بخش اول:مدخل

 

 

بخش اول

مدخل

 

پیشگفتار

1. علوم اجتماعی

2. جامعه‌شناسی

3. مفهوم جامعه

 

 

 

 

 

پیشگفتار

كتاب پیش روی خوانندة گرامی، یك كتاب درسی جامعه‌شناسی نیست، و بنابراین نه به طرح و حل مسائل و مشكلات جامعه‌شناختی می‌پردازد و نه حتی داعیة شناساندن «ادبیات» جامعه‌شناسی و تعریف و توضیح اصطلاحات و تعابیر این علم را دارد؛ اما چون سه اصطلاح «علوم اجتماعی»، «جامعه‌شناسی»، و «جامعه»، و به‌خصوص این اصطلاح اخیر، در این نوشته به‌وفور استعمال می‌شود، بی‌مناسبت نیست كه در «مدخل» كتاب راجع به هریك از آنها چند كلمه‌ای گفته آید:

از حدود پنجاه سال پیش، كه واژه «جامعه‌شناسی»، در ترجمة sociology . انگلیسی و sociologie . فرانسه، نزد ما فارسی‌زبانان، تداول و قبول عام یافت، تاكنون همواره نسبت میان دو مفهوم «علوم اجتماعی» و «جامعه‌شناسی» مبهم و نامشخص بوده است. این حالت ابهام در زبان‌های اروپایی نیز مصداق دارد.

هم در آنجا و هم در اینجا، غالباً دو لغت «علوم اجتماعی» و «جامعه‌شناسی» همانند دو کلمه مترادف به‌كار برده می‌شده‌اند. لكن امروزه گرایشی هست به اینكه معنای «جامعه‌شناسی» را كمی محدودتر از معنای «علوم اجتماعی» بدانند. به‌هرحال، در فصل‌های 1و2، نظری اجمالی به‌معنای اصطلاحی این دو لفظ افكنده‌ایم.

در فصل3 به لفظ «جامعه»، كه برابر society انگلیسی، societe فرانسه، و socius لاتین به‌كار می‌رود، پرداخته‌ایم.

یونانیان مفهوم «جامعه» را با کلمه polis القا می‌كرده‌اند كه دقیقاً به‌معنای «جامعه منظم سیاسی»، «جامعه سیاسی یك كشور درارتباط‌با كشورهای دیگر»، و یا به‌عبارت‌بهتر، «شخصیت بین‌المللی یك كشور» بوده است و مترجمان اسلامی کلمه «مدینة» عربی را معادل آن گرفته‌اند.

البته امروزه در زبان عرب، کلمه «مجتمع»، جانشین «مدینه» گشته است. باید دانست كه دو کلمه «جامع» و «مجتمع» در قرآن كریم استعمال نشده است، و کلمه «مدینه» نیز در این كتاب آسمانی، اگرچه چهارده بار به‌كار رفته است، به‌معنای «شهر»، یعنی جایگاه زیست مردمان است، نه به‌معنای «جامعه».

برای رساندن این معنای اخیر، قرآن كریم از الفاظ دیگری سود جسته است كه در جایی دیگر (ر.ك: بخش دوم، فصل8) بدانها اشاره خواهیم كرد.

 

1. علوم اجتماعی

درست است كه در نخستین دید، تعریف مفهوم «علوم اجتماعی» ساده به‌نظر می‌رسد و می‌توان آنها را به‌عنوان «علوم پدیده‌های اجتماعی» شناساند، ولی واقع این است كه لفظ «علوم اجتماعی» در معانی مختلفی استعمال می‌شود و همین امر، كار تعریف را دچار مشكلات عدیده می‌سازد.

البته پرداختن به تعریف مفهوم «علوم اجتماعی» و حل مشكلات موجود در این راه برای ما، در این كتاب به‌هیچ‌روی ضرورت ندارد. به‌همین‌‌جهت، در اینجا به ذكر سه مورد از معانی اصطلاح «علوم اجتماعی» اكتفا می‌كنیم:

1. گاهی لفظ مذكور را مترادف با لفظ «علوم انسانی» می‌گیرند. مثلاً در یكی از تقسیم‌بندی‌های مشهور، همه علوم و معارف بشری به‌استثنای ریاضیات را به سه دسته تقسیم می‌سازند:

الف‌) علوم مادة بی‌جان، مانند فیزیك، شیمی، زمین‌شناسی، و اختر‌شناسی، كه «علوم فیزیكی» نام دارند؛

