گرچه مردم مسلمان با مفهوم جهاد و شهادت آشنا هستند و ارزش آنها را میدانند، درباره مراتب آن کمتر بحث شده است. باید دانست جایگاه شهیدان با هم تفاوت دارد. برای شناخت دیدگاه اسلامی درباره رتبههای شهدا میتوان به حدیثی از امام یازدهم اشاره کرد. شخصی نزد امام حسن عسکری(علیه السلام) آمد و گفت: ای آقای ما، اگر یکی از برادران شیعه ما در دست کفار اسیر شده، جانش در خطر باشد؛ از سویی دیگر شخصی از شیعیان گرفتار یک فرد بداندیش و گمراه شده که البته نمیخواهد او را بکشد، ولی شبهههایی القا میکند که ایمانش ضعیف شود، نجات دادن کدام یک ارزش بیشتری دارد؟ گرچه شاید برای رهایی شخص اول خود به خطر افتاده، کشته شوم، رهایی شخص دوم تنها نیازمند فرصت و نیرویی است که نگذارم عقیدهاش دگرگون و ایمانش زایل شود، با آنکه خودش سالم و حتی به دور از زیان مالی و جانی است. امام در پاسخ فرمودند: آیا میدانی این دو قلمرو چقدر با هم تفاوت دارند؟ آن مرد گفت: آمدهام از شما بپرسم در میان این دو راه تکلیفم چیست. امام(علیه السلام) فرمودند: در کنار دریایی ایستادهای، گنجشکی در دریا افتاده و در حال غرق شدن است؛ در کنارش هم مؤمنی شریف و ارزشمند در آب غوطه میخورد و هر لحظه امکان دارد در آب غرق شود. باید کدام را نجات دهی؟ ثواب کدام بیشتر و نجات کدام مقدم است؟ اگر آن پرنده را برهانی، آن دیگری که انسانی شریف است خفه میشود. مرد پاسخ داد: بسیار روشن
است. البته باید آن شخص را نجات دهم؛ زیرا آن پرنده در برابر چنین انسانی ارزشی اندک دارد. امام فرمودند: به همان اندازه که نجات آن مؤمن بر نجات آن پرنده کوچک برتری دارد، حفظ ایمان یک انسان از امواج شبههها بر نجات مسلمانی که تنها از نظر بدنی و جانی در دست کفار اسیر است و هر لحظه امکان دارد کشته شود، برتری دارد. حضرت نفرمودند: چون امام هستم و چنین میگویم، باید تعبداً و بدون چون و چرا بپذیری، بلکه با استدلال، ذکر مثال و مقایسه کاری کردند که آن شخص با فکر و خرد خود اهمیت موضوع را درک کند.
امام فرمودند: شخصی که در دست کفار یا مشرکان اسیر است و تو نتوانستی نجاتش دهی و سرانجام به شهادت رسید، یا با شکنجه و آزار از پای درآمد، طبعاً به بهشت میرود. پس چه چیزی را از دست داده است؟ چند روزی زندگی در این دنیا و لحظاتی نفس کشیدن را. او نهتنها چندان زیانی نکرده، مقامی ارجمند را هم بهدست آورده است. اما شخصی که در باتلاق شبههها گرفتار شده است و هر لحظه بیم آن میرود که ایمانش از دست برود، اگر یک قرن هم در این دنیا زندگی کند، سرانجام چون از نظر اعتقادات دچار مشکل شده، بدبخت میشود و شاید به جهنم برود. این فرد اگرچه چند روز از زندگی دنیوی را به دست بیاورد ولی خوشبختی جاویدان او در سرای دیگر دچار خطر میشود. از دست دادن چند روز از این ایام فناپذیر بهتر است یا باختن آن زندگی طیبه جاوید؟ به همان اندازه که سعادت ابدی ارزشش بیش از زندگی چند روزه این دنیای ناپایدار است، رهایی آن مؤمن از دست شیاطین و شبههافکنان، ثواب بیشتری دارد.
اگر از بزرگی نام و مقام گوینده این سخنان بگذریم و وجوب احترام و فرمانبرداری در برابر امام یازدهم را هم فراموش کنیم، خود ماجرا بسیار واضح، دارای استدلالی قوی و مقایسهای جالب توجه است و با تأمل در آن، میتوان اهمیت شبههزدایی از دلهای مؤمنان را دریافت.
تفاوت شهید مطهری با دیگر شهدای گرانقدر این است که او در راه نجات دلهای انسانهای مؤمن از شر زندیقان و مُلحدان به شهادت رسید. او در خون خویش غلطید تا مردم مسلمان در مرداب انحراف غوطه نخورند. او رفت تا اسلام بماند و تا زمانی که انسانها از آثار فکری شهید مطهری بهره میگیرند و خط، نوشته یا سخنی از او باقی است، همواره برایش ثواب شهادت مینویسند. او با خدا پیمان بست که جان، فکر و عمرش را در راه حق تقدیم کند و به پیمانش وفا کرد. برخی به او گفتند: دست از این کارها بردار؛ به بهای جانت تمام میشود. اما او در پاسخ گفت: آیا مرا از چیزی که آرزویش را دارم بیم میدهید؟!(1)
تا آنها خودشان حق را از باطل تشخیص دهند، گروهی میکوشند به مردم بقبولانند شما قدرت تمییز ندارید و هیچ نمیفهمید. کلام وحی مهمترین مسائل را پیش روی تعقل و خرد مردم قرار میدهد و میگوید در اینها تأمل کنید؛ مگر عاقل نیستید؟
فَذَلِکمُ اللّهُ رَبُّکمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّی تُصْرَفُون؛(2) «این الله پروردگار حقیقی شماست. بعد از حقیقت جز گمراهی چیست؟ پس به کجا میروید؟»
أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یهِدِّی إِلاَّ أَن یهْدَی فَمَا لَکمْ کیفَ تَحْکمُون؛(3) «آیا آنکه به حق راه مینماید به متابعت سزاوارتر است، یا آنکه به حق راه مینماید و خود نیز نیازمند هدایت است. شما را چه میشود؟ چگونه حکم (قضاوت =ارزشیابی) میکنید؟»
1. سخنرانی در دانشگاه علوم پزشکی مشهد، (1370/02/11)؛ و سخنرانی در دانشگاه تهران، (1369/02/19).
2. یونس(10)، 32.
3. همان، 35.
أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کالْمُجْرِمِینَ مَا لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ ... أَمْ لَکمْ أَیمَانٌ عَلَینَا بَالِغَه إِلَی یوْمِ الْقِیامَه إِنَّ لَکمْ لَمَا تَحْکمُونَ سَلْهُم أَیهُم بِذَلِک زَعِیم؛(1) «آیا با تسلیم شدگان چون مجرمان رفتار میکنیم؟ شما را چه میشود؟ چهسان داوری میکنید یا با ما پیمانی که به روز قیامت کشد بستهاید، به هر کدام حکم کنید حق با شما باشد؟ از ایشان بپرس کدامشان ضامن چنین پیمانی است».
مگر پس از راه حق جز گمراهی وجود دارد؟ راه حق یکی و جز آن هر چه هست گمراهی است. این بیان قرآن است، اما برخی میگویند: نه! راهها چندان تفاوتی ندارند؛ یکی میخواهد از این سمت برود و دیگری از آن سوی، نباید حساس بود.(2) اما این منطق درست نیست. وقتی چراغهای هدایت و نورافکنها راه را روشن کردند، میتوان آن را به وضوح تشخیص داد. اکنون اگر کسی بگوید نشناختم، از او پذیرفته نیست.
آیا در راه شناخت حق میتوانیم آزادانه تلاش کنیم، تا حق را بشناسیم؟ بیتردید کسی برای درک این حقیقت جلوی شما را نمیگیرد، اما آن تلاشی ارزش دارد که در راه درست قرار گیرد. اگر کسی در یک مسیر بیابانی، وسط صحرا حرکت کند و در حالی که به کویر و نمکزار خیره شده است، بکوشد تا به مشهد برسد، تلاشش ثمری ندارد، زیرا هر چه تندتر برود، از مقصد دورتر میشود. گرچه انگیزهاش درست بوده، امّا شرطش را رعایت نکرده است. انسان آزاد است برای شناخت حق تحقیق کند و کسی نباید جلوی او را بگیرد، اما راه شناخت حق آثار و نشانههایی دارد. خداوند
1. قلم(68)، ۳۵ـ۴۰.
2. در منابع غرب کثرتباوری به پلورالیسم (Pluralism) موسوم است. این نظریه لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت آنها را باور دارد و عقیدهاش بر این است که تنوع آرا و عقاید در جهت مصالح عموم مفید است. راه درست یکی نمیباشد؛ مسیر صحیح بسیار زیاد است و از هر طریقی میتوان به حقیقت رسید. پلورالیسم میگوید باید عقاید و آرای دیگران را، اگرچه به نظرتان باطل باشد بپذیرید. خاستگاه اصلی نظریه کثرتباوری امریکاست و لیبرالهای این کشور بیش از همه بر آن تأکید میکنند.
