با توجه به سیر تاریخی اندیشههای مذهبی و فلسفی میتوان فهمید در هر عصر، یک سلسله افکار فلسفی یا مذهبی ویژه مطرح میشده و رواج مییافته است. ظهور یک مکتب فلسفی، یا یک عقیده دینی، یا یک تفکر فرقهای یا تاریخی، موجب میشد که پیروان دین و مذهب حق درصدد برآیند تا با این جریان فکری به گونه علمی و منطقی برخورد کنند. گاه بسته به موقعیت جغرافیایی یک منطقه، این مسائل گستردهتر و عمومیتر بود. برای نمونه جایی که مسلمانان با بوداییها در تماس بودند و آمیزش داشتند، چنانکه این شرایط در هندوستان و کشورهای جنوب شرقی و شرق آسیا وجود دارد، زمینههای برخورد فکری مناسب با این عقاید، مانند اسلام در مقابل مذهب بودایی(1) یا برهمایی(2) وجود داشت. همچنین در جایی دیگر که مسلمانان با مسیحیان در یک کشور یا از راه یک کشور مجاور ارتباط داشتند، تضارب فکری در محافل علمی و مدارس بیشتر بود.
1. بودایی آیینی است که پیروان آن از تعالیم سیدارته گوتمه (Siddharta Gautma) یا ساکیامونی یا ساکیاسینها (قرن ششم و پنجم قبل از میلاد) متابعت میکنند و آن مبتنی بر این است که حیاتْ رنج است و رنج از هوس زاید، و ترک نفس تنها وسیله رهایی از هوا و هوس است.
گرایشهای اصلی در اخلاق بودایی منفی، سرکوبگرانه و خشن است. آیین بودا جزء ادیان آسمانی نمیباشد و باورهای آن با توحید، یکتاپرستی و اعتقادات مبتنی بر وحی سازگاری ندارد و در عین حال پیروانی قابل توجه، به ویژه در آسیای جنوبی، شرقی و جنوب شرقی دارد (ر.ك: رابرت. ا. هیوم، ادیان زنده جهان).
2. به پیروان برهما برهمایی گویند. پیروان این فرقه به سه رب النّوع اعتقاد دارند: برهما (خدای بزرگ)، ویشنو (محافظ) و شیوا (خرابکننده). این آیین در آسیای جنوبی پیروان زیادی دارد و شهر مقدّس آنها بنارس است.
در کشورهای اسلامی که اختلافات عقیدتی و مذهبی مانند شیعه و سنی یا مذاهب کلامی اشعری(1) و معتزلی(2) وجود داشته، محور بحثها را همین اختلافهای اعتقادی تشکیل میداد و موضوع کتابهایی که در آن زمان و آن مناطق نوشته میشد، تحقیق در این زمینهها بوده است؛ چنانکه بیشتر مسائل کلامی در بین شیعه و سنی، محاکمه بین اشعری و معتزلی است. تفکرات مادی پیشینهای بسیار دارد و اعتقاد به روزگار و طبیعت از مدتها پیش مطرح بوده است.
از ویژگیهای تفکر معاصر، آشکار شدن اندیشههای مارکسیستی(3) است که گونهای
1. در حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجری، ابوالحسن اشعری (متوفی در حدود سال 330 هجری) که سالها نزد قاضی عبدالجبار معتزلی مکتب اعتزال را فراگرفته و در آن صاحبنظر شده بود، از این مرام روی گردانید و به مذهب اهل السنه گرایید و چون دارای نبوغ و ابتکار بود و از سویی به مکتب اعتزال مجهّز گردیده بود، همه اصول اهل السنه را بر پایه استدلال خاصی بنا نهاد و آن را به صورت یک مکتب درآورد. بدین گونه اشاعره بهوجود آمدند که کلام و تکلم را جایز میشمارند (ر.ك: مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج 2).
2. نهضت معتزله در اواخر قرن اول هجری، یا اوایل قرن دوم هجری شکل گرفت. معتزله پنج مسئله را از اصول اعتزال میشمارند:
الف) توحید؛ یعنی عدم تکثر ذات و صفات.
ب) عدل؛ یعنی خداوند عادل است و ظلم نمیکند.
ج) وعد و وعید؛ یعنی خداوند به بندگانش وعده پاداش اطاعت و وعید کیفر معصیت داده است و این دو تخلفبردار نخواهد بود.
د) منزلت بین المنزلتین؛ یعنی فاسق (مرتکب گناهان کبیره) نه مؤمن است و نه کافر، فسق حالتی است بین کفر و ایمان.
ه ) امر به معروف و نهی از منکر؛ معتزله عقیده دارند راه شناخت معروف و منکر منحصر به شرع نیست و عقل در تشخیص این اصل مؤثر است و مشروط به وجود امام نمیباشد و تنها برخی مراتب آن توسط امام اجرا میشود (ر.ك: همان).
3. مارکسیسم (Marxism) نظریهای است در باب چگونگی تحول زندگی اجتماعی ـ تاریخی انسان و قانونهای حاکم بر آن که کارل مارکس (1818ـ 1883م) فیلسوف و جامعهشناس آلمانی و فردریش انگلس (1825ـ1895 م) آن را بنیان گذاشتند. اندیشههای مارکس در متن جنبش کارگری و سوسیالیستی که در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی به صورت یکی از مهمترین نیروهای سیاسی در غرب درآمده بود، پدیدار شد.
مارکس مفاهیمی چون دیالکتیک، از خود بیگانگی، وحدت منطق و دیالکتیک و معرفت، آزادی به عنوان ضرورتی درک شده، نقش ابزارهای تولید در تکامل بشری، تقابل بین ثروت و فقر، تعریف قانون و قانونمندی در روند تکامل را از فلسفه هگل وام گرفته است. در حقیقت مارکس واضع ماتریالیسم دیالکتیک در برابر ایدهآلیسم دیالکتیک هگل است؛ با این تفاوت که مارکس به جای عنصر ایدهآلیسم هگل، عامل اقتصادی را پایه حوادث تاریخ بشر میداند.
از نظر مارکس تاریخ بشری یک فرایند طبیعی است که ریشه در نیازهای مادی بشر دارد و بین مناسبات اجتماعی با نیروهای تولید ارتباط محکمی برقرار است.
مارکس سه نوع نظام مالکیت را برای سه دوره مشخص میکند: کمون اولیه، مرحله طبقاتی (بردهداری، تمرکز قدرت، فئودالی و سرمایهداری) و کمون ثانویه که از بطن سرمایهداری پدید میآید. وی برای دوره انتقالی از سرمایهداری به سوسیالیسم یک مرحله میانی با عنوان دیکتاتوری پرولتاریا را در نظر گرفته که طی آن طبقه کارگر با برقرار کردن دیکتاتوری خود دیگر طبقات اجتماعی را حذف میکند و پس از برقراری نظام سوسیالیستی، تمام افراد جامعه به کارگران تبدیل میشوند.
در قرن بیستم میلادی مارکسیسم، یکی از جنبشهای فکری و ایدئولوژیک مطرح شد. وقوع انقلابهای کمونیستی در روسیه، چین، امریکای مرکزی و جنوبی از اثرات مهم این اندیشههای الحادی میباشد (حسن علیزاده، فرهنگ علوم سیاسی).
