گرچه اثبات ارتباط با خداوند با اصول و براهین فلسفى امكان پذیر است، اما این راه اختصاص به كسانى دارد كه توانایى درك استدلال هاى فلسفى را داشته باشند و كاربرد عمومى و فراگیر ندارد و از دسترس اغلب مردم خارج است. هم چنین معرفت شهودى ارتباط با خداوند جز براى اولیاى خاصّ خدا حاصل نمىگردد و رسیدن به آن، به مراتب از طریق اول دشوارتر است و تا كسى به خودسازى و تهذیب نفس خویش نپردازد و خود را از تعلقات و وابستگى هاى مادى و غیرالهى فارغ نسازد و به ریاضت و تربیت نفس خویش و تمرین خودنگرى و متمركز ساختن توجهات خویش به سمت خداوند و كمال نهایى و اصیل خویش نپردازد، از آن بهرهاى نخواهد برد. بر این اساس، همگانى و فراگیر و ساده ترین راه براى اعتقاد به امكان ارتباط باعالم قُدس و بارگاه ربوبى، همان راهى است كه پروردگار متعال به وسیله فرستادگان خویش به عموم مردم نشان داده است و بدین وسیله، نهایت منت بر بندگان خود نهاد و حجت را بر ایشان تمام كرد. .. لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ1؛ تا مردم بعد از پیامبران حجّتى بر خدا نداشته باشند.
همه پیامبران الهى مردم را به تقرّب به سوى پروردگار و ارتباط با سرچشمه علم و قدرت بى نهایت دعوت كردهاند و رسیدن به نعمت هاى جاودانى و لذت هاى بى نهایت و نیز هر چه را
1. نساء، 165.
بخواهند، به ایشان وعده دادند، حقیقتى كه در جاى جاى قرآن مورد اشاره و تأكید قرار گرفته؛ از جمله:
1ـ لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنیِنَ1؛ هر چه بخواهند نزد پروردگارشان دارند، این پاداش نیكوكاران است.
2ـ وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الاَْنْفُسُ وَ تَلَذُّ اْلأُعْیُنُ2؛ و در آن (بهشت) است هر چه دل ها بخواهد و چشم ها از آن لذّت برد.
3ـ فَلاَ تَعلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن...3؛ اما هیچ كس نمىداند چه چیز از روشنى چشم ها (ثواب ها) براى ایشان نهفته (اندوخته) شده.
4ـ لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ4؛ هر چه بخواهند در آنجا (بهشت) براى آنهاهست و نزد ما فزونتر از آن است.
5ـ وَ قَالُوا الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اْلأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ5؛ و گویند: «ستایش خداى را كه به وعده خویش درباره ما وفا كرد و ما را وارث زمین (بهشت) قرار داد كه از بهشت هر جا كه خواهیم جاى گیریم.
امتیاز اساسى دعوت پیامبران بر دعوت سایر مصلحان ـ كه بیشتر بر پایه زندگى دنیوى مردم صورت مىپذیرفته، مثل دعوت به مبارزه با ظلم و احقاق حقوق مردم و اجراى عدالت ـ یادآور همین نكته است كه این زندگى محدود و زودگذر آخرین منزل گاه انسان نیست، بلكه مقدمهاى براى كسب سعادت ابدى و پلى براى رسیدن به جهان جاودان آخرت مىباشد؛ چنان كه قرآن مىفرماید: بَلْ تُؤْثِروُنَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا، وَ اْلأَخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى، إِنَّ هَذَا لَفِى الصُّحُفِ اْلأُولَى؛ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى6؛ بلكه شما زندگى دنیا را بر مىگزینید، در حالى كه آخرت بهتر و پایدارتر
1. زمر، 34.
2. زخرف، 71.
3. سجده، 17.
4. ق، 35.
5. زمر، 74.
6. اعلى، 16 ـ 19.
است، این مطلب در كتب آسمانى پیشین (نیز) آمده است، در كتاب ابراهیم و موسى.
در مقابل، علّت اصلى انكار كافران و رد و مقاومت آنان در برابر دعوت انبیاء و مبارزه با آنها استبعاد همین حقیقت بوده است:
وَ قَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُل یُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق إِنَّكُمْ لَفِى خَلْق جَدِید، أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ فِى الْعَذَابِ وَ الضَّلاَلِ الْبَعِیدِ1؛
و كافران گفتند: «آیا مردى را به شما نشان دهیم كه به شما خبر مىدهد هنگامى كه (مُردید و) كاملا متلاشى شدید (بار دیگر) آفرینش تازهاى خواهید یافت؟! آیا او بر خدا دروغ بسته یا به نوعى جنون گرفتار است؟!» (چنین نیست،) بلكه كسانى كه به آخرت ایمان نمىآورند، در عذاب و گمراهى دورى هستند.
زَعَمَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَ بِمَأ عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ... یَوْمَ یَجْمَعُكُمْ لیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ یَوْمُ التَّغَابُنِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صَالِحاً یُكَفِّرْ عَنْهُ سَیِئَاتِهِ وَ یُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا اْلاَّنْهَارُ خَالِدِینَ فیهَا أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ، وَالَّذِینَ كَفَروُا وَ كَذَّبُوا بَأَیَاتِنَا أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدینَ فِیهَا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ2؛
كافران پنداشتند كه هرگز برانگیخته نخواهند شد، بگو: «آرى، به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قیامت) برانگیخته خواهید شد، سپس آنچه را عمل مىكردید به شما خبر داده مىشود، و این براى خداوند آسان است»... روزى كه شما را براى روز جمع آورى (= روز رستاخیز) فراهم مىآورد، آن روز، روز زیان كردن و حسرت خوردن است. و هر كس به خدا ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، گناهان او را مىبخشد و او را به
1. سبأ، 7 ـ 8.
2. تغابن، 7 و 9 ـ 10.
بهشت هایى در آورد كه جوى ها از زیر آنها جارى است و همیشه و جاودانه در آنجا خواهند بود؛ این است كام یابى بزرگ، و كسانى كه كافر شدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخیانند كه در آن جاودانهاند و بد سرمنزلى است.
در جاى دیگر مىفرماید:
... وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُكْماً وَ صُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّماَ خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیراً. ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ بأَنَّهُمْ كَفَروُا بِأَیَاتِنَا وَ قَالُوا أَءِذاَ كُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاقاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً، أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّموَاتِ وَ اْلأَرْضَ قَادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لاَ رَیْبَ فِیهِ فَأَبىَ الظَّالِمُونَ إِلاَّ كَفُوراً1؛
و ایشان را روز قیامت به رو افتاده، كور و گنگ و كر محشور مىكنیم؛ جایگاه شان دوزخ است، هر زمان آتش آن فرو نشیند، شعله تازهاى بر آنان مىافزاییم. این كیفر آنهاست، چون نسبت به آیات ما كافر شدند وگفتند: «آیا هنگامى كه ما استخوان هاى پوسیده و خاك هاى پراكندهاى شدیم؛ بار دیگر آفرینش تازهاى خواهیم یافت؟!»
آیا نمىدانند خدایى كه آسمان ها و زمین را آفریده، قادر است مثل آنان را بیافریند و براى آنان سرآمدى قرار داده كه در آن شكى نیست، ولى ستمگران جز از ناسپاسى ابا دارند.
فرشتگان خدا براى اینكه مردم را به شناخت زندگى حقیقى آخرت تشویق كنند و به همگان بفرمایند كه تنها راه كسب علم و قدرت، توسل به اسباب محدود مادى نیست و استفاده از علوم الهى و قدرت هاى فوق طبیعى براى بشر امكان پذیر است، علاوه بر دعوت و وعد و
1. اسراء، 97ـ99.
وعید، به اذن خداوند نمونه هاى محدودى از آثار ارتباط با عالم ربوبى و منبع بى نهایت و لایزال علم و قدرت الهى را نشان دادند كه بى تردید ارائه آنها از طریق اسباب ظاهرى و محدود امكان پذیر نیست و تردیدى نیست كه وجود آن نمونه ها حاكى از امكان ارتباط با منبع بى نهایت علم و قدرت الهى است؛ چرا كه وقوع هر امرى، حتى در حدّ محدود، دلیل امكان آن مىباشد. از این رو، وقتى در پرتو معجزه نمونه هایى از آثار ارتباط با عالم ربوبى بروز یافت، دیگر كسى نمىتواند ارتباط آگاهانه با خداوند را منكر شود. از دیگر سوى، معجزه ما را به رفتارى كه به صورت عادى و فراگیر در بهشت از سوى مؤمنان انجام مىپذیرد رهنمون مىشود و آنچه در دنیا از مسیر قدرت هاى فوق طبیعى انجام مىپذیرد و به این دلیل معجزه و غیر عادى جلوه مىكند، در بهشت صورت همگانى به خود مىگیرد و چون محدودیتى در بهشت نیست و در مقابل، به جهت محدودیت دنیا و اسباب و ابزار مادى، هر آنچه در بهشت انجام مىگیرد براى ما خارق العاده خواهد بود.
انبیاء با دادن اخبار غیبى و كشف رازهاى پنهانى و بیان علوم و حكمت ها، بدون تحصیل و تعلم، امكان ارتباط با عالم ربوبى و دریافت علوم غیبى و لدنى را عملا اثبات كردند، پیشاپیش انبیاء، خدا حضرت آدم را از علوم و اسرار آگاه ساخت و راه هاى ارتباط با خود را به او نُمود تا از همان آغاز، حجت بر بندگان تمام گردد و كسى راه ارتباط با خدا را مسدود نپندارد: وَ عَلَّمَ ءَادَمَ اْلأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِى بَأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ1؛ سپس به آدم همه اسماء (= علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات) را آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مىگویید، اسامى اینها را به من خبر دهید؟»
در جاى دیگر قرآن، خداوند درباره حضرت خضر كه حضرت موسى(علیه السلام) و دوست هم سفرش در میانه راه با او آشنا مىشوند و از علوم و حكمت هاى سرشارش بهره مىبرند،
1. بقره، 31.
مىفرماید: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا ءَاتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً1؛ (در آنجا) بندهاى از بندگان ما را یافتند كه رحمت (و موهبت عظیمى) از پیش خود به او دادیم و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.
هم چنین قرآن درباره حضرت یحیى كه در كودكى به پیامبرى برانگیخته شد و از منبع عظیم دانش نبوى برخوردار گردید، مىفرماید: یَا یَحْیى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّة وَ ءَاتَیْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِیّاً2؛اى یحیى، كتاب (خدا) را با قوّت بگیر، و ما فرمان نبوّت (و عقل كافى) در كودكى به او دادیم.
