از دانشپژوه انتظار میرود پس از فراگیری این درس:
1. بر ختم نبوت به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله استدلال كند؛
2. شبهات منكران خاتمیت را پاسخ دهد؛
3. استدلال به برخی آیات برای نفی خاتمیت را نقد كند؛
4. حكمتهای خاتمیت را تقریر و تبیین نماید.
مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ (احزاب:40)؛ «محمدصلی الله علیه و آله پدرِ هیچیك از مردان شما نیست، ولی فرستادة خدا و خاتم پیامبران است».
یكی از پرسشهای مهم در باب نبوت این است كه آیا سلسلة پیامبران الهی تا روز رستاخیز ادامه دارد، یا در زمان خاصی پایان میپذیرد. پاسخ این پرسش از دید اسلام كاملاً روشن است و هیچ تردیدی در آن نیست؛ زیرا یكی از ضروریات اعتقادی اسلام، خاتمیت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله است؛ بدین معنا كه آن حضرت پایانبخش سلسلة پیامبران است و پس از وی هیچ پیامبری برانگیخته نشده و نخواهد شد؛ پس دین او نیز آخرین دین الهی است. این اعتقاد اسلامی بهقدری شهرت دارد كه حتی كسانی كه اندك اطلاعی از تعالیم اسلامی دارند، حتی دانشمندان ادیان و مذاهب دیگر نیز، آگاهاند كه اسلام معتقد به خاتمیت است.(1) حال باید دید كه در قرآن كریم چه دلایل و شواهدی بر این اعتقاد وجود دارد.
برانگیخته شدن پیامبری جدید پس از حضرت محمدصلی الله علیه و آله به دو شكل متصور است: یكی اینكه
1. جان یورت، یكی از اندیشمندان مسیحی، نوشته است: «محمد گفت پیامبری به او ختم شده است» (جان یورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمة سیدغلامرضا سعیدی، ص77).
پیامبری با یك شریعت تازه برانگیخته شود كه شریعت اسلام را نسخ كند، و دیگر اینكه پیامبری برای تبلیغ دین اسلام برانگیخته شود. برای اثبات خاتمیت باید بر بطلان این دو فرض دلیل آورد. برای بطلان فرض نخست به دو دسته دلیل نقلی میتوان استدلال كرد:
الف) آیات مربوط به جهانی بودن رسالت پیامبر اسلام:(1) در بحث «جهانی بودن دعوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله» به آیاتی استدلال كردیم كه در بحث خاتمیت نیز سودمندند؛ از آن جمله میتوان به آیة زیر اشاره كرد:
تَبَارَكَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَكُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا (فرقان:1)؛ «بزرگ [و خجسته] است كسی كه بر بندة خود، فرقان [كتاب جداسازندة حق از باطل] را نازل فرمود، تا برای جهانیان هشداردهندهای باشد».
از این آیه میتوان برای اثبات خاتمیت اسلام نیز بهره برد؛ زیرا تعبیر «عالمین» محدود به زمان خاصی نیست. بنابراین تا زمانی كه این عالم برقرار است، هر امتی در هرجا ظهور كند، جزء «عالمین» خواهد بود و پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله نیز هشداردهنده و پیامبر آنان است. لازمة این معنا آن است كه تا آخر عمر این جهان، پیامبر دیگری كه شریعت او اسلام را نسخ كند، برانگیخته نشود.
آیة دیگری كه در بحث جهانی بودن به آن استناد كردیم این بود: وأُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ (انعام:19)؛ «و این قرآن به من وحی شده تا بهوسیلة آن، شما و هركس را [كه این پیام به او] برسد، هشدار دهم». عمومیت لفظ «مَنْ بَلَغَ» شامل همة انسانهای عصر پیامبرصلی الله علیه و آله و همة انسانهایی است كه در آینده میآیند و پیام قرآن به آنان میرسد. این نیز دلیل دیگری بر خاتمیت دین اسلام است.
1. ادلة جهانی و جاودانی بودن اسلام، برای بطلان فرض دوم كافی نیست؛ زیرا وقتی ثابت شد كه دین اسلام، آخرین دین، و قرآن كریم، آخرین كتاب آسمانی است، باز هم امكان دارد كه پیامبر دیگری مبعوث شود تا همین اسلام و قرآن را تبلیغ و ترویج كند. پس با اثبات جاودانگی اسلام، تنها ظهور پیامبری با دین جدید نفی میشود (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص365؛ همو، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص293ـ295).
