اخلاق اجتماعى

بخش چهارم

اخلاق اجتماعى

ارزشهاى مربوط به رابطه انسان با دیگران

فصل اول

كلیـــــات

  • اخلاق و زندگى اجتماعى
  • قرآن و جامعه گریزى
  • قرآن و جامعه گرایى
  • خلاصه و جمع بندى

مقدمه

در بخش هاى گذشته، دو دسته از مسائل اخلاقى را بررسى كردیم: دسته اول، مسائلى كه محورشان رابطه انسان با خدا است و دسته دوم، مسائلى كه محورشان رابطه انسان با خودش است.

   دسته سوم، مسائلى است كه محور آن ها را روابط اجتماعى انسان با دیگران تشكیل مى دهد و معمولاً، اخلاق، در بیش تر موارد، به این دسته از مسائل اخلاقى اطلاق مى شود. وقتى در محاورات عرفى گفته مى شود كه كسى اخلاقش خوب است یا خوب نیست، منظور همین ملكاتى است كه در روابط او با دیگران خودنمایى مى كند. دو دسته قبلى در واقع، توسعه اخلاق عرفى است كه با توجه به بینش اسلامى و این كه موضوع اخلاق، مطلق فعل اختیارى انسان، اعم از اجتماعى و غیر اجتماعى است، حاصل شده است؛ چرا كه هر فعل اختیارى، چه اجتماعى و چه غیراجتماعى، مى تواند داراى ارزش مثبت یا منفى باشد و در محدوده مسائل اخلاقى قرار گیرد.

اخلاق و زندگى اجتماعى

در مبحث اخلاق اجتماعى، نخستین پرسش درباره ارزش خود زندگىِ اجتماعى است. آیا اجتماعى زیستن، از دید اسلام، بار ارزشى دارد تا در محدوده اخلاق قرار گیرد و آیا مى توان زندگى كردن به صورت جمعى را هم، جزء اخلاق اجتماعى برشمرد؟ یا این كه بار ارزشى ندارد و خارج از موضوع و محدوده اخلاق است؟

   در پاسخ باید گفت كه قضاوت درباره این موضوع به این بستگى دارد كه اجتماعى زیستن را یك فعل اختیارى براى انسان تلقى كنیم یا این كه آن را جبرى و غیراختیارى بدانیم. اگر اجتماعى زیستن در اختیار انسان باشد، یعنى اگر بخواهد، بتواند زندگى اجتماعى داشته باشد و اگر نخواهد، بتواند از جامعه كناره گیرى كند، در این صورت،

خود زندگىِ جمعى نیز یك موضوع اخلاقى خواهد بود و اگر زندگى اجتماعى، جبرى است و هیچ كس قادر نیست به طور انفرادى و منعزل از جمع زندگى كند، در این صورت، موضوع زندگىِ جمعى، خارج از محدوده و موضوع اخلاق خواهد بود؛ زیرا همان طور كه گفتیم، ارزش هاى اخلاقى ـ چه مثبت و چه منفى ـ مربوط به افعال اختیارى است.

   بنابراین، در ضمن پاسخ گویى به پرسش فوق، سؤال دیگرى طرح مى شود كه پاسخ به آن به حوزه اخلاق مربوط نمى شود، بلكه در محدوده علوم دیگرى قابل طرح و بررسى خواهد بود و آن، این كه آیا انسان در زندگىِ اجتماعىِ خود، مجبور است یا مختار؟ ما این سؤال را در بحث هاى مربوط به جامعه مطرح خواهیم كرد؛ ولى در این جا نیز ناچاریم به عنوان مقدمه ورود در بحث اخلاق، به آن اشاره كنیم.

   برخى از اندیشمندان غربى معتقد بوده اند كه اجتماعى زیستن، یك امر جبرى است و دیدگاه هاى مختلفى از این دست، در علوم اجتماعى به چشم مى خورد كه زندگىِ اجتماعى را براى انسان یك ضرورت طبیعى برمى شمارد. بعضى از این هم فراتر رفته و گفته اند: فرد، در ضمن جامعه، هیچ اصالتى از خود ندارد، بلكه به منزله سلولى است در بدنه اجتماع كه حیات و هویت و شخصیتش به آن بستگى دارد و یا گفته اند: وجود فرد، هم چون برگى است در میان انبوه برگ ها، شاخه ها و سایر اندام هاى درخت. و در ضمن تشبیهاتى از این دست، خواسته اند این وابستگى را نمایش دهند و فرد را تابع محض جامعه و عارى از هر گونه استقلال، و جامعه را داراى اصالت و وجود حقیقى معرفى كنند.