وقتى، در ارتباط با تولد حضرت عیسى، به حضرت مریم تهمت زنا زدند و او را مورد سرزنش شدید خود قرار دادند، با درخواست حضرت مریم كودكِ در گهواره لب به سخن مىگشاید و شگفتى همگان را بر مىانگیزاند و با این معجزه الهى دامن پاك مادر خویش را از تهمت نااهلان مىزداید: فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا كَیْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فىِ الْمَهْدِ صَبیاً، قَالَ إِنّىِ عَبْدُاللَّهِ ءَاتَانِىَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً3؛ (مریم) به او اشاره كرد، گفتند: «چگونه با كودكى در گهواره، سخن گوییم؟!، (ناگهان عیسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدایم، او كتاب (آسمانى) به من داد و مرا پیامبر قرار داده است.
هم چنین قرآن با اشاره به یكى از معجزات حضرت سلیمان مىفرماید: وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَ قَالَ یَا أَیُّهاَ النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینَا مِنْ كُلِّ شَىْء إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ4؛ و سلیمان و ارث داوود شد و گفت: «اى مردم، زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده، و از هر چیز به ما عطا گردیده؛ این فضیلت آشكارى است.»
بالاتر از همه خود قرآن كریم است كه معجزه جاودانى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىباشد و بر یك فرد تحصیل نكرده، در یك جامعه منحط وعقب افتاده ،نازل شده است و از آغاز نزول، جن
1. كهف، 65.
2. مریم، 12.
3. همان، 29 ـ 30.
4. نمل، 16.
و انس را به آوردن یك سوره مانند آن به معارضه طلبید و چنان كه مىدانیم با وجود ادعاهاى فراوان بر این كار، تاكنون چنین معارضهاى تحقق نیافته است و طبق پیشگویى صریح قرآن، هرگز نیز تحقق نخواهد یافت: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرینَ1؛ پس اگر چنین نكنید ـ كه هرگز نخواهید كرد ـ از آتشى بترسید كه هیزم آن بدن هاى مردم (گنهكار) وسنگ ها (= بت ها)ست و براى كافران آماده شده است.
هم چنین پیامبران الهى با انجام دادن كارهاى خارق العاده و پیروزى بر نیروهاى طبیعى، امكان رهایى از قیود مادى و دست یافتن به قدرت شكست ناپذیر را عملا ثابت كردند، بیرون آمدن شتر زنده از دل كوه، به وسیله حضرت صالح، و نجات یافتن حضرت ابراهیم ازآتش عظیم نمرود و اژدها شدن عصا و شكافته شدن دریا و جارى شدن دوازده چشمه آب از یك سنگ، به وسیله حضرت موسى، و شفا یافتن كور مادر زاد و زنده شدن مردگان، به وسیله حضرت عیسى، و رام شدن نیروهاى محسوس و نامحسوس براى حضرت سلیمان، نمونه هایى از كارهاى خارق العاده پیامبران است كه قرآن شریف نقل مىفرماید. جانشینان انبیاء و حتى بسیارى از پیروان و وابستگان راستین ایشان نیز از این گونه علوم و قدرت ها بهرهمند بودهاند. چنان كه قرآن، درباره مادر موسى(علیه السلام)كه به جهت ارتباط وثیق و غیبى با خداوند متعال پیشاپیش حقایق و آگاهى هایى درباره فرزند خویش یافت كه دریافت آنها از راه هاى عادى میسور نبود، مىفرماید:
وَ أَوْحَیْنَآ إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فىِ الْیَمِّ وَ لا تَخَافِى وَ لاَ تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ2؛
ما به مادر موسى الهام كردیم كه او را شیرده و هنگامى كه بر او ترسیدى، وى را در دریا (ى نیل) بیفكن ونترس و غمگین مباش كه ما او را به تو باز مىگردانیم و او را از رسولان قرار مىدهیم.
1. بقره، 24.
2. قصص، 7.
پس اطّلاع و آگاهى مادر موسى به اینكه فرزندش به دریا افكنده مىشود و به دربار فرعون راه مىیابد و مجدداً به مادرش بازگردانده مىشود و در نهایت از پیامبران الهى مىگردد، از طریق ارتباط با مبدأ مافوق طبیعى حاصل گشته بود. اگر ادّعا شود كه مادر موسى به هنگام قرار دادن گهواره موسى در صندوقچه و رها كردن صندوقچه در آب، حدس مىزد كه فرعون و یارانش كه در مسیر حركت صندوقچه بر روى آب قرار داشتند، موسى را از آب بر مىگیرند و او سر از قصر فرعون در مىآورد، اما اطلاع از اینكه فرزنش به او باز مىگردد و در آینده در زمره پیامبران الهى قرار مىگیرد، جز با الهام الهى و ارتباط غیبى و روحى با خداوند توجیه پذیر نیست. گو اینكه این ارتباط به قدرى قوى بود كه مادر موسى درباره سلامتى و آینده فرزند خویش كاملا مطمئن بود و نگرانى نداشت.
اگر كراماتى كه به نقل صحیح و متواتر ثابت شدهاند و همه دلالت بر امكان ارتباط آگاهانه با منبع لایزال الهى دارند، جمع آورى شوند مجلدات زیادى را تشكیل مىدهند، با این همه آیا سزاوار است كسانى چشم بسته و گستاخانه وجود ماوراى طبیعت، یا امكان ارتباط با آن را انكار كنند و دیگران را نیز از پیمودن آن راه باز دارند؟ حقیقت این است كه اگر چنین معجزات و آیات روشنى نیز نمىبود، سزاوار بود كه بشر هر چند براى آزمایش، برنامه انبیاء را به اجرا گذارد و آثار عظیم آن را در سعادت مادى و معنوى خویش ارزیابى كند؛ زیرا اهمیّت مطلب به قدرى است كه هرگونه فداكارى را در راه تحقق و عملى شدن آن توجیه مىسازد. بخصوص با توجه به اینكه اجراى برنامه هاى انبیاء ـ بر خلاف بسیارى از برنامه هاى دیگر ـ نه تنها مستلزم چشم پوشى از همه نعمت ها و لذّت هاى دنیوى نیست، بلكه ضامن آسایش و آرامش این جهان نیز مىباشد؛ چه اینكه در میان پیامبران و پیروان ایشان كسانى یافت مىشوند كه بهره مندى ایشان از نعمت هاى دنیوى بیش از دیگران بوده است.
آیا اصرار فراوان همه انبیاء بر این مطلب و فداكارى بى نظیر آنان و جانشینان و پیروان راستینشان در راه ترویج آن، حتى احتمال صدق مدعاى ایشان را هم در دل انسان با انصاف پدید نمىآورد؟ آیا ارزش چنین حقیقتى از ارزش كشف اسرار طبیعى و تسخیر كرات
آسمانى كمتر است؟ چطور تحمّل رنج ومشقت هاى بسیار و صرف نیروهاى طبیعى و انسانى بى شمار براى اكتشافات علمى قابل توجه و در خور تحسین است، ولى صرف مقدارى از نیروها براى ارتباط با سرچشمه بى نهایت علم و قدرت، و رسیدن به سعادت و خوشبختى جاودانى صحیح و منطقى نیست؟ زهى خردمندى و دور اندیشى!
مطالبى كه از مقدمات وجدانى و عقلى استنباط كردیم مورد تأیید كتاب و سنت نیز مىباشد و در پارهاى موارد به بعضى از شواهد نقلى اشاره كردیم، اینك به ذكرنمونه هاى دیگرى از آیات و اخبار مىپردازیم:
قرآن شریف انسان را بالفطره خداشناس معرفى مىكند و مدعى است كه همه انسان ها در نشئهاى از وجود، پروردگار خویش را بالعیان مشاهده كرده و به ربوبیّت او اعتراف كردند:
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىِ ءَادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلینَ1؛
(و به خاطر بیاور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهیم» (چنین كرد كه مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید بى خبر ماندیم.)»
از این آیه استفاده مىشود كه خداوند در نشئهاى كه بر نشئه دنیایى مقدّم است بین نوع انسان فاصله و جدایى انداخت و هر یك از ایشان را بر نفس خود شاهد گرفت. این نشئه به حسب زمان، از نشئه دنیوى انفكاك و جدایى ندارد، بلكه با آن و محیط به آن است و تقدّمى كه برآن دارد، مانند تقدّم «كن» بر «فیكون» است.
1. اعراف، 172.
در آیه فوق، خداوند از رسول الله(صلى الله علیه وآله) مىخواهد كه داستان پیمان سپارى و میثاق مردم با خدا را براى مردم ذكر كند و آنها را متوجه عهدى سازد كه خداوند بر گردن بشر دارد و از آن عهد بازخواست خواهد كرد و اینكه بیشتر مردم با اینكه حجّت بر ایشان تمام شده به آن عهد وفا نمىكنند. ذكر كن براى مردم موطنى را كه خداوند از بشر ـ از صلب هایشان ـ ذریّه شان را گرفت، به طورى كه احدى از افراد نماند، مگر اینكه مستقل و مشخص از دیگران باشد و همه در آن، مستقلّ از یكدیگر اجتماع كردند و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ایشان نشان داد و از آنها میثاق و گواهى گرفت، و ایشان در آن موطن غایب و محجوب از پروردگارشان نبودند و پروردگارشان نیز از ایشان محجوب نبود؛ بلكه به عیان دیدند كه او پروردگارشان هست.1
طبیعى است كه اگر انسان به معاینه و علم حضورى و شهودى خداوند را بیابد ـ چنان كه هر موجود دیگرى به فطرت خود و از ناحیه ذات خود پروردگار خود را مىیابد و از او محجوب نیست ـ دیگر حجّت بر او تمام است و دیگر او در قیامت نمىتواند معرفت خویش به خداوند را انكار كند:
... أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلیِنَ: أوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ2؛
یا بگویید كه پدرانمان پیش از ما مشرك بودند، ما هم فرزندانى بعد از آنها بودیم (و چارهاى جز پیروى از آنان نداشتیم؛) آیا ما را به سزاى آنچه كجروان و تبهكاران (كافران) كردند هلاك مىكنى؟
وقتى خداوند از بشر پیمان فطرى خداشناسى و خداپرستى گرفت و در او زمینه شناخت و
1. علامه طباطبایى، المیزان، ج 9، ص 322.
2. اعراف، 172 ـ 173.
