در بحث هاى پیشین اشاره داشتیم كه انسان با انتخاب و تلاش آگاهانه خویش مىتواند به كمال واقعى و نهایى خویش دست یابد و از این جهت، در درجه اول شناخت كمال نهایى و در درجه دوم شناخت راه هاى وصول به آن ضرورت مىیابد. گفتیم در بین راه هاى گوناگونى كه براى رسیدن به این مقصود متعالى وجود دارد، ساده ترین و كوتاه ترین و در عین حال استوارترین راه مطالعه و بررسى امیال، گرایش ها و كشش هاى فطرى است كه خداوند در وجود ما به ودیعت نهاده است تا مسیر تكامل ما هموار گردد. چون خداوند متعال با آفرینش هر موجودى، عوامل تكامل آن موجود را در ذات آن موجود تعبیه كرده است و با توجه به ویژگى هاى وجودى انسان و كمال نهایى و برترى كه انسان در پى رسیدن به آن است، بخشى از امیال، گرایش ها و كشش هاى او جهت رسیدن به كمال در نظر گرفته شدهاند.
در روان شناسى، امیال و سایقه هاى انسان به دو دسته تقسیم گشتهاند: 1ـ امیالى كه براى تأمین نیازمندى هاى مادى انسان و در جهت حفظ زندگى مادى او در نظر گرفته شدهاند. مثل غریزه تغذیه و میل به غذا كه غریزه و میلى است طبیعى و غایت آن تداوم حیات مادى است و یا غریزه جنسى كه غایت آن بقاى نسل انسان مىباشد و هیچ یك از این امیال هدف زندگى را به انسان نمىنمایانند. 2ـ در مقابل دسته اول، یك سرى امیال اصیل در درون انسان وجود دارند كه شعاع آنها فراتر از زندگى مادى است. گرچه این امیال در زندگى مادى انسان نیز
نقش آفرین و تأثیرگذار هستند؟ ولى به دایره محدود زندگى مادى منحصر نمىگردند. این امیال براى تأمین كمالات معنوى و براى شناخت هدف نهایى خلقت و رسیدن به كمال نهایى انسان در نظر گرفته شدهاند.
همه انسان ها یكسان از این امیال بهرهمند هستند و آنها محدود به افراد خاصى و یا مكان و موقعیت خاص زمانى و مكانى نیستند و چنان كه گفتیم، خواسته هاى آنها نامحدود است و شعاع آنها به سوى بى نهایت امتداد دارد و هیچ كدام از آنها حد و مرزى نمىشناسد و اقتضاى محدودیت و توقف در مرتبه معینى را ندارند و همه آنها انسان را به سوى بى نهایت سوق مىدهند. این از خصایص انسان است كه داراى خواسته هاى نامحدود مىباشد و به كامیابى هاى موقت و محدود قانع نمىشود. بى نهایت بودن خواست هاى فطرى انسانى حتى از نظر فیلسوفان غیر الهى نیز قابل انكار نیست و یكى از مهم ترین اختلافات اساسى انسان و حیوان به شمار مىرود.
راسل مىگوید:
«یكى از مهم ترین تفاوت هاى اساسى بین انسان و حیوانات این است كه تمایلات بشرى، برخلاف تمنّیات حیوانى، نامحدود است و اقناع كامل آنها میسر نیست.»1
(چنان كه مىنگرید، راسل نیز چون ما معتقد است كه در مقابل حیوانات كه داراى امیال و غرایز محدود هستند كه در همین دنیا اشباع مىشوند، انسان داراى تمایلات و امیال نامحدود است. اما از دیدگاه او این امیال نامتناهى و نامحدود تأمین نمىشوند و انسان در رسیدن به خواسته هاى خویش ناكام مىماند. اما به اعتقاد ما امكان ارضاى كامل این خواسته هاى نامحدود وجود دارد.)
این امیال با اینكه به امور گوناگونى تعلق مىگیرند ـ یكى به قدرت تعلق مىگیرد و یكى به درك حقایق هستى و دیگرى به پرستش و عشق ـ و هریك از آنها از مجارى متفاوتى تأمین مىگردند، اما وقتى انسان تعالى یافت و امیال او اوج گرفتند، سرانجام همه آنها به هم
1. راسل، قدرت، ص 23.
مى پیوندند و ارضاى نهایى آنها در یك چیز خلاصه مىشود كه عبارت است از ارتباط با سرچشمه بى نهایت علم، قدرت، جمال و كمال. به واقع، خاصیت مراتب وجود این است كه هرچه شدّت و قوّت یابد و كاملتر شود، بیشتر به وحدت و بساطت مىگراید. چنان كه قواى انسانى كه در مرتبه تعلق به بدن پراكنده است، در حاق نفس و مرتبه روح با هم اتحاد پیدا مىكنند و نفس كه در فارسى با «من» به آن اشاره مىكنیم و مرتبه عالى وجود انسان است، در عین وحدت و بساطت و عدم قابلیت براى تجزیه، واجد كمال همه قواى انسانى مىباشد: والنَّفس فى وحدتها كلُّ القوى.
توضیح این كه: ما وقتى با یك سیب مواجه مىشویم، با چشم رنگ آن را درك مىكنیم و با قوه بویایى خود بوى آن را و با ذایقه مان مزه آن را درك مىكنیم. پس از مجراى سه قوه، سه درك متفاوت از آن سیب به ما منتقل مىگردد. اما وقتى این سه درك متفاوت به حاق نفس ما منتقل شد، به وحدت مىگرایند و یكجا نفس ما درك واحدى از آن سیب خواهد داشت. برخى از این قوهاى كه مدركات قواى گوناگون را به نحو وحدت درك مىكند، به حس مشترك نیز تعبیر مىكنند. این بدان جهت است كه نفس ما از محدودیت هاى قواى حسى برخوردار نیست. از این رو، هریك از قواى حسى ما تا با محسوس مواجه هست، آن را درك مىكند و محسوسات سایر قوا براى آن قابل درك نمىباشد. اما وقتى مدركات قواى گوناگون از مجراى حواس ما گذشتند و به حاقّ نفس منتقل شدند، به نحو بساطت و وحدت براى نفس ما قابل درك خواهند بود. به واقع روح و نفس مثالى ما، در عین وحدت و بساطت، خاصیت همه قواى انسانى را دارد و مدركات آنها در آن جمعند. البته مرتبه وحدت و بساطت وجودى كامل فقط در ذات اقدس الهى تحقق دارد كه اصل الوجود و صرف الوجود است و نه تنها بساطت و وحدت در صفات او تحقق دارد، بلكه بین ذات و صفات نیز وحدت و بساطت جارى است. علاوه بر اینكه علم او عین قدرت و قدرت او عین حیات اوست، مجموعه صفات ذات بارى عین ذات اوست و همچنان كه او داراى كمال و جمال بى نهایت است، در مقام وحدت و بساطت نیز غایت وحدت و بساطت را داراست.