   طرفداران این نظریه، از نظر مبالغه در اصالت دادن به جامعه، افكار متفاوتى دارند و مكتب هاى جامعه شناسى نیز از این نظر، اختلاف هایى دارند؛ اما كم و بیش، كسانى كه دیدگاه اصالت جمع را مطرح كرده اند، گرایش به این دارند كه هویت فرد، در ضمن جامعه تحقق مى یابد و وجودش تابعى از وجود جمع است. نهایت چیزى كه بعضى از طرفداران این نظریه پذیرفته اند، این است كه فرد، در درون جامعه مى تواند نوعى استقلال محدود داشته باشد در این حد كه خودش را از جامعه جدا كرده، به صورت عضو مرده اى درآورد؛ مثل برگى كه از درخت جدا شود یا عضوى كه از پیكر انسان

بریده مى شود و طبعاً، پس از جدایى، تنها در مدتى كوتاه مى تواند به حیات ظاهرى خود ادامه دهد و به سرعت فاسد مى شود و از بین مى رود. فرد هم نسبت به جامعه، همین حكم را دارد. وقتى از آن جدا شد، به منزله موجود مرده اى است كه در مدت كوتاهى، از هستى انسانى ساقط مى شود و اگر زنده بماند، زندگى او بیش از یك زندگىِ حیوانى نخواهد بود.

   آن چه را كه در بالا توضیح دادیم، دیدگاه طرفداران اصالت جامعه، به معناى فلسفىِ آن است و طبعاً، دیدگاهى بسیار افراطى است و با موازین و مبانىِ بینش اسلامى، هم خوانى و سازگارى ندارد.

   حال اگر كسى وجود فرد را دقیقاً، مثل سلولى از یك پیكر زنده یا برگى از یك درخت، تفسیر كند، معنایش این است كه زندگىِ اجتماعى، براى فرد، یك ضرورت طبیعى است و غیر از این، راهى براى زندگى ندارد و نتیجه اش این است كه در حوزه اخلاق قرار نمى گیرد و نمى توان گفت كه باید در جامعه باشد یا نباشد؛ زیرا انسان از این جهت كه انسان است، اگر بخواهد زنده بماند و زندگى كند باید در ظرف جامعه باشد. ما در جاى خود، این حقیقت را اثبات كرده ایم و در این جا آن را به عنوان یك اصل موضوعى تلقى مى كنیم كه زندگىِ اجتماعى، كم و بیش، براى فرد، اختیارى است نه جبرى، و هر فرد، موجود مستقلى است كه روح مستقل دارد، اراده، فكر و شناخت دارد و قادر است مسیرهاى مختلفى را براى خود در زندگى انتخاب كند. مى تواند زندگى خودش را با زندگىِ افرادى پیوند دهد و مى تواند این پیوند را قطع كند.

   وجود فرد، ارتباطى ارگانیك با وجود جامعه ندارد و به منزله سلولى از پیكر جامعه یا برگى از درخت نیست كه قابل تفكیك از آن نباشد و جدا شدن از جامعه به نیستىِ او بینجامد، بلكه موجودى مختار است، زندگىِ مستقلى دارد و به اختیار خود مى تواند به صورت جمعى یا فردى زندگى كند و به اندازه اى كه انسان، در امر زندگى جمعى اختیار دارد، مى تواند در حوزه علم اخلاق مورد بحث واقع شود.

   بنابراین، ما مى توانیم در آغاز ورود در بحث اخلاق اجتماعى، این مسئله را بررسى كنیم كه آیا زندگىِ اجتماعى، از جهت اخلاق، چه ارزشى دارد؟ خوب است یا بد؟ هم چنین درباره كمیت و كیفیت زندگىِ جمعى و این كه چگونه و با چه كسانى باید معاشرت

و پیوند داشت یا پیوند را برید؟ این ها تا حدودى در اختیار انسان و در محدوده اخلاق است، هر چند كه اختیار انسان، در این موارد، یك سان نیست؛ مثلا، ما در نفس كشیدن خودمان هم اختیار داریم؛ ولى اختیار ما در نفس كشیدن، مثل اختیارى كه در حركت دستمان داریم نیست. دستمان را هر طورى كه دلمان بخواهد حركت مى دهیم؛ اما نفس را تا حدى مى توانیم حبس كنیم و بعد به جایى مى رسد كه دیگر توان حبس كردن نفس را از كف مى دهیم.

   آرى، نفس كشیدن تا حدى، هر چند ضعیف، در اختیار ما است و مثل حركت قلب نیست كه انسان هاى متعارف، هیچ گونه اختیارى در آن ندارند و به همان اندازه كه اختیارى است، مى تواند داراى حكم اخلاقى هم باشد؛ یعنى مثلاً اگر كسى بتواند نفَس خودش را حبس كند تا بمیرد، این كار، خودكشى تلقى مى شود و از نظر اخلاقى حرام است. این توضیحى بود براى این كه مى گوییم: اختیارى بودن كارها متفاوت است، پس اخلاقى بودن آن ها هم متفاوت خواهد بود و كارهاى اختیارى، تا اندازه اى كه در اختیار انسان هستند، مورد بحث اخلاقى قرار مى گیرند.