آدمی را چنان رها نکرده است که به هیچ روی نتواند حق را از باطل بازشناسد؛ اگر چشم بصیرت و دیده خرد را بگشاید به زودی و آسانی گمراه نمیشود.
راهزنان مسیر حق، نخست خرد و عقل افراد را میدزدند و میگویند شناخت عقلانی نداریم. این موج فکری نو که در کشور برخاسته، بدین سبب است که برخی میخواهند قدرت تعقل را از انسان بگیرند. دیگر هر چه داد بزنیم، میگویند: دور بشوی، نزدیک بشوی، حق اصلاً قابل شناخت نیست؛ معرفت یقینی امکان ندارد؛ ما این راه را رفتهایم و به جایی نرسیدهایم. اما قرآن در این باره نظر درخور توجهی دارد:
قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ ینفَعُنَا وَلاَ یضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَی أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ کالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الأَرْضِ حَیرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ یدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدَی وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِین؛(1) «بگو: آیا سوای الله کسی را بخوانیم که نه برایمان سود دارد و نه زیان میرساند؟ و آیا پس از آنکه خداوند ما را هدایت کرده است همانند آن کس که شیطان گمراهش ساخته و حیران بر روی زمین رهایش کرده، از دین بازگردیم؟ او را یارانی است که به هدایت ندایش میدهند، که نزد ما بازگرد. بگو هدایتی که از سوی خدا باشد، واقعی است و به ما فرمان رسیده که در برابر پروردگار جهان تسلیم باشیم».
مکاتب فلسفی گوناگون، فرقهها و احزاب مختلف، هرکدام انسان را به سوی خود میکشند، تا آنجا که گیج و گمراه شده، نمیداند چه بگوید و کدام را انتخاب کند. قرآن میگوید راه صحیح و روشن داریم: خدا در وجودت عقل قرار داد و در بیرون پیامبران را فرستاده تا تو را هدایت کنند. با وجود این دو حجت باطنی و ظاهری، چرا به وسوسههای شیاطین گوش میدهی؟
دستکم نخست باید بررسی شود راهی که خدا و پیامبران مشخص کردهاند کدام
1. انعام(6)، 71.
است؛ سپس مکتبها، فرقهها و حزبها بررسی شود. مخالفان میگویند شناخت برای انسان میسر نیست؛ حتی اگر هزار سال هم در پی آن باشد، چیزی بهدست نمیآورد و حق را از باطل بازنمیشناسد. استاد مطهری در این مسیر تکاپو میکرد تا هوشیاری و بیداری در مردم و بهویژه در نسل جوان پدید آورد، که مراقب راههای باطل باشند؛ به ترکستان نروند؛ سرگردان نشوند؛ قوه درونی و خرد خویش را به کار انداخته، به دنبال چراغ هدایت باشند و فریب ظاهرسازیهای فرقههای باطل را نخورند. چشمه معرفت آنان را سیراب مینماید، در حالی که آب شور و تلخ گودالهای نمکی، بر تشنگی میافزاید و چه بسا باعث وخامت حال آدمی شود.
مطهری همچون یک دیدهبان، مردم را راهنمایی میکرد تا در میان امواج تبلیغات خطرناک، جان به سلامت ببرند و به هدف مطلوب انسانی خود برسند. تأکید او بر این بود که پیمودن راه حق سخت است، اما همتهای بلند، هدفهای عالی و انگیزههای قوی این دشواریها را تحملپذیر و آسان میکند.
راستی چرا انسان نیروهای درونی را تنها در جهت ساختن یک زندگی مرفه و بی دغدغه به کار گیرد؟ این وضع چقدر دوام دارد؟ اگر عواملی این آسایش را تهدید نکنند یا از بین نبرند، باز پایداری آن بسیار نیست و سرانجام پس از چند صباحی به پایان میرسد. اما اگر هدف والاتر شود؛ یعنی تنها به فکر فراهم کردن وسایل آسایش نباشد، بلکه به این بیندیشد که چه کنم تا خداوند از من راضی باشد و انسانیتم کامل شود؛ چه خدمات ارزندهای میتوانم برای جامعه انجام دهم، تا دِین خود را به پاسداران دیانت، فداکاران و شهیدان ادا کرده باشم، آنگاه راحتتر زندگی میکند؛ نگرانیاش کاهش مییابد؛ فشارهای روحیاش کم میشود؛ با مردم راحتتر ارتباط برقرار میکند و بدبینیها، نفرتها و کینههایش کم میشود. شهید مطهری در پی این بود که نگرش مردم را به چنین سمت و سویی بکشد.
او به جوانان آموخت در برابر جریانهای فکری مرتبه خطر را باور، و در مقابل این تهدیدهای کشنده احساس مسئولیت کنند. وی به آنان گوشزد میکرد هنگامی که این آفتها را به درستی شناختید، آستین بالا زنید و معرفت و ایمان خود را افزایش دهید. سپس این موفقیتها را به دیگران نیز سرایت دهید؛ منتظر نباشید دیگران برایتان کاری کنند، بلکه خودتان به میدان بیایید تا کار پیش رود.
شخصیت استاد مطهری به گونهای بود که دردها را شناسایی میکرد و در پی درمان آنها بود. البته مرتبه تقوا و ایمان او با این تقوایی که در برخی از افراد وجود دارد، بسیار تفاوت داشت. برخی تا جایی پیش میروند که به منافعشان آسیبی نمیرسد؛ جان خود را از همه چیز عزیزتر میدانند؛ تا جایی انجام وظیفه میکنند که نان و آبشان فراهم باشد و تا زمانی احساس مسئولیت میکنند که خطری تهدیدشان نکند. اما شهید مطهری با آن بصیرت، زیربنای فکری قوی و تقوای شدید و آگاهانهاش به پیشواز خطرها میرفت و چون احساس مسئولیت میکرد، میگفت اسلام از جان من عزیزتر است. بیاییم بکوشیم همچون مطهری ارزش اسلام را درک کنیم و درجات تقوای خود را بالا ببریم، تا بتوانیم در این راهی که آن عزیزان سرافرازانه رفتند، گامهایی درست، سودمند و اثربخش برداریم.(1)
گرچه همه مؤمنان نیروهای نهفته درونی بسیاری دارند، ظرفیت خود را نمیشناسند و نمیدانند با تلاش خود چقدر میتوانند دیگران را از گمراهی نجات دهند. نمونهای نادر که موفق شد در راه هدایت نسل جوان و سایر قشرها گامهایی سودمند و ارزنده بردارد، استاد مطهری بود. فضایل این مرد بسیار بود، اما شاید بزرگترین امتیازش آن
1. سخنرانی در دانشگاه صنعتی شریف، (1371/02/11).
باشد که در هر حال و هر بُرههای از عمرش، کوشید تا بفهمد وظیفهاش چیست و بزرگترین خدمت در راه راهنمایی دیگران و رهاییشان از گمراهی کدام است. او از هیچ فرصتی برای گام برداشتن در این راه کوتاهی نکرد؛ همواره میخواست رو به جلو برود؛ چه آن زمانی که در حوزه بود و چه آن وقتی که احساس کرد به دلیل شرایطی، باید به جز روش سنتی حوزه، از روشی دیگر بهره برد. او میدانست که سربازان شیطان، سنگرهای دانشگاه را اشغال کردهاند و در این محیط علمی و آموزشی، کسی نیست که بتواند پاسخگوی شبهات و اشکالات وارد شده بر دین باشد، و اگر هم باشد، راه استفادهاش را نمیداند. او فهمیده بود که عدهای چنین توانی دارند، اما حصاری دور خود کشیده، مشغول کارها و پژوهشهای خویش هستند؛ توجهی به محیط پیرامون، نسل جوان و قشرهای جامعه که در معرض الحاد و نابودی هستند ندارند و اگر هم دارند، نمیدانند باید چگونه و از کجا آغاز کنند.
بنابراین او کوشید در حوزه علمیه معلوماتی کسب کند، تا بتواند تکلیفی را که بر او واجب شده، و وظیفهای را که خداوند برایش معین کرده است، انجام دهد. در کنار فراگیری علم، با مطالعاتی جنبی، خود را آماده کرد تا بتواند در محیط دانشگاه، برای این نسل تشنه و در معرض نابودی و گمراهی، خدمات فرهنگی مناسب ارائه کند. استاد مطهری عهدهدار چنین برنامهای شد تا نابترین، عمیقترین و ژرفترین مباحث کلامی و حکمت اسلامی را به زبانی ساده، رسا و قابل فهم و درک برای نسل جوان و نیز با برخوردی صمیمی، عاطفی و با ملاحت بیان کند. وی عاشق کارش بود و به شدت با التقاط و انحرافات عقیدتی مبارزه میکرد. گرچه گاهی در گوشه و کنارْ برخی شاگردانش حرکاتی میکردند و او را یاری میدادند، ولی مطهری، خودش محور مبارزات در دانشگاه، ـ یعنی مرکز نشر افکار گوناگون ـ بود.(1)
1. سخنرانی در مراسم تجلیل از استادان و محققان مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، (14/ 1382/02).