اندیشه ماتریالیستی بود. البته این گونه تفکرات پیش از ظهور مارکسیسم در غرب پدید
آمد و پیروان زیادی داشت، اما مارکس ماتریالیسم دیالکتیک را ابداع کرد. این گونه اندیشههای الحادی که در دوران ما مطرح شد، به دلیل جاذبههای سیاسی و اجتماعی و صبغة حمایت از محرومان، کشاورزان و کارگران در میان بسیاری از مردم جهان با سرعت رواج یافت. آنان افکار فلسفی خود را نیز در شعاع این جاذبههای دروغین رواج دادند. در ایران نیز یک موج مادیگری و مارکسیستی پدید آمد و بسیاری از جوانان را در کام خود فرو برد. این خطری بود که در آن عصر احساس شد و امثال علامه طباطبایی، استاد شهید علامه مطهری و شهید سیدمحمدباقر صدر، درصدد مقابله با این امواج خطرناک برآمدند و کارهای خوبی هم انجام دادند، ولی اثرات این امواج ویرانگر بر جای ماند و چنین تفکر نادرستی به طور کلی نابود نشد و هنوز ماهیت فکری آن در گوشه و کنار دنیا وجود دارد. این تفکر امروز نیز حامیانی در محافل علمی و فلسفی دارد. برای نمونه مکتب فرانکفورت در آلمان و مکاتب مشابه در چین، کره
شمالی، کوبا، شوروی سابق و حتی اروپا، پیرو مکتب مارکسیسم هستند. اما این تفکر یک موج غالب که همه چیز را فراگیرد، یا سیل بنیانکنی که فرهنگ و تفکرات اسلامی را از ریشه برکند، نیست. در عین حال نباید اشکال گوناگون تفکرات مادی را نادیده گرفت؛ زیرا همانطور که این اندیشهها پیشینه تاریخی ممتدی دارند، باز هم ادامه خواهند یافت. اکنون حتی همراه با تفکرات لیبرال، افکار مادی مطرح میشوند و بسیاری از فلسفههای غربی معاصر نیز با مادیگری و ماتریالیسم همراه است.
همانطور که پیش از این در سایه جاذبه مارکسیسم، افکار فلسفی مارکسیستها در بین تودههای مردم رواج مییافت، امروز نیز پس از فروپاشی این مکتب، در اثر غلبه سیاسی کشورهای به اصطلاح سرمایهداری، حرفهای فلسفی آنان گسترش مییابد و ما باید اهتمام بیشتری به دفع این خطر داشته باشیم و درصدد پاسخگویی به شبهات آنان برآییم. البته لیبرالیسم مکتبی در برابر سایر مکاتب فلسفی نیست، بلکه یک تفکر اجتماعی یا سیاسی است که در زمینه اقتصاد نیز فعالیت دارد. به هر روی لیبرالیسم خطری مهم است که با آن روبهروییم.
پیش از فروپاشی مارکسیسم و زوال کشورهای کمونیستی بهویژه شوروی، افرادی به طور کامل از این افکار متزلزل تأثیر پذیرفتند؛ کمونیست شدند و اسلام و عقاید دینی را نفی کردند، ولی بسیاری از افراد نیز که شاید تعدادشان کمتر نبود، عناصری از تفکر مارکسیسم را با بخشهایی از اعتقادات و تفسیرهای مذهبی ترکیب کردند، یا کوشیدند افکار مذهبی را با گرایشهای الحادی هماهنگ و این دو را در ارتباط با یکدیگر تفسیر و تعبیر کنند. آنان بدون نفی اسلام، افکار مارکسیستی را میپذیرفتند، تا آنجا که گروههایی در ایران و برخی کشورهای دیگر به نام مارکسیست اسلامی شناخته شدند، و این خطر شدیدتر از انکار علنی دین و پذیرش مارکسیسم بود. امروز نیز همین اصل وجود دارد، یعنی افکار وارداتی ملحدانه به گونهای مرموز و نامحسوس لباس اسلامی
میپوشند و پس از تأویل و تفسیر اصول اسلامی، با افکار الحادی هماهنگ میشوند، که این شیوه موذیانه و منافقانه در بین مسلمانان حساسیتی برنمیانگیزد.
کسانی که با صراحت میگفتند اسلام واقعیت ندارد و دروغ است بسیار کم بودند، ولی افرادی که مروج مخلوطی از عقاید وارداتی مارکسیستها و اعتقادات اسلامی بودند، اگرچه خودشان چندان
پرشمار نبودند، بر شمار چشمگیری از افراد تأثیر گذاشتند. امروز هم اینچنین است و بسیاری از مفاهیم فرهنگ غربی و ضد اسلامی در فرهنگ ما نفوذ کردهاند. حتی شماری از گویندگان و نویسندگان، چه بسا ناخودآگاه این افکار را پذیرفتهاند و برخی نیز تصور میکنند اینها هیچ تضادی با هم ندارند. این خطری بزرگ است. شگفتآور است اگر بدانیم بسیاری از مفاهیمی که گاه ما در گفتهها و نوشتههای خود به کار میبریم مفاهیم ارزشی اسلامی نیست، یا چیزهایی که ما ارزشمند میدانیم و در سطح جامعه و کشور اسلامی مطرح است، ارزشهای با اصالت اسلامی نیستند، مانند دموکراسی و آزادی؛ البته آنگونه که در فرهنگ غرب و به نام حقوق طبیعی و حقوق بشر ارائه میشود. بسیاری از ما نیز با حالت انفعالی، خودباختگی و گونهای حقارت میگوییم اینها همان چیزهایی است که اسلام میگوید. برخی نیز بر اثر ضعف بینش دینی یا ایمان اندک بهگونه جدی با آنها برخورد ندارند، حتی از مواضع اسلامی خود عقبنشینی میکنند.
در اثر همین عقبنشینی و نیز ممارست این شیاطین مُلحد در طول بیش از یک قرن، فرهنگ ما با فرهنگ غرب اختلاط یافته و واژهها و مفاهیم این مکاتب غیراسلامی وارد فرهنگ ما شده است و ما متوجه نیستیم. در حالیکه این واژهها نهتنها در متن فرهنگ ما وجود ندارد، بلکه با آن در تضاد است.
برای نمونه در اسلام هیچ ارزش مطلقی به نام آزادی با آن مفهومی که در غرب مطرح است وجود ندارد، بلکه ارزشی که ما در فرهنگ خود داریم بندگی خداست. البته به تعبیر شهید مطهری انبیا آمدند تا
مردم را از اسارت و بردگی یکدیگر نجات دهند و به آنان گونهای آزادی اجتماعی ببخشند، تا بهتر بتوانند در انسانیت، معرفت و معنویت رشد کنند. اما تفاوت مکتب انبیا و این مکتبهای غربی این است که فرستادگان الاهی آمدهاند به مردم آزادی معنوی بدهند که آزادی مقدسی است و تنها از راه نبوت، دین، وحی، ایمان و تقوا بهدست میآید. انسان باید روح خود را از این رذالتها، جهالتها، گناهها و سرپیچی از قوانین الاهی آزاد کند و از اسارت نفس، شهوات و هواهای نفسانی بیرون آید. کسی که آزادی معنوی دارد تنها خدا را میپرستد: وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِم؛(1) «(این رسول گرامی) بار گرانشان را از دوششان برمیدارد و بند و زنجیرشان را میگشاید».
انسانی که برده دنیا، جاهطلبی، ثروت و زیادهخواهی است نمیتواند ادعای آزادی داشته باشد. شهید مطهری در برابر این ملحدان و منافقان که دم از آزادی میزدند، نخست اصلیت آن آزادی را رد کرد و سپس گونهای آزادی معنوی را مطرح کرد که تابعی از گونه عالی آزادی است و جامعهای که در پی آن نوع آزادی نباشد به این آزادی نخواهد رسید.(2) امروز یکی از پرسشهایی که در غرب بیان میشود و برخی نویسندگان و گویندگان داخلی آن را به گونهای مغالطهآمیز مطرح میکنند، این است که «دین برای انسان است یا انسان برای دین؟» طبعاً پاسخ میدهند دین برای انسان است و از این نتیجه میگیرند که دین باید با انسان هماهنگ بوده، پیرو خواستههای او باشد و هنگامی ارزش دارد که بتواند خواستههای آدمی را تأمین کند. اما یک مسلمان واقعی میداند که این ادعا بیمعناست. خداوند دین را برای هدایت بشر فرستاده و هر
1. اعراف(7)، 157.