   زندگىِ اجتماعى هم تا حدودى اختیارىِ انسان است و در همان حد كه اختیارى است، اخلاقى نیز هست. ممكن است كسى تصمیم بگیرد در گوشه اى دور از دیگران، در غارى یا جنگلى، تنها زندگى كند، با كسى معاشرت نكند و سخنى نگوید، از كسى چیزى نگیرد و به كسى چیزى ندهد، از علف بیابان و میوه جنگل بخورد، به شكلى خودبسنده، خودش را از سرما و گرما حفظ كند و براى مدتى به زندگىِ فردىِ خود ادامه دهد. آرى، این گونه زندگىِ دور از جامعه هم براى فرد ممكن است. وجود ما تكویناً با وجود افراد دیگر جوش نخورده است به شكلى كه از زندگىِ دیگران انفكاك ناپذیر باشد.

ارزش زندگىِ اجتماعى

در سومین پرسش كه مطرح مى شود، مى گوییم: آیا اجتماعى زیستن، چه ارزشى دارد؟ و متقابلاً، كناره گیرى از اجتماع و رهبانیت، از نظر اخلاق اسلامى حكمش چیست؟

   براى پاسخ به این پرسش، باید اجتماعى زیستن و كناره گیرى از جامعه یا رهبانیت را

تحلیل كنیم. چه عواملى موجب گرایش انسان به جامعه مى شود و چه عواملى انسان را به گوشه گیرى وانزوا وادار مى كند؟

   اجتماعى زیستن و تقویت پیوندهاى اجتماعى یا اعتزال و انزوا، هیچ كدام ارزش ذاتى ندارند، بلكه ارزش خود را از عوامل و ریشه هاى دیگرى مى گیرند. از این رو، ما براى تعیین و تحدید ارزش هر كدام ناگزیر از بررسىِ علل و عوامل هر یك از آن دو خواهیم بود.

   عواملى را كه گرایش به زندگى اجتماعى را در انسان برمى انگیزند، مى توان به چند دسته تقسیم كرد:

   ـ دسته اول، عوامل غریزى اند؛ مانند غریزه جنسى. هر فردى از آن جا كه تكویناً تمایل به جنس مخالف دارد، خواه و ناخواه، به او نزدیك مى شود، با او معاشرت و مباشرت مى كند و زندگى اش را با زندگىِ او پیوند مى دهد.

   البته زندگىِ خانوادگى با زندگىِ اجتماعى، به یك معنا، دو اصطلاح متفاوتند؛ ولى در یك مفهوم وسیع تر، زندگىِ خانوادگى، در واقع، خود شكلى از زندگىِ اجتماعى است؛ بلكه هسته هاى اولیه و ریشه و اساس زندگىِ اجتماعى را ـ چنان كه بعضى از نظریات جامعه شناسى كه تا حدود زیادى مورد تأیید قرآن كریم است، اظهار داشته اند ـ خانواده تشكیل مى دهد.

   البته هیچ یك از سطوح زندگىِ اجتماعى و جریانات و مقاطع تاریخى، تك عاملى نیستند، بلكه پیوسته، عوامل مختلفى در ایجاد آن ها نقش دارند؛ ولى این فرض غلطى نیست كه گفته شود: دو فرد، زندگىِ مشتركشان را براساس غریزه جنسى بنا بگذارند و غریزه جنسى، عامل زندگىِ جمعى آن دو باشد.

   ـ دسته دوم، عوامل عاطفى اند كه موجب گرایش به اجتماع و پیوند دادن زندگىِ یك فرد با افراد دیگر مى شوند. در بحث عواطف گفتیم كه انسان به طور طبیعى، میل دارد كه به انسان هاى دیگر نزدیگ شود و با آن ها انس بگیرد و مخصوصاً عواطف خانوادگى، موجب بقا و دوام زندگىِ خانوادگى مى شود.

   ـ دسته سوم، عوامل عقلى اند كه از عوامل دیگر، وسیع تر و جنبه اختیارى آن ها بیش تر است.

   انسان با عقل خود درك مى كند كه به تنهایى قادر به تأمین نیازمندى هاى زندگىِ

خویش نیست. هم در تأمین نیازهاى مادى مثل لباس، مسكن و غذا احتیاج به همكارىِ دیگران دارد و هم در تأمین نیازهاى معنوى. تكامل معنوى و تأمین نیازمندى هاى مادىِ انسان در گرو زندگىِ اجتماعى است و اگر جامعه نباشد، علاوه بر لنگ ماندن زندگى مادىِ فرد، تعلیم و تربیتى هم وجود ندارد و رشد معنوى و اخلاقى هم تحقق نمى یابد و از این جا است كه عقل به لزوم معاشرت با دیگران، پیوند دادن زندگى به زندگىِ دیگران و تعاون و همكارى با آنان در رفع مشكلات زندگى حكم مى كند.

