بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/07/25، مطابق با هفتم صفر1440 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ؛
در توضیح فراز بالا، این مقدمه را عرض میکنم که برای همه ما اتفاق افتاده است که برای انجام کاری، فکر و برنامهریزی کرده و مقدماتی را هم فراهم کردهایم، اما هنگامی که میخواستیم آن را انجام دهیم، کاری پیش آمده و ما را به خودش مشغول کرده و در نتیجه ما را از آن مسیری که باید میرفتیم، باز داشته است. فرض کنید، انسان صبح از خانه بیرون میآید تا به کلاس درس برود، اما در بین راه به یکی از دوستانش میرسد که کار لازمی دارد و از روی رودربایستی یا احساس وظیفه به دنبال کار او میرود. از این مسایل دائما در زندگیهای ما اتفاق میافتد. در اینجا مفروض این است که انسان قصدی برای انجام یک کار یا رسیدن به فلان نقطه داشته است ولی این اشتغالات پیش آمده و مانع شده است که انسان به موقع به آن کار برسد یا باعث شده است که اصلا از انجام آن عمل منصرف شود.
این پدیده در علوم عقلی و فلسفی دارای اصطلاحات خاصی است که به کاربرد و تفاوت آنها با یکدیگر اشارهای میکنیم. گاهی گفته میشود که این اشتغالات اتفاقی، مانع میشود که انسان به «غایت» حرکت برسد. تعبیر «غایت» در کتابهای درسی و طلبگی تعبیر شایعی است. در بحث دیگری گفته میشود که برای تحقق فعل اختیاری چهار علت لازم است که یکی از آنها «علت غایی» است، و آن نتیجهای است که در انتهای کاری که انسان قصد کرده است، تحقق پیدا میکند و انسان کار را برای رسیدن به آن انجام میدهد. غایت و علت غایی با هم تفاوت دقیقی دارند. در بسیاری از کتابها در مقام بیان تفاوت میان غایت و علت غایی میگویند: علت غایی آن است که علم یا توجه به آن در تحقق معلوم تأثیر دارد، درحالی که وجود خارجی آن است که معلول حرکت است؛ وقتی انسان حرکت میکند، به مقصد میرسد و اگر حرکت نکند به مقصد نمیرسد. به عبارت دیگر، این حرکت است که انسان را به مقصد میرساند و خود آن نقطه پایان علت حرکت انسان نیست، بلکه خواستن و اراده رسیدن به آن «علت غایی» است.
اجمالا هر غایتی علت غایی نیست و هر علت غایی نیز غایت نیست؛ از لحاظ مورد اعم و اخص من وجه هستند. مثلا اگر کاری برای هدفی بیپایان انجام بگیرد، آن کار غایت ندارد، چون غایت یعنی نقطهای که در آن حرکت تمام میشود و هدف نامتناهی اصلا نقطه پایان ندارد. ولی همین کار میتواند علت غایی داشته باشد و علت غایی آن، رسیدن به آن سویی است که این موجود نامتناهی در آن قرار دارد. برای مثال، ما نماز میخوانیم تا به بهشت برویم، اما بهشت پایان ندارد؛ بنابراین حرکت به سوی بهشت غایت ندارد، اما حرکت ما علت غایی دارد و آن اراده رسیدن به بهشت است و این هدف است که باعث میشود کار خوب انجام دهیم.
در اینجا پرسشی عمیقتر مطرح میشود که آیا خدا هم علت غایی، هدف و غایت دارد یا نه؟ روشن است که درباره خود خدا غایت معنا ندارد. او موجودی نامتناهی است، امتدادی نیز ندارد که به یک نقطه برسد؛ زیرا امتداد برای اجسام است. اما این پرسش درباره کار خدا قابل طرح است که آیا او کارش را برای هدفی انجام میدهد یا نه؟ اگر کار خدا برای هدف باشد، هدف همان علت غایی است. علت غایی، علت انجام کار است که اگر آن نباشد انسان کار را انجام نمیدهد. معمولا این مسئله درباره ما انسانها در مواردی است که به آن هدف نیازمندیم؛ مثلا به دنبال کار میروم زیرا پول میخواهم. پول میخواهم زیرا میخواهم زندگی کنم و تا کار نکنم، به من مزد نمیدهند. احتیاج من به چیزی، باعث میشود که این کار را انجام بدهم. اما خداوند که به چیزی احتیاج ندارد. او چیزی کم ندارد؛ هدف او از کارهایش چیست؟
این مسئله در کتابهای کلامی و فلسفی مطرح شده است و شاید مکرر این تعبیر را شنیده باشید که خداوند کارش را «لا لغرض» انجام میدهد، غرضی در کار ندارد. در بعضی جاها استثنایی میآوردند و میگویند: الا ذات خودش. در اینجا مسئله بسیار مبهم میشود؛ اینکه خداوند خودش علت غایی برای خودش باشد یعنی چه؟! بعضی جاها میگویند: هدف خدا فیض رساندن به دیگران است و خودش احتیاجی ندارد. در اینجا این پرسش مطرح میشود که: فیضرساندن، خود یک کار است، آیا این کار هدف دارد یا ندارد؟ و همینطور بحث ادامه پیدا میکند؛ بحثهای پیچیدهای که گاهی بین متخصصان نیز اختلاف نظرهایی پیدا میشود و گاهی نیز تعبیرات متشابه به جای هم به کار میرود و مشکل ایجاد میکند. تعبیر صحیحی که معمولا متأخرین آنرا در کتابهایشان به کار میبرند، این است که خدا هدفی زائد بر ذات ندارد. خداوند هر چه دوست دارد در درون ذات خودش و عین ذات خودش است، همان هدف هست و خارج از ذات هم نیست. احتیاج به آن ندارد، ولی بدون آن هم کار انجام نمیدهد.
