فصل سوم: جهت یابى امیال فطرى

فصل سوم

جهت یابى امیال فطرى1 

مقدمه

از راه تأمل در امیال فطرى، ما مى‌توانیم هدف خویش را بشناسیم و به واقع امیال فطرى به مثابه


1. بررسى اجمالى واژه فطرت:

«فطرة» بر وزن «فِعْلَة» و مصدر نوعى است. كلمه‌اى كه در این وزن استعمال گردد، بر نوعى عمل و یا حالت خاصّى دلالت دارد. مثلاً «جلوس» مصدر و به معناى نشستن است و «جِلْسَه» كه از آن اشتقاق یافته، اسم نوع و به معناى نوع خاصّى از نشستن مى‌باشد؛ كلمه فطرت نیز چنین است و گرچه فعل ماضى آن؛ یعنى «فطر» بر مطلق «خلق» و آفرینش دلالت دارد، اما فطرت نوع خاصى از خلقت را مى‌رساند.

در باب ریشه یابى استعمال كلمه فطرت، ریشه اولیه آن كلمه به معناى شكافته شدن از درون است و در استعمالات بعدى به معناى خلق و آفرینش به كار رفته است. شاید این كاربرد بدان جهت باشد كه لازمه آفرینش این است كه پرده عدم دریده و شكافته شود. در قرآن مشتقات واژه فطرت همه در معناى لغوى آن به كار رفته‌اند و گرچه برخى تصور كرده‌اند كه استعمال آن واژه در مورد انسان معناى خاصى را تداعى مى‌كند كه با استعمال آن در مورد آسمان و زمین كه به معناى خلق است، متفاوت مى‌باشد، اما به نظر ما كاربرد آن واژه در مورد انسان به همان معناى لغوى است و عنایت خاصى در اینجا مدّ نظر نبوده است. على رغم كاربرد لغوى واژه فطرت در قرآن، اما بتدریج معناى خاصى از آن برداشت شد و چون واژه هاى فراوانى كه معناى لغوى آن‌ها گستره وسیعى دارد و سپس در عرف مردم و یا عرف گروه خاصّى در مورد خاص استعمال شدند و اصطلاح خاصى از آن‌ها به دست آمد، هم چنین مفهوم اصطلاحى خاصى از فطرت ارائه شده كه اخص از معناى لغوى آن است.

به طور كلى مى‌توان اصطلاحاتى را كه در باب فطرت انسانى وجود دارد، در سه اصطلاح زیر خلاصه كرد:

1ـ فطرت هر نوع گرایشى در نهاد انسان است كه داراى سه ویژگى عمومیّت، ذاتى بودن و ثبات باشد. در این اصطلاح، حتى نیاز انسان به آب و غذا، و میل به ارضاى سایر غرایز نیز فطرى محسوب مى‌گردند.

2ـ فطرت فقط شامل گرایش ها و بینش هاى خاص انسانى مى‌شود و تمایلاتى از قبیل عشق به حقیقت و جمال و در رأس همه این‌ها، عشق به خدا، تمایلات فطرت به حساب مى‌آیند.

3ـ فطرت هر نوع تمایل و بینشى است كه در نهایت به خداوند منتهى مى‌گردد و چنین تمایلى در انسان یافت مى‌شود و لااقل در سایر حیوانات شناخته شده نیست؛ البته ممكن است مرتبه ضعیفى از آن در حیوانات نیز بروز یابد كه از دید پنهان است.

عقربه قطب نما، جهت كمال را به ما نشان مى‌دهند و توسط آن‌ها ما مى‌توانیم به جهت حركت وجودى خویش پى ببریم. به علاوه، آن امیال نیرو و توان لازم جهت حركت به سوى كمال را نیز در ما فراهم مى‌آورند. بر این اساس، شناخت تمایلات فطرى و سوگیرى و خط سیر آن‌ها، ما را از تمسك به استدلال هاى عقلى و دلایل نقلى و تعبّدى ـ كه دشوارى هاى خاص خود را دارند ـ بى نیاز مى‌سازد. چون بهره گیرى از براهین عقلى فرصت و مجال گسترده‌اى مى‌طلبد و بعلاوه، كاركرد عمومى ندارد و تنها در سطح خواص و آشنایان به علوم عقلى طرح براهین عقلى میسور است. استدلال به آیات و روایات نیز در میانه راه گرفتار تفاوت نگرش ها و سوء برداشت ها مى‌گردد، چرا كه ممكن است هر كسى تفسیر خاصى ارائه دهد كه در نهایت، وحدت رویه از بین مى‌رود و اختلاف در استدلال و استنتاج چه بسا نتیجه معكوس مى‌دهد. به علاوه، احاطه بر همه آیات و روایات و استفاده جامع و تطبیقى از آن‌ها بسیار دشوار است.

از این رو، براى شناخت خواسته هاى اصیلى كه خداوند در اعماق دل ما قرار داده، ساده ترین و كوتاه ترین راه كاوش در امیال فطرى است. البته پس از بررسى در تمایلات فطرى، اگر به استدلالات عقلانى و دلایل روایى و نقلى نیز تمسك جستیم و آن‌ها را نیز منطبق بر نتیجه بررسى خویش در تمایلات فطرى یافتیم، اطمینان بیشترى براى ما حاصل مى‌گردد.

بررسى امیال فطرى

انسان داراى غرایز، عواطف، انفعالات، احساسات، امیال و انگیزه ها و كیفیّات نفسانى و روانى زیادى است. هریك از اصطلاحات فوق معانى مختلفى دارند و با توجه به این‌كه نسبت و رابطه عام و خاص با یكدیگر دارند، ما به ذكر همه آن‌ها پرداختیم تا هم تفاوت هاى آن‌ها و هم وجه مشترك آن‌ها ملحوظ گردد. جهت روشن گرى بیشتر ما به پاره‌اى از آن مفاهیم اشاره مى‌كنیم:

1ـ غرایز: كشش ها و ادراكات غیر اكتسابى مربوط به نیازهاى حیاتى كه با اندامى از اندام هاى بدن ارتباط دارد، «غریزه» نامیده مى‌شود؛ مثل غریزه خوردن و آشامیدن كه هم نیاز

طبیعى انسان را رفع مى‌كند و هم با اندام گوارشى مرتبط است. یا غریزه جنسى كه بقاى نسل را تضمین مى‌كند و با دستگاه تناسلى ارتباط دارد.

2ـ عواطف: میل هایى است كه در رابطه با انسان دیگر به هم مى‌رسند؛ مثل عاطفه والدین به فرزند و برعكس، و یا كشش هاى گوناگون ما نسبت به انسانهاى دیگر. هرچه روابط اجتماعى، طبیعى و معنوى بیشتر باشد، عاطفه قوى‌تر مى‌شود؛ مثلاً در رابطه والدین با فرزند، چون پشتوانه‌اى طبیعى دارد، عاطفه قوى‌تر است و رابطه معلم و متعلّم تنها پشتوانه‌اى معنوى دارد.

