صوت و فیلم

صوت:
فیلم:

فهرست مطالب

جلسه هشتم؛ سه عنصر اصلی برای رسیدن به سعادت

تاریخ: 
چهارشنبه, 7 آذر, 1397

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/09/07، مطابق با بیستم ربیع‌الاول 1440 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

شرح دعای مکارم الاخلاق

(8)

سه عنصر اصلی برای رسیدن به سعادت

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَمَتِّعْنِی بِهُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ، وَطَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا، وَنِیَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُكُّ فِیهَا

معنای واژگان

در این فراز از دعای مکارم الاخلاق، امام سجادعلیه‌السلام بعد از صلوات بر محمد و آل محمد، سه چیز را از خداوند درخواست می‌کند؛ وَمَتِّعْنِی بِهُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ؛ در بیشتر نسخه‌ها این فراز به همین صورتی که خواندیم، آمده است، ولی در برخی از نسخه‌ها، «بهَدیٍ صالح» آمده‌ است که هر کدام از جهتی اولویت دارد. متّعنی بهُدًی صالح؛ یعنی مرا از هدایت شایسته‌ای که در پی جایگزینی برای آن نباشم بهره‌مند کن! اما متعنی بهَدیٍ صالحٍ؛ یعنی مرا  از روشی عملی که از آن تجاوز  نکنم و از آن به طرف به روش  دیگری نروم بهره مند ساز. از جهتی وصف «صالح» با «هَدی» مناسب‌تر است؛ زیرا رفتار است که گاهی درباره آن می‌گوییم شایسته است و گاهی می‌گوییم ناشایسته است. به عبارت دیگر اگر روش و منشی که در انسان ادامه دارد شایسته باشد درباره آن می‌گوییم: هَدیٍ صالح، اما اگر ناشایست باشد درباره آن می‌گوییم هَدیٍ غیر صالح.

اما هُدًی به معنای هدایت است و هدایت، صالح و غیر صالح ندارد. هدایت این است که انسان به مطلوب و سعادت برسد و غیر صالح درباره آن معنا ندارد؛ البته عبارت هُدًی صالح نیز قابل توجیه است و آن در جایی است که هدایت را به معنای عام لغوی‌اش بگیریم. هدایت در اصل معنای لغوی به معنای این است که راه را به کسی نشان بدهند. اگر این راه، راه درستی باشد و انسان را به هدفی مطلوب برساند، این هدایت، هدایتی شایسته است، اما اگر راه نادرستی را به کسی نشان بدهند که او را به مقصد نادرست و ناروایی می‌رساند، هدایتی ناشایست است. در قرآن نیز هدایت در مورد راه غلط به کار رفته است؛ آنجا که می‌فرماید: كُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ؛[1] این بر شیطان حتم شد که هر کس او را سرپرست خودش قرار دهد و دنباله‌روی او را انتخاب کند، او را گمراه سازد و به عذاب فروزان هدایت ‌کند. بنابراین عبارت بهُدی صالح نیز غلط نیست و می‌توان آن را معنا کرد.

حضرت در فراز دوم و سوم عرضه می‌دارد: وَطَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا، وَنِیَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُكُّ فِیهَا؛ از خدا می‌خواهند که ایشان را از راه عملی که راه صحیحی باشد و از آن منحرف نشوند، بهره‌مند سازد، و در فراز سوم بهره‌مندی از نیتی خالص و پاک که در آن تردیدی پیدا نکنند را می‌طلبند.