تا مراتب وجودى انسان ناقص است، خواسته هاى متفاوتى دارد كه از مجارى متفاوت و با مظاهر مختلفى حاصل مىآیند. اما وقتى در سیر تكاملىاش به كمال رسید، خواسته هاى او به وحدت و بساطت؛ یعنى به درخواست خدا و تعلق به او مىگرایند؛ كه البته در این مرحله و مقام، جامع همه خواسته ها در حدّ كمال حاصل مىآید. چون وقتى كه به جوار قرب خداوند بار یافت، وجودش كامل مىگردد و چون خداوند مستجمع همه صفات كمال و جمال است، مظاهر همه كمالات براى بنده واصل و سالك حاصل مىگردد و او با داشتن خداوند همه چیز دارد. براى رسیدن به این هدف متعالى است كه انگیزه ها و خواسته ها و امیال ما نامحدود و براى رسیدن به خداوند جهت دهى شدهاند و تا رسیدن به این مرحله، انسان هیچگاه از تلاش باز نمىایستد و ارضا نمىگردد. مثلاً انسان طالب علم بى نهایت و آگاهى به همه حقایق هستى است و در پرتو این میل فطرى حقیقت جویى، در پى كشف حقایق پیرامون خود برمىآید و در ابتدا به دنبال شناخت حقایق مادى مىرود. وقتى سطح آگاهى خویش را بر حقایق پیرامون خود گستراند، درصدد شناخت حقایق موجود در فضا بر مىآید و تازه اگر بر همه حقایق مادى وقوف یافت، آن میل كماكان اشباع ناشده باقى مىماند و او در پى كشف حقایق غیر مادى و جهان ماوراى ماده بر مىآید و خواهان شناخت حقایق نامتناهى است و مسلماً با توان و امكانات محدودى كه دارد به این خواسته نمىرسد. از آن طرف، چون میل فطرى آگاهى به حقایق هستى لغو و عبث نیست و باید راهى براى ارضاى آن وجود داشته باشد و تنها خداوند است كه داراى علم بى نهایت و آگاه به همه حقایق هستى است، آن خواسته بى نهایت به سوى او میل دارد. یعنى وقتى ما طالب علم نامحدود هستیم، به واقع خداوند را مىجوییم و مىطلبیم و یا وقتى خواهان قدرت بى نهایت هستیم و امكانات مادى ما محدود است و رسیدن به آن هدف را تسهیل نمىسازد و تنها وجود نامتناهى و نامحدود خداوند داراى قدرت بى نهایت است، ما با داشتن چنان خواسته و میلى خداوند را مىطلبیم.
از دریچه میل به شناخت حقایق هستى، شأنى و صفتى از خداوند را مىخواهیم و از
دریچه میل به قدرت نامتناهى، صفت دیگر او را مىجوییم و یا وقتى خواهان جمالیم، صفت جمال خداوند را مىخواهیم و بدان گرایش داریم و همین طور در ارتباط با سایر صفات حق تعالى. در كل ما خواهان وصول و تقرب به موجودى هستیم كه مستجمع همه صفات كمال و جمال است و او مطلوب اصلى ماست و امور دیگر به طفیل وجود او مطلوبیت دارند.
بنابراین، مطلوب هریك از امیال فطرى كه شعاع آن به سوى بى نهایت امتداد مىیابد، در نهایت با سایر مطلوب ها متحد مىگردد و در حقیقت یك مطلوب است كه از دیدگاه هاى گوناگون نگریسته مىشود و از جهات گوناگون و با عناوین متفاوت مورد جستجو قرار مىگیرد. از باب تشبیه معقول به محسوس؛ مثلاً انسان سیب مىخواهد و یك مطلوب دارد، اما با چشمش رنگ آن را مىجوید و با بینىاش بوى آن را و با ذایقهاش مزه آن را. مطلوب واقعى انسان عبارت است از وابستگى به موجودى بى نهایت كامل؛ یعنى قرب خداى متعال كه در روایات متعددى از آن یاد شده است. این مطلوب واقعى در آغاز با چهره ها و وجوه متفاوتى خودنمایى مىكند و از جمله وجوه و چهره هاى آن، قدرت، علم و محبت است.
در این مقام و مرتبه، انسان ارتباط كامل خود را با آفریدگار مىیابد و خود را متعلق و مرتبط به او، بلكه عین تعلق و ربط به او مشاهده مىكند و در برابر او براى خود هیچ نوع استقلال و استغنایى نمىبیند. نه اینكه وراى وجود خداوند، براى خود استقلالى ببیند و آن گاه خود را مختار در بندگى خدا و یا عدم بندگى او بیابد. گاهى ارتباط بین دو موجود ارتباطى ناقص است، به این معنا كه آن دو موجود مستقل به نحوى با یكدیگر ارتباط برقرار كردهاند و به مجردى كه ارتباط آن دو قطع شود، به عنوان دو موجود مستقل و منفك از یكدیگر باقى مىمانند. اما در ارتباط كامل بین دو موجود، ما دو موجود كاملا مستقل از یكدیگر نداریم، بلكه در یك طرف موجودى مستقل و اصیل قرار دارد و موجود دیگر كه با آن ارتباط دارد از خود هیچ استقلالى ندارد و وجود او عین ربط و تعلق است؛ نه اینكه موجودى است داراى ربط و تعلق كه بتوان براى او استقلال فرض كرد. آن موجود، بجز تعلق و ربط به آفریدگار، هیچ هویتى و بقایى ندارد. مثل ربط و تعلق اراده به نفس انسان كه وراى نفس هیچ حقیقت و
واقعیت مستقلى ندارد، تا واسطهاى آن را به نفس مربوط سازد و در صورتى كه واسطه كنار نهاده شود و ارتباط اراده با نفس بگسلد، دو هویت مستقل به نام نفس و اراده بر جاى بمانند؛ بلكه اگر ارتباط و تعلق اراده به نفس قطع گردد، دیگر اثرى از اراده بر جاى نمىماند. هم چنین وجود صورت ذهنیه عین تعلّق و ربط با ذهن است و آن صورت ذهنیه حقیقتى و راى ذهن انسان ندارد و اگر ارتباط و تعلّق آن به ذهن قطع گردد، دیگر اثرى از آن صورت ذهنیه باقى نمىماند.
