صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه یازدهم؛ اولویت‌های علم‌آموزی

تاریخ: 
چهارشنبه, 10 دى, 1393

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1393/10/10، مطابق با هشتم ربیع‌الاول 1436 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

(11)

اولویت‌های علم‌آموزی

اشاره

گفتیم که علاقه به دانستن و آگاهی، یک علاقه فطری خدادادی است و هیچ استثنا ندارد. انسان دوست دارد هر چیزی را بداند، اما به دلایلی باید دست به گزینش بزند و انتخاب کند. از یک‌سو معلومات یا بی‌نهایت یا شبیه بی‌نهایت است و اگر انسان هزاران سال نیز عمر کند، نمی‌تواند همه دانستنی‌ها را بداند. از سوی دیگر فایده همه دانستنی‌ها یکسان نیست. ما در همین معلومات محدودمان می‌بینیم که فایده بعضی از معلومات نسبت به بعضی دیگر، خیلی بیشتر است. بنابراین به حکم عقل انسان باید به‌دنبال چیزهایی برود که فایده‌اش بیشتر است و از ندانستنش ضرر بیشتری به او می‌رسد. بنابراین ملاک انتخاب علم، نفع بیشتر است و نیز علمی  که ترکش ضرر بیشتری دارد، در اولویت است. ولی ما نفع و ضررها را به‌خوبی نمی‌توانیم بسنجیم. دانستن این مطلب که نفع کدام ‌یک از همین علوم مختلفی که در دانشگاه‌های ما تدریس می‌شود، بیشتر است، به آسانی میسر نمی‌شود؛ به‌خصوص هنگامی که انسان احتمال بدهد چیزهایی وجود دارد که نفع آن‌ها با منافع مادی قابل مقایسه نیست. البته حسن قضیه این است که انسان می‌تواند با تحلیل، ملاک‌هایی کلی را تعیین کند که حتی پیش از آن كه علومی را كسب كند و نفع و ضرر آن ها را بسنجد، به طور كلی قضاوت کند که چه علومی نفع یا ضررش بیشتر است. یکی از این معیارها این است که اگر نفع چیزی بی‌نهایت باشد با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. حال ممکن است، هنوز ندانیم که چنین چیزی هست یا نیست، ولی این قضیه را می‌توانیم بفهمیم. چنان‌که به‌خوبی می‌فهمیم که اگر ندانستن چیزی ضرری بی‌نهایت را به‌دنبال دارد، باید حتما آن را بدانیم، تا خود را از ضررش حفظ کنیم.

خداشناسی؛ ضروری‌ترین شناخت

چند چیز هست که می‌تواند مصداق قضیه شرطیه بالا باشد. یکی این‌که اگر موجودی باشد که از نظر قدرت، علم، خیر، کمال و هم‌چنین نفعی که می‌تواند به ما برساند، هیچ حد و حصری نداشته باشد، شناختن او، ارتباط برقرار کردن با او و استفاده از او با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست و بر همه چیز مقدم است. این بدان معناست که باید بدانیم خدایی هست یا نیست. این معرفت را با هیچ علم و معرفتی نمی‌توان مقایسه کرد. این را ‌که انسان بفهمد خدایی هست، می‌توان با او ارتباط برقرار کرد، خدایی که هر چه خواستنی است بدون هیچ حد و حصری بتواند به او بدهد، نه منتی بر انسان بگذارد و نه مزدی از او بخواهد؛ بلکه با کمال مهربانی و تمام قدرت او را دعوت کند و هر مانعی را نیز از جلوی پای انسان بردارد، با چه چیزی می‌توان مقایسه کرد؟ پس شناختن خدا ـ‌دست‌کم به خاطر منافع محتملی که برای ما داردـ در صدر همه شناخت‌ها قرار می‌گیرد. کسانی هستند که سال‌ها زحمت می‌کشند تا با مقامی ارتباط برقرار کنند و بتوانند نفعی از او ببرند. از این‌گونه افراد بسیار فراوان هستند که برای نفع و ضرر  احتمالی و محدود دنیا این‌قدر تلاش می‌کنند. حال اگر انسان بتواند با شناخت و فعالیتی محدود، آن هم با کمال تکریم و احترام، به سعادت و لذت بی‌نهایت برسد. چرا خود را محروم کند؟!