شما نیز میتوانید با درس خواندن، در مسیری گام بردارید که بسیار باارزش باشد. در روایتی آمده است که شخصی از امام معصوم میپرسد: من از ثواب مرزبانی و مرزداری بسیار شنیدهام؛ آیا بروم نگهبان مرزهای سرزمین مسلمین شوم و از قلمرو آنان دفاع کنم، یا به دنبال آموختن بروم؟ حضرت پاسخ میدهند: این دو قابل مقایسه نیست. ثواب تحصیل معارف و نقشی که این تلاش برای هدایت انسانها دارد با پاداش مرزبانی و جهاد در راه خدا برابر نخواهد بود. آن شخص شگفتزده میشود و امام که این شگفتی را میبینند، میفرمایند: اگر تو مرزبان شوی، نفعش برای جامعه اسلامی، جلوگیری از یورش دشمن به سرزمین مسلمین است و این یعنی حفظ بخشی از سرزمینی که امکان دارد به دست دشمن بیفتد؛ نگهداری قسمتی از داراییهای مسلمین که در صورت کوتاهی از مرزبانی در اختیار دشمن قرار میگیرد و در نهایت شاید نجات جان چند نفر که در مخاطره قرار میگیرد. چه بسا این جانهای نجات یافته، پس از مدتی بدون توشه به سرای دیگر بروند و سعادت جاویدان را در آغوش نگیرند. حال اگر یک نفر جامعهای را از گمراهی نجات دهد؛ کشتی غرق شدگان شود؛ به امدادشان شتافته و گروهی را هدایت کند، تلاش او موجب میشود که آنان تا ابد از عذاب الاهی رهایی یابند و به رحمت بیپایان الاهی برسند.
این مثال اهمیت و ارزش راهنمایی مردم در مسائل دینی و اعتقادی را به خوبی نشان میدهد. اهمیت این مسئله وقتی روشنتر میشود که جامعه اسلامی در معرض خطر گمراهی باشد؛ ضلالتی سیلآسا که چون توفانی شدید مردم را تهدید میکند. اگر مسلمانان هدایت شده در معرض کفر و الحاد قرار بگیرند، خسارتش بسیار بیشتر از آن است که کافری در گمراهی خود باقی بماند. مؤمنانْ دوستان خوب ما و سرمایههای معنوی ارزشمندی هستند که امکان دارد به دشمن تبدیل شوند. اگر کسانی بتوانند در سطحی گسترده، از این فساد جلوگیری و فریبخوردگان را راهنمایی کنند، کارشان با هیچ عبادت دیگری قابل مقایسه نیست.
تقریباً نیم قرن پیش، امواجی منفی که آهنگ ماتریالیسم(1) و کفر داشتند به ایران هجوم آوردند و گروهی از جوانان را در کام مادهگرایی و افکار مُلحدانه فرو بردند. مؤمنان و عالمان متعهد بسیار خون دل خوردند. عالمی مجتهد زحمت میکشید و جوانی را با اسلام، دیانت، نماز و مسجد پرورش میداد؛ وقتی این جوان وارد دانشگاه میشد، نمازشبخوان بود؛ اما پس از یک سال در آن فضای غبار آلود و ناامید کننده، میشد منکر خدا! کسی که دامن همت به کمر زد و در برابر این امواج خروشان ایستاد، علامه مطهری بود و او علامه طباطبایی را کمک کرد تا فلسفههای مادی را نقد و از موازین اعتقادی، با حکمتهای عالی و برهانهای قوی دفاع کند. اگر شهید مطهری در این عرصهها گام نمینهاد، شاید میلیونها مسلمان گمراه میشدند. او بود که این التهابهای انحرافی را سرکوب و این موج مخرب را برطرف کرد.(2)
تبلیغات دروغین، داستانی است که هم تاریخ به گونه انکارناپذیر نقل کرده، هم در
1. ماتریالیسم دیالکتیک (Dialectical Materialism) یا مادهباوری نظریهای بود که توسط انگلس در کتابهای آنتی دورینگ و دیالکتیک طبیعت فرمولبندی شد و مارکس هم بهطور پراکنده از آن بحثهایی به میان آورد. براساس این نظریه بنیان هستی بر ماده استوار است و تمامی صورتهای هستی ریشه مادی دارند که براساس قوانین دیالکتیک دگرگون میشوند.
انگلس این برداشت را از فلسفه آلمانی که در اندیشه هگل به کمال خود رسیده بود برگرفت. کل فرایند حرکت تکامل غیرمکانیکی و کیفی است که از سطوح پایین به بالا حرکت میکند، اما قوانین طبیعی حاکم بر کل این فرایند، مستقل از اراده و کنترل انسان هستند. انگلس با الهام از اندیشههای هگل اعتقاد داشت تمام جهان طبیعی، تاریخی و فکری تحت عمل سه قانون قرار دارد: قانون تحول کمیت به کیفیت و برعکس (قانون جهشی)، قانون تداخل اضداد و قانون نفی نفی. گئورگی پلخانف دوست و همفکر انگلس و لنین اعتقاد داشت که ماتریالیسم تاریخی را میتوان از این قوانین بهدست آورد. لنین این سه قانون را پذیرفت و استالین تغییراتی در آن پدید آورد و دیکتاتوری پرولتاریا را مطرح کرد و اصل نفی نفی را کنار گذاشت (اقتباس از فرهنگهای علوم سیاسی).
2. سخنرانی در یادواره شهدای کرمان، (1380/02/10).
متون دینی آمده است؛ و نیز بالاتر از همه اینها، قرآن به روشنی بر آن تصریح میکند. قرآن بارها میفرماید هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه او را مسخره کردند؛(1) هیچ پیامبری مبعوث نکردیم، مگر اینکه گفتند شاعر است یا دیوانه.(2) پس یکی از رفتارهای کفار با انبیا این بود که کاری کنند تا دیگران به سخن و دعوت آنان بیاعتنا باشند. اگر این تبلیغات دروغین مؤثر میشد، به هدف خود میرسیدند. آنگاه نه کسی به فرستادگان الاهی ایمان میآورد و نه کسی تصدیقشان میکرد. دشمنان نیز هنگامی که حامیانی مییافتند، مسئله را جدیتر گرفته، به آزار روانی و فیزیکی انبیا، مانند تبعید کردن و کشتن آنان میپرداختند.(3) اینها نمونههایی بسیار دارد.
یکی از راههایی که برای مبارزه با دعوت انبیا به کار میرفت، تحریف تعالیم و آموزههای آنان بود. یعنی وقتی در روشهای پیشگفته موفق نمیشدند، برای اینکه مردم را از مسیر حق منحرف کنند و به مقاصد شوم خود برسند، میگفتند ما میپذیریم که این شخص پیامبر، و کلامش صحیح است، اما آنچه او گفته، این نیست که شما میگویید. ما گفتههای او را بهتر میدانیم:
فَوَیلٌ لِّلَّذِینَ یکتُبُونَ الْکتَابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیلٌ لَّهُم مِّمَّا کتَبَتْ أَیدِیهِمْ وَوَیلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یکسِبُون؛(4) «پس وای بر آنهایی که کتاب را
1. وَلَقَدِ اسْتُهْزِیءَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُواْ مِنْهُم مَّا كَانُواْ بِهِ یَسْتَهْزِؤُون؛ «پیامبرانی را هم که پیش از تو بودند مسخره میکردند، پس استهزاکنندگان را عذابی که به ریشخندش میگرفتند فرو گرفت» (انعام، 10)؛و نیز ر.ك: رعد، 32 و انبیا،41.
2. قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْكُمْ لَمَجْنُونٌ؛ «گفت این پیامبری که به سوی شما فرستاده شده است، دیوانه میباشد» (شعرا، 27) و نیز ر.ك: صافات، 36؛ دخان، 14؛ ذاریات، 39 و 52 و طور، 29.
3. یَكْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ یَعْتَدُون؛ «به آیات خدا کافر شدند، پیامبران را به ناحق کشتند و نافرمانی کردند و تجاوز ورزیدند» (بقره، 61).
4. بقره (۲)، 79.
به دست خویش مینویسند تا سودی اندک برند و میگویند که از جانب خدا نازل شده. پس وای بر آنها بدانچه نوشتند، وای بر آنها از سودی که میبردند».