در كل، نسبت هر معلول حقیقى با علت حقیقى چنین است و معلول عین تعلق و ربط به علت است كه اگر تعلق و ارتباط با علت قطع گردد، اثرى از معلول باقى نمىماند. از اینجاست كه ما نسبت مخلوقات و از جمله انسان را با خداوند درك مىكنیم و در مىیابیم كه آنها عین تعلق و ربط به علت حقیقى هستى هستند و از خود هیچ واقعیت و هویتى ندارند و اگر اراده و توجه خداوند از آنها قطع گردد، معدوم مىشوند و اثرى از آنها بر جاى نمىماند. این حقیقت و واقعیّت سارى در هستى، در صورتى به باور انسان منتقل مىگردد كه او، در جهت سیر روحانى و معنوى، مراحل معرفت را یكى پس از دیگرى پشت سر نهد و به كمال والاى انسانى برسد. آن گاه علاوه بر اینكه از طریق دانشى چون فلسفه به این حقیقت آگاه مىگردد، در پرتو نور الهى به شهود و دریافت این حقیقت نیز منتقل مىگردد و از این گذر، انسان حقیقتاً خود را كاملا وابسته و مرتبط به خداوند مىیابد و مسلماً به لوازم این شهود و معرفت نیز پایبند خواهد بود.
در مقام و مرتبه وصول به قرب خداى متعال، انسان همه اشیاء را قائم به ذات اقدس الهى مىبیند و علم حضورى به حقایق هستى پیدا مىكند و به اندازه ظرفیت وجودى خود از انوار جلال و جمال الهى بهرهمند مىشود و میل فطرى او به شناختن حقایق هستى ارضا مىگردد. هم چنین در این مرتبه است كه به سرچشمه و مظهر قدرت بى نهایت راه مىیابد و در اثر اتصال
و ارتباط با آن، توان انجام هر كارى را كه در تیررس خواست و ارادهاش قرار گیرد پیدا مىكند و میل فطرى قدرت طلبى او ارضا و اشباع مىگردد. حقیقت این امر به بهترین وجه در بهشت نمود مىیابد و طبق روایات و آیاتى كه در احوال بهشتیان آمده است، هرچه آنان تمنا و اراده كنند انجام مىپذیرد و كارى نیست كه آنان درخواست كنند و تحقق نیابد. مثلاً اگر اراده كنند كه درخت سیب پرتغال بدهد، آن درخت با حفظ خصوصیات خود میوه پرتغال نیز مىدهد. اگر هوس كنند كه مرغ در حال پرواز بریان شود، فوراً آن مرغ بریان شده نزد آنان حاضر مىگردد: یُطَافُ عَلَیْهِمْ بِصِحَاف مِنْ ذَهَب وَأَكْوَاب وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الاَْنْفُسُ وَتَلَذُّ الاَْعْیُنُ1؛ كاسه هاى از زر (پر از طعام) و كوزه هایى (از شراب طهور) بر آنان بگردانند، و در آن (بهشت) است هرچه دلها خواهش و آرزو كند و چشمها از دیدن آن لذّت برد.
البته در بهشت هر كسى ظرفیت رسیدن به همه مقامات و نعمت هاى بهشتى را ندارد و هركسى متناسب با ظرفیت وجودى خویش و شعاع خواست و ارادهاش كه متناسب با ظرفیت وجودى اوست، به مقامات و نعمت هاى بهشتى دست مىیابد و به ارضاى كامل مىرسد. این حقیقت را خداوند در قرآن چنین بیان فرموده: لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ2؛ هرچه بخواهند در آنجا براى آنها هست و نزد ما نعمت هاى بیشترى است (افزون بر آنچه آنها بخواهند).
هم چنین در این مرتبه است كه مىتواند بالاترین درجه محبت را به والاترین محبوب ها پیدا كند و به نهایت قرب و نزدیكى و وصول و ارتباط حقیقى به او نایل گردد. به تعبیر دیگر، گرچه هر معلولى تكویناً مرتبط به علّت حقیقى خویش است، اما ره یافته به آن مرتبه از نظر ادراك و فهم و بلكه با علم شهودى و حضورى نیز ارتباط خود را به واضح ترین وجهى مشاهده مىكند و در نتیجه، به بهترین و پایدارترین لذت ها نایل مىگردد؛ این همان مقام و مرتبهاى است كه خداوند از آن چنین یاد مىكند: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِى جَنَّات وَنَهَر فِى مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ
1. زخرف، 71.
2. ق، 35.
مَلِیك مُقْتَدِر1؛ یقیناً پرهیزگاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جایگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
آرى، وقتى انسان با موجود كاملى كه صفات جمال و جلال او نامتناهى هستند و مظهر همه زیبایى ها و خوبى هاست اتّصال یابد و خود را در جوار قرب او بیابد و هیچ گونه فرقت و جدایى بین خود و او ننگرد، به سر حد كمال عشق و پرستش خواهد رسید و چنان جذبه عشق الهى او را فرا مىگیرد كه با شراشر وجود خویش محو و فانى در معشوق مىگردد. در این صورت، چون او به معبود حقیقى رسیده است و دست رد به سینه معبودهاى دروغین مىزند و تنها از كُرنش و خضوع در مقابل خالق خویش و عبادت او سرشار از سرور و لذت مىگردد. براى او نفس خضوع در برابر حضرت حق و عبادت او كه تجلّى بندگى است اصالت دارد و او حتى به بهشت و پاداش هاى معنوى نمىاندیشد؛ چون در نزد او پرستش و عبادت براى رسیدن به اجر و پاداش اخروى و رهایى از دوزخ، دون همتى و ناشى از كاستى معرفت است. در برخى از روایات در توصیف حالات این گروه در بهشت آمده است: «آنان به جاى استفاده از نعمت هاى بهشتى و بهره بردارى از حور و غلمان، به عبادت خداوند مىپردازند و فقط از آن لذت مىبرند.» ممكن است در دنیا كسى جهت رسیدن به اجر و پاداش اخروى عبادت كند، اما در بهشت اجر و پاداش هر كسى حاضر است و كسى براى رسیدن به پاداش عبادت نمىكند؛ بلكه آنجا عبادت خود اصالت دارد و لذت بخش است.
