بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1394/11/07، مطابق با شانزدهم ربیعالثانی 1437 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(7)
نتیجه بحثهای پیشین این شد که در انسان عاملی به نام هوای نفس وجود دارد که او را به کارهای ناروا وادار میکند. همچنین در کنار این عامل، جاذبههای دنیا و شیطان متمم و مکمل این تأثیر هستند. گفتیم که این مثلث عامل انجام گناه، کارهای خلاف، انحراف و سقوط میشود و عامل اصلی هوای نفس است، دنیا متعلَّق این هواست و شیطان تقویت کننده این عامل. اما از آنجا که درباره هر یک از این سه مفهوم ابهامهایی وجود دارد، جا دارد مقداری درباره پرسشهایی که در مورد هر یک از این سه عامل مطرح است، صحبت کنیم.
ظاهراً واژه هوای نفس (با مفهوم و کاربردی که ما از آن داریم) از اختراعات قرآن است. در کلمات پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین، و از جمله در نهجالبلاغه درباره این واژه مکرر مطالبی ذکر شده است. اما باز درباره این واژه پرسشهایی مطرح است. این واژه از ترکیب دو کلمه هوا و نفس تشکیل شده است. آیا خود این واژه معنای ارزشی منفی دارد و از خود این کلمه برمیآید که مصادیقش بد و زشت است، یا این واژه دلالتی بر این معنا ندارد و قرائن خارجی و عرف خاص است که معنای ارزشی منفی را در این واژه اشراب میکند؟ توضیح اینکه بسیاری از واژههاست که در اصل لغت هیچ دلالتی بر خوبی، بدی، زشتی یا زیبایی ندارد، اما گاهی بهواسطه مضافالیه یا موصوفی بار منفی یا مثبت پیدا میکند. مثلا کلمه ترس دلالتی بر اینکه چیز خوب یا بدی است، ندارد و از اینروست که برای مثال، خوف از خدا و عذاب جهنم مطلوب و خوف از مذمت و بدگویی مردم نامطلوب است. اگر در گفتوگوهای روزانهتان دقت کنید، مثالهای بسیاری برای این نوع کلمات پیدا میکنید و متوجه میشوید که بسیاری از کلمههاست که به تنهایی بار ارزشی ندارند. در جایی که مضافالیه یا موصوفی برای این کلمهها ذکر شود و روشن شود که ارزش مثبت یا منفی دارند، در فهم معنا نیز مشکلی ایجاد نمیشود. ولی در بعضی زبانها بهخصوص در زبان عربی یک ویژگی هست که در زبانهای دیگر کمتر است و آن این است که گاهی صفتی ذکر میشود ولی موصوف آن حذف میشود. گاهی اصلا موصوف فراموش میشود و وقتی این صفت را ذکر میکنند، کسی توجه ندارد که موصوفش چه بوده است. مثال معروف آن دو کلمه «حسنه» و «سیئه» است. ادبا میگویند موصوف این دو کلمه محذوف است و در اصل «الخصلة الحسنه» و «الخصلة السیئه» بوده است.
در لغت عرب، کلمه «هوا» از دو باب فَعَل یفعِل و فَعِل یفعَل به کار میرود و دو معنای تقریبا متفاوت دارد. یکی «هوا- یهوِی» که مصدر آن «هُوی» میشود و به معنای افتادن، سقوط کردن و پایین آمدن چیزی است، و دیگری از باب فَعِل یفعَل، «هَوِیَ- یهوَی» است. مصدر این باب «هواً» به معنای دوست داشتن است. این معنا در جایی به کار میرود که فرد به چیزی میل و کشش دارد. مثل اینکه یک جاذبه او را به طرف خودش میکشاند؛ البته جاذبهای که همراه با نوعی درک است. در این واژه هیچ معنای بدی وجود ندارد. دوست داشتن، دوست داشتن است؛ اگر محبوب خوبی باشد، مطلوب است، ثواب هم دارد و موجب کمال نیز میشود.