عدهای بودند که نمیگفتند حضرت موسی(علیه السلام) یا سایر انبیا دروغ میگویند، یا پیامبر نبودهاند، بلکه میگفتند پیامبر بودهاند، اما توراتی که حضرت موسی(علیه السلام) آورده، نزد ماست(1) و آنکه شما میگویید، تورات نیست. این یکی از کارهایی بود که در زمینه تحریف لفظی انجام میدادند. اما اینکه اوضاع آن روزگار چگونه بود که میتوانستند با تورات چنین کنند، خود داستانی دارد. در آن دوران امکانات چاپ یا مانند آن نبود. هنگامی که کتاب آسمانی نازل میشد، تنها گروهی اندک میتوانستند بنویسند و نسخهبرداری کنند. همیشه از افتخارات رجال کنیسه(2) این بود که نسخههای تورات را پیش خود نگاه میداشتند و آنها را به کسی نشان نمیدادند. به همین سبب، گاهی فرصتی پیش میآمد که خودشان هم چیزی بنویسند و بگویند اینها نسخههایی است که نزد ما بوده است. شایعتر از تحریفات لفظی، تحریف معنوی بود؛ یعنی میگفتند منظور حضرت موسی(علیه السلام) یا عیسی(علیه السلام) از فلان سخن، این است که ما میگوییم؛ نه آنچه شما میفهمید. این عیناً همان تفسیر متون یا قرائت جدید از یک متن دینی است، که در ادیان پیشین فراوان به چشم میخورد. پیگیری پیشینه تاریخی این موضوع نشان میدهد، اگرچه تفسیر متون به منزله شاخهای از فلسفه مطرح نبوده، ولی تفسیرهای نادرست متون دینی پیشینهای بسیار دیرین دارند.
در اسلام برخی از این کارها انجامشدنی نبود. تحریف لفظی قرآن امکان ندارد؛
1. پس از مرگ حضرت موسی(علیه السلام) نسخه تورات نزد گروهی از یهود بوده که بنا به توصیه آن حضرت، هر هفت سال آن را برای مردم میخواندهاند. بنابراین تحریف و دستبرد در آن برای حافظانش خیلی آسان بوده است و دیگران از آن اطلاعی نداشتند.
2. کنیسه (Kanisa) یا کنشت به معبد یهود و نصارا گویند. امروزه معبد یهود را کنیس، معبد مسیحیان را کلیسا، معبد مسلمانان را مسجد و جامع و معبد بتپرستان را هیکل میگویند (اقرب الموارد).
زیرا خداوند، خود ضمانت کرده است که الفاظ قرآن تا روز قیامت دستنخورده باقی ماند.(1) بنابراین کسی نمیتواند ادعا کند قرآن راستین نزد من است. اما کتابهای آسمانی پیشین چنین نبودهاند. برای نمونه از کتاب اصلی حضرت عیسی، یعنی انجیل، چیزی باقی نمانده است. چهار کتاب هست که چهار نفر دیگر نوشتند و به نام کتاب مقدس در اختیار مسیحیان گذاشتند.(2) از کتابهای پیامبرانی چون نوح و ابراهیم(3) و زبور داوود(4) هم چندان اطّلاعی در دست نیست.
گرچه قرآن از تحریف لفظی مصون است، ولی تحریفات معنوی امکان دارد. اگر نهج البلاغه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را مرور کنید، خواهید دید در آن زمان که هنوز چند سال از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نگذشته بود، امام علی(علیه السلام) از دست کسانی که قرآن را غلط تفسیر میکنند، مینالد:
وَانّه سیاتی علیکم من بعدی زمان لیس فیه شی اخفی من الحقّ ولا اظهر من الباطل
1. إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛ «ما قرآن را خود نازل کردهایم و خود نگهبانش هستیم» (حجر، 9).
2. حضرت عیسی بن مریم(علیه السلام) چهار سال قبل از مبدأ تاریخ میلادی به دنیا آمده و در حدود سی سالگی دعوت خود را شروع نموده است، مدت دعوت عیسی(علیه السلام) سه سال طول کشیده است، کتاب آسمانی عیسی که مردم را به آن دعوت کرده، انجیل است، این کتاب مقدّس بر اثر حوادث گوناگون تاریخی از بین رفته است، به طوریکه اثری از آن نمانده است، بعد از این که انجیل اصلی از بین رفت حوّاریون عیسی آن را بازنویسی کردند چنانکه امروزه نزد مسیحیان چهار انجیل متّی، (مصحف اول دارای 28 باب و 1070 آیه)، انجیل مرقس (16 باب و 1678 آیه) انجیل لوقا (24 باب و 1282 آیه) انجیل یوحنا (21 باب و 876 آیه)، این کتابها از نظر تعداد باب و آیات اختلافات زیادی دارند و مشخص است از انجیل اصلی بسیار فاصله دارند.
3. طبق برخی روایات بر حضرت ابراهیم(علیه السلام) کتاب آسمانی صحف نازل گردید که شامل ده صحیفه بود.
4. کتاب حضرت داوود(علیه السلام) زبور بوده که به آن مزامیر هم میگویند. این اثر حاوی سرودها و دعاهایی است که حضرت داوود نبی از مشهورترین مؤلفان آن بوده و به همین دلیل تمام آن به نام وی معروف است، ولی جمعآوری این سرودها در حدود هزارسال، از زمان حضرت موسی تا ایام عزرا، انجام یافته است. مزامیر یا زبور به پنج بخش تقسیم میشود که برخی مزمارهای آن به افراد دیگری که گمنام هم بودهاند، منسوب میباشد (گلی زواره).
والا اکثر من الکذب علی الله ورسوله ولَیسَ عند اهل ذلک الزمان سلعه أَبور من الکتاب اذا تُلِی حق تلاوته ولا انفق منه اذا حُرِّفَ عَن مواضعه ولا فی البلاد شیء انکر من المعروف ولا اعرف من المنکر فقد نبذ الکتاب حملته وتناساه حفظته فالکتاب یومئذ واهله طریدان منفیان وصاحبان مُصطَحِبان فی طریق واحد لا یؤویهما مؤو، فالکتاب واهله فی ذلک الزمان فی الناس ولیسا فیهم ومَعَهُم ولَیسا مَعَهُم لانّ الضلاله لا توافق الهُدی وان اجتمعا:(1) «همانا پس از من روزگاری بر شما فراخواهد رسید که چیزی پنهانتر از حق و آشکارتر از باطل و فراوانتر از دروغ به خدا و پیامبرش نباشد. و نزد مردم آن زمان کالایی کسادتر از قرآن نیست، اگر آن را درست بخوانند و تفسیر کنند و متاعی پر رونقتر از قرآن یافت نمیشود، آنگاه که آن را تحریف کنند و معانی دلخواه خود را رواج دهند. در شهرها چیزی ناشناختهتر از معروف و شناختهتر از منکر نمیباشد. حاملان قرآن آن را واگذاشته و حافظان قرآن آن را فراموش میکنند. پس در آن روز قرآن و پیروانش از میان مردم رانده و مهجور میگردند و هر دو غریبانه، در یک راهِ ناشناخته سرگردانند و میان مردم پناهگاهی ندارند. پس قرآن و پیروانش در میان مردماند، اما گویا حضور ندارند. با مردماند، ولی از آنها بریدهاند، زیرا گمراهی و هدایت هرگز هماهنگ نشوند، گرچه کنار یکدیگر قرار گیرند».
این پیشگوییها را اکنون میتوان درک کرد. کسانی که از تحریف لفظی قرآن ناامیدند و چارهای جز بازی با معانی قرآن ندارند، نظریهای را مطرح، و آن را دستاویز خود ساختهاند؛ نظریهای که میگوید از یک کلام حق میتوان فهمهای متفاوتی بهدست آورد و معلوم نیست فهم شیعه از قرائت سنیها بهتر باشد و چه بسا قرائت پیروان ادیان دیگر از قرائت ما مسلمانان جالبتر باشد. البته این مسئله چیز تازهای نیست، اما کسی
1. نهج البلاغه، خطبه 147.
که امروز دامی نو گسترانیده، جان هیک(1) است. او کتابهایی در این زمینه نوشته، که مطالبش مورد انتقاد بزرگان قرار گرفته است.
البته عواملی نیز وجود دارد که کمک میکند گروهی فریب این تحریفات را بخورند؛ از جمله آنکه التزام به موازین دینی در دنیای کنونی برای برخی دشوار است. امروز نظریاتی جدید با جاذبههایی دروغین مطرح است، که گرچه دین آنها را نمیپسندد، افراد ظاهربین را قانع میکند. بنابراین، شرایط برای گمراهی آنان و سقوطشان در این مرداب فراهم میشود.