شناخت و انگیزه، دو عنصر اصلی انتخاب

همان‌گونه که ملاحظه می‌کنید حضرت در دو فراز اول «هدایت» و «طریقه حق» را از خداوند خواسته‌اند. برای بیان چرایی این درخواست‌ ذکر یک مقدمه لازم است. در جلسات گذشته گفتیم که انسان موجودی است که باید سعادت خود را با رفتارهای اختیاری خودش بسازد، و اساس همه احکام عقلی و شرعی و باید و نباید‌های آن بر پایه اختیار و توانایی انسان بر انتخاب استوار است. هر کار اختیاری از دو عنصر اصلی شناخت و انگیزه بهره می‌گیرد. هر کدام از این‌ دو نباشد فعل اختیاری انجام نمی‌شود. انسان ابتدا باید بشناسد و بداند دارد چه می‌کند. انتخاب در جایی است که انسان نسبت به گزینه‌های پیش رو شناخت داشته باشد. بنابراین عنصر اصلی شناخت است و باید انسان بداند تا انتخاب کند، اما بسیار اتفاق می‌افتد که ما خوبی چیزهایی را می‌دانیم، اما هیچ انگیزه‌ای نداریم که آن‌ها را انجام دهیم، از این‌رو نسبت به آن‌ها اقدام نمی‌کنیم. برای این‌که ما از کاری صرف نظر کنیم یا کاری را انتخاب کنیم غیر از دانستن، به انگیزه نیز نیازمندیم. این انگیزه به نحوی به نفع و ضرری که آن کار برای انسان دارد، برمی‌گردد؛ این‌که انسان از چیزی خوشش می‌آید، از آن لذت می‌برد یا در آینده برای او منافع یا ثواب ابدی را به دنبال دارد.

برخی از کارها جزئی است، مثل این‌که من برای این‌که این لیوان آب را بردارم و بخورم باید بدانم این آب چه فایده‌ای دارد، و هم‌چنین تشنه باشم تا برای استفاده از آن انگیزه پیدا کنم؛ اما دست‌یابی به برخی اهداف نیازمند برنامه‌ریزی طولانی است و انسان باید زندگی‌اش را بدهد، تا  به آن برسد؛ این‌که من چه کاره شوم، در جوانی‌ام چه کنم، در پیری چه کنم و.... گاهی انسان برای یک عمر می‌خواهد انتخاب کند و گاهی راهی که امروز انتخاب می‌کند، یک عمر انسان‌ را سعادتمند می‌کند و گاهی هم عکس آن است و انسان یک قدم که از آن طرف در مسیری برمی‌دارد تا ابد بدبخت می‌شود.

نقش شناخت‌های راهبردی و کاربردی و نیت در سعادت

شناخت‌های انسان به دو بخش اصلی تقسیم می‌شوند؛ شناخت‌های راهبردی و شناخت‌های کاربردی. شناخت‌های راهبردی شناخت‌های کلی هستند؛ این‌که من در زندگی دنبال چه چیزی بروم، هدف کلی‌ام چه باشد و چه مسیر کلی را برای رسیدن به این هدف انتخاب کنم. اما شناخت‌های کاربردی مربوط به بعد از انتخاب هدف است؛ این‌که اکنون من چه کنم، فردا چه کنم و چگونه برنامه‌ریزی‌هایی جزیی انجام دهم تا به آن هدف برسم و... بنابراین ما نیازمند دو نوع شناخت هستیم به‌علاوه عاملی که ما را به کار وادار و انگیزه‌ای در ما ایجاد کند. در تعبیرات شرعی و دینی از انگیزه تعبیر به نیت‌ می‌شود؛ این‌که ما برای چه این کار را می‌کنیم و چه نیتی از انجام آن داریم.

نتیجه این‌که ما برای این‌که کار اختیاری صحیحی انجام دهیم که ما را به سعادت ابدی منتهی کند، نیازمند شناخت راهبردی، شناخت کاربردی و انگیزه هستیم. شناخت راهبری؛ یعنی این‌که اصلا ببینیم چه هدف و چه راه‌های کلی را باید انتخاب کنیم. هم‌چنین ببینیم آن راه کلی چه اقتضائاتی برای امروز و فردای ما دارد. معمولا هدایت درباره این راه کلی به کار می‌رود. هدایت‌یافته، یعنی کسی که گمراه نیست، می‌داند کجا می‌خواهد برود و چه هدفی را دنبال می‌کند. پس از آن‌که انسان از گمراهی در آمد و راه صحیح و هدفی را انتخاب کرد، باید ببیند که امروز باید چه کنم و چه برنامه‌ای را اجرا کنم. برنامه‌های کاربردی؛ یعنی شناخت‌های خاص و شناخت‌های جزیی.