شهود حضورى خداوند را قرار داد، او باید با فعالیت و كوشش خود، در این جهان، همان شناخت فطرى را نمود عینى بخشد و آن مایه فطرى را كه خداوند در خمیره وجود او نهاده، به صورت بالنده و فراگیر در برون و درون خویش آشكار سازد و در ساحت هُشیارى و آگاهى خویش به این معرفت رشد و تكامل ببخشد. همه معرفت هاى انسانى به خداوند ـ از پایین ترین مرحله گرفته تا عالى ترین مرحله كه معرفت اولیاى خاص خداوند به ساحت ربوبى است ـ میوه هاى همان درخت معرفت فطرى است كه خداوند از آغاز در نهاد انسان غرس كرده است، تا پس از رشد و ترقى و تكامل، میوه هاى آگاهى و معرفت ناب نسبت به خداوند به بار بنشاند. پس زندگى این جهان براى عمل به مقتضاى پیمان عبودیت و سنجش میزان وفادارى انسان ها به عهد و میثاق فطرى و تكامل اختیارى از راه خداپرستى است:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ1؛ و پریان و آدمیان را نیافریدم مگر براى اینكه مرا بپرستند.
براى این سنجش، شرایط گوناگونى پیش مىآید تا هر كس راه خود را آزادانه انتخاب كند و مشخص گردد كه چه كسى بر سر عهد و پیمان خود باقى است: أَلَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا...2؛ آنكه مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام یك نیكوكارترید.
همه تنگناها و گرفتارى ها و شرایط نیك و سختى كه در زندگى فراروى انسان قرار مىگیرند؛ از تبیین فقر، مصیبت، ثروت و آرامش، همه و همه براى آزمایش انسان مىباشند و بى تردید، در راه هاى تاریك و پرپیچ وخم زندگى، كسانى به راه راست مىرسند و به سوى خدا رهنمون مىگردند كه پروردگار خود را دوست بدارند و به او پناه ببرند و جویاى خوشنودى او باشند:
... وَالَّذِینَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ ...3؛ كسانى كه ایمان آوردند محبت شان به خدا شدیدتر است.
1. ذاریات، 56.
2. مُلك، 2.
3. بقره، 165.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى یُحْبِبْكُمُ اللَّهُ...1؛ بگو: «اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى كنید تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد.
یَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِم إِلىَ صِرَاط مُسْتَقِیم2؛
خداوند به وسیله آن (قرآن) كسى را كه دنبال خشنودى او باشد به راه هاى بى خطر راه نمایى مىكند و به فرمان خود ایشان را از تاریكى ها به سوى نور بیرون مىآورد و به راهى راست رهنمون مىگردد.
وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلىَ اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...3؛ و كسى كه خود را تسلیم خدا كند در حالى كه نیكوكار باشد، به دستگیره محكمى چنگ زده (و به تكیه گاه مطمئنى تكیه كرده است.)
فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِى رَحْمَة مِنْهُ وَ فَضْل وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً4؛ اما كسانى كه به خدا ایمان آوردند و به آن (كتاب آسمانى) چنگ زدند، بزودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در راه راستى به سوى خویش هدایت مىكند.
چنین كسانى سرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهى و به دیدار و وصال محبوب خویش نایل مىشوند:
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً، فَادْخُلِى فی عِبَادِى، وَادْخُلِى جَنَّتىِ5؛ تواى روح آرام یافته، به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در (زمره) بندگانم در آى و به بهشتم وارد شو.
1. آل عمران، 31.
2. مائده، 16.
3. لقمان، 22.
4. نساء، 175.
5. فجر، 27 ـ 30.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِى جَنَّات وَ نَهَر، فِى مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر1؛ یقیناً پرهیزكاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جایگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذ نَاضِرَةٌ، إِلى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ2؛ در آن روز چهره هایى شاداب و مسرور است، و به پروردگارش مىنگرد.
در مقابل، كسانى كه دل به زینت هاى دنیا باخته، محبت دیگران را بر محبت خدا ترجیح دادهاند و اشتیاقى به رحمت او ندارند، به عذاب دردناك بى پایانى مبتلا و از دیدار محبوب فطرى خویش محروم خواهند شد؛ چنان كه خداوند مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ لاََیَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ ءَایَاتِنَا غَافِلُونَ. أُولئِكَ مَأَوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانوا یَكْسِبُونَ3؛
كسانى كه انتظار ملاقات ما را ندارند (و در اندیشه آخرت نیستند) و به زندگى دنیا خرسندند و بدان دل بستهاند، و آنها كه از آیات ما غافلند؛ ایشان جایگاه شان آتش است، به جهت كارهایى كه انجام مىدادند.
درجاى دیگر، خداوند متعال در توبیخ و تهدید كسانى كه دل بستگى هاى دنیوى را بر محبت به خداوند و پیامبرش و انجام وظایف الهى ترجیح مىدهند مىفرماید:
قُلْ إِنْ كَانَ ءَابَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ وَ إِخَوانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِیرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كِسَادَهَا وَ مَسَاكِنَ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَاد فىِ سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ...4؛
1. قمر، 54 ـ 55.
2. قیامت، 22 ـ 23.
3. یونس، 7 ـ 8.
4. توبه، 24.
بگو: «اگر پدران، فرزندان، همسران، دودمان تان و اموالى كه به دست آوردهاید و تجارتى كه از كساد شدن آن مىترسید و خانه هایى كه به آنها علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راه او محبوبتر است، پس منتظر باشید كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند.
هم چنین خداوند مىفرماید:
كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ1؛ چنین نیست كه مىپندارند، بلكه آنها در آن روز (روز قیامت) از پروردگارشان محجوبند.
وقتى پذیرفتیم كه مطلوب حقیقى و غایى انسان خداوند است، مشخص مىگردد كه نرسیدن به این مطلوب چه خسارت بزرگى است براى انسان. اما افسوس، كسى كه دلش آكنده از معصیت و نافرمانى از خداوند گشته است و به انحطاط و سقوط در افتاده، كاملا از این حقیقت غافل و بى خبر است، پس از مرگ كه حجاب ها و پرده ها كنار رفت و حقایق آشكار گشت و انسان واقعیت ها را در پیش روى خود عیان دید، ضربات كوبنده و جان فرساى آن خسارت عظیمى بر او فرود مىآورد و آن گاه تأسف و پشیمانى او بر از دست دادن مطلوب حقیقى خویش و هدر دادن سرمایه عمر، بى نهایت خواهد بود.
به واقع، انسان در دنیا چون كسى است كه سخت تشنه و گرسنه است و بر اثر بیهوشى، احساس گرسنگى و تشنگى ندارد؛ اما پس از آنكه به هوش آمد، آن عطش و تشنگى كه ظرف چند روز متراكم گشته است، ممكن است او را هلاك سازد. یا چون كسى كه پس از بى حس كردن عضو بیمار او، به جراحى و درمان آن مىپردازند، اما در اثناى عمل جراحى ناگاه داروى بى حس كننده اثرخود را از دست مىدهد و درد شدیدى بر بیمار آشكار مىگردد كه تحمّل و بردبارى از كف مىدهد. انسان در دنیا عطش لقاى الهى دارد، اما بر اثر پایمال شدن فطرت الهى، اندیشه و قلب او كاملا تخدیر گشته است و آن عطش و میل شدید پنهان و مخفى مىماند و او در ظاهر متوجه نیست كه شدیداً نیازمندو محتاج خداوند است و به جاى درك
1. مطففین، 15.
این معنا، خود را محتاج و وابسته به زن، فرزند، دوستان، ثروت و تجملات و زرق و برق دنیا مىپندارد؛ اما پس از مرگ كه كاملا بیدار و هوشیار گشت و عطش متراكم شده در طول عمر او، خود نمایاند و متوجه گردید كه تا چه حد به خداوند و لقاء و ارتباط با او نیاز داشته است و تا چه حد مىتوانسته از چشمه جوشان و بى نهایت محبت الهى بهرهمند گردد و به لذّت ابدى بى كران واصل شود، عذاب سهمگین و عظیمى را فراروى خود مىیابد كه كاملا او را در هم مىكوبد و لحظه اى، پشیمانى و تأسف بر گذشته وخسارت عظیمى كه براى خود پیش فرستاده، او را آرام نمىگذارد. از این روى، غافل گشتن از خداوند وافكنده شدن پرده و حجاب جهل فراروى انسان تا نتواند به خداوند معرفت یابد، بزرگ ترین عذابى است كه قرآن به آن اشاره مىكند.
در احادیث نبوى و روایات ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز شواهد زیادى بر ارتباط با بارگاه عظمت، رحمت و محبت الهى و اتصال به منبع لایزال علم و قدرت او وجود دارد كه ما نمونه هایى از آنها را، از لابلاى احادیث قدسى و مناجات ها و ادعیه معصومین(علیهما السلام) نقل مىكنیم. از این شمار، ابتدا به قسمت هایى از حدیث قدسى معراج اشاره مىكنیم كه بحق عالى ترین و گران بهاترین مضامین عرفانى، حكمى، اخلاقى و معنوى را در خود گردآورده است و براى سالكان طریق هدایت و معرفت، دستورالعمل هاى بى بدیلى را ارائه مىكند. در آغاز، آن قسمت ها را همراه با ترجمه مىنگاریم و سپس به تفكیك، به توضیح و شرح آنها مىپردازیم:
فَمَنْ عَمِلَ بِرضاىَ أُلْزِمْهُ ثَلاثَ خِصال: أُعْرِفُهُ شُكْراً لاَ یُخالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِكْراً لا یُخالِطُهُ النِّسْیانُ، وَ مَحَبَّةً لا یُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِینَ فَإِذا أَحَبَّنى أَحْبَبْتُهُ وَ حَبَّبْتُهُ إِلى خَلْقى وَ أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِه إِلى جَلالى وَ عَظَمَتى فَلا أُخْفى عَلَیْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقى، فَأُناجیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى یَنْقَطِعَ حَدِیثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقینَ وَ مُجالِسَتُهُ مَعَهُمْ وَ أُسْمِعُهُ كَلامى وَ كَلامَ مَلائِكَتى وَ أُعْرِفُهُ سِرِّىَ الَّذى سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى... وَ لاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى
وَ لاَقُومَنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ... فَتَقُولُ الرُّوحُ: إِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِكَ. وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً أَوْ أُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ أَحَبُّ إِلَىَّ... وَ أَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِه وَ سَمْعَهُ حَتّى یَسْمَعَ بِقَلْبِه مِنّى وَ یَنْظُرَ بِقَلْبِه إِلى جَلالى وَ عَظَمَتى...