3ـ انفعالات یا كشش هاى منفى در مقابل عواطف و عكس آن است؛ یعنى حالتى روانى است كه براساس آن انسان به علّت احساس ضرر یا ناخوشایندى، از كسى فرار یا او را طرد مى‌كند. نفرت، خشم و كینه و امثال آن جزو انفعالات محسوب مى‌شوند.

4ـ احساسات: طبق برخى اصطلاحات، احساسات حالت هایى است كه از سه مورد مذكور قبلى شدیدتر و تنها به انسان اختصاص دارد. آن سه مورد قبلى، كم و بیش، در حیوانات نیز موجود است، ولى احساسات ویژه انسان است؛ مثل احساس تعجّب، احساس استحسان، احساس تجلیل، احساس عشق ... تا برسد به احساس پرستش.

مسلماً هر رفتارى كه از انسان سر مى‌زند، ناشى از میل و كششى است كه در انسان وجود دارد و انسان در انجام هر كارى به دنبال تأمین خواسته ها و نیازش هست. پس منشأ همه فعالیت ها و حتى منشأ اندیشیدن، میل و انگیزه‌اى است كه در انسان وجود دارد. این امیال فطرى به دو دسته تقسیم مى‌شوند: دسته اول امیالى هستند كه مربوط به حیات و زندگى مادى انسان هستند؛ مثل غریزه تغذیه و غریزه جنسى. وجه مشترك این امیال این است كه محدود و موقتى و غیر اصیل مى‌باشند و همواره ظهور و بروز ندارند. موقتى بودن این امیال از آن روست كه هدف محدودى دارند و زود آن هدف تأمین مى‌شود و با تأمین و اشباع نیاز انسان، طبیعى است كه آن میل نیز فروكش مى‌كند. مثلاً كسى كه گرسنه است، وقتى غذا خورد و سیر گشت، دیگر تمایلى به غذا ندارد. بى تردید این دسته از امیال نمى‌توانند هدف و كمال نهایى

انسان را نشان دهند و در نهایت تداوم حیات انسان بر روى زمین را نشان مى‌دهند. ما وقتى به غریزه تغذیه نظر مى‌افكنیم، به روشنى درمى یابیم كه هدف آن تأمین نیازهاى غذایى بدن ماست تا ما سالم بمانیم و زندگى مان تداوم یابد. آن گاه سؤال اساسى و اصلى این است كه چرا ما خلق شده‌ایم و هدف نهایى زندگى ما چیست؟ هم چنین هدف از تعبیه غریزه جنسى در انسان این است كه نسل ما منقرض نگردد؛ چون بدون غریزه جنسى انسان تمایلى به ازدواج پیدا نمى‌كند و در نتیجه، نسل او منقرض مى‌گردد. آن گاه سؤال اساسى این است كه چرا نسل باید حفظ گردد و رو به فزونى رود؟

در مقابل، بخشى از امیال انسان هیچ‌گاه فروكش نمى‌كنند و همواره در انسان فعّال باقى مى‌مانند و رفته رفته شدیدتر نیز مى‌گردند. این امیال اصیل از انسانیّت و فعلیت اخیر انسان نشأت مى‌گیرند و خواسته هاى اصیل و دایمى انسانى را پیجویى مى‌كنند. بى تردید در پرتو شناخت این امیال و جهت یابى آن‌هاست كه انسان بر هدف اصلى خویش وقوف مى‌یابد. هدفى كه حیات انسانى و مجموعه امكاناتى كه هر فردى از آن‌ها برخوردار است، مقدمه وصول به آن مى‌باشند و براى تأمین آن تحقق یافته‌اند.

در كل، با توجه به نقش و اهمیّت غرایز، احساسات، عواطف و ... فلاسفه، روان شناسان و روان كاوان از زوایاى گوناگونى آن‌ها را مورد بررسى قرار داده‌اند و درباره شناخت حقیقت، دسته بندى و تشخیص تمایلات اصیل از غیر اصیل و كیفیت پیدایش و رشد، و ارتباط آن‌ها با اعضاى بدن، و مخصوصاً سلسله اعصاب و مغز و غدد، نظرات گوناگونى ابراز داشته‌اند كه نقل و نقد آن‌ها با اسلوب بحث ما سازگار نیست.

ما در اینجا بدون این‌كه مكتب فلسفى یا روان‌شناسى و روان كاوى خاصّى را مورد تأیید و یا رد قرار دهیم، به تأمل درباره تعدادى از اصیل ترین امیال فطرى مى‌پردازیم و مى‌كوشیم مظاهر گوناگون و سیر تكاملى آن‌ها و تلاش هایى را كه انسان براى ارضاى آن‌ها، در شرایط و فصول گوناگون زندگى، انجام مى‌دهد بررسى كنیم؛ شاید بتوانیم بدین وسیله راهى براى شناخت كمال حقیقى و هدف نهایى انسان بجوییم. زیرا امیال فطرى اصیل ترین نیروهایى

هستند كه دست آفرینش در نهاد آدمى به ودیعت نهاده است تا به اقتضاى آن‌ها به حركت و جنبش و تلاش و كوشش پردازد و با استفاده از نیروهاى طبیعى و اكتسابى و امكانات خارجى مسیر خود را به سوى كمال و سعادت بپیماید. بنابراین، جا دارد با دقّت و حوصله آن‌ها را مورد مطالعه و تأمل قرار دهیم و با اجتناب از پیش داورى و قضاوت هاى عجولانه بكوشیم نتیجه صحیح و قاطعى از تأملات خود بگیریم، تا كلید گنج سعادت را به دست آوریم.

1ـ میل فطرى كنجكاوى، حقیقت جویى و علم دوستى

میل فطرى و غریزى كنجكاوى و حقیقت جویى انسان را به دانستن و آگاهى و احاطه كامل بر حقایق هستى وامى‌دارد و بر این اساس، انسان پیوسته به دنبال كشف مجهولات است و مى‌خواهد جهل را از ساحت اندیشه خود بزداید. مسلماً كاربرد این غریزه تنها در راستاى تأمین نیازمندى هاى زندگى و تداوم آن نیست، بلكه این میل فطرى اهداف متعالى و نامحدود را دنبال مى‌كند كه حصار تنگ زندگى مادى نمى‌تواند آن‌ها را در كمند خود گیرد. از این روست كه ما مى‌نگریم كه انسان در آستانه مرگ نیز چه بسا در جستجوى كشف مسأله‌اى علمى است و با این‌كه مى‌داند دانستن آن مسأله براى زندگى‌اش سودى ندارد، اما دانستن آن را براى خود لازم و مهم مى‌داند و با كشف آن احساس لذت مى‌كند.