خودشناسی؛ هم‌طراز خداشناسی

حوزه معرفتی دیگری که انسان می‌تواند اهمیت آن را درک کند، خودشناسی است. این شناخت وقتی حاصل می‌شود که فرد بداند انسان به کجا می‌تواند برسد. برای شناخت یک درخت باید بدانیم  چقدر می‌تواند رشد کند و چه میوه‌ای می‌تواند بدهد. کیست که یقینا بداند درختِ وجودش چه میوه‌هایی می‌تواند بدهد؛ و آیا آثار وجودی‌اش محدود است یا نامحدود؟ در ابتدا ممکن است از این پرسش تعجب کنیم و بگوییم روشن است که ما موجودی محدود، ناقص و کم‌ارزش هستیم که از چیزی به‌وجود آمده‌ایم که میلیون‌هایش را در مزبله می‌ریزند. مگر می‌شود که ما ارزش بی‌نهایت پیدا کنیم؛ روشن است که این سؤال جای فکر کردن ندارد و جوابش از ابتدا منفی است!!! ولی اگر خودمان را بشناسیم، به این نتیجه می‌رسیم که زندگی ما نامحدود است و هیچ‌گاه تمام نمی‌شود، و حتى خیرات و برکاتی که می‌تواند به ما برسد نیز نامحدود است و هیچ سقف زمانی ندارد. نتیجه این شناخت توجه به معاد است. یعنی زندگی ما بی‌نهایت است و ما غیر از این زندگی دنیا، زندگی دیگری داریم که هیچ‌گاه تمام نمی‌شود. تأثیر این خودشناسی در رفتار کمتر از اعتقاد به خدا نیست. خیلی عجیب است. شاید بتوان گفت تمام بلاها، آفت‌ها و جنایت‌هایی که در عالم اتفاق می‌افتد به‌خاطر نقص در این معرفت است. تمام این‌ها به خاطر این‌ است که ما خودمان را درست نشناخته‌ایم. خیال می‌کنیم همین هستیم و چند روز دیگر هم می‌میریم و سپس در خاک می‌پوسیم و تمام می‌شود. و عجیب این است که کسانی درباره معاد کتاب می‌نویسند، زحمت‌ها می‌کشند و سال‌ها تحقیق و مطالعه می‌کنند تا آن را اثبات و شبهه‌هایش را رفع ‌کنند، اما درعمل چندان با دیگران فرقی ندارند!

حیات جاودان

اعتقاد به معاد آن‌قدر اهمیت دارد که در قرآن نیز به‌دنبال ایمان به خدا آمده‌است؛ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ.[1] نقشی که این اعتقاد در زندگی ما دارد، با هیچ چیز قابل مقایسه نیست و  اگر بشود آن را با چیزی مقایسه کنند، اعتقاد به توحید است.  نتیجه خداشناسی توحید است و لازمه خودشناسی نیز اعتقاد به معاد است. بعد از آن‌که دانستیم زندگی ابدی داریم، طبعا این سؤال مطرح می‌شود که برای‌ این‌که در زندگی ابدی خوش باشیم چه باید بکنیم؟ هیچ‌کس نمی‌خواهد که در زندگی ابدی دچار عذاب باشد و اگر بنا باشد انسان در زندگی ابدی در عذاب باشد بهتر است نباشد. آیات قرآن این حالت را به زیبایی بیان کرده‌است. خداوند در آیه 77 از سوره زخرف می‌فرماید: اهل جهنم به مالک جهنم می‌گویند که از خدا بخواه که مرگ ما را برساند، اما پاسخ می‌شنوند که شما این‌جا تشریف دارید و این‌جا از مرگ خبری نیست؛ وَنَادَوْا یَا مَالِكُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ. اگر انسان اهل عذاب شد تا بی‌نهایت عذاب است.