یا أَحْمَدُ، لَوْ صَلىَّ الْعَبْدُ صَلاةَ أَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرضِ وَ یَصُومَ صِیامَ أَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى ثُمَّ أَرى فى قَلْبِه مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً أَوْ سُمْعَتِها أَوْ رِیاسَتِها أَوْ صیتِها أَوْ زینَتها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزَعَنَّ مِنْ قَلْبِه مَحَبَّتى وَ لاَُظْلِمَنَّ قَلْبَهُ حَتّى یَنْسانى وَ لا أُذیقُهُ حَلاْوَةَ مَعْرِفَتى وَ عَلَیْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى1؛
هر كس به خواست و رضاى من عمل كند، سه صفت را ملازم او گردانم: شكرى را به او بیاموزم كه حق ناشناسى همراه آن نباشد، ذكرى را كه فراموشى نداشته باشد، و محبّتى را كه محبت آفریدگان را بر محبت من برنگزیند. وقتى مرا دوست داشت، دوستش مىدارم و او را محبوب بندگانم مىسازم و چشم دلش را به سوى جلال و عظمت خویش باز مىكنم و علم خواص خلقم را بر او مخفى نمىدارم. پس در تیرگى شب و روشنایى روز با او راز مىگویم تا گفتگویش با مردم و هم نشینىاش با ایشان قطع شود (یعنى همواره دلش با من باشد و مرا طرف گفتگوى خود بداند) و سخن خودم و سخن فرشتگانم را به او بشنوانم و سرّى را كه از مردم پنهان داشتهام به او بشناسانم. و عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشین عقل او خواهم شد (یعنى چنان امور زندگىاش را تدبیر كنم كه نیازى به كاربرد عقل در آنها نداشته باشد و عقل خود را فقط در راه معرفت من به كار گیرد)...
(هنگامى كه روح مؤمن از بدن مفارقت مىكند و در پیشگاه الهى مورد
1. اصول كافى، ج 2، ص 352.
تفقد قرار مىگیرد، مىگوید:) خداوندا، تو خودت را به من شناساندى، پس با معرفت تو از آفریدگانت مستغنى شدم. به عزّت و جلالت سوگند، اگر خشنودى تو درآن باشد كه قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به سخت ترین وجهى به قتل برسم، خشنودى تو را مقدّم مىداشتم...(خداى متعال سخنان او را تصدیق مىكند و در حق او مىفرماید) چشم و گوش دلش را باز مىكنم تا با گوش دل سخن مرا بشنود و با چشم دل به جلال و عظمت من بنگرد...
اى احمد، اگر بنده نماز اهل آسمان و زمین را بگذارد و روزه اهل آسمان و زمین را بگیرد و همانند فرشتگان شكم او از خوراك تهى ماند و پوشاكش چون برهنگان باشد، ولى در قلب او ذرّهاى از محبّت دنیا، یا ریا و علاقه به خوشنامى، یا ریاست و آوازه و یا زیور دنیا بیینم، در جوار قرب من نخواهد بود و محبّت خودم را از دلش بر مىدارم و دلش را تیره خواهم ساخت تا مرا فراموش كند و حلاوت معرفت خود را به او نخواهم چشانید؛ سلام و رحمت من بر تو باد.
1ـ أعرفه شكراً لایخالطه الجهل...
خصلت اول، سپاس گزارى از خداوند، همراه با باور و آگاهى به ساحت ربوبى است. انسان طبیعتاً ناسپاس است و گرچه پیوسته غرق در نعمت هاى بى شمار خداوند است، ولى توجهى به آنها ندارد و حق این نعمت هاى بى شمار خداوندى را به جا نمىآورد؛ اما وقتى نعمتى از او ستانده شود شكوه و فریاد سر مىدهد و بناى ناسپاسى مىگذارد و حتى ممكن است از خداوند ناامید گردد:
وَ لاَِنْ أَذَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ1؛ اگر ما انسان را از نعمت و رحمتى برخوردار كردیم، سپس آن نعمت را از او باز گرفتیم، سخت به ناامیدى و كفران در مىافتد.
در مقابل، خداوند به بندگانى كه طالب رضاى او هستند، مقام حقشناسى و شكرگزارى عطا مىكند و حقشناسى و شكرگزارى به درگاه خداوند همراه با آگاهى از نعمت هاى الهى، نعمت بزرگى است كه خداوند به بندگان برگزیده خود عنایت مىكند. از آنجا كه انسان به همه نعمت هاى خداوند كه به او ارزانى شده واقف نیست، شكر او به درگاه خداوند محدود و اندك است و به واقع او در برابر بخش اندكى از نعمت هاى الهى شكر مىگذارد و چون از بخش عمده نعمت هاى الهى غافل است، ناسپاسى او فراوان مىباشد. اما هر چه آگاهى و اطلاع او از نعمت هاى الهى بیشتر گردد، سپاس و شكر او به درگاه خداوند فزونى مىگیرد و در نهایت، وقتى به همه نعمت هایى كه خداوند به اوارزانى داشته اطلاع و آگاهى یافت، همواره از خداوند سپاس گزارى مىكند و ممكن نیست كه ناسپاسى كند.
2ـ و ذِكْراً لاَیُخَالِطُهُ النِّسْیَانُ...
ویژگى دوم ره یافته به رضاى خدا مرتبهاى از یاد و ذكر خداست كه با فراموشى آمیخته نمىگردد. براى ما بسى دشوار است كه به یاد خدا باشیم. حتّى دقایقى را كه در شبانه روز در ظاهر به عبادت و نماز مىپردازیم، دلمان متوجه خداوند نیست و از یاد و توجه او غافلیم و توجه ما به غیر خداوند معطوف مىگردد. حتّى اگر با تمرین و ریاضت موفق شویم از توجه به غیرخدا بكاهیم و با حضور قلب به خداوند توجه یابیم، توجه ما به خداوند موقتى و محدود خواهد بود و حداكثر محدود به زمانى است كه نماز مىخوانیم و پس از اندكى مجدداً توجه ما به غیر خداوند جلب مىگردد و نمىتوانیم به یاد و توجه به خداوند استمرار بخشیم. اما خداوند بندگان خاص خود را كه مراحل خودسازى و مبارزه با هواهاى نفسانى و قطع توجه از
1. هود، 9.
دنیا و مادیّات را به نهایت رساندهاند و رضایت خداوند را بر رضایت اغیار ترجیح دادهاند، چنان رهین لطف و عنایت خویش مىگرداند و دلشان را از عشق و محبت خویش سرشار مىسازد كه پیوسته به یاد خداوند هستند و هیچگاه نسیان و غفلت، آنان را از توجه به پروردگار خویش باز نمىدارد. این ویژگى و خصلت از چنان عظمت و ارزشى برخوردار است كه حضرت على(علیه السلام)، در مناجات شعبانیه، آن را از خداوند درخواست مىكنند و مىفرمایند: إلهى، وَ أَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلى ذِكْرِكَ؛ خداى من، مرا با یادت واله و حیران یاد خود گردان.
3ـ وَ محبّةً لا یؤثر على محبّتى...
ویژگى و خصلت سوم كه خداوند به رضا دهنده به خواست خود عنایت مىكند، این است كه نسبت به خود محبتى در دل او ایجاد مىكند كه هیچگاه محبت دیگرى را بر آن ترجیح نمىدهد. وقتى انسان در دنیا به چیزى محبت پیدا مىكند، بالاخره روزى محبوب برترى براى او یافت مىشود كه در نتیجه محبت او، محبت به محبوب اول از دلش خارج مىگردد: دایماً علاقه ما به اشیاء و اشخاص بر همین منوال است. امروز به كتابى علاقه مندیم و فردا به كتاب بهترى علاقهمند مىگردیم. امروز به خانهاى دلخوش مىشویم و فردا كه خانه بهترى فراهم ساختیم، بدان دلخوش مىگردیم. امروز رفیق خوبى داریم و به او محبت مىورزیم، اما وقتى رفیق بهترى یافتیم، رفیق اول را فراموش مىكنیم. این قاعده در محبت هاى دنیایى هر روز مصداق تازهاى پیدا مىكند؛ ولى كسى كه به مرحله عالى عشق و شیفتگى به خداوند رسید، غیرخداوند او را به خود مشغول نمىسازد و از فرط دل بستگى و شیفتگى به صفات جمال الهى، ماسواى حضرت حق هیچ جلوهاى در چشم او ندارد. به واقع، او دل در گرو محبت و عشق به كسى دارد كه محبوبى بالاتر و والاتر از او یافت نمىشود و از جمال و كمال بى نهایت برخوردار است و جمال و كمال سایر مخلوقات در پیشگاه او بى مقدارتر از قطرهاى از اقیانوس است. شكى نیست كه او با داشتن چنین معرفتى به معشوق ها و محبوب هاى غیر واقعى
دل نمىسپرد، نه اینكه چون فاقد درك، شعور و تشخیص زیبایى ها و خوبى ها از زشتى ها و بدى هاست دل به زیبایى هاى نهفته در طبیعت نمىسپرد.
پشتوانه چنین محبت و عشقى معرفتى است كه خداوند در پرتو تلاش انسان براى كسب رضا و جلب خوشنودى او افاضه كرده است و در نتیجه، بنده عاشق موفق مىگردد محبت اغیار را از دل بر كند و دل را در گرو مهر و عشق خداوند سپرد و متقابلا، محبوب خداوند مىگردد. توصیف محبت بنده به خداوند و بالاتر از آن، محبت خداوند به بنده براى ما ممكن نیست و زبان از بیان این واقعیت عاجز است و این موهبت و مقام رفیع تنها براى دوستان و اولیاى خدا قابل درك است.
علاوه بر محبت متقابل بین عاشق و معشوق و بنده مؤمن و خداوند، خداوند دوست و عاشق خود را محبوب خلق نیز مىگرداند. البته براى او محبوب گشتن در بین مردم فى نفسه ارزش و بهایى ندارد، بلكه از آن جهت كه لطف خدا چنین محبوبیتى را براى او ایجاد كرده بدان ارزش مىدهد، والا دوستدار خداوند تنها به محبوب واقعى خود توجه دارد و براى او فرقى نمىكند كه دیگران او را دوست بدارند یا نه. براى او فرق نمىكند كه همه مردم دوستش باشند و یا دشمنش، ولى لطف خداوند در حق او ایجاب مىكند كه محبوب همگان گردد. در این باره خداوند در قرآن مىفرماید: إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً1؛ آنان كه به خدا ایمان آورند و نیكوكار شوند، خداى رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مىدهد.
