در هر جامعهای قشرهایی وجود دارند که از حیث فکری و علمی توانا هستند، ولی از نظر ایمان، باور و درک دینی ضعیفاند؛ یعنی پرداختن به مسائلی همچون کارهای علمی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برایشان مجال تعمق در دین و تعبد و تقید مذهبی نگذاشته است. به هر روی، گرایشهای درونی، شرایط زمانی و مکانی و یا علتهای دیگر، مانع از توجه جدی، قوی و ژرف این قشر به دیانت شده است و به همین دلیل کمتر کوشیدهاند پایههای اعتقادی خود را استوار کنند.
این افراد میتوانند در برخی مسائل فکری، سیاسی و علمی، مطالب را به خوبی ارزیابی و مباحث را حلاجی کنند؛ با طرف مقابل مجادلهای قوی داشته باشند و به قول عامه مردم مو را از ماست بکشند و نقد، رد یا دفاع کنند، ولی درباره مسائل دینی، از آنجا که کاری عمیق و ریشهدار نکردهاند؛ استاد کافی ندیدهاند؛ مطالعه جهتدار نداشتهاند و شرایط محیطی و ویژگیهای تربیتی و آموزشی برایشان مساعد نبوده، یک نوع انحراف دینی پیدا کردهاند.
در زمان ما، نمونه روشن اینها، همین روشنفکرهای غربزدهاند. ممکن است این افراد در مسائل علمی مانند علوم دقیقه، علوم تجربی یا علوم انسانی بسیار قوی باشند، زیرا در این رشتهها بررسیهای بسیاری داشتهاند و کمابیش در این عرصهها سخنها، نوشتهها و کتابهایی هم از خود به یادگار نهادهاند؛ میتوانند خودی نشان دهند و بدرخشند، اما چون در برابر افکار غربی، یک نوع شیفتگی افراطی داشتهاند، یا در فضایی
زندگی کردهاند که اندیشههای وارداتی غربی چیره بوده است؛ زرق و برق و ظواهر اروپاییها را دیدهاند؛ توسعه و پیشرفتهای علمی، صنعتی و فناوریهای آنان را مشاهده کرده و در برابر ایشان هویت خود را از دست دادهاند، نگرش دینی، باورهای مذهبی و تعهد اخلاقی آنان اثر پذیرفته است. آنان به علت ضعف بنیه دینی، تصور کردهاند دین یک مانع و مزاحم برای رسیدن به موفقیتهای علمی و به دست آوردن رفاه مادی و آسایش در زندگی فردی و اجتماعی است. به همین جهت فکر میکنند باید دیانت را به حاشیه رانده، یا حتی آن را کنار بزنند! شاید گوشه و کنار هم این نگرش را ابراز کنند و اگر شرایط را مساعد دیده، گوش شنوایی بیابند ـ که البته چنین شرایطی کم هم نیست این تصورات غلط را رواج دهند. اینها دین را یک دستی میگیرند، یعنی آنچنان که باید، دین را نشناختهاند و در مقابل، دلباخته غرب، استکبار و دنیای کفر شده، پذیرفتهاند که دستاوردهای جهان غرب و سلطهگران غربی منهای دیانت است.
از آنجا که شرایط در یک کشور اسلامی و انقلابی و سرزمینی که بیشتر مردمش به دین و باورهای خود معتقدند و عشق میورزند، برای آنان مساعد نیست و جامعه آنچه را مطرح میکنند برنمیتابد، افکار واقعی و نگرشهای درونی خود را با صراحت بر زبان نمیآورند و میکوشند آرامآرام در گوشه و کنار مطالبی را مطرح کنند، تا کمکم زمینهای برای سخنان اصلیشان فراهم شود. آنان از جایی که آسیبپذیرتر است آغاز میکنند؛ نقطه ضعفهایی را که در کلمات برخی سخنرانان، نوشتهها و نشریات وجود دارد، بزرگنمایی میکنند و میکوشند نکتهای را که در حاشیهها و پاورقیها دیدهاند و بسیار جزئی و قابل چشمپوشی است، یک معضل بزرگ و خطای نابخشودنی نشان دهند، و اینگونه ابهت مروجان دیانت و کارشناسان مسائل اعتقادی را خرد کنند؛ زیرا میدانند تا زمانی که مردم به علمای دینی، مراجع تقلید و ناشران فرهنگ اهلبیت معتقدند و سخن، طرح و مباحث آنان را میپذیرند، به آسانی فریب نمیخورند.
همانگونه که امام خمینی(رحمه الله) بارها فرمودهاند، اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام منهای اسلام. آنان چون به دین اعتقادی ندارند، به مروجان دیانت یورش میبرند. پس این سوی و آن سوی میکاوند تا دستگیرهای بیابند و مردم را نسبت به باورهای خود و رهبران دینی تضعیف کنند و بهتدریج به سوی مقاصد خطرناکتر گام بردارند و جوّی فراهم شود که بتوانند عقاید درونی خود را بر زبان آورند. به همین دلیل، این حرکت از آغاز انقلاب تاکنون، بسیار آرام و حسابشده رو به فزونی است؛ یعنی حرکتی تکاملی برای یک توطئه حساب شده، از نقطهای آغاز شد و بسیار آرام، جهتدار و با نقشه پیش میرود و هر روز برگی را ورق میزند. کمکم کار به جایی میرسد که در حقانیت امام و اصل ولایت فقیه تردید روا میدارند و باید آماده بود که در اصل خدا، دین و اعتقادات نیز خدشه وارد کنند.
البته این حادثه رخ داده است، اما بسیار تدریجی و پنهان. برخی حرکتها بسیار روشن و همهفهم است، ولی برخی، هنوز درست آشکار نشده است. تردید روا داشتن در عقاید از دیدگاه آنان، به معنای اصطلاح رایج در فرهنگ ما، به معنای باطل شمردن چیزی است. علمای مسئول، رهبران شایسته و روحانیان آگاه باید مراقب این حرکتهای فکری و فرهنگی باشند؛ اجازه ندهند عدهای با نام روشنفکر، حساب شده با مبانی دین به مبارزه برخاسته، باورهای استوار آیین اسلام و موازین شرع مقدس را چیزی شبیه افسانه و افسون تلقی کنند و چنین به جامعه القا نمایند که دوران دینداری به پایان رسیده و دیگر در اجتماع جایی برای مسائل اعتقادی و مقدس وجود ندارد و تنها علم یکهتاز میدان زندگی است. اینها بزرگترین خطرهایی هستند که اسلام و موازین آن را تهدید میکنند و عالمان دینی باید وظیفه خود را در برابر اینها تشخیص داده، به صورت معقول، شایسته و سنجیده با این حرکتهای خطرناک برخورد کنند.