البته ممكن است این میل فطرى، تحت تأثیر محیط و یا تعلیم و تربیت و یا غریزه دیگرى از جهت اصلى خود منحرف شود و تنها در راستاى منافع زندگى مادى به كار گرفته شود. چنان كه انسان هاى شكم پرست و شهوت ران همه امكانات و تمایلات خویش را در راه شهوت رانى و شكم پرستى به كار مى‌گیرند. یا كسانى كه از اندیشه هاى متعالى بى بهره‌اند و فقط در پى شناخت مسایل بیهوده و بى فایده هستند و از میل فطرى كنجكاوى استفاده شایسته و بهینه نمى‌كنند، باعث مى‌گردند این میل از مسیر خودش منحرف گردد. اما سخن ما این است كه میل فطرى اگر محكوم غرایز صرفاً مادى و یا عوامل بیرونى نگردد، ما را به كشف واقعیت ها و حقایق هستى وا مى‌دارد و محدودیتى براى خود نمى‌شناسد و در رهگذر آن،

انسان پیوسته در جستجوى گمشده خویش به طرح سؤالات و حل مسایل، در زمینه هاى متنوع و موضوعات گوناگون، مى‌پردازد و در نهایت، در پى شناخت هدف اصلى و نهایى خویش برمى‌آید.

میل فطرى دانستن، آگاه شدن و احاطه یافتن بر حقایق هستى از همان اوان كودكى بروز مى‌كند و تا پایان زندگى از انسان سلب نمى‌گردد. كودك از وقتى لب به سخن مى‌گشاید، پى در پى، سؤالاتى را مطرح مى‌كند. این پرسش هاى فراوان براى درك امور ناشناخته پیرامون او و اطلاع از مسائلى است كه فراتر از نیاز زندگى روزمره او نیز مى‌باشد. هرقدر بر فهم و شعور كودك افزوده مى‌شود و استعداد فراگیرى او فزونى مى‌گیرد، پرسش هاى او نیز وسیع‌تر و عمیق‌تر مى‌گردند؛ چون هر قدر بر اطلاعات و معلومات او افزوده گردد، مجهولات بیشترى در برابرش نمایان مى‌گردند و مسائل جدیدترى براى او مطرح مى‌شوند. مثلاً، سؤال مى‌كند كه چگونه لامپ روشن مى‌گردد؟ وقتى به او پاسخ گفتند كه با زدن كلید برق لامپ روشن مى‌گردد، مجدداً سؤال مى‌كند كه چگونه زدن كلید باعث روشن شدن لامپ مى‌گردد، پاسخ مى‌دهند كه با زدن كلید جریان مثبت و منفى الكتریسیته به لامپ وصل مى‌گردد و تولید نور مى‌كند. سپس مى‌پرسد: الكتریسیته مثبت و منفى چیست و چگونه تولید مى‌شوند. وقتى از وجود دستگاه مولّد الكتریسیته مطلع شد، مى‌پرسد كه مخترع آن دستگاه چه كسى است و همین طور سؤالات ادامه مى‌یابد.

به واقع، افزایش اندوخته هاى علمى شخص موجب طرح سؤالات جدیدى مى‌شود و طرح سؤال خود یك عملیات علمى است كه موجب افزوده شدن بر شاخ و برگ و بار درخت معلومات انسان مى‌گردد. پس جهت میل نیروهاى ادراكى كه ابزارهایى براى اشباع این خواست فطرى هستند، به سوى احاطه علمى كامل و همه جانبه بر جهان هستى است و دایره این خواست به قدرى وسیع است كه هیچ موجودى از آن خارج نمى‌ماند.                                           

ابزار و مراتب ادراك

پس از پى بردن به این‌كه خصیصه كنجكاوى و كسب علم و آگهى و حق جویى فطرى است و مرزى نمى‌شناسد، لازم است كه نگرشى به ابزار شناخت و آگاهى و مراتب آن داشته باشیم. آگاه شدن انسان از جهان به وسیله حواس ظاهرى و ارتباط اندام هاى بدن با اشیایى كه در پیرامون آن قرار دارد، شروع مى‌شود، و هر یك از اندام هاى حسى با فعل و انفعالات خاصى آثارى از نور، صوت، حرارت، بو و مزه و مانند آن‌ها را به اعصاب و سپس به مغز منتقل مى‌كند و بدین وسیله، انسان از این گونه كیفیّات و خصوصیاتى كه مربوط به ظواهر اشیاء مادى و در شعاع معینى در پیرامون او قرار گرفته است، آگاه مى‌شود. براى بررسى نحوه ارتباط هریك از دستگاه هاى حسى با خارج، علم و دانش ویژه‌اى در نظر گرفته شده است و از بارزترین علومى كه در این زمینه شكل گرفته، علم فیزیولوژى است كه به بررسى نحوه شكل گیرى ادراكات حسى مى‌پردازد.

باید توجه داشت كه ادراك حسى از جهاتى نارسا و براى اشباع حس كنجكاوى و غریزه حقیقت جویى انسان كافى نیست؛ زیرا اولا: به كیفیات معینى از ظواهر و اعراض اشیاء محسوس تعلق مى‌گیرد، نه به همه آن‌ها و نه به ذات و جوهر آن‌ها و نه به اشیاى غیر محسوس. ثانیاً: شعاع كشف آن‌ها محدود و مقیّد به شرایط خاصى است. به عنوان نمونه، یكى از ادراكات حسى ما «دیدن» است كه توسط چشم انجام مى‌پذیرد. در فرایند دیدن، نورى از جسم به چشم مى‌تابد و بر اثر این عمل و به كمك مغز، ما صورت آن جسم را درك مى‌كنیم. پس در عملیات دیدن یك سرى فعل و انفعالات فیزیولوژیكى انجام مى‌پذیرد تا ما چیزى را ببینیم. با این وجود، این دستگاه با همه پیچیدگى و عظمتى كه دارد، كاربردش محدود است و هر چیزى را درك نمى‌كند. از بین رنگ هاى متنوعى كه وجود دارد، چشم ما انوارى را مى‌تواند ببیند كه طول موج آن‌ها از 4% میكرون كمتر و از 8% میكرون بیشتر نباشد و از این رو، فقط هفت رنگ براى ما قابل رؤیت هستند كه از قرمز شروع مى‌شود و به بنفش ختم مى‌گردد و انوار مادون قرمز و ماوراى بنفش براى ما قابل رؤیت نیستند. هم چنین گوش صداهایى را

مى‌تواند بشنود كه فركانس آن‌ها بین 20 تا 2000 هرتز در ثانیه باشد، و هم چنین سایر ادراكات حسى داراى شرایط معینى هستند.

ثالثاً: بقاى ادراكات حسى، از نظر زمان، بسیار كوتاه است و مثلاً چشم و گوش اثر نور و صوت را تنها یك دهم ثانیه مى‌تواند در خود حفظ كند و اگر ما مجدداً بخواهیم اثر محسوسى را در اندام حسى خود بیابیم، مجدداً باید با آن ارتباط پیدا كنیم و مثلاً مجدداً نورى از شىء مشاهده شده با چشم برخورد كند تا اثر آن در چشم ظاهر گردد. مى‌نگرید كه با قطع فرایند دیدن و شنیدن و یا قطع ارتباط سایر اندام حسى با خارج، راه آگاهى ما مسدود مى‌گردد. موضوع خطاهاى حسى نیز داستان دیگرى دارد كه نارسایى ادراكات حسى را بیشتر روشن مى‌سازد. پس انسان براى شناخت حقایق، سخت به حواس پنج گانه احتیاج دارد، چون هریك از آن‌ها چهره‌اى از واقعیت را به انسان نشان مى‌دهند؛ اما همه واقعیت ها و حقایق با حواس ظاهرى درك نمى‌شوند.