بنابراین، امیال فطرى انسان كه از انسانیت سرچشمه مىگیرند و مقتضاى فعلیت اخیر و صورت نوعیه او مىباشند، همگى او را به سوى بى نهایت سوق مىدهند و ارضاى كامل آنها جز با رسیدن به مقام قرب الهى و پیوستن به جهان ابدى میسر نیست، والا اگر انسان به سرچشمه بى نهایت علم، كمال، قدرت و جمال متصل نگردد و براى تأمین و ارضاى خواسته هاى نامحدود خویش به غیر خداوند روى آورد، نه تنها ارضا نمىگردد، بلكه هرچه به محبوب و معشوق مجازى خویش نزدیكتر گردد، عطش او فزونى مىگیرد و لهیب آن جان گدازتر
1. قمر، 54 ـ 55.
مى گردد و هیچگاه سیراب از لذت و عشق و محبت نمىشود و در نهایت، رنج و سختى این ارتباط خستگى یى جانكاه در او باقى مىنهد.
چنان كه قبلا اشاره داشتیم، بجز امیال فطرى اصیل، انسان داراى امیال دیگرى نیز هست كه به مقتضاى فعلیت اخیر انسان و ناشى از انسانیت او نیست، بلكه فروتر از این مرحله و ناشى از بُعد حیوانى و نباتى او مىباشند. متناسب با این امیال، كمالاتى نیز وجود دارند كه نسبت به كمال نهایى انسانى جنبه مقدمى و راهبردى دارند و خود این كمالات مقدمى از مراحل و فعلیت هاى متفاوتى برخوردارند. از جمله این كمالات، كمال مادى و جسمانى است كه از بُعد جسمانى انسان ناشى مىگردد و انسان در این كمال با همه موجودات مادى غیر مجرد، از جمله اجسام بى جان، شریك است. كمال دیگر كه فراتر از كمال اول است، كمال نباتى است كه ناشى از جنبه نباتى و رشد نباتى انسان است. در این كمال انسان علاوه بر حیوانات، با نباتات نیز اشتراك دارد. كمال دیگر، كمال حیوانى است كه ناشى از حس و حركت ارادى و امیال حیوانى، نظیر شهوت و میل به تغذیه، است و مرتبط با بُعد حیوانى وجود انسان است. در این كمال، انسان با حیوانات شریك است. آن كمالى كه ویژه انسان و موجب برترى او بر سایر موجودات مىگردد، كمالى است كه متناسب با بُعد انسانى و فعلیت اخیر انسان است. این كمال حقیقى همان مقام قرب پروردگار مىباشد و سایر كمالات بدنى و روحى همه مقدمه و ابزار رسیدن به چنین مقامى هستند كه باید در حد تأثیرشان در رسیدن به كمال حقیقى مورد بهره بردارى قرار گیرند و استفاده فزونتر از آن حد، اگر انسان را از مسیر تكاملى خویش باز ندارد، لااقل لغو و بیهوده است. هیچ كدام از این كمالات مقدمى، حتى عالى ترین و لطیف ترین آنها، از كمالات اصیل انسانى محسوب نمىگردند؛ گرچه از امتیازات انسان باشند و در سایر حیوانات یافت نشوند.
برخى با یافتن امیال خاصّى كه مختص انسان است و در حیوانات وجود ندارد، تصور
كردهاند كه این امیال ملاك انسانیت و برترى انسان هستند، مثل ذوق هنرى و ادبى كه باعث علاقه و گرایش انسان به شعر، ادبیات، موسیقى و هنر مىگردد. از این جهت، كمال انسان را در پرداختن به این امور و رشد در این زمینه ها قلمداد كردهاند. اما حقیقت این است كه این گرایش ها گرچه در حد خود لازم است و باید از آنها بهره بردارى كرد، اما باز این امیال و گرایش ها ابزار رشد و ترقى به حساب مىآیند و مطلق نمىباشند و والایى و ارزشمندى آنها در صورتى است كه در نهایت، انسان را به قرب الهى نایل سازند، والا فى حدّ نفسه كمال حقیقى انسان به شمار نمىآیند؛ گرچه باعث مزیّت و برترى او گردند.
به عبارت دیگر، هنگامى انسان حقیقتاً و بالفعل انسان مىشود و پا از مرتبه حیوانات فراتر مىنهد كه در راه تقرب به سوى پروردگار قدم بردارد و قبل از گام نهادن در این مسیر، یا انسان بالقوه است ـ در صورتى كه هنوز استعداد رسیدن به این مقام در او محفوظ مانده باشد ـ یا بطور كلى سقوط كرده و در شمار حیوانات و یا پستتر از آنها در آمده است ـ در صورتى كه این استعداد را با سوء اختیار خویش از دست داده باشد ـ یعنى انسان بر اثر بیمارى دل و زنگارگرفتن آن، در مسیر شقاوت و حق ستیزى، تا جایى پیش مىرود كه نه تنها رسیدن به كمال و قرب الهى براى او ناممكن است و اصلا آن را باور ندارد، بلكه چه بسا چنین حقیقتى را خرافه مىپندارد و آن را به سخریه مىگیرد. بى شك امیدى به هدایت و رهایى افرادى كه تا این مرتبه سقوط كردهاند نیست و قلب آنان چنان سیاه و تاریك گشته كه هیچ روزنهاى به سوى نور و هدایت در آن یافت نمىشود و به واقع بر اثر كردار نادرست و زشت آنان، خداوند بر قلب و گوششان مُهر نهاده تا از درك حقیقت محروم بمانند: خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ1؛ خدا بر دل ها و گوش هاى آنها مُهر نهاده و بر چشمهایشان پردهاى افكنده شده و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست.