ب) علوم مادة جان‌دار، مانند زیست‌شناسی، تن‌‌كارشناسی (فیزیولوژی)(1)، گیاه‌شناسی، و جانور‌شناسی، كه به «علوم زیستی» نام‌بردارند؛

ج) علوم مربوط به انسان، مانند تاریخ، اقتصاد، روان‌شناسی، و حقوق، كه به اسم‌های گونه‌گون، از‌قبیل «علوم انسانی»، «علوم اجتماعی»، «علوم تاریخی»، «علوم اخلاقی»، «علوم فرهنگی»، «علوم روحی» و «علوم توصیف افكار» خوانده شده‌اند.(2) ناگفته پیداست كه «علوم اجتماعی»، به‌این‌معنا، جمیع علوم انسانی را در‌بر می‌گیرد؛ خواه علومی كه به اوضاع‌و‌احوال فردی انسان نظر دارند، مثل روان‌شناسی، و خواه علومی كه به امور و شئون اجتماعی انسان ناظرند، مثل اقتصاد و حقوق.

2. گاهی دامنة شمول لفظ مزبور را تنگ‌تر می‌گیرند و آن را به‌معنای «علوم انسانی‌ای كه ناظر به امور و شئون اجتماعی انسان‌اند»، به‌كار می‌برند و بدین‌سان، علوم انسانی‌ای را كه به اوضاع‌و‌احوال فردی انسان می‌پردازند مشمول عنوان «علوم اجتماعی» نمی‌دانند.

علومی كه تحت‌عنوان «علوم اجتماعی»، به همین معنای دوم، واقع‌اند خود به دو گروه تقسیم می‌‌شوند: یكی «علوم توصیفی» كه درپی كشف تكوینیات و واقعیت‌های زندگی اجتماعی آدمیان‌اند؛ و دیگری «علوم دستوری» یا «هنجاری» یا «ارزشی» كه تشریعیات و ارزش‌های زندگی اجتماعی را بیان می‌دارند.

علم اقتصاد، كه جویای قوانین تكوینی حاكم‌بر پدیده‌های اقتصادی زندگی اجتماعی است، از گروه اول محسوب است؛ و شعب متعدد علم حقوق، كه بیانگر احكام تشریعی حاكم‌بر مناسبات متقابل انسان‌هاست، از‌قبیل حقوق اساسی، حقوق


1. Physiology.

2 . ر.‌ك: وژولین فروند، آرا و نظریه‌ها در علوم انسانى، ترجمة دكترعلى‌ محمد كاردان، انتشارات مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1362. در اینجا تذكر دو نكته مناسب است: نخست اینكه به‌هنگام نقل‌قول از منابع و مآخذ گوناگون، هیچ قسم دخل‌و‌تصرفى در رسم‌الخط آنها اعمال نمى‌شود؛ دیگر اینكه مشخصات كامل كتاب‌شناختى هر نوشته فقط در نخستین‌بارِ ارجاع به آن ذكر مى‌گردد، و در سایر دفعات، تنها نام آن نوشته آورده مى‌شود، مگر‌آنكه بیم اشتباه و القباس رود.

سیاسی، حقوق اقتصادی، حقوق قضایی، حقوق جزایی، و حقوق بین‌الملل از گروه دوم به‌شمار می‌آیند؛

3. گاهی قلمرو معنایی این اصطلاح را باز‌هم محدودتر می‌كنند و «علوم اجتماعی» را فقط بر «علوم انسانی‌ای كه ناظرند به امور و شئون اجتماعی انسان و علاوه‌بر‌این، دارای جنبه توصیفی‌اند ـ و نه دستوری ـ » اطلاق می‌كنند. طبعاً علمی همچون علم حقوق در زمرة «علوم اجتماعی» به‌این‌معنای سوم، نخواهد بود.