با توجه به این مباحث، این سؤال مطرح میشود که وقتی میگوییم کار را برای هدفی انجام میدهیم، آیا برای هر کاری، هدف داریم یا کار بیهدف هم انجام میدهیم؟ اگر بعضی کارهای ما بیهدف باشد، بیغایت هم هست یا اینجا غایت با هدف از هم انفکاک پیدا میکند؟ اجمالاً هرجا حرکت صدق میکند، به یک معنا غایت هم وجود دارد. فرض کنید، فرفرهای را میچرخانید. فرفره حرکت میکند و چرخش آن تا مدتی ادامه مییابد. وقتی انرژیاش تمام شد و ایستاد، آن نقطهای که میایستد، آن غایت حرکت است. حرکت این جا تمام شد و این میشود غایت حرکت؛ یعنی نهایت حرکت این جایی است که حرکت تمام میشود.
توجه داشته باشیم که همیشه افعال اختیاری ما آن «هدف عقلایی» را ندارد. گاهی ممکن است آدم کاری را انجام دهد و وقتی از او دلیل انجام آن را میپرسند، خودش هم نمیداند چرا! اصلا توجه نداشته که دارد چه کار میکند. بنابراین، اینطور نیست که هر کاری از هر عاقلی هدف عقلایی داشته باشد. گاهی آدم هدفی برای کارش دارد، اما بعدش هم پشیمان میشود. عمده کارهایی که به عنوان یک انسان انجام میدهیم، برای کسب نتیجهای صورت میگیرد. غذا میخوریم که سیر شویم؛ راه میرویم تا به جایی برسیم. بههرحال، همه کارهایی که یک عاقل انجام میدهد، برای رسیدن به نتیجهای است که بر آن کار مترتب میشود و این میشود هدفش، هرچند هدفی غیرعقلایی باشد.
سوال اصلی در این جا، این است که آیا برای کل زندگی هم هدف داریم؟ ما برای غذا خوردن و ازدواج کردن هدف داریم، اما آیا برای کل زندگی ـ از آن وقتی که متولد میشویم تا پایانی که آخرین نفس را میکشیم ـ هم میشود هدف داشت یا نه؟ آیا ما چنین هدفی داریم یا نداریم؟ اگر نداریم، آیا باید داشته باشیم یا نباید داشته باشیم؟ اگر باید داشته باشیم، آن هدف چیست؟
رفتار بیشتر انسانها نشان میدهد که چنین اعتقادی ندارند که کل زندگی ما هدفی دارد. زندگی ما از دورانهای کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری تشکیل شده است که هر کدام دورهای دارد. وقتی یکی دورهاش تمام میشود، یک دوره دیگر شروع میشود. دست ما هم نیست. ما این زندگی را انتخاب نکردهایم و غالباً هم کارهایی انجام میدهیم که یا نفعی برای ما داشته باشد و یا لذتی برایمان بیاورد. این هم هدف ماست. تقریباً هر کاری که عقلایی باشد و انجام دهیم، یکی از این دو تا (یا جلب منفعت یا دفع ضرر) در آن هدف است.
ولی هم دلائل عقلی و هم دلائل نقلی روشن میکند که زندگی ما هدف دارد و ما باید آن هدف را مد نظر قرار دهیم و به طرف آن هدف حرکت کنیم و کارهایمان را طوری تنظیم کنیم که به آن هدف برسیم. چراکه آن حرکتی است که ما میتوانیم با اختیار در کمیت و کیفیت آن تاثیر بگذاریم. این را ما همه کمابیش میبینیم و درک میکنیم و برایمان وجدانی است. همان طور که در کوچه میتوانیم تند یا کند راه برویم، درس را هم میتوانیم با جدیت یا با کاهلی بخوانیم. کارهای دیگر را همین طور. این مراحل مختلف زندگی را هم میشود طوری تنظیم کرد که هر کدام زمینه یک هدف بالاتری را برای مرحله بعدی فراهم کند.
