صوت و فیلم

صوت:
11

فهرست مطالب

جلسه بیستم؛ تدبیر امیال و اراده

تاریخ: 
چهارشنبه, 16 ارديبهشت, 1394

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1394/02/16، مطابق با هفدهم رجب 1436 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(20)

تدبیر امیال و اراده

اشاره

در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم که خدای متعال که همه عالم و انواع موجودات از فرشتگان، جنیان، حیوانات و موجودات دیگر را آفرید، با آفرینش انسان موجودی را خلق کرد که بتواند از راه اختیار خودش به بالاترین کمالات برسد. با توجه به نقش اراده در ترقی یا انحطاط بشر، جایگاه انسان در جهان خلقت، جایگاه موجودی است که می‌تواند با انتخاب خودش به عالی‌ترین کمالات مخلوقات و یا به پست‌ترین درکات موجودات برسد. برای این‌که چنین موجودی حرکت کند و با انتخاب خودش به طرف هدف برود، ابتدا باید بداند برای چه آفریده شده، کمالش کجاست و چگونه باید به هدف والایش برسد. این هدف مؤلفه‌هایی دارد؛ اول این‌که خدای حکیم او را آفریده و این عالم را زمینه‌ای برای رشد اختیاری او قرار داده است، و در نهایت عالمی خواهد بود که نتایج این حرکات اختیاری را در آن تا ابد خواهد دید.

مراتب شناخت

انسان پس از شناخت هدف، باید بداند راهی که او را به کمال نهایی می‌رساند، چیست؛ این راه را باید به کمک عقل و وحی بشناسیم و از آن‌جا که تجربه‌ای درباره تأثیر اعمال بر سعادت ابدیمان نداریم، نیاز اصلی به دین روشن می‌شود. خداوند به وسیله وحی به پیغمبران (و به واسطه پیغمبران، به دیگران) می‌فهماند که چه باید بکنند که به آن سعادت ابدی برسند. خداوند متعال بر ما منت گذاشته است و به وسیله آخرین پیامبر، کامل‌ترین شریعت را به بهترین وجه برای ما بیان فرموده است و با کمک ائمه معصومین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین این میراث را برای ما حفظ کرده است. از همین جا ارزش این میراث که بیشتر همین علم فقه است، روشن می‌شود. این راهی است که به ما نشان می‌دهد چگونه باید سیر کنیم تا به آن هدف برسیم. البته هم شناخت هدف و هم شناخت راه مراتب بسیار متفاوتی دارد؛ شناخت امثال بنده یک شناخت است و شناختی که امیرمؤمنان سلام‌الله‌علیه داشت مرتبه‌ای بسیار متفاوت از شناخت است. فقه هم همین طور است. یک مرتبه‌اش همین است که ما از مراجع تقلید و رساله‌های عملیه یاد می‌گیریم، یک مرتبه‌اش در اختیار امثال شیخ انصاری  و صاحب جواهر است، و یک مرتبه‌اش هم مربوط به ائمه معصومین سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین است. مراتب دارد اما به هر حال شناختن راه به فقاهت نیاز دارد و این مسئله دومی است که باید بشناسیم.

