بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1395/04/12، مطابق با بیستوششم رمضان 1437 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(42)
بحث ما درباره علل اساسی انحراف انسان بود. اینکه چگونه انسانی که مدتها راه صحیحی را پیموده و خدماتی کرده است، منحرف میشود و گاهی 180درجه تغییر مسیر میدهد. با استفاده از آیات و روایات به این نتیجه رسیدیم که سه عامل کلی هوای نفس، حب دنیا و فریب شیطان از مهمترین عوامل انحراف انسان هستند. ابتدا به اجمال درباره هر سه عامل بحثهایی را مطرح کردیم و سپس به مباحثی درباره هوای نفس و دنیا پرداختیم، و بحث کیفیت فریب دادن شیطان باقی ماند. گرچه در این زمینه نیز مباحثی کلی بیان شد، ولی این بحثها تا بهصورت عناوینی کلی است چندان تأثیر عینی در زندگی انسان ندارد. وقتی اینها میتواند اثر خودش را ببخشد که انسان به مصادیق زندهاش توجه کند، یا خودش تجربه کرده باشد، و یا در زندگی دیگران ببیند. شاید سرّ اینکه قرآن هم افزون بر مطالب کلی، گاهی داستانهایی با اسم و ویژگیهای خاص نقل میکند، همین باشد که داستان عینی بیشتر از عناوین کلی میتواند در انسان اثر بگذارد. برای مثال اگر بهجای داستان حضرت یوسف، به صورت کلی گفته میشد که اگر جوانی پرهیز کند، پاکدامن باشد و دامن خودش را از آلودگیها حفظ کند، خداوند خیلی به او پاداش میدهد، به اندازه بیان داستان آن حضرت اثر نداشت.
در جلسات گذشته با استفاده از آیات و روایات این نتیجه کلی را گرفتیم که شیطان یا در فکر و یا در انگیزه ما برای عمل اثر میگذارد. او در مقام شناخت، کاری میکند که ما یا بد بفهمیم یا چیزی را فراموش کنیم. همچنین گاهی مسئلهای را میدانیم، شکی هم نداریم و درست هم فهمیدهایم، اما او در مقام عمل کاری میکند که هیجان پیدا کنیم و به طرف گناه کشیده شویم. همچنین گفتیم که شیطان یک عامل مستقل نیست. اگر ما میلی را نداشته باشیم او نمیتواند آن را ایجاد کند؛ بلکه او چیزهایی را که خوشمان میآید و به آنها میل داریم، تقویت میکند تا به طرف گناه کشیده شویم.
یکی از موضوعاتی که قرآن به شیطان نسبت میدهد «نسیان» است. شیطان کاری میکند که انسان با اینکه چیزی را میدانسته و آن را حل کرده است، از یاد ببرد. یکی از این موارد در داستان حضرت موسی است که وقتی گرسنه شد و سراغ آن ماهی را از همراه خود گرفت، همراه او گفت: در فلان محل که اقامت کردیم، فراموش کردم بگویم چه اتفاقی افتاد؛ وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ؛[1] شیطان این را از خاطرم برد. یا در جای دیگری میفرماید: وقتی شیطان بر انسانها غالب شود، خدا را از یاد آنها میبرد. علت اینکه در خیلی جاها با این که زمینه برای عبادت و کار خیر بوده است، ما فراموش میکنیم، یا به خاطر تمایلی که به گناه داریم، در راه غلطی قدم میگذاریم، شیطان است. او بر انسان غالب میشود و یاد خدا را از ذهنش میبرد؛ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ.[2] این نسیان مشکلات بسیاری برای انسان درست میکند. از حضرت آدم که به خاطر نسیان دچار ترک اولی شد، تا انسانهای دیگر همه به آن گرفتار میشوند.
صریح آیه قرآن است که عدهای در قیامت کور محشور میشوند و اعتراض میکنند که خدایا ما در دنیا کور نبودیم، چرا ما را کور محشور کردی؟ پاسخ میشنوند که در دنیا آیات ما به دست تو رسید، اما تو آنها را به فراموشی سپردی، امروز هم فراموش میشوی. با تو همان معامله را میکنیم که تو با آیات خدا کردی. آنجا تو آیات خدا را نادیده گرفتی، ما هم این جا تو را نادیده میگیریم؛ قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَكَذَلِكَ الْیَوْمَ تُنسَى.[3] شاید یکی از نکتهها در اینکه «ذکر»[4] یکی از اسمای قرآن است این باشد که بیشترین گرفتاری انسان برای این است که خدا را فراموش میکند و نیاز دارد به اینکه کسی به یادش بیاورد. خداوند پیغمبران را فرستاده است، قرآن را نازل کرده است تا چیزهایی که خود انسانها میدانستند، به یادشان بیاورد؛ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِه؛[5]نعمتهای خدا را میبیند و میداند که اینها نعمت خداست و باید شکرش را به جا بیاورد، اما فراموش میکند.