   عوامل نامبرده، مهم ترین عواملى است كه انسان را به انتخاب زندگىِ جمعى وادار مى كند؛ اما نقش این عوامل، در همه افراد، یك سان نیست. كسانى هستند كه زندگىِ جمعى را تنها براى تأمین نیازهاى مادىِ خود مى خواهند و توجهى به معنویات ندارند و برخى دیگر، اصالتاً توجه به معنویات دارند و براى تأمین نیازهاى معنوى، به جامعه دل مى بندند و به زندگىِ جمعى گرایش پیدا مى كنند. اینان بیش تر در این اندیشه اند كه در جامعه، از علوم، رفتار و تجربه هاى دیگران استفاده كنند و از آن ها در راه تكامل معنوى شان بهره بگیرند، به گونه اى كه اگر این عامل نبود یا این مصلحت به خطر افتد، حاضرند دست از زندگىِ اجتماعى بكشند یا آن را محدود كنند. برخى نیز بیش تر تحت تأثیر عوامل عاطفى اند و بعضى دیگر، نقش این عوامل در آن ها ضعیف است و هم چنین تأثیر عامل غریزى نیز در افراد، متفاوت است.

   بنابراین، ارزیابىِ اجتماعى زیستن، تابع تأثیر عوامل و انگیزه هایى است كه انسان را به زندگىِ اجتماعى یا كناره گیرى از آن وادار مى كند. پس باید نخست، تأثیر این عوامل را بررسى كرد و طبیعى است كه اظهار نظر درباره این گونه مسائل، با وجود عوامل متعدد و نقش هاى متفاوتى كه دارند، بسیار دشوار و پیچیده است. آن جا كه رفتار انسان، داراى یك عامل است، كم و بیش، مى توان آن را محاسبه و ارزش گذارى كرد؛ اما در اعمال و رفتارهاى پیچیده انسان، كه عوامل مختلفى در ظهور آن ها دست به دست هم مى دهند، در هم اثر مى گذارند و ارزش یكدیگر را تحكیم یا خنثى مى كنند، دیگر به سادگى نمى توان ارزش آن ها را بررسى و قضاوت كرد كه سرانجام، این گونه اجتماعى زیستن چگونه ارزشى دارد و آیا در مجموع، مطلوب است یا نامطلوب؟ بسیارى از محاسبات باید دقیق انجام بگیرد تا پاسخ درستى به پرسش بالا داده شود.

   ارزش گذارى در این موارد، نسبى است و در بینش اسلامى، هیچ ارزش مطلقى براى زندگىِ اجتماعى یا كناره گیرى از جامعه، نمى توان در نظر گرفت. این كه مى گوییم: ارزش گذارى در این موارد، نسبى است نه به این معنا است كه تابع نظر و سلیقه افراد است، بلكه معنایش این است كه ارزش آن، تابع شرایط مختلف زمانى، اوضاع گوناگون اجتماعى و انگیزه ها و عوامل دیگر است.

   به بیان دیگر، چون عوامل مختلفى در ارزیابىِ زندگىِ اجتماعى نقش دارند، نمى توان فرمول ثابتى براى آن ارائه داد نه این كه صرف تغییر زمان یا موقعیت جغرافیایى یا اختلاف سلیقه ها باعث اختلاف ارزش ها مى شود، بلكه چون عوامل، شرایط و انگیزه هاى زندگىِ اجتماعى، مختلفند، ارزش ها هم به تبع آن ها متفاوت خواهند بود. یك دسته از عوامل و شرایط هستند كه اگر جمع شوند، در هر وقت و هر جا و نسبت به هر كسى، ارزش مثبت خواهند داشت و دسته دیگرى، داراى ارزش منفى خواهند بود.

   مهم ترین عامل ارزش گذارى در مسائل اخلاقى، نیت و انگیزه انسان است. حتى یك كار كاملا مشخص، ممكن است با دو انگیزه متضاد انجام بگیرد: یك انگیزه، بسیار خوب و یك انگیزه، بسیار بد. هیچ كارى را با صرف نظر از انگیزه انجام آن نمى توان ارزش گذارى كرد. این حقیقتى است كه در بسیارى از فلسفه هاى اخلاق، مورد غفلت قرار گرفته است.