شهید آیتالله مطهری از نادر عالمانی بود که در بحثها، سخنرانیها و نوشتههای
خویش، اندیشههای چنین روشنفکرانی را درباره مسائل اسلامی نقد کرد و لغزشهای فکری آنان را، که بیشتر ناشی از آگاهی اندک این قشرها از معارف اسلامی بود، آشکار ساخت. او به منزله کارشناس مسائل دینی و دیدهبان دیانت، با دلسوزی و احساس تعهد، در واکنش به برداشتهای نادرست عدهای، نظراتش را به شکل سنجیده و منطقی بیان کرد(1) و برداشتهایی را که با حقایق دینی و واقعیتهای مسلم آیین اسلام تباین داشت، مردود اعلام کرد.(2)
1. شهید مطهری ضمن آنکه در بسیاری از بیانات و یادداشتهای خود از روشنفکر متدین و متعهد و گرهگشای مسائل فکری و فرهنگی جامعه با تحسین یاد کرده است، روشنفکر غربزده را مورد انتقاد و ملامت جدی قرار داده است. کتاب استاد مطهری و روشنفکران مشتمل بر مباحث منتخبی از آثار آن شهید است که وجه مشترک آنها ارزیابی توأم با نقد نظرات افراد منورالفکر در دیدگاههای اسلامی آنان میباشد و هفت بخش دارد: بخش اول انتقاد از برداشت غلط برخی روشنفکران مسلمان از معجزه ختمیه است؛ در بخش دوم دو کتاب اسلامشناسی و از کجا آغاز کنیم دکتر علی شریعتی مورد نقد قرار گرفتهاست؛ از اشتباههای گروه فرقان این بود که شهید مطهری درصدد آن است که نام و یاد و آثار دکتر را از صحنه روزگار حذف کند، در حالیکه از یادداشتهای استاد برمیآید که وی میخواسته است با نشان دادن نقاط مثبت و منفی آثار دكتر شریعتی و جدا کردن اشتباهاتش، آثارش را برای عموم قابل استفاده کند. در بخش سوم تأثیرپذیری برخی روشنفکران مسلمان از فلسفه حسی و مخالفت آنان با تفکر و تعمق در مسائل ماوراءالطبیعی گوشزد شده و نظرات مهندس مهدی بازرگان در کتاب راه طی شده در اثبات توحید و معاد نقد و بررسی گردیده است؛ بخش چهارم، نقد استاد شهید بر تفکرات غلط برخی افراد چون بنیصدر از رهبری نهضت اسلامی است؛ در پنجمین بخش نظرات استاد درباره اقبال لاهوری آمده است؛ بخش ششم بیانگر مبارزه آن متفکر متدین با تفسیر مادی قرآن توسط برخی روشنفکران و گروههای روشنفکری است و در آخرین بخش استاد به انتقاد از نظر برخی افراد روشنفکر مبنی بر مادیت تاریخ از نظر قرآن پرداخته است. از نظرات و نقدهای استاد برمیآید که برخوردش با روشنفکران مسلمان به گونه حذفی و خصمانه نبوده است، بلکه نقاط قوت و جنبههای مثبت کارشان را هم مدنظر قرار داده و درباره آنان و افکارشان منصفانه قضاوت کرده و در یادداشتی نوشته است: «این طبقه (روشنفکران مؤمن و مسلمان) میتواند حلقه ارتباط فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی واقع شوند، مشروط بر اینکه برنامههایی که به وسیله این طبقه اجرا میشود تحت نظارت و کنترل دقیق افرادی باشد که در فرهنگ اسلامی پرورش یافتهاند و در علوم اسلامی اعم از تفسیر، فقه، اصول، کلام، فلسفه و ادبیات تخصص یافتهاند و اگر این نظارت به طور دقیق و جدی صورت نگیرد، زیان اینگونه افراد و برنامههایی که اجرا میکنند از سودش بسی بیشتر است». (مقدمه کتاب).
2. سخنرانی درباره استاد فرزانه شهید مرتضی مطهری؛ مصاحبه با استاد مصباح بهمناسبت دهمین سالگرد شهادت استاد مطهری.
یکی از ثمرات اعتقاد به توحید این است که مؤمن بینشی یکسان به همه انسانها داشته باشد؛ زیرا همه بنده خدا هستند. تفاوتهای نژادی، قومی و طایفهای برای این است که زندگی اجتماعی در این دنیا بهتر اداره شود:
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِّن ذَکرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر؛(1) «ای مردم ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را جماعتها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بشناسید، هر آینه گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست، خدا دانا و کاردان است».
پوست سفید یا سیاه و تفاوتهای خون و زبان در قرآن ملاک ارزش نیست، بلکه تنها وسیله شناخت جوامع است. ملاک ارزش، برخاسته از تفکر توحیدی و پرهیزگاری است. خدای جهان یکی است و به همه بندگانش بهطور یکسان مینگرد، تا وضع خود را تغییر دهند. هر کس تقوای بیشتری دارد، نزد پروردگارش عزیزتر است. اما عدهای آمدند و گفتند: ملیت هم یک ارزش مستقل است و گروهی نیز متوجه نیستند و میگویند: اهلاً و سهلاً، باید به نژاد خود افتخار کنیم و به گذشته اجداد خود ببالیم. بدیهی است هنگامی که مسائل فرعی جزو اصول قلمداد شود رفتهرفته مسائل اصلی و اساسی رنگ میبازند.
امام خمینی(رحمه الله) و شهید مطهری در سخنان خود بارها بر قرآن، اسلام و خدا تأکید میکردند، اما ناگهان با افرادی روبهرو میشویم که در گفتههای خود بر ملیت، فرهنگ باستانی و... پای میفشارند؛ دیگر نمیخواهند نام خدا را بر زبان جاری سازند؛ اسلام را کمتر مطرح و رفتهرفته اصلاً آن محوریت را فراموش میکنند و حرفهای روشنفکرپسند میزنند. توجیهشان هم این است که فرهنگ جهانی امروز مسائل مذهبی
1. حجرات(49)، 13.
و اعتقاد به عالم برزخ و قیامت را برنمیتابد و غربیها از این حرفها خوششان نمیآید. در فرهنگ اسلامی گفته میشود:
قُمِ اللَّیلَ إِلا قَلِیلا نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلا أَوْ زِدْ عَلَیهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا؛(1) «شب را زنده بدار، مگر اندکی را، نیمهای از آن را یا اندکی از نصف کم کن یا اندکی بر نیمه بیفزای و قرآن را شمرده شمرده بخوان».
سحرخیزی، استغفار و عبادت، سفارشهای قرآن است، نه دستورهای من. کسانی که عمر خود را نیمهشبها در عشرتکدهها، تماشاخانهها و... بیهوده میگذرانند، به هیچ روی اهل سحرخیزی نیستند؛ نمیخواهند استغفار کنند؛ اصلاً این برنامههای معنوی با طبع و میل آنان همخوانی ندارد؛ تا صحبت شب اول قبر و روز حساب میشود قیافههایشان را در هم میکشند که چرا عیش ما را منغص میکنید؟! قرآن فراوان بر یاد مرگ تأکید میکند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)، فردی را زیرک میدانند که بیشتر به یاد مرگ باشد، در حالی که این افراد تا اسم مرگ را میشنوند عصبانی میشوند. این دو فرهنگ با هم سازگار نیستند؛ هنگامی که یکی پررنگ شود، دیگری رنگ میبازد.
امروز در بسیاری از نوشتهها و رسانهها به این واژهها و اندیشههای نهفته در معانی آنها برمیخوریم: ناسیونالیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم، و... و تلاش میشود که ملیتگرایی، آزادیخواهی، بیبندوباری، تفکیک دین از سیاست و...، عناصر اساسی فرهنگ ما را تشکیل دهند تا با فرهنگ الحادی جهان هماهنگ شویم! و متأسفانه دیگر از آن عناصر حیاتبخش، رشددهنده، معنوی و پویای اسلام صحبتی نمیشود، در حالی که لیبرالیسم با اسلام سازگاری ندارد. سکولاریسم دین را برنمیتابد. اگر بناست دین از سیاست جدا باشد، پس چرا با انگیزه مذهبی کار سیاسی کردیم؟ چرا انقلاب کردیم و
1. مزمل(73)، 2 ـ 4.
