از دانشجو انتظار میرود با فراگیری این درس:
1. با ملاك عدالت اجتماعی آشنا شود و به چگونگی تشخیص آن پی ببرد؛
2. معانی به كار رفته در واژه اصلاح را در قرآن بازشناسد؛
3. بتواند نشانههای جامعه صالح را بیان كند؛
4. با معانی گوناگون اصلاح و افساد آشنا شود.
از جمله عامترین مفاهیم در زمینه اخلاق اجتماعی از یكسو، و قطعیترین ارزشهای اخلاق اجتماعی از سوی دیگر، مفهوم و ارزش «عدل» است كه در برابر آن، مفهوم و ارزش منفی «ظلم» قرار میگیرد و مشابه این دو، مفاهیم «اصلاح» و «افساد» است.
غیر از كسانی كه منكر اصالت ارزشهای اخلاقیاند، طرفداران همة نظامهای اخلاقی و تمام كسانی كه اصالت اخلاق را پذیرفتهاند، عدالت را ارزشمند و معتبر میدانند.
آیههای فراوانی در قرآن به مصادیق گوناگون عدل اجتماعی اشاره دارند؛ از جمله:
ـ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛(1) در حقیقت خداوند به عدل و نیکوکاری فرمان میدهد.
ـ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ؛(2) خداوند به شما فرمان میدهد كه امانتها را به صاحبش بازدهید و هرگاه میان مردم داوری میکنید، به عدل و داد داوری كنید.
1. نحل (16)، 90. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 12، ص 352.
2. نساء (4)، 58.
ـ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لأَعْدِلَ بَیْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ؛(1) و [ای پیغمبر، به ایشان] بگو: «به هر كتابی كه خدا نازل كرده ایمان آوردم و مأمور شدم كه میان شما عدالت كنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شماست».
ـ وَلاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛(2) و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد كه بیعدالتی كنید. عدالت پیشه كنید كه آن به تقوا نزدیكتر است.
ـ وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى؛(3) و چون [به داوری یا شهادت] سخن گویید، عدالت را رعایت كنید، هرچند [دربارة] خویشان و نزدیكانتان باشد.
ـ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً؛(4) پس اگر بیم دارید كه [میان همسران] به عدالت رفتار نكنید، به یک زن [اکتفا کنید].
ـ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْیَكْتُب بَّیْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ... فَإن كَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لاَ یَسْتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ...؛ِ(5) هرگاه به وامی تا سررسیدی معیّن با یکدیگر معامله کردید، پس آن را [در سندی] بنویسید و باید نویسندهای میان شما [سند] آن را بر اساس عدالت بنویسد... پس اگر آن كس كه حق بر ذمه اوست، نادان یا ناتوان باشد یا خود نمیتواند [مضمون سند را برای نوشتن] تنظیم و املا كند، باید سرپرست او با [رعایت] عدالت، تنظیم و املا كند... .
1. شوری (42)، 15.
2. مائده (5)، 8.
3. انعام (6)، 152.
4. نساء (4)، 3.
5. بقره (2)، 282.
در بسیاری از آیهها به جای واژة عدل كلمة قسط به كار رفته است كه در اینجا به بعضی از این موارد اشاره میكنیم.
خداوند دربارة لزوم اصلاح میان دو گروه از مسلمانان كه با هم اختلاف دارند، میفرماید:
فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛(1) پس اگر [گروه متجاوز] بازگشت [و زمینه صلح و سازش فراهم شد] میان آن دو [گروه] به عدالت صلح برقرار كنید و عدالت پیشه كنید كه خداوند عدالتپیشگان را دوست میدارد.
خداوند در آیة دیگری به داوری دادگرانه فرمان میدهد:
وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛(2) و اگر داوری کردی، پس میان ایشان به عدالت داوری كن كه خداوند عدالتپیشگان را دوست میدارد.
و با توجه به اینكه در آیة 58 سورة نساء، مانند آیه فوق، واژة عدل به كار رفته است، میتوان گفت كه این مشابهت بین كلمههای عدل و قسط، بر وحدت معنای آنها دلالت دارد. در برخی آیههای مربوط به شهادت، به رعایت عدل توصیه كرده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَی أنْفُسِکُمْ؛(3) ای کسانی که ایمان آوردهاید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هرچند به ضرر خودتان باشد.