قرآن علت بسیاری از مفاسد بزرگ را نداشتن ایمان به آخرت می‌داند. حتی لسان قرآن درباره کسانی که فریب دیگران را می‌خورند این است که آن‌ها اعتقادشان به آخرت‌ درست نیست. در آیه 112 سوره انعام می‌فرماید: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛ این کار ماست که در مقابل انبیا، شیاطین را قرار دادیم. این شیاطین به یک‌دیگر حرف‌های زیبا یاد می‌دهند که مردم را فریب بدهند. کار این‌ها این است که حرف‌های زیبا، خوشایند و دلنشین القا می‌کنند و به این وسیله مردم را فریب می‌دهند. در عین حال خداوند تأکید می‌کند: خیال نکنید کار از دست ما دررفته است و این شیاطین بر ما غالب شده‌اند؛ وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ؛ اگر ما نمی‌خواستیم اجازه نمی‌دادیم شیاطین این کارها را بکنند. حال جای این پرسش است که خداوند چرا به شیاطین اجازه می‌دهد که دست به این فعالیت‌ها، تبلیغات و گمراه‌کردن‌ها بزنند. در آیه بعد خداوند دلیل این کار را این‌گونه بیان می‌کند؛ وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ. خداوند متعال در این عالم هم برای حق‌جویان وسایل پیشرفت را فراهم می‌کند و هم برای طالبان باطل‌. كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ؛[2]  در این عالم انتخاب با شماست، اما انتخاب که کردید، بر ماست که کمک‌تان کنیم تا در هر راهی که می‌خواهید پیش بروید. کسانی که زندگی دنیا را انتخاب و فکر درباره آخرت را رها کردند، و هیچ دغدغه‌ای نسبت به آخرت ندارند، ما در همین راه کمک‌شان می‌کنیم؛ شیاطین تبلیغات می‌کنند و حرف‌های زیبا می‌زنند تا دنیاپرستان به حرف آن‌ها دل بدهند؛ وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ. در فارسی وقتی می‌خواهیم بگوییم که کسی به حرف‌هایمان خوب گوش می‌دهد، می‌گوییم  به حرف‌هایمان دل داد. در عربی نیز این تعبیر هست. اصغاء به معنای گوش دادن است، اما وقتی فرد خوب توجه می‌کند و در حرف‌های متکلم متمرکز می‌شود، می‌گویند: دل داد. خداوند می‌گوید برای این‌که کسانی که ایمان به آخرت ندارند، به سخنان اغواگران دل بدهند، ما اجازه می‌دهیم که آن‌ها این سخنان زیبا را در میان مردم شایع کنند!

نبوت؛ راه معرفت و رسیدن به هدف

وقتی انسان درباره این مسایل فکر کند این پرسش برایش مطرح می‌شود که چه کنیم که دچار آن گرفتاری‌ها نشویم؟ بالاخره بعد از زحمت‌ها انسان می‌فهمد که همه چیز را نمی‌تواند به‌خوبی برنامه‌ریزی کند تا حتما بهشتی شود، و به این‌ نتیجه می‌رسد که آن خدای مهربانی که ما را برای قرب خودش آفریده و این ثواب‌های ابدی را برای ما آماده کرده و این همه اصرار دارد که ما او را بشناسیم، حتما راهی برای معرفت قرار داده است، و آن راه پیغمبرانی هستند که با معجزات فرستاده است. بنابراین مسأله نبوت هم مسأله سوم می‌شود. هر چه فکر کنید در عالم چیزی پیدا نمی‌کنید که دانستن آن مفیدتر از این سه چیز باشد. هر کس درباره این سه چیز فکر نکند و به دنبال تحصیل علم درباره آن‌ها نرود، خسارتی کرده است که با هیچ چیزی قابل جبران نخواهد بود. البته این باورها، باورهای فرعی‌تری نیز دارد و به جایی می‌رسد که من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة[3] امامت هم دنباله نبوت است. مسأله عدل نیز که ما به عنوان یکی از اصول مذهب به آن معتقدیم، دنباله صفات خداست. اما خداوند فقط به عدل شناخته نمی‌شود. علم، قدرت، حیات و چیزهای دیگر نیز از صفات خداست. این‌که عدل مطرح شده، به خاطر اختلاف با اشاعره بوده است، وگرنه اعتقاد به عدل خصوصیتی ندارد و شاید اعتقاد به حکمت خدا از عدل نیز مهم‌تر باشد.