این واژه در نهجالبلاغه نیز به این معنا به کار رفته است. نقل شده است که بعد از جنگ جمل یکی از اصحاب امیرمؤمنان سلاماللهعلیه خدمت ایشان شرفیاب شد و عرض کرد: دوست داشتم برادرم نیز این جا بود و میدید که خدا چه نصرتی به شما داد و شما را بر دشمن پیروز کرد. حضرت پرسیدند: أَ هَوَى أَخِیكَ مَعَنَا؛[1] آیا دلش با ما بود؟ ما را دوست میداشت؟ گفت: بله خیلی شما را دوست میداشت و دلش میخواست با شما باشد، اما نتوانست بیاید. حضرت فرمود: فَقَدْ شَهِدَنَا وَلَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْكَرِنَا هَذَا أَقْوَامٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَأَرْحَامِ النِّسَاءِ سَیرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَیقْوَى بِهِمُ الْإِیمَانُ؛ کسانی در این جنگ با ما بودند که هنوز در صلب پدرها و رحم مادرها هستند؛ روزی زمان آنها را خواهد آورد و ایمان به وسیله آنها تقویت خواهد شد. یعنی اگرچه الان به دنیا نیامدهاند و در آینده متولد میشوند و زندگی میکنند ولی چون دلشان با ماست، امروز با ما حضور دارند. بنابراین کلمه «هوی» معنای بدی ندارد. هوایش با ماست به این معناست که دلش با ماست، و همین باعث میشد که برادر آن شخص حکم حضور در آنجا در کنار امیرمؤمنان علیهالسلام را داشته باشد. در دعاها و مناجاتها نیز کلمه «هوی» درباره محبت خدا به کار رفته است. بنابراین کلمه هوی معنای منفی ندارد، بله گاهی متعلقش امر بدی است و یک معنای منفی در آن اشراب میشود.
حال ببینیم ارزش منفی هوای نفس از کجاست. آیا نفس معنای بدی دارد که وقتی محبت به آن نسبت داده میشود، ارزش منفی پیدا میکند؟ بدون شک نفس در مواردی استعمال شده است که بار ارزشی منفی دارد. حضرت یوسف میفرماید: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ.[2] پیداست نفس اماره چیز بدی است که امر به سوء میکند، اما سخن در این است که آیا این بدی در کلمه نفس خوابیده یا اینکه عرضی و اکتسابی است و در اثر استعمالات خاص در عرف خاص پیدا میشود؟ وقتی کلمه نفس را بررسی میکنیم، میبینیم که نفس در لغت عربی به چند معنا استعمال میشود. یکی به صورت ادات تأکید است. در علم نحو بابی به نام باب توابع است که یکی از توابع را تأکید معرفی میکنند. یکی از تأکیدها نیز این است که بعد از متبوع، کلمه نفس را به اضافه ضمیر متبوع میآورند؛ مثلا میگویند: رأیت زیدا نفسَه، یا جاء نفسُه. این استعمال فقط جنبه تأکید دارد و هیچ معنای خاصی جز تأکید متبوعش ندارد. نفس به این معنا درباره همه چیز حتی اشیاء به کار میرود و روشن است که این استعمال معنای ارزشی هم نخواهد داشت.
نفس به معنای شخص نیز به کار رفته، و این معنا در قرآن در موارد زیادی استعمال شده است؛كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ؛[3] کل نفس در اینجا به معنای هر شخص است و معنای خاص ارزشی در آن نیست. هر کسی در گرو اعمال خودش است، چه خوب باشد چه بد. در روایات نیز این معنا زیاد به کار رفته است؛ حاسبوا انفسکم یعنی از خودتان حساب بکشید. روشن است که این حساب کشیدن مخصوص نفس اماره نیست؛ اگر کار خوب کردید خوبید و اگر بد کردید بدید.
نفس به معنای روح نیز به کار میرود. در آیه 93 از سوره انعام است که ملائکه وقتی کفار و اهل معصیت را قبض روح میکنند، به آنها میگویند: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ. اخرجوا انفسکم یعنی جان بکنید، جانتان را بیرون کنید! نفس در اینجا به معنای همان روحی است که موجب حیات است و وقتی بیرون میرود انسان میمیرد. همچنین نفس به معنای خون نیز به کار رفته است. در فقه برای حیوانی که دارای «نفس سائله» باشد، احکامی ذکر کردهاند، که نفس در اینجا به معنای خون است. در این استعمال نیز نفس معنای ارزشی ندارد.
نتیجه اینکه نفس در اصل لغت بار ارزشی منفی ندارد و بر چیز بدی دلالت نمیکند. البته گاهی در مواردی استعمال میشود که از قرائن روشن میشود مصداق بدی منظور است؛ همانند همین آیه شریفه که حضرت یوسف میفرماید: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی. در مقابل، در سوره فجر خداوند میفرماید: یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ× ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیةً مَّرْضِیةً× فَادْخُلِی فِی عِبَادِی× وَادْخُلِی جَنَّتِی. هر دو نفس است، اما یکی نفس امارة و دیگری نفس مطمئنه. بنابراین خود کلمه نفس هم معنی بدی ندارد.
