درس دوم: تئوری‌های انقلاب

درس دوم:

تئوری‌های انقلاب

 

 

از دانشجو انتظار می‌رود که پس از پایان درس بتواند:

1. تئوری افلاطون و ارسطو را از انقلاب تبیین نموده، آن‌ها را به بوتهٔ نقد گذارد؛

2. اصول نظریهٔ مارکس پیرامون انقلاب را بیان نماید و نقدهای اساسی آن را تشریح کند؛

3. تئوری کارکردگرایان را تبیین و آن را مورد ارزیابی قرار دهد؛

4. نظریهٔ جامعهٔ توده‌وار را تشریح نموده، آن را مورد بررسی و نقد قرار دهد؛

5. تئوری‌های روان‌شناسانهٔ انقلاب را توصیف و آن‌ها را مورد سنجش قرار دهد.

 

 

 

 

 

مطالعه و تجزیه و تحلیل انقلاب‌ها سنت سحرآمیز و پرافتخاری است که فلاسفه، تاریخدانان، دانشمندان علوم اجتماعی و مفسران اجتماعی برای قرنها با لذت از آن تغذیه [علمی] نموده‌اند. حکایت توده‌های در حال قیام همواره برای به هیجان آوردن یا به هراس افکندن کسانی که کارشان بررسی وقایع بزرگ اجتماعی و بیان علت وقوع اینگونه رخدادهاست، کافی بوده است. معهذا، شگفت آنکه پس از ارسطو، که برای نخستین‌بار «سرچشمه‌ها و منابع واقعی انقلاب» را برای ما تشریح کرد، نظریه‌پردازان بعدی سؤالات بیشماری را دربارهٔ ماهیت این‌گونه وقایع مطرح ساخته‌اند که خود توانایی پاسخگویی به همهٔ آنها را نداشته‌اند. مهم‌تر آنکه نظریه‌پردازانی که پدیدهٔ انقلاب را مورد ملاحظه قرار داده‌اند بر سر ماهیت آن دچار اختلاف نظر می‌باشند و به علاوه هنوز به نتایج عموماً پذیرفته شده‌ای دربارهٔ علت وقوع انقلاب‌ها دست نیافته‌اند.(1)

 

1. مقدمه

در درس گذشته، از واژهٔ انقلاب سخن به میان آمد و تفاوت آن با حركات اجتماعی دیگر مطرح گردید. در آن بحث مشخص شد كه انقلاب حركتی بنیادین از سوی عموم مردم برای تغییر یك نظام سیاسی، حقوقی یا اقتصادی به نظامی دیگر است.


1. آلوین استانفورد کوهن، تئوری‌های انقلاب، ص 13.

اكنون مناسب است تا نظریات و تئوری‌های گوناگونی كه علل موجده، فرآیند و روند انقلاب را مطرح كرده‌اند، مورد بررسی قرار گیرند. در این درس تلاش خواهد شد تا تئوری‌های مهم در این زمینه كه از سوی اندیشمندان غیر مسلمان مطرح گردیده است، مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و در آینده نظریهٔ اندیشمندان مسلمان مطرح خواهد گردید.

2. تعریف تئوری‌های انقلاب

تئوری یا نظریه(1) همواره درصدد است تا قوانین تکامل [یا: تحوّل] در طبیعت یا جامعه را توجیه نماید و برای آن توضیح علمی بیابد.(2) از این‌رو، از تئوری‌های مربوط به انقلاب نیز انتظار می‌رود تا این پدیدهٔ مهم اجتماعی را تبیین نموده، درک و فهم چرایی و چگونگی آن را تسهیل نمایند. این تئوری‌ها تلاش می‌کنند تا وقایع مختلف انقلاب را تفسیر کنند، برای پیدایش این پدیده، عللی را شناسایی نمایند، و در نهایت حرکت‌های اجتماعی بعدی از جمله انقلاب را پیش‌بینی کنند؛ به عبارت دیگر، نظریه‌های انقلاب، متکفل بیان علل موجده، فرآیند و روند انقلاب است. البته ضرورت ندارد که هر نظریه‌ای این سه بخش را در درون خود جای دهد؛ چراكه پردازش یکی از این سه محور می‌تواند اساس یک نظریه را شکل دهد؛ ولی نظریه‌ای می‌تواند جامع‌تر و به حقیقت نزدیک‌تر باشد که کلیهٔ این محورها را مورد توجه و ملاحظه قرار داده باشد. بنابراین تئوری‌های انقلاب، به تبیین و تشریح علمی جایگاه این حركت اجتماعی می‎پردازند و منشأ تحولات در جامعه را منعكس می‎سازند.


1. Theory.

2. غلامرضا علی‌بابایی، فرهنگ سیاسی، ص181.