هیچ جنایتی بدتر از پنهانسازی حقایق دین، جلوگیری از گسترش آنها یا تحریفشان وجود ندارد. در اقوام گذشته این تحریفات میشد و در امت اسلامی نیز این کارها امکان دارد. علمای اسلام وظیفه دارند نخست جلوی این تحریفات را بگیرند، سپس مردم را به سوی راه حق ارشاد کنند و آنان را از غلطیدن در این گردابها بر حذر دارند. ادله عقلی، شرعی و روایی فراوان وجود دارد که این حرکت ضروری است و اگر واجبِ عینی قطعی نباشد، برای علما واجب کفایی است. آنان باید حقیقت دین را آشکارا به مردم بگویند و اگر سکوت کرده، در برابر تحریفات خاموش باشند و اجازه دهند حقایق دین با تحریفات لفظی و معنوی وارونه، و باعث گمراهی مردم شود، بیتردید به فاجعهای رضایت دادهاند که از جنایت بنیامیه در کربلا، بدتر و اسفبارتر
1. جان هیک (Jan hayek) از فلاسفه معاصر است که موضوع «کثرتگرایی دینی» را مطرح کرد و تقریباً در همه آثارش این موضوع مطرح شده است. البته این نظریه مبتنی بر الهیات لیبرالیستی بوده و مستقیماً از پروتستانتیسم لیبرال به وجود آمده است. وجوه کثرتگرایی جان هیک عبارتند از: تسامح؛ یعنی پیروان دیگر ادیان محترم شمرده شوند و نجات؛ یعنی غیرمسیحیان میتوانند به نجات افراد این آیین نائل گردند. هیک میگوید تمام ادیان برخلاف تفاوتهای ظاهر، در ابراز حقیقت واحدند. در واقع این تفکر میگوید حقیقت، رستگاری، نجات و کمال منحصر به دین خاصی نیست و همه ادیان از حقیقت بهرهای دارند و پیروان ادیان در عین داشتن اعتقادی خاص، میتوانند در کنار هم زندگی کنند. این همزیستی مسالمتآمیز را به تولرانس (tolerance) یا تسامح تعبیر کردهاند.
است. قاتلان سیدالشهدا گناهی سنگین مرتکب شدند؛ عزیزترین افراد و پاکترین خونها را بر زمین ریختند و آن همه ظلم و جنایت کردند، اما چقدر توانستند به دیانت مردم ضرر بزنند و آنها را گمراه کنند؟ خداوند اراده فرمود، با وقوع این حادثه در کربلا، نهتنها آسیبی به ارزشها نرسید، دین الاهی و سنت محمدی، زنده و ارزشهای معنوی شکوفا شدند.
شهید مطهری برای جلوگیری از تحریفات به پاخاست؛ قلم بهدست گرفت؛ سخنرانی کرد؛ کلاس تشکیل داد؛ به افشاگری پرداخت؛ مقاومت کرد و حقایق را بازگفت؛ زیرا میدید گروهی دارند با روشهای گوناگون اعتقادات، باورها و سنتهای اصیل را تحریف میکنند. او هنگامی که دید بحث جبر و اختیار، عدل الاهی و موضوع سرنوشت انسانها بهگونهای تحریفشده در میان جوامع اسلامی مطرح شده است و مردم برداشتهایی نادرست از این موضوعات دارند و حتی برخی میخواهند انحطاط مسلمانان را به سرنوشت جبری آنان مرتبط کنند، با سخنرانی و نوشتههایی ارزشمند، حقیقت بحثهای کلامی و فلسفی مسائل اسلامی را در این قلمرو بازگفت. همچنین زمانی که مشاهده کرد در نشریاتِ برخی گروههای بهظاهر اسلامی و آثار شماری از روشنفکران مسلمان، تحریفاتی درباره جهانبینی اسلامی وجود دارد، مجموعهای را در همین موضوع طی سالهای ۵۶ و۵۷ نگاشت.(1)
آن شهید وقتی میدید برخی مداحان، مرثیهسرایان، روضهخوانهای حرفهای کمسواد و نیز تعزیهخوانان برای ایجاد سوز و گداز کاذب و گریاندن مردم، از حوادث کربلا و حماسه عاشورا برداشتی نادرست دارند؛ هدف امام حسین(علیه السلام) را تحریف میکنند و تاریخ این قیام شکوهمند را از مسیر اصلی و هدف مقدس آن خارج
1. واپسین اثر قلمی استاد مطهری کتاب مقدمهای بر جهانبینی اسلامی است که در این طرح ایشان بخش امامت و رهبری را هم در نظر گرفته بود، اما متأسفانه فرصت تألیف آن را بهدست نیاورد.
میکنند، در یک مجموعه سخنرانی و یادداشت ارزشمند ـ که همه آنها چاپ شده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است ـ مردم و شیفتگان ساحت خامس آل عبا را از این تحریفات آگاه کرد و حقایق و وقایع اصیل این حرکت پربار و مقدس را برای آنان بازگفت.(1)
همچنین در زمان رژیم پهلوی، گروهی از نویسندگان داخلی و نیز برخی مستشرقان، با نوشتن کتابهای تاریخی کوشیدند تحریفی در مسیر تاریخ ایران پدید آورده، روابط ایران و اسلام را برخلاف آنچه بوده است، معرفی کنند و مردم را به دوران باستان و روزگار پیش از اسلام توجه دهند. برای نمونه تأکید کردند برخی مقاومتها، مانند شعوبیه، گسترش زبان فارسی، تصوف و حتی تشیع، ایستادگی روح ایرانی در برابر اسلام است و ادیبان و حکیمانی چون فردوسی و شیخ شهابالدین سهروردی مظهری از این مقاومتاند. شهید مطهری در برابر این تحریف به پاخاست. او نخست طی سخنرانیهایی با عنوان خدمات متقابل اسلام و ایران، حقایقی را در این زمینه بازگفت. سپس خطاهای این مورخان و اغراض برخی نویسندگان داخلی و خارجی را افشا کرد.(2) تکمیلشده این بیانات، با افزودههایی در قالب کتابی چاپ شد.(3)
1. کتاب حماسه حسینی حاوی مجموعه سخنرانیها و یادداشتهای شهید مطهری درباره حادثه کربلاست که در ضمن آن، بسیاری از افکار غلط، برداشتهای نادرست و تحریفات لفظی و محتوایی قیام کربلا را باز گفته است.
2. کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران پس از مقدمهای مفصل درباره ملیت و نژاد و دیدگاه اسلامی در این باره، در سه بخش تدوین یافته است. در نخستین بخش استاد مطهری چگونگی اسلام آوردن ایرانیان را باز گفته و تشیع ایرانیان را بررسی کرده است. در دومین بخش خدمت اسلام به مردم ایران تشریح گردیده و در سومین بخش خدمات علمی، فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی و نقش ایرانیان در شکوفایی تمدن اسلامی و گسترش اسلام در برخی مناطق آسیا و افریقا ارزیابی شده است. در مباحثی از این کتاب، شهید مطهری اشتباههای مورخان ایرانی و برخی غربیها را درباره رابطه ایران و اسلام و چگونگی گسترش تشیع در این سرزمین بهطور مستند نقد، و رد كرده است.
3. سخنرانی در دانشگاه تهران، (1380/02/10)؛ سخنرانی در مسجد اعظم قم بهمناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری، (1379/02/11).
چیزی که مطهری، سالهایی پربرکت از عمر باعزتش را برایش صرف کرد و جانش را نیز بر سر آن نهاد، مبارزه با انحرافات فکری بود، که امروز نمونههایی بسیار در جامعه ما دارد. بیشک اگر او اکنون زنده بود، اجازه نمیداد برخی از این کژرویهای فکری مطرح شود، زیرا پیش از طرح شبهه، پاسخش را مینوشت؛ بحث میکرد و اصلاً زمینه طرح چنین شبهههایی را از بین میبُرد. برای نمونه همین قرائتهای جدید که با آن مبانی فکری اسلام، انقلاب و حتی سخنان امام خمینی(رحمه الله) و شهید مطهری(رحمه الله) را تحریف میکنند، چیزی جز نسبت دروغ نیست و اگر مطهری زنده بود، بیشک هیچ یک از اینها را نمیپذیرفت.(1)
در روزگار مطهری، اگر شبههای مطرح میشد، اینگونه نبود که در لابهلای کتابهای فلسفی و کلامی بگردند و پاسخش را بیابند، بلکه ـ به قول علامه طباطبایی(رحمه الله) ـ شبههها نقل قهوهخانهها شده بود. تردیدهای گوناگونی که از در و دیوار میبارید، در باورها و انسجام مذهبی مردم گُسلها و گُسستهایی به وجود میآورد. نشریات، جراید و رسانهها بهویژه تئاتر و سینما نیز با دامن زدن به شبهات، به افزایش این امواج ویرانگر کمک میکردند.