گاهی نسیان، فراموشی اصل مطلب است، و گاهی در مقام استفاده، استدلال و تحقیق. وقتی انسان میخواهد به معلومات جدیدی برسد ابتدا چیزهایی را که میداند با هم ترکیب میکند و از ترکیب آنها معلومات جدیدی برایش پیدا میشود. قیاس از صغری و کبری تشکیل میشود که دو مقدمه است که ما آنها را میدانیم، اما به ارتباطشان توجه نداشتهایم. وقتی اینها را با هم ترکیب کنیم، ارتباطشان معلوم میشود که موضوع یکی از مصادیق موضوع دیگری است، و شناخت جدیدی برایمان پیدا میشود. حال اگر در مقام استدلال چیزی را که باید به آن توجه کنیم فراموش کنیم و امر اشتباهی را به جای آن بگذاریم، به جای برهان و استدلال صحیح، دچار مغالطه شدهایم. یکی از کارهای شیطان همین است.
حقیقت این است که شیطان در تمام مسائل زندگی (از ضروریترین اعتقادات گرفته تا جزییترین رفتارها) میتواند با ما بازی کند. ایمان از اعتقاداتی سرچشمه میگیرد که اصل همه آنها اعتقاد به خدای یگانه، سپس اعتقاد به معاد و نبوت است. شیطان هم در این جا با انسان بازی میکند و بسیاری از مردم را فریب میدهد، و هم در شناخت ارزشها که ملاک عمل ماست. او به این کلیات هم اکتفا نمیکند، بلکه وقتی میخواهیم کاری را انجام دهیم، ما را غافل میکند تا به چیز دیگری توجه کنیم و نتیجهای اشتباه بگیریم.
یکی از مواردی که شیطان در زمینه اعتقادات بسیاری از مردم را فریب داده و گمراهشان کرده است، اصل مسئله توحید است. بعد از اینکه با فطرت خودمان یا با استدلالهای ساده فهمیدیم که این عالم خودبهخود به وجود نیامده است و صانعی آن را ساخته است، این سؤال مطرح میشود که آیا همه قدرتها در آن ایجادکننده متمرکز است، و همه چیز تا آخرت با اراده او ایجاد میشود، یا هر بخشی به دست کسی است. از قدیمیترین ایامی که ما سراغ داریم کسانی به شرک اعتقاد داشته و چند خدایی بودهاند. شاید باور نکنیم، ولی هماکنون در دنیا انسانهای فهمیده، متمدن و زرنگی وجود دارند که هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ ثروت دارای جایگاه هستند، ولی واقعا معتقدند که هر نوع احتیاج ما انسانها یک خدای خاص دارد؛ برای کشت و زرعمان به خدای باران نیازمندیم، میخواهیم همسر اختیار کنیم به خدایی که همسر میدهد نیاز داریم، فرزند میخواهیم باید دست به دامان خدای دیگری شویم که فرزند میدهد و... میلیونها انسان در همین عصر و در نزدیکی کشور ما چنین هستند و به این اعتقاداتشان افتخار هم میکنند.
میگویند این اعتقادات از گذشتگان به ما رسیده است و چنین ذهنیتی دارند که پیشینیان ما انسانهایی فهیم و درسخوانده بودهاند، تحقیقات میکردند، صنایعی اختراع کردهاند و عظمتی داشتند؛ آنها اشتباه نمیکردند! قرآن درباره این طرز تفکر میگوید: وقتی پیغمبران میگفتند: خدای واحد را پرستش کنید! میگفتند: مَّا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ؛[6]پیشینیان ما این حرفها را نمیزدند، إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ؛[7] پدران، نیاکان و بزرگانمان از این راه رفتند، ما هم از آنها یاد گرفتیم و میرویم. اینها سنت آباء و اجدادی ماست! این یک مغالطه است. صغرای استدلال آنها این است که این چیزی است که پدران ما گفتند. کبرایش هم این است که هر چه پدران ما گفتند، قابل اقتباس است و ما باید یاد بگیریم. نتیجه هم اینکه ما باید همان رفتار گذشتگان را نسبت به بتها اعمال کنیم و اینها را پرستش کنیم. توجه نمیکنند که کلیت کبری ممنوع است. بله ما خیلی چیزها از پدر و مادرمان یاد میگیریم، هرکسی زندگی کردن را از پدر و مادرش میآموزد، اما این بدان معنا نیست که هر چه آنها میگویند، درست است.
