضیلت حضرت على(علیه السلام) این بود كه به بهترین وجه از این موهبت استفاده كرد و سر سوزنى از آن را هدر نداد. ممكن نبود كسى بهتر از این از نعمتهاى
1. رعد (13)، 31.
2. یونس (10)، 99.
3. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
خدا استفاده كند. البته اعطاى آن مواهب از جانب خدا نشانه لیاقت آن حضرت بود، ولى پس از این كه خدا آن فضایل را به ایشان داد، استفاده اختیارى و صحیح از آنها بود كه درجات و مقام حضرت على(علیه السلام) را بالا برد.
سؤال دیگرى كه مطرح شده این است كه آیا این نوعى تبعیض نیست كه خداى متعال مقامات، فضایل و مواهبى ذاتى و غیر اكتسابى را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) عطا فرموده است؟ اساساً چرا خدا به بعضى از بندگانش نعمتى را عطا مىكند در حالى كه آن را به بعضى دیگر نمىدهد؟
براى پاسخ به این شبهه باید به تفاوت معنایى دو واژه «تبعیض» و «تفاوت» توجه كرد. «تبعیض» كارى ناروا و داراى ارزش منفى است، در حالى كه هر «تفاوتى» ناپسند نیست؛ براى مثال، اگر معلم در كلاس به یكى از دو شاگردى كه مانند هم بوده و به یك اندازه تلاش كرده اند، نمره بالا و به دیگرى نمره پایین بدهد، این كار تبعیض است. یا اگر پدرى بدون دلیل به یكى از فرزندان خود بیش از دیگران محبت كند، بین آنها تبعیض قایل شده و كارى ناپسند انجام داده است. یا اگر كسى كه متصدى بیت المال است و باید تسهیلات را به صورت یكسان براى همه مردم فراهم كند، براى فامیل، رفقا و طرفداران حزبى و جناحى خود ویژگىهاى خاصى قایل شود، این كار تبعیض و ناپسند است.
«تبعیض» در جایى است كه با وجود شرایط كاملا یكسان و مساوى همه افراد، براى آنها حقوق و امتیازاتى نامساوى و غیر یكسان در نظر
بگیریم. این كار از مصادیق ظلم است؛ اما هر «تفاوتى» ظلم نیست. شاگردى كه درس خوانده، در امتحان نمره عالى مىگیرد و شاگردى كه درس نخوانده و تنبلى كرده، نمره كم مىگیرد. در این جا بین این دو، تفاوت وجود دارد، اما هیچ كس این تفاوت را تبعیض و ناروا نمىداند.
خداوند نیز در تكوینیات و اصل آفرینش، بین موجودات تمایزها و تفاوتهایى قایل مىشود. اساساً خلقت عالم بدون چنین تفاوتهایى امكان ندارد. آیا در میان انسانها دو نفر را مىشناسید كه از تمام جهات شبیه یكدیگر باشند؟ هر یك از افراد بشر ویژگىهاى خاص خود را دارند. وجود تمایز میان زن و مرد و میان انسان و سایر حیوانات امرى ضرورى و اجتناب ناپذیر است. سایر حیوانات در خدمت انسان هستند و انسان از آنها به صورتهاى گوناگون استفاده مىكند، اما این هرگز به معناى تبعیض نیست. البته همه این تمایزها و تفاوتها در عالم تكوین بر اساس علت و حكمت است. خداوندِ حكیم، ترجیحِ بلا مرجِّح نمىدهد؛ بلكه شرایطى موجود مىشود كه موجب آمادگى شخص و استعداد یافتن او براى رسیدن به كمالى مىگردد. این كه چگونه این شرایط پدید مىآید و خداوند چه نظامى را در عالم برقرار كرده است كه استعدادهاى متفاوت در موجودات پدیدار شده و استعداد كمالات خاصى به هر یك از موجودات عطا گردیده، بحثى مفصل را مىطلبد كه در این مقال نمىگنجد و از موضوع بحث فعلى ما خارج است. اما به هر حال تفاوت و تمایز در تكوینیات، پایه و اساس خلقت است و اگر چنین نبود كل عالم هستى موجود نمىشد.
اصولا اعتراضهایى از این قبیل كه فرق گذاشتن میان موجودات، و از جمله انسانها، موجب تضییع حقوق آنها است، و یا این كه چرا یك نفر
مرد و دیگرى زن خلق شده است، بى جا و بى مبنا است؛ چون هیچ موجودى در اصلِ وجود، حقى بر خدا ندارد. هیچ كس حق ندارد بگوید من مىخواستم مرد یا زن باشم. انسان قبل از خلقت چیزى نبود كه بتواند ادعاى حق كند. اگر حقى براى انسان باشد بعد از آفرینش است.