نمونه بارز مؤمنان صالح و پاكباخته خداوند امام، رضوان الله علیه، بود كه نه تنها دوستان او را دوست مىداشتند، بلكه دشمنان نیز از ژرفاى دل او را دوست مىداشتند و دشمنى و مخالفت آنها با او براى این بود كه منافع خود را در خطر مىدیدند. چنان كه بزرگترین دشمن على(علیه السلام) معاویه بود، اما وقتى یكى از اصحاب على(علیه السلام) نزد او مىرود، به او مىگوید از فضایل على(علیه السلام) برایم بگو و چون فضایل على(علیه السلام) براى او گفته مىشود، مىگرید! چرا كه فطرت او نیز
1. مریم، 96.
طالب نیكى ها و خوبى ها بود؛ ولى بر اثر دل بستن به دنیا و پیروى شیطان و فراموش كردن خدا، از آن منحرف شده بود و براى جاه و مقام دنیا با على(علیه السلام) و اولاد و اصحابش دشمنى مىورزید.
و افتح عین قلبه الى جلالى و...
بندهاى كه به محبت و معرفت كامل به خداوند رسید و متقابلا محبوب خداوند گشت، خداوند حجاب ها را از برابر چشم دل او كنار مىنهد و جلال و عظمت خویش را به او مىنمایاند. اینجاست كه بنده با همه وجود محبوب خویش را مىبیند و جلال و عظمت او را درك مىكند. بى شك این مشاهده و درك تنها براى بندگان خاص خداوند كه مراحل سیر و سلوك معنوى را طى كردهاند، حاصل مىگردد و سایرین از آن محروم مىباشند. انسان تنها از طریق پیوند و ارتباط عمیق قلبى با خداوند و از طریق دل به چنین مرحلهاى مىرسد و چنان نیست كه كسى با كسب مدارج علمى و از طریق برهان، توفیق رسیدن به این مرحله را پیدا كند: ممكن است كسى از طریق برهان و آموخته هاى فلسفى و كلامى بتواند به وجود خداوند علم پیدا كند، اما این دریافت علمى با «درك شهودى حضرت حق و مشاهده صفات جلال و جمال او با چشم دل فاصله زیادى دارد؛ چه اینكه ممكن است فرد فاسقى نیز بتواند از طریق پیمودن مدارج علمى و ارائه برهان به وجود خداوند علم پیدا كند و مسلماً علم او به خداوند، علم به موجودى غایب است.
تا كسى زنگارهاى دل را نزداید و حجاب هاى ظلمانى را از برابر چشم دل خویش كنارننهد و ارتباط وثیق قلبى و درونى با خداوند برقرار نكند، به این معرفت ناب نایل نخواهد شد كه هم جلال وعظمت خداوند را درك كند و هم علم و دریافت هاى شهودى بندگان خدا از او پنهان نماند.
فاناجیه فى ظلم اللیل و...
از جمله الطاف و عنایات خاصّ خداوند در حق محبوب خویش این است كه او را به خلوت انس خویش راه مىدهد و به دور از حضور دیگران با او به نجوا مىپردازد. برخى در همین حد توفیق دارند كه سحرگاهان مدتى را به راز و نیاز و مناجات با خداوند بپردازند و در طول روز به خود مشغولند و بیشتر به مسائل دنیوى توجه دارند و حتّى به درك جامعى از مناجات با خداوند نرسیدهاند و مناجات با خداوند چندان در كام آنها لذت بخش نیامده است. مسلماً این دسته كه هنوز شیرینى و حلاوت مناجات با خداوند را درنیافتهاند، نمىتوانند مناجات خداوند با بنده خالص خویش را درك كنند و تصویر درستى از آن ندارند. پس با توجه به این نكته كه درك لذّت هاى معنوى و اخروى براى افراد عادى میسور نیست، براى تبیین و توضیح آنهابناچار باید با بیان لذت هاى مادى و دنیوى راه را براى درك محدود لذت هاى اخروى و معنوى هموار سازیم؛ بر این اساس مثالى را ذكر مىكنیم:
كسى كه انس و محبت شدیدى به دوستش دارد و براى دیدار و گفتگوى با او لحظه شمارى مىكند، اما همواره به او دسترسى ندارد، اگر موفق شود تلفنى به او بزند و مدتى را با او به گفتگو بپردازد، از اینكه دوستش به او عنایت دارد و اجازه داده مدتى را با او گفتگو كند احساس سرور و لذت مىكند. ولى اگر دوستش به او تلفن بزند، براى او لذّت بخشتر خواهد بود؛ چون در مىیابد كه آن قدر به او علاقه ومحبت دارد كه حاضر شده با او تماس بگیرد. بخصوص وقتى از انس و مجالست با محبوب خویش كمال لذت را خواهد برد كه در جمع، تنها به او توجه كند و او را محرم خود قرار دهد و رازها و اسرارش را تنها با او در میان نهد. او از اینكه یار تنها او را برگزیده است و به رازگویى و نجواى با او پرداخته، لذّت سرشارى مىبرد.
اكنون تصور كنید كه براى بندگان شایسته خداوند كه تنها خداوند را به عنوان محبوب و مونس خود برگزیدهاند و در پرتو محبت و عشق به مبدأ هستى، به عالى ترین معرفت حضورى
و شهودى رسیدهاند، چقدر لذت بخش و فرح بخش خواهد بود كه خالقشان آنها را برگزیند با آنجا به نجوا پردازد. عنایت و تفضلات الهى چنان آنان را فرا گرفته كه نه تنها در سحرگاهان، بلكه پیوسته و در خلوت و جلوت و بدور از چشم دیگران با آنها نجوا و سخن مىگوید و آنان گوش دل را تنها در گرو رازهاى نهانى حضرت حق قرار مىدهند و حضرت حق آنان را از لذّت انس و قرب و هم نشینى با خود سرمست مىسازد. این مقام از عظمت و تعالى بندهاى حكایت مىكند كه به حریم خلوت یار راه یافته است و بى شك در آن هنگامه، او جز به یار نظر ندارد و جز به یار نمىاندیشد و اندیشه اغیار كاملا از صفحه دل او پاك گردیده است.
آنها چه در خلوت باشند و چه در بین مردم و حتى هنگامى كه با دیگران سخن مىگویند، تنها گوش جان به سخنان و نجواى خداوند مىسپارند و هیچ چیز آنان را از یاد حضرت حق غافل نمىسازد، آنان چنان محو گفتگوى حضرت حق مىگردند كه هیچ توجّهى به پیرامون خویش ندارند و همهمه ها و هیاهوها رخنهاى در درك و مشاهده حضور حضرت حق نمىگذارد. گاهى اتفاق مىافتد كه انسان با شخصى سخن مىگوید و او در عین اینكه با ما سخن مىگوید، توجهاش به جاى دیگر معطوف گردیده كه گویى هیچ توجهى به مخاطب خود ندارد. كسانى نیز كه دل در گرو عشق به خدا دارند، گرچه در بین مردم به سر مىبرند و به كارهاى عادى خود مىپردازند و در جمع مردم حاضر مىشوند و گاهى با آنان گفتگو مىكنند؛ اما در تمام این حالات توجه آنان به جاى دیگرى معطوف مىگردد. اولا خیلى كم سخن مىگویند وثانیاً، اگر هم با كسى مشغول گفتگو شوند، توجه كامل به مخاطب خویش ندارند و در هر حال توجه خویش را از خداوند به جاى دیگر معطوف نمىسازند.
وأُسمعه كلامى و كلام ملائكتى و...
از این جمله استفاده مىشود كه تنها پیامبران طرف خطاب خداوند قرار نمىگیرند و بجز انبیاء، خداوند با دیگران نیز سخن مىگوید. به نوعى خداوند با مؤمنین نیز سخن مىگوید و در سطحى نازلتر از پیامبر و معصومان، مؤمنان و اولیاى الهى نیز الهامات و سخنان حضرت حق را دریافت مىكنند و هم چنین آنان با ملایكه و فرشتگان نیز به گفتگو مىپردازند.
و لا ستغرقنّ عقله بمعرفتى و لأقومنَّ له مقام عقله...
هر كس براى پیشبرد زندگى و امور جارى خویش و حتّى براى تأمین آخرت خویش نیازمند تدبیر و برنامه ریزى و تدوین طرح هاى مناسب است و از این گذر، هر چه اهداف انسان بلندتر وعالىتر باشند، او فرصت زیادترِ همراه با دقّت بیشترى را براى برنامه ریزى درنظر مىگیرد. گاهى كارى و هدفى از چنان اهمیتى برخوردار است كه از سال ها قبل به تدبیر و برنامه ریزى مىپردازد و براى تأمین عوامل و اسباب دست یابى به آن هدف تلاش مىكند. مثلاً كسى كه خواهان احراز مقام و پستى عالى است، سالیانى را به تلاش و پیمودن مدارج علمى و احراز سمت هاى گوناگون اختصاص مىدهد تا درنهایت به آن مقام دست یابد. یا كسى كه در آینده مىخواهد ازدواج كند، از قبل تلاش مىكند كه سرمایهاى بیندوزد و با آن، خانه و امكانات اداره زندگى تهیه كند. حتّى كسانى كه خواهان رسیدن به عناوین و سمت هاى معنوى، مثل مرجعیت و خدمت به اسلام در عالى ترین سطح هستند، سالیان درازى را به تلاش و كوشش طاقت فرسا و تحصیلات علمى فشرده و گسترده مىپردازند و در كنار كسب شایستگى هاى علمى، در كسب صلاحیت هاى اجتماعى و معنوى نیز مىكوشند تا در نهایت شایستگى و صلاحیت احراز مقام عالى مرجعیت در آنان پدید آید.
پس انسان براى رسیدن به خواسته ها و اهداف خود نیازمند طراحى و برنامه ریزى است، حتى افراد دون همّت براى خواسته هاى كوچك، مثل سیر كردن شكم خود، مدت ها برنامه ریزى مىكنند كه چگونه و از چه راهى غذاى لذیذى را تهیه كنند. به هر حال، انسان بى نیاز از برنامه ریزى و تدبیر براى زندگى خویش نیست و این تدبیر و برنامه ریزى بخشى از وقت انسان را به خود اختصاص مىدهد و در پارهاى موارد، تدبیر و برنامه ریزى و طرح هاى او با شكست مواجه مىشود و او ناگزیر است كه دوباره به برنامه ریزى بپردازد و در طرح ها و برنامه هاى خود تجدید نظر كند. ضرورت تدبیر و برنامه ریزى از آن روست كه تأمین مطلوب و هدف انسان در گرو تحصیل مقدمات و عوامل كافى است كه خود به خود فراهم نمىگردند و
انسان براى تأمین آنها باید تلاش كند، والا اگر آن مقدمات و عوامل دست یابى به مطلوب خود به خود فراهم مىشدند، دیگر انسان نیازى به تدبیر و برنامه ریزى نداشت.