آیة دیگری كه در این بحث میتوان بدان استناد كرد، این است: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا (سبأ:28)؛ «و ما تو را بهجز بشارتگر و هشداردهنده برای تمام مردم نفرستادیم». مفسران واژة «كَافَّة» را بهمعنای «جمیعاً»،(1) و دارای نقش حال برای «ناس» میدانند؛ زیرا علاوه بر اینكه با «تای تأنیث» به كار رفته است، در آیات دیگر قرآن نیز به همین معنا آمده است.(2) بر این اساس مدلول آیه این است كه همة مردم، اعم از معاصران پیامبرصلی الله علیه و آله و كسانی كه در آینده میآیند، مخاطب انذار و تبشیر او هستند و دعوت اسلام شامل همة آنان میشود و این بهمعنای ختم نبوت است.
سرانجام این آیه نیز در نفی فرض نخست كارآمد است: وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِیزٌ * لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَكِیمٍ حَمِیدٍ (فصلت:41ـ42)؛ «و بهراستی كه آن كتابی ارجمند است. از پیش روی آن و از پشتسرش باطل بهسویش نمیآید؛ وحی[نامه]ای است از حكیمی ستوده [صفات]».
از این آیه روشن میشود كه نه در زمان پیامبرصلی الله علیه و آله و نه پس از آن، هیچگونه باطلی به قرآن راه نمییابد. راه یافتن باطل به قرآن، بهمعنای آن است كه چیزی از آن كاسته، و یا مطلبی بر آن افزوده شود ـ به گونهای كه تشخیص آن ممكن نباشد ـ و یا آنكه احكام آن با كتابی دیگر منسوخ شود. عمومیت لفظ در عبارت «لا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ»، حاكی از آن است كه هیچیك از این احتمالات دربارة قرآن محقق نخواهد شد. این آیه دلالت دارد كه هرگز كتابی برای نسخ قرآن نازل نخواهد شد و در نتیجه، پیامبرِ صاحب چنین كتابی برانگیخته نخواهد شد؛
1. برخی هم احتمال دادهاند كه «كافة» از «كافٍ» بهمعنای بازدارنده باشد كه «ة» در انتهای آن برای مبالغه آمده است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص400)، بر اساس این احتمال، تنها واژة «الناس» به جاودانگی رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله دلالت دارد.
2. واژة «كافّة»، در چهار جای دیگر قرآن نیز آمده كه در همة آنها دلالت بر عمومیت دارد. این چهار جا عبارتاند از: بقره (2)، 208؛ توبه (9)، 36 (دو مرتبه)، 122.
ب) آیة خاتمیت: در قرآن آیهای هست كه با صراحت كامل بر خاتمیت نبوت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دلالت دارد و بهاینترتیب آمدن هر پیامبری، اعم از تشریعی و تبلیغی را نفی میكند: مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ (احزاب:40)؛ «محمدصلی الله علیه و آله پدر هیچیك از مردان شما نیست، ولی فرستادة خدا و خاتم پیامبران است».
این آیه، در ادامة آیات مربوط به جواز ازدواج پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله با همسر مطلقة فرزندخواندهاش زید آمده است. در زمان جاهلیت مردم ازدواج با همسر مطلقة پسرخواندة خویش را قبیح میشمردند. خداوند، برای از میان برداشتن این رسم نادرست، به پیامبرصلی الله علیه و آله امر كرد كه با همسر مطلقة زید ازدواج كند. ابتدای آیه به این مطلب اشاره دارد و میفرماید كه هیچیك از مردان زمان پیامبرصلی الله علیه و آله، فرزند حقیقی او نیستند؛ پس زید نیز صرفاً پسرخواندة پیامبرصلی الله علیه و آله است، نه فرزند حقیقی او، و ازاینرو ازدواج با همسر او، پس از طلاق مانعی ندارد. ادامة آیه با صراحت از رسالت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و ختم نبوت به ایشان سخن میگوید.
