پیوست | اندازه |
---|
در صدر اسلام، پس از آن كه مسلمانان از خلافت دیگران سرخورده شدند چارهاى جز این ندیدند كه دست نیاز به سوى امیرالمؤمنین(علیه السلام) دراز كنند و از ایشان بخواهند كه امر حكومت وخلافت را عهده دار شوند. در این مورد براى بسیارى از جوانان و نوجوانان این سؤال مطرح مىشود كه چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) بلافاصله و از همان آغاز خلافتشان با گروههاى مختلف به مبارزه برخاستند؟ اصولا انگیزه آن حضرت از جنگهاى مختلف دوران خلافتشان چه بود؟
صرف نظر از ویژگىهایى كه درباره عصمت ائمه(علیهم السلام) قایل هستیم و معتقدیم كه هر آنچه انجام داده اند، از طرف خدا و وظیفه آنها بوده؛ وقتى به عنوان یك ناظر بى طرف سیر حوادث را در زمان حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بررسى مىكنیم، از خود مىپرسیم آیا بهتر نبود كه آن حضرت با مخالفان خود به نحوى كنار مىآمدند تا جنگهایى كه تقریباً تمام دوران حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را فرا گرفت به راه نمىافتاد؟ اگر آن جنگها نبود، آن همه
مسلمان كشته نمىشد، آن همه اموال بیهوده از بین نمىرفت، آن همه فرزندان، یتیم و این همه زنها بى شوهر نمىشدند و آن همه ضررهاى اقتصادى به مردم و جامعه تحمیل نمىشد. چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) با وجود همه این مسایل جنگ را انتخاب كرد؟
همانگونه كه امروزه بعضى مىگویند، در آن زمان نیز گروهى مىگفتند، على(علیه السلام) آدم خوبى است اما سیاست بلد نیست و نمىداند چگونه باید كشوردارى كند! حضرت على(علیه السلام) گاهى دردمندانه از این قضاوتهاى سطحى و غیرمنصفانه شكایت مىكرد و به آنها پاسخ مىداد، كه برخى از آنها در نهج البلاغه آمده است.
اهمیت این بحث از آن جهت است كه مىتوانیم با توجه به حوادث آن برهه تاریخى و فرمایشات مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سیره عملى و رفتار ایشان نسبت به آن حوادث، دواى درد روزگار خودمان را پیدا كنیم؛ یعنى ببینیم اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمان بود چگونه رفتار مىكرد. این چیزى است كه ما به عنوان شیعه حضرت على(علیه السلام) و كسى كه مىخواهد پیرو راه آن بزرگوار باشد، باید بر اساس منطق روز بفهمیم و به كار ببندیم.
پس از كشته شدن خلیفه سوم، مردم به اصرار از حضرت على(علیه السلام) خواستند كه امر خلافت را بر عهده گیرد. بنا به فرمایش خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه، مردم آن چنان به خانه آن حضرت هجوم آوردند كه نزدیك بود امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) زیر دست و پا له شوند. از جمله این افراد، یكى هم «طلحه» بود. طلحه خود مدعى خلافت بود و سالها پى فرصتى بود تا نوبت به او برسد. او از كسانى بود كه مردم را براى كشتن عثمان تحریك مىكرد و تصورش این بود كه اگر عثمان كشته شود
مردم با او بیعت خواهند كرد. پس از كشته شدن عثمان و با اوضاعى كه پیش آمد، برخلاف تصور اولى، طلحه دید كه زمینه به هیچ وجه براى خلاقت او مساعد نیست. از این رو طلحه مصلحت را در صبر كردن و بیعت با حضرت على(علیه السلام) دید. نقل شده اولین كسى كه بعد از كشته شدن عثمان با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت كرد طلحه بود.
پس از بیعت طلحه و افرادى نظیر او، سایر اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، و شخصیتهاى مهمى كه سابقهاى در اسلام داشتند، و پیرمردها و حافظان قرآن و دیگران نیز همه بیعت كردند.