خداوند مىفرماید كسى كه محبوب من گردید، خود زمام عقل و اندیشه او را در اختیار مىگیرم و زندگىاش را تدبیر و اداره مىكنم و هم چنین آخرت او را خود تأمین مىكنم و او را بى نیاز از پرداختن به تدبیر و برنامه ریزى براى دنیا و آخرت مىسازم و عقل او را كاملا مستغرق در معرفت خود مىسازم و چنان او را محو جمال خویش مىگردانم كه لحظهاى از من غافل نخواهد شد.
فتقول الروح: إلهى عرّفتنى نفسك...
خداوند در ادامه گفتگوى خویش با پیامبر، در شب معراج، مىفرماید: وقتى هنگامه پر كشیدن روح بنده مؤمن از قفس تن فرا مىرسد، من به راحتى و به آسانى روح او را از بدنش بر مىگیرم و روح سبكبال بنده مؤمن بر روى دستان فرشتگان به پرواز در مىآید تا به عرش الهى مىرسد و آنجا بر سر چشمهاى لختى به استراحت مىپردازد. در اینجا خداوند با او سخن مىگوید و از او درباره دنیا مىپرسد و بنده واصل به جوار قرب الهى كه وجودش سرشار از معرفت و عشق به خداوند و كاملا مستغنى از ماسوى الله گردیده است، به خداوند عرض مىكند: مرا با دنیا كارى نبود و تنها در حدّى كه تو برایم وظیفه و تكلیف قرار دادى به آن پرداختم و از این جهت اطلاعى از دنیا ندارم. گویا روح بنده مؤمن نمىخواهد سخنى جز از محبوب به میان آید و سخن گفتن از دنیا و آنچه به محبوب مربوط نمىگردد، براى او خوشایند نیست و درباره عدم وابستگى و دل بستگى خود به دنیا مىگوید: خدایا، اگر خواسته تو این مىبود كه قطعه قطعه شوم و یا هفتاد بار به شدیدترین وضع كشته شوم، رضا و خواست تو را بر مىگزیدم.
سپس خداوند از او مىخواهد كه به بهشت درآید و از نعمت هاى بهشت استفاده كند و هر كجاى بهشت را كه خواست براى خود مسكن گزیند، اما آن بنده كه در دنیا تنها به خداوند دل
سپرده بود، به بهشت نیز دل نمىبندد و تنها دلداده محبوب است و اگر توجهى هم به بهشت داشته باشد، از آن روست كه بهشت را مظهر لطف و عنایت محبوب مىبیند و الا تنها عشق و محبت و توجه به محبوب او را سرشار و سیراب مىگرداند.
یا احمد، لو صلى العبد صلاة اهل السماء و الارض و...
خداوند در خاتمه گفتگوى خویش با پیامبر موعظه و پندى تكان دهنده ارائه مىدهند. كسانى كه به دنیا دلبستگى و علاقه دارند، جا دارد كه به این موعظه توجه كنند و آثار زیان بار دلبستگى به دنیا را بشناسد؛ در این صورت ممكن است در رفتار خویش تجدید نظر كنند و از گرایش و دلبستگى خویش به دنیا بكاهند و نگذارند با دنیا زدگى و علاقه به مظاهر پوچ مادى و دنیوى ارتباط انسانى با خداوند متعال آسیب ببیند و انسان از مسیر هدایت و سعادت دور افتد.
خداوند مىفرماید: اگر كسى به اندازه ساكنان زمین و آسمان نماز بخواند و به اندازه آنان روزه بگیرد ـ گرچه چنین چیزى ممكن نیست، ولى اگر فرض كنیم بندهاى چنین توفیقى پیدا كند ـ و آن قدر گرسنه بماند كه گویى در زمره فرشتگان است كه غذا نمىخورند و خوراك آنان تسبیح و مناجات است و در پوشش خویش به لباسى بى ارزش و بى مقدار اكتفا كند كه در زمره برهنگان به حساب آید. همه این ریاضت ها را بر خود هموار كند، ولى در دلش ذرهاى از محبت و علاقه به دنیا و یا آوازه آن و یا هوس ریاست و مقام و یا محبت زر و زیور دنیا باشد، به جوار قرب من راه نمىیابد. خداوند، درست در مقابل محبوب خویش و ره یافته به رضاى خویش كه دلش را مالامال از عشق و محبت خویش مىساخت و توجهاش را از اغیار به خویش منصرف مىكرد و دل او را مجلاى انوار خویش مىگرداند، محبت خود را از دل كسى كه ذرهاى به دنیا علاقه دارد خارج مىكند و قلبش را تاریك و ظلمانى مىسازد و او را در وادى فراموشى و غفلت از خویش گرفتار مىسازد و او را از شیرینى معرفت خویش محروم مىگرداند.
از جمله احادیثى كه ارتباط كامل بنده با خداوند به روشنى در آن ذكر شده، حدیث «قرب النوافل» است كه با سندهاى گوناگون و در كتاب هاى معتبر شیعى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است و به جهت مضامین بلندو عرفانى آن، در كتاب هاى عرفانى به شرح و توضیح آن پرداختهاند:
إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلالُهُ قالَ: ما یَتَقَرَّبُ إِلَىَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادِى بشَىْء أَحَبَّ إِلَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِه وَ بَصَرَهُ الَّذى یَبْصُرُ بِه وَ لِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِه وَ یَدَهُ الَّتى یَبْطَشُ بِها، إِنْ دَعانى أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنى أَعْطَیْتُهُ1؛
خداى متعال مىفرماید: هیچ بندهاى از بندگانم به سوى من تقرّب نمىجوید به چیزى كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام. سپس او با نوافل (مستحبات) به من تقرّب مىجوید تا او را دوست بدارم؛ هنگامى كه او را دوست داشتم گوش او خواهم بود كه با آن مىشنود، و چشمى كه با آن مىبیند، و زبانى كه با آن سخن مىگوید و دستى كه با آن بر مىگیرد. اگر مرا بخواند اجابت كنم و اگر درخواستى كند، عطا كنم.
چنان كه مىنگرید، در این حدیث شریف واجبات به عنوان محبوب ترین وسیلهاى كه بندگان با آنها مىتوانند به خداوند تقرب جویند معرفى شدهاند، و پس از آنها مستحبات و نوافل كه مكمّل واجبات و برطرف كننده كاستى هاى آنها مىباشند، وسیله تقرب به خداوند تلقّى مىگردند. امام صادق(علیه السلام) در وجه نامگذارى «نافله» فرمودند: إِنَّما جُعِلَتِ النّافِلَةُ لِیَتِمَّ بِها ما یَفْسُدُ مِنَ الْفَریضَةِ2؛ نافله براى این قرار داده شده است تا به آن، آنچه از واجب تباه شده است جبران گردد.
1. اصول كافى، ج 2، ص 352.
2. علل الشرایع، ج 2، ص 329.
نتیجه مىگیریم كه مباحات و به طریق اولى مكروهات موجب تقرب انسان به خداوند نمىشوند و محرمات كه بى شك موجب رانده شدن انسان از درگاه الهى مىگردند؛ و در درجه اول واجبات موجب تقرب انسان به خداوند مىگردند و این بخش از اعمال از آن رو واجب شمرده شدهاند كه از ارزش والایى در نزد خداوند برخوردارند و تأثیر فراوانى در تكامل و تعالى انسان و تقرّب او به خداوند مىگذارند؛ چنان كه گفتهاند: أَلْواجِباتُ الشَّرْعیَةُ أَلْطافٌ فىِ الْواجِباتِ الْعَقلیَةِ؛ یعنى اگر عقل خود مىتوانست نقش و تأثیر اعمالى را كه خداوند واجب قرار داده است، در سعادت انسان، درك كند مسلماً انجام آنها را واجب مىشمرد؛ ولى چون عقل ما لزوم آن اعمال و تأثیروالاى آنها را در تأمین سعادت انسان درك نمىكند، خداوند به عقل مدد رساند و آنها را واجب قرار داد تا بندگان او به انجام آنها اهتمام ورزند و از این وسایل وعوامل تأثیرگذار در سعادت خویش، غافل نگردند و از فیوضات الهى بى بهره نمانند.
گرچه واجبات و فرایض در تعالى و رسیدن انسان به درجات عالى كمال مؤثرند و از اهمیت شایانى برخوردارند، اما در نیل انسان به كمال لایق خویش كافى نیستند؛ از این جهت خداوند در كنار آنها نوافل و مستحبات را نیز معرفى كرد تا كسانى كه خواهان راهیابى به عالى ترین مراتب تعالى هستند كه با انجام واجبات فراهم نمىشوند، با انجام نوافل به آن مقامات نایل گردند و تقرّب فزون ترى به خداوند پیدا كنند. تقرّبى كه انسان با نوافل به خداوند مىجوید فزاینده است و هر چه انسان به انجام نوافل و مستحبات اهتمام بیشترى ورزد، بیشتر تكامل مىیابد و تقرّب او به خداوند فزونى مىگیرد، و در نهایت به مقامى مىرسد كه در این روایت شریف ترسیم شده است. مقامى كه حتّى با نشانه ها و تشبیهاتى كه جهت تقریب به ذهن و آمادگى ما براى فهم آن ذكر شده، باز درك حقیقت آن براى ما میسور نیست و از این روست كه بزرگان، در حدّ فهم خویش، در صدد برآمدهاند به توضیح و شرح آن روایت شریف بپردازند.
آرى، این گفته خداوند كه انسان به وسیله نوافل به من تقرب مىجوید تا جایى كه محبوب
من مىگردد، مطلب بسیار بلندى است كه درك آن براى ما دشوار است؛ از این جهت خداوند آثارى را براى محبت خویش بر مىشمارد و از جمله مىفرماید: اِنْ دَعَانِى اَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِى اَعْطَیْتُهُ، كه مضمون آن این است كه وقتى انسان محبوب خداوند گردید، خداوند هر چه بخواهد در حقّ او انجام مىدهد و چنان كه وقتى ما اراده مىكنیم چشم خود را به سویى بیفكنیم، فوراً چشم ما به آن سَمت حركت مىكند، و یا همچنان كه دست در اختیار و تحت اراده ماست و هر لحظه كه خواستیم مىتوانیم آن را به حركت در آوریم و همین طور گوش ما در اختیار خود ماست و هر وقت كه خواستیم مىتوانیم از آن استفاده كنیم؛ همین طور اراده و مشیّت الهى در اختیار بنده شایستهاى است كه مراحل سیر الى الله را پیموده، محبوب خداوند گشته است و خداوند در انجام و به ثمر رساندن خواسته هاى او كوتاهى نمىكند و او مستجاب الدعوة مىگردد.
