از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. با وظایف و مقامات پیامبران الهی آشنا شود؛
2. بتواند با استناد به آیات قرآن كریم، هریك از وظایف و مقامات پیامبران را ثابت كند؛
3. بتواند شبهات مطرح را دربارة مقامهای سیاسی پیامبران پاسخ دهد.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (جمعه:2)؛ اوست آنكس كه در میان بیسوادان، فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند.
پیامبران افزون بر اوصاف ذاتیشان، كه در درس پیشین با آنها آشنا شدیم، و نیز اوصافی كه مربوط به اهداف نبوت است، پارهای از اوصاف دیگر هم دارند كه مربوط به وظایف و شئون آنهاست. در این درس به بررسی این وظایف و شئون میپردازیم.
مقتضای نبوت و رسالت انبیا، و همچنین نتیجة برهان عقلی بر لزوم بعثت ایشان، رساندن پیام الهی به مردم است؛ یعنی پیامبران باید نقش واسطهای امین را در میان خدا و مردم ایفا كنند. مردم نیز موظفاند كه پس از دریافت این پیام الهی، به مضمون آن عمل كنند. در واقع اطاعت از انبیا در این پیامها، بهمعنای اطاعت از خداست؛ چون آنها نقشی جز ابلاغ این پیامها ندارند: مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاغ (مائده:99)؛ «بر پیامبر [خدا وظیفهای] جز ابلاغ [رسالت] نیست».
البته قرآن كریم به این نكته نیز اشاره میكند كه پیامبران، علاوه بر ابلاغ پیام الهی به مردم، مقام تبیین و تفسیر وحی را نیز داشتهاند؛ زیرا در بسیاری از اوقات لازم بود كه كسی مفاد وحی را برای مردم تفسیر كند و مواضع اجمال آن را تبیین نماید و جزئیات مسائل را به آنها آموزش دهد؛ برای مثال، وقتی قرآن كریم میفرماید: أَقِمِ الصَّلاَةَ (هود:114)؛ «نماز را به پا دارید» اصل وجوب نماز فهمیده میشود، اما چگونگی آن نامعلوم میماند. در اینجا مردم به كسی نیاز دارند كه از جانب خدا، شرایط، احكام و كیفیت نماز را برایشان بیان كند.
بنابراین پیامبران پس از مقام رسالت و نبوت، وظیفة تبیین و تفسیر وحی را نیز به عهده دارند. شاید از اطلاق بعضی آیات بتوان استفاده كرد كه مردم موظف بودهاند تمام مطالبی را كه پیامبر در تبیین وحی بیان میكند، بپذیرند؛ مانند این آیه كه میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء:64)؛ «هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آنكه دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند». از اطلاق این آیه، میتوان برداشت كرد كه مردم مكلفاند سخنان پیامبران را، چه آنها كه مربوط به ابلاغ اصل وحی است، و چه سخنانی كه پیامبر در تبیین وحی بر زبان جاری میكند، پیروی كنند؛ زیرا در اطاعت از پیامبران بعد از پیروی از اصل وحی، نوبت به پذیرفتن تفسیر آنان از وحی میرسد.
این مقام در میان همة پیامبران مشترك بوده است؛ زیرا كسی كه از جانب خدا پیامی میآورد، طبعاً خودش حقیقت آن را دریافته، و به مراد اصلی فرستندة آن پیام پی برده است. بنابراین اگر چنین كسی كلام خدا را تفسیر و تبیین كند، تفسیر او مطابق واقع است و ازهمینرو مردم موظفاند كه سخن او را بپذیرند و از آن پیروی كنند.
از آنچه گذشت، اكنون روشن میشود كه چرا خداوند هر پیامبری را به زبان قومش فرستاده است. در واقع برای آنكه پیامبران بتوانند بهآسانی پیام خدا را برای مردم تبیین كنند، گریزی از این امر نبوده است. قرآن دراینباره میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ
بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُم... (ابراهیم:4)؛ «و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا برای آنان بیان كند...».
از دقت در برخی آیات قرآن كریم درمییابیم كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز دارای مقام تبیین وحی بوده است؛ زیرا افزون بر آیاتی كه مردم را به پیروی از پیامبران مكلف میسازد، آیات دیگر نیز بر این مطلب دلالت دارند؛ مانند: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه... (نساء:80)؛ «هركس از پیامبر فرمان بَرَد، درحقیقت خدا را فرمان برده است...». «ال» رسول در این آیه، «ال» عهد است و به پیامبر اسلام برمیگردد؛ اما اگر آن را «ال» جنس هم بدانیم، باز شامل شخص پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله میشود. بنابراین آیه، پیروی از پیامبر همان پیروی از خداست، و از اطلاق آن استفاده میشود كه سخنان پیامبر در تفسیر وحی نیز، حجت و لازمالاتباع است. افزون بر این آیه، آیات دیگری نیز هست كه به بیان صریحتری این مدعا را اثبات میكند؛ مانند:
وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ (نحل:44)؛ «و این قرآن را بهسوی تو فرود آوردیم، تا برای مردم آنچه را بهسوی ایشان نازل شده است توضیح دهی، و امید كه آنان بیندیشند».
بدیهی است كه مقام تبیین وحی، جدا از مقام ابلاغ وحی است. همچنین در آیة دیگری آمده است:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ... (جمعه:2)؛ «اوست آنكس كه در میان بیسوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد...».