 

2. جامعه‌شناسی

لفظ «جامعه‌شناسی» نیز، كه توسط اگوست كنت،1 فیلسوف فرانسوی (1798ـ1857) ابداع شد، در معناهای بسیار متعدد و متفاوت به‌كار می‌رود، به‌گونه‌ای‌كه تعریف «جامعه‌شناسی» كاری است به‌غایت دشوار. به‌گفتة ریمون بودون،(2) جامعه‌شناس معاصر فرانسوی، «وقتی می‌خواهیم تعریف از جامعه‌شناسی به‌دست دهیم، بی‌اختیار به‌یاد این سخن مطایبه‌آمیز ریمون آردن می‌افتیم كه می‌گفت:

«جامعه‌شناسان تنها سر یك موضوع با‌ هم اختلاف ندارند و آن دشواری تعریف جامعه‌شناسی است».(3) در اینجا چند مورد از معانی اصطلاحی این لفظ را برمی‌شمریم:

ـ گهگاه لفظ «جامعه‌شناسی» را بر همه علوم انسانی توصیفی‌ای كه به امور و شئون اجتماعی انسان ناظرند، اطلاق كنند و بدین‌سان آن را مرادف علوم اجتماعی به‌معنای سوم می‌گیرند.

«جامعه‌شناسی»، به‌این‌معنا، شامل تعداد كثیری از علوم می‌شود؛ از‌جمله جغرافیای انسانی


1 . Auguste Conte.

2. Raymond Boudon.

3. ریمون بودون، منطق اجتماعى: روش تحلیل مسائلاجتماعى، ترجمة عبدالحسین نیك‌گهر، چ1، سازمان انتشارات جاویدان، بهار1364، ص15.

یا جغرافیای مردمی یا بوم‌شناسی انسانی، جمعیت‌شناسی، اقتصاد، سیاست، قوم‌نگاری، قوم‌شناسی یا انسان‌شناسی، تاریخ و زبان‌شناسی. وقتی كه ژرژ گورویچ،(1) فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی (1894ـ1965)، می‌گوید: «ما به‌هر‌حال اتنولوژی را جزئی از جامعه‌شناسی می‌دانیم؛ زیرا متعلق بحث آن شناخت صور نوعی جامعه‌هایی است كه در‌اصطلاح، باستانی خوانده می‌شوند»،(2)و(3) و زمانی‌كه هانری مندراس،(4) استاد جامعه‌شناس فرانسوی، می‌گوید: «جامعه‌شناسی به‌نظر ما در‌عین‌حال‌ شامل جامعه‌شناسی، روان‌شناسی اجتماعی و مردم‌شناسی با هم است» (5) همین معنای عام «جامعه‌شناسی» مراد است.

ـ «با‌این‌همه، گرایش آشكاری مشاهده می‌شود كه به «جامعه‌شناسی»، معنایی كمی محدودتر از «علم اجتماعی» داده شود، بی‌آنكه این محدودیت كاملاً دقیق و مشخص باشد».(6)

از‌این‌رو، گاهی آن را در معنایی استعمال می‌كنند كه شامل علومی مانند جمعیت‌شناسی، اقتصاد(سیاسی)، سیاست، قوم‌نگاری، قوم‌شناسی، تاریخ و دستور زبان نمی‌شود، ولی خود شاخه‌های بسیاری می‌یابد كه جامعه‌شناسی‌های ذهن، زبان، معرفت، اخلاقی، دینی و هنری یا زیبایی‌شناختی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی، قضایی، جزایی، صنعتی، شهری، روستایی، پرورشی، و اداری از‌آن‌جمله‌اند.

تأكید می‌كنیم كه «معنای دو اصطلاح «علم اجتماعی» و «جامعه‌شناسی» هنوز به‌دقت تثبیت نشده ‌است. برای بعضی، این دو كلمه كاملاً با‌هم مترادف‌اند».(7)


1 . Georges Gurvitch.

2 . اتنولوژى:ethnology : قوم‌شناسى، تیره‌شناسى.

3. ژرژ گورویچ، دیالكتیك یا سیر جدالى و جامعه‌شناسى، ترجمة حسن حبیبى، شركت سهامى انتشار، 1351، ص294.

4 . .

5 . هانرى مندراس، مبانى جامعه‌شناسى، ترجمة باقر پرهام، چ4، مجموعه كتاب‌هاى سیمرغ، با سرمآیه مؤسسة انتشارات امیركبیر، ص52.

6. موریس دوورژه، روش‌هاى علوم اجتماعى، ترجمة خسرو اسدى، مؤسسة انتشارات امیركبیر، چاپ دوم، تهران، 1366، ص37.

7 . همان.

دیگران، كه آنها را مترادف نمی‌انگارند، نیز در تعیین میزان محدودیت مفهوم «جامعه‌شناسی» نسبت‌به مفهوم «علم‌اجتماعی» متفق‌القول نیستند. البته ما را با این‌گونه اختلاف‌نظرها كاری نیست، ولی از این نكته نباید غفلت كرد كه به‌هر‌تقدیر، «جامعه‌شناسی»، را همگان علمی توصیفی ـ‌ و نه دستوری‌ ـ می‌دانند.