اكنون سؤال این است كه در این شرایط آیا بهتر نبود حضرت على(علیه السلام) فرصت را مغتنم شمرده و براى دل جویى از این افراد مقدارى به حرفها و پیشنهادهاى آنان توجه كند و به خواسته هایشان اهمیت دهد؟ مگر طلحه و زبیر از حضرت على(علیه السلام) چه مىخواستند؟ یك درخواست آنها این بود كه سهمشان را از بیت المال به همان میزانى قرار دهد كه عمر قرار داده بود و در زمان عثمان نیز ادامه داشت1. این كه چیز مهمى نبود! كسى كه مىخواهد حكومت كند به این اندازه باید انعطاف داشته باشد! آیا بهتر نبود
1. جالب است كه بدانیم این زیاده خواهى طلحه و زبیر در حالى بود كه هر دو، افرادى ثروتمند بودند. طلحه، به اصطلاح امروزى، از فئودالهایى بود كه اراضى زیادى را در مناطق مختلف تصرف كرده بود و عُمّالش در آن جا زراعت مىكردند و درآمد كلانى از آن زمینها داشت. زبیر نیز مانند طلحه بود و هر دو از ثروتمندان مهم آن زمان بودند، اما در عین حال مىخواستند سهمى كه از بیت المال دارند از دیگران بیشتر، و همان سهمى باشد كه عمر براى آنها مقرر كرده بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ آنان فرمود: من اموال شخصى دارم، اگر مىخواهید در اختیارتان مىگذارم. گفتند: نه، ما كه گدا و محتاج مال تو نیستیم، ما مىخواهیم همان امتیازى كه تا به حال در بیت المال داشته ایم و خیلفه دوم براى ما قرار داده بود محفوظ باشد. حضرت فرمود: من نمىتوانم این كار را بكنم، زیرا این بر خلاف سنّت رسول الله(صلى الله علیه وآله) است. من روش خلفاى پیشین را نمىپسندم و آن را موافق اسلام نمىدانم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) این درخواست را قبول مىكرد و سهم آنها را از بیت المال بیشتر از دیگران قرار مىداد و در عوض از بروز جنگ و خون ریزى جلوگیرى مىكرد؟ دست كم آن حضرت مىتوانست ابتدا پیشنهاد آنها را به ظاهر قبول كند، ولى در عمل، با آوردن بهانههایى از اجراى آن طفره برود و در این بین سعى كند راهى براى برون رفت از این معضل پیدا كند.
دومین خواستهاى كه طلحه و زبیر مطرح كردند درخواست پست و مقام بود. زبیر خواستار حكومت عراق بود و طلحه حكومت یمن را مىخواست. در مورد این خواسته نیز ممكن است به ذهن بیاید براى این دو پست چه كسى بهتر از زبیر و طلحه بود؟ زبیر پسر عمه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) بود و سوابق درخشانى در جنگها و مجاهدتها داشت. از این رو مناسب بود حضرت على(علیه السلام) حكومت عراق را به زبیر واگذار مىكرد و اگر تخلفى از او صادر مىشد آن گاه وى را مؤاخذه مىنمود. طلحه نیز حكومت یمن را از آن جهت مىخواست كه یكى از بستگانش در آن جا از طرف عثمان عامل بود و ثروتى هنگفت به هم زده بود (كه با همین ثروتش هزینه جنگ جمل را نیز تأمین كرد). اگر حضرت على(علیه السلام) این حكومت را هم به طلحه مىداد چه مىشد؟ نهایت این بود كه طلحه مىرفت و با تصرف نامشروع در بیت المال، مقدارى مال حرام جمع مىكرد؛ اما بهتر از این بود كه این همه خونهاى مردم ریخته شود!
از این رو بر اساس این تحلیل، سیاست اقتضا مىكرد كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابتدا با طلحه و زبیر مماشات كند. هم چنین اقتضاى عقل سیاسى این بود كه حضرت تا مستحكم شدن پایههاى حكومت فرد به معاویه اجازه دهد تا در گوشهاى دور از مركز اسلام ـ در شام و سرحدّات
روم ـ حكومت كند. براى مقابله با معاویه، حضرت مىبایست تا تحكیم پایههاى خلافت خود و فراهم آوردن سپاه و امكانات كافى صبر مىكرد. پس از آن مىتوانست به سراغ معاویه برود و به راحتى او را از سر راه بردارد.
اینها مسایلى بود كه در همان زمان نیز كسانى به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گوشزد مىكردند و اصرار داشتند كه حضرت در روش و سیاست خود تجدیدنظر كند.
حضرت در پاسخ، ضمن رد چنین پیشنهادها و راه كارهایى مىفرمودند: فكر نكنید این مسایل را نمىدانم یا هوش معاویه و سیاست او بهتر از من است و راه و رسم كشوردارى را بهتر از من مىداند. من درباره این مسایل بسیار فكر كردم و پس از بررسى و تأمل فراوان در مورد آنها به این نتیجه قطعى رسیدم كه منحصراً دو راه در پیش رو دارم: یكى جنگیدن با اینان و دیگرى كفر؛ راه سومى وجود ندارد:
فَما وَجَدْتُنى یَسَعُنى اِلّا قِتالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِما جَاء بِهِ مُحَمَّدٌ(صلى الله علیه وآله) فَكانَتْ مُعالَجَةُ الْقِتالِ اَهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ مُعالَجَةِ الْعِقابِ؛1 پس خودم را در وسعتى بیش از این نیافتم مگر این كه با ایشان پیكار كنم، یا آنچه را محمد(صلى الله علیه وآله) آورده، انكار نمایم. پس من راه پیكار را بر خود آسان تر دیدم تا راه عذاب الهى.
با این همه، امروزه با ترویج تفكرات دموكرات مآبانه و ترویج شعار احترام به افكار عمومى و آراى مردم، این سؤال در ذهن جوانان ما تقویت مىشود كه به راستى چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جاى حل مسایل از راههاى
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 53.