بسیاری از اعتقادات اشتباه در اثر شبهاتی است که شیطان القا میکند. غالبا بتپرستها خدا را به عنوان خالق آسمان و زمین قبول داشتند، ولی پایینتر از خدا به اربابانی معتقد بودند که خدا اختیار هرکاری را به یکی از آنها داده است. میگفتند: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ؛[8] ما این بتها را پرستش میکنیم تا ما را به الله نزدیک کنند. به هر حال برای پذیرفتن الله خیلی مشکل نداشتند، کلام در این بود که چه کسی را باید پرستش کرد. انبیا و بهخصوص پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله میگفتند: این اللهی که شما قبول دارید، توسط ما پیغامی برای شما فرستاده است که جز خدای واحد را نپرستید، به روز قیامت معتقد باشید و این کارهایی که خلاف عقل است، انجام ندهید و... ولی آنها میگفتند: وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً مَّا سَمِعْنَا؛[9] اگر خدا میخواست پیغام بفرستد چطور از میان ما تو را فرستاد؟! تو هم انسانی مثل ما هستی. اگر خدا میخواست پیغامی بفرستد فرشتهای میفرستاد. در واقع یک قیاس تشکیل میدادند و میگفتند: اگر خدا بخواهد برای ما پیغامی بفرستد، توسط خود ما نمیشود. این اتحاد مرسل و مرسلعلیه میشود. پیغامآور باید کسی غیر از پیغامگیرنده باشد. اگر خدا میخواست پیغامی بدهد باید فرشتهای میآمد و میگفت من فرستاده خدا هستم. همانطور که میبینید باز کبرای استدلال آنها کلیت ندارد. خدا هر کس را صلاح بداند، هر کس به او اقرب است و هر کس بهتر بتواند پیام او را به مردم برساند، میفرستد. خود قرآن میفرماید: اگر روی زمین فرشتگانی زندگی میکردند، ما فرشتهای را به عنوان پیامآور برایشان میفرستادیم. فرشته اصلا با شما سنخیتی ندارد و نمیتوانید با هم تفاهم کنید. باید کسی باشد که شما خودتان او را بشناسید و زبانش را بفهمید؛ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ.[10] این از جاهایی است که شیطان دخالت میکند و انسان را به مغالطه میاندازد.
کفار در استدلال معاد هم چنین انحرافاتی داشتند. اولا برایشان زندهشدن پس از مرگ، چیز قابل قبولی نبود. کار به جایی میرسید که آن را به عنوان یک لطیفه نقل میکردند؛ هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ یُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ؛[11] دور هم مینشستند و میگفتند: راستی یک خبر تازه! چیز تازهای که خیلی هم خندهدار است! یک نفر پیدا شده که میگوید انسان وقتی میمیرد و خاک میشود، دوباره زنده میشود! میخندیدند و میگفتند: عجب آدمی است! چه حرفهایی میزند؛ أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِ جِنَّةٌ؛[12] مگر دیوانه شده که این حرف را میزند؟ چه دروغی به خدا میبندد! اصلا محال است. حالا گیریم که امکان دارد، مگر هرچیزی که امکان دارد واقع هم میشود؟! پیامبران دلیل میآوردند که خدا خوب و بد را در این عالم یکسان نمیگذارد. ظالم و مظلوم را یک طور حساب نمیکند. در این دنیا ظالمانی هستند که هزاران مظلوم را کشتهاند و مجازات نشدهاند. باید عالمی باشد که ظرفیت این مجازاتها را داشته باشد. اما باز مردم میگفتند: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا؛[13] زندگی همین است که هست و خبر دیگری نیست. پیامبران میگفتند: ما دلیل میآوریم. اما اینها میگفتند: این دلیل شما خیلی اعتباری ندارد، ما تا چیزی را نبینیم قبول نمیکنیم. بنیاسرائیل بعد از اینکه حضرت موسی آمد و آنها را از چنگال فرعون نجات داد، گفتند: لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛ تا آشکارا خدا را نبینیم ایمان نمیآوریم. ما باید همانطور که اجسام را میبینیم، خدا را هم ببینیم!
