بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/07/18، مطابق با سیام محرم الحرام 1440 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(3)
در جلسه گذشته در توضیح فراز اول دعای مکارم الاخلاق گفتیم که این فراز همانند براعت استهلالی برای این دعای شریف است. در توضیح وَبَلِّغْ بِإِیمَانِی أَكْمَلَ الْإِیمَانِ گفتیم که از دیدگاه اسلامی روح همه فضلیتها ایمان است. وقتی انسان از خداوند میخواهد که ایمان من را کاملتر کن، همانند کسی است که در دامنه کوه دماوند ایستاده و به قله کوه نگاه میکند. او میبیند که با قله خیلی فاصله دارد و راه طولانی، پرپیچ و خم و پرفراز و نشیبی در پیش روی اوست، اما دلش میخواهد که به مرتفعترین قله برسد. این جمله نیز چنین موقعیتی دارد. ایمان دارای دو رکن است؛ یک رکن آن شناخت و معرفت است، و رکن دیگر آن دوست داشتن و خواستن است. ممکن است انسان خیلی چیزها را بشناسد، اما علاقهای به رسیدن به آنها نداشته باشد. اگر این دو رکن حاصل شد، انسان اقدام به عمل میکند و کسی که اکمل الایمان را میخواهد، احسن الاعمال را انجام میدهد.
در فراز اول انسان خود را در مقامی میبیند که مراتب مختلفی از ایمان برایش میسر است؛ از اینرو از خدا میخواهد که کاملترین ایمان را به او بدهد. در مقام شناخت میداند که یقینها مختلف است و اگرچه ممکن است متعلق آن یک چیز باشد، اما کیفیت آن گاهی از راه استدلال، گاهی از راه شهود قلبی و گاهی در وجود عینی و خارجی است. وقتی میبیند که شناختها با هم متفاوت هستند، میگوید: خدایا بهترین یقینها را به من بده! نیت نیز بیانگر میل و گرایش انسان است. این همان خواستنی است که انسان باید چیزی را بخواهد تا به آن برسد؛ از اینرو میگوید: وَانْتَهِ بِنِیَّتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیَّاتِ. به عبارت دیگر در ابتدای دعا مراتب و کیفیتهای مختلف را در نظر میگیرد و از خدا میخواهد که بهترینها را به او بدهد. اما ممکن است انسان به چیزی توجه کند، درباره آن بیاندیشد و یقین و اعتقاد جزمی هم نسبت به آن پیدا کند، اما واقعیت نداشته باشد و جهل مرکب باشد. در چنین حالی از خدا میخواهد که کمکش کند که بتواند شناخت صحیحی داشته باشد. در مرحله اول قلهها را معرفی میکرد، اما اکنون وارد مرحله عمل میشود و میبیند که ممکن است خطا کند و همان اعتقاد جزمیاش که خیال میکرد یقین به واقع است، جهل مرکب باشد. بنابراین باید چیز دیگری نیز از خدا بخواهد و بگوید: خدایا در مقام شناخت، یقین واقعی به من بده! یقین من صرف یک اعتقاد جزمی نباشد که شامل جهل مرکب هم میشود!
در مقام گرایش و دوست داشتن نیز از خدا میخواهد که وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِیَّتِی. گاهی انسان نسبت به چیزی یقین دارد، اما انگیزهای نسبت به انجام آن ندارد. پس از آنکه انسان یقین صحیح پیدا کرد، باز نیازمند عاملی است که او را به حرکت دربیاورد؛ باید نیتی برایش فراهم شود که او را به طرف ایمان کامل سوق دهد. این نیت را نیز خداوند باید فراهم کند. بنابراین آن دو رکنی که برای ایمان لازم است را نیز باید از خداوند خواست. در همین حال انسان توجه میکند که در گذشته به دنبال این چیزها نبوده است؛ در مقام شناخت عمری را به دنبال چیزهایی غیر از یقین حقیقی بوده، و در مقام عمل نیز کاری کرده که لذت یا درآمدی برایش حاصل شود و به اینکه آیا این کار موجب کمال او میشود یا برعکس موجب سقوط او میشود، کاری نداشته است. مدتی زحمت کشیدهایم و مدرکی گرفتهایم، حالا میخواهیم استخدام شویم؛ روشن است که هر جا حقوق بیشتری بدهند، بهتر است! بالاخره انسان متوجه میشود که وقتهایی از او از دست رفته و نه تنها کمالی پیدا نکرده، بلکه سقوط هم کرده است.