مسالمت آمیز و دموكراتیك، راه جنگ و خشونت را انتخاب كرد؟! براى بررسى این موضوع، در این جا پس از تحلیلى اجمالى، قسمتهایى از فرمایشات امیرالمؤمنین(علیه السلام) را مرور مىكنیم.
پس از رحلت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و قبل از خلافت حضرت على(علیه السلام) به ترتیب، ابوبكر و عمر و عثمان در مسند خلافت قرار گرفتند. ابوبكر مستقیماً با بیعت مردم به این مقام رسید، عمر با نصب ابوبكر خلیفه شد، و عثمان نیز از طریق شورایى شش نفره و با ساز و كارى خاص، براى خلافت انتخاب گردید. اما هیچ یك از این حكومتهاى سه گانه نتوانستند الگویى واقعى از یك حكومت اسلامى ارائه دهند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) از طریق علم خدادادى و مطالبى كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به او فرموده بود، مىدانست كه پس از خودش نیز حكومت اسلامى دیگرى به دست یك امام معصوم(علیه السلام) تحقق نخواهد یافت. تاریخ نیز گواه است كه پس از آن حضرت، ابتدا داستان امام حسن(علیه السلام) و جنگ ایشان با معاویه و در نهایت مسأله صلح و خانه نشین شدن امام حسن(علیه السلام) پیش آمد و سپس نیز شهادت امام حسین(علیه السلام) و سایر ائمه(علیهم السلام) اتفاق افتاد و هیچ یك از آن بزرگواران موفق به تشكیل حكومت نشدند. از این رو حكومت اسلامى تنها در برههاى كوتاه از زمان، به دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) تحقق پیدا كرد و آن حضرت توانست با زحمتهاى فراوان، الگویى از حكومت اسلامى واقعى را در عمل پیاده كند و نشان دهد كه رئیس و كارگزاران چنین حكومتى چگونه باید رفتار كنند. گرچه طرح و مشخصات كلى این حكومت در بیانات پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)
آمده، اما نیاز بود نمونهاى عملى از آن نیز نشان داده شود؛ زیرا اگر هیچ مصداقى پیدا نمىكرد، این فكر در اذهان تقویت مىشد كه حكومت اسلامى امرى صرفاً آرمانى و ایده آلى ذهنى است كه هیچ گاه قابل تحقق نیست؛ دلیل آرمانى بودن آن هم این است كه چنین حكومتى هرگز تحقق نیافته است. بنابراین براى آن كه ثابت شود چنین حكومتى امكان تحقق دارد، باید در برههاى از زمان عملا پیاده مىشد؛ و تنها فرصتى كه امكان داشت نمونهاى از حكومت اسلامى، به دست یك امام معصوم(علیه السلام) در عالم نشان داده شود، دوران حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود.
البته این مسأله فقط اعتقاد شیعه است و سایر مسلمانان چنین اعتقادى ندارند. از نظر آنان همه حكومتهاى صدر اسلام از نوع حكومت اسلامى بوده است. حتى بسیارى از علماى اهل سنّت، در بحث حكومت تصریح كردهاند كه اگر كسى علیه حكومت حق اسلامى قیام كند، جنگ با او واجب است، و كشتنش نه تنها جایز بلكه واجب است؛ اما اگر شخص قیام كننده پیروز و مسلط شد و حاكم را كشت و خودش به جاى او نشست، اطاعت از او بر همه واجب مىشود!1 در هر صورت، ما فعلا قصد نقد و بررسى آراى مختلف در این زمینه را نداریم، بلكه مىخواهیم بر اساس مذهبى كه صحیح دانسته و آن را پذیرفته ایم مشى كنیم.
1. مبناى این سخن نظریه «استیلا» است كه یكى از نظریاتى است كه در باب حكومت و سیاست، از جانب برخى علماى اهل سنّت، نظیر: امام شافعى، غزالى، ماوردى و ابن تیمیه و دیگران، به آن اشاره شده است. مثلاً از امام شافعى نقل شده كه «من ولّى الخلافة فاجتمع علیه الناس و رضوا به فهو خلیفة و من غلبهم بالسیف حتى صار خلیفة فهو خلیفة». براى مطالعه بیشتر در این زمینه، ر.ك: ابوزهره، محمد؛ تاریخ المذاهب الاسلامیة والعقائد و تاریخ المذاهب الفقهیه؛ الجزء الاول.
به اعتقاد ما نمونه یك حكومت اسلامى واقعى كه در رأس آن فردى باشد كه رفتارش حجیت داشته و بتواند الگوى دیگران قرار گیرد، تنها در حكومت حضرت على(علیه السلام) یافت مىشود. البته درست است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) هر كارى كه انجام مىداد به امر خدا و بر اساس كتابى بود كه خداى متعال براى آن حضرت قرار داده بود،1 اما همه این برنامهها ملاك و مبنا داشت و هیچ كدام گزافى نبود.