تفاوت میان «اخلاق (اجتماعی)» و «حقوق»، كه مهم‌ترین علوم دستوری‌اند، با شاخه‌های تخصصی مربوط بدانها در جامعه‌شناسی، یعنی «جامعه‌شناسی اخلاقی» و «جامعه‌شناسی حقوقی»، از همین نكته نشئت می‌گیرد: در اخلاق (اجتماعی) و حقوق، تكالیف فرد را نسبت‌به جامعه، یا به‌عبارت‌بهتر، تكالیف انسان را نسبت‌به دیگران تعیین می‌كنند، فرد یا جامعه آرمانی ـ انسان كامل یا مدینة فاضله‌ـ را تعریف و وصف می‌كنند، و خلاصه آنچه را بهتر است و باید باشد معلوم می‌دارند و به ارزش داوری دست می‌یازند؛ و حال‌آنكه در جامعه‌شناسی (اخلاقی یا حقوقی)، چنان‌كه در علوم توصیفی دیگر، فقط آنچه را هست و واقع است مطالعه می‌كنند، و به نیك و بد، زیبا و زشت، شرافتمندانه و ننگ‌بار، دلپذیر و نادل‌پسند، و دیگر مفاهیم ارزشی كاری ندارند.

مثلاً در جامعه‌شناسی انواع و طرزهای مختلف ازدواج را كه دربین جوامع گونه‌گون متداول بوده‌اند و هستند مورد مطالعه قرار می‌دهند، لكن در‌این‌باره كه كدام‌یك از آنها بهتر است ساكت می‌مانند و داوری و حكم را به اخلاق وامی‌گذارند.

همچنین، درباره اقسام و اشكال متعدد اقتدار یا برتری یكی از آنها نسبت‌به سایرین سخنی نمی‌گویند و پرسشگران را به حقوق ارجاع می‌دهند. به‌همین‌گونه هر‌یك از علوم و فنون «زیبایی‌شناسی» («علم الجمال») و «آموزش‌و‌پرورش» («تعلیم‌وتربیت») نیز با جامعه‌شناسی‌های متناظر خود، یعنی «جامعه‌شناسی هنری یا زیبایی‌شناختی» و «جامعه‌شناسی تربیتی یا پرورشی»، فرق می‌كند.

البته ناگفته نگذاریم كه توصیفی بودن جامعه‌شناسی، به‌هیچ‌روی، بدین‌معنا نیست كه این علم با علوم دستوری ارتباط و تعامل ندارد. در‌واقع، جامعه‌شناسی زمینه‌ساز پاره‌ای از

علوم دستوری تواند بود و هست؛ و از همین طریق است كه یافته‌های آن، كاربردهای عملی فراوان می‌یابد.

با‌این‌همه، اگرچه حقایق جامعه‌شناختی، بعد‌از مكشوف شدن، در ساحت‌های مختلف اخلاق، تعلیم‌وتربیت، فن و هنر، و حقوق، مورد استفاده عملی قرار می‌گیرند، باز امتیاز و اختلاف جامعه‌شناسی و علوم دستوری پابرجاست.(1)

در آینده، راجع‌به مناسبات جامعه‌شناسی و فلسفه تاریخ (ر.ك: بخش سوم، 7و8) و روان‌شناسی (ر.ك: بخش دوم، فصل‌های 5و6، و علی‌الخصوص 7) سخن خواهیم گفت.

 

3. مفهوم جامعه

لفظ «جامعه»، از‌لحاظ لغوی، اسم فاعل مؤنث از مصدر «جمع»، به‌معنای گرد كردن، گرد(هم) آوردن، فراهم كردن یا آوردن، و برهم افزودن است و بنابراین به‌معنای گردآورنده، فراهم‌كننده یا آورنده، برهم‌افزاینده، و دربرگیرنده خواهد بود.