خلاصه کلام اینکه براساس لغت عرب نمیتوانیم بگوییم که در واژه «هوای نفس» معنای بدی وجود دارد. معنای بدی که ما از این واژه میفهمیم مربوط به عرف اخلاقی است. کسانی که درباره مبدأ ارزشها و خوب و بد اخلاقی بحث میکنند، اصطلاحی دارند و نفس را در مورد منشأ کارهای بد به کار میبرند، همانطور که عقل را در مقابل این معنا منشأ کارهای خوب میدانند. عقل و نفس را در مقابل هم قرار میدهند و گاهی به جنگ نفس و عقل تصریح میکنند. بنابراین واژه هوای نفس یک اصطلاح اخلاقی است و در عرف اخلاقیان معنای بد در آن اشراب شده و در اثر کثرت استعمال در فضای خاصی، این معنای ارزشی را به خود گرفته است. خود این فضا قرینه است که اینجا نفس در مقابل عقل است، و تبعیت عقل مطلوب و تبعیت از نفس مذموم است. بنابراین اگر نفس را بهگونهای استعمال کردیم که در مقابل خدا، در مقابل عقل یا در مقابل مبادی خیر قرار گرفت، معنای بد دارد.
تا اینجا تا حدودی روشن شد که هوای نفس در فارسی به معنای دلخواه است. اگر انسان کاری را به خاطر دلش انجام داد، این میشود دلخواه و هوای نفس، اما اگر بین این کار و مبدأ خیر تقابلی واقع شد، همین قرینه میشود که اینجا مصداق مذمومی منظور است و استعمالش بار ارزشی منفی دارد. همانطور که در جلسات گذشته گفتیم، با توجه به آیات قرآن و روایات اهلبیت علیهمالسلام، در فضای ارزشی ما منشأ همه بدیها، و عاملی که کار بد انجام میدهد، هوای نفس است، و این عامل طبعاً با مبدأ خیر تقابل دارد.
هوای نفس شامل چیزهایی میشود که بین انسان و حیوانات مشترک است. برای مثال وقتی انسان گرسنه میشود، هوای نفس اقتضا میکند که غذا بخورد. خب این در حیوانات نیز هست؛ هر حیوانی وقتی گرسنه میشود، دنبال این است که غذا بخورد. این کار بد هم نیست؛ زیرا اگر غذا نخورد میمیرد. ما هم اگر غذا نخوریم، میمیریم. مگر هر غذا خوردنی بد است؟! گاهی انسان میداند که اگر غذا نخورد، موجب مریضی یا مرگش میشود؛ این کار خودکشی و حرام است. پس چه هوای نفسی بد میشود؟! سرّ مطلب این است که در درون انسان کششهای مختلفی وجود دارد. در اوقات و شرایط مختلف کمال، نفس چیزهایی را دوست دارد. اولین چیزی که دوست دارد، خوردن است؛ وقتی نوزاد متولد میشود، همانجا میخواهد به سینه مادرش بچسبد و شیر بخورد. این از ضروریترین چیزها برای اوست و اگر نباشد زنده نمیماند تا بعد کمالی و رشدی پیدا کند. ولی وقتی انسان رشد میکند کمکم خواستههای دیگری نیز در او پیدا میشود. برای مثال بچه بعد از احتیاج به غذا و استراحت، به اسباببازی علاقه دارد؛ البته علاقه مخفیتر کودک علاقه به مادر و انس با اوست، ولی این علاقه خیلی روشن نیست و روانشناسان با زحمت این را اثبات میکنند که کودک در آغوش مادر احساسی دارد که از آن لذت میبرد. بههر حال در چیزهای خارجی بعد از غذا چیزی که بچه دوست دارد، اسباببازی است. شما نیز دیدهاید که بچههای چهار- پنج ساله آنچنان به اسباببازیهایشان علاقهمند میشوند که گاهی گرسنگی میکشند، ولی بازی را رها نمیکنند؛ گاهی اصلا یادشان نیست که گرسنه هستند و باید به زور وادارشان کنند که غذا بخورند تا سالم بمانند. بعد از چندی کمکم انسان دوست دارد که اظهار شخصیت کند؛ بچه کوچک است و میخواهد از خیابان رد شود، مادرش دستش را میگیرد، اما این دستش را میکشد و میخواهد مستقل باشد. و بالاخره کمکم گرایشهای جنسی و چیزهای دیگر در انسان پیدا میشود.
در کنار این گرایشها، خواستههای دیگری هم برای انسان پیدا میشود که به آنها خواستههای عقلانی میگوییم. انسان علم را دوست دارد؛ همین حس کنجکاوی کودکان که میخواهند همه چیز را بدانند و وقتی بپرسند و پاسخ نگیرند ناراحت میشوند. کمکم این خواستهها به جایی میرسد که فطرت خداشناسی در آنها بیدار میشود و اگر رشد کند به جایی میرسند که پرستش خدا را دوست میدارند.