برنامهاى كه براى حضرت على(علیه السلام) تعیین شده بود این بود كه باید الگوى حكومت اسلامى را ارائه دهد. اكنون طلحه و زبیر آمدهاند و حكومت عراق و یمن را مىخواهند. اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) از روى مماشات و مصلحت گرایى و به اصطلاح از روى سیاست، این درخواست را قبول مىكرد و آنها مدتى در آن جا برطبق هواهاى نفسانى خود به حكم رانى مشغول مىشدند، نمونه حكومت اسلامى در عراق و یمن تحقق پیدا نمىكرد. وقتى به دست ابوبكر و عمر تحقق پیدا نكرد، به طریق اولى به دست طلحه و زبیر تحقق پیدا نمىكرد؛ چون طلحه و زبیر ثابت كرده بودند چقدر دنیا زده هستند. ابوبكر و عمر دست كم در ظاهر بسیارى از مسایل را رعایت مىكردند. البته شرایط هم طورى بود كه باید بسیار زاهدانه زندگى مىكردند و نمىتوانستند ریختوپاش، سوءاستفاده و اسراف و تبذیر داشته باشند. اما طلحه و زبیر این گونه نبودند؛ مثلاً زبیر به هنگام مرگش، هزار برده و كنیز و ثروتهاى فراوان دیگر داشت. مردم چنین شخصى را به
1. بر اساس روایات معتبر، خداوند براى هر یك از ائمه(علیهم السلام) كتابى قرار داده كه تمامى مسایل مربوط به دوران امامت آن امام در آن آمده و وظایف وى در هر یك از آن موارد مشخص شده است. البته در روایات از چند و چون و ماهیت واقعى این كتاب چندان سخنى به میان نیامده و ائمه(علیهم السلام) تنها خود واقف به این امر هستند.
عنوان تارك دنیا و كسى كه توجهى به زخارف دنیا نداشته باشد، نمىشناختند. با این حساب اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) افرادى با چنین زندگى و روحیاتى را در حكومت خود به كار مىگرفت، آیا مردم مىتوانستند نمونه حكومت اسلامى را در حكومت على(علیه السلام) پیدا كنند؟!
به راستى اگر حضرت على(علیه السلام) به همراه طلحه، زبیر و معاویه شورایى تشكیل مىدادند و حكومت را بین خودشان تقسیم مىكردند، گل مىگفتند و گل مىشنیدند و با صلح و سازش به روى هم لبخند مىزدند؛ من و شما امروز درباره آن حضرت چه قضاوتى مىكردیم؟! آیا بین حكومت آن حضرت و حكومتهاى قبل و بعد از ایشان تفاوتى قایل مىشدیم؟
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىباید وراى همه مصالح، مصلحتى فراتر را ملاحظه كند، و آن ارائه یك الگوى راستین از حكومت اسلامى بود. هیچ مصلحت دیگرى در مقایسه با این مصلحت رجحان نداشت. اراده خداوند این بود كه با حكومت آن حضرت به مردم نشان دهد كه امكان پیاده شدن و اجراى حكومت اسلامى، به معناى واقعى آن، وجود دارد. تا زمان ظهور امام عصر(علیه السلام) ـ كه معلوم نیست چقدر طول خواهد كشید ـ حكومت امیرالمومنین(علیه السلام) حجتى است بر ما كه حكومت راستین اسلامى، صرفاً یك ایده آل ذهنى نیست و عملا قابل تحقق است. اگر حكومت آن حضرت نبود خداوند چنین حجتى بر مردم نداشت. از این رو در چنین حكومتى به هیچ وجه، سازش كارى و مصلحت گرایى قابل توجیه نبود و بایستى شكل كاملا صحیح حكومت اسلامى پیاده و اجرا مىگردید.
به همین دلیل امیرالمؤمنین(علیه السلام) از همان ابتدا خیلى محكم فرمودند: تنها بر اساس تكلیف و وظیفه و همانگونه كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) رفتار مىكرد، عمل مىكنم. اكنون براى اثبات این مدعا شواهدى را از كلمات خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) ذكر مىكنیم.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل مىكند كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خطاب به آن حضرت فرمودند:
اِنَّ اللّهَ قَدْ كَتَبَ عَلَیْكَ جِهادَ الْمَفْتُونینَ كَما كَتَبَ عَلَىَّ جِهادَ الْمُشرِكینَ قالَ فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللّهِ ما هذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتى كُتِبَ عَلَىَّ فیِهَا الْجِهادُ قالَ قَومٌ یَشهَدونَ اَن لا اِلهِ اِلاَّ اللّهُ وَ اَنّى رَسُولُ اللّهِ وَ هُمْ مُخالِفُونَ لِلسُّنَةِ فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللّهِ فَعَلامَ اُقاتِلُهُمْ وَ هُمْ یَشهَدُونَ كما اَشهَدُ قالَ عَلَى الاِْحداثِ فىِ الدّینِ وَ مُخالَفَةِ الاَمرِ.1
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: خدا بر من جهاد با مشركان را و بر تو جهاد با فتنه زدگان را واجب كرد. همانطور كه من مأمور بودم با مشركان بجنگم، بعد از من روزگارى بیاید كه تو باید با كسانى كه فتنه زده شده اند، جهاد كنى. امیرالمؤمنین(علیه السلام) سؤال كردند این فتنهاى كه مىفرمایید كسانى فتنه زده مىشوند و من باید با آنها بجنگم، چه فتنهاى است؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: آن فتنه زدگان كسانى هستند كه شهادتین را بر زبان دارند؛ یعنى مىگویند ما خداى یگانه را قبول داریم، رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را قبول داریم و مسلمانیم. آنان احكام ظاهرى اسلام را عمل مىكنند، اما با
1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، باب 157، ص 206.