و در آیة دیگری میفرماید:
1. حجرات (49)، 9.
2. مائده (5)، 42.
3. نساء (4)، 135.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ؛(1) ای کسانی که ایمان آوردهاید، همواره برای خدا قیام كنید [و] به عدالت گواهی دهید.
و در آیهای دیگر به گونة مطلق میفرماید:
قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ؛(2) بگو: «پروردگارم به دادگری فرمان داده است».
ملاحظه میشود كه ـ نظیر آیههایی كه به طور مطلق به عدالت فرمان میدهد، نظیر آیة «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛(3) در حقیقت، خداوند به عدل و نیكوكاری فرمان میدهد» ـ در این آیه، به طور مطلق به رعایت قسط فرمان میدهد. شبیه این آیه، از جهت اطلاق قسط، در آیة دیگری میفرماید:
وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛(4) و با آنان [= انبیا] كتاب آسمانی و میزان [سنجش و شناسایی] را فرو فرستادیم تا مردم به [رعایت] عدل برخیزند.
سرانجام خداوند در آیههای 3 و 127 سورة آل عمران رعایت قسط را در مورد یتیمان و در آیههای 152 همان سوره و آیة 85 سورة هود و آیة 9 سورة الرحمن، رعایت قسط را در مورد كیل و وزن در امور اقتصادی گوشزد میكند و در آیة 47 از سورة انبیاء و آیة 4 از سورة یونس، قسط را در مورد حساب اعمال و پاداش كارهای نیك در روز قیامت به كار برده است.
اكنون پس از روشن شدن مفهوم عدل، كه به معنای «دادن حق به صاحب حق» به كار
1. مائده (5)، 8.
2. اعراف (7)، 29.
3. نحل (16)، 90.
4. حدید (57)، 25.
میرود، برای نتیجه گرفتن از این بحث باید مشخص شود كه «حق» را چگونه میتوان تعیین كرد و چگونه میتوان فهمید كه حق هر كسی چیست تا با روشن شدن آن، بتوانیم به عدالت رفتار كنیم.
اگر بخواهیم مصادیق حق را بشناسیم، باید ببینیم روابط بین انسانها چگونه باید باشد كه سبب كمال آنان شود؛ یعنی ملاك عدالت این است كه ارتباط افراد و اعضای جامعه با هم به گونهای تنظیم شود كه به تكامل ایشان كمك كند.
اكنون این پرسش مطرح میشود كه از طریق ادراكات عادی تا چه اندازه میتوان به وجود این ملاكها پی برد؟ پاسخ این است كه در بعضی موارد انسان با عقل خود، قادر به تشخیص این ملاكها هست و میتواند بفهمد كدامیك از رفتارهای انسان، به تكامل او كمك بیشتری میكند و كدامیك از آنها برای تكامل انسان زیانبار خواهد بود. مثلاً اگر هر انسانی حق داشته باشد هر كسی را كه توانست بكشد، روشن است كه این، نتیجهای جز نابودی انسانها نخواهد داشت و خلاف هدف آفرینش است؛ زیرا اقتضای صفات الهی و هدف از آفرینش او این است كه انسانهای بسیاری بر روی زمین به وجود آیند و به كمالات وجودی خود نایل شوند كه این اقتضای رحمت بینهایت و صفات دیگری چون فیّاضیّت و حكمت اوست. پس نباید انسانها به دست دیگران به قتل برسند یا از اكمال خود محروم شوند.
البته در مواردی كه عقل قادر به درك ملاكها نیست و روابط پیچیدة افعال انسان با كمال نهایی او برای ما روشن نیست، وحی به كمك عقل میآید. سرِّ نیاز انسان به وحی نیز همین است كه چون ما نمیتوانیم همة ملاكهای رفتار صحیح انسان را از طریق عادی بشناسیم، به وحی نیاز داریم. شاید این تعبیر درستی نباشد كه بگوییم وحی به كمك عقل میآید؛ زیرا ممكن است چنین برداشت شود كه ما اصالت را به عقل دادهایم؛ ولی منظور این است كه چون عقل به تنهایی برای شناخت راه كمال نهایی
كافی نیست، حكمت الهی اقتضا دارد كه راه دیگری برای شناخت آن وجود داشته باشد و آن راه وحی است.