واضحترین بیاناتی که ما ـ به عنوان مسلمانانی که قرآن را قبول داریم و هیچ تردیدی در صحتش نداریم ـ را قانع میکند، این است که قرآن کریم در موارد بسیاری بیان کرده که ما اصلاً انسان را برای چه خلق کردیم، و غایت آفرینش انسان چیست. اگر رسیدن به آن غایت را هدفتان قرار دادید و عالماً عامداً به طرف آن حرکت کردید، و برنامههایتان را برای رسیدن به آن تنظیم کردید، آن میشود علت غایی. همانطور که وقتی یک ماشین تصادف میکند و به ته دره میافتد، غایت این حرکت افتادن ته دره است؛ اما علت غایی کار من نیست. من برای این رانندگی نکردم که در دره بیفتم. علت غایی، آن هدفی است که من به خاطر آن حرکت کردم و کارهایم را طوری تنظیم کردم که به آن برسم. آن میشود علت غایی.
اینکه قرآن به ما میگوید ما شما را برای هدفی آفریدیم؛ یعنی کل زندگی شما هدف دارد، نه همان لحظه ابتدایی که متولد شدید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ[1]، مرگ و زندگی را ما خلق کردیم. بالاخره زندگی شما مجموعهای از مرگ و زندگی است، و همه این مجموعه مرگ و زندگی را برای یک هدف آفریدیم: لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ برای این که شما را بیازماییم که کدام یک نیکوکارترید؟ چه چیزی از معنی این آیه میفهمید؟ در جای دیگر با صراحت بیشتری میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ[2] حصر خیلی محکمی است. یعنی هیچ هدف دیگری در کار نیست. یک هدف برای آفرینش همه شماهاست و آن چیست؟ این که خداپرست باشید. مفاد ظاهری این آیه هیچ ابهامی ندارد. همه شما، تمام حیاتتان، نه یک لحظهاش، و نه تنها یک نژاد خاصی در یک زمان خاص؛ بلکه کل جن و انس، همه و در هر حالتی با همه چیزهایی که دارید، برای یک هدف آفریده شدهاید: لِیَعْبُدُونِ.
پس، کل زندگی هم میشود یک هدف داشته باشد. اگر این هدف را دنبال کنیم، برای تحقق آن باید شرایط و مقدمانی هم فراهم باشد. عواملی چون قوت حرکت، حیات، قدرت تکلم و ...، سلسله عواملی است که به طور طبیعی معمولاً خدا آنها را فراهم کرده است و در این شرایط است که به ما دستور میدهد مثلاً نماز بخوانیم. اما یک چیزهایی دیگر است که باید مقدماتش را خودمان فراهم کنیم. برای خواندن نماز، ابتدا باید برای وضو آب تهیه کنیم. اینکه آب هست یا نه؛ چگونه باید آب تهیه کنیم؛ از چاه یا برکه یا از کسی بگیریم؛ این مقدمات و شرایط تحقق آن را ما باید فراهم کنیم. پس، این کارهای اختیاری در زندگی ما، مقدماتی لازم دارد که خود ما باید مقدماتش را فراهم و موانع آن را رفع کنیم. موانعی هست که گاهی خارج از اختیار ماست، ولی بعضی از موارد آن را خود ما باید رفع کنیم. حالا مثال سادهاش، گاهی برای نماز خواندن باید غسل کنیم، چون با این مانع نمیشود نماز خواند.