سنّت من مخالفند و به رفتار من اقتدا نمىكنند؛ تو باید با آنان جنگ كنى. عرض كردم، یا رسول الله وقتى آنها مسلمان هستند و شهادت به توحید و نبوت مىدهند به چه دلیل باید با آنها بجنگم؟ چطور با مسلمانى كه نماز مىخواند و روزه مىگیرد، بجنگم؟! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: آنچه باعث مىشود كه تو با آنان بجنگى یكى این است كه آنها در دین بدعت مىگذارند، و دیگر این كه با تو مخالفت مىكنند؛ و مخالفت با تو، به عنوان امام و خلیفه بر حقى كه حقانیت و خلافتش ثابت گردیده و پذیرفته شده است، خروج بر امام حق است، كه باید با آن مقابله كرد.
از این رو پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این مسأله را كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) روزگارى مىباید با گروههایى از مسلمانان بدعت گذار بجنگد، از قبل به آن حضرت خبر داده بود و آمادگى روحى لازم را در حضرت على(علیه السلام) ایجاد كرده بود تا براى چنین روزى آماده باشد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در نهج البلاغه درباره ظهور بدعتها در دین مىفرماید:
وَ اِنَّ الْمُبْتَدَعاتِ المُشَبَّهاتِ هُنَّ الْمُهلِكاتُ اِلاّ ما حَفِظَ اللّهُ مِنْها؛ بدعتها و امور شبهه ناك، و چیزهایى كه جزو دین نیست ولى با توجیهاتى به نام دین به مردم ارائه مىشود، باعث هلاكت مردم مىگردد، مگر این كه خدا منّت بگذارد و از مفاسد آن جلوگیرى كند و مانع نابود شدن جامعه شود.
وَ اِنَّ فى سُلطانِ اللّهِ عِصْمَةً لاَِمْرِكُمْ؛ حكومت و قدرت الهى كه در اختیار من قرار گرفته، موجب مىشود كه شما بیمه شوید و كارتان به سامان برسد، مبتلا به شبهات نشده و هلاك نشوید.فَاعْطُوهُ طاعَتَكُمْ غَیْرَ مُلَوَّمَة وَ لا
مُسْتَكْرَه بِها؛ حال كه حكومت من عامل نجات شما از هلاكت است، از روى اختیار، و نه اكراه و جبر، با حكومت من همكارى كنید و تصمیم بگیرید آن را از دل و جان بپذیرید تا هم در دنیا عزتتان محفوظ بماند و هم در آخرت به نجات و سعادت برسید. سپس مىفرماید، یا این كار را انجام مىدهید و خود را با طوع و رغبت با حكومت حق همراه مىكنید، یا این كه خدا این قدرت را از شما خواهد گرفت: وَ اللّهِ لَتَفعَلَنَّ اَوْ لَیَنْقُلَنَّ اللّهُ عَنْكُمْ سُلطانَ الاِسلامِ ثُمَّ لا یَنْقُلُهُ إِلَیْكُمْ اَبَداً حَتّى یَأْرِزَ الاَْمْرُ اِلى غَیْرِكُمْ؛1 اگر با حكومت حق همراهى نكنید، خدا سلطنت اسلامى و حكومت اسلامى را از چنگ شما در خواهد آورد و به دست دیگران خواهد داد.
آرى، امیرالمؤمنین(علیه السلام) تنها راهى را كه باعث مىشود قدرت و عزت جامعه اسلامى محفوظ بماند این مىداند كه مردم از حكومت الهى پیروى كرده و از دستورات خدا اطاعت و احكام او را اجرا كنند. حضرت قسم یاد مىكند كه اگر به دنبال بدعتها و نوآورىهاى خودساخته رفته و با توجیهات و بهانههایى نظیر این كه زمان چنین اقتضا مىكند و دنیا از ما نمىپذیرد، از اجراى احكام خداوند شانه خالى كنید، بدانید كه این قدرت و شوكت از شما سلب خواهد شد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه در توصیف جنگهاى زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
فَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسُولِ اللّه(صلى الله علیه وآله) وَ اِنَّ الْقَتْلَ لَیَدُورُ عَلَى الآباءِ وَ الأَبْناءِ وَ
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 121.