این دسته اگر در دنیا هم با نزول عذاب الهى مسخ نشوند و به صورت بوزینگان درنیایند، در قیامت مسخ مىشوند و با هیئت و قیافه واقعى خویش ظاهر مىگردند و صورت و سیرت
1. بقره، 7.
آنها هماهنگ مىگردد. آنجاست كه براى همگان مشخص مىشود كه آن كافران از حیوانات پست ترند.
با توجه به آنچه ذكر كردیم، قرآن شریف كافرانى را كه استعداد ایمان و خداپرستى را از دست دادهاند، بدترین جانداران و در جاى دیگر گمراهتر از چارپایان شمرده است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الَّذِینَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَیُؤْمِنُونَ1؛ یقیناً بدترین جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافر شدند و ایمان نمىآورند.
(جالب اینكه خداوند از كافران به عنوان «جنبندگان» یاد مىكند و نمىفرماید انسانها؛ چون آنها از حقیقت انسانى فاصله گرفتهاند و حتى لیاقت ندارند كه در ظاهر هم نام انسان بر آنها نهاده شود.)
هم چنین در آیه دیگر مىفرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لاَیَعْقِلُونَ2؛ بدترین جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه اندیشه نمىكنند.
و در جاى دیگر در وصف كوردلان و تیره روزان و بدفرجامان مىفرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ3؛ و هر آینه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دل هایى دارند كه با آن (حق را) در نمىیابند و چشم هایى دارند كه با آن (حق را) نمىبینند و گوش هایى دارند كه با آن (حق را) نمىشنوند. آنها بسان چارپایانند، بلكه گمراه ترند؛ آنان همان غافلانند.
بى تردید با توجه به محدودیت وجودى انسان و امكانات محدودى كه در اختیار اوست، امكان ارضاى كامل امیال اصیلى چون حقیقت جویى، قدرت و نیز میل به محبت كه به سوى
1. انفال، 55.
2. همان، 22.
3. اعراف، 179.
بى نهایت سوق دارند براى او فراهم نیست. او با توجه به عمر محدود و امكانات محدودى كه دارد، اگر تا پایان عمر در زمینه حقیقت جویى و كسب آگاهى تلاش كند و بیشترین فرصت ها را براى این مهم به كار گیرد، در نهایت به یك سلسله معلومات محدود دست مىیابد. یا در ارتباط با توسعه قدرت و توانایى اش، هرچند تا پایان عمر تلاش كند، به قدرت محدودى دست مىیابد. بر این اساس، این شبهه شكل مىگیرد كه هرچند امیال فطرى به سوى بى نهایت سوق دارند، ولى از كجا كه ارضاى كامل آنها امكان داشته باشد؟ بخصوص با توجه به اینكه انسان خود موجودى ضعیف و ناتوان است و نیروهاى طبیعى و اكتسابى او نیز محدود هستند و هرقدر هم توسعه پیدا كنند، سرانجام از نظر زمان متناهىاند و با فرارسیدن مرگ پایان مىپذیرند.
حل این شبهه به بیانى كه مقتضاى اسلوب بحث ماست، عبارت است از این كه: دلیل امكان ارضاى امیال فطرى، خود فطرت است؛ زیرا امیال فطرى از واقعیات عینى و جزء قوانین و نوامیس هستى مىباشند و مانند انجذاب هایى هستند كه با علم حضورى براى هر كس قابل درك هستند و خود دلالت بر قوه جاذبهاى دارند كه انسان را به سوى خود مىكشد، نه از قبیل صورت هاى ذهنى كه به وسیله حواس یا نیروهاى فكرى حاصل مىگردند و نسبت آنها با حقایق عینى نسبت كاشف و منكشف است، تا احتمال مخالفت آنها با واقع داده شود. صورت ذهنى، با فرض موافقت و یا مخالفت با واقع روبروست، اما ما با علم حضورى خود واقع را درك مىكنیم و دیگر فرض مطابقت و یا عدم مطابقت معلوم با علم حضورى بى معناست؛ چون واسطهاى در كار نیست و انسان مستقیماً خود واقع را درك و شهود مىكند. انجذاب هاى درونى نیز این گونه درك مىشوند و مثلاً انسان در درون خود محبت و علاقه را مىیابد و وجود این خصیصه حاكى از وجود محبوبى است كه دل انسان را به سوى خود مىكشد. حال اگر روح انسان به سوى بى نهایت انجذاب داشت، حاكى از وجود حقیقتى نامتناهى است كه
انسان را به سوى خود مىخواند، و نیز انجذاب حاكى از تعلق و وابستگى و ربط به آن حقیقت نامتناهى نیز هست و بى تردید در پرتو این اتصال و ارتباط امیال نامتناهى انسان نیز ارضا مىگردند. درك این حقیقت از طریق استدلال و برهان دشوار است و بهترین دلیل بر آن، همان میل فطرى و باطنى و درك شهودى كشش به سوى بى نهایت و عالم ماوراى طبیعت است.
اما محدود بودن قواى انسانى و پایان یافتن آنها با مرگ ـ كه محور شبهه را تشكیل مىدهند و به واقع شبهه كننده انسان را عبارت از بدن با قوا و نیروهاى محدودى مىداند كه پس از گذشت عمر انسان از بین مىروند و بر این اساس، مىپرسد كه چگونه خواسته هاى نامحدود ارضا مىگردند ـ مبتنى بر اصالت ماده و انحصار حیات به زندگى دنیوى است كه هر دو مبنا خلاف فطرت مىباشند، و میل فطرى انسان به كمالات فوق طبیعى و به زندگى جاودانه باطل كننده آنها و دلیل كافى بر اثبات ماوراى طبیعت و اثبات زندگى اخروى است. بالاتر از این، شبهه كننده از این حقیقت غفلت ورزیده كه عنصر اصیل و حقیقتى كه انسانیت انسان بدان عینیّت و فعلیّت مىیابد از سنخ ماده نیست، بلكه عبارت است از روحى كه برخوردار از حیات ابدى است و مسلماً با محوریت این روح متعالى زندگى انسان نیز به دنیا ختم نمىپذیرد و متناسب با این روح نامتناهى و ابدى، زندگى انسان نیز ابدى خواهد بود. با توجه به عجین بودن این حقیقت با روح انسان و میل به زندگى ابدى، وقتى شیطان درصدد فریب آدم برآمد از همین راه استفاده كرد و گفت: ... قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْك لاَیَبْلى1؛ (شیطان) گفت:اى آدم، آیا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاوید و مُلكى بى زوال راه نمایى كنم.