هدایت صالح یعنی شناخت‌های راهبردی صحیح

با توجه به این نکات می‌توان گفت که این سه جمله از دعای مکارم الاخلاق ناظر به این سه رکن است. ابتدا از خدا می‌خواهد که به من هدایت شایسته‌ای بده! یعنی مرا به طرف هدف شایسته‌ای هدایت کن؛ هدف ارزشمندی که زندگی‌ام را برای آن قرار دهم. همه ما هدف‌هایی در زندگی داریم، اما گاهی اصلا هدف واحدی نداریم. گاهی نیز هدف‌مان آگاهانه نیست و همانند هدف‌های حیوانی است؛ دنبال لذت‌مان هستیم و کاری می‌کنیم که خوشمان بیاید، از درد و رنج فرار کنیم و دنبال لذت و خوشی باشیم. این نوع از انسان‌ها در واقع در مرحله حیوانیت هستند. همه حیوان‌ها این‌گونه‌اند. هنگامی کار، رفتار و زندگی انسان، انسانی است که که هدفی عاقلانه و آگاهانه انتخاب کند. اوائل سن تکلیف یا قبل از آن انسان بیندیشد که این عمر و نعمت‌هایی که بناست خدا به ما بدهد را باید برای چه به کار بگیریم؟! بالاخره تا زنده هستیم، خداوند نعمت‌هایی به ما می‌دهد؛ مانند هوایی که تنفس می‌کنیم، خورشیدی که از نورش استفاده می‌کنیم، غذایی که تناول می‌کنیم، همسری که انتخاب می‌کنیم، فرزندی که خداوند به ما می‌دهد، گاهی درسی می‌خوانیم، گاهی تجارتی می‌کنیم و... اگر برای همه این‌ها یک هدف نهایی متعالی در نظر گرفتیم، و گفتیم همه این کارها را برای رسیدن به آن هدف عالی انجام می‌دهیم، این همان هدف صالح و ارزشمند است. در فرهنگ دینی این هدف متناسب با فهم افراد، قرب خدا، نعمت ابدی یا خلود در بهشت نامیده می‌شود. بندگان شایسته خدا وقتی همه عمرشان را صرف این هدف می‌کنند در نهایت به آن می رسند و دیگر همیشه با آن خواهند بود؛ خالدین فیها ابدا. انسان در زندگی صبح تا شب تلاش می‌کند، غصه می‌خورد، زحمت می‌کشد، گرسنگی و تشنگی می‌کشد، گاهی جنگ، گاهی صلح، گاهی بیماری و بیمارستان و جراحی، انواع و اقسام مشکلاتی که در زندگی وجود دارد را تحمل می‌کند تا چه بشود؟ وقتی تحمل همه این‌ها ارزشمند می‌شود که ما به نعمتی برسیم که دیگر تمام ناشدنی است؛ همان نعمتی که همه انبیا و ادیان الهی ما را به سوی آن دعوت کرده‌اند و در تعبیر زیبایی که مراتب مختلف آن نعمت را برساند شایع شده است و ما در فرهنگ‌مان به آن قرب خدا می‌گوییم. این همان هدایت به یک هدف نهایی برای زندگی است که همه چیزهای دیگر باید در آن قالب بگنجد.