برخی فکر میکردند با همان روش فقه و اصول که پیش از این در حوزهها برای رفع نیازهای روزمره استفاده میشده، میتوان شبهات را پاسخ داد؛ ولی طولی نکشید که روشن شد اینطور نیست، بلکه اینها مقولاتی ویژه است و روشی ویژه میطلبد. میپرسند آیا اصلاً خدایی وجود دارد؟ اگر خدایی هست، آیا حق دارد به بندهاش تکلیف کند؟ اگر خدا به کسی چیزی الهام کند، آیا راست است؟ این شبهات را امروز
1. پاسخ به سؤالات در جمع دانشجویان دانشگاه تبریز، (1378/02/12).
نیز در کتابها، نشریات و کلاسهای دانشگاه مطرح میکنند. یادم هست در روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، استادی که حتی مدعی دفاع از اسلام بود، سر کلاس دانشکده الاهیات گفته بود هیچ دلیلی برای اثبات وجود خدا نداریم و همه دلیلهایی که پیش از این ارائه شده، مخدوش است.
آیا میتوان در برخورد با چنین شبههای که اساس دین را مورد تردید قرار میدهد، از روایت و حدیث بهره برد؟ البته شاید در برخی از فرمایشهای ائمه(علیهم السلام) یک استدلال عقلی، کلامی یا برهانی باشد، که خوب است انسان آن را یاد بگیرد و برای طرف نقل کند. البته آن هم نه به منزله تعبد، بلکه در حکم درسی از مکتب امام، میتواند در مناظره با مخالفان و شبههها مفید باشد. خود ائمه(علیهم السلام) با دهریون(1) مبارزه میکردند. اما آیا میتوانیم پاسخ هر شبههای را از میان متون دینی، یا با ابزاری که در فقه به وسیله قواعد اصول استدلال میشود بیابیم؟ خیر؛ زیرا این کار نیازمند نوعی مطالعات، و روش ویژهای در بحث است، که با شیوههای ما در علوم نقلی و بهویژه فقه و اصول تفاوت دارد. لازم بود با نگاهی نو و نگرشی جدید، با استناد به منابع اصیل مندرج در قرآن و حدیث این کار انجام شود. شهید مطهری پایهگذار چنین سبکی بود، تا بتواند در برخورد با بحثها و شبهات، هم از عقاید اسلامی دفاع کند و هم با اصول محکم عقلی و برهانی، به پرسشهای تردید برانگیز پاسخ دهد. او با چنین روشی، راه ارزشمندی را پیش روی ما نهاد و ما باید آن را ادامه داده، در مسیر خود پیش رویم و این گونه آفتها و علفهای هرز را از میان برداریم.(2)
1. دهری به کسی میگویند که قائل به دهر به معنای زمان بوده و حوادث را مستند به دهر میداند. به عبارت دیگر، کسی که به خدای مدبر جهان اعتقادی ندارد، دهری نامیده میشود: «أمّا الدهریه فالحسّ هو الّذی اعتمدت علیه» (تهافت التهافت، ص 141؛ الکشّاف، ص 480).
2. سخنرانی در مدرسه مروی تهران، (1386/02/12).
برخی میخواهند ایمان و پایبندی به ارزشها را از مردم بگیرند و با گام نهادن در مسیر شیطان، همان کاری را بکنند که استادشان از روز اول سوگند خورد انجام میدهد.
قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیتَنِی لأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین؛(1) «[شیطان] گفت: ای پروردگار من، چون مرا نومید کردی، در روی زمین بدیها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم، مگر آنها که بندگان بااخلاص تو باشند».
اغواکنندگان جنی و انسی هرگز تمام نمیشوند:
وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نِبِی عَدُوًّا شَیاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّک مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یفْتَرُون؛(2) «و همچنین برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین جن و انس قرار دادیم، برای فریب یکدیگر، سخنان آراسته القا میکنند. اگر پروردگارت میخواست، چنین نمیکردند؛ پس با افترایی که میزنند، رهایشان ساز».
همه شیطانها جنی نیستند. انسانهایی شیطانصفت، با باطنی ابلیسگونه وجود دارند که در میان ما زندگی میکنند. نباید قیافههای حق به جانب، سخنهای بهظاهر جذاب و نوشتههای جالب آنان فریبمان دهد. باید در عمق افکار و ژرفای اظهاراتشان اندیشید و از اهداف و انگیزههایشان برای طرح چنین موضوعاتی آگاه شد. برخی افراد به نام تقویت اسلام و در قالب یک موضوع دقیق فلسفی، در جمع گروهی که با این مفاهیم و الفاظ حتی آشنایی مقدماتی ندارند، شبهههایی را مطرح و بیهیچ پاسخی، جلسه را ترک میکنند.
گاهی انسان در یک محفل علمی، با متفکران همتای خود وارد بحث علمی شده، سؤالی
1. حجر(15)، 39ـ40.
2. انعام، (6)، 112.
میپرسد و پاسخش را نیز میخواهد. این اشکالی ندارد. ابنکمونه(1) از حکما بود. او شبههای را در توحید مطرح کرد که بسیاری از حکیمان بزرگ نتوانستند پاسخش را بدهند؛ اما طرح این شبهه در یک جلسه فلسفی و در جمع خواص حکمت بود. اگر کسی انگیزه علمی دارد، باید پرسش خود را از حکیمان و اهل فن بپرسد، نه اینکه با طرح و نشر شبهات ذهن جوانان را آشفته سازد. کدام دشمن اسلام و انقلاب و با چه نیرویی میتواند اینگونه با اعتقادات و مقدسات بجنگد و باورهای اصیل و پاک را ضعیف کند؟ اینان از بعثیها خطرناکترند. بعثیها به سرزمین ایران یورش آوردند؛ گروهی جوان جان بر کف در برابرشان به دفاعی مقدس برخاستند و پس از رزمی بیامان و به خذلان افکندن دشمن به شهادت رسیدند. گرچه متجاوزان جان اینها را گرفتند، موفق نشدند ایمانشان را به سرقت برند. اما این مارهای خوش خط و خال در لابهلای قشرهای جامعه با ظاهری آراسته میخزند، تا نیش زهرآگین خود را در روح و ایمان جوانان فرو برند. ایشان به نام بحثهای کلامی، اعتقادی و فلسفی میگویند چیزی را نمیتوانیم اثبات کنیم و حکمت و کلام پایهای ندارد. اگر به ایشان بگویی شما خود در آن کتابتان به این مسائل استناد کردهاید، پاسخ میدهند: آن کتاب را نُه سال پیش نوشتهایم و دیگر از آن وضع بیرون
آمدهایم؛ پوست انداختهایم و آنها را باور نداریم. چاره این شبههافکنیها، مراجعه به اهل فن و تشکیل مناظرههای تلویزیونی است. سالهاست پنبه این افکار شووینیستی(2) و این
1. ابنکمونه، عزالدوله سعد بن منصور بن سعد بن حسن بن هبةالله بن کمونه فلسطینی بغدادی، دانشمند و فیلسوف اواخر قرن هفتم هجری صاحب تألیفاتی چون شرح تلویحات سهروردی، تنقیح الابحاث فی البحث عن الملل الثلاث، شرح اشارات ابنسینا و شرح الصائف سهروردی میباشد. وی صاحب شبهه مشهور در توحید است که ملاصدرا در شرح هدایه و لاهیجی در گوهر مراد آن را نقل و ردّ کردهاند. وفات وی به قولی در سال 683 هجری و به نقلی دیگر در سال 690 هجری اتفاق افتاده است (گلی زواره).
2. واژه شووینیسم (chauvinism) از نیکولاشون (Nicoloscha) سرباز فدایی ناپلئون بناپارت گرفته شده است. علت این نامگذاری اطاعت بیچون و چرای شوون از ناپلئون بود. در زبان انگلیسی این لفظ کتابهای برای هرگونه زیادهروی خودپرستانه به کار میرود.
سفسطهها(1) زده شده است. مطهری به دنبال این بود که اجازه ندهد چنین قارچهای سمی در جامعه برویند و تکثیر سرطانی بیابند. بیشک اگر مطهری در بین ما بود ـ گرچه اکنون روحش حضور دارد ـ میگفت من عمر و جانم را در این راه فدا کردم تا تحریفی به وجود نیاید و در عقاید مردم فسادی شکل نگیرد. او نسل جوان را از این تلاطم فکری و اعتقادی میرهانید و فریاد میزد اگر به راه من ایمان دارید، همان را طی کنید. البته باید از این خطرها استقبال کرد.(2)
باید میراث معنوی انبیا و اولیا را، نهتنها به مردم مسلمان و امت مؤمن، که به همه انسانها برسانیم. هدایت مردم به گروهی خاص منحصر نمیشود، بلکه امانتی است در دست علما، که باید در حد توان و با رعایت شرایط به جوامع بشری برسانند. برخی از کسانی که خدمت وجود مقدس ولیعصر(ارواحنا له الفدا)رسیدهاند، با اعتراض آن حضرت روبرو شدهاند که چرا معارف ما را به همه مردم روی زمین نمیرسانید؛ چرا زبان اقوام را یاد نمیگیرید تا این علوم را به زبان هر ملت برایشان بیان کنید. صرف نظر از اینکه شاید این نقل برای ما حجیت نداشته باشد، دلایل عقلی و نقلی فراوانی هست که علما نباید تنها به عمل کردن به دستورات الاهی و موازین قرآن و سنت اکتفا کنند، بلکه پس از بهرهمندی از هدایت الاهی، موظفاند دیگران را راهنمایی کنند:
وَإِذَ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکتَابَ لَتُبَینُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء
1. سفسطه (Safsata) قیاسی است که از وهمیات مرکب باشد و برخی گفتهاند در آن مشبهات نیز دیده میشود و غرض آن به غلط انداختن خصم و ساکت کردن اوست. به آن مغالطه هم میگویند و کسانی که سفسطهبازی میکردند به سوفسطایی معروفاند (گلی زواره).