نامش را اسلامی نهادیم؟ مگر این کار سیاسی نبود؟ بنابر این فرض «انقلاب اسلامی» یک ترکیب ناهماهنگ و متناقضنماست، زیرا هم مذهبی است و هم سیاسی.
اسلام و سیاست تنها با جایگزینی عناصر فرهنگ غربی الحادی و التقاطی از هم تفکیک میشود و با این جدایی، روزی فرا میرسد که دیگر خبری از آن اعتقادات و ارزشها نیست و یا چنان رنگ میبازند که گویی وجود نداشتهاند!
عناصر فعال در این جریان، همان عناصر فرهنگ غربی هستند؛ نه غرب به معنای جغرافیایی، بلکه به معنای فرهنگ لائیک. در این فرهنگ افراد دین را از زندگی اجتماعی و مسائل جدی آن جدا کردهاند. آنان مذهب را به صورت یک سلیقه شخصی از رابطه فردی انسان با خدا، آن هم یک رابطه رومانتیکی تصور میکنند. این روند با اسلام و انقلاب اسلامی هیچ سازگاری و تناسبی ندارد.
آیا باید از اینکه عناصر فرهنگ غربی را در اثر تعامل با آنان جذب کنیم و فرهنگ خود را به این صورت رشد دهیم ـ و در واقع به سقوط بکشانیم ـ خوشحال باشیم؟! میگویند: عناصر جدیدی به دین افزودیم؛ و این، لازمه تعامل و ارتباط فرهنگهاست و موجب تقویت میشود. این شادمانی مانند شادی کسی است که به بدنش مادّه مسمومی تزریق کردهاند و چون حجمی بر بدنش افزودهاند احساس بزرگی میکند؛ اما نمیداند پس از اندکی، این سم کشنده او را از پای در میآورد. البته مقیاس زمان در زندگی اجتماعی با مقیاس زمان در زندگی فردی، تفاوت دارد:
وَیسْتَعْجِلُونَک بِالْعَذَابِ وَلَن یخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ یوْمًا عِندَ رَبِّک کأَلْفِ سَنَه مِّمَّا تَعُدُّون؛(1) «از تو به شتاب عذاب میطلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمیکند و یک روز از روزهای پروردگار برابر هزار سال است از آن سال که میشمرید».
1. حج(22)، 47.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که عمری خون دل خورد تا تعصبهای قومی عربها را براندازد، میفرماید بین عرب و عجم فرقی نیست. از همان روزهای نخست، بلال حبشی در جایگاه وزیر تبلیغات و ارشاد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار گرفت. او سیمایی سیاه داشت؛ عربی را به خوبی نمیدانست؛ حرف شین را بهدرستی تلفظ نمیکرد و اشهد را اسهد میخواند، اما با این حال مؤذن پیامبر (صلى الله علیه وآله)بود. عربها میگفتند: با وجود این همه موذن فصیح و خوشلهجه عرب، چرا باید چنین کسی اذان بگوید؟ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با این رفتار، میخواست به طور عملی به آنان ثابت کند که بین سیاه و سفید و نیز عرب و عجم تفاوتی نیست.
با تأکیدهای فراوان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر لزوم تحقق این ارزشها، افتخار به ایرانی بودن و برتریهای نژادی روا نیست. در انقلاب اسلامی، طوایف گوناگون فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن شرکت داشتهاند و نقش خود را ایفا کردهاند. نژاد پرستی و هر تفکری که منجر به اختلاف و تفرقه شود، در این نظام پذیرفته نیست.
اگر عناصر بیگانه به مجموعه مبانی فکری و ارزشی اسلام راه یابند، کمکم به دلیل ناسازگاری، عناصر اصلی بیرون خواهند رفت. زمانی خواهد رسید که از اسلام چیزی نمانده، جز همان نامی که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، امیرمؤمنان(علیه السلام) و ائمه اطهار(علیهم السلام) پیشبینی کردند:
قال علی(علیه السلام): یأتی علی الناس زمان لا یبقی فیهم من القرآن الاّ رَسمهُ و من الاسلام الاّ اسمه؛(1) «حضرت علی(علیه السلام) فرمود: بر مردم روزگاری خواهد آمد که در بین آنان از قرآن چیزی جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقی نماند».
1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 369.
قرآن به زیبایی چاپ و با آوای دلنشین خوانده میشود، در حالی که نه به معنایش توجه میکنند و نه به دستورهایش عمل؛ زیرا بر این باورند که تاریخ مصرف چنین عقایدی به سر آمده است. اینجاست که فرمانهای خداوند درباره اجرای حدود و کیفر تبهکاران، مجازات فسادهای اخلاقی و تازیانه زدن به خلافکاران به دست فراموشی سپرده میشود. قرآن تأکید میکند مبادا تحت تأثیر عواطف واقع شوید:
ولا تَأْخُذْکم بِهِمَا رَأْفَه فِی دِینِ اللَّهِ إِن کنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِر؛(1) «و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید مباد که در حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گردید».
عواطف نباید مانع از اجرای حدود شود، حتی اگر مجرمانْ آبرودار باشند. کسانی که امنیت اخلاقی و هویت مذهبی جامعه را مورد تهدید قرار میدهند باید به سزای کارهای خلافشان برسند، زیرا این برای همه جامعه سلامتی روانی به بار میآورد و آنها را به اجرای عدالت امیدوار میکند. این حرکت به ظاهر خشن مانند جراحی بیماری است که از یک دمل چرکین و غده سرطانی رنج میبرد و پزشک با برداشتن آن غدّه او را از یک خطر حتمی نجات میدهد.
فرهنگ غربی میگوید: اینها خشونت است؛ اعلامیه حقوق بشر اجازه چنین مجازاتی را نمیدهد زیرا این کارها به کرامت انسانی لطمه میزند؛ این رفتارهای تند دیگر تاریخ مصرف ندارد و برای 1400 سال پیش بوده است! همان کسانی که از اسلام و انقلاب اسلامی با آب و تاب حرف میزنند؛ و قرآن را به خوبی میخوانند و شاید بگویند ما به این انقلاب مذهبی افتخار میکنیم، هنگامی که پای عمل به میان آید میگویند: زمانه اجرای این احکام به سر آمده است.
1. نور(24)، 2.
شهید مطهری کسی بود که در برابر این افکار وارداتی ایستاد و به جای ملیتپرستی، بر فرهنگ معنوی اسلام تکیه کرد. او در مقابل یورشهای فرهنگی و تهاجم شدید به بنیانهای اصیل شیعه و موازین قرآن و عترت، همچون صخرهای استوار ایستاد و همه توفانها، امواج سهمناک، جزر و مدها و فرسایشها را به جان خرید؛ مبادا دین و قوانین اسلامی به حاشیه رفته، فراموش شود و تنها از آن پوستهای بر جای ماند.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره غربت اسلام و مدافعانش میفرماید:
انّ الاسلام بدا غریباً و سیعود غریباً کما بَدا فطوبی لِِِِلغربا؛(1) «اسلام در آغاز غریب بود و باز غریب خواهد شد، خوشا بهحال غریبان».