   بر اساس برداشتى كه ما تاكنون داشته ایم و نیز تأیید آیات و روایات، دست كم، نیت و انگیزه را، كه از عوامل عمده انجام كار است، نباید در ارزش گذارىِ رفتارهاى اجتماعى، نادیده گرفت. البته عامل مؤثر در ارزش كار، منحصر در نیت نیست. ممكن است كسى هدف و نیتش خوب باشد، اما راه تحقق بخشیدن به آن را نداند و كار را به گونه اى انجام دهد كه حتى موجب ضرر مادى و معنوىِ خودش یا دیگران شود. پس صرف حسن نیت، به تنهایى ملاك ارزش گذارى نیست؛ ولى نادیده گرفتن آن نیز در ارزش گذارىِ كار، درست نیست و انسان را از حقیقت دور مى سازد.

   گاهى انسان منافع زندگىِ اجتماعى را در نظر مى گیرد و بدون توجه به عوامل دیگر، به زندگى اجتماعى، ارزش مطلق مى دهد. در رژیم گذشته، یكى از مسائلى كه در جامعه ما بسیار رایج بود و قضاوت هاى مختلفى درباره آن مى شد، معاشرت زن ها با مردها بود. خوش رفتارى با همه طبقات و گروه ها ارزشى بود كه از فرهنگ غرب وارد فرهنگ ما

شده بود. در بین روشن فكران و غرب زده ها جا باز كرده بود كه انسان باید با هر انسان دیگرى گرم و خوش رفتار باشد و در این جهت، فرقى بین مرد و زن نیست. زن هم باید با هر مردى گرم بگیرد، همین طور كه با زن هاى دیگر شوخى مى كند، با مردان هم شوخى كند. به هر حال، از دید آنان این، یك ارزش است كه انسان ها، اعم از زن و مرد، باید به همدیگر محبت و انس داشته باشند و با هم خوش باشند.

   این فكر، از یك ریشه فلسفى و فرهنگ عمیق، سرچشمه مى گیرد و هنگامى كه آن مبانىِ فكرى، وارد مغز افراد شد، این نتایج را به بار خواهد آورد و مثلاً، معاشرت زن نامحرم با مرد بیگانه، ارزش خواهد بود. در این صورت، اگر مهمان بیگانه اى وارد خانه شد و همسر صاحبخانه به استقبال او نیامد و با او دست نداد و پذیرایى نكرد، رفتار او ضد ارزش تلقى مى شود و خود او متهم مى شود به این كه آداب اجتماعى را نمى داند، معاشرتى نیست و جامعه گریز است.

   آرى، هنگامى كه این اندیشه، به عنوان یك اصل كلى و غیرقابل استثنا پذیرفته شد كه همه افراد انسان، سلول هاى یك پیكرند و باید با یكدیگر هماهنگ باشند و با هم بجوشند و نباید از هم كناره گیرى كنند، چنین اندیشه اى در عمل، این نتیجه را به بار مى آورد و چنین ارزش هایى را ایجاد مى كند. آن گاه، كناره گیرىِ زنى نامحرم از مردى نامحرم، مى شود ضد ارزش، و گرم گرفتن و معاشرت و خوش و بش كردن و شوخى كردن با او مى شود ارزش.

   بنابراین، این گونه ارزش ها خود به خود، به وجود نمى آیند، بلكه زمینه هاى فكرى دارند. وقتى آن فكرها از راه كتاب هاى مختلف، رسانه هاى گروهى و آموزش و پرورش تبلیغ شد، این نتیجه را خواهد داد و این ارزش ها را ایجاد خواهد كرد و اگر كسى مقاومت كند، مرتجع است، شعور اجتماعى اش رشد نكرده، چیزى سرش نمى شود، از فرهنگ جدید و چیزهاى تازه و زیبا دور مى ماند. از این دیدگاه، هر چیزى كه تازه تر است، زیباتر، جالب تر و مطلوب تر است و این همان اصل فرهنگى «نوگرایى» است.

   امروز ما نیاز به بحث درباره این گونه مطالب نداریم. جو انقلاب و توجه به دین، حاكم است؛ ولى لازم است در یك محیط آكادمیك، این مسائل دقیقاً بررسى شود تا كسانى كه ناآگاهند، به منطق اسلام و بى پایگىِ گرایش ها و افكار فوق و امثال آن ها پى ببرند.

   این كه نو بودن، یك ارزش مثبت است و كهنه بودن، یك ارزش منفى یا نوگرایى و كهنه گریزى، در ذهن بیش تر مردم جهان، اعم از شرقى و غربى، رسوخ كرده و علاوه بر این كه موافق طبع نوپسند و هوس هاى عموم مردم است، توجیهات فلسفىِ ویژه اى را نیز با خود همراه كرده است، به ویژه، مكتب دیالكتیك كه هر حركتى را تكاملى مى داند و هر چیز جدیدى را كامل تر از قدیم و مطلوب تر از آن مى شمارد، این گونه نوگرایى و كهنه گریزى را نیز یك امر ضرورى تلقى مى كند.