این واژه، عرفاً به‌معنای «گروه» و علی‌الخصوص «گروهی از انسان‌ها» به‌كار می‌رود، خواه آن گروه از مردم كه در یك روستا یا دهكده یا شهر یا استان یا كشور (مثلاً در تركیبات «جامعه ایران» و «جامعه ایرانی») یا قاره (فی‌المثل در تركیبات «جامعه آفریقا» و «جامعه آفریقایی») زندگی می‌كنند؛ و خواه آن گروه از مردم كه


1 . براى آگاهى از طبقه‌بندی‌ها و شعب گونه‌گون «علوم اجتماعى» و «جامعه‌شناسى» و نیز اطلاع بر اختلافات بى‌شمار موجود دراین‌زمینه، و عدم ثبات اصطلاحات و نام‌ها، كه تاحدودى ناشى‌از جوان بودن این علوم است، ر.ك: روش‌هاى علوم اجتماعى مقدمة علوم اجتماعى، و على‌الخصوص قسمت دومِ آن (علوم اجتماعى مختلف)؛ دیالكتیك یا سیر جدالى و جامعه‌شناسى، بخش دوم (تقریر نظام‌یافته)، بهرة 3 (سیر جدالى میان جامعه‌شناسى و علوم اجتماعى دیگر)؛ فلیسین شاله، شناخت روش علوم یا فلسفه علمى، ترجمة یحیى مهدوى، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ جدید با تجدید‌نظر، تهران، 1350، فصل هشتم (جامعه‌شناسى) با زمینه جامعه‌شناسى، اقتباس ا. ح. آریانپور، شركت سهامى كتاب‌هاى جیبى و كتاب‌فروشى دهخدا، نشر هفتم با تجدیدنظر، تهران، 1353، بخش اول (جامعه‌شناسى علمى)، فصل دوم (مختصات جامعه‌شناسى)، قسمتI (دامنة جامعه‌شناسى).

دارای یك دین یا مذهب‌اند (مثلاً در تركیبات «جامعه مسیحیان» و «جامعه كاتولیك‌ها»)؛ و خواه گروهی كه حرفه و شغل واحدی دارند (فی‌المثل در تركیبات «جامعه معلمان» و «جامعه روحانیون») و خواه همه انسان‌هایی كه برروی زمین به‌سر می‌برند: جامعه بشری یا جامعه بشریت.

به‌نحو‌كلی، می‌توان گفت كه در هر موردی كه بتوان برای گروهی از مردم «وجه جامع» و «جهت وحدتی» اعتبار كرد اطلاق لفظ «جامعه» بر آن گروه رواست، چه گروهِ مردانِ متأهل یك ده كوچك باشد و چه گروه انسان‌هایی كه از بدو خلقت تاكنون پدید آمده‌اند و ازمیان رفته‌اند.

آنچه گفتیم راجع به معنای لغوی و عرفی واژه «جامعه» بود. دانشمندان علوم اجتماعی و جامعه‌شناسان برای این واژه معنایی دیگر اراده می‌كنند كه نه چنان گسترده است كه جمیع آدمیان را كه بر‌روی این كره زیسته‌اند و می‌زیند و خواهند زیست دربرگیرد و نه چنان محدود كه گروه مردان متأهل یك ده كوچك را نیز بتوان «جامعه» نامید.

متأسفانه، این معنای متوسط، به‌هیچ‌روی، معین و معلوم نیست؛ یعنی هنوز تعریفی لفظی از «جامعه» ارائه نشده است كه مورد قبول و محل اعتنای همه یا اكثر جامعه‌شناسان باشد (چه رسد به تعریف حقیقی كه متوقف است بر حل مسائل و مشكلات فلسفی بسیاری كه در آینده به پاره‌ای از آنها اشاره خواهیم كرد). و این مطلبی است كه خود جامعه‌شناسان بدان اعتراف دارند. بوتومور،(1) جامعه‌شناس معاصر، می‌گوید: «هنوز مشكل دیگری وجود دارد كه باید با آن روبه‌رو شویم. هر جامعه‌ای دارای یك ساخت اجتماعی است، هرچند كه چندین جامعه ممكن است ساخت‌های اجتماعی مشابهی داشته باشد. اما چگونه باید یك جامعه را تعریف كنیم، یا به‌كلام‌دیگر، حدود یك ساخت اجتماعی خاص را مشخص سازیم؟ آیا یونان یك جامعه بود، یا شهر‌ـ ‌دولت‌ها فی‌نفسه جوامع متمایزی


1 . T. B. Bottomore.

بودند؟ آیا هندوستان تا این اواخر جامعه واحدی بود، یا مجموعه‌ای از جوامعی كه یك سنت فرهنگی، و به‌خصوص مذهبی، بین آنها نوعی وحدت ایجاد می‌كرد؟ در بسیاری موارد، تعیین مرزهای یك جامعه كار دشواری است».(1) («البته عدم وفاق جامعه‌شناسان اختصاص به این مورد ندارد، بلكه آنان درباب معانی و موارد استعمال بسیاری از كلمات دیگر نیز هم‌داستان نیستند.

