از دانشجو انتظار میرود که پس از پایان درس بتواند:
1. چگونگی ایجاد جامعهای متعادل را توضیح دهد؛
2. عوامل دخیل در ایجاد تحولات اجتماعی را تشریح و نظر اسلام در این زمینه را بیان کند؛
3. زمینههای پیدایش بحران اجتماعی را با توجه به دیدگاه اسلام بررسی نماید؛
4. چارهاندیشیهای نظام حاکم برای حفظ وضع موجود را مورد ارزیابی قرار دهد؛
5. نظر اسلام را پیرامون صعودی یا نزولی بودن تحولات اجتماعی منعکس نماید.
وَلَوَْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْكَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِیرًا وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیز؛(1) و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىكرد، صومعهها و كلیساها و كنیسهها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد و بهیقین خدا به كسى كه [دین] او را یارى مىكند یارى مىدهد، همانا كه خدا سخت نیرومند شكستناپذیر است.
در دروس گذشته، پس از بیان تعریف واژهٔ «انقلاب» و تفاوت آن با سایر حركاتهای اجتماعی، نظریههای مهم انقلاب، مورد اشاره قرار گرفت. این نظریات كه درصدد بیان علل موجده، فرآیند و روند انقلاب بودهاند، هر یك، توجه خود را به زاویهٔ خاصی معطوف ساختهاند و مدعی كشف حقیقت انقلاب و علل و پیامدهای آن گردیدهاند. ولی این تئوریها با نقدهای جدّیای مواجه گردیدهاند و اعتبار خود را از دست دادهاند. بهویژه آنكه در این نظریات به ابعاد دینی حركتهای اجتماعی كمتر توجه شده است؛ از اینرو ضرورت دارد تا برای تبیین واقعیت ماهیت انقلاب، و بهویژه انقلاب اسلامی، نظریهٔ صحیح را از منظر دینی مطمح نظر قرار داده، علل ایجاد این پدیده را در جوامع مختلف، مورد
1. حج (22)، 40.
بررسی قرار دهیم. بهاین منظور بایسته است تا نقطهٔ تمرکز بحث را بر روی تعادل و بحران اجتماعی قرار دهیم و از این طریق، به فهم تحولات اجتماعی، و به ویژه انقلاب، نایل آییم.
جامعه دارای وجود، وحدت و شخصیّتی حقیقی و جدای از افراد نیست؛ و ملاك وجود، وحدت و شخصیّت اعتباری آن، وجه اشتراك افراد آن است. بنابراین، میتوان گفت كه هر گروهی از انسانها كه جهت مشتركی داشته باشند، به اعتبار همان جهت مشترك، یك «جامعه» را میسازند؛ و این جهت مشترك میتواند نژاد، رنگ پوست، جنسیت، زبان، دین و مذهب، ملّیّت، وضع اجتماعی، وظیفه اجتماعی، پایگاه اجتماعی، موطن و یا هرچیز دیگری باشد.
از آنجا که جامعه، وجود، وحدت و شخصیّت حقیقی ندارد و فرد در حقیقت یاختهای از پیكر آن نیست، عضویّت یك جامعه و پذیرش نظام سیاسی، اقتصادی و حقوقی حاكم بر آن، به هیچوجه، از عنصر اختیار و انتخاب خالی نیست. اینكه یك فرد از جامعهای میگسلد و به جامعهای دیگر میپیوندد، تابعیّت كشوری را ردّ میكند و تابعیّت كشور دیگری را میپذیرد، و به نظام سیاسی، اقتصادی و حقوقیای تن در میدهد و از نظام دیگری سرمیپیچد، بهترین دلیل است بر اینكه قبول عضویّت یك جامعه، جبری، قهری و اجتنابناپذیر نیست. در واقع قبول عضویّت یك جامعه اختیاری است و از آنجا كه هر کار اختیاری انگیزهای دارد، جای این سؤال كه انگیزهٔ هرفرد در پیوستن به جامعهای خاصّ چیست؟ جواب اجمالی این سؤال اینكه، هر فردی همواره درپی تحصیل و تأمین منافع و مصالح خویش است؛ ولی به زودی درمییابد كه نمیتواند هم استقلال و آزادی فردی خود را حفظ كند و هم منافع و مصالح ممکن را
تحصیل و تأمینكند؛ بلكه برای صیانت نفس، لازم است كه با فرد دیگری متّحد شود و در تشكیل جامعه تشریك مساعیكند و البتّه در این راه، بخشی از استقلال و آزادی خود و قسمتی از سایر حقوق و منافع خویش را از دست بدهد. اینجاست كه فرد اقدام بهگونهای محاسبه و مقایسه میكند و اگر مجموع منافع حاصل از ورود به جامعه را بیشتر از مجموع مضارّ ناشی از آن یافت، به جامعه میپیوندد و تكالیف و محدودیّتهای اجتماعی را میپذیرد و در غیر این صورت، محدودیتهای اجتماع را بر خود نخواهد پذیرفت.
این محاسبه و سنجش، كه در آن هم منافع مادّی و هم منافع معنوی (به وسیعترینمعنای كلمه)منظور شده، ممكن است آگاهانه باشد و ممكن است، چنانكه در اغلب موارد پیش میآید، ناآگاهانه(همینكه فرد با نظام سیاسی، حقوقی و اقتصادی حاكم بر جامعه سازگار است و سر مخالفت ندارد، دلیلی بر پذیرش اختیاری عضویّت آن جامعه كه بر اساس نوعی محاسبه و سنجش ناآگاهانه صورتگرفته است،میباشد)؛ نیز ممكن است بهدرستی و از سر واقعبینی و ژرفنگری انجام یافته باشد و ممكن است خاماندیشانه و نادرست، و احیاناً تحت تأثیر تبلیغات فریبكارانه نظام سیاسی حاكم باشد. بنابراین، مادام كه همه افراد جامعه یا اكثریّت آنان منافع عضویّت در جامعه خود را بیشتر از مضار آن بدانند، خواه، سنجش و داوریشان صحیح باشد و خواه نتیجه ناآگاهی و بیخبریشان از اوضاع واحوال واقعی باشد، جامعه، «متعادل» یا «متوازن» خواهد بود.
آیا شما نیز محدودیتهای عضویت در اجتماع را برخود پذیرفتهاید؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا این عمل خود را آگاهانه و سنجیده میدانید یا ناآگاهانه به عضویت در اجتماع خود درآمدهاید؟ در این خصوص با دوستان خود نیز گفتوگو کنید تا نظر ایشان را نیز جویا شوید.