اصلاح و افساد نیز از مفاهیم عام ارزشیاند. اینك نخست لازم است مفهوم این دو واژه را از نظر لغوی بررسی كنیم و سپس كاربردهای قرآنی آنها را بیان كنیم و سرانجام به اقسام اصلاح و افساد در جامعه بپردازیم.
اصلاح و افساد از ریشة صلاح و فساد گرفته شدهاند و در مواردی به كار میروند كه موجودی كمال مناسب با نوع خود و آنچه را از او انتظار میرود به دست آورد یا از دست بدهد. هر موجودی كه در این جهان در مسیر حركت و دگرگونی است، میتواند در شرایط خاصی به كمالاتی متناسب با نوع خود دستیابد كه اگر به آن كمال دست پیدا كرد، از این وضع، مفهوم صلاح انتزاع میشود و اگر عواملی او را از رسیدن به كمال لایق خود بازداشت یا پس از وصول به آن، تداوم آن كمال را ناممكن ساخت، در این صورت مفهوم فساد از آن انتزاع میشود.
افساد در برابر اصلاح به دو معنا به كار میرود: یكم، در مواردی كه چیزی به كمال مطلوب خود رسیده، اما آن كمال از آن گرفته شده و فاسد شده باشد. دوم در موردی كه در پرورش چیزی كوتاهی شده باشد، به گونهای كه به علت پرورش غلط، اصلاً به كمال نرسیده باشد.
در قرآن كریم واژة اصلاح در یك مورد، به معنای انجام دادن عمل صالح به كار رفته است و تقریباً میتوان گفت كه مفهوم «عَمَلٍ عَمَلاً صالِحاً» را دارد. در جای دیگر در
مورد اصلاح نفس، و در سومین مورد به معنای جبران گذشته به كار رفته است؛ یعنی در جایی كه فسادی را خود انسان به وجود آورد و سپس آن را جبران كند. سرانجام در چهارمین مورد به معنای حل مشكلات و از بین بردن مفاسد اجتماعی است. كسانی را كه این فسادها را از جامعه میزدایند، «مصلح» و كارشان را «اصلاح» مینامند و بهویژه در مورد اصلاح ذاتالبین نیز به كار رفته كه میتوان آن را مورد پنجم به شمار آورد.
بدیهی است در اینجا ما دربارة اصلاح و افساد مربوط به روابط اجتماعی بحث میكنیم كه در مورد چهارم ذكر شد. بنابراین، معنای عام اصلاح ـ كه به معنای انجام دادن هر كار شایسته است و بر مطلق كارهای ارزشی اطلاق میشود، هرچند كه در رابطة انسان با خدا یا رابطة انسان با خودش باشد ـ از بحث ما خارج است.
دستهای از آیات قرآن كریم، مطلق اصلاح را گوشزد كردهاند؛ مانند:
فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ؛(1) پس هر آن كس كه ایمان آورد و اصلاح كند، بیمی بر آنان نیست و اندوهگین نخواهند شد.
شماری از آیات هستند كه در ظاهر مطلقاند، ولی با توجه به قراینی كه در كلام آمده، نمیتوان آنها را مطلق دانست، بلكه به موارد خاصی نظر دارند؛ مانند:
ـ فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ؛(2) پس كسی كه پس از ستمكاریاش توبه كند و به صلاح آید، خداوند توبة او را میپذیرد.
این آیه نیز به ظاهرْ مطلق است؛ اما با توجه به اینكه در آیة پیشین، حكم سارق ذكر شده، این آیه نیز به همین مورد سرقت مربوط میشود.
1. انعام (6)، 48. همچنین بنگرید به آیات اعراف، 35، 170 و هود، 117.
2. مائده (5)، 39.
غیر از آیههای مذكور آیات فراوان دیگری هستند كه مطلق نیستند و به موارد خاص نظر دارند؛ مانند:
1. آیههایی كه به توبه از گناه و جبران آن نظر دارند:
مَن عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛(1) هر كس از شما از سرِ نادانی كار بدی كند، سپس بعد از آن، به توبه و اصلاح آید، پس وی آمرزندة مهربان است.