2. شهید مطهری دو سخنرانی، یکی در اول مهر 48 و دومی یک هفته در حسینه ارشاد، با عنوان «آزادی معنوی» ایراد نمود که در فصل اول کتابی به همین عنوان آمده و انتشارات صدرا به طبع آن اقدام نموده است.
دینداری باید تسلیم خدا باشد. کلمه اسلام یعنی تسلیم و این ویژگی با آن آزادی به معنای هرزگی و رهایی که غرب، مادیگراها و لیبرالها مطرح میکنند سازگاری ندارد. آن آزادی الحاد، کفر، شرک و فسق را رواج میدهد و این آزادی مروج تقوا، بندگی خدا و خوبیهاست.
پیرو این اختلاطهاست که برخی به خود جرئت میدهند به نام آزادی، در برابر دین بایستند، وگرنه چگونه امکان دارد کسی مسلمان باشد و همزمان یک آزادی مطلق را معتبر و ارزشمند بداند؟ این خطرها خزنده است. آزادی در اسلام با عنایت به اصول اعتقادی، باورها و ارزشهای الاهی تفسیر میشود. کسی که آزادی وارداتی را میپذیرد دیگر نمیتواند پیرو معصوم باشد؛ از قرآن و سنت متابعت کند و ولایت فقیه را بپذیرد. مطهری ریشه این انحرافات را مییافت؛ خطر آنها را گوشزد میکرد و نیز مرزهای آزادی فکری، آزادی معنوی و آزادی اجتماعی را از هم تفکیک میکرد.
ایشان تأکید داشت معنا ندارد به یک عقیده مارکسیستی، وارداتی، ملحدانه و منافقانه اجازه جولان دهیم و بگوییم انسان آزاد است. به تعبیر ایشان این آزادیها، آزادی معنوی را آسیبپذیر میسازد و از امنیت روانی و فکری جامعه میکاهد. محدودیتهایی که اسلام معین کرده، برای رعایت عدالت و توجه به حقوق انسانی است و در واقع اسلام مصالح عالی انسانی را در نظر گرفته است.
آن شهید فریاد میزد که اسلام جهاد و دفاع را برای نجات مظلومان لازمْ و قصاص و مجازات مجرمان را برای تأمین امنیت اخلاقی و فرهنگی جامعه واجب میداند. ولی از نظر غربیها اینها ضد آزادی و دخالت در امور دیگران است. آنجا که آزادی فرد موجب اختلال در آزادی و سلب امنیت
دیگران میشود باید جلویش را گرفت. در گذشته میخواستند اسلام را با مارکسیسم هماهنگ نشان دهند، و اکنون میخواهند بگویند اسلام و لیبرالیسم همسویند. باید در این عرصهها هوشیار باشیم و از شهید
مطهری پیروی کنیم که با فراست و اسلحه معرفت و اندیشه به مقابله با امواج الحاد رفت و آنها را سرکوب کرد. امروز نیز یک الحاد دیگر به ما چنگ و دندان نشان میدهد. الحادی که با برخی مسائل مذهبی آمیختهاند تا مردم را بفریبند. بزرگداشت مطهری و تکریم واقعی او بدین معناست که راهش را با گام نهادن در این میدان فکری ادامه دهیم. باید افکار و ارزشهای دینی را بازشناسیم؛ آنها را به مردم نشان دهیم و با صراحت و شجاعت بگوییم اصل اسلام معنویت، قرآن و سنت است. این حقوق بشر دستاویز و بازیچهای برای تأمین خواستههای قدرتهای بزرگ است. طبیعی است وقتی بگوییم رشد انسان با بندگی خدا امکانپذیر است و آدمی در مسیر بندگی به شکوفایی میرسد، خواستههای افرادی که غرق در تفکر مادی هستند تأمین نمیشود. به همین سبب دست به دامن تهمت میشوند و میگویند مرتجع، دیکتاتور، فاشیست و... ولی ما نباید بترسیم. خطرشناسان باید همچون علامه مطهری در این مواقع آژیرهای خطر را به صدا درآورند، تا انسانهای غافل آگاه و بیدار شوند. دیدهبانها باید از مطهری درس بگیرند. وقتی موج افکار الحادی و التقاطی به سوی جامعه سرازیر میشد و میخواست آسیبی وارد کند، وی سریع اقدام میکرد و به مردم هشدار میداد، زیرا با آگاهی، احساس مسئولیت و بصیرت خود پیشبینی میکرد که این سیلابها چه آثار وخیمی دارند.(1)
در عصر شهید مطهری دو خطرِ فرهنگی، اسلام و مسلمین را تهدید میکرد که یکی از سمت اردوگاه غرب بود و دیگری از طرف اردوگاه شرق. خطر مارکسیسم و کمونیسم در آن زمان بسیار جدی بود، زیرا یک جریان انحرافی کاملاً جدید بود که وارد جهان
1. جایگاه فلسفه اسلامی در بین مکاتب فلسفی کنونی جهان در گفتوگو با آیتالله مصباح یزدی، فروغ آسمان اندیشه، ویژهنامه رسالت بهمناسبت پانزدهمین سالگرد شهادت استاد مطهری.
اسلام میشد، همچنان که در سراسر جهان یک حرکت تازه بود. این جریان جاذبههایی ویژه داشت، زیرا مارکسیستها و کمونیستها از محرومان، رنجدیدگان و افراد عقبافتاده اقتصادی به ظاهر حمایت میکردند و در شعارها، تظاهرات و میتینگها سنگ طبقات پایین و پابرهنه را بر سر و سینه میزدند. از سوی دیگر در کشورهای اسلامی به دلیل فشارهای سیاسی ـ اقتصادی استکبار، حاکمیت رژیمهای ضدمردمی و دیکتاتور و نیز برنامهریزیهای نادرست، مشکلات اجتماعی و اقتصادی بسیاری پدید آمده بود و از این روی بسیاری از محرومان و مستضعفان به شعارهای مارکسیستی و کمونیستی دل بسته بودند و امیدوار بودند اینان از دشواریهایشان بکاهند. بدین روی این مرام منحرف و مسیر پر آفت با شدت و حدت بسیار رواج یافت و در میان قشرهای گوناگون مردم نفوذ قابل توجهی بهدست آورد. بیشتر مردم که محروم و کمدرآمد بودند، فریب شعارهای دروغین مارکسیسم را میخوردند و در کنارش محافل دانشگاهی و روشنفکری نیز سخت از این تفکرات و فلسفههای ماتریالیستی دیالکتیکی تأثیر پذیرفته بودند. بسیاری از اساتید مراکز علمی و دانشگاهی به طور رسمی به حمایت از این مکتب وارداتی منحرف میپرداختند و با صراحت در کلاسهای درس، افکار مارکسیستی را به منزله اندیشههای علمی، معتبر، اثربخش و گرهگشا تبلیغ میکردند!
کمابیش در دبیرستانها هم این روند همراه با گمراهی وجود داشت. اساتید دانشگاه آن زمان کتابهایی فراوان را در تأیید و ترویج مکتب مارکسیسم نگاشتند. هنوز هم برخی اساتید که در نظام اسلامی در دانشگاهها تدریس میکنند دارای چنین گرایشهایی هستند و بدشان نمیآید شرایطی فراهم آید تا خفاشصفت به پرواز درآیند و به ترویج چنین تفکری که مغایر با اسلام و دیانت است بپردازند. بهویژه شرایط در رشتههای علوم اجتماعی مساعدتر است.