   در مقابل، ما كه بى پایگىِ این گونه مطالب را آشكارا مى دانیم، آن ها را قابل بحث و نیازمند بررسىِ علمى نمى دانیم و به راحتى از كنار آن ها مى گذریم؛ اما اگر بخواهیم این بینش ها و ارزش ها را مورد نقد علمى قرار دهیم، باید ریشه هاى آن ها را جداگانه بررسى و نقّادى كنیم تا بتوانیم یك فرهنگ پا برجا، متقن، استوار و شكست ناپذیر داشته باشیم.

   به هرحال، این كه تنها كسى بگوید: در فلان آیه یا روایت، از زندگىِ اجتماعى، ستایش یا نكوهش شده، براى پاسخ دادن به چنین پرسش پیچیده اى كافى نیست؛ چرا كه ممكن است در آیات یا روایات دیگرى، مطالبى بر خلاف آن داشته باشیم؛ مثلاً روایتى مربوط به آخر الزمان، توصیه مى كند كه «كونوا احلاس بیوتكم»؛(1) فرش خانه هاتان باشید؛ یعنى از خانه بیرون نیایید.

   آیا چنین روایتى بر فرض كه سند صحیح داشته باشد، مى تواند درباره چنین مسئله پیچیده و سرنوشت سازى كه حیات اجتماعى، بستگى به حل امثال آن دارد، ملاك یك ارزش گذارىِ كلى باشد؟

   فقهاى بزرگ ـ كثراللّه امثالهم ـ براى استنباط احكام ساده فقهى، مانند احكام آب چاه و احكام ظروف و انفعال آب قلیل، چه زحمت هایى مى كشند، چه تلاش هایى براى بررسىِ اسناد روایات و جمع میان روایات متعارض انجام مى دهند و چه بسا كه در نهایت، در بسیارى موارد، فتواى قطعى ندهند و احتیاط كنند. وقتى در چنین مسائلى كه نقش چندان مهمى در زندگىِ انسان ندارند و احتیاط در آن، آسان است، نیاز به این همه تلاش و دقت باشد، درباره مسائلى كه با سرنوشت جامعه اسلامى سروكار دارد، چقدر


1ـ بحارالانوار، ج 52، روایت 43، باب 22.

باید دقت كرد؟ ما ناچار باید به خود بیاییم، این مسائل را جدى تلقى كنیم و بیش از آن مسائل ساده، درباره این گونه مسائل به تحقیق بپردازیم كه اساس فرهنگ ما را تشكیل مى دهد و سرنوشت جامعه را مى سازد. حاصل این است كه این گونه مسائل، بسیار پیچیده است و در بررسى و ارزیابىِ آن ها عوامل مختلفى را باید در نظر گرفت. پاسخ به آن ها كار ساده اى نیست. نه به طور مطلق مى توان گفت كه زندگىِ اجتماعى، در هر شرایط و به هر صورتى، مطلوب و داراى ارزش مثبت است و نه مى توان كناره گیرى از جامعه را مطلوب مطلق دانست، بلكه ممكن است گاهى گرایش به جامعه، در عالى ترین حد مطلوبیت باشد و گاهى هجرت از جامعه و كناره گیرى از آن.

قرآن و جامعه گریزى

زندگىِ اجتماعى را با همه اهمیتى كه دارد و با آن همه احكام و دستوراتى كه در اسلام درباره آن داریم، نمى توان ارزش مطلق دانست. از این رو، در مواردى جامعه گریزى یا هجرت از جامعه، بهتر از جامعه گرایى است.

   در قرآن، آیاتى در ستایش از هجرت و جامعه گریزى داریم كه البته آن ها بیانگر ارزش مطلق جامعه گریزى نیستند. ما در این جا به چند نمونه از این آیات اشاره مى كنیم:

   1. در داستان اصحاب كهف آمده است كه آن جوانان صالح، از اجتماع فاسد زمان خود كناره گرفته، به غارى پناه بردند(1) و قرآن هم این كناره گیرى را مى ستاید؛ زیرا آنان براى آن كه دین خود را حفظ كنند، از آن جامعه هجرت و از آن منجلاب فساد، كناره گیرى كردند.

   داستان اصحاب كهف نشان مى دهد كه ارزش جامعه گرایى و زندگىِ جمعى، مطلق نیست و آنان در شرایطى كه آن جامعه داشت، نمى توانستند زندگىِ جمعى را برگزینند؛ زیرا زیان زندگى در آن جامعه، بیش از فایده اش بود.