این آیة شریف، كه دربارة شخص پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، است، بین دو مقام «تلاوت آیات» و «تعلیم كتاب» فرق نهاده است و از ظاهر آن برمیآید كه مقام دوم، همان مقام تفسیر و تبیین وحی است.
نتیجه اینكه به گواهی آیات قرآن پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دارای مقام تفسیر وحی الهی و بیان تفاصیل احكام و قوانین دینی بوده و سخنان او در این امور بر همگان حجت است؛ ازاینرو مردم مكلفاند در این امور از پیامبر پیروی كنند.
پیمودن مسیر كمال بدون شناختن راه از بیراهه ممكن نیست، لكن، چنانكه پیشتر گفتیم، انسان نمیتواند همة دانشهایی را كه به آنها نیاز دارد، با فهم عادی بشری به دست آورد؛ بنابراین انسان در حوزة معرفت نیز محتاج وحی الهی است. از آیات و روایات نیز استنباط میشود كه یكی از اهداف پیامبران آموزش مردم است. قرآن با تعبیرهای مختلفی مواد آموزشی انبیا را گوشزد میكند؛ ازجمله میفرماید:
كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُو عَلَیْكُمْ آیَاتِنَا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (بقره:151)؛ «همانطور كه در میان شما فرستادهای از خودتان روانه كردیم، كه آیات ما را بر شما میخواند و شما را پاك میگرداند، و به شما كتاب و حكمت میآموزد، و آنچه را نمیدانستید، به شما یاد میدهد».
در این آیه و آیات مشابه،(1) به تعلیم كتاب و حكمت و هرآنچه مردم خود نمیدانند، اشاره شده است. واژة «كتاب» مصدری است كه معنای اصلی آن گرد آوردن(2) و ثبت كردن است؛ ولی معمولاً آن را بهمعنای نوشتن و نیز نوشته (معنای اسم مفعولی) به كار میبرند.(3) با توجه
1. در آیات 129 سورة بقره، 164 سورة آلعمران، و 2 سورة جمعه نیز به تعلیم كتاب و حكمت اشاره شده است.
2. به همین دلیل برخی گفتهاند: واژة كتاب در آنجا كه بر قرآن اطلاق شده است، بهمعنای جامع است؛ چون قرآن انواع داستانها، نشانهها، احكام و اخبار را به طرق ویژهای گردآورده است (محمدبنعبدالله زركشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص347).
3. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغة؛ محمدبناحمد ازهری، تهذیب اللغة؛ اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح؛ تاج اللغة و صحاح العربیة؛ حسینبنمحمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن؛ ذیل مادة كتب.
به اینكه تمام این آیات دربارة پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله است، احتمالاً مراد از «الكتاب» قرآن است(1) كه معارف ثابت و یقینی را دربردارد.(2)
منظور از «الحكمة» در این آیه و آیات مشابه، كه بر «الكتاب» عطف شده، ظاهراً همان حكمتهای(3) مندرج در كتاب، و از باب ذكر خاص بعد از عام، یا به تعبیر دقیقتر، ذكر جزء بعد از كل است. البته این احتمال نیز وجود دارد كه منظور از «الكتاب» در این آیات، خصوص قوانین یا دیگر اجزای كتاب (غیر از حكمت) باشد كه در این صورت، عطف كتاب بر حكمت از قبیل عطف دو امر متباین خواهد بود. درهرصورت، مقصود از حكمت، بخشی از قرآن است و آیة 39 سورة اسراء كه بعد از چند دستورالعمل(4) حكیمانه میفرماید: ذلِكَ مِمّا أَوْحی إِلَیْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَة؛ «آن (سفارشها) از حكمتهایی است كه خداوندگارت به تو وحی كرده»، مؤید این برداشت است.
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص80؛ محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، درس اول، ذیل عنوان كتاب.
2. البته در همة آیات مراد از «الكتاب»، كتاب آسمانی پیامبران نیست؛ زیرا دربارة حضرت عیسی علیه السلام كتاب در كنار انجیل آمده است: وَیُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإنْجِیل (آلعمران:48)؛ «و به او (عیسی علیه السلام ) كتاب و حكمت و تورات و انجیل میآموزد». اگر مراد از «الكتاب»، كتاب آسمانی هر پیامبر بود، آوردن كتاب و انجیل در كنار هم بیوجه مینمود؛ چون كتاب حضرت عیسی علیه السلام همان انجیل است. به نظر میرسد كه مراد از كتاب در این آیه، به احتمال قوی، كتابهای الهی قبل از تورات و انجیل است.
3. علامه طباطباییرحمه الله در تعریف حكمت گوید: «مراد از حكمت نوعی از احكام و اتقان یا نوعی امر محكم است كه در آن خللی وارد نمیشود، و بیشتر در مورد معارف عقلی بطلانناپذیر و غیركاذب استعمال میشود. پس حكمت، قضایای مطابق با واقع است كه بهنحوی سعادت انسان را دربردارد كه شامل معارف حقّة الهی در مورد مبدأ و معاد و تشریح حقایق طبیعی و... میشود» (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص418).
4. این دستورالعملها عبارتاند از: 1. دوری از شرك؛ 2. پرستش خدای یكتا؛ 3. احسان به پدر و مادر؛ 4. اعطای حقوق نزدیكان و یتیمان و فقرا؛ 5. پرهیز از اسراف؛ 6. رعایت اعتدال در انفاق و بخشش؛ 7. خودداری از كشتن فرزند به دلیل ترس از فقر؛ 8. پرهیز از زنا؛ 9. پرهیز از قتل و جنایت؛ 10. تجاوز نكردن به اموال یتیمان؛ 11. وفای به عهد؛ 12. خودداری از كمفروشی (رعایت عدالت در معاملات اقتصادی)؛ 13. پرهیز از پیروی بدون علم؛ 14. پرهیز از تكبر و نخوت.