آرى، پس از آفرینش اگر دو نفر از هر جهت به صورت مساوى كارهاى نیك انجام دادند و در عین حال، خدا میان آن دو فرق بگذارد و یكى را به بهشت و دیگرى را به جهنم ببرد، این تمایز ظلم است و خداوند هرگز چنین نخواهد كرد:
أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجّارِ؛1 آیا پرهیزكاران را چون پلیدكاران قرار خواهیم داد؟
به هر حال آنچه در اصل آفرینش مسلّم است این است كه هیچ موجودى حقى بر خدا ندارد. خداوند از سر لطف و كرم و بر اساس حكمت و مصلحت، به هر موجود، حظّى از وجود را عطا فرموده است. اساساً تمایز در عالم تكوین مصداق ظلم نیست. البته اگر در خلقت عالم كارى بر خلاف حكمت و مصلحت انجام شود جاى سؤال دارد؛ اما خداوند هرگز بر خلاف حكمت و مصلحت عمل نمىكند. از این رو تمایزاتى كه در خلقت موجودات به چشم مىخورد، كاملا مطابق مصلحت و بر اساس حكمت است و نمىتوان گفت خداوند بین موجودات تبعیض قایل شده است.
بنابراین در عالم آفرینش، موجودات با هم تفاوت دارند و خداوند متعال به هر موجود ویژگىهاى خاصى را اعطا مىكند، اما با این كار حق موجودى تضییع نمىشود؛ چون هیچ یك از موجودات، قبل از خلقت حقى بر خدا ندارند و تمامى آنچه در عالم تكوین واقع مىشود تنها بر اساس اقتضاى
1. ص (38)، 28.
ذات، حكمت و مصلحت الهى است. پس از خلقت نیز خداوند، خود بر اساس سنّتش حقوقى را براى موجودات و بندگان در نظر مىگیرد؛ نظیر آن جا كه مىفرماید:
كانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛1 یارى كردن مؤمنان بر ما فرض است.
یا آن جا كه مىفرماید:
كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛2 رحمت را بر خویشتن واجب گردانیده است.
یا، مثلاً سنّت الهى بر این قرار گرفته كه بندگان نیكوكار حق پیدا مىكنند كه از خداى متعال پاداش دریافت دارند.
بنابراین تفاوت و تمایزى كه خداوند بین حضرت على(علیه السلام) و سایر بندگان قایل شده است، مانند تفاوتى است كه بین یك فرد عادى با یك انسان نابغه وجود دارد. مراتب فهم و استعدادهاى این دو با یكدیگر تفاوت دارد، اما این امر بر اساس مصلحت است و نه ظلم است و نه خلاف حكمت. اگر این مزیت در رفتار اختیارى مؤثر باشد، در این صورت زمینه پیدایش حق فراهم مىشود و اگر انسان از این موهبت خدادادى به طور شایسته استفاده كند، حق دریافت پاداش نیك را از خداوند دارد. در این حال اگر بین او و سایر بندگانى كه همانند او از مواهب الهى به خوبى استفاده كردهاند تفاوتى مشاهده شود، مىتوان ادعا كرد كه خداوند بین آنها تبعیض قایل شده است؛ اما هرگز چنین مسألهاى واقع نخواهد شد.
پس بین وجود مقدس امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) از یك سو و بقیه انسانها از سوى دیگر، به طور تكوینى تفاوتهایى وجود دارد،
1. روم (30)، 47.
2. انعام (6)، 12.
اما این تفاوتها، خلاف عدالت نیست؛ زیرا از نظر تكوینى براى آن بزرگواران شرایطى حاصل شده كه استعداد چنین كمالى را پیدا كردهاند و خداوند مواهب خود را به آنها عطا فرموده است. البته چگونگى حصول این شرایط و استعدادها بحثى مفصّل و پیچیده نیاز دارد كه در جاى خود باید به آن پرداخته شود.