اصولاً عواملی كه موجب شكل گرفتن زندگی اجتماعی و تحولات در شؤون مختلف و از جمله شؤون سیاسی، میشود، به چند دسته تقسیم میگردد:
این دسته از عوامل سبب به وجود آمدن شكل خاصّی از زندگی برای یك جامعه شده، تغییر آنها موجب تغییر در سیستم، روش و برنامههای آن جامعه میشود. عوامل جغرافیایی و اقلیمی از جملهٔ این عوامل است؛ چرا كه برای مردمی كه در منطقهٔ خاصی از زمین با شرایط اقلیمی خاص زندگی میكنند، نوعی از زندگی را ایجاب میكند كه در مناطق دیگر كه آن شرایط فراهم نیست، چنین ایجاب نمیكند؛ به عنوان نمونه، زندگی كسانی كه در مناطق سردسیر كوهستانی یا پوشیده از یخ زندگی میكنند، به طور طبیعی با مردمی كه در مناطق استوایی و گرمسیر زندگی میكنند، متفاوت است و این تفاوت، در شؤون مختلف زندگی اجتماعی و حتی در مسایل سیاسی آنها نیز اثر میگذارد. حوادث طبیعیِ دیگر نظیر آتشفشانها، سیلها و طوفانها نیز از جمله عوامل طبیعیِ غیر اختیاری است كه میتواند زمینهساز تحوّل در زندگی اجتماعی انسانها باشد. این عوامل، غیر اختیاری است، از اینرو نمیتوان برای آنها برنامهریزی كرد و یا آنها را تغییر داد، مگر آنكه عدّهای از منطقهای به منطقهٔ دیگر كوچ كرده، شرایط اقلیمی خود را تغییر دهند.
این دسته از عوامل، عواملی خدادادی هستند كه خداوند در درون انسان قرار داده است تا با كمك عوامل بیرونی زمینهساز پدیدآمدن تحولات شود. مراد از این دسته از عوامل، عمدتاً،
عوامل عقلانی، فكری و نظری است كه انسان با بهكار گرفتن نیروهای ادراكی، عقلی و فكری خویش، از طریق تعاملی كه با شرایط طبیعی دارد، میتواند زمینهساز تحولاتی در زندگی افراد شود. تجربههایی كه انسانها، در طول زندگی خود از طریق دست و پنجه نرم كردن با عوامل طبیعی كسب كردهاند و از آن طریق، به راز و رمز علوم پی بردهاند و در نتیجه، صنایعی را پدید آوردهاند، بهگونهای تحت تأثیر عوامل فكری و عقلانی بوده است.
این دسته از عوامل برای تمام انسانها بهطور یكسان فراهم است، هرچند كه میزان شدّت و ضعف آنها در افراد مختلف، متفاوت میباشد؛ به عبارت دیگر، تمامی انسانها دارای نیروی فكری و عقلانیاند و میتوانند با استفاده از تجربیات خود در طبیعت، علومی را كشف كرده، به رازهایی از طبیعت پی ببرند و راههای بهرهبرداری بیشتر از طبیعت را بهدست آورند. در زندگی اجتماعی و سیاسی نیز میتوان با بهكار بستن تجربههای مختلف و تصحیح اشتباهات و خطاها، راههای بهتری را آموخت. انسانها در طول تاریخ از نیروی فكری خود برای ایجاد تحولات در زندگی و بهبود شرایط آن استفاده كردهاند. این امر میتواند بهتدریج شكل زندگی بشر را تغییر داده، به سمت تكامل سوق دهد. به عنوان نمونه، انسانهایی كه در ابتدا از قوانین كشاورزی و فواید انواع درختها و كودها اطلاع نداشتند، بهتدریج در اثر كسب تجربیات، از نحوهٔ بهرهبرداری بیشتر از درختها، چگونگی پیوند زدن و خاصیّت محصولات مختلف مطلع گردیدند. این تجربیات زمینهساز برخی از تحولات در زندگی بشر گردید.
این عامل از جمله عواملی است كه اختصاص به گروه خاصی از انسانها دارد و هر كسی نمیتواند از آن برای ایجاد تحولات عظیم استفاده كند.
بر اساس آیهٔ شریفه:
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیم؛(1) مردم امّتی یگانه بودند، پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان كتاب [خود] را به حق فروفرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری كند و جز كسانی كه [كتاب] به آنان داده شد، پس از آنكه دلایل روشن برای آنان آمد، به خاطر ستم [و حسدی] كه میانشان بود [هیچكس] در آن اختلاف نكرد. پس خداوند آنان را كه ایمان آورده بودند به توفیق خویش به حقیقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند هدایت كرد و خدا هركه را بخواهد به راه راست هدایت میكند.
انسانهای اولیه كه بهصورت یكنواخت میزیستند، امّت واحدهای بودهاند. زندگی انسانها درآغاز، زندگی سادهای بوده است و در آن عهد و دوران، پیچیدگیهای كنونی كه در سایهٔ پیشرفت علوم، پیچیده شدن روابط اجتماعی و درهم تنیده شدن مسایل مختلف زندگی به وجود آمده، در زندگی اجتماعی بشر وجود نداشته است. شاید این سخن اشاره به آن دسته از عوامل طبیعی باشد كه در نهاد انسانها و شرایط محیطی آنها وجود داشته و تغییرات آن بسیارآرام و در سایهٔ تجربههایی بوده است كه بشر با بهكار گرفتن نیروی فكری و عقلانی خویش بر روی طبیعت، به آن دست یافته است. البته قرآن، تاریخ و مدت زمان آن دوران را مشخص نفرموده است؛ زیرا در دأب قرآن نیستكه بهصورت وقایعنگاری، زمان و مبدأ و منتهای
1. بقره (2)، 213.
آن را از جهت زمانی معین كند و اصولاً هدف از نزول قرآن امری فراتر از ذكر اینگونه امور است.
به تعبیر قرآن كریم، پس از سپری شدن آن دوران اولیه و بهرهگیری از عوامل طبیعی و ایجاد تحولاتی آرام در زندگی بشر، عامل جدیدی به نام «وحی» وارد زندگی بشر گردید. این عامل، عاملی عمومی و همگانی نیست؛ بلكه عاملی الهی است كه اختصاص به انبیای الهی دارد. خداوند متعال، پیامبرانی را بهسوی مردم گسیل داشت تا با تبشیر و انذار، افراد را برانگیخته، وادار به حركت كنند. ارسال پیامبران از سوی خداوند متعال موجب شد تا از سویی مطالب حقی را كه خداوند متعال به آنها وحی فرموده بود، به مردم برسانند و از سویی با تبشیر و انذار، انگیزهٔ عمل به آن مطالب را در مردم ایجاد كنند. به عبارت دیگر، پیامبران الهی موظّف بودند تا پیام خدا را به مردم رسانده، یك ضامن اجرایی قوی درونی برای این پیامها بهوجود آورند. این تبشیر و انذارها حاكی از آن است كه در صورت عمل به این دستورات، سعادت دنیا و آخرت انسانها تأمین خواهد شد و در غیر اینصورت، گرفتاری در عذاب، هلاكت و بدبختی دنیا و آخرت را در پی خواهد داشت.