البته دلیل مطلب مذكور منحصر به فطرت نیست و براهین عقلى و نقلى متعدّدى مىتوان بر آن اقامه كرد كه در ذیل به یكى از آنها اشاره مىكنیم:
1. طه، 120.
تأمل در نظام آفرینش این حقیقت را آشكار مىسازد كه از خُردترین ذرّات تا بزرگ ترین كهكشان ها همه و همه تابع نظمى بدیع و شگفت انگیز هستند و بقاى جهان و پدیدآمدن پدیده هاى بى شمار آن مرهون همین نظام متقن و سنجیده و حساب شده است و هرقدر علوم توسعه و ترقى یابند، بهتر مىتوانند عظمت این نظام و دقّت اسرار و حكمت هاى آن را آشكار سازند، و صنایع و اختراعات حیرت انگیز بشر در سایه كشف این اسرار و روابط میان موجودات به وقوع پیوسته است. بنابراین، نمىتوان پیدایش پدیدهاى را در جهان بى حساب و گزاف شمرد و آن را لغو و بیهوده پنداشت؛ زیرا پیدایش آن معلول این نظام و خود جزئى از آن و مهرهاى در دستگاه عظیم آفرینش و به نوبه خود مؤثر در حركت و جنبش آن به سوى هدف و غایت مطلوب مىباشد، و اساساً وجود لغو و بیهوده، خواه و ناخواه، به بى نظمى و فساد مىانجامد.
در شمار پدیده هاى نظام آفرینش انسان قرار دارد كه هماهنگ با نظام آفرینش از نظامى پیچیده و بدیع در حوزه روح و بدن برخوردار است و توانایى ها، خواسته ها و استعدادها و همه ویژگى هاى مادى و معنوى او براساس حكمت نظام یافته است و از این رو نمىتوان ویژگى یى را در او لغو و بیهوده پنداشت؛ چون انجام لغو و بیهوده در شأن آفریدگار حكیم نیست. پس وجود امیال فطرى در انسان لغو و عبث نخواهد بود؛ بلكه برعكس، این امیال فطرى و خواسته هاى نامحدود محرك انسان است و همه پویایى هاى وجود انسان مرهون همین خواسته هاى فطرى است و به علاوه، قوام روح انسانى كه حقیقت انسان را شكل مىدهد به همین امیال فطرى است، و نیز این امیال عامل مهمى براى ترقى در همه ساحت هاى علمى و تكامل و رسیدن او به سعادت و خوشبختى مىباشد؛ و اگر خوشبختى و كمال انسان منحصر به سعادت مادى و محدود بود، وجود امیال نامحدود لغو مىبود.
قراردادن این امیال در نهاد انسان در صورتى كه ارضاى آنها ممكن نباشد، نظیر آن است كه راهى را به كسى نشان دهند و چنان وانمود كنند كه راهى بس طولانى و دور است؛ به طورى كه شخص مزبور همه نیروهاى خود را براى پیمودن آن متمركز كند و با سرعت به سوى مقصد
موهوم حركت كند. در این هنگام كه با شتاب پیش مىرود، ناگهان سرش به شدّت به سنگ بخورد و معلوم شود كه آن راه بن بستى بیش نبوده است. بدیهى است چنین فریب كارى درخور آفریدگار حكیم نیست و تنها كار نابخردانى است كه در اثر عقده هاى روانى از فریب دادن مردم و رنج بردن و شكست خوردن ایشان لذت مىبرند و سرانجام از ناكامى فریب خوردگان، مستانه مىخندند!
پس امیال و خواسته هاى فطرى رابطهاى تكوینى با كمال نامتناهى انسان دارد و چنان نیست كه با مرگ پایان پذیرد و انسان به خواسته هاى خود نرسد. گرچه دنیا محدود و گذراست و عمر انسان در دنیا كوتاه است، اما میل او به داشتن معلومات بى نهایت، قدرت بى نهایت و سایر خواسته هاى نامحدود، خود حكایت از زندگى نامحدودى مىكند كه انسان براى آن آفریده شده است و در پرتو آن به كمال نهایى و خواسته هاى نامحدود خود مىرسد و اگر انسان براى زندگى محدود دنیا آفریده شده بود، باید چون حیوانات از خواسته هاى محدودى برخوردار مىگشت كه در همین دنیا ارضا مىشدند. برخوردارى او از خواسته هاى نامحدود بیانگر این است كه در نظام متقن و حكیمانه آفرینش كه توسط خداوند علیم و حكیم رقم خورده است، انسان براى زندگى ابدى آفریده شده است؛ در غیر این صورت حكمت الهى زیر سؤال مىرود و فعل الهى عبث انگاشته مىشود و در جاى جاى قرآن این پندار غلط و فاسد رد شده:
أَوَلَمْ یَتَفَكَّرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ إِلاَّ بِالْحَقِّ ...1؛
مگر با خود نیندیشیدند كه خدا آسمان ها و زمین را جز به حق نیافریده است.
وَیَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاواتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ2؛
و در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند (و مىگویند) پروردگارا، این (جهان) را باطل نیافریدى، منزهى تو.
1. روم، 8.
2. آل عمران، 191.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ1؛
ما آسمان ها و زمین و آنچه را در میان آنهاست به بازى نیافریدیم.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَیْنَا لاَتُرْجَعُونَ2؛ آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدیم و به سوى ما بازگردانده نمىشوید.
روشن شد كه زندگى ما به دنیا محدود نمىگردد و وجود خواسته هاى نامحدود ما را به وجود عالم نامحدودى رهنمون مىكند كه این خواسته ها متناسب با آن عالم در انسان نهاده شدهاند والا عمر انسان در دنیا حتى اگر به هزارسال برسد، باز محدود است و عقل نمىپذیرد كه براى این عمر محدود خواسته هاى بى نهایتى اختصاص یابد كه به هیچ وجه در این دنیا ارضا نمىگردند و در صورتى كه دنیا هدف نهایى انسان مىبود، هیچ تناسبى بین این هدف محدود با خواسته هاى نامحدود وجود نمىداشت.