   2. نمونه دیگر، كناره گیرىِ حضرت ابراهیم(علیه السلام) از جامعه شرك آلود نمرودى بود. این جامعه، دعوت آن حضرت را نپذیرفت و كار به جایى رسید كه ایشان را در آتش


1ـ «وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا اِلىَ الْكَهْفِ یَنْشُرْلَكُمْ رَبُّكُمْ مِّنْ رَّحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً» (كهف/16).

انداختند. در چنین جامعه اى، ماندن و زندگى كردن، براى حضرت ابراهیم(علیه السلام)معنا نداشت و لازم بود آن را رها كند. این جا بود كه به آنان گفت:

(وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ اَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِیّاً)(1).

من از شما و بت هایى كه به جاى خدا مى پرستید، كناره گیرى مى كنم و پروردگار خویش را مى خوانم، به این امید كه با خواندن پروردگار خویش، شقى نشوم (و مرا از الطاف خود محروم نسازد.

   خداوند هم، ابراهیم(علیه السلام) را به خاطر این هجرت و كناره گیرى، مورد لطف خود قرار داده، مى فرماید:

(فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِیّاً * وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْق عَلِیّاً)(2).

پس آن هنگام كه ابراهیم از آن مردم و آن چه كه به جاى خدا مى پرستیدند كناره گیرى نمود، اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم، هر یك را پیامبر قرار دادیم و از رحمت خود بهره مندشان ساختیم و برایشان مقام بلند صداقت و نیك نامى قرار دادیم.

   3. رهبانیت اصحاب حضرت عیسى(علیه السلام) نیز نمونه اى دیگر است كه قرآن در این باره مى فرماید:

(وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ)(3).

این رهبانیت را خود آن ها اختراع كرده بودند و ما بر ایشان چیزى به جز تحصیل رضایت و خشنودىِ خدا را لازم نكرده بودیم.

   پس خدا بر ایشان حكم نكرده بود كه حتماً تنها زندگى كنند و رهبانیت اختیار كنند؛ اما شرایط زمان طورى بود كه اگر مى خواستند دینشان را حفظ كنند، جز این چاره اى نداشتند و مى بایست از جمع آن مردم فاسد و دین گریز، كناره گیرى مى كردند تا در فرصت هاى مناسب، در گوشه و كنار، افرادى را هدایت و اصلاح كنند و زمینه یك حركت دینى و اصلاحى را به وجود آورند. آنان امید نداشتند كه در آن جامعه فاسد


1ـ مریم/ 48.

2ـ مریم/ 49 و 50.

3ـ حدید/ 27.

بتوانند وظایفشان را به خوبى انجام دهند. از این رو، در دیرها و صومعه ها مخفیانه به عبادت خدا مى پرداختند و این، كم كم سنتى شد در میان پیروان حضرت مسیح(علیه السلام).

   پس مى توان گفت كه رهبانیت، در چنان شرایطى، تنها وسیله پرستش خدا و فراهم آوردن خشنودىِ او بوده و در این صورت نمى توانسته است نامطلوب باشد.

قرآن و جامعه گرایى

اما در جایى كه خشنودىِ خدا در بازگشت به جامعه است، براى هدایت دیگران و معاشرت با آن ها، رهبانیت و دیرنشینى، ارزشى ندارد. و به راستى چگونه ممكن است ترك واجب، سبب تقرب به خدا شود؟

   بدون شك، بیش تر كمالات انسان، در سایه اجتماع حاصل مى شود و بدون آن، انسان از چنین كمالاتى محروم خواهد ماند؛ اما این بدان معنا نیست كه بگوییم: اجتماع داراى ارزش مطلق است؛ چرا كه ارزش زندگىِ اجتماعى، مشروط به هم زیستىِ افراد و گروه هاى خاصى است، براساسى خاص و با انیگزه اى خاص.

   در قرآن كریم به همان اندازه كه به محبت كردن مردم به همدیگر، اهمیت داده شده، به تبرّى از بعضى از انسان ها و دور شدن از آن ها هم اهمیت داده شده است و به همان اندازه كه درباره صلح و مسالمت بحث دارد، درباره جنگ و جهاد نیز دارد.

   قرآن توصیه مى كند كه براى حفظ یك زندگىِ اجتماعىِ مطلوب، گاهى لازم است از اجتماع برید:

(قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْقالُوا لِقَوِْمِهمْ إِنّا بُرَاءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنابِكُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَبَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ)(1).

حقاً كه ابراهیم و یارانش مقتدا و الگویى نیكو هستند براى شما، هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آن چه كه مى پرستید بیزاریم و میان ما و شما براى همیشه كینه ودشمنى خواهد بود تا آن كه به خداى یگانه ایمان بیاورید.

   زندگىِ اجتماعى، از نظر اسلام، هدف نیست و ارزش مطلق ندارد، بلكه وسیله اى است براى تأمین ارزش هاى بالاتر. بنابراین، ارزش آن نسبى است. حتى در عالى ترین


1ـ ممتحنه/ 4.