در درجه اول قلهها را میدید و بالاترینها را از خداوند میخواست، اما وقتی توجه پیدا میکند که تاکنون کوتاهیها، قصورها، غفلتها و تقصیرهایی داشته است و چهبسا گناه نیز مرتکب شده است، میبیند که هیچ چارهای جز اینندارد که از خداوند درخواست کمک کند. در این حال از خدا میخواهد که خدایا کاری کن که من نیت صحیح داشته باشم و برای بهترین کارها با بهترین کیفیت انگیزه داشته باشم. مگر ممکن است چیزی برای کسی پیدا شود و از ناحیه خدا نباشد؟! مگر غیر از خدا کسی چیزی دارد؟! اگر ما نیت خیر هم بخواهیم، باید از خدا بخواهیم! باید عاجزانه از او خواست که وسایل و مقدماتی فراهم کند که بتوانم نیت خوبی داشته باشم و پس از آنکه نیت خوب داشتم، مقدمات عمل نیز برایم فراهم شود و بتوانم آن را انجام دهم. عاملی پیدا نشود که مرا از عمل باز بدارد. بسیار اتفاق افتاده است که انسان تصمیم میگیرد کار خیری را انجام دهد و حتی مقدمات آن را نیز فراهم میکند، اما به یکباره مشغول کار دیگری میشود و از آن عمل باز میماند؛ برای مثال در حال مطالعه است، ولی یکباره نگاهش به تلویزیون میافتد و با اینکه کتاب جلوی رویش است، تمام توجهاش به فیلم جلب میشود و دیگر نمیفهمد که در حال مطالعه چه چیزی است. آدمیزاد اینگونه است. در هر حالی ما به خداوند احتیاج داریم؛ تازه وقتی معرفت صحیح هم پیدا کردیم، باید از خدا بخواهیم که آن را حفظ کند و از یادمان نرود. وَمِنكُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا؛[1] کسانی بودهاند که درسهایی خواندهاند و علومی پیدا کردهاند، اما یادشان رفته است، کارهایی میخواستهاند انجام دهند و مقدماتی فراهم کردهاند، اما بعد منصرف شدهاند.
گفتیم که ایمان ملاک همه ارزشهاست و دارای دو رکن شناخت و انگیزه است. این است که در تتمه آن فراز میگوید: اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِیَّتِی؛ خدایا این انگیزه را تو برای من فراهم کن! کاری کن که این انگیزه در من پیدا شود! خدایا همه چیز در اختیار من نیست و خیال میکنم که هر کاری بخواهم میتوانم انجام دهم، تو این نیت را برای من فراهم و حفظ کن تا این رکن ایمان محفوظ باشد!
رکن دیگر ایمان نیز معرفت و یقین بود. درباره یقین نیز میگوید: وَصَحِّحْ بِمَا عِنْدَكَ یَقِینِی. گفتیم که یقین در اصطلاحات عرفی همان اعتقاد جزمی است، ولی ممکن است انسان درباره چیزی احتمال خلاف ندهد، ولی خلاف واقع باشد؛ بنابراین باید افزون بر داشتن یقین از خدا بخواهیم که این اعتقاد را مطابق واقع قرار دهد و اعتقادی را به من بدهد که کاشف از واقع و صددرصد مطابق با واقع باشد.
مطلب سوم درباره نقصهایی است که تاکنون داشتهام. تاکنون کارهای غلطی کردهام، گناهانی مرتکب شده، ضعفها و اشتباههایی داشته و تنبلیهایی کردهام، با اینها چه کنم؟ این دغدغه با توجه به این مسئله بیشتر میشود که معلوم نیست عمرم چقدر طول بکشد و شاید لحظهای دیگر از دنیا بروم. در این مرحله نیز از خداوند کمک میخواهد و میگوید: خدایا خودت این عیبهای مرا اصلاح کن!