خداوند متعال پس از آنكه از آن دوران اولیهٔ زندگی انسانها سخن به میان آورده است، به بیان بعثت انبیا و هدف از آن پرداخته است: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیه. مطابق این بخش از آیه، خداوند متعال، همراه با هر یك از انبیا، كتابی را نازل فرمود كه بیان كنندهٔ حق است. باید حقّ و باطل كه در زندگی انسانها همواره وجود دارد، به درستی شناخته شود تا بتوان از این طریق از باطل گریخت و بهسوی حق گام برداشت.
از آنچه گذشت میتوان دریافت که از دیدگاه اسلام و ادیان الهی، آنچه كه فلاسفهٔ تاریخ و جامعهشناسان برای تعیین عوامل مؤثر در تحولات زندگی اجتماعی انسانها بیان
كردهاند، كامل نیست. تكیهٔ آنان عمدتاً بر روی یك سلسله عواملی بوده است كه در دسترس همگان بوده، میتوانستند بر روی آنها تجربه داشته باشند. طبیعی است كه هرگاه یك جامعهشناس در مقام بیان یك تئوری برمیآید، برای اثبات آن باید از تجربههای اجتماعی كمك بگیرد. عوامل اجتماعی متعارف از مواردی است كه پژوهشگران میتوانند روی آن تجربه كنند؛ ولی وحی از اموری است كه در اختیار هر كسی نیست و از اینرو جامعهشناس نیز نمیتواند دربارهٔ ماهیّت و تأثیرات وحی تحقیق كند؛ بلكه تنها میتواند آن را بهعنوان یك عامل تاریخی مورد مطالعه قرار دهد. به عبارت دیگر، جامعهشناس تنها میتواند از طریق مطالعهٔ تاریخ به شناسایی افرادی بپردازد كه در یك زمانی چنین اعتقادی داشتند و بهواسطهٔ این اعتقادشان، رفتارهای متناسب با آن را هم انجام دادند. امّا این از حیطهٔ كار جامعهشناس خارج است كه در مورد حقیقت و ماهیت وحی مطالعه كند. در واقع فعالیت یك جامعهشناس، فعالیت دستوری نیست تا در مورد «چه باید كرد» و «چه نباید كرد» سخن به میان آورد، بلكه فعالیت او، یك فعالیت توصیفی است. پس جامعهشناس، اگر هم بخواهد برای بهبود زندگی اجتماعی، راهكاری را نشان دهد، از اموری میتواند بهره گیرد كه قابل تجربه باشد؛ ولی پدیدهٔ وحی، حتی در زمانی كه عینیت داشته باشد و بر پیغمبری نازل شده باشد، برای دیگران قابل تجربه نیست، زیرا وحی رابطهای شخصی و باطنی میان پیامبر و خداوند متعال است و قابل تجربه برای دیگران نیست.
باید توجه داشت كه این امر را نمیتوان به عنوان نقصی در كار جامعهشناسان دانست، زیرا حوزهٔ فعالیت آنها بررسی پدیدههای قابل تجربه است و پرداختن به اموری غیر قابل تجربه نظیر وحی، در حیطهٔ كاری آنان نمیباشد. سپس در پاسخ به این سؤال كه واقعاً چه عواملی در زندگی انسان مؤثر است و باید به چه عواملی بها داد و از چه موانعی احتراز نمود؟ نهتنها جامعهشناس؛ بلكه روانشناس اجتماعی نیز مطلب قابل توجهی برای ارایة
ندارد، چون حوزهٔ فعالیت اینگونه رشتهها مسایل تجربی است و شناخت ماهیت وحی و اموری از این قبیل، از حوزهٔ تجربه خارج است.
حاصل آنكه، برای بررسی عوامل تحولات اجتماعی نمیتوان تنها به عوامل وراثتی، محیطی، اقلیمی و پدیدههای ناگهانی و طبیعی از قبیل آتشفشان، طوفان و اموری نظیر آن اكتفا كرد؛ بلكه باید به عامل دیگری بهنام «وحی» نیز توجه داشت، عاملی كه از دیدِ دانشمندانی كه تكیهشان فقط بر دستاوردهای تجربههای حسی است، دور مانده است. این عامل نقش بسیار زیادی در تحولات اجتماعی داشته و دارد. به همینرو ما كه به وجود وحی و آثار و پیامدهای آن ایمان داریم، باید نقش مهمّی را برای آن در زندگی خود و تحولات اجتماعی در نظر بگیریم.
بدون تردید، عامل وحی از طریق تجربه قابل اثبات نیست. پس چگونه است که معتقدان به قرآن و بعثت انبیا، وحی را پذیرفته، به آن به عنوان یکی از عوامل تحولات اجتماعی نظر میکنند؟
از نظر قرآن کریم و کتب آسمانی دیگر، عواملی که پیش از این ذکر گردید و نقشی اساسی در ایجاد تحولات اجتماعی ایفا میکنند، نمیتوانند علّت تامه برای تعیین رفتار فردی و اجتماعی انسانها قلمداد شوند؛ زیرا در كنار این عوامل، یك عامل مهمّ دیگر به نام ارادهٔ انسانها نیز وجود دارد. حتی در صورتی كه شرایط برای انتخاب كردن یكی از راهها فراهم باشد و عقل آن را تشخیص دهد، وحی نیز آن را بیان كند و همچنین تعلیم و تربیت هم انجام گیرد و عوامل ارثی نیز فراهم باشد؛ لیكن باز هم انسان میتواند با ارادهٔ خویش
برخلاف تمام مقتضیات این عوامل رفتار كند؛ خواه مقتضای آن عوامل، رفتارهای شایسته باشد كه در اینصورت انسان میتواند با ارادهٔ خویش عصیان كرده، از آنها سرپیچی نماید و خواه مقتضای آنها رفتارهای ناشایست باشد كه انسان میتواند در مقابل آنها مقاومت نموده و راه صحیحی را در پیش گیرد.
عامل اراده، یكی از عواملی است كه باید اهمیّت ویژهای برای آن قایل شد و در واقع، مهمترین عامل مورد تأكید انبیا نیز میباشد. انبیای الهی همواره انسانها را به واسطهٔ ارادهٔ خود آنها مخاطب قرار داده، آنان را تحسین و یا توبیخ میكردند و هیچگاه شخصی را برای اینكه آبا و اجداد او چنین رفتاری داشتهاند و یا عامل ارثی او چنین اقتضا میكرده است، توبیخ یا مجازات نمی كردند؛ بلكه معتقد بودند كه به هر فردی درصورت انجام كار نیك باید پاداش داده شود و در صورت انجام كار ناشایست باید توبیخ كرد، یا به مجازات رساند، چرا كه ارادهٔ شخص است كه نقش تعیینكنندهای در انجام رفتارهای مختلف از سوی او دارد. قرآن كریم همواره انسانها را به واسطه همین مشیّت و اراده، مورد عتاب و خطاب یا مورد تشویق و تحسین قرار میدهد.