علمای اخلاق در ارزیابی خواستههای انسان، آنها را با کمال نهایی او میسنجند و به دو دسته کلی تقسیم میکنند؛ خواستههایی که به رسیدن انسان به کمال نهاییاش کمک میکنند، و خواستههایی که مانع این رسیدن میشوند. در عرف علمای اخلاق، به چیزهایی که مانع رسیدن انسان به کمال نهایی میشود هواهای نفسانی میگویند. یعنی فرضشان این است که کودک ابتدا اگرچه عقل ندارد، نفس دارد؛ خوراک میخواهد، اسباب بازی میخواهد. هنوز عقلش رشد نکرده است و خوب و بد را تشخیص نمیدهد، اما این خواستها را دارد. به اینگونه از حالات که به طور طبیعی برای انسان پیش میآید خواست نفسانی میگویند. از هنگامی که عقل انسان رشد پیدا میکند و خوبی و بدی و زشتی و زیبایی را تشخیص میدهد، چیزهایی که با تکامل حقیقی انسان منافات دارد، بد، زشت و ممنوع میشود. اینجاست که مسئله جنگ نفس و عقل مطرح میشود. انسان همیشه نمیتواند هم عقلش را ارضا کند و هم نفسش را. نمیشود همیشه هم خواستههای حیوانیاش ارضا شود، هم به کمال انسانیاش برسد؛ بالاخره آدمیزاد اینگونه خلق شده است.
غالبا این طور است که کارهای بد یک نوع لذتی دارد که انسان را به طرف خودش میکشاند. انسان بیخود انگیزه کار بد ندارد، آن لذت است که انسان را میکشاند و کار خوبش را ترک میکند. در مقابل، کار خوبی که موجب کمال انسان میشود، زحمت دارد و همراه با امر مکروهی است؛ یعنی باید زحمتی بکشد و کاری را که دلش نمیخواهد، انجام بدهد. اینجاست که بین عقل و نفس تضاد و جنگ واقع میشود. دل میگوید این کار را بکن، عقل میگوید نه این آثار بدی دارد. اینجاست که هوای نفس مذموم میشود. اگر تضادی بین این دو نبود اشکالی نداشت. لذتهایی که ما در دنیا از خوردن، آشامیدن و سایر لذتها حتی حیوانیترین آنها میبریم میتواند شرعا هم مطلوب باشد. با اینکه یک لذت حیوانی است اما عنوانی پیدا میکند که گاهی تحت آن عنوان شرعا واجب میشود. در شرایطی آمیزش با همسر واجب است. کاری است حیوانی که لذت حیوانی دارد، اما در قالب یک نظام اجتماعی خداپسند است، زیرا انسان را از کارهای زشت باز میدارد و موجب میشود که خانواده صحیحی پرورش پیدا کند. از آنجا که این نتیجه شرعا مطلوب است، لوازمش نیز مطلوب است و ثواب هم دارد.
آشیخ مرتضی زاهد یک منبری تهرانی باتقوا بود که بسیاری بزرگان و علما برای موعظه پای منبر ایشان میرفتند. مرحوم میرزا عبدالعلی تهرانی (پدر مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی) که شاگرد مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی بودند درباره آشیخ مرتضی زاهد نقل میکردند که در شرایطی با اینکه سنی هم از ایشان گذشته بود و اواخر عمرشان بود، برای ادای حق همسرش وظیفه شرعیاش را انجام داد و به غسل جنابت احتیاج پیدا کرد. یکی از دوستان ایشان خواب دیده بود که درهای آسمان باز شد و فرشتگان سطلهای آبی را بالا میبرند. پرسیده بود این سطلهای آب چیست که بالا میبرید؟ گفتند: آب غسل آشیخ مرتضی زاهد است. خب عملی است که بین همه انسانهای خوب و بد مشترک است، و حتی در حیوانات هم وجود دارد. اما وقتی به عنوان اطاعت امر خدا انجام بگیرد، فرشتگان آب غسلش را برای تبرک به آسمان میبرند، و این هنگامی است که آن کار در قالب ارزشهای اخلاقی و الهی قرار گیرد. همان کار است، ولی وقتی این عنوان را ندارد و فقط به خاطر التذاذ است، حداکثر هوای نفسی مجاز و مباح است، اما وقتی با این نیت است که من تکلیف شرعی خودم را باید انجام بدهم، و چون خدا گفته است انجام میدهم، نهتنها ارزش پیدا میکند و ثواب دارد، بلکه فرشتگان هم برای تبرک میآیند و آب غسلش را به آسمان میبرند.
بنابراین روشن شد که این طور نیست که چیزهایی که با هوای نفس ما موافق است، همیشه بد باشد، بلکه کارهایی هست که انسان آنها را خیلی دوست دارد و از آن لذت هم میبرد، و دیگران آنها را فقط به خاطر لذت جسمانیاش انجام میدهند، اما ممکن است مؤمن آن را طوری انجام بدهد که هم آن لذت جسمانی داشته باشد و هم به ثواب اخروی برسد، و حتی ملائکه هم به آن تبرک بجویند. انشاءالله در جلسه آینده بحث را درباره ملاک این تأثیر پی میگیریم.
وصلیالله علی محمد و آلهالطاهرین