موریس دوورژه،(2) دانشمند علوم اجتماعی فرانسوی می‌گوید كه اساساً «تضاد نسبتاً چشم‌گیری میان اهمیت كاربردهای علوم اجتماعی و وضع آشفته اصول این علوم وجود دارد، جامعه‌شناس، حتی در مورد تعریف‌های مقدماتی، مفهوم‌های اساسی و طبقه‌بندی‌های بنیانی هم به‌هیچ‌وجه توافق ندارند و هریك به زبان خاص خود سخن می‌گویند، و این خود برقراری رابطه میان جامعه‌شناسان را دشوار می‌كند)».(3)

این مطلب كه فلاسفه و علمای علم‌الاجتماع هنوز به تعریفی واحد، جامع و مانع، روشن و بی‌ابهام و ایهام، كه مقبول همه آنان یا حداقل گروهی معتنابهی از آنان باشد دست نیافته‌اند، مشكل دیگری می‌زاید: ملاك تمایز و امتیاز جوامع مختلف چیست؟

این مسئله می‌تواند به دو بخش تقسیم شود و در هر بخش جوابی بیابد: یك‌بار، سخن بر سر این است كه جوامعی كه در یك مقطع زمانی وجود دارند بر چه اساسی باید تفكیك شوند؛ بار دیگر، كلام در این است كه یك جامعه كه در یك سرزمین نسبتاً ثابت روزگار می‌گذرانده است و می‌گذراند تا كی همان جامعه است و از كی جامعه‌ای دیگر می‌شود، مثال بزنیم.

ممكن است سؤال شود كه: به چه دلیل اسپانیا و پرتغال دو جامعه جداگانه‌اند؟ یا چرا كرة


1 . تى. بى. باتومور، جامعه‌شناسى، ترجمة سیدحسن حسینى كلجاهى، چ3، شركت سهامى كتاب‌هاى جیبى، تهران، 1357، ص124.

2 . Maurice Duverger.

3. موریس دوورژه، روش‌هاى علوم اجتماعى، ترجمة خسرو اسدی، امیركبیر، تهران، 1366، ص3.

شمالی و كرة جنوبی دو جامعه محسوب‌اند و نه یك جامعه؟ در این گروه موارد، پرسش درباره جوامعی است كه هم‌زمان‌اند ولی جدایی مكانی دارند؛ و امكان دارد كه بپرسند آیا جامعه بریتانیا در سال 1985 همان جامعه سال 1885 یا 1685 است یا نه؟ آیا جامعه ژاپن كنونی همان جامعه پنجاه یا صد سال پیش است یا نه؟ در این قسم موارد، سؤال راجع‌به جوامعی است كه در مكان‌های تقریباً واحد وجود داشته و دارند، لكن جدایی زمانی دارند.

1. درباب ملاك تمایز جوامعی كه جدایی مكانی دارند، سخنان ضد‌و‌نقیض فراوان گفته شده ‌است. بعضی بر همین جدایی مكانی تكیه كرده‌اند و گفته‌اند كه شرط یا عامل تحقق یك جامعه این است كه گروهی از انسان‌ها در محدودة سرزمینی كه مرزهای جغرافیایی طبیعی دارد زندگی كنند. یكی از اینان، ریموند فرت،(1) انسان‌شناس معاصر انگلیسی است، كه می‌گوید: «برای هیچ جامعه‌ای نمی‌توان مرز قاطعی تعیین كرد، مگراینكه ازنظر جغرافیایی كاملاً منزوی باشد».(2)

دیگران بر نژاد و رنگ یا زبان یا اسباب و علل دیگری تأكید ورزیده‌اند؛ اما غالباً به هیچ‌یك از این امور به‌عنوان شرط تحقق جامعه نمی‌نگرند، بلكه قبل‌از هرچیز، بر «تقسیم كار و توزیع فرآوردة آن» پا می‌فشارند. بر وفق این رأی، انسان‌هایی كه پراكنده نباشند بلكه گرد هم آمده باشند و در فعالیت‌هایی كه برای اداره و تدبیر زندگی‌شان ضرورت دارد تشریك مساعی كنند و از عواید و منافع آن كارها همه‌شان برخوردار شوند، جامعه واحدی را می‌سازند.