3. تئوری‌های ارائه شده در زمینهٔ انقلاب

الف ـ نظریه‌های نخبه‌گرایانهٔ حكمای یونان باستان؛

پیشینهٔ ارائهٔ نظریه‎های انقلاب را باید به زمان یونان باستان برگرداند، دوره‎ای كه افرادی همچون افلاطون و ارسطو نظریاتی را در كتب خود مطرح ساختند كه تا آن زمان در كمتر نوشته‎ای سخن از آن به میان آمده بود.

از نظر افلاطون، حکومت مطلوب، حكومتی است که حکیمان عهده‌دار رهبری آن باشند. برای آن‌که بتوان جامعه‌ای را به خوبی اداره کرد، باید كسانى كه مدیر جامعه مى‌شوند، افراد برترى باشند كه جامعِ علوم مختلف و از لحاظ تربیتی و اخلاقى ممتاز باشند. به عبارت دیگر، ممكن است كسانى علم زیادى هم داشته باشند و خیلى از مسایل مردم را بدانند؛ ولی منفعت‌طلبى و سودجویى خودشان مانع از آن شود که مصالح مردم را تعیین كنند. از این‌رو حاکمان علاوه بر حكمت نظرى باید داراى حكمت عملى هم باشند؛ یعنى تقوا، وارستگی و شایستگى هم داشته باشند، زیرا چنین کسانی بهتر می‌دانند كه چه راهى را باید انتخاب كنند. از آن‌جایی‌كه چون متخلق به اخلاق حسنه هم هستند، مصلحت جامعه را رعایت کرده، مصالح عموم مردم را فداى مصالح شخصى خود نمی‌كنند.

افلاطون در نظریه خود، اهمیت ویژه‎ای را برای تعلیم و تربیت جسمی و روحی در تحكیم و تثبیت یك نظام سیاسی قایل شد و كم‌توجهی به این مسأله را زمینه‎ساز بروز آشوب وناامنی در مدینهٔ فاضله دانست.(1) او وجود شكاف در میان اعضای طبقهٔ حاكم را سبب تبدل حكومت‌ها دانسته، معتقد است كه مدینهٔ فاضله در اثر عدم تعلیم و تربیت صحیح به حكومت «تیمارشی» تبدیل خواهد شد و در صورت افزون‌یافتن جاه‎طلبی در این نوع حكومت، حكومتی دیگر به نام «الیگارشی» جایگزین آن خواهد شد. روی آوردن به


1. افلاطون، جمهور، ص219.

سمت ثروت و توجه بیش از حد به آن نیز زمینه را برای حكومت «دموكراسی» فراهم خواهد ساخت و این نوع حكومت نیز كه آزادی در آن به حد افراط كشیده می‎شود، جای خود را به حكومت‌های «استبدادی» خواهد داد.(1)

در ارزیابی نظریهٔ افلاطون باید گفت كه متأسفانه این نظریه هیچ‌گاه فرصت مناسبى پیدا نكرد تا در یك دوره تاریخى تجربه شود و افرادى در رأس حکومت قرار گیرند که از نظر حكمت علمى و عملى، از برجستگان جامعه باشند. از این‌رو مدینهٔ فاضله‌اى را که او در ذهن خود ترسیم كرد، یك تئورى بود كه در كتاب‌هاى او باقى ماند و هیچ‌گاه در طول تاریخ حكومت به دست برترین حكیمان نیفتاد، مگر در دورانى كه حكومت در دست انبیا و دوران كوتاهى در دست ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار گرفت. همچنین بر اساس متون دینى، اداره كردن جامعه تنها با یك گروه معدودى به‌نام حكیمان یا نخبگان شایسته دیگر عملى نیست. درست است كه فكر و مدیریت باید از كسى باشد كه عقل، تجربه و مهارت بیشترى دارد؛ ولى وقوع خارجى چنین نظامى تنها با وجود حكیمان و نخبگان سامان نمى‌گیرد.

پس از افلاطون باید از نظریهٔ ارسطو در زمینهٔ انقلاب یاد كرد. او در رسالهٔ سیاست خود، كه كتاب پنجم آن اختصاص به بحث انقلاب یافته است، نظریهٔ خود را مطرح ساخته است. او اهداف انقلاب را در تغییر تمام یا جزیی از وضع موجود و نیز رفع نابرابری خلاصه می‎كند(3) اما باید توجه داشت كه ارسطو، در تعابیر خود از واژهٔ «انقلاب»، برداشت


1. همان، ص453.

2. ارسطو، سیاست، ص203.

3. همان، ص205.

صریح و واحدی ارائه نداده است، به‌طوری كه حتی این واژه را به مواردی تعمیم داده است که هم‌اینک اصطلاحاتی همچون «اصلاح» به آن اطلاق می‌گردد. البته ذکر این نکته نیز اهمیت دارد که در آثار حکمای یونان باستان، واژهٔ «انقلاب»، با مفهوم اصطلاحی کنونی آن، کاملاً به یک معنا نیست و تفاوت‌هایی در این زمینه وجود دارد و به‌همین‌ خاطر بسیاری از کتب، که متکفل بیان نظریات انقلاب گردیده‌اند، این نظریات را در قالب نظریات انقلاب مطرح نساخته‌اند.