ولى راه آگاهى و شناسایى منحصر به اندام هاى حسى نیست و قوا و ادراكات باطنى ما نیز در آگاهى و شناخت ما نقش دارند. از جمله این قواى باطنى قوه خیال است كه پس از قطع ارتباط بدن ما با جهان ماده، صورت شىء مشاهده شده را در خود حفظ مى‌كند و در موقع لزوم به خاطر مى‌آورد و در صفحه ذهن منعكس مى‌سازد. بى تردید ادراك خیالى ما چون درك و شناخت حسى ما جزئى است، با این تفاوت كه در درك حسى حضور و وجود ماده شرط است، اما در احضار صور خیالى، ماده حضور ندارد؛ چون قوه خیال صورت ها را مجرد از جهات مادى آن‌ها در خود حفظ مى‌كند. بنابراین، قوه خیال و حافظه نقش بایگانى و ذخیره‌سازى آثار ادراكات حسى را در قالب صور ذهنى به عهده دارند و اگر انسان بى بهره از چنین نیرویى مى‌بود، با قطع ارتباط با جهان ماده، ذهن او از هر نوع ادراكى خالى مى‌گشت.

باز عملیات كسب آگاهى و شناسایى ما به اینجا ختم نمى‌شود و فراتر از قوه حس و خیال و صورت هاى محسوس و خیالى، انسان از قوه عاقله برخوردار است كه از مجموع صورت هاى جزئى مفاهیم كلى را درك مى‌كند و ذهن را براى ساختن تصدیقات و قضایا آماده مى‌سازد و

تفكر و استنتاجات ذهنى را، اعم از تجربى و غیر تجربى، میسّر مى‌گرداند. مثلاً، وقتى ما آبى را حرارت دادیم و دریافتیم كه در دماى 100 درجه سانتى گراد به جوش مى‌آید، آنگاه با تكرار آن آزمایش بر روى نمونه هاى مشابه، به این استنتاج و حكم كلى و قطعى مى‌رسیم كه آب در دماى 100 درجه سانتى گراد به جوش مى‌آید و مسلماً این حكم شامل مواردى نیز كه توسط ما آزمایش نشده مى‌گردد.

پس انسان به وسیله قواى درونى مى‌تواند دایره آگاهى خود را توسعه دهد و از تجربیات و ادراكات فطرى و بدیهى نتیجه گیرى به عمل آورد و پیشرفت فلسفه، علوم و صنایع خصوصاً مرهون نیروى عقلانى و مبتنى بر مفاهیم كلى است كه با فعالیت هاى ذهنى به دست مى‌آید و اگر نبود دستگاهى كه مفاهیم كلى را درك كند، این پیشرفت ها صورت نمى‌پذیرفت. با این تفاوت كه آنچه در علوم دیگر (غیر از فلسفه) مورد نظر است، شناخت خواص و آثار موجودات براى بهره بردارى بیشتر از آن‌ها در راه بهزیستى است. ولى منظور اصلى در فلسفه، شناختن ماهیات اشیاء و روابط علّى و معلولى آن‌هاست، و طبق قاعده فلسفى ذوات الاسباب لاتعرف الاّ بأسبابها ـ كه شیخ الرئیس در برهان شفا مبسوطاً به آن پرداخته است ـ شناخت كامل یك موجود بدون شناخت علل وجودى آن میسّر نیست. از سوى دیگر، چون سلسله عقل منتهى به ذات مقدّس حق تعالى مى‌شود، مى‌توان نتیجه گرفت كه سیر عقلانى انسانى منتهى به خداشناسى مى‌گردد.

شكى نیست كه فعالیت ها و ادراكات عقل نظرى متفاوتند، چراكه گاهى انسانى با علم حضورى واقعیت و حقیقت چیزى را درك و شهود مى‌كند و گاهى بر اثر فعالیت ذهنى خویش، تنها صورتى از واقعیت و حقیقت خارجى را به ذهن مى‌سپارد و به واسطه آن صورت، به حقیقتى علم پیدا مى‌كند. به واقع، در این صورت انسان با علم حصولى به چهره و صورتى از حقیقتى پى مى‌برد و از درك و شهود خود آن محروم است؛ چنان كه حواس ظاهرى تنها چهره هایى از واقعیت اشیاء را به ما نشان مى‌دهند و شناخت كُنه و واقعیت آن‌ها را براى ما فراهم نمى‌سازند، از طریق عقل و علم حصولى نیز ره یافتى به كُنه و حقیقت موجودات

ممكن نیست؛ چون عقل بر روى همان مفاهیم برگرفته از ادراكات جزئى فعالیت دارد و راهى به درك حضورى و شهودى حقایق عینى ندارد. با این وجود، بسیارى از فلاسفه پنداشته‌اند كه تكامل علمى انسان به همین جا خاتمه مى‌یابد و كمال انسان، یا به تعبیر دقیق‌تر كمال علمى انسان را منحصر به آگاهى همه جانبه ذهن از جهان هستى دانسته‌اند. ولى تأمل بیشتر در خواست هاى فطرى نشان مى‌دهد كه غریزه حقیقت جویى انسان به این حد از آگاهى كاملا قانع نمى‌شود و خواستار آگاهى عینى و درك حضورى و شهودى حقایق هستى است، و چنین دركى به وسیله مفاهیم ذهنى و بحث هاى فلسفى حاصل نمى‌شود.

تصوّرات و مفاهیم ذهنى هرقدر وسیع و روشن باشند، نمى‌توانند حقایق عینى را به ما نشان دهند و فرق بین آن‌ها با حقایق خارجى را مى‌توان به فرق بین مفهوم گرسنگى با حقیقت وجدانى آن قیاس كرد: مفهومى كه ما از گرسنگى داریم، آن حالتى است كه هنگام نیاز بدن به غذا براى انسان حاصل مى‌شود؛ ولى اگر كسى چنین حالتى را در خود احساس نكرده باشد، هیچ‌گاه نمى‌تواند از راه این مفهوم آن را بیابد.

ما اذعان داریم كه فلاسفه براى حلّ بسیارى از مسائل تلاش هاى چشمگیرى داشته‌اند و بخصوص فلاسفه اسلامى، با بهره گیرى از وحى، براهین و استدلال هاى دقیقى درباره خداشناسى، معاد، روح و مسایل دیگر ارائه كرده‌اند و مشكلات فكرى فراوانى را حل كرده‌اند؛ ولى دست آورد همه آن تلاش ها یك سلسله مفاهیم ذهنى است و از راه آن مفاهیم ذهنى مثلاً ما پى مى‌بریم كه خدا وجود دارد و یا با براهینى كه فلاسفه براى تجرد روح اقامه كرده‌اند، پى به تجرد روح مى‌بریم؛ اما نقطه اوج معرفت انسانى فراتر از دست آوردهاى فلسفى است و خداوند انسان را چنان آفریده است كه به تحقیقات و تحلیل هاى دقیق فلسفى نیز قانع نمى‌شود و مفاهیم ذهنى كه فلسفه از حقایق هستى ـ از خدا تا مادّه ـ ارائه مى‌دهد هیچ‌گاه نمى‌تواند عطش حقیقت جویى و حس كنجكاوى ما را كاملا سیراب سازد و خواست عمیق فطرى بشر را تأمین گرداند. آنچه عطش حقیقت جویى ما را سیراب مى‌سازد، علم حضورى و درك شهودى حقایق عینى است كه ملازم با درك مقوّمات و ارتباطات وجودى آن‌هاست، و

چنان كه همه موجودات امكانى به صورت تعلقات و ارتباطاتى با قیوم متعال مشاهده شوند، در حقیقت همه معلومات عینى برمى گردد به علم به یك حقیقت مستقل و اصیل و پرتوها و اظلال، یا مظاهر و جلوه گاه هاى او.