به هر روی در آن زمان، این وضع خطری جدی تلقی میشد. انتشار افکار
مارکسیستی در محافل روشنفکری دانشگاهی مانند سرایت یک ویروس خطرناک بود و هر لحظه به تکثیر سرطانی خود میپرداخت. کسانی که بتوانند پاسخی دندانشکن به شبهات و امواج آنان بدهند و جلوی این پیشرفت سیلآسا و بنیانکن را بگیرند، کمتر در دانشگاه دیده میشدند.(1)
پس از سال 1332 به تدریج این افکار الحادی در کشور نفوذ یافت و روشنفکران و فارغالتحصیلهای دانشگاه با مکاتب فلسفی مادی آشنا شدند. دانشجویان از راه مباحثی که مواد درسی دانشگاه بود، یا آنچه در دانشگاههای خارج میآموختند، یا در اثر مطالعه کتابهایی که ترجمه یا به زبانهای دیگر روانه بازار میشد، با این مکاتب خو میگرفتند. اما در برابر این امواج فرساینده، رنجآور و آلوده در حوزه حکمت و فلسفه اسلامی کاری چشمگیر و درخور توجه که بتواند این موج را در هم بشکند دیده نمیشد. پس به تدریج دو گونه فلسفه بهوجود آمد: یکی شرقی و اسلامی و دیگری غربی. مکاتب اروپایی در برخی نقاط دنیا از جمله ایران طرفدارانی داشت و در دانشکدههای جهان مورد بررسی قرار میگرفت. کمکم این فکر در برخی اذهان شکل گرفت که شاید فلسفه اسلامی توان ایستادگی در برابر فلسفههای غربی و الحادی را ندارد. دانشجویان و تحصیلکردهها تصور میکردند دیگر دوران فلسفه اسلامی گذشته و اکنون نوبت این مکاتب وارداتی جدید غربی است، در صورتی که اتقان و استحکام مباحث فلسفه اسلامی به مراتب بیشتر از فلسفه غربی بود. آنچه باید انجام میشد یک بحث تطبیقی و مقارنهای بود که طی آن موضع فلسفه اسلامی در برابر مکاتب اروپایی تبیین و حقانیت فلسفه اسلامی و برتری آن بر این افکار غربی و الحادی ثابت شود. ولی در حوزهها چنین کاری نشده بود و کسی هم وارد شدن به این عرصه را در ذهن
1. گفتوگو با استاد مصباح یزدی به مناسبت دهمین سالگرد شهادت آیتالله مطهری، اردیبهشت 1368.
خویش نمیپرورانید. انجام این کار گونهای شجاعت، فداکاری و توانایی علمی فوقالعاده را میطلبید که افرادی با این ویژگیها از نوادر روزگار بودند.(1)
اینجا بود که علامه طباطبایی و آیتالله مطهری آستین بالا زدند تا جلوی این تهاجم را بگیرند.
پس از شهریور 1320 کتابهای زیادی در دفاع از ماتریالیسم و مارکسیسم منتشر شد و برخی کوشیدند دیدگاههای این تفکرات دیالکتیکی و انحرافی را برای خوانندگان تبیین کنند. شخصی به نام تقی ارانی(2) در این زمینهها جزوات و کتابهایی نوشت. او قلم
1. سخنرانی به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت شهید مطهری و معرفی کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم.
2. تقی فرزند ابوالفتح در سال 1281 شمسی در یک خانواده کارمند در تبریز به دنیا آمد؛ در تهران بزرگ شد و در دارالفنون و دانشکده پزشکی تحصیل کرد. وی در برلین نیز به تحصیلات ادامه داد و در سال 1924 میلادی دکترای شیمی گرفت. او مدرس دانشگاه برلین در منطق و بیان عربی بود و در ایران نیز مدتی درس میداد و مدتی ریاست تعلیمات وزارت صناعت را عهدهدار بود. رسالهای درباره ناصرخسرو، رباعیهای خیام، بدایع سعدی، اصول شیمی (چهار جلدی)، پسیکولوژی و چند کتاب دیگر از آثار اوست. وی مقالاتی نیز در مجلات آلمان و ایران در مباحث مادی و مارکسیستی انتشار داده است.
تقی ارانی وقتی در سال 1309 به تهران بازگشت ضمن تدریس در دانشکده فنی با گروهی روشنفکر چپگرا که غالباً در اروپا تحصیل کرده بودند، جلسات پنهانی تشکیل داد و سه سال بعد نشریه دنیا را تأسیس کرد که نخستین نشریهای بود که در ایران به بحث درباره اصول مکتب مارکس میپرداخت. ارانی در این مدت نیروهای فکری و سیاسی زیادی را به دور خود جمع کرد و به فعالیتهایش شدت بخشید.
اعتصاب دانشگاه تهران در سال 1316 شمسی سبب شد که دولت رضاخان ارانی و همکارانش را بازداشت کند و انتشار نشریه دنیا متوقف شد و در آبان سال بعد او و بسیاری از یارانش که بعداً به گروه پنجاه و سه نفر موسوم شدند به اتهام تخلف از قانون در تبلیغ مسلک اشتراکی و کمونیسم محاکمه شدند. ارانی که رهبر آنان بود، به ده سال زندان محکوم شد و شانزده ماه بعد در سی و هشت سالگی به ظاهر و برحسب اعلام عوامل دولت رضاخان براثر بیماری تیفوس، ولی بر اثر تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. ارانی از نخستین مروجان تفکر مادی و مارکسیسم در ایران و رهبر حزب کمونیسم در قالب پنجاه و سه نفر میباشد (اقتباس از: فرهنگ رجال و مشاهیر تاریخ معاصر ایران، ج 1 و نیز علیرضا امینی، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوره پهلوی).
خوبی داشت و در عالم مطبوعات و نشریات و رسانههای جمعی شهرتی بهدست آورده بود. در ایرانِ آن زمان بیشتر کسانی که با انتشارات، جراید و کتاب آشنایی داشتند، تقی ارانی را میشناختند. او نظریهپرداز مارکسیسم بود و در رشته خود مهارت داشت و کتابهایی هم در موضوعاتی ویژه مینگاشت؛ برای نمونه عرفان و اصول مادی کتابی بود که در آن کوشیده بود رابطه عرفان با اصول مادی را روشن کند. پس از او نیز سایر سران حزب توده و برخی از مارکسیستها در این زمینه فعال بودند و برای ترویج مادیگری و الحاد روزنامههای فراوان و مجلات گوناگون منتشر میکردند.
یکی از سیاستهای مارکسیستها این بود که در هر کشوری وارد میشدند، عدهای از اهل ذوق، صاحبان قلم، ادیبان و داستاننویسان را شکار و ادبیات آن سرزمین را قبضه میکردند. در ایران و برخی کشورهای عربی، امریکای لاتین و نقاط دیگر مارکسیستها بهترین نویسندگان بودند. آنان توجه ویژهای داشتند که اعضا، حامیان و ناشرانِ افکار مادی را خوشقلم بارآورند و ادیب تربیت کنند و سبکهای ادبی ویژهای را گسترش دهند. در ایران نیز همینگونه بود. بهترین رمانها و داستانها در آن زمان از آنِ مارکسیستها بود. زمانی که من به مدرسه میرفتم، گاه از دوستانم میخواستم کتابی برای تقویت درس انشا و ادبیات معرفی کنند و آنان نیز برخی آثار ادبی را برایم میآوردند. وقتی مطالعه میکردم، متوجه میشدم که اندیشههای مادی و مارکسیستی در آنها موج میزند، اما ادبیات و سبک نثرشان بسیار جذاب و شیوا بود و نویسنده از ظرافتهایی دلانگیز بهره برده بود.