برای این که انسان هم معرفت صحیح و هم نیت درستی پیدا کند، راههایی وجود دارد که برای همه انسانهای عاقل شناخته شده است. انسان باید عقلش را بهکار بگیرد، بیاندیشد، تجربه و مشورت کند تا به نتیجه درست برسد. هر دسته معلوماتی متد و روشی خاص برای تحقیق دارد و باید آن راه را پیدا کرد. برخی چیزها را باید با تجربه حسی شناخت، برخی را باید با قرائن شناخت و برخی چیزها هیچ راهی جز نقلیات ندارد. برای مثال قضیه تاریخی را نمیتوان تجربه و حس کرد و برای آن باید از نقل دیگران استفاده کرد و قرائن را ضمیمه کرد تا به معرفتی نسبتا اطیمنانبخش رسید. همچنین درباره چیزهایی که ماورای حس هستند نمیتوان با تجربههای حسی شناخت پیدا کرد. اینها را کمابیش همه انسانها میدانند؛ چه ایمان داشته باشند و چه نداشته باشند. امروز یکی از رشتههای علوم انسانی متدولوژی است که در آن درباره متد تحقیق در هر علم بحث میشود. همچنین اگر انسان بکوشد که حتی با تلقین و تمرین نسبت به آنچه میداند عمل کند، پس از مدتی کمکم این کار ملکهاش میشود. این هم راه شناختهشدهای است که کمابیش همه عقلا آن را میدانند. اما درباره اصلاح گذشتهها بهترین راه، گدایی در خانه خدا و سپس توسل به اولیای خداست.
در اینجا ممکن است کسی بگوید: شما از خودت میگویی که گناهکارهستی، مردم دیگر که گناه کار نیستند. تو خودت میدانی و اشتباهکاری خودت! به ما چهکار داری؟ ما هیچ وقت نه گناهی کردهایم و نه اشتباهی از ما سرزده است. هر چه وظیفهمان بوده، عمل کردهایم. تو چطور میگویی همه باید به درگاه خداوند اینطور بگویند؟ این شبهه دستکم درباره معصومان به صورت قوی مطرح است انبیا و ائمه که گناهکار نیستند؛ پس این مسایل برای آنها مطرح نیست.
در کنار این شبهه این سؤال مطرح میشود که اگر معصومان گناهی نداشتهاند، علت مناجاتها، دعاها و گریههای آنها چه بوده است؟ برخی برای اینکه خود را از پاسخ به این سؤال راحت کنند، گفتهاند اینها برای تعلیم دیگران بوده است؛ پاسخیکه باور کردن آن در همه جا آسان نیست. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیمهشب از رختخواب بلند میشود، نماز میخواند، سر به سجده میگذارد و با گریه از خداوند طلب آمرزش میکند و میگوید خدایا مرا به خودم وامگذار! آیا این برای آن است که دیگران یاد بگیرند؟! امیرمؤمنان علیهالسلام نیمهشب در نخلستانها زارزار گریه میکند و گاهی بیهوش روی زمین میافتد؛ فقط برای تعلیم ما؟! ما شکی نداریم که برای انبیا و اولیا نیز به یک معنا استغفار مطرح است. قرآن خطاب به شخص پیغمبر میفرماید: وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ[2]؛ برای گناه خودت استغفار کن! البته این کلام با عصمت منافات ندارد؛ زیرا ذنب اعم از گناهی است که ما آن را گناه میدانیم و میگوییم حرام است و شامل هر نوع قصور، کوتاهی حتی اشتباه یا ضعفی میشود. به هر حال هیچ شکی نیست که برای انبیا و معصومان و حتی شخص پیغمبر اکرم که افضل از همه انبیاست، چیزی به نام استغفار مطرح بوده است. در روایتی به سندهای متعدد از پیغمبر اکرم نقل شده است که فرمود: وَإِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی الْیَوْمِ سَبْعِینَ مَرَّةً؛[3] گاهی دل من نیز میگیرد و تاریک میشود و به خاطر همین روزی هفتاد بار استغفار میکنم.