ایمان؛ شرط سعادت

نکته دیگر این‌ است که فقط دانستن کافی نیست. قرآن می‌گوید: فرعون که می‌گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى[4] می‌دانست که موسی پیغمبر خداست و این معجزاتی هم که از دست او جاری می‌شود، خدا جاری می‌کند. در آیه 102 از سوره اسراء، حضرت موسى خطاب به فرعون می‌گوید: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛ کلام با دو تأکید بیان می‌شود. تو حتما حتما می‌دانی که این معجزاتی که من اظهار کردم،‌ کار خداست. این‌ها را او نازل کرده است و من پیغمبرش هستم. اما خود فرعون می‌گفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛[5] من غیر از خودم، خدای دیگری برای شما سراغ ندارم. روشن است که حضرت موسى راست می‌گفت، ولی  این علمی که فرعون داشت، به دردش نخورد. او با این‌که می‌دانست موسی بر حق و پیغمبر خداست، نتیجه‌ای به حالش نداشت و شاید اگر نمی‌دانست کارش آسان‌تر بود. وقتی این علم به درد انسان می‌خورد که بنا بگذارد براساس آن عمل کند و آن‌ را در زندگی خودش تأثیر بدهد. بنابراین بعد از دانستن توحید، نبوت و معاد، نوبت به ایمان به آن‌ها می‌رسد. دانستن، ایمان نیست؛ هرچند شرط لازم آن  است. من باید تصمیم بگیرم که این شناخت‌ها را ملاک عملم قرار بدهم و به آن‌ها ملتزم باشم. باید یک عامل ارادی با عامل شناختی همراه شود تا ایمان حاصل شود.

مسأله دیگر، ارزش‌هایی است که براساس آن سه پایه (توحید، نبوت و معاد) به‌وجود می‌آید. من به عنوان کسی‌که معتقد به خدا هستم،  چه ارزش‌هایی باید برایم اهمیت داشته باشد؟ به چه چیزهایی باید دل ببندم؟ چه کارهایی را باید دوست بدارم و بنا بگذارم آن‌ها را انجام دهم؟ این مسایل عرض عریضی دارد، ولی كم‌ترین مراتبش، ارزش‌هایی است که از آن باورها برمی‌خیزد؛ و بالاخره وقتی نوبت به رفتارهای جزیی می‌رسد باید طبق دستورالعمل‌هایی رفتارهایم را با آن‌ها تنظیم کنم. به دنبال این ارزش‌ها بسیاری از ارزش‌های دیگر مطرح می‌شود و علومی را تشکیل می‌دهد تا بالاخره به یك نظام عملی که عمدتا فقه است، می‌رسد.

ارزش‌های ثانوی در زندگی دنیا

در جلسه‌های گذشته با استفاده از آیات، روایات و استدلال‌های عقلی به این نتیجه رسیدیم که گاهی چیزی خودبه‌خود ارزشی مثل شناخت اصول دین ندارد، اما به ‌علت عناوینی وجوب پیدا می‌کند. من و شما که می‌خواهیم تحصیل علم کنیم، خدا را بشناسیم و اعتقاد به قیامت و معادمان را تقویت کنیم، سپس به فقه بپردازیم (که با این وسعتی که دارد اگر همه‌ عمرمان را صرف مسائل فقهی کنیم، معلوم نیست به نهایتش برسد)، بالاخره باید زنده، و سالم باشیم و امنیت داشته باشیم. این‌ها ضرورت‌های این زندگی است. این زندگی هم مقدمه‌ای برای زندگی آخرت است. اما همین مقدمه نیز مقدماتی دارد. ما باید زنده باشیم، رشد کنیم، باید نیازهای بدن‌مان تأمین شود، باید امنیت داشته باشیم، باید شرایط اجتماعی به‌گونه‌ای باشد که مانعی برای پیشرفت علم فراهم نشود. این‌ها (حفظ جان، سلامتی بدن، عرض، آبرو و امنیت) نیازهای اولیه زندگی است. از آن‌جا که بخش عظیمی از احکام اسلام مربوط به زندگی اجتماعی است، در کنار نیازهای فردی، نیازهای اجتماعی نیز مطرح می‌شود. من وظیفه دارم که غیر از سلامتی، امنیت و نیازهای خودم، به سهم ‌خودم سلامتی، امنیت و نیازهای جامعه را نیز تأمین کنم.