عبارت یُعَلِّّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، ذكر خاص بعد از عام است؛(1) و یا به آموزش اموری اشاره میكند كه در كتاب و حكمت نیست. طبق فرض دوم، كه احتمال قویتری به نظر میرسد، آموزش كتاب، حكمت و آنچه مردم نمیتوانند بدانند، درمجموع شامل همة معارف اصلی و فرعی میشود.(2) عبارت مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ به علومی اشاره دارد كه از طرق عادی نمیتوان به آن علوم دست یافت.(3) این عبارت با تعبیر «ما لَمْ تَعْلَموُا» (ندانستید) فرق دارد؛ اما حتی اگر تفاوتی بین این دو عبارت نباشد، با توجه به اینكه همة انسانها و در همة زمانها مخاطب قرآن هستند، این عبارت به علومی اشاره دارد كه انسان هیچگاه خود به آن نمیرسد.
انسانها برای رسیدن به كمال باید حلالها و حرامهای الهی را بشناسند و رفتار خود را بر اساس آن تنظیم كنند؛ اما ازآنجاكه همة افراد نمیتوانند احكام الهی را بهطور مستقیم از خداوند دریافت كنند، پیامبران مأمورند تا اوامر و نواهی الهی را از طریق وحی گرفته، به مردم ابلاغ كنند. بنابراین یكی از وظایف انبیا بیان امور حلال و حرام در دین خداست.
1. برخی، این بخش از آیه را ذكر خاص بعد از عام گرفتهاند و معتقدند كه پیامبران مبدأ و منشأ همة علوم بودهاند، و گرچه این موضوع در جملة قبل، كه تعلیم و حكمت است، وجود دارد، قرآن مخصوصاً آن را تفكیك میكند تا بفهماند كه اگر پیامبران نبودند، بسیاری از علوم، برای همیشه از انسانها مخفی میماند. آنها نهتنها رهبران اخلاقی و اجتماعی، بلكه رهبران علمی نیز بودند و بدون آنها علوم انسانی در هیچ زمینهای رشد نمیكرد (ناصر مكارم شیرازی و همكاران، تفسیر نمونه، ج1، ص376).
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص334.
3. ر.ك: ابوجعفر محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص29؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص233. خداوند در آیة دیگری به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله میفرماید: وأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكَ عَظِیمًا(نساء:113). از این آیه استفاده میشود كه در این میان حتی علومی هم بوده است خود پیامبر نیز به آنها علم نداشته است.
خداوند در قرآن به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمان میدهد كه مردم را فراخواند و احكام الهی را برایشان بیان كند: قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُم (انعام:151)؛ «بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده برای شما بخوانم».(1)
قرآن كریم دربارة حضرت عیسی علیه السلام نیز میفرماید:
وَرَسُولاً إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ... وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْكُمْ (آلعمران:49ـ50)؛ «و [او را بهعنوان] پیامبری بهسوی بنیاسرائیل [میفرستد كه او به آنان میگوید:]... "آمدهام تا پارهای از آنچه را كه بر شما حرام گردیده، برای شما حلال كنم"».
برای رسیدن به سعادت مطلوب، تنها داشتن بینشهای ضروری صحیح، كافی نیست، بلكه لازم است انسان دل خود را نیز از اموری كه مانع از رسیدن به آن سعادت است، پاك كند و دل در گرو بینشهای صحیح داشته باشد، تا حقایق را بپذیرد؛ زیرا دانستن یك حقیقت لزوماً به پذیرش آن نمیانجامد. چه بسیار افرادی بوده و هستند كه حقایقی را درك میكنند، ولی از پذیرش آن سر باز میزنند و حتی در مقابل آن مقاومت میكنند. قرآن كریم از گروهها و افرادی یاد میكند كه حتی بعد از دیدن معجزاتی از پیامبران الهی و یقین به نبوت ایشان، از
1. در آیة قُلْ تَعَالَوْاأَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِیَّاهُم وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وأَوْفُواْ الْكَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْط (انعام:151ـ152) و آیات بعدی، به چند حكم الهی اشاره میشود كه اصول محرمات الهی است و برخی از آنها در دیگر ادیان الهی هم آمده است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص395). از عبارت «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون» استفاده میشود كه اگرچه احكام الهی را باید تعبدی پذیرفت، این احكام با فطرت انسان سازگارند و با تعقل و تفكر میتوان به حكمت برخی از آنها پی برد.
روی ظلم و برتریطلبی، نهتنها سخنانشان را نپذیرفتند و تسلیم نشدند، بلكه به مبارزه با آنها پرداختند. قرآن كریم دربارة برخورد فرعون و قومش با حضرت موسی علیه السلام بعد از دیدن معجزات آن حضرت میفرماید: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا(نمل:14)؛ «با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
قرآن كریم گزارش میدهد كه انبیای الهیصلی الله علیه و آله، علاوه بر بیان حقایق برای مردم، با موعظه(1) و تلاوت آیات الهی بر ایشان، دلهای آنان را برای پذیرش حقایق دینی آماده میكردند. خداوند در قرآن به حضرت محمدصلی الله علیه و آله نیز فرمان میدهد كه مردم را موعظه كند:
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ (سبأ:46)؛ «بگو: "من فقط به شما یك اندرز میدهم كه دودو و یكیك برای خدا به پا خیزید؛ سپس بیندیشید كه رفیق شما هیچگونه دیوانگی ندارد"».