بنابراین «جامعه واحد» مجموعه‌ای است از انسان‌هایی كه باهم زندگی می‌كنند، كارهایشان مستقل و مجزای از یكدیگر نیست، بلكه تحت یك نظام «تقسیم كار» باهم مرتبط است، و آنچه از كار جمعی‌شان حاصل می‌آید، درمیان همه‌شان توزیع می‌شود.

می‌توان گفت كه این ملاك، از دیدگاه نظری، بلااشكال است؛ یعنی تقسیم كار


1. Raymond Firth

2 . تی‌. ‌بی. باتامور،جامعه‌شناسى، ترجمة سید‌حسن حسینی كلجاهی، ص124.

اجتماعی و نتایج حاصل از آن می‌تواند وجه تمایز جوامع باشد، لكن ازلحاظ علمی، چین امری امكان‌پذیر نیست، مگراینكه حكومت واحد و استقلال سیاسی نیز دركار آید.

از این‌روست كه بیشتر جامعه‌شناسان، برای تعیین حدود یك جامعه، حكومت واحد و استقلال سیاسی را به‌عنوان ضابطه‌ای پذیرفته‌اند. به عقیدة این جامعه‌شناسان، منظور از «جامعه واحد» گروهی از مردم است كه در یك نظام جداگانه سازمان یافته‌اند و امور آن را مستقل از نظارت بیرونی، اداره می‌كنند.

درست است كه هیچ اجتماعی كاملاً منزوی نیست، ولی مادام‌كه یك اجتماع درباره موضوعات داخلی به‌تنهایی تصمیم می‌گیرد و از بیرون، تحمیل عقیده‌ای وجود ندارد و هیچ قدرت بالاتری نمی‌تواند تصمیم‌ها و اقدامات آن‌را زیر پا گذارد، آن اجتماع را می‌توان دارای حكومت واحد و استقلال سیاسی و بنابراین «جامعه»‌ای واحد و متمایز دانست؛ خواه همه افرادش از یك نژاد و دارای یك رنگ پوست باشند و خواه نباشند، خواه همگی به یك زبان تكلم كنند و خواه به چند زبان، خواه در محدوده‌ای زندگی كنند كه مرزهای جغرافیایی طبیعی، آن را از سایر سرزمین‌ها جدا می‌كند و خواه در دو یا سه یا چند منطقة جدا و حتی دور از هم به‌سر ببرند (چنان‌كه كشور پاكستان از سال 1947، كه از كشور هند جدا شد و استقلال یافت، تا سال1971 یك «جامعه» محسوب می‌شد، و حال‌آنكه بخشی از خاك هندوستان میان دو قسمت شرقی و غربی آن جدایی می‌انداخت، و این بدان سبب بود كه حكومتی واحد بر هر دو قسمت فرمان می‌راند.

فقط از سال 1971 به‌بعد، كه در قسمت شرقی حكومتی مستقل از حكومت قسمت غربی تأسیس شد، هر‌یك از آنها «جامعه»‌ای جداگانه به‌شمار آمد و نامی دیگر گرفت؛ قسمت شرقی را «بنگلادش» نامیدند، و قسمت غربی را «پاكستان».

البته بر این عقیده، كه «جامعه» را تقریباً مترادف با «كشور» می‌گیرد، نیز خرده‌هایی می‌توان گرفت؛ از‌جمله اینكه «استقلال سیاسی» امری است نسبی، و بنابراین نمی‌تواند ملاك قطعی تمایز جوامع باشد.

فی‌المثل، درباره كشورهایی كه از اقمار سیاسی یكی از ابرقدرت‌ها هستند چه می‌توان گفت؟ هریك از این كشورها نسبت‌به ابرقدرت متبوع خود، گونه‌ای وابستگی و عدم استقلال دارد، هرچند میزان تبعیت كم باشد، و از‌سوی‌دیگر، از استقلال نیز یك‌سره بی‌بهره نیست.

همچنین درباب كشورهایی مانند آرژانتین، اتحاد جماهیر شوروی، استرالیا، ایالات متحدة آمریكا، كانادا، مكزیك، و هند كه دارای دولت‌های فدرال‌اند چه بگوییم؟ در هریك از این كشورها، دولت از اتحاد چند واحد سیاسی (ایالت، جمهوری و...) تشكیل شده است؛ و هریك از این واحدها برای خود و بر اتباع خود دارای حدودی از اختیار و اقتدار است و غالباً امور خارجی خود را به دولت مركزی (فدراسیون) وامی‌گذارد.