ابتدا میگفتند: اگر میخواهی ما قبول کنیم، باید فلان کار را انجام دهی! خداوند به پیامبر اجازه میداد که آن معجزه انجام شود. وقتی انجام میگرفت، میگفتند: عجب ساحری است! فرعونیان چندین درخواست از حضرت موسی کردند. ایشان همه را انجام داد، اما آنها خم به ابرو نیاوردند. خداوند در برخی از آیات خطاب به پیامبر خود میگوید: اینها اینقدر سنگدل هستند که هر معجزهای به اینها نشان دهی، ایمان نمیآورند، چون بنا ندارند که قبول کنند. هر چه میگویی میگویند: نه، برای ما ثابت نشد. عقل، فکر و استدلال برای ماست، اما شیطان کاری میکند که انسان از مقدمات و استدلالات صحیح غفلت کند و ذهنش به موضوعات دیگری منصرف شود.
خداوند در سوره صاد خطاب به حضرت داوود میفرماید: وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛ مشکل انسان این است که روز حساب را فراموش کرده است. خداوند این عالم را بیحساب خلق نکرده است. ببینید همه چیز از روی حساب است. ماه و خورشید با حساب حرکت میکند. شما براساس محاسبات میتوانید پیشبینی کنید که حتی چه وقت خسوف و کسوف اتفاق میافتد. همه چیز از روی نظم است. چنین خدایی آدمیزاد را همین طور بیهدف آفریده است؟! بمب اتم برسر مردم بیاندازند و صدها هزار نفر را بیحساب بکشند؛ یا مرد و زن و پیر و جوان یمنی را به نام اسلام نابود کنند و هیچ کسی هم به کارشان رسیدگی نکند؟! این همه دقایقی که در عالم به کار رفته است، همه چیز روی محاسبات دقیق است، نوبت به آدمیزاد که میرسد همه چیز بیحساب میشود؟! وقتی پیغمبران میگفتند: دوباره زنده میشوید، میگفتند برخی از پیشینیان ما که مردند را زنده کنید، ببینیم چه به سرشان آمده است! تا نبینیم قبول نمیکنیم که چنین چیزی هست.
امروز هم عده زیادی از فیلسوفان معروف دنیا، معتقدند تا چیزی به حس نرسد اطمینانآور نیست. اصلا عقل را قبول ندارند. میگویند با چشم میبینیم. این گوش است، میشنویم. عقل چیست؟! اگر بگویی عقل مغز است، میگویند در این مغزی که ما میبینیم این چیزها نیست. به آنها میگویی در این دنیا خیلی چیزها هست که شما بدون اینکه تجربه کنید قبول کردهاید. چه کسی هنگام تولد و قبل از تولد خودش را به یاد دارد؟ طبق گفته شما هیچ کس نباید پدر و مادرش را قبول داشته باشد. در بیشتر علوم بشری از دیدهها به نادیدهها پیبردهاند و از همین راه پیشرفت حاصل شده است؛ این چه سخنی است که تا نبینیم نمیپذیریم؟! عقل نیز راهی برای شناخت است. حتی در جایی که حس اشتباه میکند، عقل درک میکند که حس درست فهمیده یا به خطا رفته است. خدا با دادن عقل به انسان بالاترین امتیاز را به او داده است. اما وقتی فهم آدمیزاد کمسو باشد، نمیپذیرد. نه تنها نمیپذیرد، بلکه میگوید: آنهایی که میپذیرند احمق و خرافاتیاند. خداوند درباره این موضعگیری میفرماید: ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ؛ هیچ پیغمبری نفرستادیم مگر این که مردم درباره آنها گفتند: این رفته درس خوانده، اینها را یاد گرفته، و افزون بر این دیوانه هم است و عقل درستی ندارد.