«بحران اجتماعی» هنگامی آغاز میشود كه نظام سیاسی، حقوقی و یا نظام اقتصادی حاكم، بهتدریج، دارای مفاسد و نابههنجاریهایی شود كه محدودیتها، دردها و رنجها، و ضررهایی كه متوجّه همه یا اكثر مردم میگردد، بیشتر از حظها و نصیبها، لذتها و خوشیها، و نفعهایی باشد كه عاید آنان میشود و یا پردههای ناآگاهی و بیخبری مردم یا فریب و نیرنگ دستگاه حاكمه چنان دریده شده و به یكسو رفته باشد كه همگان دریابند كه از ابتدا دچار خسران بودهاند.
احساس غبن و خسرانزدگی اگر به درجهای معیّن از عمومیّت و سیطره برسد، میتواند منشأ بحران اجتماعی و خروج جامعه از وضع و حالت «تعادل» یا «توازن» باشد و مردم را به اندیشه براندازی نظام حاكم و بر سر كارآوردن نظامی دیگر فرو تواند برد، خواه، نظام حاكم از سر علم و عمد، مصالح و منافع عمومی را پایكوب و لگدمال كرده باشد و چه به سبب جهل و بدون سوء نیّت، زمینهٔ ضایع شدن حقوق مردم را فراهم آورده باشد.
عوامل مهمی که میتواند منشأ بحران در جوامع مختلف گردد را میتوان در موارد ذیل خلاصه نمود:
«فقر» محسوسترین عامل بحرانزا است، زیرا فهم و شناخت آن نیازمند هیچگونه استعداد و معلوماتی نیست. و زن و مرد، كوچك و بزرگ، عارف و عامی آن را به یكسان درمییابند و ازآن رنج میبرند. برانگیزندگی این عامل نیز بسیار قوی است. از اینرو، نابسامانیها و كمبودهای اقتصادی بیش و پیش از هر نابسامانی و كمبود دیگری زنگ خطر را برای نظام حاكم به صدا درمیآورند.
ممكن است همه یا اكثر جامعه از تنعّم و رفاه كافی برخوردار باشند؛ ولی احساس كنند كه از سوی دستگاه حاكمه یا كسانی كه مورد حمایت آن دستگاهاند، مورد ظلم وتعدّی قرار گرفته و از بسیاری از حقوق مادّی یا معنوی خویش محروم گشتهاند، به گونهای كه از میان رفتن آن ستمگران و متجاوزان، آنان را به تنعّم و رفاه بیشتری میرساند و یا اینكه حرمت و كرامتشان را تأمین میکند.
ممكن است عموم افراد یك جامعه احساس كنند كه در میان سایر اقوام و ملل از وجهه و آبروی چندانی برخوردار نیستند. این احساس بهویژه در نزد مردمی یافت میشود و یا قوّت میگیرد كه استقلال و آزادی سیاسی خود را کمابیش از كف داده باشند و پنهان یا آشكار، تحت استعمار قوم ملّت دیگری قرار گرفته باشند. چنین مردمی، حتّی اگر وضع معیشتی و اقتصادی رضایتبخشی هم داشته باشند و از طرف بعضی از افراد یاگروهها یا قشرهای جامعه خود نیز مورد استثمار و بهرهكشی اقتصادی یا مورد بیحرمتی و هتك شخصیت واقع نشده باشند، بعید نیست كه بهپا خیزند و نظام حاكم را، كه موجبات بردگی و بندگی آنان را نسبت به بیگانگان فراهم آورده است، ساقط سازند، تا به اینوسیله، قدرت، شوكت، عظمت و عزّت خود را در سطح بینالمللی و جهانی بازیابند.
این احساس بسیار به ندرت و فقط برای كسانی دست میدهد كه به صورت عام از تعالیم انبیای الهی(صلى الله علیه وآله) و بهگونههای خاص از آموزههای پیامبرگرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) بهره كافی و وافی برگرفته باشند و بدانند كه انسانی بودن زندگی فردی و اجتماعی در گرو بینشها و گرایشهای بسیار والا و ارجمندی است كه جز بر اثر پیروی از اوامر و نواهی الهی حاصل نمیآید. چنین كسانی اگر احساس كنند كه نظام حاكم بر جامعهشان، امور و شؤون مردم را چنان تدبیر و اداره میكند كه نتیجهای جز دور ماندن انسانها از كمالات باطنی وحقیقی بهبار نمیآورد، قیام میكنند و تا آنجا كه میتوانند در تضعیف و سقوط آن نظام میكوشند، حتّی اگر نظام مفروض، فقر را ریشهكن كرده باشد، ظلم را در جمیع اشكال و صُوَرش نابود ساخته باشد، شأن و حیثیّت بینالمللی و جهانی جامعه را حفظ كرده و ارتقا بخشیده باشد.
البته باید به خاطر داشت که در هر مقطع تاریخی و در هر جامعهای، شمار كسانی كه در اندیشه مصالح معنوی و ارزشهای والای اخلاقیاند و به قدر و قیمت و اهمیّت اینگونه امور، به تفكیك از امور مادّی و معیشتی، واقفند و از نابسامانیها و كمبودهایی كه در این زمینه پدید میآید رنج میبرند، بسیار اندك است. از اینرو، اگرچه فرض اینكه نهضت اجتماعیای فقط به انگیزه دفاع و حمایت از مصالح معنوی و ارزشهای متعالی اخلاقی پدید آید، فرضی نامعقول نیست؛ ولی در اكثریّت قریب به اتّفاق موارد نهضتهای اجتماعی چنین نبودهاند. لكن، از آنجا كه مفاسد معنوی و مفاسد مادّی معمولاً پیوندی استوار و ناگسستنی با یكدیگر دارند و در هر جامعهای كه دچار مفاسد معنوی است، مفاسد مادّی نیز رواج و شیوع تامّ دارد، مصلحان اجتماعی میتوانند، حتّی اگر هدف نهاییشان تنها اصلاح وضع و حال معنوی و اخلاقی مردم باشد، بر نقاط ضعف مادّی و معیشتی جامعه انگشت تأكید بگذارند و با ارائه فقر و بیعدالتی اقتصادی موجود در جامعه مشروعیّت و حقانیّت نظام سیاسی، اقتصادی و حقوقی حاكم را در محل شكّ و شبهه وچون و چرا آورند، و بهاین طریق، جماعات فراوانی را با خود همدست و همداستان سازند و موجبات تزلزل اركان نظام حاكم و فروپاشی آن را فراهم آورند.