به هر روی در آن دوران، افکار مارکسیستی از اندیشههای فلسفی و ماتریالیسم دیالکتیک تا افکار اعتقادی ـ اجتماعی سوسیالیستی بسیار رواج داشت. بهترین ادبیات آن عصر ویژه اینان بود. استادان دانشگاهی که بهترین کرسیها را بهویژه در علوم اجتماعی و انسانی و مباحث اقتصادی اشغال کرده بودند، این افکار را گسترش
میدادند. از سوی دیگر در حوزه علمیه و محافل مذهبی سدی عظیم که بتواند جلوی این سیلاب را بگیرد، یا قلهای که چنین توفانهایی را خنثا کند وجود نداشت. آنچه در مراکز فراگیری علوم اسلامی و حوزهها رواج داشت فقه و اصول بود و این علوم نیز در عرصههایی دیگر پاسخگو بود، نه در این قلمرو. مرحوم شهید مطهری از اندک افراد پیشگامی بود که چنین خطری را احساس کرد و کوشید در خدمت علامه طباطبایی آن بحثهای فلسفی را مطرح کند. آنان جلساتی را در روزهای پنجشنبه و جمعه تشکیل دادند. شبها بحث میکردند و روزها مینوشتند. استاد متن را تنظیم میکرد و شاگرد برجستهاش پاورقیها را تدارک میدید که نتیجه آن کتاب سترگ اصول فلسفه و روش رئالیسم است.
این حرکت در برخی کشورهای دیگر و از سوی متفکرانی برجسته چون شهید سیدمحمدباقر صدر،(1) شیوهای بسیار کاربردی و مؤثر بود و آن شهید نیز با تأثیرپذیری از علامه طباطبایی و شهید مطهری به نگارش کتابهایی پرداخت که بتواند این امواج کشنده را خنثا یا دستکم اثرش را کمرنگ کند.(2)
زمانی که جوانان کتابهای مارکسیستها را با آن جاذبههای ادبی میخواندند بیشک از قلم آنان اثر میپذیرفتند. این روند موج گستردهای داشت و اگر به این منوال
1. شهید سیدمحمدباقر صدر، در 25 ذیقعده 1353ه . ق در کاظمین به دنیا آمد؛ از پنج سالگی به مدرسه رفت و تا یازده سالگی مقطع ابتدایی را به پایان رسانید. در این ایام خلاقیت و هوش او شگفتی اطرافیان و همشاگردیها را برانگیخت. وی تحصیلات علوم دینی را با فراگیری کتاب معالم الاصول نزد برادرش آغاز کرد و دیگر کتابهای سطح را در مدتی کوتاه خواند. استادانش در فقه و اصول و دروس خارج آیتالله خویی و دائیاش آیتالله شیخ محمدرضا آل یاسین بودند. وی اسفار ملاصدرا را نزد صدرا بادکوبهای آموخت و در ضمن حکمت غربی را به نقد کشانید.
و در طول سی سال تدریس و تعلیم شاگردانی محقق، متفکر و مبارز تربیت کرد. در سال 1377 هجری قمری حزب دعوت اسلامی را براساس مبانی اسلامی بنیان نهاد و در ضمن با جماعه العلما که یک تشکل علمی عالی بود همکاری گستردهای داشت. دوران مرجعیت وی پس از رحلت آیتالله حکیم یعنی از سال 1390 هجری آغاز شد.
2. سخنرانی به مناسبت شهادت آیتالله مطهری در جمع طلاب مدرسه معصومیه، (1379/02/10).
پیش میرفت، اگر نه همه جوانان، بسیاری از آنان ملحد و منکر دین خدا میشدند. کسی که برای مبارزه کمر همت بست و جلوی این موج خروشان و ویرانگر ایستاد، استاد شهید مرتضی مطهری بود. او به استادش علامه طباطبایی پیشنهاد کرد در این زمینه بحثی جدی را آغاز و در بیانات آموزشی و نوشتههای علمی و فلسفی، ماتریالیسم دیالکتیک را عالمانه و حکیمانه نقد کند. استاد نیز پذیرفت و ضمن تدوین اصول فلسفه اسلامی با روشی جدید و نگارشی نو، جذاب و خوشفهم، فلسفه غربی و مادی را نقد و رد کرد.(1)
کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم در پنج جلد و مشتمل بر چهارده مقاله تنظیم شده است. شش مقالهاش مربوط به تعریف فلسفه و مباحث شناختشناسی یا به اصطلاح اپیستمولوژی است و دیگر مقالات به هستیشناسی و مباحث فلسفه اولی پرداخته که مقاله چهاردهم درباره خداشناسی است. هر جلدِ این اثر از دو بخش متمایز تشکیل میشود. یکی متن کتاب که مرحوم علامه طباطبایی(رحمه الله) آن را نگاشته و بخش دیگر مقدمه و پاورقیهایی که مرحوم استاد شهید مرتضی مطهری نوشته است. آنچه با این اثر ارتباط بیشتری دارد و شاید کمتر درباره آن صحبت شده است، معرفی کوتاه فلسفه اسلامی از سه و نیم قرن پیش تاکنون است که متأسفانه هنوز آنچنان که باید در جهان معرفی نشده است. قهراً از سوی قشر جوان و تحصیلکردههای جدید خودمان که معمولاً آگاهیهای آنان در این عرصهها رنگ اروپایی دارد و متکی به منابع غربی است، توجهی که میبایست به فلسفه اسلامی نشده است.
1. سخنرانی در جمع استادان و دانشجویان دانشگاه شیراز.
این فلسفه را ـکه موسوم به حکمت متعالیه میباشد ـ صدرای شیرازی مشهور به ملاصدرا در قرن یازدهم هجری بنیان نهاد و از آن پس محور همه تعلیمات فلسفی در ایران، تحقیقاتی بود که این دانشمند در مسائل مهم فلسفی به عمل آورده بود.
از سوی دیگر در فلسفه جدید اروپا مسائلی جدید مطرح شده که کمتر مورد توجه قُدما بوده است. از زمان دکارت(1) تا عصر حاضر مکاتب فلسفی گوناگون پدید آمد و هر دسته از متفکران پیرو مکتبی خاص شدند. برخی حکمت عقلانی را مورد توجه قرار میدادند و عدهای به فلسفه از دیدگاه علوم تجربی مینگریستند. در مجموع تحقیق در نظام کلی عالم و توضیح سراپای هستی، چه در اروپای قرون وسطا و چه در دوره جدید، پیشرفت چشمگیری حاصل نشد و یک سیستم قوی و قانعکننده که فلسفه را از پراکندگی برهاند، بهوجود نیامد و همین مسئله موجب پیدایش شیوههای ضد و نقیض در اروپا شد. اما فیلسوفان مسلمان که بیشتر تلاش خود را در این راه صرف کردند، از عهده این کار برآمدند و فلسفه یونان را که شامل دویست مسأله بود پیش بردند و به هفتصد مسأله رسانیدند و ابتکارات و خلاقیتهای دیگری بهوجود آوردند. اینها مطالبی است که در این سلسله مقالات با سندها و ادله استوار برای خوانندگان روشن شده است.
نکته دیگر اینکه موج فلسفه اروپا مدتها پیش به ایران رسیده بود؛ آثار فلسفی متعددی از زبانهای بیگانه به فارسی ترجمه شده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته بود. اما آنچه تا پیش از تألیف این اثر، به عنوان فلسفه اسلامی نشر یافته بود، مطالبی آمیخته با فرضیههای طبیعی و فلکی کهن بود که پیشرفت علوم طبیعی و کیهانی جدید ضعف یا نادرستی آنها را ثابت کرده بود و اختلاط آنها با مباحث اصیل فلسفه زمینه
1. دکارت (Rene Deacartes) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان فرانسوی (1596ـ1650) پس از آنکه تحصیلات را در فلسفه و ریاضیات گذرانید، به پاریس آمد و در دانشگاه به تدریس پرداخت. قواعدی برای رهبری فکر، بحث درباره روش، تفکرات مابعدالطبیعی، اصول فلسفه و بحث درباره عواطف روح، از آثار او هستند.