2ـ قدرت و مظاهر آن

از جمله امیال فطرى انسان، میل به قدرت و توانایى بر انجام كار و تصرّف در موجودات دیگر و تسخیر آن‌هاست؛ تا آنجا كه انسان در پرتو این میل به تسخیر كهكشان ها نیز مى‌اندیشد. این میل فطرى از اوان طفولیت بروز مى‌كند و نشانه آن، جنب و جوش و حركت دادن مداوم دست و پا در نوزادان سالم و جست و خیزهاى خستگى ناپذیر كودكان است و همچنان دایره قدرت طلبى انسان تا پایان زندگى ادامه مى‌یابد و البته شعاع آن به سوى بى نهایت امتداد خواهد یافت.

انجام كار و اِعمال نیرو و بسط قدرت، در ابتدا، به وسیله اعصاب و عضلات بدن و تنها به اتكاى نیروهاى طبیعى صورت مى‌گیرد و همین حركات پى درپى كه طفل به حكم غریزه انجام مى‌دهد به افزایش نیروى بدنى‌اش كمك مى‌كند. رفته رفته، عضلات او قوى‌تر و براى انجام كارهاى بزرگ‌تر و سنگین‌تر آماده‌تر مى‌شود؛ تا هنگامى كه به سرحد جوانى و اوج قدرت بدنى برسد، و از آن پس دوران ركود و توقف و سپس دوران ضعف و پیرى فرا مى‌رسد و تدریجاً نیروهاى بدنى تحلیل مى‌رود. ولى عطش قدرت طلبى هیچ‌گاه در درون آدمى فرو نمى‌نشیند.

انسان براى توسعه قدرت خود به نیروهاى طبیعى اكتفا نمى‌كند و مى‌كوشد به كمك علوم و صنایع، تغییراتى در جهان پیرامون خود ایجاد كند و ابزارهاى بهترى براى تصرف در جهان و تسخیر كاینات بیابد. اكتشافات و اختراعات علمى، بخصوص در اعصار اخیر، در پرتو این خواست فطرى انجام پذیرفتند. چه بسا وقتى كه ایده و طرح پاره‌اى از آن اختراعات در ذهن انسان جستجوگرى ایجاد مى‌شد، ابتدائاً غیر ممكن و غیر قابل تحقق مى‌نمود و از این رو

احمقانه به نظر مى‌رسید. اما تاریخ ثابت كرده است كه بسیارى از ایده ها و خواسته هاى به ظاهر غیر قابل تحقق و احمقانه، مبناى تحولات شگرف بشرى شده است. به عنوان نمونه، در آغاز انسان رؤیاى پرواز به سر داشت و گرچه آن را غیر ممكن مى‌پنداشت، اما از تلاش دست نكشید و به تكاپو ادامه داد تا این‌كه به رؤیاى خود تحقق عینى بخشید و همان رؤیاى به ظاهر احمقانه، موجب اختراع هواپیما و سیر در آسمان ها گشت. پس انسان با همّت بلند و تلاش پى گیر و در پرتو غریزه قدرت طلبى، توانست امور به ظاهر ناممكن را ممكن سازد و لحظه‌اى از تلاش باز نایستد.

بى تردید انسان در اِعمال غریزه قدرت طلبى خویش فقط به دنبال تأمین نیازهاى مادى نیست، بلكه او خواسته هایى دارد كه فراتر از نیازهاى محدود مادى اوست؛ او در اندیشه دست یافتن به كرات آسمانى و حتى تسخیر كهكشانهاست كه چنین ایده بلندى ناشى از نامحدود بودن و مرز ناشناسى قدرت طلبى انسان است. چنان كه فرعون با همه قدرتى كه داشت، باز به گسترش حوزه اقتدار و سلطه خویش مى‌اندیشید و به فرموده قرآن خواهان تسلط بر آسمان ها بود: وَقَالَ فِرْعَونُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِى صَرْحَاً لَعَلِىّ أَبْلُغُ الاَْسْبَابَ، أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلهِ مُوْسَى... 1؛ فرعون گفت:‌اى هامان، براى من بناى مرتفعى بساز شاید به وسایلى دست یابم، وسایل (صعود به) آسمان ها تا از خداى موسى آگاه شوم.

اما عطش قدرت طلبى انسان با تسخیر آسمان ها نیز ارضاء نمى‌گردد. او براى ارضاى قدرت طلبى خود، حتى در اندیشه رهایى از محدودیّتى است كه وسایل مادى براى او پدید آورده است و مى‌خواهد بدون هیچ محدودیتى و بدون تحمل رنج و مشكلاتى كه جهان ماده بر او تحمیل مى‌كند، به هدف خویش دست یابد. مسلماً چنین خواسته‌اى در دنیا، كه جهان محدودیت و تزاحم و گرفتارى هاست، تأمین نمى‌گردد و براى رسیدن به آن، باید به جهان ابدى و نامحدود آخرت اندیشید كه در آنجا مؤمنان به هرچه بخواهند دست مى‌یابند و لذت آن‌ها نیز پایان ندارد.


1. غافر، 36 ـ 37.

انسان براى توسعه قدرت خود، حتى از استخدام نیروهاى هم نوعان خود نیز دریغ نمى‌ورزد و تا آنجا كه شرایط و امكانات اجازه دهد، از دیگران نیز به سود خود بهره بردارى مى‌كند. كوشش براى به دست آوردن موقعیت هاى اجتماعى و اعتبارى در سطح ملى، و برترى جویى هاى ملت ها و كشورگشایى ها در سطح بین المللى نیز از مظاهر این خواست مى‌باشد كه گاهى به صورت صحیح و معقول و زمانى به صورت تجاوز به حقوق دیگران، در شكل هاى گوناگون استعمار و استثمار ظالمانه، نمودار مى‌گردد.