استاد مطهری نیز تنها و مظلوم، در برابر این امواج بر ساحل قرآن و عترت ایستاد و مقاومت کرد. آن شهید والامقام فریاد برآورد که ما ایرانیان به لحاظ ریشههای طبیعی و نژادی به اقوام آریایی وابستهایم، ولی از لحاظ تفکر، فرهنگ، سنن و نهادهای اجتماعی به اسلام. اگر اولی را اصل بگیریم، با غرب خویشاوندیم و این وضع خسارتهای ناگواری برای ما دارد، زیرا با مسلمانان جهان بیگانه میشویم. بهعلاوه مشترکات نژادی بهجای آنکه مایه استحکام وجدان جمعی و همبستگی ملی شود، یا جدایی و تنافر به وجود میآورد، یا ملیتی ضعیف و ناپایدار میسازد. مطهری فریاد زد اختلاف رنگها، نژادها و زبانها که عدهای آنها را ملاک برتری، امتیاز و جدایی ملتها از یکدیگر میدانستند اصالتی ندارد. آن مردمی عزیز و شریفاند که به سوی هدایت، رشد و تعالی، که قرآن و سنت خطوط آن را ترسیم کردهاند، گام بردارند.(2)
1. نهج الفصاحه، ص 125.
2. سخنرانی در جمع پاسداران لشکر کرمان، (1378/12/16)؛ نیز ر. ك: مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران.
درباره رابطه علم و دین گرایشی وجود دارد که جدایی این دو را مطرح میکند. البته این گرایش تازگی ندارد، ولی شکل ویژهاش جدید است. این جریان هم در کشور ما و هم در اروپا پیشینهای کهن دارد و آغازش به «رنسانس» برمیگردد. همان زمانی که دستگاه کشیشها و پاپها در اروپا و بهطور کلی مغربزمین رویاروی دانشمندان قرار گرفت. آنان بر یافتههای ذهنی و خیالی خود که نه پایهای در علم و نه ریشهای در وحی داشت، پافشاری میکردند و تعصبات بیجا میورزیدند. به همین سبب کمکم چنین تفکری پدید آمد که اصولاً علم و دین با هم سازگار نیست و دین تنها در یک دوران خاص که هنوز علم به وجود نیامده یا رشد نکرده بود میتوانسته نقشی کمابیش مؤثر در اجتماع ایفا کند؛ ولی با رشد علم، بهویژه علوم تجربی، دیگر جایی برای دین باقی نمیماند و دستگاه دین باید جمع شود!
البته در مواردی خاص چنین تضادی بین علم و آنچه دین نامیده میشد وجود داشت. یافتههایی که کلیسا به نام دین مطرح میکرد، ولی هیچ اساسی در وحی الاهی و عقل نداشت، طبعاً با علم هم سازگار نبود. پس به ناچار باید دست به گزینش زد؛ یا باید علم را برگزید و آنچه به نام دین و مسیحیت نامیده میشود، کنار گذاشت، یا برعکس.
متأسفانه آنچه در مسیحیتِ تحریف شده آن روز طرح میشد، به گمان برخی، در همه ادیان جاری بود؛ یعنی کسانی پیدا شدند که مشترکاتی بین ادیان، به جز اسلام ـ که به عقیده مسلمانان، آن ادیانْ تحریف شده هستند ـ یافتند و اینها را از مشخصات دین دانسته و گفتند: اینها با علم نمیسازد. بنابراین باید میان این دو، یکی را برگزید. سرانجام کسانی که به هر دلیل مدافع دین بودند، درصدد برآمدند که نوعی آشتی بین علم و دین برقرار کنند، که این کار در شکلهای مختلفی انجام شد.
از جمله این کارها، تفسیر متون دینی بود و به جایی رسید که زبان دین را اسطورهای و افسانهای تلقی کردند. بعدها که زبانشناسی بهظاهر پیشرفت کرد، زبان دین را زبانی ویژه دانستند که در برخورد با آن باید مفهوم واقعیاش را فهمید و نباید گزارههای دینی را با گزارههای علمی و فلسفی اشتباه کرد، و طبعاً این کار از دست زبانشناسان برمیآید.
به هر روی، کوششهای مختلفی برای آشتی دادن علم، یعنی علوم تجربی و دین، یعنی مسیحیت، یا ادیان تحریف شده دیگر که جهاتی مشترک با این آیین داشتند، انجام میگرفت و گهگاه نیز مؤثر واقع میشد، ولی این تلاشها اغلب سطحی و بیتأثیر بود. برای حل این مسئله، اصولاً میبایست دو نکته را در نظر داشت:
۱. در مسیحیت تحریفشده، نقطهضعفهایی وجود داشت که با حقایق اصیل دینی و کلام وحی منافات پیدا میکرد و در دین اسلام چنین چیزهایی وجود ندارد.
2. آنچه علم نامیده میشود، حقایق ثابت و تغییرناپذیری نیستند و اغلبْ مطالبی که به نام علم عرضه میشوند فرضیههایی کماعتبارند که بسا در آیندهای نه چندان دور باطل شوند.
بنابراین برای آشتی دادن اسلام با علم مشکلی در میان نیست، یعنی در اصل بین آنها تضادی نیست که لازم باشد آن را از بین ببریم، یا کم کنیم. البته اختلافاتی بین بعضی فرضیههای ظنی علوم و ظواهر برخی آیات و روایات دیده میشود که قابل حل است، زیرا یا دلالت قطعی بر آن مطلب در دین وجود ندارد، یا آن مطلب علمی به طور یقینی ثابت نشده، بلکه تنها یک مطلب ظنی است که مدتی در محافل علمی رواج یافته، طرفدارانی پیدا میکند و پس از چندی تاریخ مصرف آن پایان مییابد.
بنابراین اختلافات جزئی نباید ملاک سنجش دین و علم قرار گیرد. هرگاه گزارهای دینی و یقینی با یک مطلب قطعی علمی اختلاف پیدا کرد، میتوان از تضاد علم و دین
سخن گفت، در حالی که هیچ مطلب قطعی دینی در اسلام با مباحث یقینی علم تنافی نداشته و نخواهد داشت.
این حرکت که از دوره رنسانس در غرب آغاز شد، امروز با پشتوانههای سیاسی در پی تضعیف اسلام است. بدینسان برای جوانان و دانشجویان مسلمان چنین مینمایانند که یا باید دین اسلام را پذیرفت، یا علم را؛ وفاداری به این دو، بهطور همزمان امکان ندارد. طبعاً چون دانشجو، به دانستههای علمی و یافتههای دانشهای جدید گرایش دارد، دستکم درباره دین دچار تردید و دودلی میشود و این حالت در اعماق ذهنش رسوخ میکند و همین برای دشمنان اسلام کافی است تا از آن به نفع خود بهرهبرداری کنند.
اینان از آن فداکاری، شهادتطلبی و گذشتهایی که دین برای جوانان به ارمغان میآورد میهراسند. هنگامی که انسان با ایمانی قوی، خدا و روز رستاخیز را باور کرده و به یقین برسد، این دنیا را ناپایدار دانسته، برای آن جهان جاوید میکوشد. آن ایثارها هم محصول چنین نگرشی است. بدیهی است وقتی جوانی به این مبانی مسلّم شک کند، دیگر جانش را برای یک فرض مشکوک نمیدهد و در عرصههای ایثار و دفاع حضور نمییابد.