بنابراین صدر آیه در ارتباط با بحثی فقهی و تاریخی است، اما تعبیر «خاتم النبیین» در ادامة آیه، نص در خاتمیت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله است.(1) بنابر قرائت مشهور، «خاتم» به فتح تاء،(2)
1. مفسران دربارة ارتباط میان این دو بخش آیه، دیدگاههای متفاوتی دارند؛ برخی معتقدند كه چون معمولاً فرزندان پسر جانشین پدر در مقام نبوت بودهاند، خداوند با نفی فرزند پسر برای پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، خاتمیت آن حضرت را اعلام میفرماید (ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج3، ص544)؛ برخی نیز بر این باورند كه این آیه ضمن اینكه میگوید آن حضرت پدر حقیقی هیچیك از مردان نیست، با آوردن «رسولالله» پدر معنوی بودن آن حضرت را، و با عبارت «خاتمالنبیین» كمال او را نسبت به سایر پیامبران مطرح میكند؛ زیرا آخرین پیامبر، همانند پدری كه میداند فرزندانش بعد از او سرپرستی ندارند، به امت خود نهایت شفقت و مهربانی را دارد (محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج12، ص46؛ فخرالدین محمدبنعمر رازی، مفاتیح الغیب، ج25، ص219).
2. قرائت دیگر به كسر تاء (خاتِم)، اسم فاعل از ختم، بهمعنای پایاندهنده است.
و بهمعنای انگشتر است. علت اینكه عرب برای انگشتر واژهای از ریشة «ختم» ساخته، آن است كه در گذشته، معمولاً پایانِ نامهها و درپوش طومارها را با انگشتر مهر میكردند، و ازآنرو به آن «خاتم» میگفتند كه نشان پایان یافتن نامهها بوده است. پس خاتم بهمعنای «ما یُخْتَمُ بِه» است؛ یعنی شیئی كه بهوسیلة آن، شیء دیگری ختم (مهر پایان زده) میشود و پایان میپذیرد.(1) این معنایی است كه همة اهل لغت بیان كردهاند و هیچ شبههای در آن نیست. بر این اساس، «خاتم النبیین» یعنی منْ یختم به النُبوة (كسی كه نبوت به او پایان میپذیرد). پس این بخش از آیه بهروشنی دلالت دارد كه سلسلة انبیا با آمدن پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله پایان یافته است.
در منابع روایی نیز روایات متعددی دال بر خاتمیت موجود است.(2) ازجمله اینكه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرمودهاند: «نبوت همانند كاخی است كه من آخرین سنگ بنای آنم و با آمدن من، ساختمان این كاخ به پایان رسیده است».
در این موضوع روایات متواتری هم در دست است كه همة فرقههای اسلامی آنها را نقل كردهاند. برای نمونه، میتوان به «حدیث منزلت» اشاره كرد. در این حدیث متواتر،(3)پیامبرصلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید: أنت منی بمنزلة هارون من موسی الاّ أنّه لا نبی بعدی؛ «نسبت تو با من، همچون نسبت هارون با موسی است، جز آنكه پس از من هیچ پیامبری نخواهد بود».
1. ابنفارس گوید: «ختم» له اصل واحد وهو البلوغ آخر الشئ... وامّا الختم وهو الطبع علی الشیء فذلك من هذا البات ایضا (معجم مقایس اللغة، ج2، ص245)؛ همچنین، ر.ك: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ماده «ختم».
2. یكی از اندیشمندان معاصر 114 حدیث در این باب گردآورده، و افزون بر آن، بهتفصیل در اثبات خاتمیت سخن گفته است (ر.ك: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، ص148، 180).
3. علامه امینی در كتاب الغدیر مدارك فراوانی از كتابهای اهل سنت و شیعه برای این حدیث نقل كرده است كه هر منصفی با ملاحظة آنها به صدور این روایت از پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله یقین میكند (عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص38ـ42). علامه مجلسی نیز این حدیث را در بحار الانوار، ج37، ص254ـ273، و توضیحات آن را در صفحات 273ـ289، بهتفصیل آورده است.
در باب خاتمیت شبهات متعددی مطرح است.(1) در اینجا تنها برخی از مهمترین آنها را كه مربوط به دلالت قرآن بر خاتمیت اسلام است، بررسی و نقد میكنیم.
«خاتم» در زبان عربی، علاوه بر معنای ختمكننده، بهمعنای انگشتر نیز آمده است، و چون انگشتر وسیلة آراستن انسان است، یكی از معانی آن «زینت» است. بنابراین «خاتمالنبیین» بهمعنای «زینت پیامبران» است و دلالتی بر مسئلة خاتمیت ندارد.