حدود اختیارات واحدها و نیز حدود نظارات دولت مركزی، البته در كشورها و نظام‌های مختلف، متفاوت است، ولی در پاره‌ای از كشورها و نظام‌ها واحدهای تشكیل‌‌دهنده دولت مركزی، اختیارات و اقتدارهای وسیع و عظیم دارند؛ چنان‌كه فی‌المثل در شوروی، جمهوری‌های تابع دولت مركزی قانوناً حق دارند كه ارتش مستقل داشته باشند و حتی با دولت‌های خارجی قرارداد ببندند، و از اینها گذشته، دوتا از آنها، یعنی اوكراین و روسیة سفید، در سازمان ملل متحد نمایندة جداگانه دارند.

به‌هر‌حال، مشكل این است كه اسم هر‌یك از كشورهایی را كه از اقمار سیاسی یكی از ابرقدرت‌ها هستند و نیز هركدام از واحدهای سیاسی‌ای را كه با اتحاد خود، یك دولت فدرال پدید آورده‌اند، یك «جامعه» بنامیم یا نه.

به‌تعبیر‌كلی‌تر، درجة استقلالی كه هر گروه از انسان‌ها با برخورداری از آن به‌صورت «جامعه» واحد و مجزا در‌خواهد آمد چیست؟

با‌این‌همه، ضابطة حكومت واحد و استقلال سیاسی برای وحدت و تشخص یك جامعه با‌ارزش و معتبر تلقی می‌شود، و اكثریت قریب‌به‌اتفاق جامعه‌شناسان، هر اجتماعی از آدمیان را كه واجد حكومت واحد و استقلال سیاسی باشد، با اطمینان خاطر، «جامعه»‌ای واحد و جداگانه می‌دانند.

2. تا اینجا با جوامعی سروكار داشته‌ایم كه جدایی مكانی دارند؛ و اما درباره جوامعی كه جدایی زمانی دارند چه باید گفت؟

در‌این‌باره نیز آرا و نظریات جامعه‌شناسان به اختلاف و تشتت گراییده است؛ ولی از‌آنجا‌كه نقل و نقد اقوالشان در اینجا نه ممكن است و نه مطلوب، فقط به ذكر قولی می‌پردازیم كه بیشتر مورد وفاق است و برطبق این قول، اگر در ساخت اجتماعی یك گروه خاص از انسان‌ها، كه در یك سرزمین معیّن زندگی می‌كنند و «جامعه»‌ای واحد و جداگانه را تشكیل می‌دهند، تغییر مهمی پدیدار شود، می‌بایست، بعد ‌از آن تغییر مهم، آن جامعه را جامعه‌ای جدید و متمایز دانست. لكن مشكل عمده‌ای كه متوجه این قول می‌شود این است كه از كجا بفهمیم فلان تغییر اجتماعی، «مهم» است یا نه.

برای رفع این اشكال، گفته‌اند تغییری مهم است كه همه یا اغلب «نهاد»‌های جامعه را دگرگون كند. تغییراتی كه در ساخت اجتماعی جامعه‌های زمین‌دار (فئودال)(1) بریتانیا و فرانسه پدید آمد و آنها را به جوامعی سرمایه‌دار (كاپیتالیست)(2) مبدل ساخت، مهم بود و به‌همین‌جهت، جامعه سرمایه‌دار بریتانیا را باید جامعه‌ای غیر از جامعه زمین‌دار قبل از آن دانست (در‌مورد فرانسه هم به همین گونه).

بر‌این‌اساس، اتحاد جماهیر شوروی نیز جامعه‌ای است متفاوت با روسیة تزاری.

در آینده (ر.ك: بخش هفتم،1) خواهیم دید كه جامعه‌شناسان در تعریف و دامنة شمول اصطلاح «نهاد» و نیز در تعیین تعداد «نهاد»‌های جامعه اختلاف‌نظر دارند. اختلاف‌نظر مذكور موجب می‌شود كه ملاكی كه برای تمایز جوامع متحد‌المكان و الزمان ارائه كرده‌اند، كارآیی و كفایت عملی نداشته باشد.(3)


1 . Feudal.

2 . Capitalist.

3 . ر.ك: تی. بی. باتامور، جامعه‌شناسى، ترجمة سیدحسن حسینی كلجاهی، ص124 و 125.