افزایش قدرت طلبى در این حد هم متوقف نمى‌شود و حتى نیروهاى نامحسوس و ماوراى طبیعى را نیز دربر مى‌گیرد. شعب گوناگون علوم غریبه و تسخیر جن و ارواح و انواع ریاضت هاى نفسانى، همه روشنگر این حقیقت هستند كه انسان چه تلاش هاى غیر قابل تصورى و چه كوشش هاى شگفت انگیزى براى توسعه قدرت و توانایى خود مبذول داشته است. ولى آیا با فرض تسخیر نیروهاى محسوس و نامحسوس، توانایى انسان به سرحدّ كمال مى‌رسد و خواست قدرت طلبى او كاملا اشباع مى‌گردد؟ آیا این نیروها هر قدر وسیع و متنوع باشند، سرانجام محدود و مورد مزاحمت نیروهاى مشابه و محكوم نیروى عالى ترى نیستند و با وجود این محدودیت ها چگونه مى‌توانند خواست بى نهایت انسان را ارضاء كنند؟

واضح است كه خداوند این میل و عطش فطرى نامحدود را بیهوده در ما قرار نداده است، بلكه این ما هستیم كه نتوانسته‌ایم این میل را در مسیر صحیح و شایسته آن به كار بندیم و از این رو، با انحراف این میل فطرى و استفاده نامطلوب از آن، بشر به سلطه هاى ظالمانه و قدرت طلبى هاى فساد برانگیز دست یافت. غافل از اینكه این عطش فطرى جز با دست یافتن به منبع بى نهایت قدرت فرو نمى‌نشیند و تلاش انسان هاى بلند همّت بدون آن پایان نمى‌پذیرد.

3ـ عشق1 و پرستش

یكى از امیال فطرى انسان محبت است كه از سنخ میل به دانستن و توانستن، یا آگاهى و تصرف در جهان نیست؛ بلكه میل به جذب، انجذاب و كشش و پیوستن وجودى و ادراكى است. به تعبیر دیگر، برعكس میل به قدرت كه انسان را به تسلط بر نیروهاى محسوس و غیر محسوس دعوت مى‌كند، عشق و محبت ما را به پیوستن و به تعبیرى، تحت سلطه محبوب درآمدن و بالاتر از آن، محوشدن در محبوب و معشوق وامى‌دارد. انجذاب روحى ناشى از محبت كه به انفعال شبیه‌تر است تا یك فعالیت روحى، ناشى از كشش و جذب محبوب و معشوق است.

(قابل ذكر است كه گرچه در فلسفه، روان‌شناسى و پاره‌اى از علوم انسانى دیگر محبت و عشق مورد بررسى قرار گرفته، اما این میل و گونه هاى آن چنان كه باید و شاید براى نظریه پردازان شناخته نشده است و نیز در اطراف آن بحث و تحقیق كافى انجام نپذیرفته، از این جهت تا حدى اسرارآمیز مى‌نماید و تبیین و توضیح آن دشوار به نظر مى‌رسد.)

محبت حالتى است كه در دل یك موجود ذى شعور نسبت به چیزى كه با وجود او ملایمتى و با تمایلات و خواسته هاى او تناسبى داشته باشد پدید مى‌آید. این جاذبه ادراكى نظیر جاذبه مغناطیسى و غیر ادراكى است كه در طبیعت وجود دارد؛ یعنى همان طور كه در موجودات مادى فاقد شعور، مثل آهن و آهن ربا، نیروى جذب و انجذاب وجود دارد و آهن ربا آهن را جذب مى‌كند، در موجودات ذى شعور هم یك جذب و انجذاب آگاهانه و یك نیروى كشش


1. كلمه عشق از ماده «عشقه» گرفته شده كه نام گیاهى است كه در فارسى به آن «پیچك» مى‌گویند. این گیاه به هرچیز كه برسد دور آن مى‌پیچید. وجه تسمیه عشق این است كه وقتى این حالت و مرتبه شدید محبت در انسان پدید آید، او را از خود بى خود مى‌سازد و آسایش و راحتى را از او مى‌ستاند، تا آنجا كه فقط میل و توجه به معشوق دارد و بواقع در او نوعى توحّد و یگانگى با معشوق پدید مى‌آید.

در باب ماهیت عشق سه نظریه وجود دارد:

1ـ عشق همان هیجان غریزه جنسى است، پس مبدأ و منتهاى آن غریزه جنسى است.

2ـ عشق ها از غریزه جنسى آغاز مى‌شوند و سپس تلطیف مى‌گردند و جنبه جنسى خود را از دست مى‌دهند و حالت روحانى به خود مى‌گیرند.

3ـ از اساس دو نوع عشق وجود دارد: الف ـ عشق هاى جسمانى كه مبدأ و غایت جسمانى دارند. 2ـ عشق هاى روحانى كه از ابتدا مبدأ روحانى دارند و غایتشان نیز روحانى است. (ر، ك: شهید مطهرى؛ فطرت، فصل عشق و پرستش.)

شعورى وجود دارد و موجودى دل انسان را به سوى خود جلب مى‌كند. چنان كه گفتیم، ملاك این جذب و انجذاب ملایمتى است كه آن موجود با محبوب و معشوق دارد و محبت انسان به چیزى تعلق مى‌گیرد كه ملایمت كمال آن را با وجود خودش دریافته باشد.

هركس، در طول زندگى خود، در درون خود مى‌یابد كه به چیزى یا كسى علاقه دارد و در روح خود كششى به سوى او احساس مى‌كند و گویى همواره روان او را مانند یك مغناطیس نیرومند به سوى خود مى‌كشاند. البته این جذب و كشش و محبت ها در یك سطح نیستند و شدت و ضعف آن، بستگى به رابطه بین دو موجود دارد. هرچه آن رابطه شدیدتر باشد، جذب و كشش شدیدتر خواهد بود و هرچه رابطه كمتر باشد، از محبت و جذب و كشش كاسته مى‌شود؛ و در عین حال اختلاف مراتب به حدى است كه موجب تردید در وحدت ماهوى گونه هاى محبت مى‌گردد.

الف) انواع محبت

براى محبت انواعى را مى‌توان برشمرد كه ما به اختصار به برخى از آن‌ها اشاره مى‌كنیم. ملاك محبت در همه این انواع وجود یك صفت كمالى در آن‌هاست كه با درك آن احساس محبت در انسان ایجاد مى‌شود:

الف ـ روشن ترین تجلّى محبت فطرى در مادر وجود دارد و نشانه‌اش این است كه از دیدن و در آغوش گرفتن و نوازش كردن و پرستارى طفل خود لذت مى‌برد و راحتى و سلامتى خود را نثار او مى‌كند و تحمل فراق و دورى او برایش سخت و دشوار است. مادر در پرتو این عشق و محبت مقدّس، وقتى از فرزند خود جدا مى‌شود، شدیداً علاقه دارد كه به دیدن فرزند خود نایل گردد؛ اما وقتى دوران هجران به سر مى‌رسد و او به ملاقات فرزندش نایل مى‌گردد، باز آن عشق و محبت فروكش نمى‌كند و كماكان اشباع نشده باقى مى‌ماند. از این رو، اگر مانعى وجود نداشته باشد و خجلت و حجب و حیا و حضور دیگرن مانع او نشوند، به هر نحوى سعى مى‌كند محبت خویش را اشباع كند. مثلاً، فرزند خویش را در آغوش مى‌كشد

و او را غرق بوسه هاى خویش مى‌سازد، اما باز مى‌نگرد كه آن عطش فروزان خاموش نگشت. از این جهت، محبت مادرى از شكوهمندترین تجلّیات محبت فطرى است و مظاهر آن همواره مورد توصیف و ستایش نویسندگان و شاعران بوده است. هم چنین محبت پدر نسبت به فرزند از روشن ترین تجلّیات فطرى به شمار مى‌رود.