در زبان عربی واژة خاتم را ازآنرو برای انگشتر به كار میبرند كه در گذشته با آن پایانِ نامهها را مهر میزدهاند؛ پس خاتم یك معنا بیشتر ندارد، اگر هم بپذیریم كه خاتم بهمعنای زینت آمده باشد، این استعمالی نادر و مجازی است و به كار بردن كلمات در معانی نادر، خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است؛ همچنین كاربرد معانی مجازی نیازمند قرینة قطعی است و چنین قرینهای در این آیه وجود ندارد. به همین دلیل، هیچ زباندانی، چنین احتمالی را در تفسیر این آیه طرح نكرده است. بدیهی است كه حمل آیه بر یك معنای غیرشایع، كه مخالف با ظهور آن است، اعتباری ندارد و دلالت آیه را بر خاتمیت خدشهدار نمیكند.
1. شبهات مطرحشده در باب خاتمیت، برخی مربوط به دلالت آیات بر خاتمیت است، و برخی ارتباطی با آیات قرآن ندارد. برای دیدن شبهات دیگری از دستة نخست و جواب آنها، ر.ك: محمدبنعلیبنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب علیه السلام ، ج1، ص231؛ جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، ص185ـ232؛ برای دیدن دیگر شبهات مربوط به خاتمیت و جواب آنها، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص375ـ381؛ جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج3 (معالم النبوة فی القرآن الكریم)، ص234ـ 318؛ مرتضی مطهری، مجموعهآثار، ج3، ص169ـ202).
در آیة مورد بحث، تعبیر «خاتمالنبیین» به كار رفته است، نه «خاتمالرسل»؛ پس چون بین «نبی» و «رسول» تفاوت هست، از این آیه نمیتوان نتیجه گرفت كه پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، هیچ رسول دیگری مبعوث نخواهد شد.(1)
در درس نخست، ضمن بحث از مفهوم «نبی» و «سول»، نشان دادیم كه هرچند این دو مفهوماً متبایناند، به لحاظ مصداقی بین آنها رابطة عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ یعنی هر رسولی، نبی هم است، ولی چنین نیست كه همة انبیا رسول باشند. بر این اساس، این گزاره كه پس از پیامبر اسلام هیچ نبی دیگری نخواهد آمد، شامل رسول نیز میشود؛ چون نفی عام، مستلزم نفی خاص است. بنابراین لازمة ختم نبوت، ختم رسالت است.
قرآن میفرماید: یا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِی...؛ (اعراف:35)؛ «ای فرزندان آدم، چون پیامبرانی از خودتان برای شما بیایند و آیات مرا بر شما بخوانند...». این آیه در زمان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل شده و روی سخنش با همة آدمیانی است كه در آن زمان میزیستهاند. با توجه به این واقعیت، و با لحاظِ این نكته كه فعل «یَأْتِیَنَّكُم» به صیغة مضارع، و واژة «رُسُل» جمع است، این آیه دلالت دارد كه پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، پیامبران دیگری نیز برانگیخته خواهند شد. با وجود چنین آیهای، چگونه میتوان خاتمیت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را پذیرفت؟(2)
1. ر.ك: ابوالفضل گلپایگانی، كتاب الفوائد، ص304.
2. همان، ص314ـ315.
این شبهه بسیار نااستوار، و گواه ناآشنایی مطرحكنندة آن با ادبیات زبان عربی است؛ زیرا اولاً صیغة مضارع در همهجا دلالت بر وقوع فعل در آینده ندارد؛ ثانیاً، واژة «اِمّا»در این آیه، مركب از حرف شرط «اِنْ» و «ما»ی زائده است؛ بنابراین مضمون این آیه در قالب یك جملة شرطی بیان شده است؛ یعنی اگر پیامبرانی بهسوی شما آمدند، از آنان پیروی كنید. ازآنجاكه جملة شرطی متضمن تحقق شرط نیست، آیة مورد بحث نمیخواهد از آمدن پیامبرانی در زمانهای آینده خبر بدهد؛ ثالثاً با توجه به سیاق آیات قبلی،(1) مضمونِ این آیه، سخن خداوند خطاب به همة انسانها پس از هبوط آدم و حوا بر روی زمین است كه به آنها فرمان میدهد: هرگاه پیامبری بهسوی شما آمد، سخن او را بپذیرید؛ اما اینكه آن پیامبران چه زمانی مبعوث میشوند و آخرین آنها كیست، مد نظر آیه نیست.