برخى در بیان و تفسیر اینكه خداوند به مثابه اعضا و جوارح محبوب خویش عمل مىكند و به واقع محبوب خدا به مقام و مرتبهاى مىرسد كه اراده ومشیّت الهى از مسیر اعضا و جوارح او به فعلیت مىرسند، گفتهاند این همان مرتبه و مقامى است كه عرفا از آن به مقام «فناء فى الله» و «بقاء بالله» نام بردهاند و البته اعتراض كردهاند كه فهم و درك عقلانى این مقام دشوار است و مفاهیم ذهنى در تفهیم بیان مقام فناى انسان در خداوند نارسا هستند، چون از نظرگاه عقل، «فناء» یعنى معدوم گردیدن، در حالى كه عقل مىنگرد كه انسان سالك و ره یافته مقام فناء فى الله وجود دارد. بر این اساس، عرفا گفتهاند كه انسان تنها مىتواند به وصول و دریافت این مقام نایل گردد والا توصیف و فهم آن ممكن نیست و تنها براى تقریب ذهن و ارائه چهره مبهمى از آن مقام، تشبیهات و مثال هایى را ذكر كردهاند: مثل تشبیه نسبت انسان با خداوند به نسبت موج با دریا. بى تردید این مثال ها فراتر از تشبیه نیست و ذكر آنها به جهت اُنس ما به معانى ودریافت هاى مادى و حسى است والا به هیچ وجه مبین حقیقت نسبت موجودات با خداوند نمىباشد.
به علاوه، تشبیه نسبت موجودات با خداوند، به نسبت موج با دریا بسیار نارسا و ناقص
است، چون دریا جوهر است و موج عرض آن است و مسلماً منظور از تشبیه فوق این نیست كه موجودات اعراض خداوند هستند؛ چون لازمه عرض بودن وجود انسان بر وجود خداوند این است كه خداوند جوهر باشد و ما عارض بر ذات او شویم. اولا، «وجود» و «موجود» از قبیل جوهر و عرض نیستند، چه رسد به وجود خداوند؛ و مَقسم جوهر و عرض ماهیت است و خداوند ماهیت ندارد و ممكن نیست ماهیت جوهرى انسان عارض بر وجودى شود كه ماهیت ندارد. ثانیاً، این معنا با عقاید اسلامى نیز سازگارى ندارد.
هم چنین در نسبت قطره با دریا ملاحظه مىگردد كه با پیوستن قطره به دریا، به همان میزان بر حجم آب دریا افزوده مىشود و با كاستن قطره از دریا، به همان میزان از حجم آب دریا كاسته مىشود و اعتقاد به وجود چنین نسبتى بین انسان و خداوند موجب اعتقاد به نقص خداوند و برخوردارى ذات خداوند از جسم و حجم مىگردد كه بى شك چنین اعتقادى باعقاید موحدان كه خداوند را كامل ومجرد مىشناسند، ناسازگار است. به هر روى، در چنین مواردى معناى واقعى و حقیقى آن تشبیهات مراد نیست و ذكر آن تشبیهات تنها براى این است كه افراد مستعد به تصویر مبهمى از آن مقامات عالى دست یابند و در حد ناقص، آن مقامات را فهم و درك كنند والا آن تشبیهات از جهات دیگر رهزن و باعث دور شدن از حقیقت «مشبه» مىشوند. پس بایسته است كه در تشبیه فقط به جهت مشابهت توجه داشت و از مقایسه سایر جهات و حیثیات پرهیز كرد.
توضیح اینكه در مثال «زید چون شیر است» اگر كسى به شجاعت شیر واقف باشد و بداند كه شیر حیوان شجاعى است، پى مىبرد كه زید نیز چون شیر شجاع است، بنابراین این تشبیه براى او داراى فایده است. اما اگر كسى این آمادگى ذهنى را نداشته باشد و به شجاعت شیر واقف نباشد، این تشبیه براى او رهزن و گمراه كننده است و ممكن است تصور كند كه زید نیز چون شیر پشمالوست و با دست و پا راه مىرود!
با ملاحظه آنچه علماى منطق گفتهاند كه در تشبیه یك وجه شبه و داشتن یك شباهت كافى است و لازم نیست كه مشبه و مشبه به در همه وجوه و حیثیات با هم شباهت داشته باشند و از
این جهت، انسان باید به جهت شباهت واقف باشد و نظرش را به آن جلب كند و كاملا ذهن را باید از سایر جهات و حیثیات كه ممكن است مُبعِد و گمراه كننده باشند منصرف سازد؛ در تشبیه نسبت به موجودات با خداوند به موج و دریا، وجه شباهت فقط احتیاج است؛ یعنى همان طور كه موج بدون دریا تحقق نمىیابد و وجودش قائم به دریاست، وجود انسان و سایر مخلوقات قائم به خداوند و محتاج به او هستند.
رویكرد دیگر به «حدیث قرب النوافل» این است كه بر اساس این حدیث شریف انسان تا آنجا مىتواند به خداوند تقرّب جوید كه هر چه را دارد در اختیار خداوند نهد و افكار و رفتار خویش را از مسیر اراده و خواست خداوند به انجام رساند. در این مرحله، او آن چنان با قواى ارادى و فكرى خویش مستغرق در معرفت و توجه به خداوندمى گردد كه دیگر نمىتواند به خودش، بدن و زندگىاش توجه استقلالى داشته باشد. ممكن است در زندگى براى ما نیز در ارتباط با دیگران، در طى لحظاتى، چنین حالتى پیش بیاید و چنان قواى فكرى و ارادى ما محو و متوجه دیگرى گردند كه خود را فراموش كنیم؛ یعنى توجه و التفات آگاهانه و مستقل به خدا نداشته باشیم، نه اینكه حقیقتاً خود را فراموش كنیم.
در شرایط عادى زندگى گاهى براى انسان حوادثى رُخ مىدهد كه مدّتى كاملا از خود غافل مىشود. یا در برابر شخص عظیمى قرار مىگیرد و چنان محو او مىشود كه خودش را فراموش مىكند. یا عاشق و شیدادلى كه پس از هجران و دورى از معشوق، وقتى به وصال او مىرسد چنان محو جمال معشوق مىگردد كه اصلا متوجه خود نیست. در این زمینه داستان هاى فراوانى نقل كردهاند كه پیام همه آنها این است كه گاهى افرادى چنان در دیگران محو مىشوند كه در عالم خیال نیز محبوب و معشوق را در قالب خود مىبینند و وجود خویش را متحد با وجود معشوق مىیابند و گاه چنان از خود بى خود مىگردند كه دچار غشوه و بیهوشى مىشوند. مسلماً وجود چنین حالات انسانى مىتواند ما را به پذیرش مقام «فناء فى الله» رهنمون گردد.
كسى كه در مسیر عبودیت و بندگى خداوند قرار مىگیرد و سعى مىكند با توجه بیشترى به انجام عبادات بپردازد، در آغاز، در عبادت خویش و به خصوص در حال سجده گاهى چنان حضور قلب پیدا مىكند و توجه او كاملا به خداوند معطوف مىگردد كه طى لحظاتى كاملا از خودغافل مىگردد و اصلا متوجه نیست كجاست و چه مىكند. در آن حال او كاملا به خداوند توجه دارد و ماسوى الله را فراموش مىكند و طبیعى است كه اگر این توجهات تداوم یابد و كاملتر و گستردهتر گردند، انسان به مقامى مىرسد كه حتى اراده خود را در اراده خداوند فانى مىسازد. یعنى انسان با تمرین و ریاضت به مرحلهاى مىرسد كه اصلا خواست خود را در نظر نمىگیرد و در هر كارى خواست خداوند را مىنگرد. با توجه به نمونه هاى ضعیفى كه گاهى براى ما رُخ مىدهد، تا حدّى تصور آن مقام براى ما آسان مىگردد.
گاهى چون دیگرى و یا خداوند كارى را از ما خواسته، ما بدون توجه به خواست خود آن كار را انجام مىدهیم. طبیعى است كه اگر این حالت استمرار یابد وهمه اعمال، تفكرات و حتى تخیّلات انسان را پوشش دهد و انسان در هر زمینهاى بنگرد كه خداوند از او چه مىخواهد ـ چون خداوند از او خواسته كه به چیزى بیندیشد و توجه یابد، به آن فكر كند، و چون او كارى را از ما خواسته كه انجام دهیم، بدان اقدام كنیم ـ تدریجاً آن حالت همه زوایاى زندگى انسان را فرا مىگیرد و تبدیل به ملكه مىگردد و از آن پس، حتّى در مقام اراده «منى» وجود ندارد و اراده خداوند به جاى اراده انسان مىنشیند و حتّى اگر سردش شده، نمىگوید چون سردم شد لباس مىپوشم؛ بلكه اگر خداوند به او فرمود كه سرما را تحمل كند، تحمل مىكند. اگر فرمود خودت را از سرما حفظ كن، خودش را از سرما حفظ مىكند. حتّى دیگر براى او لذّت و رنجى مطرح نیست: اگر خداوند فرمان داد كه خویشتن در آتش افكند، با میل و رضایت چنان مىكند، و اگراز او خواست لذّتى را دریافت كند، از آن بهره مىبرد.