2. آیههایی كه بیشتر به اصلاح اجتماعی نظر دارند:
وَقَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ؛(2) و موسی [هنگام رفتن به کوه طور] به برادرش هارون گفت: «در میان قوم من، جانشینم باش و [آنان را] اصلاح كن و راه فسادگران را پیروی مكن».
3. آیههایی كه به نوع خاصی از اصلاح اجتماعی نظر دارند:
فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؛(3) پس هر كس كه درگذرد و نیکوکاری كند، پاداش او بر خداوند است.
این آیه، كه پس از آیة «وَجَزاءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا؛ وجزای بدی، مانند آن، بدی است» آمده، به گذشتن و چشمپوشی از لغزشی كه طرف مقابل با انسان انجام داده و سازش با او نظر دارد.
وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَلِكَ إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحاً؛(4) و شوهرانشان به بازگرداندن آنان در این [مدّت] سزاوارترند، اگر قصد سازش داشته باشند.
در این آیه و آیههای 35 و 128 سورة نساء، سازش زوجین مورد نظر است.
1. انعام (6)، 54. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 7، ص 105.
2. اعراف (7)، 142.
3. شوری (42)، 40.
4. بقره (2)، 228.
4. آیههایی كه به اصلاح ذاتالبین و ایجاد صلح و سازش میان دو گروه متخاصم از مردم نظر دارند:
وَتُصْلِحُواْ بَیْنَ النَّاسِ؛(1) و [تا] میان مردم، سازش برقرار كنید.
5. در یك مورد هم اصلاح اموال یتیمان مورد نظر است:
وَیَسْأَلُونَكَ عَنِ الْیَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَّهُمْ خَیْرٌ؛(2) از تو [ای پیامبر،] دربارة یتیمان میپرسند، بگو: «به صلاح آنان کار کردن بهتر است [از اینكه آنان را بیسرپرست بگذارید]».
قرآن در بسیاری از آیات افساد در زمین را با تعابیر گوناگون نكوهش و از آن نهی میكند؛ مانند:
وَلاَ تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ؛(3) و در زمین به فساد و افساد نپردازید.
این تعبیر در آیههای بسیاری تكرار شده است.
در بعضی از آیات، از پیروی مفسدان نهی شده است؛ مانند:
وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ؛(4) و راه فسادگران را پیروی مکن.
بعضی از آیات، از افساد بعد از اصلاح نهی میكنند؛ مانند:
وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا؛(5) و در زمین پس از اصلاح آن فساد نكنید.
1.. بقره (2)، 224. همچنین بنگرید به آیات نساء، 114؛ انفال، 1 و حجرات، 9.
2.. بقره (2)، 220.
3.. بقره (2)، 60.
4.. اعراف (7)، 142.
5.. اعراف (7)، 56.
و آیههای بسیار دیگری نیز با تعابیر گوناگون، فساد و افساد را محكوم میكنند و آن را نامطلوب و زیانبار معرفی میكند؛ مانند:
تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً؛(1) آن سرای آخرت را برای كسانی قرار میدهیم كه در زمین خواستار برتریجویی و فساد نیستند.
وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛(2) در زمین فساد مجوی كه خداوند فسادكاران را دوست نمیدارد.
هدف از تشكیل جامعه، تأمین مصالح مادی و معنوی افراد است كه اگر این هدف تحقق یابد، جامعهای شایسته به وجود خواهد آمد و كسانی كه به تحقق این هدف كمك كنند و بر اصلاح جامعه همت گمارند، مصلح خواهند بود. برعكس، اگر جامعهای در تحقق این اهداف اجتماعی ناموفق باشد، به تناسب ناموفق بودنش دچار فساد است؛ یعنی چنانچه صددرصد، ناكام و فاقد همة نتایج مطلوب و اهداف جامعة صالح باشد، فاسد مطلق است و اگر در بعضی جهات نارسایی داشته باشد و در رسیدن به بعضی اهداف ناكام بماند، به همان مقدار دچار فسادهای جزئی است كه مانع دستیابی كامل به اهداف جامعه میشود.
نشانهها و شرایط جامعة شایسته را میتوان به چند دسته تقسیم كرد:
1.. قصص (28)، 83.
2.. قصص (28)، 77.