ب ـ مشابه محبت فوق، میان فرزند و والدین و خواهر و برادر و سایر افراد خانواده كه رشته طبیعى ویژه‌اى ایشان را به هم پیوند داده وجود دارد.

ج ـ تجلّى دیگر محبت در میان همه همنوعان مشاهده مى‌شود كه رابطه كلّى انسانیت ایشان را به هم پیوسته است، و هر قدر روابط انسانى دیگرى به آن ضمیمه شود ـ مانند رابطه همشهرى، همسایگى، هم سنى، همسرى، هم كیشى و هم مسلكى و ... ـ بر شدّت آن مى‌افزاید. چنان كه ملاحظه مى‌كنید، در موارد فوق جذب و انجذاب و رابطه محبت بین دو عنصر باشعور جارى است، از این جهت عشق و محبت دوسویه و دوطرفه است و به تناسب شدّت یافتن جذب و محبت در محبوب، انجذاب و محبت در عاشق و محب فروزان‌تر و برانگیخته‌تر مى‌گردد. اما در مواردى كه محبوب بى شعور و فاقد درك و بى جان است، محبت و جاذبه یك سویه و یك طرفه است.

د ـ تجلّى دیگر محبت در علاقه انسان به اشیایى است كه در زندگى مادى از آن‌ها بهره‌مند مى‌شود و به جهت نقشى كه در تأمین نیازمندى هاى زندگى مى‌توانند داشته باشند، با آن‌ها ارتباط پیدا مى‌كند؛ مانند علاقه به مال، ثروت، لباس، مسكن و غذا. برخى از این امور مستقیماً مورد نیاز انسان هستند و نیازمندى هاى انسان را تأمین مى‌كنند، مثل غذا و لباس؛ و برخى از آن‌ها واسطه در تأمین نیازمندى هاى انسان مى‌باشند، مثل پول و ثروت.

هـ  ـ  تجلّى دیگر محبت در انسان نسبت به جهان و اشیاى جمیل و مخصوصاً انسان هاى زیبا نمودار مى‌گردد. یعنى اشیایى كه حسّ زیبا دوستى انسان را ارضا و با روان او ارتباط پیدا مى‌كنند: با دیدن گل ها، پرندگان و انسان هاى زیباروى، جمال و زیبایى آن‌ها موجب انبساط خاطر انسان مى‌گردد، و چون آن ویژگى با خواسته ها و تمایلات انسان ملایمت دارد،

موجبات خرسندى و خوشوقتى و خوشحالى او را فراهم مى‌آورد. البته این امر نسبى خواهد بود و ممكن است چیزى را شخصى زیبا ببیند و همان را شخصى دیگرى نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه كند. مثلاً، در جهان طبیعت، رنگ هایى وجود دارد كه در نظر برخى زیبا و خوش منظر و در نظر برخى دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتى برخى از حیوانات به آن جذب مى‌شوند و برخى از آن مى‌رمند.

بى تردید در اشیاى محسوس و مرئى صورت ظاهرى محبوب به نحوى است كه وقتى انسان آن را درك مى‌كند و جمال آن را متناسب با خواسته ها و ملایم با تمایلات و مطبوع طبع خویش مى‌یابد، نسبت به آن انجذاب و محبت در انسان ایجاد مى‌گردد، و به جهت این ملایمت است كه مى‌گویند آن شىء داراى جمال است و به واسطه جمالش جاذبه‌اى دارد كه دل را متوجه خودش مى‌كند و كششى دارد كه حواس و عواطف انسان را به سوى خود جلب مى‌كند.

و ـ مشابه محبت به جمال ظاهرى، علاقه‌اى است كه به جمال هاى معنوى تعلق مى‌گیرد. مانند زیبایى مفاهیم، تشبیهات، استعارات، كنایات و زیبایى الفاظ و تركیبات نظم و نثر كه مورد علاقه شاعران و خوش طبعان واقع مى‌شود. بى تردید این نوع زیبایى ها نامرئى و غیر قابل رؤیت هستند و تنها با قواى باطنى مثل قوه خیال، آن هم براى افراد خاصى كه لطافت ها و ظرافت هاى شعرى و ادبى را درك مى‌كند، قابل درك مى‌باشد.

هم چنین علاقه به كمال و جمال روحى و اخلاقى؛ چون خُلق نیكو، سخاوت، شهامت، ایثار و گذشت كه مورد ستایش روان شناسان و علماى اخلاق مى‌باشند. هم چنین زیبایى عقلانى، مانند زیبایى نظام هستى كه از نحوه چینش و رابطه بین موجودات و نظم حاكم بر آن‌ها، عقل انسان چنین جمالى را درك مى‌كند و عظمت این جمال مورد اعجاب و شگفتى حكیمان و فیلسوفان قرار گرفته است. بالاتر از همه، زیبایى وجودى است كه با درك و شهود عرفانى حقیقت وجود، قابل درك است و برحسب این درك، هر موجودى به لحاظ وجود و مرتبه وجودى‌اش در نظر عارف زیباست و در نظر او هر موجودى به اندازه‌اى كه از خلقت

الهى و از وجود بهره‌مند باشد، زیبا و لذّت بخش خواهد بود. این درك شهودى از فرموده خداوند نیز استفاده مى‌شود، آنجا كه فرمود: أَلَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْء خَلَقَهُ1؛ او همان كسى است كه نیكو ساخت هرچه را آفرید.

براساس آیه فوق، خلقت با حسن و نیكویى توأم گشته است و خداوند هرچیزى را زیبا آفریده است و هر موجودى كه بهره بیشترى از هستى دارد و مرتبه وجودى‌اش قوى‌تر و كامل‌تر باشد، جمال آن بیشتر و مشاهده آن لذت بخش‌تر خواهد بود. به عبارت دیگر، هر موجودى به اندازه ظرفیت خود پرتوى از نور جمال احدى را نمودار مى‌سازد و هرقدر كامل‌تر باشد، تجلیّات بیشترى از آن را منعكس مى‌سازد. بنابراین، موجودات به جهت ارتباطى كه با خداوند و جمال ربوبى دارند و بدان جهت كه جلوه و تجلى افعال و صفات الهى هستند، در نظر عارف زیبا جلوه مى‌كنند و شخص عارف را سخت مجذوب خویش مى‌سازند:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

بى شك چنین نگرشى به هستى، ویژه عرفا و سالكان طریق هدایت است و درك آن براى ما دشوار است. چه بسا وقتى ما به پاره‌اى از پدیده ها نظر سطحى مى‌افكنیم، آن‌ها را زشت ببینیم، اما در دیدگان واقع بین و حقیقت بین همه پدیده ها زیبا هستند و براى رسیدن به این سطح از درك، باید سعى كنیم نگرش و رویكردمان به هستى الهى گردد و از حصار تنگ كوته بینى خارج گردیم و در مسیر سلوك الى الله قدم برداریم.