از دیدگاه اسلامی، هرچند اصل «هدف وسیله را توجیه میكند» مقبول نیست، بهرهبرداری از نقاط ضعف مادّی جامعه برای برپا كردن نهضت اجتماعیای كه هدف اصلیش اصلاحات معنوی است، به دو دلیل موجّه و مشروع است:
نخست آنكه اساساً ادیان الهی فقط با معابد و پرستشگاهها سر و كار ندارند؛ بلكه اصلاح جمیع امور و شؤون حیات، اعمّ از فردی و اجتماعی، مادّی و معنوی، دنیوی و اخروی را قصد كردهاند، بهگونهایكه اقامهٔ یك نظام اجتماعی الهی و مطلوب، مستلزم اصلاح همه امور و شؤون زندگی انسانها، و از جمله امور و شؤون مادّی و معیشتی
آنان است، اگرچه هدف اعلای نظام مذكور، تهذیب نفوس و تتمیم مكارم اخلاق و تكمیل آدمیان است.
دوم آنكه، كمبودها و نابسامانیهای اقتصادی، بیشتر به این علّت كه تأثیر مستقیمتر و بیواسطهتری در زندگی مردم دارند، به مراتب محسوستر و ملموستر از سایر كمبودها و نابسامانیها هستند. بنابراین، میتوانند انگیزهای نیرومند و فراگیر برای جنبش و قیام همگانی پدید آورند، و حال آنكه كمبود و نابسامانیهای معنوی، قدرت ایجاد چنین انگیزه عام قویای را ندارد. ارائه فقر و بیعدالتی اقتصادی، در اینجا، وسیلهای است كه استفاده از آن با هدف، هیچگونه منافات و ناسازگاری ندارد.
همچنین باید توجه داشت که چون نهادهای اجتماعی با هم ارتباطهایی محكم و تعاملهایی عمیق دارند، مفاسد پدید آمده در هر یك ازآنها، سایرین را نیز دستخوش فساد میسازد. بهطور طبیعی كسانی كه در فقر و محرومیّت مادّی و اقتصای دست و پا میزنند، از تعلیم و تربیت صحیح و كافی بیبهره میمانند و واجد آرا و عقاید، اخلاق، و نیز افعال فردی و اجتماعی فاسد و نادرست میگردند. این افراد هستندكه آلت دست سیاستمداران و دولتمردان فریبكار و خائن و وسیلهٔ پیشرفت اهداف پلید آنان میشوند و چهبسا بزرگترین سدّ راه اصلاحات و نهضتهای اجتماعی اصلاحگرانهای میشوند كه خیر و سعادت خودشان را در بر دارد. (تأكید میكنیم كه تأثیر عامل فقر و محرومیّت، در ایجاد سایر مفاسد، قطعی و غیر قابل تخلّف نیست).
انحطاط فرهنگی و سقوط معنوی و اخلاقیِ بخش قابل توجهی از مردم نیز میتواند در نابسامان ساختن وضع معیشتی و اقتصادی جامعه و به تباهی كشیدن نظام حقوقی و سیاسی حاكم بر آن تأثیر قاطع داشته باشد. زمامداران ناصالح یا بیكفایت، علاوه بر اینكه نمی توانند رفاهبخش و عدالتگستر باشند، زمینه اجتماعی انواع و اقسام مفاسد عقیدتی،
اخلاقی، و عملی را نیز مهیّا میسازند. ملاحظه میشود كه فسادهای گوناگون با یكدیگر پیوند دارند و از یك نهاد به نهادی دیگر سرایت میكنند.
نظام حاكم بر جامعه برای وادار ساختن مردم به اطاعت از احكام و مقرّرات خود از سه طریق ذیل سود میجوید؛ و چون ثبات و بقای نظام حاكم در گرو اطاعت و عدم عصیان همه یا اكثریّت قریب به اتّفاق مردم است، میتوان چارهاندیشیهایی را كه هر نظام بهمنظور تقویت و تحكیم موضع و موقف خود و حفظ وضع موجود میكند، در این سه شیوه خلاصه نمود:
هر نظامی برای جلوگیری از عصیان مردم و برای اطاعت آنان از برنامههای خود، كمابیش، از «پلیس» و «ارتش» كه دو نیروی عمده قهریّهاند، استفاده میكند و با توسّل بهخشونت و زور، قدرت مردم را درهم میكوبد و خرد میكند. از اینرو، هر دستگاه حاكمهای كه به مردم و به آینده خود اعتماد واطمینان كمتری داشته باشد، بیشتر میكوشد تا قدرت نظامی، تسلیحاتی، انتظامی و امنیّتی خود را افزون سازد.
قدرت اقتصادی یكی از بزرگترین و مؤثّرترین نیروهای برانگیزنده و بازدارنده است. هرچه قدرت دستگاه حاكمه بر سازمانها و مؤسّسههای اقتصادی بیشتر باشد، دستگاه مزبور بهتر میتواند مردم را به بالا بردن میزان اشتغال، تثبیت یا تقلیل نرخها، وكاستن مالیّات بر درآمدنویددهد و یا از تعطیل كردن در كارخانهها و كارگاهها و بیكار كردن كارگران، بر
سركار آوردن كارگران و كارمندان اعتصابشكن، و از میان بردن اتّحادیّههای صنفی بترساند و با این تطمیعها و تهدیدها آنان را هوادار و موافق خود كند یا دستكم، از همراهی عملی با مخالفان نظام بر حذر دارد. همچنین، دستگاه حاكمه اگر امكانات مالی و اقتصادی عظیمی داشته باشد، میتواند با تامین و تطمیع منافع مادی بسیاری از افراد برجسته، ممتاز و ذینفوذ جامعه را، با خود همرأی و همراه سازد.