بیتردید دستهایی پشت پرده است که چنین حرکتهایی را تشدید میکند و چه بسا افرادی هم بدون آگاهی از نقشههای دشمنان، در حال بازی در این میدان هستند. به هر حال مستکبران میکوشند حرکت مسلمانان را در جهت بیداری اسلامی، احیای هویت معنوی و بازگشت به ایمان متوقف، یا دستکم از شدت هیجان و فراگیری آن کم کنند.(1)
1. مصاحبه با استاد مصباح بهمناسبت فرارسیدن دهمین سالگرد شهادت آیتالله مطهری.
شهید آیتالله مطهری برای اینکه چنین تردیدهایی را از ذهنها بزداید و نقشههای مخالفان را درباره تعالیم حیاتبخش اسلام کمرنگ و خنثی کند، نخست ضرورت علمآموزی را در فرهنگ اسلامی مورد توجه قرار داد. سپس تقسیم علوم را به دو رشته دینی و غیر دینی نادرست خواند، و افزود جامعیت اسلام اقتضا میکند هر علم سودمندی را که برای جامعه اسلامی ضروری است به دست آوریم. او یادآوری کرد علوم قطعی که از حالت نظری، فرضیه و نظریههای مقدماتی به مباحث کاربردی رسیدهاند با اسلام هیچگونه تضادی ندارند، ولی علم بهتنهایی نمیتواند ضامن سعادت جامعه باشد. جامعه همزمان به این دو بال نیاز دارد و ایمانِ بدون علم وبال است. آن شهید فریاد زد اگر میخواهیم دینی درست داشته باشیم و عدالت در میان ما حکم براند باید با علم، ایمان، شناخت و آگاهی مردم را افزایش دهیم. مسلمانان باید همگی بیدار شده برای رهایی از نابودی، نادانی و عقبماندگی، جهادی مقدس را آغاز کنند که هم نیازمند دانشآموزی و تولید علم است و هم محتاج رشد اخلاقی، تربیتی و معنوی.
آن متفکر فرزانه، تصریح کرد علم و ایمان دو رکن از ارکان انسانیت است، ولی تعالیم تحریفی اربابان کلیسا، علم و دین را در برابر هم قرار داد و همین برداشت سبب شد که تاریخ تمدن اروپا را در هزار و پانصد سال اخیر به عصر ایمان و علم تقسیم کنند. در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی به دو دوره شکوفایی علم و ایمان و نابودی همزمان این دو تقسیم شده است. او سفارش میکرد مسلمانان کورکورانه تضاد علم و ایمان را امری مسلّم تلقی نکنند.
به اعتقاد شهید مطهری علمگرایی محض، ویژه انسان ناتوان است و انسانی که با این شرایط تربیت میشود دچار کمبودهایی است و باید ایمانی در کار باشد که عشق، امید و حرارت به وجود آورد و درون را به سوی هدفی عالی رهنمون شود. پس علم و دین نهتنها نقضکننده یکدیگر نیستند، بلکه مکمل و متمم هم میباشند. جدایی این دو،
خسارتهایی جبرانناپذیر به بار میآورد؛ ایمان بدون علم و شناخت از جهل، خرافات و جمود به دست میآید و علم هم وقتی از ایمان و دیانت فاصله بگیرد، تیغی است در کف زنگی مست و چراغ در دست دزد برای گزیدهتر بردن کالا.
عالم و جاهل بیایمان از نظر رفتار با هم تفاوتی ندارند. جایی که ایمان بدون علم حضور داشته است، کوششهای بشردوستانه صرف اموری شده که نتایج خوبی به بار نیاورده و گاهی منشأ تعصبها و کشمکشهای زیانبار شده است. همچنین وقتی علم یکهتاز میدان باشد و برای ایمان و دیانت جایی نگذارد، مانند بسیاری از جوامع امروز، همه توانایی علوم، فناوریها و توسعههای صنعتی و تکنولوژی صرف خودخواهیها، فزونطلبیها، برتریجوییها، استثمارها، اسارت مردم، نیرنگها و توطئهها میشود. برخی دانشمندان میگویند همه مشکلات بشر با سرانگشت علم باز میشود؛ اما تجربه خلاف آن را ثابت کرده است. شهید مطهری با این توضیحات میافزاید امروز دیگر متفکری نیست که نیاز انسان را به ایمان انکار کند. علم همیشه ثابت باقی نمیماند و گاهی در بنیادهای خود شک میکند که البته همین باعث گسترش آن میشود؛ اما در تعالیم دینی که از کانون وحی گرفته شده است امکان چنین تردید و خطاهایی وجود ندارد و بنیانهای مذهبی، جاودانه تغییرناپذیر، مقدس و یقینی هستند. بهعلاوه علم نتوانسته به بسیاری از پرسشها پاسخ دهد و در زمینه پیدایش جهان هستی و غایت جهان به بنبست میرسد.
تحلیل اینکه چه کسانی میتوانند در برابر اسلام واقعی قد علم کنند و سنگی فرا راه پویندگان اسلام واقعی باشند، نیازمند بحثهایی گسترده است؛ ولی به طور خلاصه باید دانست که مردم از نظر عمق تفکر با یکدیگر بسیار تفاوت دارند. این تفاوت، کمابیش
در قشرهای گوناگون ظهور میکند. حتی در دانشگاه میتوان کسانی را دید که با آنکه دارای مدارک عالی علمی هستند یا سالهایی را با درس و بحث و تحقیق گذرانیدهاند، از نظر ژرفای فکری و تبیین برهانی مسائل در سطحی نازل جای دارند و با روحیهای تقلیدی و طوطیوار، هر چه اعم از کتاب، نوشته، سخنرانی و مطالب نشریات به آنها القا میشود یاد گرفته، ارائه میدهند؛ در حالی که خودشان اهل تحقیق و تعمق نیستند.
برعکس افرادی برجسته را میتوان دید که خودشان اهل کاوشاند؛ تحقیق میکنند؛ صاحبنظرند؛ تنها به خواندن کتاب یا تقلید از درس و مطالب استاد بسنده نمیکنند و این توانایی را در خود به وجود آوردهاند که درباره مسائل مورد علاقه خویش پژوهش نمایند. البته این افراد بسیار نادرند. گروهی هم در وضع متوسط و بینابین جای میگیرند؛ بدین معنا که نه چندان اهل عمقنگری و کاوشاند و نه چندان سطحینگر. در میان قشرهای مردم و حتی در بین خواص و علما نیز این سطوح گوناگون تعمق دیده میشود.
البته این مسئله تازگی ندارد. از صدر اسلام افراد سطحینگری بودهاند که اندیشه ژرفی نداشتهاند. شاید در عرصه اخلاق، رفتار و اعمال صالح بسیار جدی و با همت بوده، ذوق و تعصب داشتهاند؛ اما از نظر فکر و درک مسائل ضعیف بودهاند. نمونه بارز چنین اشخاصی خوارج هستند. آنان در عبادت، اغلب بسیار قوی بودند؛ شب زندهداری میکردند؛ حافظ قرآن بودند و پیشانی و زانوهایشان از شدت برنامههای عبادی پینه بسته بود؛ ولی از نظر خرد و تفکر در سطحی پایین قرار داشتند.
شهید مطهری با توجه به منابع تاریخی و روایی، سیمای آنان را به خوبی ترسیم کرده است و تأکید میکند اینان نه بصیرتی در دین داشتند و نه ژرفایی در عمل. آنان اساساً منکر بصیرت بودند و اعتقاد داشتند تکلیف شرعی امری کاملاً تعبدی است و باید آن را چشمبسته انجام داد. جالب توجه آنکه این گروهِ اهل جمود، از نظر خلافت
و رهبری مانند متجددهای امروز، اندیشهای دموکراتمآبانه داشتند و میگفتند خلافت باید با انتخاب آزاد صورت گیرد؛ و با این دیدگاه هم در برابر شیعه و هم در برابر اهل سنت قرار گرفتند.