ب ـ نظریهٔ ماركس

کارل مارکس، مباحث پیرامون انقلاب را در چندین حوزه پی گرفته است؛ حوزه‌های فلسفه، اقتصاد، سیاست و جامعه‌شناسی مورد مطالعه و تحقیق مارکس بوده‌اند؛ لیکن وی قوی‌ترین و مهم‌ترین مباحث خود را در مطالعات مربوط به جامعه ارائه داده است. وی روابط تولید را محور بحث خود قرار داده، معتقد است که شیوهٔ تولید مبتنی بر روابط تولید و روابط تولید نیز تحت تأثیر طبقات جامعه می‌باشد؛ به عبارت دیگر، روابط تولید زیربنای هر جامعه است و مظهر و نماد روابط تولید، طبقات اجتماعی است. بنابراین از نظر مارکس نیروهای تولیدی و روابط تولید، زیربنا و روابط سیاسی و اجتماعی، روبنا محسوب می‌شود.

نظریهٔ انقلاب مارکس حاصل همین اندیشه است. از نظر وی، در جامعهٔ سرمایه‌داری، سرمایه‌دار، به دلیل عدم پرداخت مزد واقعی کارگر، باعث به‌وجود آمدن ارزش اضافی می‌شود و این امر زمینهٔ انباشت سرمایه را فراهم می‌سازد. با تداوم این روند، کارگر به وضعیت خود، بیش از پیش، آشنا می‌شود و به فقر خود و غنای روزافزون سرمایه‌دار پی می‌برد. این آگاهی سبب انقلاب طبقهٔ کارگر می‌شود. بنابراین از نظر ماركس بایستی انقلاب در جوامعی رخ دهد كه بیشتر صنعتی شده‌اند.

به عبارت دیگر، مارکسیست‌ها معتقدند كه ماركسیسم علم انقلاب است و در عالَم، هیچ نوع جهان‎بینی دیگری را نمی‎توان یافت كه به انسان‌ها علم انقلاب كردن و طریقهٔ ایجاد تحول در جامعه را بیاموزد. ماركسیست‌ها در مباحث خود جایگاه خاصی را برای منطق دیالكتیك قایلند. به نظر آنان، هر پدیده‎ای در این جهان، اعم از پدیده‎های طبیعی، اجتماعی، فكری و فرهنگی، محكوم به این قانون دیالكتیكی است. براساس این قانون، هر پدیده‎ای كه در عالم محقق می‎شود، ضد خود را در درون خود به وجود می‎آورد. این پدیده با ضد خود تركیب شده، پدیدهٔ جدیدی را در طبیعت به وجود می‎آورد. به‌عنوان نمونه، زمانی كه پدیده‎ای به‌نام تخم مرغ به وجود می‎آید، عاملی نیز در درون آن وجود دارد كه خواهان تغییر تخم مرغ است و آن عامل همان نطفه‎ای است كه در داخل تخم مرغ قرار دارد. زمانی كه این تخم مرغ در شرایط و حرارت خاصی قرار گیرد، این دو با یكدیگر تركیب شده، در درون هم هضم می‎گردند و در نتیجه پدیدهٔ جدیدی به نام جوجه به وجود می‎آید. در این فرآیند، تخم مرغ را تز، ضد آن را آنتی تز و آن جوجه را سنتز می‎نامند.

طبق اعتقاد ماتریالیست‌ها، این قانون علاوه بر طبیعت، در فكر انسان‌ها نیز حكم‌فرما است. به‌این ترتیب كه ابتدا در مغز انسان، یك فكری پدیدار می‎گردد. این فكر، در درون خود، ضد خود را به وجود می‎آورد و پس از تركیب این دو، فكر كامل‎تری به وجود می‎آید. در جامعه نیز به همین‌گونه است، در ابتدا جامعه، شكلی پیدا می‎كند كه در درون خود ضد خود را به وجود می‎آورد و این ضد، به مرور، رشد كرده، از طریق تركیب با تز، به صورت سنتز درمی‎آید.

براساس این­ دیدگاه، بشر در ابتدا به صورت یك جامعهٔ بدوی زندگی ­می‎كرده است. در آن زمان، كه انسان درجنگل‌ها می‌‎زیست، عده‎‌ای باهم و در كنار یكدیگر كار می‎كردند و نتیجهٔ كار خود را نیز با هم مورد استفاده قرار می‎دادند. این جامعهٔ اشتراكی بدوی، كه «كمون

اولیه» نامیده می‎شود، ضد خود را در درون خود به وجود آورد و منجر به پیدایش جامعهٔ برده‎داری شد. در این‌گونه جوامع، آنانی كه قوی‎تر از دیگران بودند، افراد ضعیف را به نوكری خود درآوردند. این جوامع نیز به مرور ایام، تكامل یافت و جامعهٔ فئودالیسم یا جامعهٔ ارباب و رعیتی به وجود آمد. باز هم جامعهٔ مذكور، ضد خود را در درون خود به وجود آورد و به جامعهٔ سرمایه‎داری منتهی گردید. جامعهٔ سرمایه‎داری نیز در درون خود، ضد خود را به وجود آورد جامعهٔ كمونیستی سامان داد. این فرآیند، یك مسیر اجتناب‎ناپذیر در طول تاریخ است و با پیدایش مراحل نخستین، ایجاد جوامع كمونیستی قطعی خواهد بود.