در این بحث توجه به این نكته نیز ضرورى است كه اگر كسى از مواهب بیشترى برخوردار گردید، تكالیف او نیز با دیگران متفاوت خواهد شد. به همان میزان كه خدا به كسى فهم و كمالات بیشترى عطا مىفرماید، تكالیف سنگین ترى نیز بر عهده او مىگذارد. از این رو تكلیف پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) با ما برابر نیست. تكلیف این بزرگواران بسیار سخت تر از سایر انسانها است. و بر فرض محال، در صورت تخلف، مجازات آنان بسیار سنگین تر خواهد بود. براى نمونه، خداوند در قرآن كریم در جایى خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَیْنا نَصِیراً.1
بر اساس آنچه در برخى روایات در شأن نزول این آیات آمده است، اهل طایف قانع شده بودند كه مسلمان شده و تابع پیامبر(صلى الله علیه وآله) شوند و در جنگها ایشان را یارى و به دستورهاى آن حضرت عمل كنند. آنان در مقابل یكى، دو تقاضا داشتند؛ از جمله این كه در نماز از سجده كردن معاف
1. اسراء (17)، 74 ـ 75.
باشند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزدیك بود به این پیشنهاد تمایل نشان دهد.1 خداوند در آیه مذكور، در این مورد مىفرماید: اگر اندكى تمایل به ایشان نشان داده بودى، در دنیا تو را دو برابر عذاب كرده و در آخرت نیز تو را دو برابر عذاب مىكردیم و هیچ كس به فریاد تو نمىرسید!
این در حالى است كه چنین سخت گیرى و شدتى براى انسانهاى عادى وجود ندارد. هم چنین برخى عبادتها ـ نظیر نماز شب ـ بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) واجب بود، ولى بر دیگران واجب نبود و نیست.
از این رو هر چند ممكن است كسى به طور تكوینى داراى مزایایى باشد، اما در مقابلِ امتیازاتى از قبیل فهم، شعور، عقل و نورانیت بیشترى كه خدا به او داده، تكلیف او نیز بیشتر خواهد بود.
بنابراین در مورد امتیازات تكوینى كه خداى متعال به پیامبر، امیرالمؤمنین و ائمه معصومین(علیهم السلام) عنایت كرده، باید به دو نكته توجه داشت: نكته اول این كه، گرچه این فضایل غیر اكتسابى است، اما عمل به لوازم آن اختیارى و ارادى است؛ و نكته دوم این كه، به تناسب مواهبى كه خداوند به این بزرگواران عنایت فرموده است، تكلیف آنها نیز نسبت به افراد عادى بسیار سخت تر است.
برخوردار بودن از چنین مواهبى لوازمى دارد كه فرد باید بدان عمل كند و در غیر این صورت به خشم و قهر الهى گرفتار خواهد شد. این گونه نیست كه خداوند به فرد یا افرادى تكویناً امتیازاتى بدهد، ولى تكلیف آنها را مساوى دیگران قرار دهد. هر چه رتبه فرد از نظر تكوینى و در اصل خلقت بالاتر باشد درجه مسؤولیت و تكلیف او نیز بیشتر خواهد بود. شاید
1. براى آگاهى بیشتر در این باره، ر.ك: بحارالانوار، ج 17، باب 15، ص 52.
همین تكلیف و مسؤولیت بسیار سنگین بود كه موجب مىشد آن بزرگواران آن گونه به درگاه خداى متعال تضرع و زارى داشته باشند. آرى، گریهها و نالههاى آن چنانى على(علیه السلام) در نخلستانهاى مدینه و كوفه بى جهت نبود. آن حضرت به سنگینى بار مسؤولیت خود كاملا واقف بود و از همین رو بود كه هر شب تا به صبح عبادت مىكرد و در مناجات هایش عرضه مىداشت: آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّریِقِ؛1 آه كه توشه على(علیه السلام) كم است و راه طولانى است!
حتى به حسب موقعیتهاى اجتماعى و نعمتهایى از قبیل آن كه نصیب افراد مىشود، تكلیف آنها نیز سنگین تر مىگردد؛ هم چنان كه قرآن در مورد همسران پیامبر مىفرماید:
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَیِّنَة یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً. وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِیماً؛2
همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) به حسب موقعیت اجتماعى خود تكالیف خاصى بر عهده داشتند. اگرچه خود آنها از لحاظ ذاتى و تكوینى تفاوتى با دیگران نداشتند، اما از آن جا كه همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شده و در جامعه موقعیتى به دست آورده بودند، خدا به ایشان مىفرماید: به لحاظ این موقعیت، شما مانند دیگران نیستید. اگر تقوا داشته باشید، به شما دو برابر پاداش مىدهم و اگر هم گناه كنید، دو برابر عذاب مىشوید. چون مردم شما را الگوى خود مىدانند و از رفتار خوب و بد شما تبعیت مىكنند، از این رو رسیدن به این موقعیت باعث مىشود كه تكلیف شما سنگین تر شود.
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حكمت 77.
2. احزاب (33)، 30 ـ 31.