نقش میل و اراده

روشن است که به دنبال این شناخت باید اولویت‌ها را نیز باید بشناسیم؛ زیرا در هنگام عمل متوجه می‌شویم که همه این کارها را یک‌جا نمی‌شود عمل کرد و باید بدانیم که چه وقت، چه کسی، کدام واجب را باید مقدم بدارد. نکته دیگر آن است که گاه می‌بینیم به بسیاری از امور علم پیدا کرده‌ایم ولی میل نداریم به آن‌ها عمل کنیم. گاهی خیلی تلاش هم می‌کنیم ولی باز موفق نمی‌شویم. خیلی کارها را می‌دانیم که نباید انجام دهیم، اما گاهی آن چنان دربست اسیر شیطان می‌شویم که نمی‌توانیم خودمان را خلاص کنیم. این جاست که مسئله تعلیم و تربیت، خودسازی، دیگرسازی و دیگرپروری مطرح می‌شود که چگونه باید مدیریت کنیم که بتوانیم کارهایی را که فهمیده‌ایم باید انجام دهیم، درست انجام دهیم و آن‌هایی را که باید ترک کنیم، ترک کنیم. بسیاری از جوانان در این‌باره سؤال دارند و مثلاً می‌پرسند: چه کنیم که مبتلا به گناه نشویم و وظایف‌مان را درست به‌جاآوریم؛ اگر درس می‌خوانیم، درست مطالعه کنیم، و سر درس درست گوش بدهیم؟ چرا گاهی حالش را نداریم؟ این سؤالات برای همین است که غیر از دانستن چیز دیگری نیز لازم است و آن از سنخ میل، علاقه و اراده است.

خداوند متعال همان‌گونه که زمینه علم را از راه ادراکات غریزی، عقل و وحی برای انسان فراهم کرده است، برای عمل هم در ما انگیزه‌های فطری قرار داده است تا به دنبال این باشیم که کمال پیدا کنیم و سقوط نکنیم. مثلا هر انسانی یک انگیزه درونی دارد که خوشش می‌آید دیگران به او بگویند عالم است و از این‌که به او بگویند جاهل است بدش می‌آید. این همان علاقه فطری است که خدا برای شناخت حقیقت - و هرنوع کمال دیگری- در انسان قرار داده است. انسان هر چه را بفهمد که کمال انسان است، می‌خواهد داشته باشد و از این خوشش نمی‌آید که دیگران بگوید او این کمال را ندارد. گاهی نیز می‌داند که ندارد ولی در عین حال از این‌که بگویند این طور است، خوشش نمی‌آید. این حالت بدین  معناست که ما دلمان می‌خواهد این کمال را داشته باشیم، حال که نداریم دست‌کم می‌خواهیم که مردم ندانند که نداریم. این میل و علاقه را خداوند به‌طور فطری در وجود ما قرار داده است و همه انسان‌ها این‌گونه‌اند.

امیالی که هنوز شکوفا نشده‌اند!

از سوی دیگر، گاهی میل‌های دیگری به صورت غریزی در مقاطع مختلفی از حیات انسان در او پیدا می‌شود  و می‌بیند که زمانی بعضی از این میل‌ها را نداشته ‌و بعد برایش پیدا شده است. همه ما می‌دانیم علاقه‌هایی که در زمان نوجوانی و بلوغ در ما پیدا می‌شود از ابتدای کودکی‌ همراه ما نبوده است. در این‌جا این سؤال برایمان مطرح می‌شود که آیا ممکن است میل‌هایی هم باشد که بعدها در ما پیدا شود؟ آیا ممکن است زمینه میلی در ما باشد که تاکنون شکوفا نشده است و به گونه‌ای باید این‌ها شکوفا شود؟ در اثر سؤال از بزرگان و مشاهده برخی شواهد و تحولاتی که گاهی برای خودمان پیدا می‌شود می‌فهمیم بله چنین چیزهایی هم هست و بعضی میل‌ها وجود دارد که در فصل معینی با مقدمات و تلاش خاصی شکوفا می‌شود. این میل‌ها مثل گرسنگی یا غریزه جنسی نیست که خودبه‌خود به انسان فشار می‌آورند. برای شکوفایی و به ثمررساندن این‌گونه امیال باید خیلی با آرامی و با زحمت تلاش کرد. وقتی دانستیم که چنین میل‌هایی نیز وجود دارد، این پرسش مطرح می‌شود که چه کنیم این میل‌ها در ما گُل کند و در ما نیز این‌گونه از امیال و علاقه‌ها پیدا شود؟ چه کنیم که ما نیز به مقاماتی که امثال سلمان و برخی از امام‌‌زادگان به آن رسیده‌اند، نایل شویم؟ درست است که ما الان در خودمان چنین حالاتی را احساس نمی‌کنیم، اما شواهد بسیاری وجود دارد که این‌ها دروغ نیست.