در مقابل انسان، حیوانات علاوه بر اینكه عمرشان محدود است، خواسته ها و گرایش هاى آنها نیز محدود است و آنها فراتر از زندگى محدود خویش، هیچ خواستهاى ندارند. حتى برخى از پرندگان و ماهیان پس از تخمگذارى مىمیرند و براساس غریزهاى كه خداوند در آنها قرار داده وقتى عمرشان رو به پایان مىنهد، به محل خاصى مىروند و در آنجا تخمگذارى مىكنند و پس از آن جان مىدهند. پس از مدتى نوزاد آنها سر از تخم در مىآورد و از روى غریزه مسیر خاصى را طى مىكند و پس از سپرى شدن دوران بلوغ، در پایان عمر خویش به همان محلى كه در آنجا سر از تخم برداشته بود مىرود و تخمگذارى مىكند و پس از آن جان مىدهد. معلوم مىشود كه چنین حیوانى همه خواسته ها و استعدادهاى خود را به فعلیت مىرساند و سپس منتظر مرگ مىماند. اما انسان چون خواسته هاى
1. انبیاء، 16.
2. مؤمنون، 115.
نامحدودى دارد، هرچند پیر شود باز از مردن بى زار است. حتى اگر دویست سال و یا هزارسال نیز عمر كند، باز خواهان عمر افزون ترى است. چون نیروها و خواسته هاى او متناسب با زندگى جاوید است و او خیال مىكند آن زندگى جاوید در همین دنیا دست یافتنى است و از این رو، از زندگى دنیا سیر نمىگردد.
قرآن در این باره مىفرماید: ... یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة1؛ هریك از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود.
اگر او مىدانست و باور مىكرد كه حیات جاوید و زندگى واقعى در جهان آخرت است، چنان كه قرآن مىفرماید: ... وإِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ2؛ مىخواست كه هرچه زودتر از این دنیاى فانى دل بركند و به حیات واقعى خویش دست یابد، و هیچ نگرانى و ترسى نیز از مرگ نداشت. اینكه على(علیه السلام) مىفرماید: وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِى طَالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الْطِفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ3؛ به خدا سوگند، پسر ابوطالب علاقه و انسش به مرگ بیش از انس كودك به پستان مادر است. از آن روست كه دریافته است زندگى واقعى و حقیقى در آخرت است و دنیا تنها وسیلهاى براى رسیدن به جهان باقى مىباشد.
در قرآن و روایات نیز به این واقعیت اشاره شده كه خواسته ها و امیال نامحدود انسان متناسب با زندگى ابدى است و در آنجاست كه آن خواسته ها امكان تحقق دارد. در برخى آیات و روایات به روشنى بیان شده كه جهان آخرت از عظمت و وسعتى برخوردار است كه همه خواسته هاى انسان در آن تأمین مىگردد، و محدودیت هاى دنیا در آن وجود ندارد. در این دنیا، كارایى اسباب و ابزار مادى محدود است و انسان با توجه به این محدودیت ها تنها مىتواند به بخشى از خواسته هایش دست یابد. او باید بكوشد كه از مجارى خاص طبیعى به خواسته هایش دست یابد. البته استثناهایى نیز وجود دارد؛ مثل معجزات و كرامات. اما اولا آن موارد استثنایى هستند و اختصاص به انبیاء و اولیاى خاص خدا دارند كه شمار اندكى از
1. بقره، 96.
2. و زندگى واقعى سراى آخرت است، اگر مىدانستند. (عنكبوت، 64)
3. نهج البلاغه، خطبه 5.
بندگان خدا را تشكیل مىدهند، و ثانیاً چنان نیست كه آن بزرگان در همه امور از مجارى غیر طبیعى و غیر عادى به خواسته هاى خود برسند و انجام امور از طریق معجزه و كرامت، در زندگى آنان، بسیار اندك بوده است. آنها نیز چون سایرین از مجارى طبیعى استفاده مىكردند و محدودیت هاى دنیا را متحمل مىگشتند. چون دیگران كار و تلاش داشتهاند و در اداره زندگى و غلبه بر مشكلات و تهیه مایحتاج خویش چون دیگران عمل مىكردند. البته گاهى حكمت خداوند ایجاب مىكرد آنها كارهاى غیر عادى و از غیر مجارى طبیعى را انجام دهند تا زمینه هدایت مردم و ایمان آنها به خداوند و فرستاده او و حقانیت دین الهى فراهم آید؛ والا بناى عالم بر این است كه حوادث و امور از مجارى طبیعى و عادى انجام پذیرد. اما در جهان آخرت، این اسباب و عوامل محدود از میان برداشته مىشوند و تزاحمات و محدودیت ها از برابر انسان كنار مىرود و انسان مواجه مىشود با جهان گسترده و بى انتهایى كه همه خواسته هاى خود را در آن تأمین شده مىیابد: وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّموَاتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ1؛ و شتاب كنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن آسمان ها و زمین است و براى پرهیزگاران آماده شده است.
البته گرچه عالم آخرت نامحدود و خواسته ها از مجارى نامحدود تأمین مىشوند، اما به جهت اختلاف مراتب و درجات بهشتیان هر كسى متناسب با درجه و مرتبهاش از نعمت هاى بهشتى برخوردار مىشود و متناسب با ظرفیت وجودى خویش اراده و خواسته هایش شكل مىگیرند و بدون محدودیت، آن اراده و خواست عملى مىگردد. پس شعاع اراده ها و خواست ها متناسب با ظرفیت وجودى و رتبه و درجه واقعى هر كس در بهشت است. در كل، طبع و اقتضاى آن عالم چنان است كه محدودیت هاى دنیا را ندارد و خداوند به گونهاى مقرر ساخته كه هركس هرچه بخواهد و هرچه اراده كند، بى درنگ تأمین مىشود. حتى اگر هوس كرد كه نوشیدنىاى با طعم هاى مختلف و متفاوت در اختیارش قرار گیرد، چنین خواهد شد. با اینكه در دنیا كه محل تزاحم است آن طعم ها با یكدیگر سازگارى ندارند و یكدیگر را فاسد
1. آلعمران،
مىكنند و در صورت تركیب آنها، غذاى نامطلوب و نامطبوعى درست مىشود؛ اما در بهشت چنین تغییرى ایجاد نمىشود و طعم ها همدیگر را خنثى نمىكنند: آن مایع در عین اینكه شیرین است، ترش نیز هست؛ بدون اینكه از شیرینى آن كاسته شود و همین طور اثر مزه هاى دیگر بر جاى مىماند. چون قدرت الهى ایجاب كرده كه در آن عالم، تزاحم و محدودیت هاى عالم طبیعت نباشد.