الإِخْوانِ وَ الْقَراباتِ فَما نَزْدادُ عَلى كُلِّ مُصیبَة وَ شِدَّة اِلاّ ایمانَاً وَ مُضِیّاً عَلَى الْحَقِّ وَ تَسْلیماً لِلأَمْرِ وَ صَبْراً عَلى مَضَضِ الْجِراحِ؛1 در زمان پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) شرایطى پیش مىآمد كه ما باید با پدران، فرزندان، برادران و سایر خویشانمان بجنگیم و راهى نمىماند جز این كه به كشتن آنها اقدام كنیم. آرى، در جنگهاى صدر اسلام بسیار مىشد كه كار به آن جا مىكشید كه پدر و پسر مقابل هم قرار مىگرفتند و یكى باید دیگرى را مىكشت. حضرت مىفرماید، این مصیبتها و امتحانهاى سخت موجب نمىشد كه ما دست از ایمانمان برداشته و در راه و روشمان سست شده و از جنگ فرار كنیم، بلكه این مسایل بر ایمان، پایدارى و مقاومت ما مىافزود.
لیكن با این همه، خصوصیت جنگهاى زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) این بود كه جبهه حق و باطل كاملا روشن بود و یك طرف ایمان و طرف دیگر كفر قرار داشت. در یك طرف مسلمانها و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و طرف دیگر كفار و مشركان بودند. از این رو اگر كسى اسلام را پذیرفته بود كاملا برایش روشن بود كه باید براى جنگیدن با كفار آماده باشد و خلاصه، دغدغه، اضطراب و ابهامى در كار نبود.
اما در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) كار بسیار سخت تر از زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود. روزگارى شده بود كه باید مسلمان با مسلمانى دیگر بجنگد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مىفرماید: وَ لكِنّا اِنَّما اَصْبَحْنا نُقاتِلُ اِخوانَنا فِى الاِسْلامِ عَلى ما دَخَلَ فیهِ مِنَ الزَّیْغِ وَ الاِعْوِجاجِ وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأویلِ؛2 پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) روزگارى
1. همان، خطبه 121.
2. همان.
آمده كه باید با هم كیشان و برادران مسلمان خود كه دچار كج روى و انحراف شدهاند و احكام خدا را تأویل مىكنند، بجنگیم. این همان چیزى بود كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره آن به امیرالمؤمنین(علیه السلام) خبر داده و فرموده بود: روزگارى بیاید كه همانطور كه من بر اساس تنزیل قتال كردم تو باید بر اساس تأویل قتال كنى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخى از نمونههاى این انحرافات را نیز به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرموده بودند. در این باره حضرت على(علیه السلام) در یكى از خطبههاى نهج البلاغه از قول پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند، از جمله فتنههایى كه پس از من در میان امتم ظاهر خواهد شد این است كه:
فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بالنَّبیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَ الرِّبا بِالْبَیْعِ؛1 روزگارى بیاید كه شراب را به اسم آب انگور، رشوه را به اسم هدیه، و ربا را با نام بیع حلال مىشمرند.
از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل شده كه فرمودند: روزى بند كفش پیغمبر(صلى الله علیه وآله) كنده شده بود. حضرت آن را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) دادند تا تعمیر كند. سپس خودشان در حالى كه به یك پایشان كفش و پاى دیگرشان برهنه بود در جمع اصحاب حاضر شدند. آن روز در مسجد افراد زیادى، از جمله، ابوبكر و عمر و بسیارى دیگر از اصحاب حضور داشتند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) رو به آنان كرده و فرمودند: اِنَّ مِنْكُمْ مَنْ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْویلِ كَما قاتَلَ مَعى عَلَى التَّنْزیلِ؛ در میان شما كسى هست كه بعد از من «قتال على التأویل» خواهد كرد همانگونه كه
1. همان، خطبه 155.
همراه من «قتال على التنزیل» كرده است. ابوبكر سؤال كرد: اَنَا ذاكَ، آیا آن كسى كه بر تأویل جنگ خواهد كرد من هستم؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: نه، تو نیستى. عمر سؤال كرد: آیا آن شخص من هستم؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز هم فرمودند: نه، تو نیستى. اصحاب ساكت شدند و به یكدیگر نگاه كردند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: وَ لكِنَّهُ خاصَفَ النَّعْلَ وَ اَوْمَأَ بِیَدِهِ اِلى عَلىٍّ(علیه السلام) ؛ كسى كه بر «تأویل» خواهد جنگید همانى است كه الآن كفش مرا پینه مىزند؛ و اشاره به على(علیه السلام) كردند، در حالى كه آن حضرت مشغول پینه زدن كفش پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود.1
بدین ترتیب پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همان زمان حیات خودش زمینه سازى مىكرد كه بگوید على(علیه السلام) بعد از من خواهد جنگید و جنگش بر حق و بر اساس قرآن است؛ پس به او اعتراض نكنید كه آیه قرآن را درست تطبیق نمىكند.