ماتریالیست‌ها در توضیح این روند اظهار می‎دارند كه در جامعهٔ سرمایه‎داری، سرمایه‎داران ناگزیرند كه برای استفاده از سرمایهٔ خود، دیگران را به‌عنوان كارگر استخدام كنند. با افزایش سرمایه‎ها، كارگرها نیز به‌تدریج افزایش می‎یابند. سپس این كارگرِ ضد سرمایه‎دار، در درون آن جامعهٔ سرمایه‎داری رشد می‎كند و به‌تدریج، سرمایه‎دار را كنار می‎زند و خود، مالك سرمایه می‎شود. در این مرحله آنان به‌طور اشتراكی زندگی می‎كنند و مالكیت، به طور كلی، برداشته می‎شود و جامعه به كمون نهایی ـ‌كه همان اشتراك عمومی است‌ـ‌ نایل می‎آید.

در ارزیابی نظریهٔ مارکس می‌توان گفت که اولاً تئوری ماركسیست‌ها در عمل با مشكل مواجه شده است. هر جا كه كمونیسم به وجود آمد، پس از چندی، عقب‎ نشست و به سمت سرمایه‎داری بازگشت. وقایع بسیاری در جهان، پیش‎بینی‌های نظریه‎پردازانی همچون ماركس را خلاف واقع نشان داد. سرنوشت شوروی كمونیستی، فروپاشی بود و چین نیز، كه به هم‌راه شوروی، از قطب‌های كمونیسم در دنیا به‌شمار می‎رفت، به سمت سرمایه‎داری گرایش پیدا كرده است و اقتصاد خود را بر آن اساس هدایت می‎كند. همین امر مارکسیست‌های بعدی را وادار ساخت تا تغییراتی در آن نظریه به وجود آورند.

 

اگر از پیروان مكتب ماركس در مورد چگونگی وقوع انقلاب اسلامی سؤال شود، آنان در پاسخ خواهند گفت كه مردم فقیر، آنتی‌تز جامعهٔ سرمایه‎داری ایران بودند كه علیه طبقهٔ سرمایه‎دار قیام كردند به پیروزی رسیدند. در واقع، با تركیب تز و آنتی‌تز، سنتز به وجود آمد. اما كمونیست‌ها در مورد انقلاب اسلامی معتقدند كه این انقلاب، هنوز، به‌طور كامل، به نفع كارگران نبوده است. از این‌رو انقلاب كمونیستی دیگری محقق خواهد شد كه این خلأ را جبران كند. نظر شما راجع به این پیش‌بینی چیست؟ آیا با توجه به اشتباه مارکسیست‌ها نسبت به پیش‌بینی موارد دیگر، آیا این پیش‌بینی نیز محقق خواهد شد؟ در صورتی که جواب مثبت است، علّت ناکامی این نظریه را در چه می‌دانید؟ این بحث را با دوستان خود به گفت‌وگو گذارید.

 

علاوه بر اشکالی که ذکر گردید، مارکس نظریهٔ خود را بر مبنای دیدگاه تضاد و مادی‌گرایی دیالکتیک بنا نهاد که بر آن اشکالات فراوانی وارد است. (1)

از دیدگاه اسلام نیز مادی‌گرایی مارکسیسم به شدت رد می‌شود. بر اساس آموزه‌های اسلامی، دو عامل لازم برای پیروزی واقعیِ جامعه، ایمان و عمل صالح است:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون؛(2) خدا به كسانی از شما كه ایمان آورده، كارهای شایسته كرده‏اند، وعده داده است كه حتما آنان را در این ســرزمین جــانشین [خـــود] قرار دهــد، هــمان‌گونه كه كســـانی را كــه پیش از


1. رك: مرتضی مطهری، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص361 ـ 456. و: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص275 ـ 305. و: محمدتقی مصباح یزدی، نقدی فشرده بر اصول مارکسیسم، ص13 ـ 267. و: آلوین استانفورد کوهن، تئوری‌های انقلاب، ص109 ـ 116.

2. نور (24)، 55.

آنان بودند، جانشین [خود] قرار داد و آن دینی را كه برایشان پسندیده است، به سودشان مستقر كند و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند [تا] مرا عبادت كنند و چیزی را با من شریك نگردانند و هر كس پس از آن به كفر گراید، آنانند كه نافرمانند.