بدبینی نسبت به فلسفه اسلامی را فراهم میکرد. کتاب اصول فلسفه با روشی جدید نوشته شد. این کتاب حاوی مهمترین مسائل فلسفی است که حتیالامکان با زبانی ساده و قابل فهم برای غیرمتخصصان بیان شده است.(1)
در این کتاب ضمن اینکه پژوهشهای پرمایه هزار ساله حکمای اسلامی مورد استفاده قرار گرفته، به آرا، تفکرات و نتایج تحقیقات مشاهیر فلسفه اروپا توجهی شایسته شده است. به علاوه، در این نوشتار مطالبی آمده که در فلسفه اسلامی و اروپایی بیسابقه است. مقاله پنجم و ششم دارای این ویژگی هستند. مطالب به گونهای است که نیازهای فکری معاصر را در نظر داشته و اذهان کنجکاو را قانع میکند. نشریات روزافزون فلسفی اخیر و توجه جوانان تحصیلکرده به آثار فلسفی اروپا خود بیانگر این روح کنجکاو است.
علامه طباطبایی یک انجمن بحث و انتقاد فلسفی، مرکب از فضلا و در رأس آنها شهید مطهری را پایهگذاری کرد و در طول هر هفته مباحثی را ترتیب میداد. در جلسات این محفل علمی که دو شب در هفته انجام میشد، هر کس نظر اصلاحی، تکمیلی یا انتقادی داشت، بیان میکرد.
این روش، اقدام اساسی در قلمرو حکمت بود که فلسفه ایران را وارد مرحلهای جدید میکرد. طلاب علوم دینی و دانشجویانی که اطلاعاتشان منحصر به برخی کتابهای معمولی بود با مطالعه این اثر، هم دامنه اطلاعات خود را گسترش دادند و هم براهین فلسفی را ریشهایتر و محکمتر فراگرفتند. آنان راههای مغالطه مخالفان را به خوبی یاد گرفتند و برای دفاع از مبانی حکمت اسلامی قویتر شدند.
از سوی دیگر کتابهایی بسیار با عنوان ماتریالیسم دیالکتیک در ایران منتشر میشد
1. گفتوگو با آیتالله مصباح، درباره معرفی کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم.
و مارکسیستها چنان راه مبالغه را میپیمودند که مادیگری را محصول علوم معرفی، و با صراحت ادعا میکردند یا باید تابع حکمت الاهی باشیم؛ وجود خدا را بپذیریم و منکر تمام علوم، صنایع، اختراعات و فناوریها شویم، یا باید اینها را بپذیریم و از حکمت الاهی دوری کرده، به آن پشت پا بزنیم.
یکی از فرازهای مهم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم این است که خواننده مشتاقش پی به این حقیقت مسلم میبرد که ماتریالیسم دیالکتیک و تمام اصول آن بر خلاف ادعای حامیانش، گونهای از تحریفات و دریافتهای نادرست شخصی است که برخی با سلیقه خود آن را مطرح کردهاند. پاورقیهای مفصل علمی، مستند و دقیق شهید مطهری به گونة چشمگیری بر ارزش کتاب افزوده و آن را برای علاقهمندان خواندنیتر و فهمپذیرتر کرده است. مطهری برای افشای انحرافات مارکسیسم و اثبات بیپایگی ماتریالیسم دیالکتیک، ادله فراوان عقلی و برهانی آورده و در جاهایی که عقاید مارکسیستها و مادیگرایان را به نقد میکشد، به نوشتههای تقی ارانی استناد کرده است.
بدیهی است اگر این پاورقیها نبود، مباحث فلسفی کتاب با آن دشواری ذاتیاش، برای عموم مردم دیرفهم میشد. بنابراین لازم بود این موضوعات تبیین شوند، تا شعاع استفادهشان بیشتر و گستردهتر شود و در مجامع دانشگاهی، تحقیقاتی و حوزوی در دسترس مشتاقان قرار گیرد، تا مردم با هر سطحی از معلومات، بهتر بتوانند از این کتاب استفاده کنند.(1)
پیشتر درباره انگیزه نوشتن این کتاب اشاراتی شد. در درجه نخست درگیری بحثهای
1. ر.ك: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، مقدمه شهید مطهری.
تطبیقی بین فلسفه اسلامی و غربی و نیز نقادی مارکسیسم مطرح بود. در واقع این کتاب پاسخی دندانشکن به کتابها و آثاری بود که درباره ماتریالیسم انتشار مییافت. بهویژه مجله دنیا که افکار نظری مارکسیسم را با جنبههای فلسفی بیان میکرد و دکتر ارانی در آنجا مقالاتی مینوشت که از نظر اهمیت فکری در جهان مارکسیسم و کشورهای کمونیستی و حامیان ماتریالیسم اهمیتی بسزا داشت. نقش مرحوم مطهری در تهیه این کتاب بسیار زیاد بود و زحمت نگارش دوسوم این کتاب بر عهده ایشان بود. اما برای روشن شدن آثاری که این نوشتار بر تفکر معاصر داشته و در آینده هم خواهد داشت، به ناچار باید ابتدا درباره مسیر تفکر فلسفی در ایران و سایر نقاط جهان اسلام، پیش از نگارش این کتاب سخن گفت.
پس از اینکه فلسفه با علل و عواملی گوناگون وارد جهان اسلام شد، بیشتر مطالبی که به نام فلسفه در بین مسلمانها گسترش یافت، افکار ارسطو، نوافلاطونیان و قدمای یونان ـ که شیخ اشراق به آنها اهمیت زیادی میدادـ بود. بدین ترتیب دو مکتب فلسفی در جهان اسلام رواج یافت. ابتدا مکتب مشاییان(1) بود که چهرههای برجستهاش فارابی و ابنسینا بودند و دیگری مکتب اشراقی بود که پس از شیخ اشراق، هم در کشور ما و هم در جهان اسلام مطرح شد. اشراقیان بیشتر تلاش خود را صرف فلسفه افلاطون و فلاسفه قدیم میکردند. این جریان ادامه داشت تا اینکه صدرالمتالهین در قرن یازدهم
1. فلسفه اسلامی در نخستین مرحله خود که به شکل یک نظام فلسفی توسط ابونصر فارابی تأسیس شد، سرشتی کاملاً استدلالی داشت. فارابی و پس از او شیخالرئیس ابوعلی سینا که فلسفه اسلامی را گسترش زیادی داد، برای آرای ارسطو اعتبار بیشتری قائل بودند و از آنجا که ارسطو در مباحث فلسفی بیش از هر چیز بر قیاس بُرهانی تکیه داشت، لذا فلسفه اسلامی شکل استدلالی به خود گرفت و نبوغ استدلالی ابنسینا، این شیوه از تفکر فلسفی را با ظریفترین موشکافیها آراسته کرد که به حکمت مشاء معروف شد.
این حکمت توسط ابنسینا به اوج کمال و قدرت خویش رسید و پس از وی به همت پیروانش چون بهمنیار، جوزجانی و ابوالعباس لوکری گسترش یافت. افرادی که این نوع تفکر را ترویج نمودند به مشائیین موسوم بودند.
هجری این افکار مشایی و اشراقی را به نقد کشید. او علاوه بر مطالبی که در این دو مکتب مطرح شده بود، از مسائل عرفانی نیز بهره جست و با استفاده از متون دینی، تربیت اسلامی و آشنایی با قرآن کریم و روایات ائمه(علیهم السلام) یک مکتب فلسفی جدید بنیان نهاد و آن را حکمت متعالیه نامید. از قرن یازدهم هجری و پس از صدرالمتألهین تا قرن معاصر، روند حرکت فلسفی در ایران یکنواخت و بدون ابتکار و طرح مسائل جدید بود و نگرشهای نوین و پژوهشهای متناسب با نیازهای عصر بهگونه شایسته مطرح نمیشد. بیشتر فعالیتهای فلسفی، توضیح حرفهای صدرالمتألهین و تنظیم همین مطالب بود. در طول این مدت که فلسفه به این شکل در کشورهای اسلامی پیشرفت میکرد، ارتباط فلسفه اسلامی با حکمت غربی قطع بود.