نیروهای فکری سودمندترین و كارآمدترین نیروهایی هستندكه یك دستگاه حاكمه میتواند در اختیار داشته باشد، دستكم بهاین دلیل كه نیروهای نظامی و اقتصادی، نهایت كاری كه میتوانند انجام دهند، «قدرتمند» ساختن دستگاه حاكمه است، حال آنكه نیروهای «باوراننده» دستگاه حاكمه را، هم «قدرت» و هم «مشروعیّت»(1) میبخشد و «مشروعیّت» داشتن یك نظام، بهترین ضامن ثبات و بقای آن است. نیروهای فکری و باوراننده، همهٔ نیروهایی هستند كه درچهارچوب نهاد «آموزش و پرورش» ـ به وسیعترین معنای كلمه كه شامل « تبلیغات» یا (« آوازهگری») هم میشود ـ دستاندركار تعلیم و تربیت افراد جامعه و نفوذ در عقاید و باورهای آنانند. بعضی ازفعّالیّتهایی كه نظام حاكم با استفاده از نیروهای فکری و در جهت منافع و خواستههای خود انجام میدهد، بهاین شرح است:
1. اغفال مردم به وسیله كتمان حقایق و جعل و نشر اكاذیب؛ از آنجا كه آگاهی عموم مردم از مفاسد و ناهنجاریهای موجود در جامعه به سود نظام حاكم نیست، این نظام همواره میكوشد تا جایی كه امكان دارد مردم را در جهل و بیخبری نگاه دارد. بدون شكّ بعضی از مردم به عدم صلاحیّت یك نظام آگاهی و آشنایی دارند. بنابراین نظام
1. منظور از «مشروعیت»، در اینجا، اصطلاح اسلامی آن نیست؛ بلکه معنای رایج آن در فرهنگ سیاسی امروز است.
حاكم اگر بتواند مردم را نسبت به واقعیتها بی خبر كند و جلوی انتشار و شیوع حقایق دردناك را بگیرد، به موفقیّت بزرگی نائل شده است.
بهاین منظور، برای اینكه مردم به عمق و وسعت فاجعه راه نبرند و هر دستهای بپندارند كه مفاسد به همان قلمروی كه آنان از آن آگاهند، منحصر و محدود است، نظام حاکم حقایق دردناك را پنهان و پوشیده میدارد، اكاذیب فراوانی برمیسازد و همهجا میپراكند. همچنین، آن مقدار از واقعیّات را كه تأییدكننده خواستهها، آرا و اعمال اوست بیان میكند؛ و نیز، با اغراق و گزافهگویی، چنین وانمود میكند كه حل و رفع مسایل و مشكلات چندان دشوار نیست و به زودی انجام میپذیرد و با در نظرگرفتن همه اوضاع و احوال بینالمللی و جهانی و بهطوركل، وضع و حال جامعه اگر به كمال مطلوب نیست، نسبتاً مطلوب است.
2. اشاعه و ترویج آرا و عقایدی كه مؤیّد وضع موجود است؛ نظام حاكم پیوسته تلاش میکند كه از میان آموزههای ادیان، مذاهب و كتب و مسلكهای گوناگون، آنها را كه بیانگر تأیید وضع موجود است، برگزیند و اشاعه و ترویج كند. آموزههای جبرگرایانه، اعمّ از جبر طبیعی، جبر اجتماعی، جبر تاریخی و یا جبر الهی، از آنجا كه وضع موجود را ضروری و اجتنابناپذیر جلوه میدهند، برای همه نظامهای حاكم، به هر صورت و شكلی كه باشند، سودمند میباشند.
همچنین، آموزههایی از قبیل «كار خدا را به خدا واگذارید، و كار قیصر را به قیصر»، «السّلطان ظلّ اللّه» و «چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه»، كه برای تأیید و حفظ وضع موجود مفیدند، بهطور دایم، تكرار میشوند. ایدئولوژیهایی مانند «ملّتگرایی»(1) مبالغهآمیز و افراطی، كه خیانت به دولتِ به اصطلاح «ملّی» را خیانت به «ملّت» میشمارد و
1. ناسیونالیسم= nationalism.
«وطنپرستی»(1) و «نژادپرستی» (2) نیز، به سبب آثار و نتایج مطلوبی كه میتوانند برای نظامهای حاكم بهبار آورد، مورد تأكید و تبلیغ واقع میشوند.
3. تضعیف روحیه استقامت و مقاومت؛ نظام حاكم برای آنكه هم فرصت و مجال پرداختن به مسایل و مشكلات اجتماعی و سیاسی را از مردم، و بهویژه جوانان، بگیرد و هم آنان را به تنبلی، سستی و وارفتگی سوق دهد از فسق و فجور، فحشا، مشروبات الكلی، و موادّ مخدّر كمال استفاده را میکند. كسانی كه به اینگونه امور معتاد شوند، بهطور طبیعی زبون، راحتطلب، دونهمّت و سر درآخور خواهند شد و تضادّ و تزاحمی با دستگاه حاكمه نخواهند داشت.
4. حمله تبلیغاتی به رقیبان و مخالفان و متّهم كردن آنان و مسخره و استهزای آنان یا آرا و عقایدشان؛ نظام حاكم برای اینكه تأثیر سخن و نفود كلام رقیبان و مخالفان خود را در مردم كاهش دهد و مانع ازدیاد تعداد طرفدارانشان شود، هجوم تبلیغاتی عظیمی بر ضدّ آنان را سازمان میدهد؛ آنان را متهّم به داشتن اهداف و مقاصد شوم، فرصتطلبی، عوامفریبی، اجنبیپرستی، مزدوری بیگانه، ستون پنجم دشمن، جاسوس، خائن به ملّت و وطن و... میکند و شخصیت آنان یا آرا و عقایدشان را به باد مسخره و استهزا میگیرد.
نظام سیاسی هر جامعه حریفان و دشمنان خود را، اعمّ از اینكه به راستی مصلح باشند یا اینكه دواعی نفسانی و شیطانی داشته باشند، با القاب و عناوینی میخواند كه دارای بار ارزشی و عاطفی منفی است، همانند عناوین سرمایهدار و بورژوا، خان و فئودال، محافظهكار، مرتجع (در جوامع شرقی یا هوادار شرق)، فاشیست و كمونیست (در جوامع غربی یا طرفدار غرب).
1. شووینیسم= chauvinism.
2. راسیسم= racism.
نظام حاكم با فعّالیّتهایی از این قبیل هم بر قدرت خود میافزاید، هم خود را مشروع و قانونی جلوه میدهد، و هم كسب شأن و حیثیّت، وجهه و آبرو، و محبوبیّت میكند و خلاصه، به اغراضی دست مییابد كه با بهرهگیری صِرف از نیروهای «مقهور كننده» و «برانگیزنده و بازدارنده» نیل به آن اغراض امكانپذیر نیست.
ولی، همیشه این امكان وجود دارد که حتّی استفاده از مجموع این نیروها نیز وافی به مقصود نباشد و نتواند جامعه را از ورود به مرحله بحرانی مانع شود. از اینرو، نظامهای حاكم، بهخصوص در دنیای معاصر و بهویژه در جهان سوم، پیوسته كوشش میكنند كه با قدرتهای بزرگتر از خود؛ یعنی با ابرقدرتها مناسبات دوستانه برقرار كنند تا بتوانند درروزهای سخت و بحرانی، به مدد آنان، از ورطه سقوط و هلاكت رهایی یابند. پیمانهای نظامی و غیر نظامی عدیدهای كه هر نظام سیاسی با نظامهای قدرتمندتر از خود منعقد میكند ـ و عموماً اسارتآورند ـ تا حدّ فراوانی برای فرونشاندن عصیانها و طغیانهای داخلی بهكار میآیند.