چنان كه برخى تصور كردهاند، نباید خیال كنیم كه توصیفات و تعبیراتى كه از نعمت هاى بهشتى شده تمثیلى از كمال روحى انسان است، نه اینكه آنها واقعیت خارجى داشته باشند. بلكه طبق اعتقاد ما موجودات و نعمت هایى كه براى بهشت برشمرده شده واقعیت خارجى دارند.
قرآن مىفرماید:
وَأُدْخِلَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدیِنَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ1؛
و كسانى را كه ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، به باغ هاى بهشت وارد مىكنند، باغ هایى كه نهرها از زیر درختانش جارى است. به اذن پروردگارشان جاودانه در آن مىمانند.
در جاى دیگر مىفرماید:
مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاء غَیْرِ آسِن وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَن لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَل مُصَفًّى وَلَهُمْ فِیهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ ...2؛
توصیف بهشتى كه به پرهیزگاران وعده داده شده چنین است: در آن نهرهایى از آب صاف و خالص كه بدبو نشده، و نهرهایى از شیر كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهایى از شراب (طهور) كه مایه لذّت نوشندگان
1. ابراهیم، 23.
2. محمد، 15.
است و نهرهایى از عسل مصفاست و براى آنها در آن از همه انواع میوه ها وجود دارد.
همه توصیفات قرآن از بهشت و جهان آخرت حقیقت و واقعیت دارد و نیاز به اندكى تأویل نیز ندارد، و نباید تصور كنیم كه براى انسان، در عالم خیال، نشئهاى پدید مىآید كه آن تجلّیات و لذت هایى كه براى بهشت ترسیم شده، براى او جلوه مىكند. گرچه ترسیم بهشت و نعمت ها و لذت هایى كه همراه با خستگى، خمارى و كسالت نیست، براى ما كه گرفتار زندگى مادّى همراه با محدودیّت ها هستیم قابل تصور نمىباشد، اما عدم امكان تصور آنها در نشئه دنیا، دلیل واقعیت نداشتن آن جلوه ها و زیبایى ها و لذت هاى نامحدود نمىشود و چنان نیست كه آن تصویر دور از واقعیت باشد و تنها براى این صورت گرفته كه انسان پس از انجام وظیفه و عمل به تكلیف خویش آرامش وجدان و رضایت خاطر داشته باشد.
اگر در نظام دنیا كه آمیخته با محدودیت است بندرت امر خارق العاده و معجزهاى رخ مىدهد؛ مثلاً عصاى حضرت موسى(علیه السلام) تبدیل به اژدها مىشود و یا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به درخت اشاره مىكنند كه از جاى حركت كند و به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر شهادت دهد، و درخت جلو مىرود و مىگوید: أَشْهَدُ أَنْ لاَاِلهَ إِلاَّاللَّهُ وَأَنَّكَ رَسُولُ اللَّه، در عالم نامحدود آخرت پیوسته این امور رخ مىدهد، در آنجا هر چیزى دایماً در حال تسبیح است، بدون اینكه صداها درهم شود و همهمه ایجاد گردد. در آنجا حتى اعضاى بدن انسان نیز سخن مىگویند: وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء ...1؛ آنها به پوست هاى تنشان مىگویند: چرا بر ضد ما گواهى دادید؟ آنها پاسخ مىدهند: همان خدایى كه هر موجودى را به نطق درآورده ما را گویا ساخته است.
حال با توجه به اعتقاد ما به وجود چنین عالمى و اعتقاد به اینكه انسان براى حیات جاودانه آفرید شده [چنان كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ وَإِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دار
1. فصلت، 21.
إِلَى دار1؛ شما براى فنا و نیست شدن آفریده نشدید، بلكه براى بقا و جاودانه ماندن آفریده شدید و (با مرگ) تنها از سرایى به سراى دیگر منتقل مىگردید.] نباید این سؤال مطرح شود كه چرا، در این دنیا، با داشتن خواسته هاى نامحدود به خواسته هاى نامحدود خود نمىرسیم. نباید توقع داشته باشیم كه در این دنیا به علم و قدرت بى نهایت برسیم، چون ما براى این دنیا آفریده نشده ایم. مگر زندگى كوتاه دنیا این ظرفیت و قابلیت را دارد كه خواسته هاى انسان را تأمین كند تا انسان آن را هدف نهایى خویش قرار دهد. دنیا تنها نشئهاى گذرا و منزلى از منازل سیر ما به سوى حیات ابدى است. نسبت دنیا به آخرت، نسبت رحم مادر به دنیاست، و به واقع مرگ آغاز تولد ماست. پس باید در این دنیا رشد و ترقى كنیم و به حدى از قابلیت و لیاقت برسیم كه لایق جایگاه رفیع آن عالم گردیم. باید در این دنیا داراى چشم بصیرت گردیم، تا كور وارد عرصه قیامت نشویم. چنان كه اگر كودك، در رحم مادر، محروم از چشم گردد كور وارد دنیا مىشود: وَمَنْ كَانَ فِى هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ أَعْمى وَأَضَلُّ سَبِیلا2؛ اما كسى كه در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است.
ما باید در دنیا به خودسازى بپردازیم و در جهت تكامل خویش بكوشیم و در اندیشه فراهم آوردن ذخیره كافى براى جهان آخرت باشیم؛ چون در آخرت انسان از ثمره تلاش و از توشهاى كه در دنیا فراهم آورده بهره بردارى مىكند.
1. بحارالانوار، ج 6، ص 249.
2. اسراء، 72.