در قرآن آیات مشابه دیگری نیز هست كه با تأمل در آنها، معنای این آیه نیز روشنتر میشود:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره:38)؛ «فرمودیم: جملگی از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان كه هدایتم را پیروی كنند، بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد».
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّكُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَلاَ یَشْقَی (طه:123)؛ «پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد، هركس از هدایتم پیروی كند، نه گمراه میشود و نه تیرهبخت».
ساختار و سیاق این آیات یكی است؛ تنها تفاوت آنها این است كه در دو آیة اخیر
1. ر.ك: اعراف، (7)، 11ـ35. در این آیات، داستان خلقت آدم و حوا و ورود آنان به بهشت و سپس هبوط آنان بر روی زمین بیان شده، و بعد از آن مطالبی خطاب به بنیآدم مطرح شده است كه آیة مورد بحث بیانگر یكی از آنهاست.
سخن از هدایت الهی است و آیة مورد بحث (آیة 35 اعراف) از هادیان الهی، یعنی پیامبران، سخن میگوید.
در قرآن آمده است: رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ (غافر:15)؛ «بالابرندة درجات، خداوند عرش، به هركس از بندگانش كه خواهد، آن روح [فرشته] را، به فرمان خویش، میفرستد».
مدلول صریح یا كنایی این آیه آن است كه خدا هركس را كه بخواهد به پیامبری برمیانگیزد. ازآنجاكه این آیه در زمان پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله نازل شده است، میتوان از آن برداشت كرد كه پس از وی نیز پیامبران دیگری برانگیخته خواهند شد.(1)
این آیه نیز، مانند آیة مطرح در شبهة پیشین، در مقام اِخبار از آینده نیست، بلكه تنها در پی بیان این حقیقت است كه گزینش پیامبران، تابع خواست الهی است و از معیارهای مادی كه كافران در نظر دارند، پیروی نمیكند؛ خدا به هركس كه صلاح بداند وحی میفرستد و او را برای رسالت خویش برمیگزیند. پس مضمون این آیه، ازاینقبیل است: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام:124)؛ «خدا بهتر میداند رسالتش را كجا قرار دهد».
هیچیك از این آیات دلالت ندارند كه خداوند در آینده پیامبری برخواهد گزید؛ زیرا فعلهای مضارع «یلقی» و «یجعل» در این آیات، در معنای فعل مستقبل نیامدهاند. بنابراین آیات یادشده، بههیچروی خاتمیت را نفی نمیكنند.
1. ر.ك: ابوالفضل گلپایگانی، كتاب الفوائد، ص313ـ314.
یكی از پرسشهای مهم دربارة خاتمیت، مربوط به حكمت یا حكمتهای این امر است. پرسش این است كه اگر خداوند برای هدایت بشر پیامبرانی را یكی پس از دیگری برانگیخت، چه شد كه این سلسله را در زمان معینی ختم كرد. پاسخ قطعی به این پرسش در این آیه است: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (انعام:124)؛ یعنی خدا بر اساس حكمت بالغ و علم مطلق خویش میداند كه پیامبران را كجا، چه زمانی و چگونه برانگیزد؛ ولی ما از معیارهای این مسئله آگاه نیستیم. بهاینترتیب حكمت الهی اقتضا میكرد كه پس از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، پیامبر دیگری برانگیخته نشود.
البته از آیات قرآن كریم، میتوان ویژگیهایی برای اسلام یافت كه تاحدودی روشنگر علل خاتمیتاند.(1) گرچه این ویژگیها حاكی از تمام حكمتها و عوامل ختم ادیان به اسلام نیست، این نكته از آنها برمیآید كه بعد از اسلام عوامل تجدید نبوت وجود ندارند و در نتیجه، نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. این ویژگیها عبارتاند از:
پیامبران الهی واسطة بین خدا و مردمان بودهاند تا آنان را بهسوی سعادت ابدی راهبری كنند؛ اما دعوت پیامبران پس از چندی تحریف میشد و یا اساساً از میان جامعه رخت برمیبست. ازاینرو حكمت الهی اقتضا میكرد كه پیامبر دیگری برانگیخته شود تا دوباره مردم را به حق دعوت كند و تحریفهای صورتپذیرفته را بزداید و رسالت الهی را به مسیر اصلی خود بازگرداند: وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی
1. برای دیدن یك دیدگاه دیگر دراینباره، ر.ك: محمد اقبال لاهوری، احیای فكر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص145ـ147؛ و برای نقد آن، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص381ـ383؛ مرتضی مطهری، مجموعهآثار، ج2، وحی و نبوت، ص186ـ194.