میزان ثبات و بقای نظام حاكم با میزان موفقیت آن در هماهنگ ساختن و بهره داشتن از نیروهای مذكور نسبت مستقیم دارد؛ ولی میزان این موفقیّت نیز بیافول نیست و سرانجام روزی جامعه وارد مرحله بحرانی خواهد شد. بحران نیز، اگر بر اثر تدابیر و چارهاندیشیهای نظام حاكم «متوقّف» یا «ناكامیاب» نگردد، به دگرگونی اجتماعیای منتهی خواهد شد كه به حیات سیاسی نظام حاكم پایان خواهد داد.
استفاده از نیروهای فکری، منحصر به مواردی که ذکر گردید، نمیشود. تلاش نمایید تا با توجه به واقعیات جهانی که در آن به سر میبرید، برخی دیگر از این ابزارها را که به تثبیت نظامهای سیاسی کمک میکند، برشمارید. گفتوگو با دوستان در این زمینه میتواند نتایج دقیقتری را پیش روی شما گذارد.
انسانها همواره، در زمانهای مختلف، شاهد تحولاتى در جوامع انسانى بودهاند و تا آنجا كه تاریخ نشان مىدهد این تحولات در تمام جوامع، بدون استثنا، وجود داشته است و جامعهاى را نمیتوان یافت که از آغاز پیدایش تا انجامش یكنواخت بوده، نوسان و دگرگونى در آن رخ نداده باشد. جامعهشناسان و فیلسوفان تاریخ، با توجه به این دگرگونیها در جوامع انسانى، بحثى را مطرح كردهاند كه آیا این تحولات ضابطهمند است، از قانونى مشخص پیروی میکند، و تابع یك مسیر معیّن و ضابطهمند است یا اینکه این تحوّلات، خطوط نامنظمى را ترسیم مىكند که نمیتوان بر اساس آن، منحنى مشخصى را با جهات خاصی، ترسیم كرد.
گروههایى از فیلسوفان علم الاجتماع معتقد شدهاند كه حركتهاى جوامع انسانى ضابطهمند است؛ لیکن خود اینان نیز داراى گرایشهاى مختلفى هستند. برخی بر این اعتقادند که هر جامعهاى به منزلهٔ یك ارگانیسم و همانندِ موجود زندهاى است که روزی متولد مىشود و پس از آن دوران رشد، توقف، انحطاط و در نهایت سقوط و مرگ را تجربه میکند. هر جامعهاى هم این مراحل را طی میکند و بر اساس مقایسهٔ آن با انسان میتوان در مورد آن پیشبینی نیز نمود. برخی دیگر معتقدند كه حركت جامعه، حركت دایره مانند است؛ یعنى از یك نقطهاى شروع مىشود، یك حركت دورى را انجام مىدهد و سپس به همان نقطه اول بازمىگردد و مجدداً همین حركت دورى بار دیگر تكرار مىشود. این نظریه از سابق در بین فیلسوفان قدیم یونان به عنوان «نظریه ادوار» مطرح بوده است. گروه دیگری نیز معتقدند كه حركت جامعه، حركتی مارپیچى است و از یك نقطهاى شروع مىشود و در جهت بازگشت به آن نقطه حركت مىكند؛ ولى به عین آن نقطه نمىرسد، بلکه به یك نقطهٔ محاذی با آن مىرسد و مجدداً دور دیگری
مىزند که جهتش بازگشت به همان نقطه است؛ ولى عین نقطه اول و دوم نیست، بلكه نقطهاى محاذی آن است.
علاوه بر این نظریات، نظریات دیگری نیز مطرح گردیده است که اگر هر یك از این نظریات بخواهد به عنوان یك نظریه كلّى و حاكم بر همه جوامع تطبیق شود، بسیار كار سخت و دشوارى خواهد بود. بنابراین به دشواری میتوان گفت که تحولات تمام جوامع انسانى تابع یك قانون كلى است و همهٔ جوامع، به یك جهت، با یك وضع و از طریق برنامهٔ مشابهی حركت كردهاند.
در این میان در اعصار اخیر، نظریهاى مطرح گردیده كه بر اساس آن، نه تنها براى هر جامعهاى، بلکه برای کل جامعهٔ انسانى قانونى در نظر گرفته شده است و آن قانون عبارت است از اینکه بهطور دایم جامعه در یك منحنى صعودى و رو به كمال حرکت مىکند. بهاین ترتیب، انسان از روزى كه در این كرهٔ زمین یافت شده، حركتى صعودی را شروع كرده است. البته ممكن است در طول تاریخ، حركتهاى زیگزاگى وجود داشته باشد و ما شاهد اُفول و نزول هم باشیم، لیکن كلّ این جامعه، همیشه یك حركت صعودى دارد و منحنى آن رو به بالاست. این نظریه، بیشتر از سوی ماركسیستها مطرح شده است و آنان حركت عالَم را یك حركت تكاملى مىدانند و طبیعی است که كمالى كه یك مكتب مادّى نظیر مکتب مارکسیسم در نظر مىگیرد، كمالی مادى خواهد بود. در عالَم ماده و در بین كمالات مادى هم تكیه اصلى اینان بر اقتصاد است. و در حقیقت، بازگشت این تكاملى را كه معنا مىكنند، به یك تكامل اقتصادى جامعه است و پیشبینى مىكنند كه این حركت همچنان ادامه خواهد یافت تا اینكه یك جامعهٔ كامل بشرى به وجود آید كه ویژگى آن این است كه، دیگر اختلاف طبقاتى در آن جامعه وجود ندارد و همهٔ انسانها از نعمتهاى مادى بهطور مساوى بهرهمند خواهند شد. این نظریه، که از نظریه تكامل
زیستشناسىای اخذ شده است که داروین آن را ترویج و تئوریزه نمود، دچار اشکالات و ایراداتی است که در درس پیشین به بخشی از آنها اشاره شد.
اما در مورد دیدگاه اسلام در این زمینه باید گفت؛ مطالبى كه قرآن درباره جوامع گذشته و تحولات آنها نقل مىكند بهگونهای نیست که بتوان از آنها یك قاعده كلى را درباره كل جامعه انسانى به دست آورد. لیکن یك نكته را از قرآن مىتوان استفاده كرد و آن این است كه این کتاب مقدس، با قاطعیت، در نهایت یك آیندهٔ تكاملى را براى جامعه انسانى پیشگویى مىكند. خداوند متعال، به چند صورت، آینده بشریت را پیشبینى كرده است؛ یک مورد در جایی است که وعدهٔ تحقق برنامهٔ انبیای الهی را داد، هرچند که آنان، در طول تاریخ، گاهی با شكستهاى ظاهرى مواجه شده بودند. آیهٔ ذیل از این دسته آیات است:
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُون؛(1) و قطعاً سخن ما درباره بندگان فرستاده ما از پیش [چنین] رفته است كه آنان حتماً پیروز خواهند شد و سپاه ما هرآینه غالب خواهند گشت.