بالاخره در این عالم ما با دشمنانی مواجه هستیم. از همان ابتدا که خدا چند انسان را خلق کرد، مسأله دشمنی بین دو تا برادر مطرح بود، تا روز آخر هم خواهد بود. این دشمنی تنها بین دو فرد نیست؛ بلکه بین دو جامعه نیز واقع می‌شود. وقتی جامعه اسلامی تشکیل می‌شود، در کنارش جامعه کفر نیز خواهد بود و ما در مقابل این دشمنان باید امنیت داشته باشیم و بتوانیم خودمان را حفظ کنیم؛ وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ.[6] ما نه تنها باید از خودمان دفاع کنیم؛ بلکه باید عوامل بازدارنده نیز داشته باشیم و آن قدر قوی باشیم که دشمن جرأت نکند به ما حمله کند. این مسایل کم‌کم گسترش پیدا می‌کند و با توجه به مسایل دیگری به این نکته می‌رسد که جنگ فقط جنگ با سلاح گرم نیست و جنگ نرم مطرح می‌شود، که این روزها در عالم رواج پیدا کرده است‌. این جنگ شعبه‌های مختلفی دارد و در عرصه‌های مختلف اقتصاد، فرهنگ، تجارت،‌ علم و... مبارزه می‌خواهد؛ وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ؛[7] جهاد فقط جهاد نظامی نیست، مهم‌ترین جهادها جهاد فرهنگی است. این‌ها لازمه زندگی اجتماعی است و اگر بخواهیم به آن سعادت اخروی که خدا برای ما مهیا کرده است، برسیم، باید این‌ها را در این‌جا تأمین کنیم. از جمله این است ‌که خداوند اجازه نمی‌دهد مؤمن در مقابل کافر ذلیل شود.[8]  همه این مسایل به عنوان شرایطی برای مقدمات زندگی حقیقی وجوب پیدا می‌کند. درست است که هدف آخرت است و زندگی حقیقی آنجاست و زندگی دنیا یک دوران جنینی است و اصالت ندارد، اما همین جنین باید سالم بماند تا متولد بشود.

حسن فعلی و حسن فاعلی

بر اساس این تحلیل تمام این فعالیت‌ها حتی زراعت و کسب‌وکار نیز «حسن فعلی» پیدا می‌کند و با یک شرط، یاد گرفتن و عمل کردنش سعادت زندگی ابدی ما را تأمین می‌کند. آن شرط «حسن فاعلی» است که باید به آن ضمیمه شود. اگر این کارهای خوب را برای خدا انجام دهیم، و اگر نیتمان انجام وظیفه الهی باشد، این کارهای خوب، سعادت آخرت‌مان را نیز می‌آفریند، وگرنه فقط برای عدم انجام آن مؤاخذه نمی‌شویم. این واجبات،‌ واجب توسلی است و اگر بخواهیم در سعادت آخرت ما نتیجه داشته باشد، باید غیر از انجام آن‌ها قصدمان نیز اطاعت خدا باشد. سعادت حقیقی با زندگی در بهشت تأمین می‌شود. از نظر قرآن قبل از رفتن بهشت سعادت معنای واقعی ندارد؛ فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ...* وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ.[9] سعادت و شقاوت حقیقی برای آن‌جاست. این‌جا مقدماتی فراهم می‌شود که غالبا شمشیر دو لبه هستند و هم می‌توان از آن‌ها استفاده صحیح کرد و هم استفاده غلط. ممکن است همین علم که تحصیل،‌ تدریس یا آموختنش این همه فضلیت دارد، موجب جهنم شود. بنابراین محور این است که بفهمیم سر و کارمان با خداست، حشر و نشرمان به سوی اوست و زندگی حقیقی ما زندگی نزد اوست.