شرط یكم این است كه افراد و اعضای جامعه بتوانند بیاضطراب و دغدغه، در آن به زندگی خود ادامه دهند و زندگی و سلامت آنان تهدید نشود و جان همه در امان بماند. جامعهای كه اعضایش امنیت جانی نداشته باشند، بیشك جامعة فاسدی است.
شرط دوم آن است كه اعضای جامعه امنیت مالی داشته باشند. اگر در جامعه اموال مردم را نابود كنند، خانههایشان را ویران كنند، كشتزارهایشان را به آتش بكشند، یا آفتی برای باغها و مزارعشان ایجاد كنند كه بازده كامل را نداشته باشد و یا به هر شكل دیگر زیان مالی به اعضای جامعه وارد شود، این هم نوعی فساد اجتماعی است و كسانی كه این كارها را بكنند، مفسداند. آیة شریفة «یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ؛(1) زراعتها و چارپایان را نابود میسازد» به همة این موارد نظر دارد.
شرط سوم حفظ آبرو و حیثیت افراد در جامعه است. اعضای جامعه انتظار دارند آبرو، شخصیت و حرمتشان در جامعه محفوظ بماند. اگر در جامعهای شخصیت افراد مصونیت ندارد، كسانی به ناحق ترور شخصیت میشوند، افراد بیگناه متهم میگردند و آبرویشان تهدید میشود، چنین جامعهای نیز آلوده به نوعی فساد اجتماعی است.
شرط چهارم، وحدت، همدلی و عواطف دوسویه است كه باید در بین افراد جامعه حاكم باشد. در جامعة صالح باید بین افراد و گروهها روابط صحیح برقرار باشد؛ چنانكه در زندگی خانوادگی، بین زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند، خواهر و برادر و... وجود دارد.
به طور كلی هر كاری كه روابط عاطفی میان اعضای جامعه را تیره سازد ـ مثل سخنچینی و سحر ـ از مصادیق فساد یا مفاسد اجتماعی است و برعكس، هر كاری كه
1.. بقره (2)، 205.
عواطف اعضای جامعه به یكدیگر را برانگیزد و زمینة محبت و دوستی را میان آنان فراهم سازد، جزو اصلاح و مصالح اجتماعی است.
شرط پنجم، حفظ «حیثیت معنوی» اعضای جامعه است. البته حیثیت معنوی مفهوم وسیعی دارد و به یك معنا شخصیت و آبرو را هم میتوان حیثیت معنوی تلقی كرد؛ اما منظور ما از حیثیت معنوی در اینجا صرف ابعاد مربوط به عقل و روان انسان است؛ مثل باورها و افكار كه مربوط به مسائل عقلی و نظری است و اخلاق كه مربوط به مسائل روانی است.
جامعهای كه اعضایش اعتقادات درستی پیدا نكنند و آموزش، پرورش و فرهنگ جامعه، زمینة تحصیل باورهای صحیح را برای افراد فراهم نسازد یا به عكس، عواملی وجود داشته باشند كه عقاید صحیح را از مردم بگیرند و كجفكری و كجاعتقادی در آنها به وجود آورند، چنین جامعهای نیز فاسد است و فساد اعتقادی و فساد اخلاقی جزو عمیقترین ابعاد فساد اجتماعی خواهد بود.
همچنین اگر در جامعه عواملی باشند كه سبب انحراف اخلاقی افراد و رواج فحشا و بیعفتی بشوند، این نیز نوعی فساد اجتماعی مربوط به بُعد فرهنگی جامعه است. بنابراین در مسائل اخلاقی و مسائل اعتقادی نیز عنوان صلاح و فساد و اصلاح و افساد اجتماعی صادق است.
اصلاح و افسادی كه به طور متعارف در امور اجتماعی به كار میرود، تقریباً با عدل و ظلم تطبیق میكند و به عبارتی دارای مصادیق مشتركاند؛ زیرا اصلاح اجتماعی، تنظیم روابط اجتماعی است، به گونهای كه جامعه در مسیر كمال مطلوب و هدف نهایی حركت كند و حق هر كسی به او داده شود كه روابط عادلانه نیز بر همین معنا
اطلاق میشود؛ چنانكه در غیر این صورت جامعه فاسد است و روابط اجتماعی، ظالمانه.