و عجیب این است كه حضرت على(علیه السلام) هنگامى كه براى جنگ با اصحاب جمل مهیا مىشد این آیه را خواند:وَ إِنْ نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ.2 مضمون آیه این است كه مشركان با شما پیمان و قرارداد ترك مخاصمه مىبندند و متعهد مىشوند در چهار ماه حرام یا اوقات دیگر با شما نجنگند؛ مادامى كه آنها به قراردادشان عمل مىكنند شما نیز به پیمان خود وفادار باشید، اما اگر آنان پیمان را شكستند، با پیشوایان كفر بجنگید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن روز پس از تلاوت این آیه فرمود، «أَئِمَّةَ الْكُفْر» زبیر، طلحه و عایشه هستند و از
1. بحارالانوار، ج 32، باب 7، روایت 260.
2. توبه (9)، 12.
روزى كه این آیه نازل شده، به آن عمل نشده بود و ما با جنگ جمل به آن عمل مىكنیم.1 این در واقع تأویل آیه و از همان مواردى بود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده بود على(علیه السلام) بر اساس تأویل جنگ خواهد كرد.
آرى، درست است كه طلحه و زبیر روزگارى از اصحاب خاص پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند و زبیر كسى بود كه سالها در جهاد شركت كرده بود و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى او و شمشیرش دعا كرده بود، اما روزگارى نیز در مقابل جانشین آن حضرت ایستادند و لقب «امامان كفر» گرفتند.
زبیر پسر عمه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و همان كسى است كه فاطمه زهرا(علیها السلام) مىخواست به او وصیت كند و به امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرض كرد، اگر شما وصیت مرا قبول نمىكنید به زبیر وصیت كنم! او همان كسى است كه با ابوبكر بیعت نكرد و از خواص حضرت على(علیه السلام) بود. آن زبیر كارش به جایى رسید كه مقابل امیرالمؤمنین(علیه السلام) ایستاد و آن حضرت درباره اش فرمود: او مصداق «أَئِمَّةَ الْكُفْر» و آن ناكثان و پیمان شكنانى است كه «نَكَثُوا اَیْمانَهُم» در شأن آنان نازل شده است.
در روایت مذكور، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پس از آن كه فرمودند، كسى كه بنا است «على التأویل» بجنگد همان كسى است كه كفش مرا پینه مىزند، اضافه كردند: وَ اِنَّهُ یُقاتِلُ عَلى التَّأویلِ اِذا تُرِكَتْ سُنَّتِى وَ نُبِذَتْ وَ حُرِّفَ كِتابُ اللّهِ وَ تَكَلَّمَ فِى الدّینِ مَنْ لَیسَ لَهُ فِى ذلِكَ فَیُقاتِلُهُمْ عَلِىٌّ عَلى اِحْیاءِ دِینِ اللّهِ تعالى. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به ابوبكر و عمر و دیگرانى كه در آن جا بودند، فرمود: روزى بیاید كه مردم سنّتهاى مرا كنار گذاشته و به دنبال آراى خودشان بروند ـ به قول امروزىها «دموكراتیك» عمل كنند! ـ در آن روز كتاب خدا تحریف
1. بحارالانوار، ج 32، باب 3، روایت 140.
مى شود و آیات خدا را طورى دیگر تفسیر مىكنند. البته روشن است كه تحریف لفظى منظور نیست؛ چرا كه خداوند مىفرماید:إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.1 از این رو مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) تحریف معنوى است؛ یعنى تفسیر به رأى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند، روزى بیاید كه قرآن تفسیر به رأى مىشود و معناى اصلى كه منظور خداى متعال است بیان نمىشود. دلیل آن نیز این است كه معناى اصلى خریدار ندارد! امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در این باره در نهج البلاغه مىفرمایند: وَ إِنَّهُ سَیَأْتى عَلَیْكُمْ مِنْ بَعدى زَمانٌ... لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِكَ الزَّمانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتابِ إِذا تُلِیَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ لا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ؛2 زمانى بیاید كه در آن روزگار اگر قرآن درست قرائت شود، هیچ كالایى بازارش بى رونق تر و كسادتر از قرآن نخواهد بود، اما اگر قرآن تحریف شده و بر غیر معناى صحیحش حمل گردد رونق بسیار خواهد داشت و هیچ كالایى پر خریدارتر از قرآن نخواهد بود!