جلسه امتحان صدساله

این عالم مقدمه است برای این‌که خودمان را برای آن‌جا بسازیم. این‌جا به ما مهلت داده‌اند تا لحظه‌به‌لحظه انتخاب کنیم و حتی اگر در اول کار، راه صحیح را انتخاب کنیم، اکتفا نمی‌کنند. این بساط‌هایی که امروز در دنیا مطرح است، فسادهایی که از صدر اسلام تا کنون پیدا شده و گاه کسانی از ابتدا با نیت خوب وارد کار خوب شده‌اند و خدماتی انجام داده‌اند و کم‌کم مسیر را تغییر داده و 180درجه تغییر کرده‌اند،‌ به همین علت است. خداوند ابتدا وسیله را فراهم می‌کند تا شما درست انتخاب کنید، ولی باید مسیر درست‌ را ادامه بدهید و هر لحظه می‌توانید تغییر مسیر بدهید. همان‌گونه که انسان گناه‌کاری که بدترین جنایات را مرتکب شده‌ است، می‌تواند تغییر مسیر دهد و اگر واقعا توبه کند، خداوند او را می‌بخشد؛‌ ممکن است کسانی نیز بهترین خدمات را انجام داده باشند ولی تغییر مسیر دهند و همه را  باطل کنند؛ الم؛ أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ.[10]

خداوند عالم دنیا را برای امتحان ما انسان‌ها خلق کرده است؛ لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[11]. این زندگی هدف نیست؛ یک کلاس امتحانی است که مثلا صد سال طول می‌کشد؛ البته بدانید که این صدسال در مقابل بی‌نهایت از یک چشم به هم زدن کمتر است. حتى هزار سال این عالم در مقابل بی‌نهایت، کسر قابل ملاحظه‌ای نیست و هیچ نسبتی با آن ندارد. کل این صدسال یک کلاس امتحان است. در این کلاس امتحان، انسان می‌تواند یک روز، ورقه‌اش را بنویسد و فردا آن را خط بزند. تا انسان در این کلاس است تا آخرین نفسی که دارد، می‌تواند نتیجه را تغییر بدهد. در این امتحان اجازه می‌دهند که انسان فکر و  تأمل کند و یک بار، دو بار، سه بار و حتى بیشتر تغییر مسیر دهد. در این مسیر حرکت نوسانی است و هیچ مانعی وجود ندارد، اما لحظه آخر حساسیت دارد.  بالاخره تصمیم نهایی تو چیست؟ اگر ما انسان‌ها زندگی دنیا را این‌گونه ببینیم، این همه جنایت واقع نمی‌شود. اگر سی هزار نفر لشگر کوفه و شام که به کربلا آمدند، این نگاه را داشتند، حاضر نمی‌شدند با آن جنایات سیدالشهدا را به شهادت برسانند. همه این مشکلات برای این است که فراموش کرده بودند که در عالم دیگری باید حساب پس بدهند؛‌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ.[12]

خداوند به ما توفیق بدهد که به آن عالم ایمان داشته باشیم و هر لحظه توجه داشته باشیم در کلاس آزمایشیم و باید از این آزمایش سرفراز بیرون بیاییم.

 وفقنا الله وایاکم ان‌شاءالله

 


[1]. بقره، 62 و 126 و‌177؛ آل‌عمران، 114 و...

[2]. اسراء، 20.

[3]. بحارالانوار، ج3، ص331.

[4]. نازعات، 24.

[5].  قصص، 38.

[6]. انفال، 60.

[7].  توبه، 41.

[8]. وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً؛ (نساء، 141) وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ؛ (منافقون، 8)

[9]. هود،‌106-108.

[10]. عنکبوت، 1و2.

[11]. کهف، 7.

[12]. صاد، 26.