مخاطبان این آیه اهل مكهاند كه اگرچه اعجاز قرآن و ناتوانی خودشان در معارضه با آن را میدیدند، برای بهانهجویی، یا براثر شبههای كه برخی در انداخته بودند، پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را جنزده میخواندند. خدا به پیامبر دستور میدهد كه آنها را موعظه كند به اینكه بهتنهایی یا با هم برای خدا به پا خیزند؛ آنگاه دربارة او كه چندین سال با آنها بوده است، فكر كنند؛ در این صورت تصدیق خواهند كرد كه پیامبر جنزده نیست و رسالتی ازطرف خداوند دارد.(2)
1. در آیات متعددی، قرآن با واژة «موعظه» توصیف شده است؛ مانند: یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُم (یونس:57)؛ هَذَا...مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِین (آلعمران:138)؛ زیرا خداوند بهوسیلة قرآن به مردم اندرز میدهد: وَمَا أَنْزَلَ عَلَیْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ یَعِظُكُمْ بِه(بقره:231).
2. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص414؛ نیز، ر.ك: محمود رجبی، «اهداف قرآن»، معرفت، سال ششم، شمارة چهارم، مسلسل 24، ص54.
قرآن كریم دربارة آنچه خداوند بر حضرت موسی علیه السلام فروفرستاده است، میفرماید: وَكَتَبْنَا لَهُ فِی الألْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلا لِكُلِّ شَیْءٍ...(اعراف:145)؛ «و در الواح [تورات] برای او در هر موردی پندی و برای هر چیزی تفصیلی نگاشتیم...».
مراد از «تزكیه»، پاك كردن نفس از ناپاكیها و رذایل اخلاقی است. انسان در صورتی میتواند به سعادت، هدایت الهی و رشد برسد كه خود را از ناپاكیهای درونی و رذایل اخلاقی پاك كرده باشد. قرآن كریم دراینباره میفرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا (شمس:9ـ10)؛ «هركسی كه آن ]نفس خود[ را پاك گردانید، قطعاً رستگار شد و هركه آلودهاش ساخت، قطعاً باخت».
كسی میتواند برای تزكیة دیگران اقدام كند كه خود درجات تكامل را طی كرده و شناخت كاملی از انسان داشته باشد. پیامبران كه مؤید به علم الهیاند، این ویژگی را دارند و میتوانند وظیفة خطیری چون تربیت انسانها را بر عهده بگیرند. ازاینرو قرآن كریم تربیت را جزو وظایف پیامبران میشمارد؛ برای مثال، هنگامی كه خداوند حضرت موسی علیه السلام را بهسوی فرعون میفرستاد، به او فرمود: فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَی أَنْ تَزَكَّی * وَأَهْدِیَكَ إِلَی رَبِّكَ فَتَخْشَی (نازعات:18ـ19)؛ «بگو: آیا سر آن داری كه به پاكیزگی گرایی، و تو را بهسوی پروردگارت راه نمایم تا پروا بداری؟»
قرآن كریم در چند آیه به وظیفة حضرت محمدصلی الله علیه و آله برای تزكیة مردم پس از تعلیم آنان اشاره میفرماید؛ برای نمونه:
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِكَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُزَكِّیهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (بقره:129)؛ «پروردگارا، در میان آنان فرستادهای از
خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد و پاكیزهشان كند؛ زیرا كه تو خود شكستناپذیر حكیمی».
در برخی آیات دیگر،(1) برخلاف آیة بالا، وظیفة تزكیه بر تعلیم مقدم شده است؛(2) مانند:
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (جمعه:2)؛ «اوست آنكس كه در میان بیسوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و
1. ازجمله: بقره (2)، 151؛ آلعمران (3)، 164.