یکی از دوستان درباره مرحوم آیت‌الله بهجت رضوان‌الله‌علیه نقل می‌کرد که ایشان یک شب بعد از نماز مغرب و عشا فرموده بود که اگر سلاطین می‌دانستند از نماز چه لذتی پیدا می‌شود، حاضر بودند سلطنت‌شان رها کنند و به دنبال راهی بروند که به لذت نماز برسند!  تأمل در آیات قرآن نیز ما را به این معنا رهنمون می‌سازد. فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِی لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْینٍ؛[1]هیچ کس نمی‌داند که خدا برای سحرخیزان چه نورچشمی قرار داده است. اگر انسان این واقعیت را باور کرد، دلش می‌خواهد که از آن بچشد و بفهمد که  چطور چیزی است. در این صورت به دنبال این می‌رود که چه کند که چنین میل و اراده‌ای در او پیدا شود، و اگر لازم است، از بعضی چیزها چشم بپوشد تا بتواند به این مقام برسد. بالاخره این لذات را با هر کاری نمی‌شود جمع کرد. انسان باید بعضی چیزها را ترک کند و از بعضی چیزها چشم بپوشد تا به این لذات برسد. حاصل این‌ که چه کنیم که اراده خیر، عبادت و ترقیات معنوی در ما پیدا شود؟ چه کنیم که وقتی راه خدا با راه شیطان تزاحم پیدا می‌کند، بتوانیم راه خدا را ترجیح دهیم؟ این نیرو را از کجا کسب کنیم؟

از سوی دیگر دیده‌ایم که خداوند استعدادها و کشش‌هایی در ما قرار داده است تا ما به طرف خیر و خوبی‌ها برویم. حتی گاهی در حالاتی (مثل هنگام غرق شدن)، خودبه‌خود این استعدادها ظهور پیدا می‌کند. فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ.[2]  نقشه کلی برای پیمودن این راه چیست، و اگر کسانی بخواهند این‌گونه بشوند چه خط کلی‌ای را باید دنبال کنند؟ اگرچه در قرآن و روایات جزئیات بسیاری از کارهای روزانه آمده است، و آن‌‌چه لازم بوده فقها در رساله‌های عملیه‌ و امثال آن نوشته‌اند، اما این‌که چه کنیم که این‌گونه بشویم، در رساله عملیه نیست. در رساله‌های عملیه مثلا این مسئله بیان می‌شود که نماز شب مستحب است، و این‌که چند رکعت است و آداب و زمان آن چیست؛ اما این‌که چه کنیم که نمازشب‌خوان شویم در رساله‌های عملیه نیست.

راز امیال متعارض

در این‌جا این پرسش مطرح می‌شود که چرا خداوند انگیزه‌ای قوی‌ در ما قرار نداده است که خودبه‌خود به طرف این کمالات برویم؟ خداوند در طفل انگیزه‌ای برای شیرخوردن قرار داده است. وقتی انسان به سن بلوغ می‌رسد انگیزه ارضای غریزه جنسی در او قوی می‌شود و گاهی به قدری اوج می‌گیرد که انسان تصور می‌کند در مقابل آن بی‌اختیار است. چرا خداوند برای این کارها نیز چنین انگیزه‌ای در ما قرار نداده که از همان ابتدا که خود را می‌شناسیم عاشق راه او باشیم و به هیچ چیز دیگر دل نبندیم؟ پاسخ این سؤال با توجه به مطلب قبل روشن می‌شود. خداوند می‌خواست موجودی بیافریند که با اختیار خودش از خواسته‌هایش صرف‌نظر کند و خواست خدا را ترجیح دهد. در این عرصه هر قدر خواسته‌های نفسانی و خواسته‌های شیطانی قوی‌تر باشد، میدان برای حرکت تکاملی بیشتر است. وقتی این کشش‌ها زیاد است، انسان نیازمند همت بسیاری برای نجات است، و در اثر آن همت است که تکامل پیدا می‌کند. وقتی آن همت پیدا می‌شود که در مقابل دشمنی قوی‌ قرار بگیرد. شیطان مدام انسان را به این طرف می‌کشد و اگر انسان درصدد برآمد که با شیطان مبارزه کند و روی خواسته‌های او پابگذارد و به طرف خدا برود، کارش ارزش پیدا می‌کند. در این صورت است که به جایی می‌رسد که امثال سلمان رسیدند.