جامعه ایده آلى كه در زمان ولى عصر(عج) تشكیل مى شود، زندگىِ اجتماعى، خودبه خود، اصالت ندارد، بلكه تشكیل جامعه براى این است كه زمینه رشد معنوى براى هر فرد، بهتر فراهم شود.

   خداوند مى فرماید:

(وَعَدَاللّهُ الَّذِینَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِیْنَهُمُ الَّذى ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِى لایُشْرِكُونَ بى شَیْئاً)(1).

خداوند به كسانى از شما كه ایمان آورده و كار شایسته كنند، وعده داده است تا آنان را همانند گذشتگانشان، در زمین جایگزین كند و به ایشان نسبت به دینى كه مورد رضایتشان است، قدرت و مكنت دهد و پس از خوف، در امنیت قرارشان دهد تا مرا بپرستند و به من شرك نورزند.

   این آیه نشان مى دهد كه تشكیل جامعه ایده آل نیز براى آن است كه انسان ها بهتر بتوانند خدا را بپرستند. بنابراین، ارزش گذارى بر زندگىِ اجتماعى، تابع عوامل دیگرى است كه پیداكردن آن ها و تعیین فرمول دقیقش، كارى است دشوار؛ اما در یك تعبیر كلى، مى توان گفت كه ارزش جامعه به اندازه اى است كه براى رشد و تكامل فرد، مؤثر باشد و اگر داراى تأثیر منفى باشد، طبعاً ارزش منفى خواهد داشت.

خلاصه و جمع بندى

زندگىِ اجتماعى را با همه اهمیتى كه دارد و با وجود احكام فراوانى كه اسلام درباره آن صادر نموده است، نمى توان آن را یك ارزش مطلق تلقى كرد، بلكه مطلوبیت آن، تابع شرایطى است كه زندگى فرد را با زندگى دیگران پیوند مى دهد و در وراى همه این شرایط، بستگى به نیت فرد در مشاركت در زندگىِ اجتماعى دارد.

   عوامل روانى، كه زندگىِ فرد را به جامعه پیوند مى دهند، عبارتند از: عامل غریزى، عامل عاطفى و عامل عقلانى. این عوامل، شخص را وامى دارند تا به جامعه گرایش یابد و زندگى خویش را با زندگىِ دیگران پیوند دهد؛ اما ارزش اخلاقىِ زندگىِ اجتماعى،


1ـ نور/ 55.

بستگى به انتخاب عقلانى دارد. وقتى كه انسان، بر سر دوراهى قرار مى گیرد و انگیزه هاى مختلفى وى را به این سو و آن سو مى كشانند، این عقل است كه تعیین مى كند كدام انگیزه، ارزش بیش ترى دارد و باید به دنبال آن رفت. پس در سایه راهنمایىِ عقل است كه ارزش اخلاقى تعیین مى شود.

   در مسائل فردى هم، صرف وجود انگیزه طبیعى، دلیل بر ارزش اخلاقى نیست، بلكه با دخالت عقل است كه مى توان ارزش اخلاقىِ هر یك از كارها را مشخص كرد؛ مثلاً شهوت جنسى، یك انگیزه طبیعى است و تعیین ارزش اخلاقىِ آن، بستگى به حكم عقل دارد. عقل هم به تناسب شرایط مختلف، ممكن است به ارزش مثبت یا منفى بودنِ این میل، حكم كند. در واقع، میل هاى طبیعى، ابزارى براى تحقق اهداف عقلانى اند؛ زیرا هدف خلقت، متوقف است بر این كه نسل انسان باقى بماند و این میل، ابزارى است براى تحقق آن هدف. این از الطاف خداوند است كه در انسان، ابزارهاى طبیعى قرار داده تا او را براى انجام كارهایى در مسیر تحقق اهداف ارزشمند، برانگیزد.

   بنابراین، هر چند كه در انسان میل هاى طبیعى و عوامل غریزى و عاطفى براى تشكیل زندگىِ اجتماعى وجود دارد، ولى ارزش اخلاقىِ آن ها به انتخاب عقل وابسته است. عقل مى گوید: رسیدن انسان به مطلوب هاى مادى و معنوى اش در گرو زندگىِ اجتماعى است و اگر فرد بخواهد تنها زندگى كند، براى تأمین مصالح مادى و معنوى اش با دشوارى ها و مشكلاتى رو به رو خواهد شد.

   انسان براى رسیدن به كمال نهایى، آفریده شده است كه مقدمات دست یابى به آن، تنها در جامعه فراهم مى شود. پس به حكم عقل، زندگىِ اجتماعى، مطلوب خواهد بود و ضرورت بالقیاس پیدا مى كند.