به هر روی این انشعاب در اسلام از آنجا پدید آمد که چنین افرادی ظاهر را میدیدند؛ نگاه تیزبینی نداشتند و به هر واقعهای برمیخوردند، آن را درست میپنداشتند؛ زیرا به عمق قضیه کاری نداشتند.
مردی از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل سخت دچار تردید شد. از سویی حضرت علی(علیه السلام) و شخصیتهای برجستهای را که در رکابش میجنگیدند مشاهده میکرد و از سوی دیگر، در طرف مقابلْ عایشه همسر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، و طلحه و زبیر را میدید. عایشه بر حسب آیه قرآن چون همسر پیامبر است، مادر امت اسلامی محسوب میشود.(1) طلحه از پیشتازان خوشسابقه و سلحشور صدر اسلام در چندین غزوه بود. زبیر نیز خدمات ارزندهای داشت و حتی در روز سقیفه از جمله کسانی بود که به دلیل اعتراض به آن حرکت، در خانه حضرت علی(علیه السلام) متحصن شد. آن مرد بصری با حیرتی بسیار به محضر امیرمؤمنان(علیه السلام) شرفیاب شد و گفت: آیا امکان دارد این سه نفر بر باطل باشند؟ علی(علیه السلام) در پاسخ، سخنی استوار دارد.(2) آن حضرت فرمود: سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده است. حق و باطل را نمیتوان با میزان قدر و شخصیت افراد شناخت و درست نیست افراد را مقیاس سنجش حق و باطل قرار دهی، بلکه این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و کارنامه آنان باشد.(3)
1. «و أزواجه أمّهاتهم»، احزاب (33)، 6.
2. دکتر طه حسین دانشمند و مورخ مصری میگوید: «پس از اینکه وحی قطع شد و ندای آسمانی خاموش گشت، سخنی محکمتر از این کلام شنیده نشده است» (علی و بنوه، ص 40).
3. روضه الواعظین، ص 31.
شهید مطهری پس از اشاره به این مقاطع تاریخی و نمونههای عبرتانگیز، میافزاید افرادی فراوان در جامعه هستند که شعار تشیع سر میدهند، اما روحشان با این مذهب مغایرت دارد. اینان با اینکه شاید برجستگیها و امتیازاتی روشن داشته باشند، ولی جنبههای تاریک روحشان چنان فراوان است که نهتنها از صف شیعیان جدا میشوند، بلکه در صف مخالفان اهلبیت و پیروان آنان قرار میگیرند. خوارجْ مبارز و فداکار بودند؛ عبادت میکردند و به احکام اسلامی و ظواهر شرعی پایبند بودند، اما یکی از شگفتیهای سیره حضرت علی(علیه السلام) این است که با اقدامی شجاعانه با این مقدس مآبهای مغرور و متحجر به نبرد برخاست و به روی این افراد ظاهر الصلاح و عبادت پیشه شمشیر کشید. اگر ما آنجا بودیم و آن چهرههای حقبهجانب را میدیدیم، بیشک احساساتمان برمیانگیخت و میگفتیم کشیدن تیغ بر این عابدان شب و شیران روز روا نیست؛ اما امام شیعیان، حضرت علی(علیه السلام)، افتخار میکند که در این نبرد چشم فتنه را درآورد. در حالی که هیچ کس جرئت چنین کاری را نداشت، زیرا موج تاریکی و تردید بالا گرفته بود.(1) ایشان خوارج را همچون سگ هار، خطرناک قلمداد میکند. یعنی آنان همچون سگی هستند که حامل بیماری مُسری است و از شدت دیوانگی به هر کس میرسد گازش میگیرد و همه را مبتلا میکند.
شهید مطهری پس از این تحلیلهای ارزنده فریاد میزند وای به حال مسلمانان اگر گروهی مقدس، منجمد، نادان و بیخبر، پا را در یک کفش کرده، به جان این و آن بیفتند و بگویند حق همان است که ما تشخیص دادهایم. کدام روح نیرومندی است که آستین بالا زده، در برابر اینان بایستد و به مردم ثابت کند چنین قشرهایی کجفهم هستند؟ وقتی گروهی جهالت و عبادت را با هم همراه سازند، جداسازیاش
1. ر.ك: نهج البلاغه، فرازی از خطبه 92.
بسیار سخت است. از دیدگاه اسلام چنین زهد و تقوایی بیارزش است و حتی این عابدانِ نادان آلت دست دشمنان زیرک و مانعی بزرگ برای رشد جامعه اسلامی میشوند.(1)
اسلامْ تنگنظری و کوتاهفکری را برنمیتابد و چقدر خطرناک است که این کوتاهاندیشی تبدیل به یک عقیده دینی شود. البته برخی نیز بسیار شگفتانگیز، دوراندیش و عمیق بودهاند، اما طبعاً بسیاری از مردم بین این دو حالت قرار دارند؛ نه چندان سادهاندیش، سطحینگر، کجسلیقه و کجفهماند و نه از آن ژرفنگری برخوردارند. اگر تاریخ علمای اسلام و مشاهیرِ فرقهها و مذاهب را بررسی کنیم، همین اختلافات را بین آنان میبینیم. این ظاهربینی و سطحینگری در مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی و نیز دیدگاههای اجتماعی همواره وجود داشته است و پیشبینی میشود که در آینده نیز کمابیش وجود داشته باشد. برای نمونه، در مسائل کلامی عدهای ـ بیشتر از متکلمین اهل تسنن و بهندرت از شیعیان ـ بودند که تنها به ظواهر آیات و روایات بسنده میکردند و به خودشان اجازه نمیدادند در آنها دقت کافی به خرج بدهند. برای مثال، اوصافی را بر حسب آنچه از ظاهر کلام استفاده میشد برای خداوند اثبات میکردند و دیگر به خود زحمت نمیدادند قرائن را یافته، ببینند که آیا حقیقت این کلام در لفظ است یا در معنای مجازی و کنائیاش. این گروه را در علم کلام «حشویه»(2) مینامند.
طوایف و فِرقَ دیگری نیز در مسائل گوناگون از اینان پیروی میکردند؛ مانند
1. ر.ك: مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه حضرت علی(علیه السلام).
2. حشویه به گروهی از اهل حدیث اطلاق میشود که به تشبیه و تجسیم گرایش داشتند. برخی گفتهاند چون آنان به جسم قائل بودهاند، ایشان را محشو (توپُر) گفتهاند و عدهای یادآور شدهاند چون اینها در مجلس درس حسن بصری سخنان نادرست میگفتند، وی دستور داد به حاشیه مجلس بروند. آنان در نقل احادیث و عمل به آن هیچ ضابطهای را شرط نمیدانستند و در نتیجه مطالب زاید را وارد کلام اسلامی کردند.
فرقههای «مجسّمه» و «مشبّهه»(1) که بسیار سطحینگر بودند. برای نمونه ایشان حرکت از آسمان به زمین و مانند آن را به پروردگار نسبت میدادند و به استناد برخی ظواهر ـ که بیتردید معنای ظاهریشان مورد نظر نبود، و قرائنی برای اثبات معنای مجازیشان وجود داشت ـ به اثبات نظریه سطحینگرانه خودشان میپرداختند.