بنابراین دلیل این‌که چرا ما به صورت غریزی آن انگیزه قوی را نداریم که بتوانیم از همه خواسته‌های مادی و حیوانی‌مان صرف‌نظر کنیم، این است که اصلاً راز خلقت انسان این است؛ انسان برای مبارزه با خواسته‌های نفسانی و شیطانی آفریده شده است. اگر این خواسته‌ها نباشند با چه چیزی مبارزه کند؟ در این صورت حداکثر همانند ملائکه می‌شود که انگیزه‌ای برای گناه ندارند. این موجود باید به جایی برسد که ملائکه خادم و گهواره جنبانش شوند. بنابراین باید این انگیزه‌ها باشد تا انسان در راه مبارزه با آن‌ها مقاومت کند و خواست خدا را مقدم بدارد تا به این درجه از رشد برسد.

راز سرنوشت هولناک عصیان

 البته خداوند همه موجودات را از روی رحمتش آفریده است و اگر زمینه‌ای برای عصیان و به دنبال آن عذاب و جهنم برای ما قرار داده، به خاطر لازمه اختیاری‌بودن است، وگرنه اراده اصلی او به این تعلق ندارد که کسانی جهنم بروند. از آن‌جا که انسان باید موجودی مختار باشد، باید رفتارش دوسویه باشد. اگر یک طرف بهشت است، نقطه مقابلش نیز باید باشد. از این‌رو بالعرض وجود جهنم مورد اراده خداوند قرارگرفته است. همان‌طور که برای ملائکه جهنم نیافرید و هیچ ملکی را جهنمی نیافرید. اما از آن‌جا که انسان باید به مقامی برسد که از راه انتخاب حاصل می‌شود، ناچار یک طرفش هم باید به جای بدی برسد تا بداند که برای فرار از آن باید راه خدا را برود. به اصطلاح اهل معقول، جهنم «مراد بالعرض» است، و اراده اصلی و بالذات به بهشت تعلق گرفته است؛ یا من سبقت رحمته غضبه. او از روی رحمتش انبیا را برای هدایت مردم فرستاد؛ اما برای گمراه کردن یک گروه را نفرستاد؛‌ بلکه یک شیطان، آن هم خیلی مخفیانه و از راه همین خواسته‌های انسان که در انسان نفوذ می‌کند، ولی انبیا آمدند و تا پای جانشان فداکاری کردند تا مردم را هدایت کنند و به راه خدا و بهشت برسانند. دستگاه سیدالشهداء و اهل‌بیت علیهم‌صلوات‌الله هم که قابل توصیف نیست. خداوند از روی رحمتش آن‌ها را آفرید تا راه توبه، راه شفاعت و هدایت باز باشد و مردم بیشتر به طرف خیر بروند.