2. سخنرانی در دانشگاه تهران، (1369/02/19).
ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یشْتَرُون؛(1) «خدا از صاحبان کتاب پیمان گرفت که کتاب خدا را برای مردم آشکار سازند و پنهانش نکنند، ولی آنها پس پشتشان افکندند و در مقابلْ بهای اندکی گرفتند. چه بد معاملهای کردند».
خداوند تأکید میکند مبادا نکتهای پنهان بماند و مبادا اغراض، وسوسهها و شبهههایی مانع رساندن حقایق دین به مردم و کتمان این میثاق الاهی شود. البته با وجود پیمان محکمی که از علما گرفته شده تا حقایق را تبیین کنند، گاهی ایشان عمل نکردهاند. شاید یکی از دلیلهای این مسئله تنبلی، سُستی و کاهلی باشد، اما گاهی از این هم بدتر بوده است؛ یعنی برخی برای به دست آوردن یا از دست ندادن منافع مادی، تسهیلات و تکریم از سوی قدرتهای حاکم، به جای اینکه امانت الاهی را به اهلش، که همه انسانها هستند برسانند، در برابر بهرهای ناچیز از قدرت سکوت کردهاند. این پنهانسازی بسیار خسارتبار است و از نتایج مهم آن، این است که مردم گمراه میشوند. تعبیر قرآن برای چنین عالمانی بسیار کوبنده و سخت است:
إِنَّ الَّذِینَ یکتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَینَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکتَابِ أُولَـئِک یلعَنُهُمُ اللّهُ وَیلْعَنُهُمُ اللاعِنُون؛(2) «افرادی که دلایل روشن و هدایتکننده ما را پس از آنکه در کتاب برای مردم بیانشان کردیم کتمان میکنند، هم خداوند لعنت مینماید و هم دیگر لعنتکنندگان».
علمای بنیاسرائیل برای بهدست آوردن دل سلاطین، برخورداری از جاه و مقام و نیز دریافت ثروت، حقایق دین را کتمان یا تحریف میکردند. وقتی پذیرفتیم بالاترین نعمت برای انسانها وحی الاهی است، پس بزرگترین گناهان نیز محروم کردن مردم از این معنویت است.
1. آل عمران(3)، 187.
2. بقره(2)، 159.
این همه روایاتی که درباره ارزش علم، تعلیم، علما و منزلت دانشمندان نزد خداوند بیان شده برای چیست؟ برای اینکه آنان وسیلهای برای انتقال ارزشمندترین مواهب الاهی به مردم هستند. شهید مطهری در زمره عالمانی بود که در صف مقدم این میدان ایستاد؛ موازین دین را با ملاحتی ویژه و در حد درک همه قشرهای جامعه باز گفت؛ هنگامی که گروهی میخواستند در تبیین این مباحث و معارف تحریفی انجام دهند، به افشاگری پرداخت؛ کلامشان را نقد کرد و اشتباهاتشان را یادآور شد.(1)
آن شهید از کجاندیشیهایی که برخی درباره ایدئولوژی اسلام روا میداشتند و میخواستند با سوءاستفاده از جایگاههای سیاسی و مبارزاتی، چهره واقعی اسلام را دگرگون کرده، حقایق اسلامی را بهویژه برای نسل جوان وارونه جلوه دهند، سخت رنج میبرد. از سویی مقابله با این منحرفان را، آن هم در شرایطی که همه قشرهای جامعه باید علیه استبداد و استکبار بسیج شوند، روا نمیدانست و از سوی دیگر نمیتوانست در برابر این انحرافات فکری سکوت کند. او خود میفرمود: بیم آن دارم مشمول این آیه شریفه واقع شوم که اگر سکوت کنید لعن الاهی را شامل حال خود کردهاید. بنابراین او بین این دو حالت قرار گرفت؛ پس میکوشید در سخنرانیها و نوشتههای گوناگون، لغزشگاهها را روشن و مردم را متوجه برخی تحریفات کند، تا مبادا در آنها سقوط کنند. سرانجام مرحوم مطهری، قربانی همین هدف مقدس شد؛ یعنی بیان حقایق اسلام و مبارزه با انحرافات فکری و عقیدتی و بدعتهایی که در دین بهوجود آورده بودند.رهبر عظیمالشأن انقلاب در سخنانی که به مناسبت شهادت ایشان بیان کردند، ایشان را اسلامشناس راستین معرفی و تأکید فرمودند همه مردم برای شناختن اسلامِ صحیح، از آثار شهید مطهری استفاده کنند. به برکت این فرمایش،
1. سخنرانی در مسجد اعظم قم بهمناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری، (1379/02/11).
کتابهای آن مرحوم مکرر چاپ شده، در دسترس همه قرار گرفت و جوانانی که جویای حق هستند از این نوشتههای ارزشمند بهره میبرند و اسلام واقعی را میشناسند. به این ترتیب گرایشهای انحرافی هم تا حدی بسیار به انزوا کشیده شد.(1)
هر کس، هر ادعای باطلی داشته باشد، میتواند آن را با پیرایههایی از حقیقت تدوین کند و این مسئله، دارای پیشینهای بسیار است. از هزاران سال پیش، شیاطین این مسائل را القا میکردند؛ همان مطالبی را که امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه فرمودهاند.
فَلَو أَنَّ الباطل خَلَصَ من مزاج الحقّ لَم یخف علی المرتادین ولَو انّ الحقَ خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السُنُ المعاندین ولکن یوخذ من هذا ضغث فَیمزجان فهنا لک یستولی الشّیطان علی اولیائه وینجو... .(2) «پس اگر باطل با حق مخلوط نمیشد بر طالبان، حق پوشیده نمیماند و اگر حق از باطل جدا و خالص میگشت، زبان دشمن قطع میگردید. اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را میگیرند و به هم میآمیزند. آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره میگردد. (و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند، نجات مییابند).»
فطرت انسان در پی باطل نیست، بلکه حق را دوست دارد و انسانها هنگامی که بفهمند چیزی حق نیست به دنبالش نمیروند. البته حق هیچگاه با باطل کنار نمیآید، بلکه شیاطین مردم را فریب میدهند. آنان ظاهری از حقیقت میسازند، ولی محتوا و باطنش باطل است. اگر باطل و حق با هم ترکیب نمیشدند، دشمنان دستمایهای برای مخالفت با حق نداشتند، پس با شرارت میکوشند دستاویزی بیابند، تا علیه مؤمنان و
1. مصاحبه رادیویی به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری.
2. نهج البلاغه، خطبه 50، فراز دوم.
حقجویان سخن گویند. البته وقتی لغزشها وجود داشته باشد، بهانه و دستاویز فراهم میشود. اگر میشد حق را به طور کامل از عناصر باطل تفکیک کرد، دیگر امکان مخالفت وجود نداشت. معاندان در صورتی میتوانند با حق درگیر شوند که پیرایههایی به آن بسته و خرافاتی به آن ضمیمه شود؛ آنگاه جرئت مییابند تبلیغات خود را آغاز و انتقاد یا زباندرازی کنند؛ زیرا شهامت مخالفت با خود حق را ندارند زیرا سرشت مردم ملکوتی و حقجوست.
اهل باطل حرکتی خلاف را در نظر میگیرند؛ پوششی از حق برایش فراهم میکنند و آنرا به صورتی زیبا جلوه میدهند و در واقع، یک ماده سمی، تلخ، مرارتآور و هلاککننده را با لایهای از شیرینی میآرایند و میگویند بفرمایید! وقتی مردم میچشند، میگویند خوشمزه است، اما نمیدانند وقتی این سطح شیرین مکیده شد، آن زهر کشنده، حیات انسانی را تهدید میکند. اهل باطل میگویند ما اصلاحطلب هستیم، ولی میخواهند آنچه را مصلحان انجام دادهاند، ویران کنند؛(1) ادعا دارند ما دموکرات هستیم، ولی مردم را عذاب میدهند و امنیت را از آنان میگیرند.