2. در اینجا این اشكال مطرح میشود كه بیشك آگاهی فینفسه هدف نیست و تنها راه و وسیلهای برای تزكیة روح و جسم است. پس بهطور طبیعی تزكیه باید بعد از تلاوت آیات الهی و تعلیم كتاب و حكمت بیاید؛ چنانكه در آیة 129 سورة بقره میبینیم كه حضرت ابراهیم علیه السلام ؛ بهاینترتیب در حق امت اسلامی دعا میكند؛ پس چرا در برخی آیات دیگر، تزكیه بر تعلیم كتاب و حكمت مقدم شده است؟ در پاسخ به چند نكته باید اشاره كرد:
یكم: گرچه علم بر تزكیه مقدم است و همة علوم ارزش مستقل ندارند، علوم الهی، بهویژه اگر ایمان را به دنبال داشته باشند، ارزش مستقل دارند و خود مقصود بالذاتاند؛ بنابراین ممكن است آیات نوع دوم، به این مطلب اشاره داشته باشند؛
دوم: درست است كه تلاوت آیات قرآن و تعلیم حكمت و كتاب، مقدمة تزكیه و تربیت انسان است، اما تقدم تزكیه بر تعلیم كتاب و حكمت در این آیات، برای نشان دادن اهمیت آن میباشد؛
سوم: تعلیم و تزكیه تأثیر متقابل در یكدیگر دارند؛ یعنی گرچه مرحلة عالی تزكیه بدون علم حاصل نمیشود، تا گامهای نخست برای تزكیه برداشته نشود، انسان به دنبال علم نمیرود، و یا اگر رفت و حتی اگر آیات الهی را از زبان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله شنید، حقیقت را نمیپذیرد. شاید برخی آیات قرآن كریم به این مطلب اشاره داشته باشند؛ ازجمله: وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْكَ حَتَّی إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم (محمد:16)؛ «و از میان [منافقان] كسانیاند كه [در ظاهر] به [سخنان] تو گوش میدهند؛ ولی چون از نزد تو بیرون میروند، به دانشیافتگان میگویند: هم اكنون چه گفت؟ اینان هماناناند كه خدا بر دلهایشان مُهر نهاده است و از هوسهای خود پیروی كردهاند». اینان به دلیل دوری از تزكیة ابتدایی، نهتنها حقایق الهی را نمیپذیرند، بلكه آن را به مسخره میگیرند: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِین * وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّی مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(لقمان:6ـ7)؛ «و برخی از مردم كسانیاند كه سخن بیهوده را خریدارند تا مردم را بیهیچ دانشی از راه خدا گمراه كنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند. برای آنان عذابی خواركننده خواهد بود؛ و چون آیات ما بر او خوانده شود، با نخوت روی برمیگرداند؛ چنانكه گویی آن را نشنیده یا گویی در گوشهایش سنگینی است. پس او را عذابی پردرد خبر ده».
پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد؛ و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند».
قرآن كریم برخی پیامبران را دارای مقام امامت معرفی میكند؛ ازجمله دربارة حضرت ابراهیم علیه السلام میفرماید:
وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (بقره:124)؛ و چون ابراهیم را پروردگارش با كلماتی بیازمود و وی آنهمه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: «من تو را پیشوای مردم قرار دادم». [ابراهیم] پرسید: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمیرسد».
روایات بر این امر تأكید دارند كه امامت مقامی فراتر از نبوت و رسالت است.(1) خداوند مقام امامت را در اواخر عمر ابراهیم علیه السلام ، و پس از سالها نبوت و رسالت، و بعد از قبولیاش در یك امتحان بزرگ، به او عنایت فرمود.(2) امام در مقامی است كه نهتنها تكتك انسانها را بهسوی خدا هدایت كند،(3) بلكه با زندگی اجتماعی مردم در ارتباط
1. برای نمونه، از امام رضا علیه السلام نقل شده است: انَّ الامامة خص الله بها ابراهیم الخلیل علیه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة(هاشمبنسلیمان حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص317، ح5). اهل سنت، امامت را در این آیه به مقام نبوت تفسیر كردهاند، اما شواهد حاكی از نادرستی این تفسیر است.
2. با توجه این نكته كه حضرت ابراهیم علیه السلام این مقام را برای فرزندان خود نیز خواسته است، درمییابیم كه حضرت اسماعیل و اسحاقعلیهما السلام به دنیا آمده بودهاند، و میدانیم كه حضرت ابراهیم در سنین پیری فرزنددار شده است؛ زیرا قرآن از قول آن حضرت میفرماید: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْكِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَق (ابراهیم:39). برای آگاهی بیشتر، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص270، 280.
3. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص272. دربارة مقام امامت، در درسهای آینده، در بخش مربوط به امامت، بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
است؛ ازاینرو وجود او حقوقی را بر مردم واجب میكند؛ مانند اقتدا به رفتار امام و عمل به اوامر او.
قرآن همچنین بعد از یادكرد از چند پیامبر الهی، میفرماید:
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِینَ (انبیاء:73)؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت میكردند و به ایشان انجام دادن كارهای نیك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحی كردیم و آنان پرستندة ما بودند».
دربارة برخی پیامبران الهی نیز آمده است:
وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ (سجده:24)؛ «و چون شكیبایی كردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما [مردم را] هدایت میكردند».
از مجموع این آیات استفاده میشود كه بعضی پیامبران دارای مقام امامت نیز بودهاند.
آشنایی با احكام و قوانین كلی، مردم را از حاكمی كه بتواند آن احكام را به درستی بر مصادیق خاص خود تطبیق دهد، بینیاز نمیسازد. بنابراین مردم در مواقع بروز اختلاف و مشاجره، به مرجعی نیاز دارند كه با تطبیق قوانین كلی الهی بر آن قضیه، حكم قطعی صادر كند. خداوند متعال، از باب لطف بر بندگان، به پیامبران خویش مقام قضاوت نیز داده است.
در قرآن آیة صریحی نیست كه دلالت كند همة پیامبران مقام قضاوت داشتهاند. تنها بر اساس اطلاق آیة زیر میتوان گفت كه این مقام برای همة انبیا عمومیت دارد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه... (نساء:80)؛ «هركس از پیامبر فرمان بَرَد، درحقیقت خدا را
فرمان برده است...». البته در صورتی میتوان چنین برداشتی از این آیه داشت كه «ال» رسول، «ال» جنس باشد.