دستهٔ دیگر آیات درباره و مخصوص پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است. از جملهٔ این آیات میتوان به آیهٔ ذیل اشاره کرد:
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا؛(2) اوست كسى كه پیامبر خود را با هدایت با آیین درست، روانه ساخت تا آن را بر تمام ادیان پیروز گرداند و گواه بودن خدا كفایت مىكند.
دستهٔ دیگر آیات نیز مربوط به بندگان صالح خداوند و حکومت آنان بر زمین است:
1. صافات (37)، 173 ـ 171.
2. فتح (48)، 28.
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُون؛(1) و در حقیقت در زبور پس از تورات نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.
از آیات فوق استفاده میشود که علیرغم تحولات و فراز و نشیبهای مختلف در طول تاریخ، در نهایت، یك سرنوشت حتمى وجود خواهد داشت و آن، ایناست كه انسانهاى شایستهاى وارث زمین خواهند شد که اهل ایمان و عمل صالحاند.(2) از آیات فوق و آیات مشابه دیگر استفاده میشود که برخلاف مکاتب الحادی، که تنها بر اساس عوامل مادی به پیشبینی تاریخ میپردازند، قرآن کریم، عوامل دیگری را در سرنوشت آدمیان مؤثر میداند و بر عوامل معنوی نظیر ایمان تأکید بیشتری دارد و در نهایت زمین و زمان را از آنِ کسانی میداند که عمل خود را با ایمان حقیقی همراه سازند.
البته باید توجه داشت كه علیرغم اینكه انبیای الهی، در طول تاریخ، با زحمتهای فراوان، فداكاری و جانبازی توانستند تحولاتی در جوامع به وجود آورند و حتّی گاهی توانستند حكومتهای برحق الهی را بر بخشهایی از زمین مستقر سازند، اما این بهآن معنا نیست كه این جریان به صورت یك خط یكنواخت مستقیم یا یك منحنی، كه دارای انحنای صعودی دایم باشد، دوام پیدا كند؛ بلكه تحولات جوامع، تابع عوامل اختیاری انسانهاست. قرآن نیز این منطق را پذیرفته است و ازاینرو تحولات تاریخ را نه یكنواخت دایم و مسیر منحنی را تكامل به سوی بینهایت میداند و نه همانند نردبانی كه بهطور دایم و پلهپله بهسوی بالا پیش میرود، میداند. از نظر قرآن تحوّلات تاریخی انسان تابع رفتارهای اختیاری خود اوست و خود انسانها هستند كه باید تصمیم بگیرند كه سیر صعودی یا نزولی را آغاز و یا به سمت كمال یا سقوط حركت كنند.
1. انبیاء (21)، 105.
2. نور (24)، 55 و قصص (28)، 5.
1. برای آنکه تئوریهای فعلی اندیشمندان غیر مسلمان نتوانسته است انعکاسدهندهٔ عوامل اصلی پیدایش انقلاب، و بهویژه انقلاب اسلامی باشد، ضرورت دارد تا به این مسأله از بُعد دینی توجه شود.
2. تا زمانی که همه افراد جامعه یا اكثریّت آنان منافع عضویّت در جامعهٔ خود را بیشتر از مضارّ آن بدانند، جامعه، «متعادل» و «متوازن» خواهد بود.
3. عوامل طبیعی، عوامل خدادادیِ درون خود انسانها، و عامل وحی نقشی اساسی در ایجاد تحولات اجتماعی دارند؛ لیكن اراده نیز عاملی مهم و در واقع، جزو اخیر از علت تامهٔ تحولات اجتماعی است، چراکه انسان میتواند با ارادهٔ خویش برخلاف تمام مقتضیات این عوامل رفتار كند.
4. احساس فقر، احساس ظلم، احساس از دست دادن حیثیت جهانی، و احساس محرومیت از استکمالات معنوی و اخلاقی از عوامل مهم ایجاد بحران در جوامع به شمار میروند و از نظر اسلام نیز بهرهبرداری از نقاط ضعف مادّی جامعه برای برپا كردن نهضت اجتماعیای كه هدف اصلیش اصلاحات معنوی است، موجّه و مشروع است.
5. استفاده از نیروهای فکری باید در کنار نیروهای نظامی و اقتصادی قرار گیرد تا نظام حاکم بتواند وضع موجود را در هر شرایطی حفظ نماید.
6. اسلام، با قاطعیت یك آیندهٔ تكاملى را براى جامعه انسانى پیشگویى مىكند و شکستهای ظاهری انبیای الهی را مانع تحقق وعدهٔ الهی مبنی بر حاکمیت مؤمنان حقیقی در زمین نمیداند.
7. با توجه به نظریههای مطرح شده و تبیین دیدگاه اسلام در زمینهٔ تحولات اجتماعی، و بهویژه انقلاب، میتوان ویژگیهای یک انقلابی که از اسلام الهام میگیرد را برشمرد و ماهیت آن را مشخص ساخت؛ مطلبی که در درس آتی مورد توجه قرار خواهد گرفت.
1. جامعهٔ متعادل چگونه جامعهای است؟
2. عوامل پیدایش ایجاد تحولات در جامعه کدامند؟ نظر اسلام در این زمینه چیست؟
3. عوامل مهم منشأ بحران در جوامع و ارتباط میان آنها را ذکر نمایید.
4. نظامهای حاکم چگونه میتوانند وضع موجود مطلوب خود را حفظ و از بروز بحران اجتماعی جلوگیری نمایند؟
5. نظر فیلسوفان علم الاجتماع در زمینهٔ سیر تحولات اجتماعی را بیان نموده، نظر قرآن کریم را در این زمینه ذکر کنید.
1. جمشیدی، محمدحسین، اندیشهٔ سیاسی شهید رابع، امام سید محمدباقر صدر(رحمه الله)، تهران: مؤسسهٔ چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چ1، 1377.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، [بیجا]: مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چ2، 1372.
3. مطهری، مرتضی، قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفهٔ تاریخ، قم: انتشارات صدرا، چ5، 1398ق.
4. ـــــــــــــــــــــ ، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، بخش جامعه و تاریخ، قم: انتشارات صدرا، [بیتا].
5. ملكوتیان، مصطفی، سیری در نظریههای انقلاب، تهران: نشر قومس، 1372.