بى تردید رسیدن به چنین مقامى بسیار دشوار است، ولى محال نیست و همّت عالى مىطلبد و اگر انسان كمر همّت ببندد و تلاش كند، با هر قدمى كه به پیش مىنهد راه براى او هموارتر مىگردد و در پیمودن این طریق از عنایات و توجهات خداوند بهرهمند مىشود. اگر چشم،
گوش، شكم وهمه خواسته هاى خود را كنترل كند، راه پیشرفت و رسیدن به مراحل عالىتر براى او هموار مىگردد و چنان كه گفتیم با تمرین و ممارست حتّى در مقام اراده، خواست و اراده خدا را به جاى اراده خود مىنشاند و با اختیار و تلاش خود به مقام بلندى مىرسد كه از نظر عرفا «توحید افعالى» نام مىگیرد. البته در طول مسیر، او همواره از عنایات و تفضلات و پاداش هاى الهى بهرهمند است و توانایى و قدرت او بر پیشرفت و تعالى و افزون گشتن توفیقات مستمر او، همه پاداش هاى الهى است كه به او عنایت مىشود و بالاتر از همه پاداشى است كه در پرتو رسیدن به مقام «توحید افعالى و صفاتى» از نظر عرفا، به او متوجه مىگردد. با رسیدن به این مقام، چنان كه اشاره كردیم، «من» را از ساحت اراده و رفتار خود بر مىدارد و به جاى آن خدا را قرار مىدهد. یعنى گرچه از نظر ظاهر فرقى بین رفتار او با دیگران مشاهده نمىشود ـ او به مانند دیگران مىخورد، مىآشامد، ازدواج مىكند و... ـ اما خداوند معرفتى به او عنایت مىكند كه در مقام ادراك، به جاى اینكه بگوید من درك مىكنم و به جاى اینكه براى ادراك خویش استقلال قایل شود، براى ادراك، شنیدن و مشاهده خود استقلالى نمىبیند و تنها خداوند را عامل و مؤثر مىشناسد. با رسیدن به چنین مقامى كه در پرتو عنایت خداوند حاصل مىگردد، همه حجاب ها از برابر چشم دل انسان برداشته مىشود و او حقایق و اسرار نهفته در هستى را به عیان مىبیند و در مىیابد كه در سراسر هستى، عامل و فاعل مطلق خداوند است.
در طریق سیر و سلوك عرفانى، انسان به مقامى مىرسد كه نه تنها در رفتار و ادراكات براى خود استقلالى نمىبیند، بلكه در اصل و جود خویش نیز براى خود استقلالى نمىبیند؛ یعنى مىیابد كه هستىاش عاریهاى است و از خودش نیست. مسلماً براى رسیدن به این مقام، ابتدا انسان باید حقیقت و وجود روح را درك كند تا راه براى رسیدن به مقام «فناء فى الله» هموار گردد: گرچه ما به وجود روح معتقدیم و بر طبق برهان معتقدیم كه روح مجرد و بدن مادى
است، اما به حقیقت روح پى نبردهایم و به آن شهود آگاهانه و علم حضورى نداریم. توضیح این كه: وقتى ما مىگوییم «من» منظورمان از من همان «بدن» است و «من» و خویشتن را همان بدنمان مىدانیم. وقتى مىگوییم: من فلان كار را كردم، یعنى بدنمان آن كار را انجام داد. یا وقتى حرف مىزنیم، خیال مىكنیم دهانمان حرف مىزند. اما وقتى انسان معرفت و شهود آگاهانه به نفس یافت، خویشتن را عبارت از نفس مىیابد و نفس را مبدأ غیر مستقل همه افعال و ادراكات و حركات مىشناسد. وقتى به نفس خویش معرفت و شهود یافت، فناى نفس و هستى خویش در خداوند و عدم استقلال وجودى خویش را درك مىكند؛ از این جهت فرمودهاند: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.
وقتى انسان به معرفت نفس رسید، بدن را در حدّ لباس براى خویش مىیابد و همان طور كه ما لباس را جزو بدن نمىدانیم و آن را تنها پوششى براى بدن مىشناسیم و با ضمیمه شدن آن به بدن چیزى به بدن ما افزوده نمىشود وبا خارج ساختن لباس، چیزى از بدن ما كاسته نمىگردد؛ در مىیابیم كه بدن تنها لباسى براى نفس است و وجود و عدم آن، نه چیزى از نفس و خویشتن انسان مىكاهد و نه چیزى بر آن مىافزاید. طبیعى است كه با چنین معرفتى دیگر به آسایش و راحتى بدنش نمىپردازد و بیش از هر چیز به تعالى روح خویش مىاندیشد. البته چنین معرفتى با تلاش فكرى و برهان عقلى و با آموزه هاى فلسفى به دست نمىآید، بلكه چنین معرفتى موهبتى است كه خداوند به انسان عنایت مىكند و با افاضه انوار خویش به قلب انسان و زدودن حجاب ها، او را به این دریافت و شهود روحانى و معنوى نایل مىسازد و چنان وجود او را متحول مىكند كه حقیقتاً مرگ و زندگى را براى خود یكسان مىیابد و درمى یابد كه با مردن چیزى از او كاسته نمىشود و همان طور كه با خارج ساختن لباس از تن، انسان احساس راحتى و سبكى مىكند، او نیز با مرگ احساس سبكى مىكند و رها شدن از زندان جسم و بدن را براى حقیقت خویش كه همان روح است، مایه آسایش و راحتى بیشتر مىداند.
بر اساس برخى گفته ها، بعضى در رسیدن به آن معرفت و شهود عرفانى تا آنجا پیش رفتهاند كه چنان كه ما لباس خویش را از بدنمان خارج مىسازیم، آنها با اختیار و اراده، روح
خویش را از بدن خود خارج مىسازند و تا مدّتى بدن بدون روح باقى مىماند و مجدداً روح خویش را به بدن بر مىگردانند! به این تصرف و جدا ساختن روح از بدن «مرگ اختیارى» گفته مىشود.
توجه به این نكته ضرورى است كه علم حضورى به نفس و شهود آن ما را به عاریه بودن وجود خویش و افتقار ذاتى به خداوند واقف مىسازد، نه این كه، العیاذ بالله، ما بپنداریم كه وجودمان با وجود خداوند متحد است و یا خداوند در وجود ما حلول كرده است. مسلماً تحقق چنین امرى محال است: خداوند متعال واجب الوجود است و ما ممكن هستیم و نه ممكن تبدیل به واجب بالذات مىگردد و نه واجب الوجود بالذات به امكان تنزل مىیابد، نه خداوند همانند مخلوقات مىگردد و نه مخلوقات همانند خداوند مىگردند؛ چنین توهمى هیچ سازگارى و سنخیتى با اعتقادات اسلامى ما ندارد.
سخن ما این است كه با چنان معرفت و شناختى، نه تنها انسان پى مىبرد كه كمالات و متعلقات او عاریهاى هستند، بلكه در مىیابد كه در اصل هستى نیز فقیر و محتاج خداوند است. البته چنان كه متذكر شدیم، براى ما درك این مقام ممكن نیست و ما هنوز لیاقت و شایستگى رسیدن به این معرفت را نداریم. ما حتّى به عاریه بودن امكانات خویش ـ مثل مال و ثروت ـ واقف نیستم و خود را مالك آنها مىدانیم و گرچه تعبداً پذیرفتهایم كه آنها نعمت هاى الهى ومتعلق به خداوند است كه فعلا دراختیار ما قرار گرفتهاند، اما باور اینكه آنها به خداوند تعلق دارند و او مالك واقعى است و به عنوان امانت و عاریه نزد ما سپرده شدهاند، دشوار است. بر این باوریم كه ما با تلاش و زحمت خود پولى تهیه كردیم و با آن خانه خریدیم و خود را صاحب ومالك خانه و سایر دارایى هاى خویش مىدانیم! چنان كه وقتى به قارون گفته شد: از این ثروتى كه خدا به تو داده است، براى آخرتت نیز بهره بردارى كن و به دیگران نیكى كن و در زمین فساد نكن؛ در پاسخ گفت: إِنَّماَ أُوتِیتُهُ عَلى علْم عِنْدِى...1؛ همانا آنچه به من داده شده بنابر دانشى است كه نزد من است.
1. قصص، 78.
هم چنین ما چون باور نداریم كه علم و دانشى كه اندوختهایم از خداوند است و اوست كه آن علم را به ما افاضه كرده است، به آن مىبالیم و افتخار مىكنیم و اگر باور داشتیم كه آن علم عاریهاى و امانتى است كه خداوند در اختیار ما نهاده، هرگز به آن افتخار نمىكردیم. بالاتر از این، ما به فقر وجودى خویش باور نداریم و به این باور نرسیدهایم كه از خود چیزى نداریم و وجودمان از آن خداوند است. آنچه باعث شده كه ما براى وجود خود اصالت قایل شویم و مال، مقام، علم و سایر دارایى هایمان را از آن خود بدانیم و خود را مالك و صاحب آنها بشناسیم، جهل ماست. اما وقتى ما در مسیر بندگى خداوند قرار گرفتیم و با سعى و تلاش خالصانه به مقامى رسیدیم كه خواست و نظر خداوند را محور نظر و خواست خود قرار دادیم و اراده الهى را جایگزین اراده خود ساختیم و با عنایت خداوند پرده هاى ظلمانى و حتى حجاب هاى نورانى از فراروى ما كنار رفت، آنگاه حقیقت هستى براى ما نمایان مىگردد و به عیان در مىیابیم كه ما تا حال از حقیقت دور مانده بودیم و براى آنچه عاریهاى و غیر اصیل بود اصالت قایل بودیم و خود را مالك چیزى مىپنداشتیم كه به خداوند تعلق داشت و هم چنین در مىیابیم كه اصل هستى ما از خداوند است و ما از خود چیزى نداریم و وجود ما و متعلقات آن و از جمله اراده و اختیار، همه مجارى تحقق اراده الهى هستند. در اینجاست كه مضمون سخن خداوند در حدیث شریف «قرب النوافل» براى ما تحقق عینى مىیابد، آنجا كه فرمود: حَتّى أَكُونَ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِه وَ بَصَرَهُ الَّذى یَبْصُرُ بِه وَ لِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِه وَ یَدَهُ الَّتى یَبْطَشُ بِها.
انسان رهیافته به معرفت ناب خداوند، دیگر نه گوشش را از آن خود مىداند و نه قدرت شنوایىاش را و نه زبانش را از خود مىداند و نه سخنانش را و نه چشمش را از خود مىداند و نه بینایىاش را و نه دستش را از خود مىداند و نه توانمندى هایش را، و همه را فانى و وابسته و متعلق به خداوند مىیابد. گرچه از نظر ظاهر تغییرى در او و توانایى هایش رُخ نداده است و اعضاء و جوارح و رفتار او چون دیگران است، اما در شناخت و معرفت ونحوه نگرش او به هستى تفاوت اساسى رُخ داده است و او دیگر چون دیگران نمىاندیشد، چون به مقام شهود و عرفان جامع و كامل حضرت حق نایل گشته است و همه چیز را طفیلى و وابسته خداوند و فانى
در او مىداند. بى شك وجود این عرفان و معرفت عالى در پیامبران الهى و از جمله پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و اصحاب خاص آنها، چون سلمان فارسى و نیز اصحاب خاص امام زمان(علیه السلام) یقینى است و راه یافتن سایرین به چنین مقامى محتمل است.