خداوند انسان را در این عالم آفرید تا به مقام خلیفةاللهی برسد؛ وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً.[4] ملائکه با همه مراتب مختلفی که دارند، خلیفةالله نیستند. مراتب فرشتگان بسیار با هم تفاوت دارد.[5] در برخی از روایات آمده است که خداوند فرشتگانی به نام «مهیمن» دارد که آنچنان مستغرق معرفت و محبت خدا هستند که اصلا توجه نکردند که خداوند آدمی آفریده است. دسته دیگر فرشتگانی هستند که در قرآن به نام «عالین» نامیده شدهاند. وقتی ابلیس از سجده کردن بر آدم خودداری کرد، به او خطاب شد: أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِینَ؛[6] آیا تکبر میکنی یا از آن دسته ملائکه هستی که عالین هستند؟! ملائکه عالین اصلا مخاطب امر سجده نبودند. ملائکهای که موظف به سجده شدند، ملائکهای بودند که در امور ارضی حضور و مسئولیتهایی داشتند. مقام عالین بالاتر است و حتی به ابلیس گفته میشود که مگر تو از عالین هستی که سجده نمیکنی؟! دستهای دیگر از ملائکه حمله عرش هستند. برخی از ملائک برای مؤمنان استغفار میکنند. از این طرف ملائکهای نیز وجود دارند که نسبت به دیگر ملائکه دارای مرتبهای بسیار نازل هستند. برای مثال در روایات آمده است که خداوند هر قطره بارانی که نازل میکند، فرشتهای را میآفریند که آن قطره را به زمین بیاورد؛ یعنی کار این فرشته همین است که یک قطره باران را از ابر به زمین بیاورد.
فرشتگان این همه با هم تفاوت دارند، اما هیچ کدام از آنها ویژگی انسان را ندارند؛ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ* لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ.[7] خداوند میخواست مخلوقی بیافریند که خودش با اختیار خودش راهش را انتخاب کند؛ اگر خواست بتواند خودش را به ملائکه عالین برساند و به آن طرف حرکت کند، یا آن قدر تنزل کند که از شیاطین هم پستتر شود. خلافت الهی مظهر قدرت، اراده و اختیار الهی است. همانگونه که خداوند قدرت و اختیار بینهایت دارد و هرکاری را میتواند انجام دهد یا ندهد، او میخواست مظهری برای این اراده و اختیار خودش در بین مخلوقات بیافریند. این است که انسان در بین همه مخلوقات از مرتبهای عالی از انتخاب، اختیار و اراده بهرهمند است. او موجودی است که سرنوشتش را خودش میسازد.
روشن است که محل زندگی این موجود عرش الهی نیست؛ این موجود از هنگامیکه اولین مراتب خلافت در او ظاهر میشود یا استعداد خلافت در او ظهور میکند، باید در جایی باشد که بتواند انتخاب کند. فلسفه خلقت این موجود این بود که خودش انتخاب کند. جایی که همه چیز ثابت است، همه چیز نور است و همه به امر خدا انجام میگیرد، جای چنین موجودی نیست. او باید در عالمی متغیر باشد که در آن شرایط متفاوت در همدیگر تأثیر و تأثر داشته باشد. این موجود باید گرایشهای مختلف داشته باشد و ابتدا از ضعف شروع شود و رو به کمال برود. باید بتواند تغییری در خودش ایجاد کند و به کمال برسد. همچنین بتواند تنزل و سقوط کند. مظهر کامل اختیار باید بتواند همه اینها را داشته باشد. از اینرو خداوند آنچنان شرایط این عالم را متغیر قرار داده که دائما در حال زیر و رو شدن و تأثیر و تأثر متقابل در همدیگر هستند. در این عالم دو «آن» مثل هم باقی نمیماند و دو نفر هم نمیتوانند مثل هم باشند. چنین موجودی که تمام زندگیاش توأم با تحولات است، باید در عالمی زندگی کند که همیشه در حال تغییر است تا بتواند در هر آن وضع نویی در خودش ایجاد کند.
البته اگر این موجود، مرتبهای وجودی در عالم انوار داشته باشد، حسابش جداست. اینکه پیامبرصلیاللهعلیهوآله میفرماید: اول ما خلق نور نبیک؛ منظور وجودی غیر از وجود جسمانی ایشان است. در این عالم، پیغمبر اکرم که افضل خلایق بود، در زمانی متولد شد و مثل همه انسانهای دیگر از نطفهای به وجود آمد. ابتدا جنین ضعیف ناتوانی بود و به تدریج رشد پیدا کرد؛ البته معنای این سخن این نیست که با انسانهای دیگر مساوی بود. انسانهای عادی نیز با هم مساوی نیستند و یکی دارای قدرت بدنی بیشتر و یکی باهوشتر است. این تفاوتها وجود دارد، اما این طور نیست که یکی ثابت باشد و هیچ تغییری در آن پیدا نشود؛ این با فلسفه وجود در این عالم سازگار نیست. پیغمبر نیز باید عبادت کند، عبادتش ثواب دارد و با ثواب آن مرتبه وجودیاش در این عالم ترقی میکند. به سیدالشهداعلیهالسلام خطاب شد که ان لک درجة لن تنالها الا بالشهاده؛ سیدالشهدا معصوم است و عالیترین مقام را در کنار پیغمبر اکرم دارد، اما شرط این مقام آن است که با اختیار خودش تن به شهادت بدهد. این عالم عالم تغییر است؛ البته تغییرات آنان با تغییرات ما متناسب نیست. حرکتما مانند حرکت مورچه است و حرکت آنان مانند نور. مورچه از صبح تا شب حداکثر یک کیلومتر حرکت میکند، اما نور در هر ثانیه سیصدهزار کیلومتر. اصل حرکت و تغییر لازمه این عالم است. این طور نیست که کسی در این عالم حکم ملائکه را داشته باشد و از ابتدا تا انتها همین بوده باشد. چنین موجودی خلیفه خدا نمیشود. ویژگی خلیفه این است که خودش باید مظهر اراده الهی باشد.