مطابق این آیهٔ شریفه، در اثر ایمان و عمل صالح است كه یك جامعه، جانشین جامعهٔ دیگر می‎شود، به‌خصوص جامعهٔ اسلامی كه در این آیه مخاطب قرار گرفته است. هدف از این جایگزینی نیز تنها رسیدگی به امور مادی و اقتصادی افراد نیست؛ بلكه جانشین شدن مؤمنان در روی زمین و برداشته شدن خوف و ناامنی از بندگان، وسیله‎ای برای رسیدن به هدف نهایی می‎باشد كه همان پرستش خداوند در روی زمین است. پس عامل اصلی تكامل جامعه، از دیدگاه اسلام، ایمان و عمل صالح است.

تفاوت دیگری میان مكتب اسلام و اندیشهٔ كمونیستی وجود دارد. در زمینهٔ بقای انقلاب، از آن‌جا كه ماتریالیست‌ها، جریان تاریخ را جبری می‎دانند، وقوع انقلاب را قانون طبیعت می‎شمارند و واهمه‎ای از نابودی نظام موجود ندارند. ولی از نظر اسلام همواره باید از دست رفتن نظام ترسید، زیرا هیچ‌گاه نباید دشمنان خارجی را منفعل و مرده تلقی كرد. دشمنان همیشه وجود دارند و در حال دسیسه و فعالیت هستند. برخلاف دیدگاه ماتریالیستها، اسلام به جبر تاریخ وقعی نمی‎نهد؛ بلكه انسان را موجود آزادی می‎داند كه با ارادهٔ خود كار می‎كند و توان پیش‎رفت و امكان عقب‎گرد را دارد.

ج ـ نظریهٔ کارکردگرایان

این نظریه که ریشه‌های فکری آن به دورکهایم بازمی‌گردد، در نقطهٔ مقابل نظریات مارکسیستی قرار دارد، چراکه مارکس بر تضاد اساسی جامعه تأکید داشت و حال آن‌که کارکردگرایان، تعادل و رضایت راچهرهٔ اساسی جوامع می‌پندارند.دورکهایم معتقد بود که

در جوامع ابتدایی و اولیه، روابط میان افراد بر اساس «هم‌بستگی مکانیکی» است؛ ولی تقسیم کار اجتماعی منجر به ایجاد تمایزی خواهد شد که افراد را به سمت «هم‌بستگی ارگانیکی» سوق خواهد داد. در جوامعی که هنوز تقسیم کار به حد بالای خود نرسیده باشد، همچنان هم‌بستگی حفظ خواهد شد. اما اگر تقسیم کار تشدید گردد، گسست اجتماعی نیز شدت خواهد گرفت و همین امر سبب «کجروی اجتماعی (انومی)» خواهد شد.

دورکهایم معتقد بود که جامعه دارای نظم اخلاقی است که از درون خود آن می‌جوشد و همین امر جامعه را به سمت یک‌پارچگی و هم‌بستگی سوق خواهد داد. برخلاف مارکس که انقلاب را امری اجتناب‌ناپذیر می‌پنداشت، کارکردگرایانی همچون دورکهایم، انقلاب را امری استثنایی به‌شمار می‌آوردند که در خلاف روند عادی جامعه به وقوع می‌پیوندد.

یکی دیگر از کارکردگرایان، پارسونز بود. از نظر او چهار مقوله می‌تواند سبب هم‌بستگی در اجتماع شود: ارزشها، هنجارها، نقشها و جمعها.

ارزش‌ها عبارتند از: اصول، معیارها و صفاتی که ارزش‌مند و مطلوب به‌شمار می‌آیند. هنجارها نیز قواعدی هستند که وسیله نیل به ارزشها به‌شمار می‌روند. همچنین نقش‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... برای ایجاد همبستگی در جامعه ضروری می‌نمایند و در نهایت جمع‌ها، مجموعهٔ نهادینه‌شدهٔ ارزش‌ها، هنجارها و نقش‌ها به‌شمار می‌روند.

شارح­نظرات­پارسونز،فردی به نام­جانسون است­که معتقد بود، ناهماهنگی میان ارزش‌ها و محیط، زمینه را برای انقلاب فراهم می‌سازد. او چهار عامل را منشأ ناهنجاری و عدم تعادل می‌داند. الف‌ـ منابع بیرونی تغییر در ارزش‌ها (مانند ورود یک ایدئولوژی بیگانه)، ب‌ـ منابع درونی تغییردرارزش‌ها (مثل بدعت‌گذاری رهبران)، ج‌ـ منابع درونی تغییر در محیط ( مانند ازدیاد جمعیت)، د‌ـ منابع برونی تغییر در محیط ( مانند تهاجم فرهنگی). ورود این عوامل به درون جامعه،منجربه کارکرد نامناسب چند جانبه خواهد شد. برای برخورد با این عوامل،

نخبگان می‌توانند دو راه را در پیش گیرند: 1. آنان خود را با شرایط موجود وفق دهند و به‌عنوان نمونه، ایدئولوژی وارداتی یا تهاجم فرهنگی را بپذیرند. كه بی‌تردید این امر سبب کاهش اعتبار آنان خواهد شد. 2. نخبگان در برابر این فشارها مقاومت نمایند که در این‌صورت، باید از ابزار مناسب برای پیروزی خود بهره برند. در غیر این صورت قدرت آنان با رکود مواجه خواهد شد و در نتیجه مشروعیت نظام زیر سؤال خواهد رفت. بنابراین، تورّم قدرت و از دست دادن اقتدار، زمینه را برای انقلاب فراهم خواهد ساخت.