اخْتَلَفُوا فِیهِ (نحل:64)؛ «و ما [این] كتاب را به تو نازل نكردیم، مگر برای اینكه آنچه را در آن اختلاف كردهاند، برای آنان توضیح دهی».
پس از همة آن ادیان و كتب آسمانی، سرانجام دین اسلام ظهور كرد كه نه تحریف در آن راه دارد، و نه بیم فنای آن میرود؛ چراكه خدا خود نگاهبانی و حفاظت از قرآن را ضمانت كرده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر:9)؛ «بیتردید ما این قرآن را فروفرستادیم، و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود».
پس یكی از حكمتهای خاتمیت اسلام، در امان بودن قرآن از هرگونه زوال و تحریف و تغییر است.(1)
یكی دیگر از علل ظهور پیامبران جدید، نامناسب بودن شریعتهای پیشین برای امتها و جوامع آینده بوده است. برای مثال، پیامبری در جامعهای مبعوث میشد كه روابط اجتماعی بسیار سادهای بر آن حاكم بود، یا مردمانش ازلحاظ سطح اندیشه و تفكر جایگاه نازلی داشتند؛ بهطور طبیعی در چنین جامعهای، امكان طرح احكام اجتماعی به شكل گسترده، یا ارائة معارف بلند و عمیق دینی نبوده است؛ اما با گذشت زمان، ساختار اجتماعی آن جامعه پیچیدهتر میشده، و مردم به لحاظ اندیشه و فرهنگ رشد میكردهاند. در این مقطع، مردم به پیامبر جدیدی نیازمند بودند تا متناسب با شرایط نوین، شریعت كاملتری برایشان بیاورد.
قرآن كریم اسلام را از این مشكل نیز مبرا میداند؛ چراكه این دین كامل است و تمام آنچه را آیندگان بدان نیازمندند، در خود جای داده است: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ
1. دربارة صیانت قرآن از تحریف، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، قرآنشناسی، ج1، تحقیق و نگارش محمود رجبی، ص213ـ249، فصل چهارم.
(مائده:3)؛ «امروز دین شما را برایتان كامل گردانیدم». شرایع دیگر در زمان خودشان كافی بودند، ولی برای آیندگان مناسب نبودند؛ اما خداوند، طبق علم و حكمت خود، آنچه را آیندگان نیز نیاز دارند، در اسلام قرار داده است؛ چنانكه پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله فرموده است:
یا أیّها الناسُ اتّقوا الله ما مِنْ شیءٍ یقَرِّبكمْ اِلَی الجَنَّةِ وَیبَعِّدكمْ مِنَ النّارِ الاّ وَقَدْ اَمَرْتكم بِهِ وَما مِن شیءٍ یقرّبكم من النّار ویباعدكم منَ الجَنّة اِلاّ وقد نَهیتُكم عنه؛(1)ای مردم، از خدا پروا داشته باشید، كه من شما را به هرآنچه به بهشت نزدیك و از دوزخ دورتان میسازد، امر كردم، و از هرآنچه به دوزخ نزدیك و از بهشت دورتان میكند، شما را بازداشتم.
طبق این نصوص، اسلام دین كاملی است و نیاز به بازسازی و تكمیل ندارد. ازاینرو دیگر نیاز به بعثت پیامبر جدیدی نخواهد بود.
گاه ممكن است با وجود باقی بودن وحی الهی در دست مردم، به پیامبر جدیدی برای تفسیر وحی و بیان جزئیات احكام و وظایف نیاز باشد. خداوند متعال در قرآن نیز، همانند كتابهای پیشین، در برخی مسائل كلیاتی را ذكر كرده، و بیان تفصیلی آن را بر عهدة پیامبرصلی الله علیه و آله نهاده است. برای مثال، قرآن برپا داشتن نماز را مقرر كرده است؛ اما جزئیات احكام آن را بیان نكرده و مسئولیت این كار را بر دوش پیامبرصلی الله علیه و آله گذاشته است: وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (نحل:44)؛ «و این قرآن را بهسوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را بهسوی ایشان نازل شده است، توضیح دهی».
پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله در زمان حیات خویش به این وظیفة الهی عمل كرد و تفاصیل احكام و معارف را برای امت شرح داد و اصحاب خود را موظف كرد كه احادیث و سخنانش
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص171، ح11.
را برای آیندگان حفظ كنند. افزون بر این، در اسلام برای استمرار دعوت و راهبری پیامبرصلی الله علیه و آله و پاسخگویی به نیازهای دینی امت اسلام، راهكار وصایت و امامت پیشبینی شده است تا پس از پیامبرصلی الله علیه و آله، امامان معصومی در میان مردم باشند كه هرچند دارای مقام نبوت نیستند و به آنها وحی (از نوع وحی پیامبران) نمیشود، با عالم غیب مرتبطاند و حقایق الهی را از راه الهام دریافت میكنند.(1) این معصومان، پس از پیامبرصلی الله علیه و آله مسئولیت تبیین و توضیح احكام و تفسیر قرآن را بر عهده دارند و سلسلة ایشان تا روز رستاخیز تداوم خواهد یافت؛ تا آنجا كه اگر تنها دو نفر بر روی زمین زنده بمانند، یكی از آنان حجت خداوند خواهد بود.(2) بنابراین نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست.
یكی از عواملِ ظهور پیامبران جدید در امتهای پیشین این بود كه پیامبران نیز، همانند انسانهای دیگر، عمر محدودی داشتند، و بعد از مدتی از دنیا رحلت میكردند؛ پس به پیامبری دیگر نیاز میشد كه راه او را ادامه دهد. این مشكل در دین اسلام منتفی است؛ چون طبق آیات و روایات قرآن كریم، كه به برخی از آنها در ابتدای این درس اشاره كردیم، اسلام دینی جاودانه است و پس از آن، حتی با رحلت پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله، نیاز به پیامبر جدیدی نیست.
از دیگر عوامل نیازمندی به پیامبر جدید، محدودیت امكان ارتباط با همة مردم برای
1. دربارة امامت، در درسهای آینده بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
2. در اصول كافی، ج1، كتاب الحجة، در بابی با عنوان «انه لو لم یبق فی الارض الاّ رجلان لكان احدهما الحجة»، چهار روایت با این مضمون آمده است؛ برای مثال در حدیث نخست از امام صادق علیه السلام نقل شده است: لَوْ لَمْ یَبْقَ فِی الأَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّة.
پیامبران سابق بوده است؛ یعنی آنان نمیتوانستند با همة مردم زمان خود ارتباط برقرار كنند تا آنان را به راه سعادت رهنمون شوند؛ بهویژه در دورانی كه وسایل ارتباطی بسیار محدود بود، و رساندن وحی الهی به تمام مناطق جهان، جز با فرستادن شمار فراوانی از پیامبران ممكن نبود. با توجه به اینكه اسلام یك دین جهانی است، بعد از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، نیازی به بعثت پیامبر جدید نیست؛ زیرا زمینه فراهم بود تا دین اسلام به دست آن حضرت، و با كمك امامان معصوم و یارانش در سراسر جهان منتشر شود و معارف اسلام به تمام مردم جهان برسد؛ چنانكه اكنون اسلام یكی از ادیان بزرگ دنیا به شمار میرود و پیام آن به مناطق گوناگون جهان رسیده است.(1)
نتیجه اینكه سلسلة پیامبران با بعثت پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله خاتمه یافت و زینپس دین اسلام تا روز رستاخیز ثابت و استوار خواهد ماند؛ نه تحریفی در آن راه مییابد و نه نسخی موجب تحول احكام آن میشود.
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (2)؛ راهنماشناسی، ص283ـ286.
1. باور به اینكه سلسلة پیامبران الهی با پیامبر اسلام پایان یافته است، از مسلمات اعتقادی مسلمانان است؛ به گونهای كه اندیشمندان شرایع دیگر نیز به این اعتقاد مسلمانان آگاهاند. آیات و روایات متعددی بر این مطلب دلالت دارند.
2. آیات مربوط به جهانی بودن اسلام گویای آناند كه بعد از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله، هیچ پیامبری نخواهد آمد كه با شریعتش اسلام را نسخ كند.