در برخی آیات، خداوند از اعطای مقام قضاوت به بعضی پیامبران خاص سخن میگوید؛ برای مثال، دربارة حضرت داوود علیه السلام میخوانیم:
یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ (ص:26)؛ «ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم؛ پس میان مردم بهحق داوری كن و از هوای نفس پیروی نكن كه تو را از راه خدا منحرف میكند».(1)
در آیات متعددی نیز به مقام قضاوت برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اشاره شده است؛ ازجمله:
وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ... (مائده:48)؛ و ما این كتاب [قرآن] را بهحق بهسوی تو فروفرستادیم، درحالیكه تصدیقكنندة كتابهای پیشین و حاكم بر آنهاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و از هواهایشان [با دور شدن] از حقی كه بهسوی تو آمده پیروی مكن.
در این آیه نیز عبارت «فَاحْكُم بَیْنَهُم...» شأن قضاوت را برای پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله ثابت میكند. طبق این آیه خداوند قرآن را كه تصدیقكنندة كتابهای آسمانی دیگر و حاكم بر آنهاست، بر آن حضرت نازل فرموده است تا پیامبر بر اساس احكام الهی موجود در آن، میان مردم قضاوت فرماید؛ بهویژه اینكه بلافاصله او را از پیروی خواهشها و هوسهای نابجای مردم در قضاوت، بر حذر میدارد. این تعبیر قرآنی نشاندهندة آن است كه قضاوت لغزشگاهی است كه در آن امكان تأثیر هوای نفس و نفوذ امیال و خواستهای شیطانی قوت میپذیرد.
1. آیات 87ـ89 سورة انبیاء نیز به یكی از قضاوتهای حضرت داوود علیه السلام اشاره دارد.
البته شكی نیست كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز همانند پیامبران دیگر، از هر گناهی معصوم بوده است؛ در واقع این تعبیر قرآنی و نظایر آن، كه روی سخنش به ظاهر با پیامبر است، جنبة تربیتی دارد و برای هشدار به انسانهاست. این تعابیر معمولاً دربارة لغزشگاههای مهم و خطرناك به كار رفته است تا مردم بیشتر مراقب باشند. در آیة دیگری نیز آمده است:
إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلا تَكُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا (نساء:105)؛ «ما این كتاب را بهحق بر تو نازل كردیم تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوری كنی و زنهار جانبدار خیانتكاران مباش«.
منظور از حكم و داوری در آیة بالا، بهویژه با توجه به ذیل آن (وَلا تَكُنْ لِلْخائِنینَ خَصیماً)، قضاوت بین مردم در مشاجرات آنهاست.
همچنین در سورة احزاب میخوانیم:
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِینًا (احزاب:36)؛ و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كاری فرمان دهند، برای آنان در كارشان اختیاری باشد؛ و هركس خدا و فرستادهاش را نافرمانی كند، بیشك دچار گمراهی آشكار شده است.
محتوای آیة یادشده این است كه وقتی خدا و پیامبرصلی الله علیه و آله دربارة امری داوری كردند یا حكمی را صادر نمودند، دیگر كسی حق مخالفت ندارد. تعبیر «قضی»، حتی اگر منحصر به قضاوت و رفع مشاجره نباشد، بیتردید شامل آنهم میشود.
شاید روشنترین آیه در دلالت بر مقام قضاوت پیامبرصلی الله علیه و آله، این آیه باشد:
فَلا وَرَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا(نساء:65)؛ «نه؛ سوگند به پروردگارت كه مردم
ایمان نیاورند، مگر آنكه در نزاعی كه میان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حكمی كه تو میدهی، هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند».
مدلول صریح آیه آن است كه ایمان حقیقی تنها هنگامی محقق میشود كه مردم پیامبرصلی الله علیه و آله را در مشاجرات خود داور قرار دهند و سپس حكم او را، هرچه باشد، بپذیرند. مشروط كردن ایمان مردم به این امر، آشكارا نشان میدهد كه خداوند منصب قضاوت و داوری میان مردم را خود برای پیامبرصلی الله علیه و آله جعل كرده است.
از این آیه نیز، كه مربوط به تقسیم غنایم جنگی است، برمیآید كه حضرت محمدصلی الله علیه و آله دارای منصب قضاوت بوده است: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر:7)؛ «و هرچه پیامبر به شما داد، بستانید و از هرچه شما را منع كرد، اجتناب كنید». با عنایت به قراین قبل و بعد از این آیه، روشن میشود كه موضوع آن تقسیم غنایم جنگی است و دلالت دارد كه مردم باید حكم آن حضرت را در تقسیم غنایم بپذیرند.
یكی دیگر از نیازهای اساسی مردم آن است كه شخص صالحی در جامعه زمام امور را به دست گیرد و بر مردم حكومت كند. بر این اساس خداوند برخی از پیامبران خویش را به مقام «حكومت» رساند تا این نیاز اصلی بیپاسخ نماند، و حكومت انبیا، بهمثابة الگویی كه شایستهترین روش حكومت را نشان میدهد، در زمین محقق شود. البته میتوان قضاوت را، كه در بخش قبل از آن سخن گفتیم، یكی از شئون حكومت به شمار آورد؛ ولی بههرروی این دو مقام با یكدیگر متفاوتاند. قضاوت مربوط به مواقعی است كه دو یا چند نفر در مسائل حقوقی با یكدیگر اختلاف پیدا میكنند؛ اما گاهی در جامعه نیاز است كه یك مقام صالح دستور و حكم قاطعی صادر كند كه فصلالخطاب آرای متفاوت باشد و همگان خود را ملزم به پیروی از آن بدانند؛ اینجاست كه مسئلة حكومت ضرورت مییابد.