و بر همین اساس است كه فرموده اند:
«یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِدٌ؛1 هفتاد گناه از جاهل (عامى) آمرزیده مىشود قبل از آن كه یك گناه از عالم بخشیده شود.
كار نیكو و پسندیده اگر از عالم سر بزند ثواب بیشترى دارد، هم چنان كه كار بد و گناه او نیز عذاب بیشترى را در پى خواهد داشت.
هر كس به مقتضاى مواهبى كه خدا به او داده است، اگر به درستى از آنها استفاده كند، پاداش خواهد گرفت، هم چنان كه اگر از آن مواهب سوءاستفاده كند، گناهش به همان نسبت خواهد بود. این دو (میزان برخوردارى فرد از مواهب تكوینى، و درجه ثواب و عقاب او) با یكدیگر متعادل هستند؛ و این جا است كه عدل و حق موضوعیت پیدا مىكند. پیش از آن كه از كسى رفتار اختیارى صادر شود، بحثى از عدل و ظلم نیست، بلكه در آن مقام تنها حكمت خدا است كه سارى و جارى است و او هر چه صلاح بداند به هر یك از موجودات خواهد داد.
بنابراین برخوردارى امیرالمؤمنین(علیه السلام) از امتیازات و مواهب تكوینى بیشتر، موجب تبعیض و ظلم نیست، بلكه تفاوت و تمایزى است كه لازمه خلقت است. خداوند بر ما منّت گذاشته كه چنین گوهرهایى را در میان ما انسانها قرار داده است؛ هم چنان كه در زیارت جامعه كبیره خطاب به ائمه اطهار(علیهم السلام) عرض مىكنیم:
شما انوارى بودید كه در اطراف عرش الهى حلقه زده بودید و در آن جا خدا را عبادت مىكردید؛ خداوند بر ما منّت گذاشت و شما را به این عالم آورد:
1. بحارالانوار، ج 2، باب 9، روایت 5.
خَلَقَكُمُ اللهُ اَنْواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فى بیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ.
در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرسش دیگرى كه بسیار مطرح مىشود این است كه چرا نام آن حضرت در قرآن نیامده است؟ چرا با وجود این كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا به این اندازه مورد احترام است، نام او با صراحت در قرآن ذكر نشده است؟ این یكى از سؤالاتى است كه در طول تاریخ بارها به وسیله برخى از شیاطین مطرح شده و علما و بزرگان ما نیز در كتابهاى خود ـ از جمله حضرت امام(قدس سره) در كتاب «كشف الاسرار» كه در پاسخ كتاب «اسرار هزار ساله» كسروى مرتد نوشتهاند ـ به مناسبتهاى مختلف آن را پاسخ داده اند. این سؤال دو پاسخ كلى دارد:
پاسخ اول مربوط به این نكته است كه در تشریع احكام الهى و بیان مسایل مربوط به شریعت، تنظیم و جریان كلى امور همواره با این حكمت همراه است كه زمینه آزمایش افراد فراهم شود و انسانها با استفاده از اراده و اختیار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهى الهى ـ كه در نهایت به تكامل آنها منجر مىشود ـ گام بردارند. مثلاً خداوند مىتوانست از ابتدا به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بگوید كه به طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بیت المقدس را قبله قرار مىدهد و آن گاه پس از مدتى آن را تغییر مىدهد. در تبیین فلسفه این كار، خداى متعال در قرآن كریم مىفرماید:
وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی كُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ؛1
1. بقره (2)، 143.
یعنى این آزمایشى الهى بود تا از طریق آن، مؤمنان واقعى و كسانى كه تابع محض اوامر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كسانى تسلیم امر و نهى خداوند هستند و چه كسانى قلباً ایمان نیاورده و به دنبال بهانه گیرى اند. كسانى كه ایمان واقعى ندارند در این امر تشكیك كرده و مىگویند: چگونه ممكن است حكم خداوند متعال عوض شود؟! پس تكلیف نمازهاى قبلى كه به جانب بیت المقدس خواندیم چیست؟! اگر آنها درست بود، پس آیا نمازهاى فعلى كه به سمت كعبه مىخوانیم باطل است؟! و سخنانى از این قبیل. خداى متعال مىفرماید، هدف از این كاراین بود كه معلوم شود چه كسانى ایمان واقعى دارند.