اما در ارزیابی نظریه مذکور باید گفت که اولاً اجتناب‌پذیر بودن انقلاب، که اساس نظریهٔ این دسته از اندیشمندان را تشکیل می‌دهد، با دیگر بخش‌های این نظریه همخوانی ندارد؛ چراکه در بخشی دیگر از این نظریه بر ضروری بودن انقلاب و اجتناب‌ناپذیر بودن آن در صورت فراهم بودن شرایط تأکید شده است. ثانیاً برخلاف نظریهٔ جانسون، روند همواره بدین‌گونه که او پیش‌بینی کرده است، پیش نخواهد رفت؛ بلکه انعطاف‌پذیری نخبگان حکومتی می‌تواند گاه ثبات و گاه بی‌ثباتی و تشدید روند انقلاب را در پی داشته باشد. علاوه بر این، وی برای خصوصیات فردی یک رهبر انقلاب، نقش چندانی قایل نیست و حال آن‌که این نقش را نمی‌توان در نظریه‌پردازی‌های انقلاب، نادیده گرفت.

جانسون در کتاب «تحول انقلابی»، تلاش نموده تا این نظریه را تشریح و از آن دفاع نماید. مطالعهٔ مجموعهٔ مطالب این کتاب می‌تواند نظریات این دسته از نظریه‌پردازان را به خوبی انعکاس دهد.(1) از سوی دیگر اندیشمندان صاحب‌نظر در این عرصه، اشکال‌های فراوان دیگری را متوجه این دیدگاه نموده‌اند که می‌تواند از اعتبار آن نظریه بکاهد.(2)


1. جانسون، چالمرز، تحول انقلابی (بررسی نظری پدیدهٔ انقلاب).

2. ر. ک: مصطفی ملكوتیان، سیری در نظریههای انقلاب، ص 110. و: آلوین استانفورد کوهن، تئوری‌های انقلاب، ص 200.

د ـ نظریهٔ جامعهٔ توده‌وار و کثرت‌گرا

هانا آرنت و ویلیام کورن هازر، دو شخصیتی هستند که این نظریه را پی گرفتند. بر اساس این نظریه، تودهٔ مردم از مباحث سیاسی بی‌اطلاعند، به‌همین‌رو زمینهٔ پیوستن آنان به گروه‌های مختلف آشوبگر وجود دارد. در نظریهٔ جامعهٔ توده‌وار، یا از موقعیت نخبگان حکومتی کاسته می‌شود و آنان آلت دست مردم می‌گردند و یا تودهٔ مردم از هویت خود تهی شده، آلت دست نخبگان می‌گردند. از‌ این‌رو، در راستای منافع برخی از نخبگان، به آسانی، اعتصاباتی را شکل می‌دهند و یا اعتراضاتی را به راه می‌اندازند.

یکی از مفاهیمی که در این نظریه از جایگاه خاص برخوردار است، بسیج اجتماعی است. کورن هازر در تحلیل خود از انقلاب، چهار نوع جامعه را برمی‌شمارد: جامعهٔ همبستهٔ سنّتی، جامعهٔ تکثرگرا، جامعهٔ توده‌ای و جامعهٔ توتالیتر. در اولین نوع از جوامع، به دلیل حاکمیت سنت‌ها، بسیج توده‌ای رخ نخواهد داد. در جوامع کثرت‌گرا نیز به دلیل تعدد مراکز قدرت، بسیج توده‌ای رخ نخواهد داد و هر یک از افراد جامعه به یکی از این مراکز وابسته‌اند. از این طریق می‌توان توده‌ها را به کنترل خود درآورد. اما در دو نوع جوامع دیگر، امکان بسیج توده‌ای وجود دارد.

این نظریه‌پردازان، بر این اعتقادند که انقلاب در جوامعی رخ می‌دهد که ویژگی‌های ذیل را دارا باشند: وجود حکومتی که توانایی اجبار و کنترل تسلیحات را در دست دارد، منافع حکومت، گروه‌های معارض و نیز منابع مادی (نظیر تسلیحات) و معنوی (نظیر وفاداری).

از جمله انتقاداتی كه بر این نظریه وارد شده است(1) آن‌که: این نظریه بر اساس یک رخ‌داد تاریخی شکل گرفته و نمی‌توان آن را در عرصه‌های دیگر به اثبات رساند؛ علاوه بر


1. ر.ک: همان، ص 235 ـ 238.