برای مثال، اگر دشمن به مرزهای كشور حمله كند، مسائل بسیاری دربارة نحوة دفاع مطرح میشود و بهطور طبیعی به اختلاف رأی میان سران حكومت میانجامد. در این وضعیت، اگر رأی قاطعی در میان نباشد، غالباً نتیجة مطلوبی به دست نمیآید؛ سپاهی كه در آن هركس به رأی خود عمل كند، هرگز روی پیروزی را نخواهد دید. البته ضرورتِ حكومت تنها مربوط به دوران جنگ و دفاع نیست، اما در موقعیتهایی ازایندست، این ضرورت بهخوبی آشكار میشود.
حاصل آنكه بنابر دلایل متعدد، هر جامعهای به یك حكومت صالح و توانمند نیاز دارد. از بررسی آیات قرآن روشن میشود كه بعضی از پیامبران مقامی بالاتر از قضاوت داشتهاند؛ یعنی بهطور رسمی رئیس حكومت و جامعه بودهاند و مردم ملزم بودند كه از آنها اطاعت كنند.(1) آیهای از قرآن كریم دلالت دارد كه به اذن خداوند پیامبران باید در همة امور اطاعت شوند: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ(نساء:64)؛ «و هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آنكه به فرمان خدا از او اطاعت شود». بنابراین وقتی نبوت پیامبری ثابت میشود، دیگر مردم موظفاند هرچه او میگوید بپذیرند؛ حتی اگر بگوید من ازطرف خدا برای قضاوت تعیین شدهام، یا اینكه خدا مرا حاكم جامعه قرار داده و مردم باید در شئون سیاسی و تدبیر امور اجتماع از من اطاعت كنند.
اگر بنا باشد مردم خودشان تشخیص دهند كه كدام حرف پیامبر ازطرف خداست و كدام ازطرف خودش، و گاهی احتمال بدهند كه او دروغ میگوید، غرض نبوت بهكلی نقض میشود و دیگر كسی نمیتواند به او اعتماد كند؛ پس بهناچار وقتی نبوت او ثابت شد، مردم باید بدون قید و شرط از او اطاعت كنند. در برخی آیات آمده است كه پیامبران با اذن خداوند از مردم میخواستند كه از ایشان پیروی كنند؛ قرآن كریم عبارت
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش محمد شهرابی، ص139ـ238.
فَاتَّقُواْ اللّهَ وأَطِیعُون؛ «پس از خدا پروا كنید و فرمانم برید» را از قول نوح،(1) هود،(2) صالح(3) و لوطعلیهم السلام(4) خطاب به قومشان بیان فرموده است.
البته پیامبرانی هم بودند كه خودشان متصدی حكومت نشدند، بلكه ازطرف خدا حكومت شخص دیگری را تأیید كردند؛ چنانكه گروهی از بنیاسرائیل به پیامبرشان(5) گفتند:
إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ... * وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا (بقره:246ـ247)؛ «آنگاه كه به پیامبری از خود گفتند: "پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیكار كنیم"... و پیامبرشان به آنان گفت: "درحقیقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهی گمارده است"».
این آیه دلالت دارد كه آن پیامبر خود پادشاه نبوده است؛ وگرنه مردم به او نمیگفتند كه از طرف خدا پادشاهی برایشان بگمارد. پس همة پیامبران ازطرف خدا در رأس حكومت نبودهاند؛ ولی قدر متیقن، برخی پیامبران مانند موسی و داوود و سلیمانعلیهم السلام و پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله حكومت الهی داشتهاند. دربارة حضرت موسیعلیهالسلام در قرآن آمده است كه وقتی نزد فرعون رفت و او را به پرستش خدا دعوت كرد، فرمود: فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیل (اعراف:105)؛ «بنیاسرائیل را با من بفرست». حضرت موسی علیه السلام میخواست بنیاسرائیل را از سیطرة ظالمانة فرعون خارج كند و به سرزمین دیگری ببرد تا در سایة حكومت حق، آزادانه زندگی كنند و دنیا و آخرتشان اصلاح شود؛ بیشك این یك كار اجتماعی و سیاسی تلقی میشود.
قرآن كریم در چند آیه تصریح میكند كه خداوند به حضرت داوود علیه السلام مقام پادشاهی
1. ر.ك: شعراء (26)، 108، 110.
2. ر.ك: شعراء (26)، 126، 131.
3. ر.ك: شعراء (26)، 144، 150.
4. ر.ك: شعراء (26)، 163.
5. روایات، آن پیامبر را «ارمیا» معرفی كردهاند (ر.ك: عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص244).
بخشیده بود؛(1) ازجمله: وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ (بقره:251)؛ «و داوود، جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهی و حكمت ارزانی داشت».
همچنین دربارة حضرت سلیمان علیه السلام میفرماید:
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ (ص:35)؛ «گفت: "پروردگارا، مرا ببخش و ملكی به من ارزانی دار كه هیچكس را پس از من سزاوار نباشد. درحقیقت تویی كه خود بسیار بخشندهای"».
با استناد به آیات متعددی از قرآن كریم، میتوان ثابت كرد كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز دارای مقام حكومت و ولایت بوده است.(2) برای مثال، قرآن دربارة رابطة نزدیك و عمیق آن حضرت با مؤمنان میفرماید: النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم(احزاب:6)؛ «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». از این آیه بهوضوح برمیآید كه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله چنان مقامی دارد كه تصمیم او بر تصمیم دیگران، حتی در حوزة امور شخصی خودشان، مقدم است؛ این همان منزلتی است كه از آن به «ولایت امر» تعبیر میشود.