از این رو در بیان مسایل مربوط به شریعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسیارى از موارد حكمت امتحان تحقق پیدا نمىكند. طبیعت امتحان همین است كه باید با اندكى ابهام توأم باشد و اگر تمام مسایل روشن و واضح باشد امتحان معنا پیدا نمىكند. در مورد خلافت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز حكمت امتحان اقتضا كرده تا این مسأله كاملا صاف و بدون هیچ پیرایه نباشد، و اگر در آیات مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نام آن حضرت صریحاً ذكر مىشد با این حكمت منافات داشت.
پاسخ دوم ـ كه حضرت امام(قدس سره) نیز در كتاب كشف الاسرار مطرح فرمودهاند و ظاهراً آن را مناسب تر مىدانندـ این است كه اگر نام مبارك امیرالمؤمنین(علیه السلام) با صراحت در قرآن آمده بود، منافقانى كه تصمیم به قتل پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) گرفته بودند تا پس از آن حضرت به ریاست برسند، براى نیل به مقصود خود در قرآن دست كارى مىكردند؛ و روشن است كه دست كارى و تحریف قرآن چه لطمه جبران ناپذیرى بر پیكر اسلام وارد مىساخت.
پاسخ دیگرى نیز به این صورت مىتوان ارائه كرد كه قرآن همواره كلیات مسایل را بیان مىفرماید و تفسیر و تفصیل احكام را بر عهده پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىگذارد. در این مورد از ائمه اطهار(علیهم السلام) سؤال شد كه چرا اسم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمه(علیهم السلام) در قرآن نیامده است؟ و یا چرا در آیه «إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»1 «الذین آمنوا» معرفى نشده اند؟ یا این كه چرا در آیه «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»2 «اولى الامر» مشخصاً معرفى نشده اند؟ و یا در مورد نماز چرا تعداد نمازهاى واجب و تعداد ركعات آنها بیان نشده است؟ هم چنین چرا در آیات مربوط به زكات موارد و مقدار آن بیان نشده است؟ ائمه اطهار(علیهم السلام) در پاسخ به این سؤالات فرموده اند: تفسیر جزئیات احكام به عهده پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) گذاشته شده است؛ قرآن مىفرماید:
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛3 ما قرآن را بر تو نازل كردیم تا تو براى مردم تفصیل آن را بیان كنى.
بنابراین همانطور كه خداوند در قرآن فرمود، نماز بخوانید، اما تعداد ركعات آن را مشخص نكرد؛ به همان صورت فرمود، از اولى الامر اطاعت كنید، اما آنها را معرفى نكرد تا مردم از پیامبر(صلى الله علیه وآله) بپرسند و آن حضرت این مسأله را تبیین كند.
پس به طور خلاصه، در پاسخ این سؤال كه چرا قرآن جزئیات احكام را بیان نفرموده، مىتوان این گونه پاسخ داد كه اولا براى این است كه زمینه
1. مائده (5)، 55.
2. نساء (4)، 59.
3. نحل (16)، 44.
امتحان فراهم باشد تا مؤمنان واقعى شناخته شوند؛ و ثانیاً براى این كه مردم در مورد تفاصیل آنها از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) سؤال كنند و بدین طریق جایگاه آنان در تبیین جزئیات احكام، براى مردم روشن شود.
به طور كلى در بسیارى از موارد، دلیل پیدایش این گونه سؤالات این است كه ما گمان مىكنیم خداوند مانند یك مصلح اجتماعى مىخواهد از هر طریق ممكن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در آن حكم فرما باشد و مردم با آسودگى زندگى كنند. بر اساس این تصور، اگر در موردى ببینیم كه این گونه نشده است، چنین نتیجه مىگیریم كه ـ العیاذ بالله ـ اشكالى در كار خداوند پیدا شده است! حال آن كه خداوند هیچ گاه چنین ارادهاى نداشته و ندارد كه مردم به هر صورت ممكن ایمان بیاورند و مؤمن شوند. اگر چنین ارادهاى داشت قطعاً قادر بود شرایط را به گونهاى فراهم كند كه همه مردم ایمان بیاورند: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِیعاً.1 ایمان امرى اختیارى است و مردم باید بر اساس انتخاب و اختیار خود ایمان بیاورند. در آیه دیگر مىفرماید: لَوْ یَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِیعاً؛2 اگر خدا مىخواست، همه را با اجبار هدایت مىكرد. اما خداوند این گونه نخواسته است؛ انسان باید با اختیار خود مسیر هدایت را طى كند و كمال انسان در گرو اختیار و انتخاب آگاهانه او است. انسان باید گام نهادن در مسیر كمال را خود اراده كند، در پى شناخت آن برآید و در این جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختیار خود به مقصود برسد.
1. یونس (10)، 99.
2. رعد (13)، 31.