با توجه به این توضیحات «وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ» و «لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ»[8] نیز معنا پیدا میکند. پیغمبر نیز در این عالم تکامل دارد و تکاملش نیز با عبادت و سایر چیزهایی حاصل میشود که عمل به دستورات خداست. این سخن هیچ منافاتی با این ندارد که نور ایشان اول ما خلق الله است. آن ثابت است و همه چیز نیز به برکت او و در شعاع او آفریده شده است و اولین صادر از خداوند است که در عالم مخلوقات موجودی کاملتر از آن فرض نمیشود؛ ولی این مربوط به مقام خلیفه اللهی در این عالم نمیشود. در روایتی نقل شده است که همسر پیغمبر از ایشان پرسید که یا رسولالله! چرا شما این قدر خودتان را زحمت میدهید؟! مگر خداوند درباره شما نفرموده است لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؟ حضرت فرمود: افلا اکون عبداً شکوراً؟! میخواهم شکر خدا را به جا بیاورم. اگر شکر نکنم، کمبودی دارم. ناشکری ضعف است و در شأن پیغمبر نیست که ناشکری کند.
هر انسانی حتی انبیا و اشرف انبیا در این عالم از ضعف به قوت سیر میکند و وجودش محدود است. ما باید برای هر چیز از خدا لحظه به لحظه کمک بخواهیم؛ ایاک نعبد وایاک نستعین. هیچ کس در هیچ حالی از کمک خدا بینیاز نیست. لازمه زندگی در این عالم این است که انسان نمیتواند در یک آن به همه چیز کاملا توجه داشته باشد. پیغمبر به عنوان بشر هم حالات مختلفی دارد که در آن حال نمیتواند کاملا متمرکز در عبادت باشد. اگر همیشه متمرکز در عبادت باشد، اصلا نمیتواند کارهای زندگیاش و وظایف نبوتش را انجام دهد. این حالات با حال عبادت نیمهشبش مساوی نیست و تفاوت دارد. برای پیامبر حالتی که ضعیفتر است، حکم گناه را دارد و از انجام آن خجالت میکشد.
برای تقریب به ذهن، حالاتی برای ما پیش میآید که خجالت میکشیم انسان دیگری در آن حالت ما را ببیند. این حالات گاهی حلال و گاهی حتی واجب است، اما نمیخواهیم فرد دیگری آن را ببیند و اگر ببیند شرممان میشود. روشن است که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نیز در حالتی که توجه کامل به خدا دارد، نمیتواند کار دیگری انجام بدهد. از اینرو وقتی مشغول کار دیگری میشود، هنگامیکه توجه پیدا میکند که خداوند شاهد و ناظر احوال او بوده، شرمش میآید؛ من باید در این حال مستغرق در خوف، رجا و عشق الهی باشم؛ اگرچه وظیفهام بود و میبایست کار دیگری انجام میدادم. برای ما افتخار است که گاهی نیز یاد خدا کنیم، اما برای مقامی که او داشت، پرداختن به امور جسمانی و مادی دنیا زشت بود و وقتی متوجه میشد خجالت میکشید و برای آن کارش استغفار میکرد. در حدیث لیغان علی قلبی نیز نمیفرماید که من غفلت میکنم، خدا را فراموش میکنم یا مرتکب گناه میشوم؛ میگوید: دلم تاریک میشود، قلبم همانند آسمان ابری میشود، ولی بالاخره این حالت با حالتی که مستغرق در عبادت است، یکسان نیست.