شاید آیهای كه واضحتر از آیات دیگر، اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله را در امور حكومتی الزامی اعلام میكند، این آیه باشد: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْكُمْ(نساء:59)؛ «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت كنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت كنید». در این آیه، واژة «أطِیعُوا» دو بار آمده است؛ نخست دربارة اطاعت از خدا، و دیگربار دربارة اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله و «أُولِی الأمْر». روشن است كه شأن اولوالامر چیزی جز دخالت در امور حكومتی نیست و اساساً عنوان اولوالامر گویای همین معناست. ازآنجاكه در این آیه، «رسول» در كنار اولوالامر
1. ص (38)، 26.
2. مانند آیاتی كه فرمان به پیروی مطلق از پیامبر میدهد (ازجمله آیة 59 سورة نساء)، و آیاتی كه مردم را به این امر ترغیب میكند (مانند آیات 246 و 252 سورة بقره و آیات 69 و 70 سورة نساء)، و آیاتی كه مخالفت با پیامبر را نكوهش میكند (مانند آیة 32 سورة آلعمران).
آمده و برای هر دو، یك فرمان «أَطِیعُوا» به كار رفته است، مقصود از اطاعت پیامبر، در این آیه اطاعت در اموری است كه مردم معمولاً در آن امور به اولوالامر مراجعه میكنند؛ یعنی امور ناظر به حكومت. ادامة آیه (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ...) نیز شاهدی بر صحت این برداشت است و آن را تأیید میكند.
بنابراین در آیة مزبور، اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله ناظر به پذیرفتن مضامین وحی، یا عمل كردن به آن دسته از سخنان پیامبرصلی الله علیه و آله كه در مقام تفسیر وحی فرمودهاند، نیست؛ بلكه مراد، اطاعت از پیامبرصلی الله علیه و آله در اوامر و احكام حكومتی ایشان است كه ازاینجهت، شأن ایشان و اولوالامر یكی است.
افزون بر اینكه یكی از وظایف پیامبران تشكیل حكومت میباشد، برخی وظایف ایشان، مانند اجرای عدالت، امربهمعروف و نهیازمنكر و قضاوت، كه از قرآن كریم استفاده میشود، تنها در گرو تشكیل حكومت است.
1. یكی از وظایف پیامبران، تفسیر وحی برای مردم است. این موضوع دربارة پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، كه پیامش مكتوب، جامع، جهانی و جاودانه است، اهمیت بیشتری دارد.
2. تعلیم كتاب، حكمت و آنچه مردم نمیتوانند بدانند، و همچنین بیان احكام الهی برای مردم، از وظایف پیامبران است.
3. قرآن كریم برخی پیامبران را دارای مقام امامت معرفی میكند؛ روایات نیز تأكید دارند كه امامت مقامی فراتر از نبوت و رسالت است.
4. پیامبران، در كنار بیان حقایق، با موعظه دلهای مردم را برای پذیرش حقایق دینی آماده میكردند؛ زیرا برای رسیدن به سعادت، تنها داشتن بینش صحیح كافی نیست و باید دل در گرو آن داشت.
5. برخی پیامبران، ازجمله پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، بین مردم به قضاوت نیز میپرداختند. برخی آیات صحت ایمان مردم را منوط به پذیرش بیچونوچرای احكام آن حضرتصلی الله علیه و آله در قضاوت میدانند.
6. از آیات قرآن برمیآید كه یكی از وظایف پیامبران تشكیل حكومت الهی در جامعه بوده است، و مردم نیز موظفاند از اوامر حكومتی آنها اطاعت كنند. افزون بر آن، برخی وظایف پیامبران، مانند اجرای عدالت و قسط، امربهمعروف و نهیازمنكر و قضاوت، تنها در گرو تشكیل حكومت الهی است.
1. چرا وظیفة تبیین و تفسیر وحی، برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله اهمیت بیشتری دارد؟
2. مواد آموزشی پیامبران كداماند؟ هركدام را توضیح دهید.
3. چرا تزكیه و تربیت یكی از اهداف انبیاست و ایشان لایقترین افراد بر این امر شمرده میشوند؟
4. چرا پیامبران علاوه بر بیان حقایق، وظیفة موعظة مردم را نیز به عهده داشتند؟
5. ثابت كنید یكی از وظایف انبیا، قضاوت بین مردم بر اساس احكام الهی بوده است.
6. توضیح دهید كه پیامبران چگونه در جامعه عدالت برقرار میكردند.
7. بر ضرورت حكومت الهی انبیا استدلال كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص270، 280 و ج3، ص155ـ158.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، حقوق و سیاست در قرآن، نگارش محمد شهرابی، چ1، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینیرحمه الله، قم، 1377، ص238ـ239.
3. عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی اندیشة سیاسی در اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، تهران، [بیتا]، ص221ـ243.
4. سروش، عبدالكریم، فربهتر از ایدئولوژی، چ1، مؤسسة فرهنگی صراط، تهران، 1372، ص52.
5. بازرگان، مهدی، خدا و آخرت، هدف رسالت انبیا، چ1، مؤسسة خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1377، ص229ـ230.
برخی به آیة شورا، و آیة بیت رضوان استدلال كردهاند تا اثبات كنند كه حكومت پیامبران الهی نبوده است. دربارة نادرستی چنین استدلالی تحقیق كنید.