وقتی انسان در سن چهارده‌-پانزده ‌سالگی فکر می‌کند که من موجودی مکلف هستم و باید زندگی خودم را بسازم، این پرسش برایش مطرح می‌شود که باید دنبال چه بروم؟ آیا باید دنبال ثروت، همسر خوب، فرزند و احترام دیگران باشم، یا مسئله فراتر از این‌هاست و باید هدف دیگری انتخاب کنم؟ این‌ها اهداف شایسته‌ای نیست و گذراست. این اهداف با مرگ تمام می‌شود. اگر هدف ما چیزی بود که تازه بعد از مرگ شروع می‌شود، هدف صالحی انتخاب کرده‌ایم. این هدف هُدًی صالح است؛ انسان هدف شایسته‌ای را شناخته و به طرف آن هدایت شده است و آن را دنبال می‌کند.

راه حق یعنی شناخت کاربردی صحیح

پس از شناخت این هدف، انسان به دنبال این است که بداند هر روز چه کار کند که به آن هدف برسد و هر روز نیز به راهنمایی خاص احتیاج دارد. در این مرحله نیز اختلافات زیادی در میان مردم هست، و ادیان، مذاهب و گرایش‌های مختلفی وجود دارد. انسان به دنبال راهی است که مطمئن باشد او را به آن هدف می‌رساند. فراز دوم برای تأمین این نیاز است؛ طَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا.

نقش انگیزه در سعادت انسان

ولی با دانستن و شناختن این‌ها کار تمام نمی‌شود؛ افراد بسیاری هستند که این‌ها را خوب می‌شناختند و عمل نکردند و گاهی آگاهانه بر ضد این‌ راه قدم برداشتند. نمونه‌های این افراد را در دین خودمان زیاد سراغ داریم و در زمان خودمان هم می‌توانیم پیدا کنیم. آن‌چه باعث این مسئله می‌شود، نبود انگیزه برای عمل است. وقتی انگیزه اقدام نداشته باشیم، بلکه انگیزه ما راحتی باشد، به دنبال عمل نمی‌رویم. اگر انگیزه عمل به آن‌ شناخت‌ها ضمیمه شد، سعادت متولد می‌شود، اما اگر ضمیمه نشد،‌ سعادتی در کار نخواهد بود.یکی از بزرگ‌ترین عالمان عالم، ابلیس است. اگر هیچ چیزی جز تجربه‌‌های ده‌‌ها هزار ساله‌اش نبود، کافی بود که بزرگ‌ترین عالِم عالَم شود. با این‌که او قبل از خلقت انسان نیز خیلی چیزها را می‌دانست، ولی این دانستن هیچ فایده‌ای برایش ندارد. خداوند خطاب به او می‌فرماید: وَإِنَّ عَلَیْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ.[2] بنابراین ما به عنصر سوم نیز احتیاج داریم و آن این است ‌که انگیزه پیدا کنیم؛ البته خداوند زمینه این انگیزه را در فطرت همه ما قرار داده است و باید با آن شناخت‌ها تعامل کند. ابتدا انگیزه به شناخت کمک می‌کند و شناخت بیشتر می‌شود، سپس شناخت بیشتر به انگیزه کمک می‌کند و آن را قوی‌تر می‌سازد و همین طور به صورت زیگزاگ پیش می‌رود تا انسان به جایی برسد که راه صحیح روشنی را پیدا کند و با جدیت دنبال کند.

حتی برخی چیزهایی که انسان در داشتن آن با حیوان شریک است، نیز زمینه انگیزه ما می‌شود. هر حیوانی از برخی از چیزها خوشش می‌آید و به دنبال آن می‌رود. ما انسان‌ها نیز از این‌که حقیقتی را بفهمیم، خوشمان می‌آید. حتی کودکان دو سه ساله دنبال دانستن هستند و مدام درباره چیزهای مختلف سؤال می‌کنند. این حالت نشان‌گر آن است که خوششان می‌آید که بدانند، و وقتی ندانند یا به آن‌ها بگویند که به تو مربوط نیست، ناراحت می‌شوند. این انگیزه فطری در همه ما وجود دارد که می‌خواهیم حقایق را بدانیم، اما انگیزه‌های دیگری نیز داریم که مانع پی‌گیری این انگیزه می‌شود.