در مسائل فقهی در بین جوامع عامه (اهل تسنن)، گرایشی ظاهری وجود داشته، که به ظاهر روایات فراوان استناد میکردند و نیز در میان شیعیان اخباریگری مطرح است. اینها نمونههایی از سطحینگری در مسائل دینی و اعتقادی، چه در زمینه کلام و چه در فقه و فروعات دینی است. طبعاً هنگامی که اینها با مباحث اجتماعی بیامیزد و در این قلمرو با دیدی سطحی و کمعمق همراه شود، دید فقهی و کلامی خدشهدار شده، آثاری بسیار نامطلوب برجای میماند. به همین سبب علمای با بصیرت، اهل فراست و ژرف نگر، همچون دیدهبانی برای اعتقادات و پاسداری برای سنگرهای نظری، باید بکوشند با تدبیری نیکو جلوی این انحرافات سادهانگارانه را بگیرند. آنان باید بدون ایجاد تنش در جامعه، با روشی مطلوب، افکار را به سوی مسیری درست جهت داده، از افتادن مردم در چنین درهها و دامهای انحرافی عقیدتی، فقهی و فکری جلوگیری کنند. این طبیعی است که در هر مکتب فکری درست، کسانی با مسائلِ اصلی، ساده و سطحی برخورد کرده، به عمق مطالب نرسند؛ ولی اینان میتوانند برای کسانی که میخواهند به حقیقت مکتب برسند، زحماتی بیافرینند. در این روزگار نیز کمابیش این مسائل بوده و هست. امام راحل(رحمه الله) بارها از چنین افرادی نالیده و آنان را به صورتهایی مناسب، با
1. برخی افراد، از آیات قرآن که صفات خداوند را ترسیم نمودهاند، چنین برداشت کردهاند كه نوعی تشبیه و تجسیم برای حقتعالی وجود دارد. این افراد به ظاهر آیات متشابه تمسک نموده و دچار چنین خطایی شدهاند. حتی برخی از آنان به تشبیه در ذات خدا گرائیده و گرفتار تجسیم آشکار گردیدهاند، آنگاه برای رهایی از پیامدهای عقیده باطل خود گفتهاند كه البته جسم بودن خداوند همچون سایر اجسام نمیباشد (علی ربانی گلپایگانی، فرق و مذاهب کلامی، ص 383 ـ 385).
ویژگیهایشان برای مردم معرفی کردهاند، تا مردم چنین کسانی را بشناسند و آگاه باشند که در دام نیفتند.(1)
شهید آیتالله مطهری(رحمه الله) نیز با چنین افرادی برخورد داشت، زیرا هر کس بخواهد به منزله مصلح اجتماعی، رهبر دینی و دیدهبان اعتقادی به عرصههای فرهنگی، تبلیغی و اجتماعی گام نهد، خواه ناخواه با این گونه افراد روبهرو میشود. البته این قشرهای منجمد و متحجر، گروهی منحرفاند و برای رشد و بالندگی جامعه اسلامی و اسلام واقعی و راستین بسیار خطرناک. شهید مطهری، این خطرها را یادآور شده و هشدار میدهد اگرچه علی(علیه السلام) را عبدالرحمن بن ملجم مرادی به شهادت رسانید، ولی عامل این حادثه ناگوار، جمود و خشکمغزی بود. خطر جمود را نباید دستکم گرفت، زیرا کسی که عقیدهای متحجر دارد، از آنْ دفاع، و به طرف مقابل به گونهای غیراصولی حمله میکند. این روش برای اسلام بسیار آسیبزاست و بدبینی و نفرت به وجود میآورد. با نگاهی به اندیشههای استاد مطهری میتوان فهمید قشریگری، ویژگیهایی دارد که با آنها افراد اهل انجماد فکری و کلامی را میشناسیم. از جمله این ویژگیها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. گذشتهگرایی، مخالفت با نوآوری و پویایی، تعصب خشک و انعطافناپذیری؛
۲. بیاعتنایی یا نداشتن تحمل در برابر افکار دیگران؛ به رسمیت نشناختن تفاوتهای فکری قشرهای جامعه و انتقاد ناپذیری؛
1. امام خمینی(رحمه الله) درباره افراد مقدسنما و اهل جمود چنین فرموده است: «امروز جامعه مسلمین طوری شده که مقدسین ساختگی جلو نفوذ اسلام و مسلمین را میگیرند و به اسم اسلام به اسلام صدمه میزنند... اینها هستند که اگر یک نفر پیدا بشود بگوید بیایید زنده باشید، بیایید نگذارید ما زیر پرچم دیگران زندگی کنیم... مخالفت میکنند... این جماعت را ابتدا باید نصیحت و بیدار کرد؛ هرگاه بعد از تذکر و ارشاد و نصیحتهای مکرر بیدار نشده و به انجام وظایف برنخاستند معلوم میشود تصورشان از غفلت نیست، بلکه درد دیگری دارند، آن وقت حسابشان طور دیگری است. (امام خمینی، ولایت فقیه، ص 132ـ 133).
۳. شکلگرایی، ظاهربینی و برداشت سطحی؛
۴. بیاعتنایی به بنیانهای عقلی و پرهیز از تعقل و تدبر؛
۵. دوری جستن از دستاوردهای علمی و رشد معرفتی جامعه، و تنبلی فکری؛
۶. راحتطلبی در داوریها، متهم ساختن بیجا و قضاوتهای کلیشهای، تخیلی و موهوم؛
۷. عوامزدگی، نداشتن شناخت عمیق و روحیه علمی، شخصیتزدگی، ستیزهجویی در بحثها و دوری از جدال احسن؛
۸ . خشونت به جای قاطعیت، مغالطهگرایی، غلو، افراطگری و اعتقاد به خرافات، امور خیالی و غیرواقعی.(1)
آیا کافی است ما نیز مانند برخی بگوییم: چون صرفیین چنین کردند، ما هم چنین میکنیم؟ آیا با این نوع رفتار، پاسخ خدا را دادهایم؟ باید با هوشیاری بیشتر، خطرهایی را که در کمین عقاید، ارزشها، احکام و نظام اسلامی است شناسایی کنیم. بالاترین خطرها کدام است؟ دقت کنید! این جمله را یادداشت کنید؛ اگر باور کردید، پیگیری وگرنه روی آن فکر کنید.
«شدیدترین خطرهایی که دین و جامعه اسلامی را تهدید میکند، انحرافاتی است که بهنام دین انجام میشود و کسانی با لباس دیانت آنها را مطرح میکنند». اگر یک کافر ملحدی سخنی علیه دین بگوید، تأثیر چندانی ندارد، زیرا مردم میدانند چنین کسی دشمن دیانت و مخالف اسلام است؛ اما اگر کسی با عنوان طرفدار دین، بهویژه اگر لباس دینی
1. ر.ك: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت اسلامی، ص 51، 54 و 284؛ همو، ده گفتار، ص 202 و 206؛ همو، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص 70؛ همو، مجموعه آثار، ج 3، ص 334 ـ 335.