مواردی پیش میآید که ایجاد شرایط یا رفع موانع اختیاری زحمت دارد. در طول قرنها وقتی مردم میخواستند غذایی را بپزند باید هیزم یا علفهای خشک جمعآوری میکردند تا آتش روشن کنند و با آن غذایی را آماده کنند. گاهی برای انجام یک کار، شرایطی لازم است که طولانی و خستهکننده است، یا موانعی پیدا میشود که به زودی و راحتی نمیشود آنها را برطرف کرد، و خیلی باید انرژی صرف کرد تا بتوان هدف را تحقق بخشید. همه ما کمابیش اینها را تجربه کردهایم. گاهی مقدمات کارها خیلی راحت فراهم میشود و گاهی آدم باید خیلی برای آن زحمت بکشد. اگر با یک چنین صحنههایی در زندگی مواجه شدیم، چه کنیم؟ یا باید کار را کنار بگذاریم که دیگر ضرر نقد است؛ یعنی به نفعی که میخواستیم نرسیدیم، یا ضرری که میخواستیم رفع نشد. هدفمان یا بهدست آوردن نفعی بود یا دفع ضرری. وقتی کار نمیکنیم اینها محقق نمیشود و این خودش بالاترین ضرر است. یا اینکه باید دست و پنجه نرم کنیم و به هر قیمتی که شده، آن موانع را برطرف کنیم، یا آن شرایط را ایجاد کنیم تا بتوانیم این کار انجام دهیم. آیا راه سومی هم هست؟
دین یک راه سومی را به ما یاد داده است. میگوید: از خدا بخواهید یک کاری را آسان کند و خدا این کار را میکند: ادعونی استجب لکم. بارها تجربه کردهایم و با دعا و توسل خیلی از مشکلات ما حل شده است. این جملهای که از این دعا در ابتدا خواندم، یک چنین موقعیتی را برای ما مجسم میکند: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اكْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ، یعنی اگر یک چیزهایی هست که فکر کردن و پرداختن به آنها و دست و پنجه نرم کردن با آنها من را مشغول میکند و از هدفم باز میدارد، و نمیگذارد زود به آن هدف برسم، راهم را پرپیچ و خم میکند و مرا به تب و تاب میاندازد و مانع ایجاد میکند، خدایا! اینها را خودت حلش کن، خودت کفایتش کن و همه را خودت اصلاح کن تا بتوانم با راحتی این راه را طی کنم و به هدفم برسم؛ یعنی انرژیام درست صرف کاری شود که آن را دوست داشتم، هدفم بود، و به نفع من هست. فرض کنید چند واحد انرژی داشته باشم، اگر خدا این مانع را برطرف کند، میتوانم ده تا کار خوب انجام دهم؛ اما اگر این مانع برطرف نشود، با زحمت باید همه انرژیام را صرف کنم تا یکیاش را انجام دهم. البته یکیاش هم خوب است؛ اما خیلی فرق است که نتیجهاش یکی باشد یا ده تا. اگر این طوری شد، خدایا! تو یک کاری کن که این انرژی من بیخود صرف چیزهایی نشود که من را از هدفم باز میدارد، تا بتوانم بهتر کارم را انجام بدهم، سریعتر به مقصد برسم و به مراتب کاملتری نائل بشوم.
در ابتدا میفرماید: وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، یعنی من را به کاری وادار کن که بناست فردا تو از من درباره آن سوال کنی؛ یعنی مسئولیتی برای من قرار دادی، و مقدماتی را فراهم کن که به آن کار مشغول شوم. شبیه این عبارت در قرآن هم آمده است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ[3]، هر کسی ببیند برای فردا چه چیزی تهیه کرده است. یعنی مجموع این زمان دنیا و آخرت برای آدم دو بخش است. بخشی از آن را که در این عالم زندگی میکند و به آن زندگی امروز میگوید و آن بخش دیگرش را که یک امتیاز خاصی هم دارد و با مرگ آغاز میشود، فردا میگوید. بههرحال، تو یک روزی، در فردای این عالم از من سوال خواهی کرد که چرا فلان کار را انجام دادی و چرا فلان کار را انجام ندادی؛ حالا توفیقم بده کارهایی را که بناست درباره آنها از من سوال کنی، انجام دهم.
نکته اساسی در این فراز از دعا است که عرض میکند: وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ، همه روزهای من را طوری فارغ کن که به کاری بپردازم که من را برای آن خلق کردهای؛ یعنی وقت من صرف کاری نشود که من را برای آن کار خلق نکردهای! مفروض این جمله آن است که تو من را برای چیزی خلق کردهای و هدفی از این خلقت هست. من هم درصدد هستم تلاش کنم که به آن هدف برسم، و برای این کار به کمک تو و توفیق تو نیاز دارم. کاری کن که چیزهای دیگری من را مشغول نکند که از آن هدف باز بمانم. یک طوری تقدیر فرما تا تمام وقتم صرف آن چیزی شود که برای آن هدف آفریده شدهام. پس، باید بفهمیم برای چه آفریده شدهایم؛ چگونه باید رفتار کنیم که به آن هدف برسیم؛ و آن قدر همت داشته باشیم که حتی یک دقیقه وقتمان هم ضایع نشود و فارغ باشیم برای آن کار: وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی؛ تمام ایام من را خالص قرار بده برای آن چیزی که من را برای آن آفریدهای تا وقتم بیهوده صرف چیز دیگری نشود.
ان شاءالله جلسه بعد مقداری درباره این جمله آخر توضیح میدهیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.