استقامت؛ نیاز انسان در تمام مراحل کمال

اولیای دین به ما یاد می‌دهند که در ضروری‌ترین چیزهای‌تان نیز نگاه‌تان ابتدا به خدا و لطف او باشد؛ ابتدا از او بخواهید و سپس در سایه توفیق او به دنبال فراهم کردن مقدمات بروید و آن را به دست بیاورید. حضرت در این سه جمله از خداوند می‌خواهد که این سه نیاز مهم او را فراهم سازد، اما برای هر یک از این نیازها قیدی می‌آورد؛ هُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ، وَطَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا، وَنِیَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُكُّ فِیهَا. آوردن این قیود به خاطر خطر بزرگی است که انسان در معرض آن است و مصادیق فراوانی در زندگی دارد.

افراد بسیاری هستند که هدف زندگی را شناخته‌اند، راه صحیح را نیز یاد گرفته‌اند و انگیزه برای پیمودن آن راه پیدا کرده‌اند، اما در نیمه راه از ادامه مسیر باز مانده‌اند. کمی که راه را پیمودند، هنگامی که با سختی‌ها روبه‌رو شدند و دیدند که این کار زحمت‌ دارد، منصرف شدند یا برایشان وسوسه‌هایی پیدا شد و در این‌که راه‌شان درست است شک کردند، یا انگیزه‌های دیگری نیز ضمیمه انگیزه اصلی شد و با آن‌ تضاد پیدا کرد. استقامت مسئله مهمی است که قرآن به‌خصوص روی آن تکیه می‌کند؛ إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا.[3] قدم اولی که ما باید به سوی سعادت‌مان برداریم، شناختن این حقیقت است که خدا رب همه هستی است و اختیار عالم به دست اوست. اما با این شناخت مسئله تمام نمی‌شود.

در متون دینی ‌ما از کسی یاد شده است که شش هزار سال خدا را عبادت کرده است و سپس برگشته است. امیرمؤمنان‌علیه‌السلام می‌فرماید که شیطان قبل از خلق آدم شش هزار سال عبادت خدا کرده بود. سپس می‌فرماید: این‌که می‌گویم شش هزار سال، شما درست متوجه نمی‌شوید که این چقدر است؛ آیا از سال‌های دنیوی است که 360روز است و شما می‌شناسید یا سالی است که هر روزش برابر با هزار سال است![4] شاید این تعبیر حضرت اشاره به این نکته باشد که خیال نکنید این شش‌هزار سال از این شش هزار سال‌های عادی بود، بلکه هر روز آن‌ معادل هزار سال دنیا بود! در طول این مدت جناب ابلیس مشغول عبادت بود. آن قدر عبادت کرد که ملائکه می‌گفتند: این نیز ملکی است که از ما قوی‌تر و جدی‌تر است. بعد از همه این‌ها خداوند او را امتحان کرد و به او فرمود: در مقابل این مخلوق من (حضرت آدم علیه‌السلام) خضوع کن، او را قبله خودت قرار بده، و در مقابل او به خاک بیفت! شیطان گفت: من برای این؟! خداوند فرمود: بله! شیطان گفت: مرا از این تکلیف معاف کن، هر عبادت دیگری بگویی انجام می‌دهم! عبادتی می‌کنم که هیچ کس نکرده باشد! خطاب رسید: اگر مرا عبادت می‌کنی، آن‌گونه که من می‌گویم عبادت کن! اما شیطان گفت: این کار را نمی‌کنم؛ قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ؛[5] من برای این موجودی که از گِلی بدبو آفریده‌ای، سجده کنم؟! من چنین کاری نمی‌کنم! امتحانی بود که تمام شد و ابلیس در آن رفوزه شد.