عاشقی را فرض کنید که به محبوبش بسیار علاقه دارد و حتی یک لحظه نمیخواهد از او جدا شود. اگر محبوب از او درخواست کاری را کند که با انجام آن چند روزی از دیدار او محروم شود، چه میکند؟ روشن است که اگر عاشق صادق باشد، باید به دنبال خواسته محبوب برود، حتی اگر از دیدار محبوب محروم شود. پیامبر خدا نیز دوست دارد که هرچه بیشتر با خدا انس بگیرد و بیشتر با او معاشقه کند، اما خداوند میگوید: برو مردم را هدایت کن! برو در این راه چوب هم بخور و توهین را هم تحمل کن! خداوند به سیدالشهدا میگوید: آماده باش خود و فرزندان و حتی طفل شیرخوارهات باید به شهادت برسید.
حال این سؤال مطرح میشود که وقتی انسان به انجام فعلی پرداخت که لازمهاش نوعی کمتوجهی و ضعف توجه به خداست، چه کار کند؟ در اینجا خداوند راه عجیبی قرار داده است که نشان از الطاف و قدرت الهی است. بنده برایم اتفاق افتاده است و فکر میکنم که منحصر به من نباشد و شماها نیز کمابیش برایتان اتفاق افتاده است که گاهی اشتباهی کردهاید، اما همین اشتباه باعث شده که کار بهتری انجام دهید و آن زمینه رشد شما را بیشتر فراهم کرده است. در اینباره روایاتی نیز به این مضمون وجود دارد که گاهی خداوند مؤمن را از تهجد محروم میکند تا وقتی بیدار میشود، ناراحت باشد و ثواب این ناراحتی از آن عبادت بیشتر است؛ البته کسیکه هیچ وقت نماز شب نمیخواند، نگوید: معلوم میشود که خداوند خیلی دوستم میدارد!
مرحوم آقای شبزندهدار از اساتید معروف حوزه نقل میکردند که مرحوم آقا مصطفی خمینی در کودکی به حجره من در مدرسه دارالشفاء میآمد و با هم بحثی داشتیم. روزی خیلی ناراحت بود و به او گفتم: مثل اینکه اوقاتت تلخ است! چه شده است؟ گفت: از دست آقام! ایشان امروز از وقتی بیدار شده همین طور گریه و ناراحتی میکند که چرا دیشب نماز شب نخواندهام! امام یک شب از نماز شب محروم شده است؛ چه بسا تکلیف واجبی داشته است و میبایست انجام میداده که خوابش برده است، اما وقتی بیدار شده، ناراحتی میکرده است که من چه قدر بدبختم که دیشب موفق نشدم نماز شب بخوانم! احتمال نمیدهید که ثواب این ناراحتی بیشتر از آن نماز شب باشد؟! نخواندن نماز شب خود یکی از مراتب ذنب است، ترک اولی است. خداوند گاهی مؤمن را به آن مبتلا میکند که غصهدار شود و آن حزن باعث میشود که ثوابش افزوده شود. روشن است که در حالت عادی آن حزن را ندارد، گناه، ضعف یا قصوری نداشته است که آن حزن را داشته باشد، آن حزن در صورتی پیدا میشود که چنین چیزی برایش پیش بیاید. خداوند او را محروم میکند تا آن حزن را پیدا کند و ثواب آن حزن را نیز ببرد. به این کار «استصلاح» میگویند؛ یعنی اگر کاری عیبی داشت با تمهیداتی این عیب را به هنر تبدیل میکند، همانطور که با محرومیت از نماز شب وسیله حزن و رسیدن به ثواب حزن برای مؤمن فراهم میشود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. نحل، 70.
[2] محمد، 19.
[3]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج60، ص 183.
[4]. بقره، 30.
[5]. در روایات درباره مراتب مختلف ملائکه بسیار سخن به میان آمده است، اما بنده متأسفانه با کتاب خاصی که کاملا درباره انواع ملائکه و ویژگیهای آنها بحث کرده باشد، برخورد نکردهام. به یاد میآورم که مرحوم آقای دکتر بهشتی(ره) میگفت: تز دکترایم درباره ملائکه در قرآن است، ولی نمیدانم که نوشته ایشان چاپ شده یا نشده است.
[6]. ص، 75.
[7]. انبیاء، 26-27.
[8]. فتح، 2.