3. آیة 40 سورة احزاب، كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله را «خاتمالنبیین» میخواند، حاكی از آن است كه بعد از آن حضرت، حتی پیامبر تبلیغی نیز نخواهد آمد؛ زیرا بر پایان یافتن نبوت (اعم از تبلیغی و تشریعی) به پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله دلالت دارد.
4. برخی گفتهاند: چون «خاتم» بهمعنای انگشتر است، معنای «خاتمالنبیین» این است كه پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله زینت پیامبران بوده است و این آیه دلالتی بر خاتمیت ندارد؛ در پاسخ به این شبهه میگوییم: استعمال خاتم بهمعنای زینت، یك استعمال مجازی و غیرشایع است و قرینهای بر این مجاز وجود ندارد.
5. از «خاتمالنبیین»، علاوه بر ختم نبوت، ختم رسالت نیز برمیآید؛ زیرا «نبی» در مصداق اعم از «رسول» است و نفی آن، نفی رسول نیز خواهد بود.
6. آیاتی مانند یا بَنِی آدَمَ إِمّا یَأْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ... (اعراف:35)، هیچ دلالتی بر آمدن پیامبری جدید بعد از حضرت محمدصلی الله علیه و آله ندارد؛ زیرا اولاً فعل مضارع در همهجا دلالت بر وقوع فعل در آینده ندارد؛ ثانیاً «إِمَّا» از «إنْ» شرطیه و «ما»ی نافیه تشكیل شده است؛ پس این جمله شرطی است و دلالت بر تحقق عملی شرط ندارد؛ ثالثاً طبق سیاق آیات پیشین، مضمون این آیه خطاب به همة مردم و پس از هبوط آدم علیه السلام بوده است.
7. آیة یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ (غافر:15)، بر نفی خاتمیت دلالت ندارد و تنها گویای آن است كه گزینش پیامبران، تابع خواست الهی است.
8. آگاهی از حكمت خاتمیت، در قلمرو دانش بشری نیست؛ ولی قرآن به برخی ویژگیهای اسلام اشاره كرده است كه نشان میدهد بعد از اسلام نیازی به تجدید نبوت نیست. آن ویژگیها عبارتاند از: سلامت قرآن از تحریف، كمال اسلام و كفایت آن برای جوامع گوناگون، ادامة راه پیامبر توسط امام، جاودانگی اسلام، و جهانی بودن اسلام.
1. با استفاده از آیهای ثابت كنید كه بعد از پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله هیچ پیامبر صاحب شریعتی نمیآید.
2. نحوة دلالت آیة 40 سورة احزاب را بر پایان نبوت به پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله تبیین كنید.
3. یكی از شبهات مربوط به استدلال به آیة 40 سورة احزاب را پاسخ دهید.
4. چرا آیاتی مانند یا بَنِی آدَمَ إِمّا یَأْتِیَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ بر نفی خاتمیت دلالت ندارند؟
5. استدلال مخالفان خاتمیت به آیة یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ را بیان و نقد كنید.
6. حكمت خاتمیت را از دیدگاه قرآن كریم بیان كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، شناختنامة علامه طباطبایی: مجموعهمقالات، ج1، ص290ـ296.
2. مطهری، مرتضی، مجموعهآثار، ج2 (وحی و نبوت)، ص184ـ194.
3. مصباح یزدی، محمدتقی، راهنماشناسی، ص381ـ389.
4. اقبال لاهوری، محمد، احیای فكر دینی در اسلام، ترجمة احمد آرام، ص144ـ146.
5. شریعتی، علی، اسلامشناسی، چ6، چاپخش، تهران، 1378، ص63 و 64.
6. ــــــــــــ ، شیعه، چ6، حسینیة ارشاد، تهران، 1376، ص103 و 247 به بعد.
7. سبحانی، محمدتقی، «فروغ دین در فراق عقل»، مجلة نقد و نظر، شمارة مسلسل 6، ص145ـ186.
محمد اقبال لاهوری حكمت خاتمیت را پایان دورة كودكی انسان و شكوفایی عقل بشری مطرح كرده است و علی شریعتی بر آن، وجود دورة امامت و وصایت را نیز افزوده است. دربارة تشابه و تفاوت این دو دیدگاه، و نقدهای وارد بر آنها تحقیق كنید.