این خطر برای هر مکلف دیگری نیز وجود دارد. این است که اولیای خدا هر چه مقام‌شان عالی‌تر می‌شد، نگرانی‌شان از عاقبت امرشان بیشتر می‌شد؛ نکند بعد از همه این‌ها ما منحرف شویم و فریب شیطان را بخوریم! نکند پست، مقام، پول، زن، یا فرزندی ما را فریب بدهد و مسیر را عوض کنیم! این است که حضرت به دنبال هر یک از این سه دعا، خواسته‌ای برای ادامه و استقامت در آن مطرح می‌سازد؛ هُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ؛ هدایتی که من به دنبال جایگزین برای آن نباشم و بدانم که این هست و جز این نیست. وَطَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا؛راه صحیح به من نشان بده، اما راهی که از آن تجاوز نکنم و منحرف نشوم.

وَنِیَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُكُّ فِیهَا؛ بسیار اتفاق افتاده است که کسانی با نیت خیر و برای ثواب آخرت وارد کاری شده‌اند، هیچ قصد دیگری هم نداشته‌اند، ریا و تظاهری نیز در کار نبوده است، اما کم‌کم چیزهای دیگر هم وارد شده است. مثلا در جلسه وارد می‌شود و مردم به خاطر بزرگواری خودشان به او احترام می‌کنند. کم‌کم از این‌که دیگران به او احترام بگذارند و دستش را ببوسند، خوشش می‌آید. دفعه بعد کمی خودش را بیشتر می‌گیرد و می‌گوید: بالاخره من یک چیزی هستم که دیگران به من احترام می‌گذارند و اگر به او احترام نگذارند ناراحت می‌شود. گاهی کسی می‌آید و ابتدا با هزار التماس و خواهش هدیه‌ای به او می‌دهد، اما وقتی هدیه را باز می‌کند، می‌بیند گرفتن هدیه نیز بد نیست و کاری می‌کند که دفعه بعد این هدیه بیشتر شود. شیطان  آرام آرام انسان را می‌کشاند و یک وقت چشم باز می‌کند و می‌بیند دین و مذهبش پول، دنیا، مقام و شهوت شده است، و هر گناهی می‌کند توجیهی برای آن دارد.

استقامت؛ دغدغه اولیای خدا

وَطَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا؛ هیچ انحرافی پیدا نکنم، نسبت به راه حق زاویه باز نکنم؛ این‌که بگویم  این گناه این‌جا یا امروز عیب ندارد، این انحراف، چیزی نیست، موجب گمراهی من می‌شود. وقتی زاویه باز شد، ابتدا یک درجه است، اما زمانی به 180درجه می‌رسد و این‌گونه به پیش می‌رود. ما باید همیشه خیر خود و دوام و استقامت  آن را از خدا بخواهیم. در آیه پانزده از سوره هود خداوند خطاب به پیامبر می‌فرماید: فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ؛ تو به سوی خدا دعوت کن و استقامت داشته باش! در روایاتی نقل شده است که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: سوره هود مرا پیر کرد. از ایشان پرسیدند: این سوره چه خصوصیتی داشت که شما را پیر کرد؟ حضرت پاسخ دادند: لمکان هذه الآیة، فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ؛ به خاطر این کلمه استقم پیر شدم. وقتی حضرت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله این‌گونه می‌فرماید، تکلیف ما روشن است که چقدر باید از عاقبت‌مان نگران باشیم.

پروردگارا تو را به همه دوستان و عزیزانت قسم می‌دهیم ما را به راه خیر هدایت فرما! در پیمودن راهی که تو می‌پسندی با استقامت قرار ده! ما را از همه همه لغزش‌ها و انحرافات مصونیت بخش! عاقبت‌مان را ختم به خیر بفرما!


[1]. حج، 4.

[2].  حجر، 35.

[3]. فصلت، 30.

[4]. َ وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص288(.

[5]. حجر، 33.