این‌که اثبات این مطلب که متلاشی شدن پیوندهای گروهی یا طبقاتی باعث رشد انقلابی توده‌ای می‌شود، بسیار دشوار است.

هـ ـ نظریه روان‌شناسانهٔ انقلاب

این دیدگاه، جنبهٔ دیگری از رفتار اجتماعی را در نظر می‌گیرد و بیشتر تمرکز خود را بر روی نخبگان قرار می‌دهد. مطالعات در این زمینه را می‌توان در چهار بخش خلاصه نمود:

1. مطالعاتی که شخصیت رهبر یا نخبهٔ جامعه را زیر ذره‌بین خود قرار می‌دهد؛ در این نوع مطالعات بیشتر به سابقهٔ افراد اشاره می‌شود و از آن‌جا که غالب این مطالعات توسط حامیان آن اشخاص انجام می‌شود، گاهی نوشته‌های آن‌ها پر از اغراق و دروغ است و چه بسا تا حد افسانه نیز افرادی مورد اشاره قرار می‌گیرند.

2. مطالعاتی که سرکوب غرایز را محور قرار می‌دهد؛ سورکین، که به‌عنوان یکی از حامیان این نظریه به شمار می‌رود معتقد است که دگرگونی در جامعه یک امر به‌هنجار است و انقلاب تغییری به‌نسبت ناگهانی، سریع و خشونت‌آمیز است که نهادهای ارزشی یک جامعه را متحول می‌سازد. از نظر او زمانی انقلاب به وقوع خواهد پیوست که ارزش‌های جامعه از یکنواختی به درآیند. در واقع، هستی اجتماعی روکشی بر روی جنبه‌های فردی انسان است و در انقلاب، این روکش برداشته می‌شود و انسان به همان جنبه‌های فردی خود که وحشی منفرد است، بازمی‌گردد.

3. مطالعاتی که بر افزایش انتظارات و توقعات فزاینده متمرکزند. نظریه‌پرداز اصلی این دیدگاه، جیمز دیویس است. وی از دو نظریهٔ فقر فزایندهٔ مارکس و رفاه نسبی دوتوکویل به نظریهٔ جدیدی دست یافت که بر اساس آن، هر چه که انتظارات و توقعات افراد افزایش یابد و از نیازهای واقعی آنان فاصله بگیرد، توان رژیم بر پاسخ‌گویی به خواسته‌های مردم

کاهش می‌یابد. از این‌رو، زمینه برای انقلاب فراهم می‌شود و هر چه شکاف میان خواسته‌ها و نیازهای واقعی افزایش یابد، عمق انقلاب بیشتر خواهد شد. البته این نظریه در نهایت، از دادن معیاری برای انتظارات معقول و انتظارات فزاینده عاجز است و در واقع مفاهیم به کار رفته در نظریهٔ جیمز دیویس مبهم و تعریف نشده هستند.

4. مطالعاتی که بر محرومیت نسبی تأکید می‌ورزند. بر اساس نظریهٔ تدگار، خشونت‌های مدنی عبارتند از: آشوب، توطئه و جنگ داخلی. انقلاب از قسم اخیر شمرده می‌شود، زیرا این نوع خشونت‌ها سازمان‌یافته‌اند و بخش وسیعی از جامعه را دربر می‌گیرند. از نظر تدگار برای ارزیابی هر خشونتی باید سه ملاک را در نظر داشت: حجم و میزان افراد در خشونت‌ها، مدت زمان خشونت‌ها و ضایعات نیروی انسانی در این خشونت‌ها.

این نظریات نیز با چالش‌های مختلفی مواجه شده است و عمدهٔ اشکال این طیف از نظریات این است که در تحلیل نهایی خود به مسألهٔ دگرگونی اجتماعی و یا انقلاب نمی‌پردازند؛ بلکه توجه خود را به علل و عوامل بروز خشونت از سوی توده‌ها در مقابل نخبگان سیاسی متمرکز ساخته‌اند و این مسأله با بررسی علل و عوامل بروز یک انقلاب یک‌سان نخواهد بود.(1)

 

با توجه به تئوری‌هایی که در زمینهٔ انقلاب مطرح گردید، تلاش نمایید تا هر یک از این تئوری‌ها را با انقلاب اسلامی ایران تطبیق نمایید و بر اساس این رویداد مهم تاریخی، نقاط ضعف و قوت هر یک از آن‌ها را نشان دهید. با دوستان خود، این مطلب را بحث نمایید.

 


1. رك: همان، ص288.

4. خلاصه و نتیجه‌گیری

1. تئوری‌های انقلاب متکفل بیان علل موجده، فرآیند و روند انقلاب هستند.

2. افلاطون، که حکومت آرمانی حکیمان را در ذهن خود داشت، اهمیت ویژه‎ای را برای تعلیم و تربیت جسمی و روحی در تحكیم و تثبیت یك نظام سیاسی قایل شده است و كم‌توجهی به این مسأله را زمینه‎ساز بروز آشوب وناامنی در مدینهٔ فاضله دانسته است.