بر تنش باشد، علیه مبانی فکری، اعتقادی و ارزشی کار کند؛ سخنی بگوید یا رفتاری نشان دهد، خطرش هزاران بار بیشتر از خطر کفار است. این همان آفت کشندهای است که مولا امیرمؤمنان(علیه السلام) در سراسر نهج البلاغه از آن نالیده است. ما باید هوشیار باشیم و آن روزنههایی که شیطان از آنها وارد میشود و ایمان جوانان ما را هدف قرار میدهد بشناسیم و بدانیم این روزنهها را چه کسانی میگشایند. انحرافات دینی را دشمنان آغاز نمیکنند و اگر هم بخواهند انحرافی در دیانت پدید آورند، کسی به حرفشان گوش نمیدهد. طبق نص قرآن کریم، انحرافات دینی را اغلب علما آغاز میکنند:
وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَینَاتُ بَغْیا بَینَهُم؛(1) «ولی جز کسانی که کتاب بر آنها نازل شده و حجتها آشکار گشته بود، از روی حسدی که نسبت به هم میورزیدند در آن اختلاف نکردند».
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُم؛(2) «هر آینه دین نزد خدا اسلام است و اهل کتاب راه خلاف نرفتند، مگر از آن پس که به حقانیت دین آگاه شدند و نیز از روی حسد (این مسیر را پیش گرفتند)».
وَمَا تَفَرَّقُوا إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُم؛(3) «از روی حسد و عداوت فرقه فرقه نشدند، مگر از آن پس که به دانش دست یافتند».
وَآتَینَاهُم بَینَاتٍ مِّنَ الأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُم؛(4) «و آنها را درباره آن، دلایلی روشن دادیم و در آن از روی حسد و کینه اختلاف نکردند، مگر آنگاه که دانش یافتند».
1. بقره(2)، 213.
2. آل عمران(3)، 19.
3. شوری(42)، 14.
4. جاثیه(45)، 17.
باید از این خطرها آگاه باشیم وخود را برای پاسخگویی، به هر قیمت ممکن آماده کنیم. حد پایانی این کار شهادت، و آن نیز افتخار ماست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درخطبهای که نوف بکالی نقل کرده، میفرماید:
ما ضَرَّ اِخوانَنَا الّذین سُفِکَت دِماءهم ـ و هم بصفّین ـ ألاّ یکونوا الیوم احیاء یسیغوُنَ الغُصص وَ یشرَبُونَ الرَّنق! قَد ـ والله ـ لَقواللهَ فَوَفّاهُم أُجورَهُم و أحَلَّهُم دارَ الأمنِ بَعدَ خَوفِهم. أَینَ اخوانِی الّذین رَکَبوا الطّریق و تضوا عَلَی الحَقَّ؟ أینَ عَمّار و أینَ ابنُ التّهیان و أینَ ذوالشهادتین؟ و اَینَ نظرائهم من اخوانهم الّذین تعاقدوا علی المنیه و اُبرد برؤوسهم الی الفجره؛(1) «آری! آن دسته از برادرنی که در جنگ صفین خونشان ریخت هیچ زیانی نکردهاند، که امروز وجود ندارند تا خوراکشان غم و غصه و نوشیدنی آنان خونابه دل باشد. به خدا سوگند آنها خدا را ملاقات کردند و پاداش آنها را داد و پس از دوران خوف آنان را در سرای امن خویش جایگزین فرمود. کجایند برادرانی که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمّار؟ کجاست پسر تیهان؟(2) و کجاست ذوالشهادتین؟(3) و کجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازی بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند؟» سپس امام دست به محاسن مبارک خویش گرفته، مدتی گریست و به بیانات خود ادامه داد.
شهید آیت الله مطهری نهتنها زیان نکرد، بلکه با شهادت به آرزوی دیرینه خود رسید. زیان برای ماست که این شخصیت ارزشمند را از دست دادیم، و تا مدتها جانشینی برای او نخواهیم یافت. باید گوشههایی از کارهایی که ایشان یا امثالش انجام
1. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲، بند هفتم (تذکر الشهداء من الاصحاب).
2. مالک بن تهیان انصاری از بزرگان اصحاب امام بود که در غزوه بدر حضوری فعال داشت و در جنگ صفین به شهادت رسید.
3. خذیمه بن ثابت انصاری که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به او لقب ذوالشهادتین داد، شهادتش به جای شهادت دو نفر به حساب آمد.
دادند، دنبال کرده، خطرش را به جان بخریم و در راه ترویج دین نه از دشمنان بترسیم، نه از ظاهرسازان. کسانی که به ظواهر و مسائل سطحی بسنده میکردند نمیتوانستند حرکت عمیق و ریشهای مطهری را تحمل کنند و بدین جهت، او را با سرزنشهای خود میآزردند. مطهری نیز تاب ظاهرگرایی آنان را نداشت و بدین سبب تنها بود. اما او از راهش دست برنداشت و هنگامی که وظیفهاش را بازشناخت، پیش رفت، تا در تاریکیهایی که این خودیهای نادان به وجود آورده بودند، چراغهایی را روشن کند. او تنها به دادن شعار بسنده نکرد و به میدان عمل گام نهاد. مطهری از اینکه محافل و مراسمی گسترش مییابد که در آنها دوستی بدون شناخت نسبت به دین و معصومین ترویج میشود، ناراحت بود. وی نوحهخوانان غوغاگری را که در این مجالس فریاد میزدند و گهگاه تحریفات، بدعتها، خرافات و مسائل متضاد با سیره و سخن ائمه(علیهم السلام) مطرح میکردند، نمونه کسانی میدانست که در سوره حجرات از آنها یاد شده است. همانان که با فریاد و نعره رسول خدا را مخاطب قرار داده، جملاتی عوامانه بر زبان جاری میساختند. خداوند این افراد را از چنین روشی نهی کرده، زیرا بیادبی مقدمهای برای از بین بردن اعمال است. قرآن اعتراض میکند که چرا اینان با عباراتی سخیف، لحنی نامناسب و نامأنوس به گفتوگو با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) میپردازند.
نباید فراموش کرد، همین ظاهرگرایی و پرهیز از ژرفابخشی به فرهنگ مذهبی و معنوی است که برخی جوامع را به انحراف کشانده است. ظاهرگرایی بنیاسرائیل موجب شد آنان گوساله سامری را همسنگ معجزات نبی خدا تلقی کنند و همانگونه که با اژدها شدن عصایی به موسی ایمان آوردند، با در آمدن صدایی از حلقوم گوساله، به طریقه سامری دل بستند. جنبه مهم خیانت اهل کوفه به حضرت علی(علیه السلام) و بهانهجویی در یاری آن حضرت و فرزندانش امام حسن و امام حسین(علیه السلام)، همین سطحینگریها، توجه به احساسات و ترویج مسائلی به دور از معرفت بود. در تبیین شخصیتها باید
کوشید انگیزهها، اهداف، جهتگیریهای دینی و سیاسی اصل قرار گیرد، نه شکل کارها. شهید مطهری، به این امور توجه داشت و میکوشید جامعه را از انجماد فکری و کلامی بپیراید و در این راه، وظیفهاش را انجام داد و از هیچ چیز نهراسید. اگرچه احترام کردن و شعار دادن نیکوست و ثواب دارد، ولی این کجا و آن کجا.(1)
1. اقتباس از سخنرانی در مدرسه مروی تهران، (1386/02/12)؛ سخنرانی در جمع اساتید مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، (1386/02/13)؛ سخنرانی بهمناسبت فرارسیدن بیستمین سالگرد شهادت آیتالله مطهری، کرمان (1378/02/16)؛ سخنرانی در دانشکده تربیت معلم قم، (1372/02/11).