اولین گامی که ما باید برای مبارزه با شیطان برداریم، این است که مبادی اعتقادی خودمان را براساس عقل اثبات کنیم. عقل است که وجود خدا، وحدت خدا، پیغمبری پیغمبر، معجزه بودن معجزه، و حقانیت وحی را اثبات میکند. از کجا باید بفهمیم که این کار خارقالعاده که مدعی پیامبری میکند سحر است یا معجزه؟ از کجا بدانیم این خبرهایی که این فرد از آینده میدهد از خبرهای غیبی الهی است یا از راه دیگری به او رسیده است؟ عقل باید بگوید که این دو با هم فرق دارد. بزرگان این همه زحمت کشیدند و ویژگیهای معجزه و تفاوت آن با سحر و جادو و امثال آن را بیان کردند که کسی گول شیطان را نخورد، اما شیطان آدمیزاد را گول میزند. گاهی اشخاص فهیم و دقیق ادعایی میکنند، وقتی از آنها میپرسند که این سخن را از کجا میگویی، مثلا میگوید: خواب دیدم. آن وقت براساس این خوابها فرقهها و مذاهب انحرافی درست میشود و یکی ادعای پیغمبری و دیگری ادعای امامت میکند. آدمیزاد از این طرف با آن همه زرنگی تسلیم یک خواب میشود، و از آن طرف شیطان فریبش میدهد و پیغمبر که صدها دلیل میآورد، قبول نمیکند.
ما برای اینکه به این افراط و تفریطها مبتلا نشویم، باید عقل سلیم و ورزیدگی عقلانی داشته باشیم؛ البته انسان از هنگام تولد عقل کامل ندارد و مثل همه قوای بدنی به تدریج آن را پیدا میکند. اگر روی عقل انسان هم کار شود و آن را تقویت کند، میتواند مسیر صحیح را بفهمد و برای شناخت حق و باطل آنها را معیار قرار بدهد. از جمله وقتی ثابت شد که کلامی وحی است، خود این بهترین دلیل میشود. اما اگر عقل ما نتواند اثبات کند، از کجا میتوانیم بین پیغمبر و یک فرد شیاد فرق بگذاریم؟ این شیادها همیشه بودهاند و الان هم هستند. در گوشه و کنار دنیا، انواع این شیادهای حقهباز هستند و مردمی را دور خودشان جمع میکنند و پولهای کلانی از آنها در میآورند.
آدمیزاد اینگونه فریب شیطان را میخورد. شیطان گاهی شیطان جنی است، ولی یک دسته از شیاطین، شیاطین انساند. خود قرآن میگوید: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛[14]دشمن انبیا فقط ابلیس و دار و دسته ابلیس نیستند، در خود آدمیزادها نیز گروههایی هستند که شیاطیناند و اینها به همدیگر وحی میکنند. چه کسی باید بفهمد که این فرد شیطان است یا فرد عاقل حکیم الهی؟ اگر عقل ما حکومت نکند، حجت برای ما تمام نمیشود. بنابراین اولین راه مبارزه با شیطان، تقویت عقل است. براساس عقل حقانیت دین اثبات میشود و براساس محکمات دین باید به سراغ حل متشابهات آن رفت.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاع؛[15] انسانها سه دستهاند؛ یک دسته عالم ربانیاند. یعنی با خدا پیوند دارند و خدا ولایت آنها را پذیرفته است. دسته دوم خودشان به این مقام نرسیدهاند، اما با عالم ربانی ارتباط دارند و از آنها یاد میگیرند، اما بقیه مردم حکم خرمگس را دارند؛ حشراتی هستند که با باد از این طرف به آن طرف میروند و پایشان به جایی بند نیست.
انشاءالله خداوند به ما توفیق دهد در پرتو عقل و نقل، به خصوص در پرتو قرآن و عترت بتوانیم با این شیطانی که همه هستی انسانها را به بازی گرفته مبارزه کنیم و راه نجات را پیدا کنیم.
[1]. کهف، 63.
[2]. مجادله، 19.
[3]. طه، 126.
[4]. ذکر در کلام عرب، به معنای یاد و یادآوری است. قرآن خودش را اینگونه توصیف میکند که من برای یادآوری هستم و از پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نیز میخواهد که به وسیله قرآن مردم را به یاد حقایق بیاندازد.
[5]. نهجالبلاغه (للصبحی صالح)، ص43.
[6]. مومنون، 24.
[7]. زخرف، 21.
[8]. زمر، 3.
[9]. مؤمنون، 24.
[10]. ابراهیم، 4.
[11]. سبأ، 7.
[12]. همان، 8.
[13]. مومنون، 37.
[14]. انعام،112.
[15]. نهجالبلاغه (للصبحی صالح)، ص496.