در زمان حضرت على(علیه السلام) طورى شده بود كه قرائت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) متروك و قرائتهاى جدید مطرح شده بود. حُرِّفَ كِتابُ اللّهِ وَ تَكَلَّمَ فِى الدّینِ مَنْ لَیْسَ لَهُ فِى ذلِكَ؛ كسانى درباره دین سخن مىگفتند كه صلاحیت آن را نداشتند. آیا این امر در زمان ما چگونه است؟ آیا فقط علما و مراجع و اسلام شناسان در باره دین صحبت مىكنند و دیگران در حوزه مسایل تخصصى دین نظرى نمىدهند؟ آیا غیر متخصصان، از بیم این كه مبادا سخنى خلاف واقع و احتیاط بگویند، در عرصه مسایل دینى وارد نمىشوند؟ پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: روزگارى مىآید كه كسانى در حوزه مسایل مربوط به دین
1. حجر (15)، 9: بى تردید ما این قرآن را نازل كرده ایم و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 147.
اظهار نظر مىكنند كه صلاحیت آن را ندارند: تَكَلَّمَ فِى الدّینِ مَنْ لَیسَ لَهُ فِى ذلِكَ فَیُقاتِلُهُمْ عَلِىٌّ عَلى اِحْیاءِ دِینِ اللّهِ تعالى؛1 این جا است كه على(علیه السلام) باید با آنان بجنگد تا دین خدا زنده مانده و سنّت متروك من دوباره احیا شود: عَلى اِحْیاءِ دِینِ اللّهِ تعالى.
آرى، براى آن كه سنّتهاى متروك احیا و قرائتهاى ساختگى كنار زده شود، براى آن كه تحریفهاى معنوى و تفسیرهاى به رأى، از دامان قرآن زدوده و معناى صحیح آن مطرح و به آن عمل شود، حضرت على(علیه السلام) باید با مخالفان بجنگد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره هدف خود از جنگیدن چنین مىفرماید: اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ أَنّى لَمْ اُرِدِ الْاِمْرَةَ و لا عُلُوَّ الْمُلْكِ وَ الرِّیاسَةِ؛ خدایا تو مىدانى كه اگر با اینها جنگیدم به این دلیل نبود كه امیر آنها شده و حكومت و ریاست را به دست گیرم. وَ اِنَّما اَرَدْتُ الْقِیامَ بِحُدُودِكَ وَ الاَداءَ لِشَرْعِكَ؛ من جنگیدم تا حدود تو در جامعه پیاده شود و قانون تو اجرا گردد. وَ وَضْعَ الاُمورِ فى مَوَاضِعِها؛ و براى آن كه كارها در مسیر صحیح خودش قرار بگیرد. وَ تَوفیرَ الْحُقُوقِ عَلى اَهْلِها؛ جنگ من براى آن بود كه حقوق مردم را به جاى خود بازگردانم. در اثر عملكرد ناصحیح حكومتهاى قبلى، حقوق مردم تضییع شده بود و به نور چشمى هاو اقوام امتیازات ویژه داده مىشد. من جنگیدم به این دلیل كه حقوق مردم را برگردانم و بیت المال را بین اهلش یكسان تقسیم كنم. وَ الْمُضِىَّ عَلى مِنْهاجِ نَبِیِّكَ(صلى الله علیه وآله) ؛ و به همان برنامه پیامبر تو رفتار كنم، نه برنامههایى كه دیگران بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به
1. بحارالانوار، ج 22، باب 7، روایت 260.
اجرا در آورده بودند. وَ اِرشادَ الضّالِّ اِلى اَنْوارِ هِدایَتِكَ؛1 من با اصحاب جمل و دیگران مىجنگم براى این كه گمراهان را هدایت كنم. اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمىجنگید، كسانى كه به دنبال هدایت بودند راه را گم مىكردند؛ چرا كه رفتار و حكومت اصحاب جمل باعث گردیده بود كه دیگران نیز گمراه شوند. از این رو حضرت مىفرماید، من مىجنگم تا راه را براى هدایت مردم و كسانى كه مىخواهند راه راست را تشخیص بدهند باز نمایم.
اكنون ما باید از آنچه در تاریخ آمده، براى روزگار خودمان استفاده كنیم. مسلّم است كه این مسایل فقط مربوط به زمان حضرت على(علیه السلام) نبوده و نیست. علت جنگهاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، همانگونه كه خود آن حضرت اشاره فرموده، زیاده خواهى عدهاى و رواج بدعتها در جامعه بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن گاه كه قدرت پیدا كرد، به حكم «حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ»2 وظیفه داشت با همان مسلمانهاى نمازخوان و مسجدى، همان كسانى كه سالها در جنگهاى بدر و حنین و احد در راه اسلام جنگیده بودند و مجروح شده و اموالشان را براى رواج اسلام داده بودند، بجنگد؛ چرا؟ براى آن كه دین خدا احیا شده و بدعتها از بین برود. آیا این امر مخصوص زمان حضرت على(علیه السلام) بود و دیگر مصداق نخواهد داشت؟ اگر روزگارى بدعتها در جامعه اسلامى رواج پیدا كرد و بدعت گذاران با موعظه و نصیحت به راه نیامدند، آیا كسانى كه توان دارند، نباید با قوّت و قدرت، آنان را سر جاى خود بنشانند؟
1.ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، باب 414.
2. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 3.