اصولاً فلسفه از راه کشورهای اسلامی به اروپا وارد شد. با اینکه زادگاه و پرورشگاه فلسفه یونان بود، در قرون وسطا تفکر فلسفی دچار توقف و جمود شده و حتی افکار ارسطو و افلاطون در اروپا بهدرستی ناشناخته بود؛ تا اینکه کتابهای ابنرشد و ابنسینا در اندلس رواج یافت و از آنجا وارد اروپا شد. در واقع اروپا پس از عصر ایستایی قرون وسطا، از راه افکار فیلسوفان مسلمان با افکار یونان باستان آشنا شد. ولی پس از رنسانس تا زمان معاصر ارتباط روشنی بین مجامع فلسفی اروپا و محافل فلسفی شرق و اسلام وجود نداشت. در اروپا حرکت فلسفی روندی ویژه یافته و در اثر رواج تجربهگرایی و حسگرایی، مکاتب فلسفی جدیدی پیدا شده بود. البته به جای آنکه یک مسیر مستقیم و روال مداوم در فلسفه به وجود آید، افکاری پراکنده در محافل فلسفی مطرح میشد که بسیار با هم متناقض و متفاوت بود و هیچ یک استحکام و اتقان کافی را نداشت. همه این مشربهای فلسفی، از مادی و الحادی تا آنها که از فلسفه الاهی دم میزدند، بدون اینکه از افکار حکمای اسلامی آگاه باشند، راه خود را میپیمودند. از سوی دیگر در شرق اسلامی نیز فلسفه سنتی بدون توجه به افکار فلسفی غربی به مسیر
طبیعی خودش ادامه میداد. این روند برای فلسفه به منزله یک علم و مجموعهای از افکار و اندیشهها زیانبخش بود؛ زیرا وقتی برخورد صحیح و منطقی بین مکاتب و نظریات مختلف وجود نداشته باشد، فلسفه رشد کافی نخواهد یافت. بنابراین در شرق اسلامی به دلیل نبود ارتباط با افکار حکمای غربی، یک حالت جمود دیده میشد و فیلسوفان غربی نیز از افکار درخشان ملاصدرا و شاگردان و نشردهندگان اندیشه وی محروم بودند. اما در قرن اخیر به سبب رفت و آمد بسیار دانشجویان کشورهای اسلامی به کشورهای اروپایی، آشناییهایی غیرمستقیم، پراکنده و ناقص با مکاتب غربی پیدا شد. بهویژه پس از اینکه ماتریالیسم دیالکتیک به منزله یک فلسفه علمی مطرح شد و شعار طرفداری از علوم و استفاده از کاوشهای علمی را برای پیریزی فلسفه و تبیین مبانی فلسفی بیان کرد، در کشورهای اسلامی حامیانی بهدست آورد.
این روند، نیازی پایهای را برای بحثهای تطبیقی و تبیین موضع مستحکم و استوار فلسفه اسلامی در برابر دیگر مکاتب فلسفی پدید آورد تا جلوی این توهم که روزگار حکمت اسلامی سپری شده و اکنون نوبت فلسفه جدید است گرفته شود. علامه طباطبایی و شهید مطهری در پاسخ به این ضرورت دست به کار شدند. ایشان ضمن تبیین فلسفه اسلامی و نقادی فلسفههای وارداتی مفاهیم فلسفی را به گونهای بیان کردند که قشرهای گوناگون مردم با آن آشنا شوند، زیرا افکار غربی در ذهن توده مردم رسوخ یافته بود و مارکسیستها با عبارات ادبی زیبا و نثرهای جذاب، خوراکهایی مسموم عرضه کرده بودند. این کار بسیار سخت بود، زیرا مباحث فلسفه دشوار و دیرفهم است و تنها عدهای خاص، ممتاز و نمونه میتوانند از این سفره حکیمانه استفاده کنند. اما چارهای نبود؛ فلسفه باید گسترش مییافت، تا مسائل فلسفی از چهارچوب و مدار اختصاصی و محافل ویژهاش خارج شود و در دسترس فرهنگیان، دانشجویان و تحصیلکردههای جوان قرار گیرد و آنان نیز بتوانند مضامین آن را، با
فلسفههای دیگر مقایسه کنند و دریابند که حنای آن مکاتب وارداتی در برابر حکمت اسلامی رنگی ندارد.
بدیهی است اگر این کتاب با زبان علمی اسلامی، یعنی عربی نگاشته و مباحثش در قالب واژههای ویژه فلسفی تدوین میشد، فراگیران نمیتوانستند از آن چنین استفاده گستردهای بکنند. بنابراین نویسندگان کوشیدند کتاب به زبان فارسی باشد؛ از اصطلاحات فهمپذیرتر استفاده شود و نیز نثر کتاب ساده و رسا باشد. بدین روی میتوان ویژگیهای کتاب را در محورهای زیر خلاصه کرد:
الف) عرضه مباحث در قالب جدید و متناسب با مقتضیات زمان؛
ب) پاسخگویی به اشکالاتی که فلسفههای غربی و مادی مطرح میکردند؛
ج) ارائه مباحثی جدید از سوی مرحوم علامه، همکاران و شاگردانش، بهویژه شهید مطهری که فلسفه سنتی را غنی و پربار میکرد؛
د) سادگی، روانی و فهمپذیر بودن برای همه علاقهمندان.
با نشر این اثر، فضلایی بسیار، با افکار غربی آشنا شدند؛ توان نقادی در برابر فلسفههای اروپایی بهدست آوردند؛ توانستند به شبهات و پرسشها به درستی پاسخ دهند و نیز به معارف غنی اسلامی پی برده، هویت علمی خود را باز یابند.
این برکات، پیشرفتها و روشنگریها، مرهون زحمات این دو متفکر بزرگوار شیعی است و چنین نهال ناب و پرباری بهدست چنین بزرگانی پرورش یافت. امیدواریم در آینده، این حرکت سترگ تداوم یابد، و سرعتش افزایش یابد. خوشبختانه به برکت پیروزی انقلاب اسلامی، امکان فعالیتهای علمی و فرهنگی در کنار کوششهای سیاسی و اقتصادی فراهم شده و رو به گسترش است و پژوهندگانی تلاشگر در این عرصهها گامهایی سودمند برداشته و آثاری ارزشمند عرضه کردهاند.(1)
1. سخنرانی به مناسبت فرا رسیدن سالگرد شهادت آیتالله مطهری با عنوان «معرفی آثار آن شهید».
شهید مطهری برای مبارزه با افکار الحادی، به توضیحات و پاورقیها در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم بسنده نکرد و در پژوهشها و تألیفاتی دیگر و نیز برنامههای آموزشی و تبلیغی به افشای این مسیر باطل و نقد افکار مادی پرداخت.(1)
آن شهید برای خنثاسازی تفکرات مارکسیستی فعالیتهایی را نیز در دانشگاه آغاز کرد و در مجامع علمی و آموزشی، ضمن تبیین مسائل اساسی اسلام و روشن ساختن ابعاد فرهنگ اسلامی، ضعفها و نارساییهای مکاتب بشری، بهویژه ماتریالیسم را بازگفت. وی با ورودش به دانشگاه توانست افکار اسلامی را در آنجا گسترش دهد و با شبهات الحادی مبارزه کند.
آن شهید در آذرماه 1350 مدیریت گروه فلسفه و حکمت اسلامی دانشکده الاهیات دانشگاه تهران را پذیرفت. کسانی دیگر نیز عضو این گروه بودند و هدف از تشکیل آن،
1. شهید مطهری علاوه بر پاورقیهای مفصل كه بر کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم نگاشته و مارکسیسم و ماتریالیسم دیالکتیک را نقد کرده است، در منابع ذیل این شیوه را ادامه داده است:
الف) نقدی بر مارکسیسم: که فراهم آمده از حدود چهل و پنج جلسه بحث و بررسی پیرامون فلسفه مارکسیسم است و در یک جمع خصوصی ایراد شده است. این کتاب به دو بخش کلی تقسیم میگردد که در بخش اول دیدگاهها و فلسفه مارکسیسم معرفی و تشریح گردیده و در بخش دوم بررسی و نقد آن انجام شده است.