ب) مراتب محبت

بطور كلى براى محبت از نظر شدت و ضعف، سه مرتبه مى‌توان قایل شد:

اول ـ مرتبه ضعیف كه مقتضى نزدیك شدن به محبوب در شرایط عادى است، ولى هیچ


1. سجده، 7.

نوع فداكارى و از خودگذشتگى در آن وجود ندارد.

دوم ـ مرتبه متوسط كه علاوه بر خواست نزدیك شدن، مقتضى فداكارى در راه او مى‌باشد، ولى تا حدى كه با منافع كلى و مصالح اساسى شخصى مزاحمت نداشته باشد.

سوم ـ مرتبه شیفتگى و خودباختگى كه از هیچ نوع فداكارى در راه محبوب دریغ نمى‌ورزد و كمال لذّت خود را در تبعیت از او، در اراده و صفات و اطوار، و بلكه در تعلق وجودى و به تعبیر دیگر، در فناى در او مى‌داند و نشانه آن لذت بردن از اظهار خضوع و كرنش در برابر او مى‌باشد و نشانه دیگرش این است كه بدون قید و شرط خواست او را بر همه چیز و همه كس مقدم مى‌دارد.

بدیهى است كه هر قدر محبت به چیزى شدیدتر باشد، لذتى كه از وصول به آن حاصل مى‌شود بیشتر خواهد بود، اما سخن در این است كه چه وقت اشباع كامل ایجاد مى‌شود و اساساً چه نوع محبتى انسان را به كمال نهایى نایل مى‌گرداند؟ و نیز خواسته انسان از محبوب چیست كه متناسب با آن خواسته و جاذبه، انجذاب و محبت پدید آید؟ اگر علاقه و محبت انسان فقط متوجه امورى بود كه براى زندگى مادى او مفیدند و نیازهاى عاطفى و مادى او را مرتفع مى‌سازند؛ مثل مسكن، لباس، همسر و فرزند و هر چیزى كه ضرورت زندگى وجودش را ایجاب مى‌كند، مى‌شد ادعا كرد كه محبت یكى از امیال طبیعى همانند غریزه تغذیه، غریزه دفاع و غریزه جنسى است كه جهت حفظ موجودیت فردى و نوعى انسان پدید آمده است و براى شناخت كمال نهایى انسان نقشى ندارد. اما وسعت دامنه محبت و توجه آن به امورى كه نقشى در زندگى مادى ما ندارند و چه بسا مشكلاتى را نیز براى زندگى مادى و راحتى و خوشى دنیوى ما فراهم مى‌آورند، ما را به این نكته رهنمون مى‌سازد كه محبت و جهت آن مى‌تواند راهى براى شناخت كمال نهایى انسان تلقّى گردد. توضیح این كه: علاقه ها و محبت ها گاه منشأ مادى دارند و گاه منشأ معنوى. در صورت اول كه محبت ظاهرى و محدود است، خیلى زود اشباع مى‌گردد و لذت كافى براى انسان حاصل مى‌شود. اما گاهى محبت از منشأیى نامحدود و متعالى برخوردار است و متناسب با جذبه و تجلّى محبوب، گاه محبت و عشق

چنان شدید است كه عاشق براى رسیدن به معشوق باید همه موانع و حجاب هاى مادى و ظاهرى را كنار زند تا به اتحاد و وصل كامل برسد؛ در آن صورت عشق او كاملا اشباع مى‌شود و به عالى ترین لذت ها نایل مى‌گردد.

گرچه محبّت اولیاى خدا به یكدیگر از منشأیى الهى و معنوى برخوردار است و شاهد آن ارادت و علاقه شدیدى است كه دوستان خدا به همدیگر دارند كه با معیارهاى مادى و دنیوى قابل سنجش نیست، اما باز به جهت وجود حجاب هاى مادى و عدم امكان اتّحاد عاشق و معشوق و عدم حصول وصل، اشباع كامل صورت نمى‌گیرد. چیزى كه هست وقتى محب تا حدى از محبوب خویش بهره گرفت، قانع مى‌گردد. چنان كه مادر هر قدر بخواهد به فرزندش نزدیك شود و عشق خود را نشان دهد، باز به جهت وجود حجاب هاى مادى و جسمانى آن تلاقى و وصلى كه محبوب را به لذت سرشار نایل مى‌كند، براى او حاصل نمى‌گردد. اما وقتى محبت به موجودى تعلق گرفت كه بین او و عاشق حجابى و فاصله‌اى نبود و انسان با همه وجود با او ارتباط یافت، اشباع و كام یابى كامل حاصل مى‌گردد. به تعبیر دیگر، انسان با كسى ارتباط یافته كه هستى و وجودش جلوه‌اى از اوست و او بر انسان احاطه كامل دارد و با فناشدن در او محبت انسان به اشباع كامل مى‌رسد.

با توجه به مطالب فوق، اشباع كامل محبت در عالم طبیعت میسر نیست. از اینجاست كه متوجه مى‌شویم محبت یك خواست و گرایش فطرى متعالى است كه كماكان براى دانشمندان ناشناخته مانده است و طریق اقناع كامل آن به ارتباط وجودى كامل با موجودى است كه امكان چنین ارتباطى با او باشد و چنین ارتباطى فقط با خالق متعال میسور است. از این روست كه ما ادعا مى‌كنیم كه با شناخت محبت و تشخیص جهت گیرى آن، متوجه خواهیم شد كه این گرایش فطرى ما را به سوى موجود بى نهایتى سوق مى‌دهد كه كاملا بر مخلوقات احاطه وجودى دارد و آن موجود خداوند متعال است. (البته در نظام آفرینش وسایط نیز در مرتبه نازل‌تر شعاعى از احاطه وجودى الهى را دارند، اما این احاطه اصالتاً از خداوند است.)

دریافتیم كه كمال لذت بستگى به مرتبه مطلوبیت و ارزش وجودى محبوب نیز دارد و بر

این اساس، اگر كسى شدیدترین محبت را به ارزنده ترین موجودات پیدا كند و بر ارزش وجودى او واقف گردد، با وصول به او به عالى ترین لذت ها نایل خواهد گشت، و در صورتى كه این وصول مقید به زمان و مكان و شرایط محدود كننده دیگر نباشد، بلكه همه وقت و در همه جا میسر گردد، خواست فطرى به طور كامل ارضاء مى‌شود و كمبودى براى عاشق و محب باقى نمى‌ماند.

بنابراین، جهت این میل فطرى در بى نهایت به سوى عشقى است هستى سوز به معشوقى بى نهایت زیبا و بى نهایت كامل كه شدیدترین رابطه وجودى را با انسان داشته باشد و انسان بتواند وجود خود را قائم به او و فانى در او و متعلق و مرتبط به او مشاهده كند و بدین وسیله، به وصول حقیقى نایل گردد و هیچ عاملى او را از محبوبش جدا نسازد، و عشق به موجودى كه واجد این شرایط نباشد نمى‌تواند این خواست را بطور كامل ارضاء كند و همیشه توأم با ناكامى و شكست و فراق و هجران و... خواهد بود.