امدادهای الهی

سنت دیگر برای نزدیک شدن هرچه بیشتر انسان به مقامات معنوی این است که فرمود: من تقرب إلی شبرا تقربت إلیه ذراعا؛[3] هر کس یک قدم به طرف من بردارد من دو قدم به او نزدیک می‌شوم. اما برای عصیان و دوری از خدا، چنین چیزی را نفرمود. در مقام پاداش نیز پاداش کار خوب را ده برابر معرفی می‌کند اما برای گناه فقط به اندازه گناه عقاب می‌کند؛ مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ[4] این‌ها از باب سبقت رحمته غضبه و برای این است ‌که انسان‌ها را به طرف کمال و قرب خودش جذب کند. وَاللّهُ یضَاعِفُ لِمَن یشَاء؛[5]  البته ذکر این عددها به خاطر این است که ما یک چیزی بفهمیم، وگرنه شاید بندگانی باشند که درباره آن‌ها  صحبت ده برابر و صد برابر مطرح نیست و به اندازه استعدادی که در آنها وجود دارد و خودشان را در اختیار خدا قرار می‌دهند، خدا هیچ چیز برایشان کم نمی‌گذارد؛ ...كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ‏ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ‏ بِهَا.[6] کمک از این بالاتر؟! می‌فرماید منِ خدا دست و پایش می‌شوم؛ من فکرش می‌شوم و به جای این‌که او فکر کند که زندگی‌ را چگونه اداره کند‌ من برایش تدبیر می‌کنم. دیگر تو را محتاج تدبیر خودت هم نمی‌کنم و جلو جلو برایت تدبیر می‌کنم. این‌ لطف خدا را چگونه می‌توان اندازه‌گیری کرد؟ این‌ها برای کسی است ‌که مسیر صحیح را انتخاب کند؛ اما اگر انسان فاسد شد، جزای او به اندازه لازمه کارش است؛ لاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا.

برای این‌که بتوانیم به این مقامات برسیم باید از بعضی از سنت‌هایی که خدا در آفرینش ما قرار داده، استفاده کنیم. یکی از این‌ سنت‌ها که همه ما صدها بار آن را تجربه کرده‌ایم این است که اگر به هر دلیلی کاری را تکرار کردیم، کم‌کم به آن انس پیدا می‌کنیم و برایمان عادت می‌شود. کم‌کم طوری می‌شود اگر آن را انجام ندهیم ناراحتیم. در روایتی از پیغمبر اکرم (ص) نقل کرده‌اند که: کار خیر نیز همانند مسکرات خماری و عادت می‌آورد. کسانی که خود را به کار خوبی عادت می‌دهند، به آن انس پیدا می‌کنند و اگر آن را انجام ندهند، ناراحتند. این زمینه را خدا در وجود انسان قرار داده است. عادت، کارها را آسان و بسیاری از مشکلات را برای انسان حل می‌کند.

نقش تربیت و مربی

چیزی که ما باید یاد بگیریم و خودمان را مدیریت کنیم، این است که ابتدا به کارهایی بپردازیم که کارهای خوب را به دنبال خود می‌آورند. در قرآن برای گناه از واژه‌هایی هم‌چون ذنب، اثم و عصیان استفاده شده است. مفسران در تفاوت این واژه‌ها گفته‌اند که اثم گناهی است که مبدأ گناهان دیگر می‌شود و دنباله‌دار است. از این‌رو قرآن اصرار دارد که مرتکب اثم نشوید. در مقابل، کارهای خیری نیز هست که خود، کار مشکلی نیست اما وقتی انسان آن‌ها را انجام می‌دهد، خودبه‌خود برای انسان کارهای خیر بسیاری پیش می‌آید. به عنوان مثال، اگر انسان یک رفیق خوب انتخاب کند، چه‌بسا جز انگیزه‌ای عادی برای ارتباط با او نداشته باشد، ولی وقتی با هم مأنوس شدند، باعث می‌شود که او را هم به کارهای خیر بکشاند. انتخاب یک رفیق خوب آن قدر کار را برای انسان آسان می‌کند که مثلا اگر می‌بایست برای کاری صد واحد انرژی مصرف کند، وقتی رفیق خوب دارد یک واحد  انرژی  کافی است. تربیت این است. این‌که می‌گویند برای تربیت به مربی نیاز است از این جهت است که مربی در بین دستورات چیزی را انتخاب می‌کند که انجام دادنش خیلی مشکل نیست و  وقتی هم فرد آن را انجام داد، زمینه برای کارهای خیر دیگر فراهم و آسان می‌شود.