ب) مسئله شناخت: حاوی مجموعهای مشتمل بر ده جلسه سخنرانی شهید مطهری است که در محرم سال 1397 هجری برابر آذر و دیماه سال 1356 شمسی در کانون توحید تهران ایراد نموده است.
ج) علل گرایش به مادیگری: هسته اولی این کتاب دو سخنرانی در همین موضوع در سالهای 1348 و49 بود که بنا به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان دانشسرای عالی در آن محل ایراد شد و شهید مطهری آن دو سخنرانی را با توضیحات و اضافاتی آماده کرد و در سال 1350 به طبع رسانید. در سال 1352 این كتاب تجدید چاپ شد و مطالبی بر طبع نخست افزوده گشت. این کتاب نیز در نقد اندیشههای مادی در موضوع خداشناسی و ریشهیابی گرایش به افکار الحادی به رشته نگارش در آمده است.
همچنین شهید مطهری در آثار دیگرش همچون یادداشتها، (جلد هفتم)، نظری به نظام اقتصادی اسلام، تکامل اجتماعی انسان، جامعه و تاریخ و کتاب حق و باطل، ابطال اندیشههای مارکسیستی را پی گرفته است (گلی زواره).
بسط و احیای اندیشههای فلسفه الاهی و گسترش معارف اسلامی بود. بنابراین کسانی که در این گروه عضو بودند، میبایست به اندیشههای فلسفی و معارف اسلامی تعهد و تسلط کامل میداشتند، اما عضویت کسی مانند امیرحسین آریانپور،(1) نظریهپرداز مارکسیستها در این گروه، توجیهی نداشت جز آنکه رژیم پهلوی با تحمیل وی به گروه فلسفه و حکمت اسلامی، میخواست تضاد میان اسلام و مارکسیسم را افزایش دهد و با فرستادن وی به دانشکده الاهیات، مانع تبلیغات و پیشرفت فعالیت استاد مطهری شود. اگر فرستادن آریانپور به این دانشکده، دلیل موافقت و همکاری نامبرده با دستگاه ستم نباشد، دستکم این موضوع مسلم است که مارکسیستها آلت دست شاه بودند. رفتهرفته کارشکنیهای آریانپور به جایی رسید که شهید مطهری در خرداد 1354، در ظاهر به دلیل خستگی و در باطن به دلیل رفتارهای این مارکسیست، از سمت مدیریت گروه فلسفه و حکمت اسلامی استعفا کرد، اما از تلاش برای افشای طرز فکری که مارکسیستها به تبلیغ و نشر آن میپرداختند هرگز خسته نشد.
البته مطهری به آزادی فکر، بیان و قلم اعتقاد داشت و حتی از آن حمایت میکرد، اما معتقد بود آزادی اندیشه با فریبکاری تفاوت دارد و کسی نباید به نام آزادی به اغوا و فریبکاری بپردازد. امیرحسین آریانپور که مارکسیست بود، با نقشه ساواک از دانشکده ادبیات به دانشکده الاهیات منتقل شد و با اینکه دکترای فلسفه نداشت، به گروه فلسفه و حکمت اسلامی آمد. او فریبکارانه، در لابهلای درس، برای مارکسیسم
1. امیرحسین آریانپور در سال 1303 شمسی به دنیا آمد. او تحصیلات خود را تا دکترای ادبیات فارسی ادامه داد، و نیز دکترای علوم آموزشی را كسب كرد. او مدتی دانشیار دانشگاه و استاد در رشتههای علوم اداری، فلسفه و تاریخ تمدن بود.
تألیف و ترجمه چند اثر فلسفی، ادبی، اجتماعی، آموزشی و روانشناسی از آثار اوست. کتابهای زمینه جامعهشناسی و پژوهش از مهمترین تألیفاتش میباشد. از دیگر آثار قلمی او میتوان فرویدیسم، درباره هنر و ترجمه بخشهایی از جلد اول و دوم تاریخ تمدن ویل دورانت را نام بُرد.
تبلیغ میکرد و به رد و انکار اصول اسلامی میپرداخت. برخورد استاد مطهری با وی بسیار منصفانه و عالمانه و نشانهای بارز از روحیه آزادگی و حقیقتجویی آن استاد گرانمایه بود. استاد، خود این قضیه را چنین شرح میدهد:
چند سال قبل در دانشکده الاهیات، یکی از استادها که ماتریالیست بود، بهطور مرتب سر کلاسها تبلیغات مارکسیستی و ضد اسلامی میکرد. دانشجویان به این عمل اعتراض کردند و کمکم نوعی تشنج در دانشکده ایجاد شد. من نامهای به طور رسمی به دانشکده نوشتم که عین این نامه را در حال حاضر در اختیار دارم و توضیح دادم که به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الاهیات است، یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس شود و استادی هم که وارد این مسائل باشد و به این فلسفه معتقد باشد، تدریس این درس را عهدهدار گردد. این طریق صحیح برخورد با مسئله است و من با آن موافقم، اما این که فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال بخواهد دانشجویان ساده و کممطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.
بعدْ من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرفهایت را با چند دانشجوی بیاطلاع در میان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشی میتوانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتی اگر لازم باشد جمعیت بیشتری حضور داشته باشند، میشود از اساتید و دانشجویان دانشگاهها دعوت کرد و در یک مجمع عمومی چند هزار نفری ما دو نفر حرفهایمان را مطرح میکنیم و به اصطلاح نوعی مناظره داشته باشیم. حتی به او گفتم با اینکه من حاضر نیستم به هیچ قیمتی در رادیو (زمان شاه) صحبت کنم و یا در تلویزیون حاضر شوم، ولی برای این کار حاضرم...(1)
1. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 63ـ 65.
اما آریانپور زیر بار این پیشنهاد نرفت و برخوردهای منافقانه و فریبکارانه خود را ادامه داد و تا آنجا پیش رفت که در کلاس درس و در دانشکده الاهیات، برای دانشجوی مسلمان آگاهی که به سخنان او درباره دین و خدا اعتراض کرده بود چاقو کشید. روش غیرعلمی و دور از منطق آریانپور موجب اعتراض شماری بسیار از دانشجویان و حتی استادانی چون شهید مفتح شد و سرانجام مطهری برای اعتراض به این روش مذموم از دانشکده خارج شد.(1)
مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای (مدظلهالعالی) فرمودهاند:
جریان آریانپور این بود که او ـ یک فرد معتقد به مارکسیسم ـ در دانشکده الاهیات مدرس بود و این جزء شگفتیهای آن زمان بود که در دانشکده الاهیات و علوم اسلامی یک کسی تدریس میکند که اصلاً اسلام را مطلقاً قبول ندارد.
مرحوم مطهری میگفت که من بارها با آریانپور راجع به مسائل اسلامی صحبت کردم. آریانپور میگفت: آقا! بیخود میگویند، من معتقد به مسائل اسلامی هستم! ایشان مقابل آقای مطهری که میرسیدند با قاطعیت و جرئت میگفتند که خلاف میگویند که من همان وقتها این را به بعضی از شاگردان آریانپور گفتم. اینها از تعجب شاخ درمیآوردند که چطور این آدمی که اینطور ضد اسلام در کلاس است، پیش آقای مطهری که میرسد آنطوری صحبت میکند...(2)
1. غلامرضا گلی زواره، شهید مفتح و تکبیر وحدت، ص 157؛ سرگذشتهای ویژه از زندگی شهید مطهری، ج 1، ص 75 ـ 76 .
2. همان، ص 74ـ75.