خوشبختانه بسیاری از علما و فضلا در این زمینهها قلم زدند و کتابهایی نوشتند. اهل فن بیکار نمینشینند؛ احساس مسئولیت کرده، حقایق را روشن میسازند و کفهای باطل را از این جویبار باصفا کنار میزنند. اما گروهی که فرصت این بررسیها را ندارند و توانایی تحقیق را هم در خود نمیبینند، باید در سخنان دشمنان دقت کنند، زیرا حرفهای آنها متناقض است و یک جور حرف نمیزنند. آنان نخست میگویند دین و اسلام را قبول داریم، سپس میگویند آخوندها بد فهمیدهاند و آنچه ما درک کردهایم درست است؛ پس از آن هم یکی دو اشتباه از کسی که معصوم و مصون از
1. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون؛ «چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید، میگویند: ما مصلحانیم» (بقره، 11).
خطا نیست پیدا میکنند. برای نمونه در حاشیه کتاب اسفار که چندین جلد است حاج ملاهادی سبزواری عبارتی دارد. در میان این همه مطلب علمی و فلسفی میکاوند تا یک جمله از این حکیم بیابند و بگویند پس حرف آخوندها باطل است و ما درست میگوییم. میپرسیم: بسیار خوب، این مطلب شما مطابق با اسلام است. بنابراین آیا باید اینگونه عمل کنیم؟ میگویند: نه، ما سند نمیدهیم. میپرسیم: پس چه میفرمایید؟ پاسخ میدهند: فهم انسان متغیر است و هر روز امکان دارد مطلب جدیدی بیابد!
اگر از ایشان بپرسیم: آیا قرآن را که اصلیترین منبع شناخت اسلام است قبول دارید؟ میگویند ما با قرآن مشکلی نداریم؛ اما وقتی براساس قرآن مطلبی را که انکارپذیر هم نیست با کمال وضوح اثبات میکنیم، چون با هوسهای آنان سازگاری ندارد میگویند معلوم نیست این مطلب واقعاً گفته خداوند باشد! اول میگفتند میان همه منابع دینی، این کتاب شریف را قبول داریم؛ اما اکنون وقتی در قرآن نکتهای پیدا میشود که برخلاف نظرشان است، در آن نیز تردید روا میدارند. آنان از اول نمیگویند کلام وحی درست نیست؛ بلکه در عصمت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تشکیک، میکنند که احتمال دارد او در فهم و دریافت سخنان خدا دچار خطا شده است. آنچه به ما رسیده، فهم و تفسیر پیامبر از وحی است نه خود وحی! در پایان به اینجا میرسند که دلیلی بر وجود خدا نداریم!
هرگز روشن نیست اینان از چه اسلامی دفاع میکنند و در پی احیای چه چیزی هستند. در اسلام اعتقاد به خدا و پیامبر از ضروریات دین است. آیا میتوان دیندار بود و اصول مسلم آن را مورد انکار یا تردید قرار داد؟
چنین افرادی معتقدند احکام اسلام نیز هیچ ارتباطی با قوانین اجتماعی ندارند و دین یک رابطه شخصی با خداست. آنان فرقی بین دین داشتن و کفر قائل نمیشوند، ولی تظاهر میکنند که اسلام را قبول دارند. اینها نمونهای از آمیختن حق و باطل است.
ایشان چیزی را با صراحت انکار نمیکنند، اما بهتدریج پیش میروند و میگویند خدا و پیامبر نقدپذیر هستند؛ احکام شرعی نیز مربوط به گذشته است و اسلام با اجتماع و سیاست کاری ندارد. از همین چندگونه سخن گفتن میتوان فهمید اینان دروغگو، شیاد و منافقاند. این پراکندهگویی، زیر و رو کردن و انکار احکام، ضروریات و معارف اسلام که نامش را حمایت از اسلام نهادهاند، چه معنایی دارد؟
حرف هرکسی را نباید دربست پذیرفت. وقت کافی بگذارید؛ مسائل را بررسی کنید؛ به مطالعه بپردازید؛ هر چیزی را از اهلش بپرسید؛ کتابهای مدعی را بخوانید؛ خودتان درصدد تحقیق برآیید و حق را از باطل تفکیک کنید.
شهید آیتالله مطهری در صف مقدم کسانی بود که این تفکرهای انحرافی و مخرب را معرفی و نقد کرد و حقایق را روشن ساخت و با تأکید بر این مطلب که باطلْ وجودی تبعی، طفیلی و موقت دارد، یادآور شد آنچه استمرار دارد حق است. جامعهای که به سوی این باطلها میگراید محکوم به فناست. از حق بریدن یعنی فانی شدن: کل شیء هالک الاّ وجهه؛(1) و یبقی وجه ربّک ذوالجلال و الاکرام.(2)
باطلاندیشانِ حقنما تظاهر به مذهب میکنند، در حالیکه در باطن ضد مذهباند. اینان میخواهند مؤمنان را فریب دهند. پس تلاشهای فکری خود را در خدمت هوای نفس و شیطنت قرار میدهند. امکان دارد باطل بهطور ظاهری و موقت پیروز شود، اما ناگهان حق از کمینگاه بیرون میآید و آن را نابود میکند.
شهید مطهری تأکید میکرد این نمودهای باطل و فراگیری ظلمت آن نباید شما را ناامید کند. البته باید به ایمان و تقوا مجهز، و مراقب باشید که اینها شما را فریب ندهند، زیرا باطل نیروی حق را به خدمت میگیرد و مانند انگلی که از خون بدن انسان تغذیه
1. عنکبوت(29)، 88.
2. الرحمن(55)، 27.
میکند، به سوءاستفاده از نیروی حق میپردازد. نیروهای باطل از وجدان، شرف، اعتماد و اطمینانی که مردم به یکدیگر دارند سوءاستفاده میکنند، زیرا این عوامل هستند که اساس جامعه را تشکیل میدهند. آنان میخواهند در پناه این الفاظ دروغین زندگی کنند. در پناه آزادی، آزادی را از بین میبرند. اینها تأکیدهای شهید مطهری است. به تعبیر ایشان که البته از نهج البلاغه الهام گرفته است، برخی انسانها تحت تأثیر هواهای نفسانی خود قرار میگیرند و به دنبال خواستههای خویش میروند. آنان برای اینکه در این مسیر نادرست موفق شوند از نیروی حق استفاده، و بدعتی را در لباس دین وارد میکنند،(1) زیرا میدانند اگر بگویند این را خود گفتهایم، کسی حرفشان را نمیپذیرد. بنابراین چیزی را به نام دین بیان و سپس افرادی را برای دفاع از همان بدعت با یکدیگر متحد و متفق میکنند. از آنجا که حق را با باطل میآمیزند، امر بر مردم مشتبه میشود. اما هنگامی که حق از پوشش باطل جدا و آزاد شد، زبان بدخواهان قطع میشود، زیرا خرابیها و آثار بد از آنِ باطل است و حقِ محض، عوارض فاسد ندارد.(2)
شهید مطهری یادآور میشود اگر منحرفان، بدعتگذاران و مدعیان دروغین دین و مذهب در کارهای خود موفق شدهاند، بدان جهت است که لباس حق بر تن کردهاند و مردم حقیقتجو را فریب دادهاند. آنان مانند کفی که روی آب است بر دوش حق سوار میشوند. البته باطل از دید سطحی و حسی و نه دید تحلیلی و تعقلی در حرکت و جولان است و غلبه ظاهری و گستردهای مانند سیل دارد. مطهری با استناد به قرآن
1. حضرت علی(علیه السلام) میفرمایند: إنّما بدءُ وقوع الفتن أهواء تتبع و أحکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله و یتولّی علیها رجال رجالاً عَلی غیر دین الله؛ «همانا آغاز پدید آمدن فتنهها هواپرستی و بدعتگذاری در احکام آسمانی است؛ نوآوریهایی که با قرآن مخالف است و گروهی (با دو انحراف یاد شده) بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند که برخلاف دین خداست» (نهج البلاغه، خطبه 50).
2. کتاب حق و باطل شهید مطهری، مجموعه چند درس و سخنرانی است که ایشان در واپسین سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایراد، و سپس در این مجموعه مفصل مطرح كرده است.
میگوید دیدتان را گسترده سازید و در شناخت افراد به ظاهر حکم نکنید؛ مراقب باشید؛ آگاهیهای خود را افزایش دهید؛ کفها را معیار قضاوت قرار ندهید و بدانید باطل میخواهد به نام حق و در سایه آن زندگی کنید. تنها بصیرتی ژرف میتواند این دو را از هم تمیز دهد.(1)
1. سخنرانی در دانشگاه تهران، (1380/02/10)؛ و نیز اقتباس از برخی مصاحبهها و نوشتههای دیگر استاد مصباح.