هنر مربی‌ این است. مربی خوب فرمولی به متربی ارائه می‌دهد که از کارهای سبک شروع می‌شود و خیلی مشکل نیست. کمی باید همت کرد، اما آن‌چنان سخت، دشوار و مستلزم ریاضت‌های شاق نیست. فرض کنید می‌گوید: نمازت را اول وقت بخوان! همیشه باوضو باش! این کار مشکلی نیست، اما برکت و نورانیتی دارد که گناه و شیطان را از انسان دور می‌کند و بیشتر به انجام کارهای خوب رغبت پیدا می‌کند. هنر مربی این است که در بین کارها، کارهایی که انجامش آسان‌تر است، اما نقش کلیدی دارد و راه را باز می‌کند، مورد تأکید قرار د‌هد و متربی را به نتایجش برساند؛ البته اگر خدای نکرده مربی فاسد باشد، برعکس می‌شود و به نتایج همان راه غلط می‌رسد. راه خوب و بد همیشه همین طور است. ألَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ *  وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛[7]  آیا ما به شما سفارش نکردیم که حواستان جمع باشد، دو راه در پیش دارید؟! آیا ما به شما تأکید نکردیم که دنبال شیطان نروید؟! پس چه کنیم؟ أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ. وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِیرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ.

عبرت از سرنوشت دیگران

مگر نمی‌بینید این‌هایی که دنبال شیطان رفتند، به چه بلایی مبتلا شدند. أَفَلَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛[8]بروید، بگردید، فکر کنید، تاریخ را ببینید و حوادث فردی و اجتماعی را با بصیرت تحلیل کنید! کشوری که بر بیش از یک میلیارد مسلمان فخر می‌فروخت و خودش را حامی اسلام و خادم‌الحرمین می‌دانست، در فاصله چند روز به حالتی می‌افتد که تمام مسلمان‌ها لعنتش کنند! أَفَلَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا؛ ببینید تا عقل‌تان به کار بیفتد! حوادث فردی نیز همین طور است. حتماً شما نه یک فرد، بلکه افراد زیادی را می‌شناسید که راه‌های خوبی می‌رفتند و عزیز بودند و مردم به آن‌ها احترام می‌کردند، اما کارشان به جایی رسید که حتی وقتی صدایشان از تلویزیون‌ پخش می‌شود آن را می‌بندند؛ اصلاً نمی‌خواهند او را ببیند یا در مجلسشان راهش دهند. چرا؟ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ؛ چون فقط این چشم‌ها نیست که کور می‌شود؛ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛ مواظب باشید دلتان کور نشود! راهش نیز این است که کارهای کلیدی را پیدا کنید و همت کنید که آن‌ها را درست انجام دهید! در اصول کافی بابی به این عنوان وجود دارد که اگر کسی عبادتی را برای خودش انتخاب کرد، مواظب باشد سالی دوازده ماه ترکش نکند؛ زیرا ادامه و استمرار عمل است که در نفس اثر می‌گذارد. مثلا اگر بعد از نماز هفت مرتبه بگوید: لاحول ولا قوة الا بالله! خیلی مشکل نیست، یا سه مرتبه بگوید: الحمدلله الذی یفعل ما یشاء ولا یفعل ما یشاء غیره! اما در این مداومت کن و با دقت در معنایش بگو! آن وقت ببین چقدر بر رفتارت اثر می‌گذارد و زندگی‌ات را عوض می‌کند.

وفقناالله وایاکم ان‌شاءالله



[1].  سجده،17.

[2]. عنکبوت، 66.

[3]. بحارالانوار، ج84، ص190.

[4]. انعام، 160.

[5]. بقره، 261.

[6]. کافی، ج4، ص72.

[7]. یس، 60-61.

[8]. حج، 46.