3. ارسطو از علل عمومی و خصوصی انقلاب نام برده و اهداف انقلاب را در تغییر تمام یا جزیی از وضع موجود و نیز رفع نابرابری خلاصه كرده است.

4. ماركس انقلاب را ناشی از روابط تولید می‌داند و آشنایی كارگر با فقر خود و غنای روزافزون سرمایه‌دار را زمینه‌ساز انقلاب طبقهٔ كارگر معرفی كرده است.

5. كاركردگرایان بر این اعتقادند كه با تشدید تقسیم كار در جوامع، گسست اجتماعی پدید خواهد آمد و همین امر سبب بروز کج‌روی اجتماعی خواهد شد.

6. از مفاهیم اساسی در نظریهٔ جامعهٔ توده‌وار و کثرت‌گرا، «بسیج اجتماعی» می‌باشد. وقوع انقلابْ مشروط به وجود این عناصر است: حکومتی که توانایی اجبار و کنترل تسلیحات را در دست دارد، منافع حکومت، گروه‌های معارض و نیز منابع مادی و معنوی.

7. نظریات چهارگانهٔ روان‌شناسانهٔ انقلاب، جنبهٔ دیگری از رفتار اجتماعی را در نظر می‌گیرد و بیشتر تمرکز خود را در بحث از انقلاب، بر روی نخبگان قرار می‌دهد.

8‌‌. نقدهای بسیاری بر نظریاتی كه پیرامون پدیدهٔ انقلاب ارایه شده، وارد گردیده كه حاكی از ضعف آن‌ها در تبیین پدیدهٔ انقلاب است. از این‌رو، بایسته است در درس بعدی، پدیدهٔ انقلاب، از منظر دینی مورد توجه قرار گیرد؛ نظریه‌ای كه اولاً نقاط ضعف تئوری‌های دیگر در زمینهٔ انقلاب را ندارد و ثانیاً ما را در تبیین بهتر انقلاب اسلامی یاری خواهد رساند.

5. پرسش

1. تئوری یا نظریه را تعریف كنید و نقش تئوری‌های انقلاب را در درك پدیدهٔ انقلاب تشریح نمایید.

2. نظریهٔ افلاطون و ارسطو در زمینهٔ پدیدهٔ انقلاب را تشریح نموده، نقدهای متوجه آن‌ها را بیان كنید.

3. تحلیل جامعه‌شناختی ماركس از پدیدهٔ انقلاب را بیان كنید.

4. چرا پیروان تفكر ماركس، به ترمیم نظریهٔ ماركس اقدام كردند؟

5. نظریهٔ كاركردگرایان در بحث از انقلاب را توضیح داده، نقدهای جدی متوجه آن را بیان نمایید.

6. هانا آرنت و ویلیام كورن هازر، چه تحلیلی از پدیدهٔ انقلاب دارند؟ نظریهٔ ایشان را ارزیابی نمایید.

7. چهار محور مطالعات نظریهٔ روان‌شناسانهٔ انقلاب را ذكر نمایید. اشكال كلی این نظریه چیست؟

6. منابعی برای مطالعهٔ بیشتر

1. ارسطو، سیاست، ترجمهٔ حمید عنایت، تهران: امیر كبیر، چ4، 1364.

2. افلاطون، جمهور، ترجمهٔ فؤاد روحانی، [بی‎جا]: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چ5، 1368.

3. جانسون، چالمرز، تحول انقلابی (بررسی نظری پدیدهٔ انقلاب)، ترجمهٔ حمید الیاسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چ1، 1363.

4. شجاعیان، محمد، انقلاب اسلامی و رهیافت فرهنگی(تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر نظریه‎های انقلاب)، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، چ1، 1382.

5. كاشانی، مجید، جامعه‌شناسی انقلاب، ‌‍‌[بی‌جا]: مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پیام نور، چ3، 1376.

6. كوهن، آلوین استانفورد، تئوریهای انقلاب، ترجمهٔ علیرضا طیب، تهران: قومس، چ2، 1381.

7.« مصباح یزدی محمد تقی ایدئولوژی تطبیقی، قم: مؤسسهٔ در راه حق، 1361.

8. ــــــــــــــــــــــ، پاسداری از سنگرهای ایدئولوژیک، قم: مؤسسهٔ در راه حق، 1361

9. ــــــــــــــــــــــ، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، [بی‎جا]: مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چ2، 1372.

10. ــــــــــــــــــــــ، نقدی فشرده بر اصول مارکسیسم، قم: مؤسسهٔ در راه حق، 1367.

11. مطهری، مرتضی، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، بخش جامعه و تاریخ، قم: انتشارات صدرا، [بی‌تا].

12. ملكوتیان، مصطفی، سیری در نظریه‎های انقلاب، تهران: نشر قومس، 1372.