پس اقامة عدل را در مفهوم گستردهاش، اصلاح، و رفتار ستمگرانه را در معنای وسیعش افساد میگویند، حال در هر محدوده و متعلق به هرچه باشد؛ مثل حیات، سلامت، مال، آبرو، اخلاق و عقیده؛ زیرا اعضای جامعه، حق دارند كه امنیت جانی، بدنی، مالی، آبرویی، اخلاقی و عقیدتی داشته باشند و هر عاملی كه به تأمین این حقوق كمك كند، به اصلاح جامعه یاری رسانده است و به عكس، هر عاملی كه این حقوق را تضییع كند، عامل فساد اجتماعی خواهد بود.
ممكن است برای اصلاح اجتماعی معنایی گستردهتر از عدل در نظر بگیریم تا احسان را نیز در بر بگیرد. اگر در جامعه فرد ناتوانی را بیابید كه به عللی ـ طبیعی یا غیر طبیعی ـ قادر به ادارة زندگی خود نیست و شخصاً هم مسئولیتی برای تأمین زندگی و برآوردن نیازهای او نداشته باشید، با این حال به او كمك كنید، اعم از كمك علمی یا درمانی یا مالی، این كار شما اصلاح است؛ ولی عدل نیست، بلكه احسان است.
البته مسئولان جامعه موظفاند كه در حد توان نیازهای ضروری یكایك اعضای جامعه را تأمین كنند. حتی اگر نیازمندانی در جامعه باشند كه نتوانند با تلاش زندگی خویش را اداره كنند، عائلة دولت میشوند و بر حكومت است كه زندگیشان را تأمین كند و اگر با وجود توانایی و امكانات نیازهای ایشان را تأمین نكند، ستم كرده است. از این رو كمك حكومت به افراد بیبضاعت، تحت عنوان عدل قرار میگیرد نه احسان. كسانی كه برای تأمین زندگی افراد ناتوان مسئولیت خاصی ندارند با این حال به آنان كمك میكنند، در واقع به آنان احسان كردهاند و این كار در قلمرو عدل قرار نمیگیرد؛ زیرا اگر هم این كار را نكنند، به آنان ستم نكردهاند.
ـ از عامترین مفاهیم و قطعیترین ارزشهای اخلاق اجتماعی، مفهوم و ارزش «عدل» است كه در برابر مفهوم «ظلم» قرار داد.
ـ در قرآن كریم به مفهوم و مصادیق گوناگون عدل اجتماعی اشاره شده و در برخی آیات از واژة قسط به جای عدل استفاده شده است.
ـ ملاك عدالت اجتماعی این است كه ارتباط افراد و اعضای جامعه با هم به گونهای تنظیم شود كه به تكامل آنان كمك كند.
ـ در برخی موارد عقل ملاك عدالت را تشخیص میدهد، اما گاه كه عقل قادر به درك ملاك عدالت نیست، باید از وحی یاری گرفت.
ـ اگر موجودی به كمال خود دست یابد از آن، «صلاح» و اگر به كمال مناسب خود دست نیابد از آن، «فساد» انتزاع میشود.
ـ واژة اصلاح در قرآن به پنج معنا به كار رفته است: 1. انجام دادن كار نیكو؛ 2. اصلاح نفس؛ 3. جبران گذشته؛ 4. حل مشكلات و مفاسد اجتماعی؛ 5. صلح و آشتی میان افراد.
ـ قرآن كریم در بسیاری از آیات، افساد در زمین را با تعابیر گوناگون نكوهش و از آن نهی میكند.
ـ نشانهها و شرایط جامعة صالح عبارتاند از: امنیت جانی، امنیت مالی، امنیت آبرویی، وحدت و همدلی، و حفظ حیثیت معنوی.
ـ اقامة عدل را در مفهوم گستردهاش، «اصلاح» و رفتار ظالمانه را در معنای وسیعش، «افساد» میگویند.
ـ میتوان برای اصلاح اجتماعی معنایی گستردهتر از «عدل» در نظر گرفت تا «احسان» را نیز در بر بگیرد.
1. ملاك عدالت اجتماعی چیست و این ملاك چگونه تشخیص داده میشود؟
2. واژة اصلاح در قرآن به چه معانی به كار رفته است؟
3. نشانهها و شرایط جامعة صالح را بیان كنید.
4. معانی اصلاح و افساد را توضیح دهید.